به یاد شهید داوود دانایی
شب از نیمه شب گذشته بود حدود ساعت 2 یا 3 شب بود كه با صدای برپا برپا از خواب پریدم و بدستور فرمانده گروهان شهید داوود دانایی به خط شدیم .
زمستان 62 آبادان منطقه بریم (قبل از عملیات خیبر) در یك مدرسه راهنمایی بودیم . من در آن موقع حدود 15 ساله بودم . هنوز چشمهایم به درستی باز نشده بود كه خود را با لباس كامل و پوتین در صف گروهان دیدم و بعد از دستور نظام گفتند بشینید.
بچه های گروهان فلق از گردان امام حسین (ع ) جمعی تیپ 15 تكاوری امام حسن مجتبی (ع ) بودند كه خیلی ها هنوز داشتند با خودشون كلنجار میرفتند كه خواب از سرشون بپره اما نیازی به این كارها نبود چون شهید دانایی یك سوالی كرد كه ....
شهید داوود دانایی گفت : برادران عزیز همه میدونیم هدف ما پیروزی اسلام و ایران عزیزه و ما هم جان بر كف در این منطقه اومدیم و همه خطرات رو بجان خریدیم درسته . خب الان به ما اطلاع دادند در منطقه و خط مقدم برای باز كردن معبر میدان مین مشكل پیدا كردند چند نفر نیاز داریم كه داوطلبانه وارد معبر بشوند و احتمال برخورد با مین زیاده اونایی كه داوطلب میشن دستشون رو ببرن بالا.
سكوتی بر گروهان حاكم شد و ما تا اومدیم فكر كنیم آخه كی عملیات شد كه ما نفهمیدیم شهید دانایی دوباره گفت چرا ساكتید.
البته یكی از بچه ها كه فامیلش دقیقا یادم نیست و آرپی جی زن خیلی خوبی هم بود بدون مكث دستشو برد بالا ولی خب چند ثانیه طول كشید كه همه گروهان دستشونو بلند كردند . فرمانده گروهان 10 نفر رو خودش انتخاب كرد و به همراه یك بیسیم چی و دو سه نفر از كادر گردان دستور حركت دادند. حال تصور كنید چه حالی بر بچه هایی كه جزو این ده نفر بودند و بچه هایی كه ماندند حاكم بود بعضی ها كه ماندند اشك می ریختند. راستی من جزو اون ده نفر بودم . راه افتادیم و در اون تاریكی شب ما رو یه مسافتی پیاده بردند و نزدیك یكی از مقرها دستور ایست دادند و فرمانده با بیسیم در حال صحبت با كسی بود كه می گفت مسافرا تو راهن . بعد ادامه داد خب پس مشكلی نیست یا حسین .
بعد رو به ما كرد و گفت بچه ها معبر باز شده و برگردید گردان . من یادم نیست دقیق چه حالی داشتم ولی فكر می كردم دارم خوب میبینم . وقتی برگشتیم مقر گردان تمام بچه ها به استقبال ما اومدن و دیگه كسی نخوابید. بچه های خوب بهبهانی مشغول به نماز شب و مناجات با معشوق خود شدند. صبح شد و مراسم صبحگاه برگزار شد برادر یوسف حمیدی فرمانده گردان پشت تریبون میدون صبحگاه اومد و گفت : من به شما بسیجیان مخلص و رزمندگان دلاور افتخار میكنم و از اینكه فرمانده این گردان و این نیروهای شجاع هستم بخودم میبالم . برنامه دیشب یك تكنیك فرماندهی بود برای آزمایش شما و فرمانده گروهان شما مطمئن شد كه شما نیروهایی هستید كه هیچ گاه از مرگ در راه دین و كشور ترسی ندارید. كه در این لحظه صدای خنده و شعف بچه ها بلند شد و همه تكبیر می گفتند. بعد از صبحگاه خدمت فرمانده گروهان هم رسیدند كه دیگر از این تكنیك ها بكار نبرد. یاد شهید داوود دانایی فرمانده رشید و دلاور بهبهان گرامی باد.
* * *
زیرنویس : شهید داود دانایی جانشین فرمانده گردان فجر
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید