تاول ها كه مى آيند براى صد و چندهزارمين بار در اين ۱۸ سال، جنگ شروع مى شود. لباس كه مى شويد براى صد و چند هزارمين بار كنار حوضى مى ايستد و لباس هاى شسته و روى بند پهن شده را توى آب حوض مى زند و به خواهر، برادر، مادر، پدر، بچه هاى برادر و زن برادر مى دهد تا جلوى دهانشان بگيرند.
نفسش كه دوباره تنگ مى شود، آتش بس تمام شده است. او هم كه شهيد شود نفر دوازدهم خانواده هم ديگر نيست. اين روزها خبرهايى است، صدام محاكمه مى شود. پروين سرفه مى كند.
تاول هاى پروين كه مى خارد براى صدوچندهزارمين بار روز ۷ تير سال 1366 به يادش مى آيد.
در آن روز سياه و مرگبار در خانه پدريمان جشنى برپا بود.
برادرم صاحب دخترى شده بود، همه دور هم جمع شديم، چقدر شاد بوديم.
در حمام بودم كه كه هواپيماهاى عراقى آمدند.يكى از بمب ها آرام و بدون تخريب به خانه مان خود. خيس خيس لباس پوشيدم و به حياط رفتم. همه خانواده و همه مردم محل ريختند توى حياط. الحمدالله همه سالمند. كسى توى كوچه داد مى زند شيميايى است.
به تندى لباس هاى روى بند را با آب حوض خيس كردم و به خانواده و مردم دادم تا جلوى دهانشان بگيرند.
(( خودم دستمال برنداشتم، من نمى دانستم دارم چكار مى كنم، يعنى مى خواستم خودم را فدايشان كنم اما نگو بدتر آلوده شان كردم.))
پدر و عمو ماشين ها را روشن كردند و خانواده را به بالاى كوه بردند.
(( بدترين جا بالاى كوه بود آن روز رفتيم بالاى كوه )).
هيچ اطلاعاتى از شيميايى نداشتيم. تقريباً ساعتى آنجا نشستيم. خواهر و مادرم شروع به استفراغ كردند و من هم چون خيس بودم تنم شروع به خارش كرد و يواش يواش قرمز شد.
مادرم گريه مى كرد و ما مى گفتيم هيچى نيست.
سوار ماشين شديم كه به سمت مهاباد حركت كنيم. در راه پدرم و عموم خسته شدند، چون آلوده بودند. جايى كه آب بود از ماشين پياده شديم تا در آب دراز بكشيم.
حال خيلى وحشتناكى داشتيم. در طول راه به يك پايگاه اورژانس رسيديم.
فكر كرديم آنها كه حالشان خيلى خراب است را با آمبولانس به مهاباد بفرستيم.
يك ساعته به مهاباد رسيديم . در بيمارستان مهاباد بى اطلاع از مسائل شيميايى بودند، ما را بردند زير دوش و من را تا وارد حمام شدم، بلافاصله به كما فرورفتم. تا ۲ ماه در كما بودم .
* * *
پروين كريمي واحد - جانباز شيميايي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید