بچه هاي گردان توحيد در جزيره مجنون
گردان توحيد؛ جمعي از رزمندگان استان چهارمحال و بختياري بود كه در روز دوازدهم اسفند ماه 1362 با هلي كوپترهاي «شنوك» وارد جزيره مجنون شدند و پس از دو روز آشنايي با منطقه، دفاع از خط مقدم در جزيره به آنها سپرده شد.
مدت 5 روز مقاومت سرسختانه در برابر پاتك هاي سنگين عراق سپري شده بود، آن هم در شرايط بسيار سخت محدوديت مهمات، آذوقه، آب و بمبارانهاي سنگين هوايي كه در ارتفاع بسيار پايين صورت مي گرفت.
در ميان آتش گلوله ها و گرد و غباري كه در هواي مرطوب جزيره تا مدتي معلق مي ماند، جوان لاغر اندام و چالاكي با عينك ته استكاني مشاهده مي شد كه از سنگري به سنگري مي رفت و به بچه هاي تك تيرانداز و آرپي جي زن روحيه مي داد و راهنمايي مي كرد.
او معلمي از روستاي چليچه در اطراف شهرستان شهركرد بود.
سهراب نوروزي» جواني دوست داشتني بود كه نيروهايش با ميل قلبي كار مي كردند، نه به اجبار و دستور.
بيشتر نيروهاي گردان توحيد از بچه هاي شهركرد و روستاها و شهرهاي مجاور مانند «دزك»، «وردنجان»، «طاقونك»، «فارسان» و «بروجن» بودند.
در ميان نيروهاي اين گردان، گروهي از بچه هاي يگان هوايي تهران نيز حضور داشتند.
جوانان پرشوري كه طي آزمون هايي، از نقاط مختلف كشور برگزيده شده و در دوره فني خلباني مشغول تحصيل بودند.
آنها سال اول را پشت سر گذاشته و به علت تعطيلي موقت كلاس ها پيشنهاد رفتن به جبهه را به مسئولين داده و نهايتاً با اصرار و سماجت از تهران به اهواز رفته و به نيروهاي گردان توحيد مي پيوندند.
شب قبل از انتقال به جزيره بين نماز مغرب و عشاء شهيد نوروزي در زمينه سير و سلوك و سالك و راه حق سخن گفت. سخنانش بي ريا و ساده و دلنشين بود، چون خودش مومن و عامل به آنها بود.
پس از نماز به تدريج آماده عزيمت شديم، به مقر هلي كوپترها رفته و شبانه به جزيره انتقال يافتيم و دو روزي در عقبه جزيره خود را آماده كرديم.
سومين روز فرا رسيد. ديده بان گزارش داد:
(( تانكهاي عراق در حال پيشروي به سمت ما هستند ))
صداي زوزه تانكها بسيار نزديك شده بود و حتي نيروهاي پياده در بين تانكها با چشم غيرمسلح ديده مي شدند. خطر جدي بود و ما با سنگرهاي ساده و بي سقف خود عهد كرده بوديم؛ «حاصل خون شهيدان خط شكن عمليات را پاس بداريم .
بچه هاي آرپي جي زن جلو رفتند و يكي از تانكها را زدند اما خودشان نيز مورد اصابت گلوله توپ و خمپاره قرار گرفتند. از آن ميان شهيد «حسين محمدي» در دم به شهادت رسيد و شهيد مظاهري كه تركش به سرش خورده بود تا انتقال به آمبولانس زنده بود ولي در راه به شهادت رسيد.
اين دو نفر از بچه هاي اصفهان و از يگان هوايي بودند. علي رغم اين حادثه تلخ، همه مصر بودند جلوي پاتك سنگين عراق بايستند.
پاتكهاي سنگين عراق با نيروهاي زرهي پنج روز متوالي ادامه يافت.
بسياري از سنگرها آسيب جدي ديده بود و بچه ها مدام خود را جا به جا مي كردند.
حرارت آفتاب و تشنگي طولاني كه گاهي به 24 ساعت مي كشيد كار را دشوارتر مي كرد. شهيد نوروزي مرتب به سنگرها سركشي مي كرد و به بچه ها اميد مي داد و مشكلات را تشريح مي كرد.
در ميان بچه ها، شهيد علي يار اسلام پناه عادت داشت كه وقت اذان سر خاكريز اذان مي گفت و به هيچ خطري اهميت نمي داد.
سرانجام در صبح روز نوزدهم اسفند ماه، گردان توحيد، خط را به نيروهاي تازه نفس تحويل داد و آماده شد تا جهت استراحت به پشت جبهه منتقل گردد.
چند نفر از برادران جانبار به ما گفتند: پس از اينكه به محل باند هلي كوپترها رسيديم تا ظهر منتظر وسيله نقليه بوديم. گروهي از نيروها را سوار كرد و وعده كرد تا ساعتي ديگر باز گردد.
در آن شرايط بحراني برخي دوستان كه جلوتر از ديگران در صف بودند خارج شده و ديگران را مقدم دانستند، شايد شهيد نوروزي بايد با همان گروه اول مي رفت ولي او ميخواست بچه ها را تنها نگذارد.
تا حدود ساعت 30 :15 بعدازظهر همچنان در انتظار بسر مي برديم كه ناگهان چند هواپيماي عراقي شروع به بمباران منطقه نموده و محل استقرار ما را نيز به رگبار بستند.
خوشبختانه اكثر بچه ها از گزند اين حمله حفظ شدند. اما در آخرين حمله، بمباران شيميايي صورت گرفت. دود سفيدي به سرعت كل منطقه و باند هلي كوپترها را فرا گرفت.
با توجه به هواي شرجي و گرم جزيره، ابر شيميايي تا ساعتها همچنان با غلظت كم حضور داشت. ما نيز در شرايطي كه از دو سو ميان باتلاق و آب گرفتار شده بوديم، با وجود ابر شيميايي گسترده در طرف ديگر كه تا كيلومترها ادامه داشت، راهي جز انتظار كشيدن براي آمدن وسيله نقليه را نداشتيم.
از آنجا كه قصد برگشت داشتيم، كليه مهمات و ماسكهاي ضد گاز را تحويل داده بوديم، اما پس از بمباران گروهي از بچه ها موفق شدند از چادري كه در آن نزديكي بود ماسك تهيه كنند، ولي ديگر دير شده بود. زيرا به دليل فاصله بسيار نزديك با كانون انفجار، گاز خردل اثر خود را گذاشته بود.
لازم به يادآوري است كه اين عمليات نخستين تجربه و برخورد جدي ما با جنگ شيميايي بود.
پس از گذشت يكي دو ساعت به تدريج، ناراحتي چشمي شروع شد، هوا رو به تاريكي مي رفت و مشكلات چشمي و سپس تهوع و استفراغ لحظه به لحظه شديدتر مي شد و جمع بيشتري را از پاي مي انداخت.
شهيد نوروزي كه در فاصله بسيار نزديك از محل انفجار شيميايي بود، قدرت حركت نداشت و به ما تاكيد كرد كه با مقر تماس گرفته بچه ها را زودتر منتقل كنيم.
سرانجام هلي كوپترها آمدند و بچه ها ابتدا به محل اورژانس شيميايي بيمارستان صحرايي خاتم و سپس به اهواز و نقاهتگاه مصدومين شيميايي در استاديوم تختي منتقل شدند.
در نقاهتگاه، يك اتاق به عنوان I.C.U. جهت مصدومين بدحال مهيا شده بود. از ميان كساني كه در آن اتاق بستري شدند تنها چند نفر زنده ماندند.
يكي از آنها بسيجي نوجواني به نام «خدايار نصيري» بود كه به ضايعه شديد راههاي هوايي و تورم ريه ها دچار شده بود.
نفر بعدي آقاي «عبدالصمد رجبي» بود كه صورتش شديداً متورم شده و قابل شناسايي نبود.
وقتي سهراب نوروزي در I.C.U. بستري بود حالت نيمه اغماء داشت. از حالش سوال كرديم، تنها مي گفت: الحمدالله، خدا را شكر و هيچ مطلبي از درد و ناراحتي ابراز نمي كرد.
شهيد «علي جمعه درباني» نيز كه در تخت مجاور وي بود همين حال را داشت.
هوشيارتر از همه، شهيد «حجت الله دستجاني فراهاني» بود كه علي رغم خلط و ترشحات فراوان ريوي با صداي گرفته با ما صحبت مي كرد و از مردم و كمكهاي آنها به رزمندگان قدرداني مينمود.
اسامي برخي از مصدومين شيميايي وخيم آن روز را در تقويم جيبي يادداشت كردم.
10سال پس از آن حادثه راهي شهركرد و روستاهاي مجاورش شديم تا نشاني از آن رزمندگان دلير بيابيم.
با كمال تعجب مشاهده كرديم كه به لطف خدا، بسياري از آنان با روحيه اي خوب (اگرچه از نظر جسمي كم توان) به فعاليت اجتماعي و كار مشغولند.
چند سال بعد در اردويي كه در شمال، مخصوص جانبازان شيميايي تدارك شده بود، با آن برادران عزيز تجديد خاطره كرديم، بسياري از آنان علي رغم بيماريهاي مزمن ريوي و ضعف جسمي، به كار و تلاش مشغول بودند.
برخي در آموزش و پرورش و برخي در جهاد سازندگي و ادارات مختلف فعال بودند مانند؛ كرامتالله سليماني، خدامراد همتي، افراسياب كياني و عبدالصمد رجبي، خدايار نصيري، علي رضا تركي و باقر موسوي.
كرامت الله سليماني» مدتي بعد به شهادت رسيد.
فرهاد همتي، سبزه علي خدادادي و علي اكبر سلطاني سه نفر از جانبازان روستاي دزك بودند كه از مصدومين وخيم آن زمان بودند.
آنها به دليل عدم توانايي در كار كشاورزي كه شغل قبلي شان بود، به زنبور داري و توليد عسل مشغول شده بودند و زندگي را از اين راه مي گذراندند.
به قول خودشان استفاده از اين عسل طبيعي مانع تشديد ضايعات ريوي آنها شده است.
يكي ديگر از برادران كه در تحمل سختيها و مشكلات الگو بود جانباز عزيز آقاي محمد حسين خوش خو بود كه كار فني و سخت خود را عليرغم امكان انجام كارهاي ساده تر رها نكرده بود.
چند سال پيش در مشهد يكي ديگر از جانبازان را ديديم كه عليرغم ضايعه شديد راههاي هوايي و بافت ريوي كه صداي تنگي نفسش از فاصله دو متري شنيده مي شد، همچنان در كارگاه كوچك خودش به كار مشغول بود و لبخند از لبانش محو نمي شد.
دو جانباز ديگر كه از مصدومين بمباران شيميايي جزيره در 24 اسفند سال 1362بودند را چند سال پيش در يك مجتمع عظيم صنعتي در اطراف اصفهان ديديم كه مديريت قسمت هايي از آن را عهده دار بودند، كساني كه انتظار زنده ماندنشان را نداشتيم، اكنون به ما روحيه استقامت و صبر مي دادند.
* * *
منبع: جنگ شيمیایی عراق و تجارب پزشکی آن، دکتر عباس فروتن، صفحه233
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید