ميآيد، ميآيد، حتماً ديگر ميآيد.
هر وقت گلهاي محمدي باز شد، بايد اينجا بيشينم، جم نخورم، تا صد سال ديگر هم كه شد، بنشينم. گلها كه باز شدند، ميآيد. اگر گفتند خدا مرگت دهد كه راحت شويم، عيب ندارد. اگر با تركه سياهم كردند، عيب ندارد. من كه ديگر نيستم. ميروم ميروم. با داداش مهدي ميروم. آي داداش مهدي كي ميآيي ؟
پارسال كه آمدي توي گلهاي ... موقع گلابگيران ... ديدي سرم را زدم زمين ... ديدي گلها را خوردم. ديدي پريدم بالا ... ديدي پريدم پايين ... ديدي جيغ زدم. ديدي چرخيدم. از ذوق بود ... گلها را خراب كردم ... گفتند ذله شديم، آرام بگير ... من كه ديگر يادم نيست چه شد. ولي يادم هست كه تو آمدي بالا سرم ... موهام را دست كشيدي ... دستهايم را گرفتي ... گفتي آبجي طلا هنوز هم كه دستهگل به آب ميدهي. ببين چشمهايت سفيد شده ... دهنت كف كرده ... ببين تو دهنت دستمال فرو كردند. چرا با خودت اينجور ميكني ... گفتي آبجي طلا ... سال ديگر همين موقع ميآيم، ميبرمت.
اي داداش مهدي بيا ... اي داداش مهدي بيا ... قربان قد و بالايت. چه قدر خوشگل شده بودي پارسال. دلم فقط تو را ميخواهد. ديگر نميخواهم بمانم ... آبجي طلايت خسته شده، كوفته شده ... ميزنند توي سرش ميگويند باعث آبروريزي شده ... چرا مرا ول كردي ... چرا رفتي جبهه، ديگر نيامدي ... مرا تنها گذاشتي. زودي بيا ... ميخواهند مرا ببرند آسايشگاه. من كه خل و چل نيستم ... به خدا ديوانهها مرا ميكشند ... يادت هست يكبار كه مرا آنجا گذاشتند، ديوانهها تنم را گاز گرفته بودند. آنوقت تو از جبهه آمدي، درم آوردي. ميخواهي داد بزنم ؟ ... دوباره جيغ بزنم. دوباره بگيرندم. سياه و كبودم كنند. داداش مهدي چرا نميآيي ... گلهاي محمدي باز شدند ... وقت گلابگيران شده ... آبجي طلا ديگر جان ندارد ...
مگر نگفتي سال ديگر ميآيي. من آمدم لاي گلها؛ سه روز است. به هيچ كس نگفتهام ... فرار كردهام ... خوابم ميآيد ... تا خوابم نرفته، بيا ... تا گلهاي محمدي را نچيدهاند، بيا ... سه روز است كه هيچي نخوردهام ... خوابم ميآيد ... بيا موهايم را دست بكش ... دستم را بگير ... مرا ببر راحتم كن ... از دست اينها ... مرا ببر به همان جا كه هستي ... آنجا كه پر از كفتره ... پر از ياكريمه ... پر از درخته ... پر از گُله ... پر از آدمهاي خوبه ... گفتي آن جا ديگر به تو نميگويند خل و چل ...
گفتي ديگر با تركه نميزنندت. گفتي آن جا تو عروس ميشوي ... عروس ...
داداش مهدي خوابم ميآيد.
نويسنده: نرگس آبيار
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید