بابايي، عشق يعني چه ؟
سيم خاردار رفت در دهانهي سيمچين و صدا كرد، براي چندمين بار.
سيم هاي بريده شده با دستهاي مرد كنار رفتند و مرد جلو رفت. به آرامي و سينه خيز.
باباجون زود باش دير شد.
سرنيزه از غلاف بيرون آمد و فرو رفت در خاك، به سرعت و پشت سر هم. صداي برخورد سرنيزه با يك فلز پيچيد در سكوت شب.
مواظب باش بابايي. دستها دور خاك را كندند و دور فلز خالي شد؛ به سرعت. فلزي كه زير نور ماه برق ميزد، از خاك بيرون آمد. قطرهاي آب افتاد روي خاك. – بذار عرقتو پاك كنم باباجان. چفيه رفت روي پيشاني خيس. كلاهك فلزي به آرامي پيچ خورد و بيرون آمد. مرد به تلههاي انفجاري پشت سرش نگاه كرد و به رو بهرويش.
بابايي تا 7 ميتونم بشمرم به اندازهي سنم. 3 ، 2، 1 ... مرد به ساعتش نگاه كرد و تسبيحي را كه روي شاه مهرهاش يك پلاك جنگي بود، از گردنش بيرون آورد.
بده من برات نگه دارم بابا. انگشتر عقيقش در انگشتي كوچك لقلق ميخورد.
بابايي برام بزرگه.
سرنيزه همچنان به سرعت در خاك فرو ميرفت و مرد جلو ميكشيد. صف مرداني كه لباسهايشان رنگ خاك بود، پشت سرش شكل گرفت.
بابايي من هميشه دوست دارم تو همهي صفها نفر اول باشم، تو چي ؟
مرد نگاه كرد به پشت سرش.
ميدوني اينجوري هميشه اول از همه نوبت من ميشه.
منوّر همه جا را روشن كرد و لباسها بوي خاك گرفتند.
حالا با مسلسلم ميكشمت باباجونم.
گلولههاي سرخرنگ به سرعت از بالاي سر مرداني كه رنگ و بوي خاك گرفته بودند، ميگذشت. مرد به طرف ديگر نگاه كرد.
بابا تا اينجا فقط سه قدمه، ببين. صداي انفجار و سوت خمپاره با صداي گلوله، قاطي شده بود و مردان خاكي گاهگاه رنگ گلولهها مي شدند و به ماهي كه ميرفت پشت ابرها، خيره ميماندند.
مرد بلند شد و خودش را پرت كرد روي تلههاي جلويش.
بابايي ببين چه خوب از روي تو رد ميشم. تو مثل پل ميموني و مردان خاكي هم از روي پل به سرعت گذشتند.
ماماني، عشق يعني چي ؟
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید