در روزهاي اول جنگ من مدت محدودي در جبهه آبادان و اهواز بودم آقا به اهواز تشريف آوردند و به عنوان يک رزمنده لباس رزم پوشيده بودند و در جنگ شرکت مي کردند در آنجا هم امور جنگ را زير نظر داشتند، هم سخنراني ميکردند و بچهها را به جنگ عليه دشمن تشويق ميکردند. آن روزها هنوز سپاه به درستي و کامل شکل نگرفته بود و سپاه خوزستان و خرمشهر و اهواز بود که با نفرات کمي شبها عليه دشمن عمليات چريکي ميکردند. آقا هم به عنوان يک رزمنده در مجموعهاي که به همراه شهيد چمران راهاندازي کرده بودند کار چريکي انجام ميدادند و با نيروها به جلو مي رفتند تا به خط عراقيها لطمه بزنند و يا از آنان اطلاعات به دست آورند و وضعيت آنها را بشناسند. در همان ايام مصيبتي که ما در جبهه داشتيم مصيبت بنيصدر بود. آقا در يکي از سخنرانيهاي عمومي آن زمان خود اين گونه درد دل ميکرد :«ما تا ساعت يک و دو نصف شب مينشينيم و بحث ميکنيم که چه بکنيم، و در کجا به دشمن ضربه بزنيم و امکانات را چگونه جمع کنيم اما وقتي که ميآييم در اتاق بنيصدر که فرمانده کل قوا هستند ميبينيم که آن جا با خنده و شوخي و مزاح و هرزگي هست». اين عمليات چريکي ادامه داشت تا اينکه بعد از حصر آبادان و يا قبل از آن بود که آقا براي اولين بار پيشنهاد دادند که سپاه براي خود تيپ درست کند، پس از آن تيپها به سرعت شکل گرفت و رفته رفته در کوران جنگ تکامل يافت و به لشگر تبديل شد و اکنون به لطف خدا سازمان متشکل نظامي داريم که با نيروي ايمان، تخصص و کارآزمودگي، قويترين ارتش جهان را به رعب و وحشت افکنده است. آن روزهايي که قطعنامه پذيرفته شد و عراق آن حملههاي ناجوانمردانه را به جنوب و غرب کشور تکرارکرد آقا باز همچون روزهاي آغاز جنگ به جبهه تشريف آوردند. شايد حدود يک ماه در جبهه جنوب بودند. از آن روزها دو سه خاطره در ذهنم مانده که نقل ميکنم: ساعت حدود پنج بعدازظهر بود که ايشان به بيمارستان عليبنابيطالب (ع) در شمال آبادان آمدند عملياتي شد و تا ساعت هشت صبح آنجا بودند بيمارستان علي بن ابيطالب در عمليات کربلاي 5 آماده رسيدگي به مجروحين جنگ بود و اگر اين بيمارستان نبود تعداد شهداي ما سه يا چهارهزار نفر بيش از شهدايي که هست ميشد. آن شب که آقا تشريف آوردند اول جلسهاي با کادر سپاهي بيمارستان گذاشتند و جلسهاي هم با کادر پزشکي و تخصصي آنجا، جلسههايي هم با کليه پرسنل بيمارستان داشتند و جلسه ديگري هم با مسئولين بهداري سپاه در بيمارستان عليبنابيطالب (ع) گذاشتند. وقت نماز شد به امامت آقا نماز خوانده شد سپس گزارش بيمارستان و بهداري جنوب خدمت ايشان ارائه شد. بعد از اين گزارش آقا اين يادداشت را در آنجا نوشتند: بسماللهالرحمن الرحيم «جلوههاي درخشنده دين و دانش و هنر را در بيمارستان حضرت عليبنابيطالب(ع) مشاهده کردم. جميع کارکنان و پزشکان و دست ياران و ديگر زحمتکشان مومن را در کار نجات مجروحين جنگ و رزمندگان آسيب ديده و چهره فرشتگان مژده بخش زندگي و بهبودي ديدم، همت دست اندرکاران و تلاش مومنانه پزشکان پديده اعجابآميزي آفريده که هر ديدار کننده اين بيمارستان را به تحسين وادار ميکند خداوند از همه ايشان قبول کند و به همه توفيق عنايت فرمايد. سيدعلي خامنهاي نکتهاي که من آن شب درس گرفتم دقت و توجه ايشان به همه کارهاي نيروهاي زحمتکش و تلاشگر و مؤمن بود. حتي کارهاي جزئي را هم ناديده نمي گرفتند و به گونهاي تشويق ميکردند. شما آن زمان و جو و موقعيت را که عمليات مرصاد و کارهاي ديگر براي دفع حمله دشمن در جريان بود تصور کنيد، آقا از همه آنها مطلع بودند و امور را زير نظر داشتند اما در عين حال به اين کارهايي که به نظر ما جزئي و غيرقابل اعتنا مي آمد هم توجه داشتند، و از آنها سطحي نميگذشتند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید