روح هر ديني در کنه وجود آن \ حقيقت\ است، \ نه شريعت\ و اين فصل مشترک همه اديان الهي بدون استثناء است. چون شريعت هر ديني با دين ديگر فرق مي کند، پس نمي تواند از نفس مشترک اديان ناشي شده باشد و چنان که قرآن دين خدا را به صورت مفرد به کار مي برد که راز آن در همين اهميت نفس مشترک شان نهفته است که چيزي نيست جز حقيقت. مسلم نيز چنان که قرآن به کار مي برد، کسي نيست که پدر و مادرش مسلمان باشد يا حتي شهادتين را گفته باشد، مسلم يعني کسي که تسليم حق باشد. حق آنقدر مهم است که در اديان مختلف آن را اسم اعظم خداوند دانسته اند. باز مي دانيم که وقتي يهوديان و مسيحيان از پيامبر اسلام درباره دليل تفاوت شريعت اسلام با آنان مي پرسيدند، با وجود آن که پيامبر اسلام، آنان را نيز ادياني الهي مي داند، قرآن در پاسخ به ايشان مي فرمايد که براي هر قومي شريعتي قرار داديم. دقت کنيد، شريعت را به قوميت نسبت مي دهد. در حالي که مي دانيم، اسلام تفاوتي بين قوم، نژاد و زبان قائل نيست و براي هيچ انساني بر ديگري برتري قائل نيست، مگر به تقوا و باز نيک مي دانيم که رسالت پيامبر اسلام جهاني است و براي قومي خاص نيامده است، از اينجا مي توان نتيجه گرفت که شريعت نه تنها جزو روح دين اسلام يا هر ديني ديگر نيز نيست که حتي بخش جهاني آن نيز نيست، چون به قوميت متفاوت اقوام مختلف بر مي گردد. جايي نيز که ديگران در مورد تفاوت بين اقوام ابراهيمي مي پرسند، قرآن به جاي دين شرعي به دين فطري ابراهيمي عطف مي کند و اين چنين از شريعت مي گذرد و بر فطرت حقيقت جوي انساني انگشت مي گذارد.
دين مهر و ميترايسم بر مهر و عطوفت تأکيد داشت تا آن که ظلم و تاريکي آنقدر بيداد کرد که نياز به منجي اي احساس شد تا در غايت ظلم و تاريکي ظهور کند و ميترا نيز اين چنين در شب يلدا، يعني در طولاني ترين شب سال ظهور کرد تا نشان دهد، که منجي هنگامي مي آيد که ظلم و تاريکي به غايت خود رسيده باشد و در حالي که ديگر هيچ اميدي نيست، منجي ظاهر مي شود. ميترا طي رسالت خود بين دو راهي سختي رسيد: آيا او که پيامبر مهر و روشنايي است، مي بايد ظلم و تاريکي را نيز نابود سازد و آيا اين با مهر و محبت منافات ندارد؟ ميترا در مي يابد که براي مهر و نيکي به انسان ها جايي هست که مي بايست ايستاد و ظلم را برنتابيد و آن در حقيقت به خاطر عدالت است. با گذشت زمان دين ميترا مي شود دستاويزي براي درگيري انسان ها با يکديگر. اشخاصي که خود را برحق و ديگري را ناحق مي شمردند. از يک سوي، خرافات و اوهام تمامي بدنه دين ميترايي را فرا گرفته بود و از سويي ديگر در حد شريعتي که به کشتن و گذاشتن قرباني در قربانگاه ها سفارش مي کرد، سقوط کرده بود. پس زرتشت پيامبر مبعوث شد. او گفت: نبرد ما با تاريکي (جهل) است، براي نبرد با تاريکي شمشير نمي کشيم، بل چراغ مي افروزيم. او بسياري از خرافات و اساطير در دين ميترايي را باطل اعلام کرد. زرتشت پيامبر را يک متعصب ميترايي در يکي از قربانگاه هاي شان کشت (شهيد کرد). زرتشت پيش از مرگ، قاتل اش را بخشيد و از خداوند نيز خواست تا او را ببخشايد (به اين روح بزرگ توجه کنيد که مو بر تن انسان راست مي کند!). متأسفانه مغ هاي زرتشتي خود را قيم دين زرتشت دانستند و با تقليل آن به مناسک، خون و نژاد و موروثي کردن اش، از اساس آن را دچار دگرگوني ماهوي کردند، تا بدان حد که انسان وقتي تفاوت ديني را که زرتشت تبليغ مي کرد با ديني که مغان تبليغ مي کردند، مي بيند، با خود مي انديشد نکند دشمنان آن دين با لباس روحانيت تعمداً قصد استحاله آن را به چيزي ديگر داشتند!؟ در دين زرتشت نيز چنين استحاله اي پيش بيني شده بود و آنان بدنبال منجي (سوشيانت) هستند تا بيايد و دوباره روح دين بهي زرتشت را زنده سازد و خرافات، جهل و اوهام و هر آنچه را که از جوهره آن نيست اما جزء آن پنداشته مي شود، از آن بزدايد.
اما عجيب تر از همه ماجراي اشعياء نبي بود. حتي نحوه گزيده شدن وي براي رسالت نيز با ديگران فرق داشت. او از اشخاصي است که عيسي براي کشف مسيح بودن اش بسيار از او و رسالت اش آموخت. اشعياء برخلاف بسياري از پيامبران، برحسب دستور خداوند مبعوث نشد، بلکه پيش از آن که خداوند کسي را به پيامبري مبعوث کند، خود به خداوند لبيک گفت و فرمود که منم آن نبي تو که در جستجوي اش هستي! اي آسمان بشنو و اي زمين گوش بگير زيرا خداوند سخن مي گويد. او از قول خداوند گفت که او به قرباني هاي شما نيازي ندارد و بخورهاي شما نزد وي مکروه است و از اعياد شما متنفر، تا از اين طريق نشان داده باشد که او را به شريعت نه نياز است و نه اصرار. و آن گاه اين جمله جاودانه را از قول خداوند رحمان فرمود: «هنگامي که دست هاي خود را دراز مي کنيد، چشمان خود را از شما خواهم پوشانيد و چون دعاي بسيار مي کنيد، اجابت نخواهم نمود، چرا که دست هاي شما پر از خون است».
در يهوديت، پيروان متحجر و خام خام هايي که به ظواهر دين توجه داشتند، دين موسي را به شريعت فرو کاستند. در حالي که روح دين موسي همچون هر ديني حقيقت و روش آن حضرت عدالت و منش او صبر و تحمل و مدارا بود. ده فرمان او چيزي نيست مگر اجراي عدالت با عطوفت و، صبر و تحمل موسي آنقدر بود که کتاب مقدّس اذعان مي کند، او در آن روزگار بردبارترين انسان روي زمين بود!
هر ديني که در حد شريعت و مناسک فرو کاسته شود، بايد فاتحه آن دين را خواند و تنها مي توان هر سال طي مراسمي، خاطره مرگ آن را تجديد کرد و براي آن مراسمي گرفت! کتاب مقدّس پيروان را به عدالت و پايبندي به اخلاقيات به جاي شعائر ديني و شريعت توصيه کرد: «به سخنان دروغ توکل منماييد و مگوييد که هيکل يهوه، هيکل يهوه، هيکل يهوه اين است. زيرا اگر به تحقيق طريق ها و اعمال خود را اصلاح کنيد و انصاف را در ميان يکديگر به عمل آوريد و بر غريبان و بيوه زنان ظلم ننماييد و خون بي گناهان را در اين مکان نريزيد و خدايان غير را \ به جهت ضرر خويش\ پيروي ننماييد...». يهوديت نيز با تقليل به احکام و شريعت خاکسترنشين شد، پس منجي و مسيحاي خود را فرياد کرد.
عيسي با درک پنداره آفرينش خويش طي زندگي، يعني مسيح شدن، دين اش را عرضه کرد. روح آن حقيقت، روش وي نيکي و خدمت و منش او، محبت و رحمت بود. نخستين پيام اش پس از خدمت، محبت و رحمت، مبارزه با کساني بود که با ظاهري ديني، خود را به شعائر و شريعت ديني مزين کرده بودند و تصور مي کردند بدين سبب متدين ترند و بر ديگران برتري دارند. او پيروان خويش را به شدت از آنان بيم داد. او حتي زني بدکاره را بخشيد و به او بشارت نجات داد، ولي اين متظاهران ديني را هرگز. اين گروه که فريسي خوانده مي شدند، از علماي ديني و متشرعيني بودند که تصور مي کردند به سبب رعايت شريعت و احکام و دوري از محرمات بر ديگران برتري دارند. او پيروان خويش را به شدت از آنان برحذر داشت و از رفتارهاي به دور از نفس دين آنان بيم داد. پيوسته به شاگردان و پيروان اش مي گفت، از خميرمايه فريسي ها و صدوقي ها (سران سياسي قوم يهود) دور بمانيد. شاگردان خلاصه فهميدند که منظور از خميرمايه همان تعليمات ديني شان است. عيسي اين جمله اشعياء نبي را مصداق عيني ايشان دانست که فرمود: «اين مردم با زبان خويش مرا تصديق مي کنند، و قلب هاي شان از من دور است». حتماً گفته هاي عيسي در انجيل را درباره اين گروه از دين داران بخوانيد. نگارنده بخش هايي از آن را در اينجا مي آورد: «اين طور که علماي مذهبي و فريسي ها پشت سر هم قانون وضع مي کنند، انسان خيال مي کند جاي موسي را گرفته اند!... هر کاري مي کنند براي تظاهر است. دعاها و آيه هاي کتاب آسماني را مي نويسند و به بازويشان مي بندند. دامن رداهايشان را عمداً درازتر مي دوزند تا جلب توجه کنند و مردم آن ها را ديندار بدانند... نماز خود را مخصوصاً طولاني مي کنيد تا مردم شما را ديندار بدانند، ولي دور از چشم ديگران مال بيوه زنان بيچاره را مي خوريد. اي دوروها! واي بر شما. همه جا را زير پا مي گذاريد تا کسي را پيدا کنيد که مريد شما بشود. و وقتي موفق شديد، او را دو برابر بدتر از خودتان سزاوار جهنم مي کنيد...». انجيل متي، باب بيست و سوم، بخش هايي از آيات 2 تا 15. سپس خطاب به شاگردان مي گويد، هر چه بيشتر به ديگران خدمت کنيد، شخص بزرگتري مي شويد. چون بزرگي در خدمت کردن است. اما کسي که خود را آدم بزرگي بداند، پست و کوچک مي شود و کسي که فروتن است، بزرگ و سربلند مي گردد. باز در جايي ديگر خطاب به متشرعين مي گويد: «شما فريسي ها ظاهرتان را مي شوييد، ولي باطن تان کثيف و پر از حرص و طمع و شرارت است... واي بر شما اي فريسي ها که هر چند با دقت يک دهم تمام درآمدتان را در راه خدا مي دهيد، ولي عدالت و محبت خدا را به کلي فراموش کرده ايد... واي بر شما فريسي ها که بالاي مجلس نشستن را در عبادتگاه ها و سلام و احترام مردم را در کوچه و بازار دوست داريد! بدانيد که داوري هولناکي در انتظار شماست... شما مردم را در زير بار تکاليف ديني خرد مي کنيد... خدا شما را مسئول خون تمام خدمتگزاران خود مي داند که از اول پيدايش دنيا تا حالا ريخته شده است... واي بر شما اي علماي ديني چون شما حقيقت را از مردم پنهان مي کنيد...»؛ اتفاقاً يکي از علماي ديني که در آنجا حضور داشت به عيسي گفت: آقا شما با اين حرف هايي که زديد به مقام من هم توهين کرديد. که عيسي پاسخ داد: «بلي همين چيزهاي هولناک در انتظار شما هم هست». انجيل لوقا، باب يازدهم، بخش هايي از آيات 39 تا 52.
از عيسي درباره پيامبران پس از او و نشانه هاي آنان سوال کردند: او فرمود که آن مثل درخت خوب و بد مي ماند. همان طور که درخت نيک، ميوه نيک مي دهد، پيامبر حقيقي نيز پيامبر خوبي هاست (و آيا اين معناي همان واژه احمد، يعني ستوده که در قرآن آمده نيست؟ به عبارتي قرآن هويت و نفس منش محمد را (ستوده) معرفي مي کند، نه اسم قراردادي وي را) و همان گونه که درخت بد، ميوه بد مي دهد، پيامبران دروغين، پيامبران پليدي و شر خواهند بود، که مي توان آن ها را با همين نشانه ها شناخت. مي رفت تا با گذشت زمان تعدادي پيرو يهودي تازه مسيحي شده و مسيحيان ظاهربين، مسيحيت را نيز در حد ديني شريعت محور فرو کاهند که خوشبختانه، پولس رسول آن را نجات داد. پولس به تنهايي کاري کرد کارستان! پولس بود که با درک نفس مسيحيت گفت محبت به جاي شريعت: اين بود پيام نجات بخشي مسيح. پولس که نام اصلي اش شائول بود، خود از يهوديان متعصبي بود که پيش از آن، بسيار به شريعت موسي پايبند بود و مسيحيان بسياري را کشت؛ تا واقعه اي زندگي او را از اساس متحول ساخت. انگار که انسان جديدي متولد شده بود: او چون پيامبري، پيام نجات بخشي مسيح به کمک محبت و بخشايش را انعکاس داد و اين چنين مسيحيت در همه جاي دنيا قلب ها را ربود. بي سبب نيست که مسيحيت، بيش از هر ديني در ميان اقوام و ملل مختلف پيرو دارد و چون يهوديت، که شريعت محور تحريف شده، قوم مدار و بسته نيست. فرانچسکو بخشي از سخنان عيسي مسيح را که پيرامون خدمت و نيکي به مردم به جاي فخر فروشي و برتري جويي بر ديگران بود، کشف کرد. آري يک رهبر ديني بايد فروتن تر از ديگران و خدمتگزار خلق خدا باشد. فرانچسکو تمامي ثروت اش را به فقرا بخشيد و با پاي پياده به کمک جذاميان، بيماران، پا برهنگان و نيازمندان شتافت. اين طنين همان سخن و رفتار عيسي بود که چون شاگردانش درباره اين که کداميک بر ديگري برتر است، پرسيدند، فرمود: «آن کس که دورتر به نظر رسد» و خود پاهاي تک تک آنان را شست. ژاندارک آن جمله عيسي مسيح را حتي بهتر از او در کنه وجود درک کرد که گفت \ هر کس بايد صليب خودش را خود بر دوش کشد\ . آن به اعترافي نظر داشت که سوژه ديني را از ديگري به \ خود\ تغيير مي داد. مخاطب تمامي آيات الهي نخست ماييم، سپس ديگري. ما جملگي گناهکارانيم و بايد در طول زندگي مدام در حال داوري از خود و اعتراف به گناه خويش باشيم. ژاندارک اين گونه در غايت اعتراف، همچون ققنوسي بارها و بارها از خاکستر ويرانه هاي شخصيت خود متولد شد تا در نهايت به خداوند پيوست.
ماني نيز که در ميان تعميديان بزرگ شده بود که به ماندايي ها يا صائبين موسوم اند و در قرآن از آنان به عنوان اهل کتاب ياد شده است، پس از مبعوث شدن به رسالت، آنان را از بسياري از مناسک و شريعت هاي شان برحذر داشت. بد نيست بدانيد که ماندايي ها که هم اينک نيز در عراق و ايران بازمانده هاي شان زندگي مي کنند، پرمناسک ترين دين جهان اند و براي هر کار کوچکي، آداب و اوراد و مناسک خاصي را بايد انجام دهند. ماني شتسشوي مداوم و افراطي شان را عبث مي داند و برخي از محرمات شان همچون نخوردن برخي سبزيجات، ميوه ها و نان ترش را بيهوده و باطل اعلام مي کند که البته با مخالفت و حتي خشونت آنان مواجه مي شود.
دين محمد امتزاج عيسي و موسي است. حقيقت که فصل مشترک اهداف شان است. اصول دين، چون توحيد، نبوت و معاد تنها يک فصل مشترک دارند: حقيقت. آن ها حقايقي از هستي را بر ما مکشوف مي سازند؛ حقايقي که پيش از اين، از آن ها غافل بوديم. دين اسلام با آن که داراي شريعت است، اما شريعت محور نيست؛ چرا که شريعت محوري آن با روح هر ديني و روح جهاني اسلام ناسازگار خواهد بود. اسلام در روش عدالت را از يهوديت اصيل و نيکي و خدمت را از مسيحيت و در منش صبر و مدارا را از موسي و محبت و بخشايش را از عيسي مسيح مي گيرد. يادمان نرود که عدالت بدون رحمت و محبت، جهان را به سلاخ خانه اي بدل مي کند. چون ما انسان ها هيچ يک پاک و منزه از گناه نيستيم، بل جملگي گناهکارانيم. کساني که جامه روحانيت را بر تن کرده اند بايد بدانند که آن پيراهن خدمت و محبت است، نه لباس فخر و برتري بر خلق خدا. اگر مي خواهيد تبليغ دين اسلام را بکنيد، بايد نخست آن را بشناسيد. براي اين که ديگري را از غرق شدن نجات دهيد، مي بايست خود شنا کردن بدانيد؛ و گرنه ديگري را نيز با خود غرق خواهيد کرد و اين شانس را از او خواهيد گرفت که کسي ديگر که شنا کردن مي داند، بيايد و او را نجات دهند. آن گاه مسئول غرق شدن او نيز خواهيد شد! امروز هر کسي که خود را پيرو اسلام ناب محمدي مي داند مي بايست همچون پولس در مسيحيت، خود را برانگيخته و موظف به معرفي اسلام ناب، يعني حقيقت، رحمت و عدالت بداند و چون فرانچسکو مسئول خدمتگزاري و کمک به انسان ها و چون ژاندارک، مخاطب آيات خداوند را نخست خود و سپس ديگري بداند. تنها بدين طريق است که اسلام جهاني مي شود و در حد مذهبي شريعت محور سقوط نخواهد کرد و نجات بخش آزادانه دل ها خواهد بود.
* کاوه احمدي علي آبادي دکتراي فلسفه و اديان از تگزاس آمريکا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید