بسم الله ريا
بفرما نمك ميل كن با غذا. بيا با نمك شروع كن به خوردن طعام. كنايه از احتمال ريا شدن يا ريا كردن است. با اين عمل مستحب در آداب غذا خوردن و در حقيقت نوعي تأكيد غير مستقيم بر انجام امور مستحب و ممدوح بود و روشي در امر به معروف.
بيت التقوا
سنگرهاي كمين و بسيار حساس و خطرناك، جاييكه ميشد علم و ايمان و عشق و ارادت و ادعاي بندگي و سرسپردگي و ايثار و استقامت خود را به دقت در آن اندازهگيري كرد، همهي اندوختهها را كشيد و وزن نمود، با سنگ جهاد و تقوي. گاهي اين تعبير را براي حسينيه به كار ميبردند.
بنيان مغشوش
سر و وضع نامرتب داشتن، به خود نرسيدن، نظم و انضباط يك نظامي به تمام معني را نداشتن. آشفته و به هم ريخته بودن. اين عبارت را در مقابل «بنيان مرصوص» ميگفتند كه حكايت از نظامي تمام عيار بودن ميكرد و ملهم بود از آيهي شريفهي قرآن در وصف مؤمنين.
بالا بالاها شوت زدن
اهل عرفان بودن و معنويت در حد بالا داشتن. كسي كه هر جا وارد ميشد، حاضرين با پوتين دنبالش ميكردند كه بلند شو برو سنگر خودت تا به هواي تو يك خمپاره نيامده و به حسابت چك شهادت نكشيدهاند و ما را هم با خودت به اجباري نبردهاي!
بوي بهشت دادن
كسي كه حضور قلب بيشتري نسبت به سايرين داشت و به جهت اخلاص سعي در فراهم كردن مقدمات شهادت خود داشت، به او ميگفتند: «طرف بوي بهشت ميدهد» يا اينكه «ديگر نوربالا حركت ميكند.»
بلندگوي گردان
كسي كه صدايش خيلي بلند بود و مثل دستگاه بلندگوي گردان! صدايش به همهجا ميرسيد، اصطلاحاً به او ميگفتند: «بلندگو قورت داده» و معمولاً پشت جبهه از اين افراد استفاده ميكردند.
بي سيم
مركز خبر، خبرگزاري، كسي كه قدرت دريافت انتقال خبرش خيلي بالا بود. هم خوب ميگرفت و هم خوب ميفرستاد.
بي ترمز
بسيجي يكبار مصرف، "عاشق خاكريز اول" كه اهل جهاد و هجرت بود و هيچ حدي نميشناخت و براي رسيدن به هدفش از هيچ تلاشي رويگردان نبود.
برادر عبدالله
رزمندهي مورد خطابي كه نامش را نميدانستند، به جاي اينكه بگويند: هي! ببين! چيزه! الو! و...
هنگامي كه اسم فردي را نميدانستند يا فراموش كرده بودند، او را بندهي خدا يا عبدالله صدا ميزدند.
بزمنده
نيرويي كه مدتي در منطقه مانده، اما عملياتي نشده بود و به محض اينكه پايش را از خط بيرون گذاشته و به مرخصي ميرفت، در آن محور عمليات ميشد. در واقع او كه از قافلهي عشق جا مانده بود، خودش را «بازمانده» يا «بزمنده» ميدانست و مرتب خود را ملامت ميكرد كه اي كاش قلم پايم ميشكست و به مرخصي نميرفتم.
به مخلص ها يكي اضافه شدن
به نماز شب خوانها يكي اضافه شد! وقتي كسي شبي بيدار ميشد و ميخواست نماز بخواند، اما آب خوردن را بهانه ميكرد، افرادي كه تصادفاً او را ديده بودند، صبح فردا به او اشاره كرده، ميگفتند: «يكي به مخلصها اضافه شد.»
بچه هاي الهي قلبي محجوب
نماز شب خواندنها. كسانيكه دائم در حال راز و نياز و استغاثه با خدا بودند، افراد بسيار كمحرف، كمغذا و آرام و بيآزار، آنقدر كه گويي مصداق قلبي محجوب بودند.
بادنجان سياه بمي
اين اصطلاح به كسي گفته ميشد كه با توجه به شركت در عملياتهاي زياد، كمترين آسيبي نديده بود. حتي دريغ از يك تركش كوچك يا جراحت و زخمي سطحي. فردي كه هرچه نيرو به خط ميبرد، برنميگرداند! اما خودش صحيح و سالم باز ميگشت. همان «آدم جاگذار» و كنايه از اينكه مثل بامجان سياه (بمي) خودش بيآفت بود.
بيل مكانيكي
قاشق بزرگ غذاخوري كه مقدار قابل توجهي غذا در آن جا ميگرفت و در هر نوبت بالا و پايين رفتن ميتوانست كار را در غذا خوردن دسته جمعي و در يك ظرف (1) به جايي برساند كه همهي بچهها با هم بگويند: برادر مسابقه نيست. دستگرمي است، مسابقه شد خبرت مي كنيم!
(1) معمولاً بعضي وقتها غذا در سينيهاي بزرگ ريخته ميشد و هرچند نفر از آن استفاده ميكردند.
با آفتاب درآمدن
اين اصطلاح كنايه از ساده و بيآلايش بودن افراد بود. «او همچون آفتاب از پشت كوه درآمده است» كنايه از اينكه فردي روستايي و ساده است و به اعتبار ديگر يعني مثل روز وضعيتش روشن است و مثل آفتاب از هيچ چيز مضايقه ندارد و در دوستي و معاشرت بيدريغ است و بزرگوار.
با گريه آمدن
به محض اينكه سر و كلهي بچههاي بسيجي فوقالعاده كم سن و سال در خط يا عقبهي جبهه پيدا ميشد، بزرگترها روبه يكديگر كرده، با دست او را نشان ميدادند و ميگفتند: «با گريه آمده» كنايه از اينكه سن و سال او براي اعزام كافي نبوده و با دست بردن در تاريخ تولدش در شناسنامه و كلي گريه و زاري و التماس براي گرفتن مجوز اعزام به جبهه، راه پيدا كرده است.
برادران مزدور
اين اصطلاح به نيروهاي عراقي گفته ميشد. دشمنان متجاوز مسلماني كه به اعتبار اسلام و اقرار زبانيشان برادر ما و به جهت فريبخوردگي و رودررويي با ما دشمن بودند و ما ناگزير از برخورد با آنها بوديم. كساني كه دشمني ما با آنها بنيادي و عميق نبود.
بنيان مرصوص
اين اصطلاح به نام سر و وضع مرتب و در لباس و آرايش و حركات و سكنات يك نظامي به تمام معنا بودن.
مقرراتي، سمبل نظم و انضباط بودن و اين تعبير از زماني رواج پيدا كرد كه صحبت از نظامي كردن نيروهاي بسيج به معني كلاسيك بود. روزهايي كه هركس يك مقدار سر و وضعش مرتب بود، يعني گتر ميزد، كلاهكاسكت را در منطقه از سرش برنميداشت. بقيه او را به هم نشان ميدادند و ميگفتند: «بنيانش مرصوص است».
بنيان مرصوص در عين حال نام آييننامهي انضباطي سپاه بود و ما خود از آيهي 4 سورهي صف كه خطاب به مؤمنين جنگجو كه در مواجه شدن با دشمن مثل كوه ثابتقدماند.
بوي دنيا دادن
اين اصطلاح براي كساني كه زياد شوخي ميكردند يا مرتب به مرخصي شهري ميرفتند و در حال تماس تلفني و تلگرافي با خانواده بودند و كمتر در نماز جماعت و مراسم دعا و نيايش حاضر ميشدند، به كار ميرفت. افرادي كه آمادهي مرخصي رفتن بودند نيز بينصيب نميماندند.
بندحمالي
وسيلهاي كه از چهارطرف؛ فانوسقه كه حامل سرنيزه، قمقمهي آب، خشاب تير، چند نارنجك و نظاير آن بود را نگه ميدارد، بند حمايل ميگويند و بچهها به شوخي آن را «چهار بند»، «چارقد»، «بند حمالي» ميگفتند.
بهترين سلماني
به اعضاي گروهك ملحود كومله ميگفتند، كساني كه به جدا كردن سر از تن پاسداران در جنگ شهرت داشتند و چون از شدت قساوت و بيرحمي سر را از تن بدن مخالفان خود جدا ميكردند، به آنها بهترين سلماني ميگفتند.
پنير لاستيكي
پنيرهايي كه در قوطيهاي پلمب شده با رنگ زرد و طعم تلخ و انعطاف لاستيكي، بعد از قلع و قمع نيروهاي بعثي به عنوان غنيمت به دست بچهها ميرسيد و جز در مواقع اضطراري از آنها استفاده نميكردند و گاهي براي نشان دادن به خانواده آن را به شهر ميبردند.
پرچم
شام شبي كه تشكيل شده بود از: «خيار و پنير و گوجهفرنگي» كه به خاطر شباهت رنگ آن به سه رنگ پرچم ايران (سبز و سفيد و قرمز) معروف به غذاي پرچم بود.
پارتي كلفت
اول عمليات شهيد شدن، و يا به سختي مجروح شدن. از آنجا كه بچهها قبول قرباني را از ناحيهي حق تعالي مشروط به اخلاص ميدانستند و جراحت و شهادت را نوعي پذيرفتن و جلب رضايت او، وقتي عدهاي به يكي از اين دو توفيق ميرسيدند، ميگفتند پارتيشان كلفته.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید