ام البنين چه مي كني ؟ اين نوزاد كيست ؟ كه دور سر حسين مي گرداني ، چقدر زيبا و پر فروغ است ؟ام البنين تو از احوال همسرت علي آگاهي ، چرا به بازوان اين نوزاد خيره شده است ؟ تو هم همان چيزي را حدس مي زني كه حسن و حسين و زينب حدس ميزنند ؟ مولا چه مي گويد ؟ هذا ذخيره الحسين يعني چه ؟ ام البنين جاي نگراني نيست ، دستان فرزند تو ايرادي ندارد ، علي براي چيز ديگري گريه مي كند ، شايد براي روز مبادا !! اولين كلامي كه به نوزادت آموخته اي چيست ؟ مامان ، بابا ؟ يا ، حسين ؟ !! براي چه حسين ؟ نگو! مي دانم ، براي روز مبادا !! چه زيباست ، نوزاد در آغوش زينب آرام گرفته ، زينب جان تو از احساست بگو ؟ خوشحالي ؟ تو تو ديگر اشك نريز مگر قد وبالاي اين نوزاد چه عيبي دارد ؟ ببين چه رشيد است ، لبخند بزن !! نكند تو هم نگاهت خيره به روز مبادا است ؟ اينقدر خيره به چشمانش نگاه نكنيد ، چشمانش چشمه جوشان آفتاب است، ببينيد چه درخششي دارد ، نافذ و بي همتا ! اگر مي بينيد بين شما بيشتر به حسين نگاه مي كند ! اين از باب روز مبادا است !! آخه او هم نگران است . خدا يا اين نوزاد چه مي خواهد بگويد ، همه خيره به او نگاه مي كنند و او خيره به لبهاي حسين ، نكند بين چشمان او و لبهاي حسين ارتباطي باشد !! حسين جان تو ديگر بخند ! ذخيره روز مبادايت آمد ، كسي كه امانت دار طراوت لبهاي توست !
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید