آنچه که در اين مقاله از نظر خوانندگان محترم مى گذرد، جستارى است در باره کتاب مقدس مورد قبول يهود و مسيحيت. مى دانيم مهمترين پشتوانه هر دين، متونى است که پيروان و متوليان آن دين، به عنوان متون مقدس بدان ايمان دارند. اينگونه متون هر اندازه از اتقان بيشترى برخوردار باشند بر صحت و حقانيت آن دين، گواهى روشن ترى ميدهند و به عکس هر اندازه اين متون، از جهت سنديت تاريخى و يا دلالت مضمونى، ضعف و خلل بيشترى داشته باشند در گواهى بر حقانيت آن دين از ضعف و وهن بيشترى رنج خواهند برد. بنابراين، ديندارى و ايمان پيروان هر دين، پيوندى ناگسستنى و غير قابل انکار با متون مورد قبول آن دين دارد. در اين مقاله بر آنيم تا اثبات نماييم کتاب مقدس مورد قبول اهل کتاب (مسيحيت و يهود) هم از جهت سنديت تاريخى و هم از نظر محتويات مضمونى، به هيچ روى، قابل اعتماد نيست.
آنچه در اين مختصر آورده ايم، در واقع پاسخ قاطعى است به کسانى که مقررات دين اسلام را که برخاسته از متون دينى، بويژه قرآن است، به انحاى مختلف با مقررات دين مسيحيت و يهود که برگرفته از کتاب مقدس آنان است، مقايسه نموده و موقعيت و تجربه تلخ دوران قرون وسطايى را که بر اساس اين متون دينى پايه ريزى گرديده بود، به رخ مسلمانانى مى کشند که مقررات آنان بر پايه يک کتاب آسمانى معتبر و به دور از تحريف، تنظيم گرديده است.
قبل از ورود به اصل بحث، شايسته است توضيحى اجمالى در باره کتاب مقدس ارائه نماييم.
«کتاب مقدس چيست؟»
کتاب مقدس داراى دو بخش است، بخش عهد عتيق و بخش عهد جديد.
عهد عتيق مجموعه 39 کتاب و يا رساله اى است که به زعم مسيحيان و يهوديان توسط برخى از پيامبران و يا پيروان آنها در طول قرون متوالى (از زمان حضرت موسى (ع) تا قبل از ميلاد مسيح (ع) نگاشته شده است. اين قسمت هم مورد قبول يهوديان و هم مسيحيان است. پنج کتاب آغازين اين بخش، تورات حضرت موسى ناميده مى شود. البته کاتوليکها و ارتودکسها علاوه بر اين مجموعه، 7 کتاب ديگر را نيز جزء بخش عهد عتيق کتاب مقدس مى دانند.
بخش عهد جديد مجموعه 27 کتاب و يا رساله اى است که سالها بعد از حضرت مسيح، به زعم مسيحيان توسط 8 تن از شاگردان و يا پيروان اوليه حضرت مسيح در طول دهها سال نگاشته شده است. چهار کتاب آغازين اين بخش انجيل ناميده مى شود.
بررسى تورات از جهت سند
آنچه از لابلاى تورات فعلى بر مى آيد اين است که شريعت حضرت موسى (ع) به تدريج متجاوز از چهل سال از جانب خدا بر حضرت موسى نازل شده است (از زمان گوسفندچرانى وى براى کاهن مدين در حوريب تا هنگام مرگش در زمين مرآب) حضرت موسى در آخر عمرش به نوشتن و جمع آورى اين مجموعه پرداخت و پس از نوشتن همه آنها، آن را به کاهنان و بزرگان بنى اسرائيل تسليم کرد و امر کرد که آن را در کنار تابوت عهد بگذارند و هر هفت سال آن را باز کنند و براى مردم بخوانند.
در تورات چنين مى خوانيم:
«آنگاه موسى قوانين خدا را نوشت و آن را به کاهنان لاوى که صندوق عهد خداوند را حمل مى کردند و نيز به ريش سفيدان اسرائيل سپرد. او به ايشان فرمود: اين قوانين را در پايان هر هفت سال يعنى در سالى که قرضها بخشيده مى شود، هنگام عيد خيمه ها، که تمام قوم اسرائيل در حضور خداوند در مکانى که او براى عبادت تعيين مى کند جمع مى شوند، براى آنها بخوانيد..». (1)
«وقتى که موسى کليه قوانينى را که در اين کتاب ثبت شده است نوشت به لاويانى که صندوق عهد خداوند را حمل مى کردند فرمود: اين کتاب قانون را به عنوان هشدارى جدى به قوم اسرائيل، در کنار صندوق عهد خداوند، خدايتان قرار دهيد چون مى دانيم اين قوم چقدر ياغى و سرکشند. اگر امروز که در ميان ايشان هستم نسبت به خداوند اين چنين ياغى شده اند، پس بعد از مرگ من چه خواهند کرد... مى دانم که پس از مرگ من، خود را به کلى آلوده کرده، از دستوراتى که به شما داده ام سرپيچى خواهيد کرد. در روزهاى آينده مصيبت گريبانگير شما خواهد شد، زيرا آنچه را که خداوند نمى پسندد همان را انجام خواهيد داد و او را بسيار غضبناک خواهيد کرد». (2)
به هر حال اهل کتاب، تورات را مهمترين و معتبرترين بخش عهد عتيق و آن را نوشته حضرت موسى مى دانند و کتب ديگر عهد عتيق را نوشته پيامبران ديگر و يا دانشمندانى از يهود.
برخى از اشکالات در مورد تورات از جهت سندى به قرار زير است:
1- در استناد و انتساب تورات کنونى به حضرت موسى دليل واضح و قاطعى وجود ندارد، و ادعاى آنها در اين امر، از حد ظن و گمان تجاوز نمى کند، به همين خاطر برخى از علماى اهل کتاب در اين استناد و انتساب صريحا اظهار شک و ترديد نموده اند در کتاب کلام مسيحى چنين مى خوانيم:
«در قديم مردم معتقد بودند که موسى تورات را نوشته است، اما مطالعات جديد کتاب مقدس نشان مى دهد که پاسخ به مساله اصل و منشا اسفار تورات از آنچه در ابتدا تصور مى شود، دشوارتر است. تورات در طول نسلها پديد آمده است. در ابتدا روايتهايى وجود داشت که قوم يهود آنها را به طور شفاهى به يکديگر منتقل مى کردند، سپس روايات مذکور در چند مجموعه نوشته شد که برخى از آنها در باب تاريخ و برخى در باب احکام بود.سرانجام در قرن پنجم قبل از ميلاد اين مجموعه ها در يک کتاب گرد آمد. کسانى که در اين کار طولانى و پيچيده شرکت کردند بسيار بودند و نام اکثريت قاطع آنها را تاريخ فراموش کرده است. به عقيده يهوديان و مسيحيان، الهام الهى در همه مراحل تاليف تورات، همراه و پشتيبان بوده است ». (3)
«پنجمين بخش تورات «سفر تثنيه » است... دانشمندان معتقدند که اين بخش از تورات به دنبال يک حرکت اصلاحى ميان يهوديان در عصر پادشاهى پوشيا و پيامبرى ارميا در قرن هفتم قبل از ميلاد تاليف شده است ». (4)
در مورد اين ادعا - که دانشمندان يهودى و مسيحى فراوان بر زبان مى آورند - که نويسندگان عهد عتيق و عهد جديد (با آن که بسيارى از آنها پيامبر نبوده اند) در موقع نوشتن اين کتب تحت نظارت روح القدس و برخودار از مصونيت و عصمت بوده اند و با الهام الهى به نوشتن پرداخته اند، متاسفانه هيچ دليلى ارائه نمى دهند. چگونه مى توان از مخاطبان خود انتظار داشت که بدون ارائه هيچ گونه دليلى اين مدعاى بزرگ را بپذيرند، خصوصا با توجه به اين که به اعتراف خود آنها بسيارى از اين نويسندگان حتى براى دانشمندان يهودى و مسيحى ناشناخته و يا مورد اختلاف اند.
2- شيوه نگارش و نوع ادبياتى که در تورات به کار رفته است به خوبى نشان مى دهد که تورات نه وحى الهى است و نه نوشته حضرت موسى بلکه مضمون اين کتاب گزارشاتى است از تاريخ برخى از پيامبران و نيز وقايعى که بر بنى اسرائيل گذشته است. و پيوسته از حضرت موسى به صورت فردى غايب نام مى برد. در سراسر تورات نمى توان موردى پيدا کرد که موسى از خودش به صورت متکلم نام برده باشد و يا حتى نمى توان موردى را يافت که موسى به صورت مخاطب پيام خدا مستقيما به او خطاب شده باشد.
به عنوان نمونه به موارد زير توجه کنيد:
«موسى همانطور که خداوند به او دستور داده بود پسران ارشد بنى اسرائيل را شمرد» (5)
«خداوند به موسى فرمود به قوم اسرائيل بگويد» (6)
«خداوند به موسى فرمود که اين دستورات به قوم اسرائيل بدهد» (7)
«سالها گذشت و موسى بزرگ شد...روز بعد موسى به ديدن هم نژادانش رفت..». (8)
سراسر تورات در مورد حضرت موسى همين گونه تعبير مى کند، چنانکه کتاب يوشع در مورد حضرت يوشع و کتاب ايوب در مورد حضرت ايوب و کتب بقيه پيامبران در مورد همان پيامبران به همين صورت تعبير مى کند.
هر خواننده اى مطمئن مى شود که فرد و يا افراد ديگرى (غير از اين پيامبران) وقايع و حوادث مربوط به اين پيامبران را جمع آورى کرده به صورت داستانى و تاريخى آنها را نقل نموده اند. حال اين فرد و يا افراد چه کسى و يا کسانى بوده اند هرگز معلوم و مشخص نيست!
3- در تورات از مرگ حضرت موسى و حوادثى که پس از آن اتفاق افتاد سخن رفته است:
«موسى، خدمتگذار خداوند، چنانکه خداوند گفته بود در سرزمين موآب درگذشت. خداوند او را در دره اى نزديک بيت فغور در سرزمين موآب دفن نمود، ولى تا به امروز هيچکس مکان دفن او را نمى داند. موسى هنگام مرگ صد و بيست سال داشت، با وجود اين هنوز نيرومند بود و چشمانش به خوبى مى ديد. قوم اسرائيل سى روز در دشتهاى موآب براى او عزادارى کردند. يوشع (پسر نون) پر از روح حکمت بود، زيرا موسى دستهاى خود را بر او نهاده بود. بنابراين مردم اسرائيل از او اطاعت مى کردند و دستوراتى را که خداوند به موسى داده بود پيروى مى نمودند. در اسرائيل پيامبرى مانند موسى نبوده است که خداوند با او رو در رو صحبت کرده باشد... هيچکس تا به حال نتوانسته است قدرت و معجزات شگفت انگيزى را که موسى در حضور قوم اسرائيل نشان داد ظاهر سازد». (9)
اين عبارت به وضوح نشان مى دهد که تاريخ نگارش تورات سالها پس از مرگ حضرت موسى بوده است. اينگونه عبارات در برخى از کتب ديگر عهد عتيق نيز مشاهده مى شود. که براى جلوگيرى از اطاله مقال از ذکر آنها خوددارى مى شود.
4- از مندرجات عهد عتيق استفاده مى شود که تورات در چندين مقطع از مقاطع تاريخى در جريان برخى از حوادث سنگين و ويرانگر ساليان طولانى بکلى مفقود شده بود و هيچکس از آن اطلاعى نداشته است تا اينکه فردى مدعى پيداکردن و يا مامور بازنويسى آن مى گردد. معلوم است در چنين شرايطى هيچگونه اعتمادى نسبت به اين کتاب باقى نمى ماند.
مثلا در کتاب دوم تواريخ آمده است:
«يوشيا در سال هيجدهم سلطنت خود، بعد از پاکسازى مملکت و خانه خدا، شافان و معسيا شهردار اورشليم و يوآخ، وقايع نگار را مامور تعمير خانه خداوند، خداى خود، کرد. آنها براى انجام اين کار به جمع آورى هدايا پرداختند. لاويانى که در برابر درهاى خانه خدا نگهبانى مى دادند هدايايى را که مردم قبايل منسى...مى آوردند تحويل مى گرفتند و نزد حلقيا، کاهن اعظم مى بردند... هنگامى که هدايا را از خانه خداوند بيرون مى بردند، حلقيا، کاهن اعظم، کتاب تورات موسى را که شريعت خداوند در آن نوشته شده بود پيدا کرد. حلقيا به شافان، منشى دربار گفت: «درخانه خداوند کتاب تورات را پيدا کرده ام!» و کتاب را به شافان داد. شافان با آن کتاب نزد پادشاه آمد و چنين گزارش داد: «ماموران تو وظيفه خود را به خوبى انجام مى دهند...» پس در باره کتابى که حلقيا به او داده بود صحبت کرد و آن را براى پادشاه خواند. وقتى پادشاه کلمات تورات را شنيد، از شدت ناراحتى لباس خود را دريد... پادشاه بدنبال بزرگان يهودا و اورشليم فرستاد تا نزد او جمع شوند. پس تمام کاهنان و لاويان، مردم يهودا و اورشليم، کوچک و بزرگ جمع شدند و همراه پادشاه به خانه خداوند رفتند. در آنجا پادشاه تمام دستورات کتاب عهد را که در خانه خداوند پيدا شده بود براى آنها خواند..». (10)
از اين عبارات به وضوح بر مى آيد که مدت مديدى کتاب تورات در ميان بنى اسرائيل مفقود شده بود و هيچکس از آن اطلاعى نداشت. شواهد امر نيز مؤيد مفقود شدن و در دسترس نبودن کتاب تورات در ساليان متوالى است. زيرا به اعتراف صريح عهد عتيق اکثريت قاطع قريب به اتفاق پادشاهان بنى اسرائيل از زمان حضرت سليمان تا عهد يوشيا (که بر حسب آنچه که از عهد عتيق بر مى آيد 372 سال بوده است) اهل ديندارى نبودند بلکه اهل عيش و نوش و کفر و بت پرستى بوده اند. در اين مدت طولانى کفر و ارتداد و بت پرستى و عيش و نوش بر اورشليم حاکم بوده است. بلکه از عهد عتيق بر مى آيد که چند بار در اين مدت مسجد الاقصى را که جايگاه نگهدارى تورات و صندوق عهد بوده است غارت کردند و بتهاى فراوانى را در آنجا جاسازى نمودند.
در چنين شرايطى يقينا پادشاهان بنى اسرائيل کارى با تورات و احکام خدا نداشتند و به صورت طبيعى تورات در جريان حوادث، مفقود گرديده است.صاحب کتاب انيس الاعلام (11) در اينجا طى سخن بليغى اظهار مى دارد:
«در اواخر سلطنت حضرت سليمان انقلاب عظيمى از براى ملت اسرائيليه واقع گرديد بنابر شهادت کتب مقدسه در نزد ايشان جناب سليمان به وساوس و اغواى زوجات خود مرتد و بت پرست گرديد و از براى اصنام، در مقابل بيت المقدس معابد بنا نهاد. چنانچه در باب يازدهم از سفر ملوک اول خصوصا آيه پنج از اين باب آمده است. پس زمانى که جناب سليمان مرتد شد - بنابر قول ايشان - غرضى و کارى با تورات و احکام آن نداشت و بعد از وفات حضرت سليمان، انقلاب اشد و اعظم از اول، از براى ايشان واقع گرديد و اسباط بنى اسرائيل متفرق به دو فرقه گرديدند و سلطنت واحده، دو سلطنت شد. ده سبط در يک جانب، و دو سبط در جانب ديگر، واقع گرديدند...و کفر و ارتداد فى مابين اين دو سلطنت شايع و آشکار گرديد زيرا که «يربعام » بعد از استقرار بر سرير سلطنت، مرتد و بت پرست گرديد و به مدلول «الناس على دين ملوکهم » ده سبط او را متابعت نمودند و عبادت اصنام در ميان اين ده سبط شايع گرديد و کسى که از کاهنان بر ملت تورات ثابت بود از اين مملکت هجرت نمود و به مملکت يهودا رفت و اسباط عشره تا دويست و پنجاه سال کافر و عابد صنم بودند... وجود نسخه تورات در اين مملکت مثل وجود عنقا بود. اين بود حال اسباط عشره.
و اما حال دو سبط ديگر: بعد از موت حضرت سليمان تا سنه 372، بيست نفر سلطان بر سرير سلطنت يهودا جلوس نمود. و مرتدين سلاطين مذکوره اکثر بودند از مؤمنين ايشان. و عبادت اصنام در عهد رجعام شايع شد و بتها در زير هر درختى گذاشته و عبادت کرده شد... پس چون يوشيا بر سرير سلطنت استقرار يافت توبه نصوح نمود. و توجه تام نمود به ترويج ملت تورات و مساعى جميله خود را در هدم ارکان کفر بکار بردند... با همه اينها کسى تورات را نديد و خبرى از او نشنيد و وجود نسخه تورات تا هفده سال از سلطنت يوشيا مثل وجود عنقا بود و در سال هيجدهم از سلطنت يوشياى خداشناس، حلقياى کاهن گفت من نسخه تورات را در بيت المقدس پيدا کرده ام... اين نسخه، محل اعتماد و اعتبار نيست يقينا. چرا که از تقريرات سابقه ما که همه مطابقند با مضامين کتب مقدسه، معلوم و محقق گرديد که بيت الله را دو بار قبل از عهد آخذ، نهب و غارت کرده بودند و اصنام را در خانه جا داده بودند و خدام اصنام روزى چند مرتبه بلکه على الدوام داخل بيت الله مى شدند و تا سال هفدهم از سلطنت يوشيا کسى تورات را نديد و حال آنکه سلطان و امناى او سعى بليغ در ترويج ملت تورات داشتند و کاهنان تا سال هفدهم سلطنت يوشيا، داخل هيکل مى گرديدند، عمله و بنا و نجار و حجار در آن خانه مشغول تعمير بودند فعليهذا بسيار بسيار بعيد و بلکه ممتنع است عادة که با وجود کثرت تردد و طول زمان، که نسخه تورات در خانه خدا باشد و احدى او را نبيند» (12)
از اين گذشته به شهادت تاريخ و نيز عهد عتيق در حمله بخت نصر پادشاه بابل به اورشليم و غارت، تخريب و ويرانى و احراق مسجد الاقصى همه آنچه که در اين مسجد بود بکلى غارت و يا نابود شد و با توجه به اين که تورات در اين مسجد نگهدارى مى شد يا طعمه حريق شد و يا همراه اشيايى که به غنيمت گرفته شد به بابل برده شد. و با عنايت به اين که در کتاب عهد عتيق همه اشيايى که بعدا به دستور کوروش بر گردانده شد نام برده شده است و در عين حال نامى از تورات برده نشده است معلوم مى گردد اگر هم به فرض تورات به غنيمت برده شده بود، مجددا به اورشليم و به مسجد الاقصى برگردانده نشده است. بنابراين، به جرات مى توان گفت که در اين حملات و ويرانيها تورات به کلى از دست رفت و نابود گرديد، تا اين که بعد از برگشت بنى اسرائيل به اورشليم شخصى به نام «عزرا» به دستور کوروش مامور تهيه و تدوين تورات مى گردد.
در کتاب مقدس در اين باره چنين آمده است:
«بنى اسرائيل انبياى خدا را مسخره کرده، به پيام آنها گوش ندادند و به ايشان اهانت نمودند تا اين که خشم خداوند بر آنها افروخته شد بحدى که ديگر براى قوم چاره اى نماند. پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ايشان برانگيخت و تمام مردم يهودا را به دست او تسليم کرد. او به کشتار مردم يهودا پرداخت و به پير و جوان، دختر و پسر، رحم نکرد و حتى وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نيز کشت. پادشاه بابل، اشياء قيمتى خانه خدا را از کوچک تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنجهاى پادشاه و درباريان به بابل بود. سپس سپاهيان او خانه خدا را سوزاندند، حصار اورشليم را منهدم کردند، تمام قصرها را به آتش کشيدند و همه اسباب قيمتى آنها را از بين بردند آنانى که زنده ماندند به بابل به اسارت برده شدند و تا به قدرت رسيدن حکومت پارس، اسير پادشاه بابل و پسرانش بودند. (13)
5- دليل ديگرى که بر سند متصل نداشتن تورات فعلى و عدم اعتماد به آن وجود دارد اين است که در بسيارى از موارد مضامين کتب و رساله هاى ديگر عهد عتيق با محتويات تورات سازگارى ندارد. اگر اين تورات، تورات واقعى و مورد قبول بود، نويسندگان بقيه کتب عهد عتيق که معمولا از پيامبران و تابعان حضرت موسى بودند با آن مخالفت نمى کردند. اينک به چند نمونه اشاره مى کنيم:
الف) جمهور اهل کتاب اتفاق دارند بر اين که دو کتاب اول و دوم تواريخ ايام از مصنفات عزرا است. آنچه که در اين دو کتاب در مورد تعداد اولاد «بن يامين » آمده است با آنچه که در تورات آمده است منافات دارد.
در تورات اين چنين آمده است: «پسران بن يامين، بالع، باکر، اشبيل، جيرا، نعمان، ايحى، رش، مفيم، حفيم و آرد بودند». (14)
اما در اول تواريخ اينگونه آمده است: «پسران بن يامين اينهابودند: بالع، باکر و يدى ئيل ». (15)
و در جاى ديگر اينگونه آمده است:
«فرزندان بن يامين به ترتيب سن اينها بودند: بالع، اشبيل، اخرخ، نوحه و راما». (16)
مشاهده مى شود آنچه که در کتاب تواريخ ايام آمده است هم از جهت تعداد فرزندان و هم از جهت اسامى آنها با آنچه که در تورات آمده است منافات دارد (صرف نظر از اين که ميان دو گفته تواريخ ايام نيز منافات مشاهده مى شود.)
اگر تورات حضرت موسى همين تورات مشهور بود هرگز عذرا که خود پيداکننده و يا گردآورنده تورات است با آن به مخالفت برنمى خاست. با اين بيان روشن مى شود که تورات فعلى نه از مصنفات حضرت موسى است و نه عزرا.
ب) در موضع عديده اى از تورات اينگونه آمده است که خداوند از فرزندان به خاطر مخالفت و گناه پدران مؤاخذه مى نمايد. از جمله در سفر خروج در ده فرمان اينگونه آمده است:
«... من که خداوند، خداى تو مى باشم، خداى غيورى هستم و کسانى را که با من دشمنى کنند، مجازات مى کنم، اين مجازات شامل حال فرزندان آنها تا نسل سوم و چهارم نيز مى گردد. اما برکسانى که مرا دوست داشته باشند و دستورات مرا پيروى کنند تا هزار پشت رحمت مى کنم ». (17)
اما در کتاب خرقيال نبى، غير از اين آمده است:
«... نه پسر براى گناهان پدرش مجازات خواهد شد و نه پدر براى گناهان پسرش. انسان درستکار پاداش خوبى و نيکوکارى خود را خواهد يافت و انسان بدکار نيز به سزاى اعمال خود خواهد رسيد». (18)
صرف نظر از اين که سخن تورات با عقل و منطق سازگارى ندارد از ديدگاه درون دينى هم اين نکته قابل توجه است که اگر تورات فعلى همان تورات واقعى بود قرآن کريم آنچه را که در کتاب خرقيال نبى آمده است تصديق نمى کرد (19) و خرقيال پيامبر هم که خود از تابعان حضرت موسى بود با آن مخالفت نمى کرد.
از اين گذشته اگر سخن تورات صحيح باشد لازمه اش اين است که حضرت ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف عليهم السلام از اهل نجات و رحمت نباشند زيرا به زعم اهل کتاب پدر حضرت ابراهيم از بت پرستان بوده است. و اگر بنابراين باشد که تا نسل سوم و چهارم به خاطر گناه پدر، مجازات شوند، بايد پيامبران مزبور که هم از پيامبران بزرگ در نزد اهل کتابند از اهل نجات نباشند و طبيعى است که اگر چنين باشد يهوديها و مسيحيها که خود را از تابعان آنها مى دانند اهل نجات نخواهند بود.
ج) هرگاه کسى باب 45 و 46 از کتاب خرقيال نبى را با مضامين باب 27 و 28 از سفر اعداد تورات، مقايسه کند به خوبى متوجه مى شود که ميان اين دو کتاب در بيان احکام ناسازگاريهاى فراوانى مشاهده مى شود.
6- بسيارى از فقرات تورات فعلى حکايت از اين دارد که تورات مدتها بعد از مرگ حضرت موسى (ع) نوشته شده است. اينک به نمونه هايى اشاره مى شود:
الف) در سفر پيدايش تورات آمده است:
«پيش از آنکه در اسرائيل پادشاهى روى کار آيد، در سرزمين ادوم اين پادشاهان يکى پس از ديگرى به سلطنت رسيدند: بالع... يوباب... حوشام... حداد... سمله... شائول (طالوت) اهل رحوبوت که در کنار رودخانه اى واقع بود». (20)
اين عبارت به خوبى نشان مى دهد که موقع نگارش تورات، زمانى بوده است که از عصر طالوت (شائول) زمان زيادى گذشته بود و عصر پادشاهى در اسرائيل فرارسيده بود (يعنى زمان حضرت داوود و سليمان و...) جالب اين است که بدانيم زمان حضرت طالوت و داوود، حدود سيصد و شصت سال بعد از حضرت موسى بوده است.
ب) در سفر اعداد تورات آمده است:
«مردان يائير که طايفه اى از قبيل منسى بودند، برخى روستاهاى جلعاد را اشغال کرده ناحيه خود را «حووت يائير» ناميدند..». (21)
همين مضمون در سفر تثنيه تورات باب 3 آيه 41 نيز آمده است: «آنجا را همچنانکه امروز هم مشهور است حووت يائير (يعنى دهستانهاى يائير) ناميدند.» از برخى از کتب ديگر عهد عتيق بر مى آيد «يائير» دهها سال بعد از حضرت موسى بدنيا آمده و زندگى مى کرده است.
مثلا از کتاب داوران (قضات) به خوبى استفاده مى شود که «يائير» دهها سال پس از حضرت يوشع (جانشين حضرت موسى) رهبرى اسرائيل را به عهده گرفته است. (22)
بنابراين، مى توان نتيجه گرفت که تورات، دهها سال پس از حضرت موسى نوشته شده است.
ج) در سفر تثنيه تورات آمده است:
«در روزگار پيشين «حوريها» در سعير سکونت داشتند، ولى «ادومى ها» يعنى اعقاب عيسو آنها را بيرون رانده، جايشان را گرفتند. همانطور که اسرائيل جاى مردم کنعان را که خداوند سرزمينشان را به اسرائيل بخشيده بود گرفتند». (23)
اين جملات دلالت بر اين دارد که زمان نگارش تورات، بعد از ورود بنى اسرائيل به سرزمين موعود يعنى کنعان بوده است. و با توجه به اين که به صراحت تورات و نيز کتاب يوشع، تا زمانى که حضرت موسى زنده بود بنى اسرائيل به کنعان راه نيافته بودند و بعد از مرگ حضرت موسى، در زمان حضرت يوشع اين کار اتفاق افتاد، روشن مى شود که زمان نگارش تورات پس از فوت حضرت موسى بوده است. در موارد ديگرى نيز در تورات از فتح کنعان به دست اسرائيليها سخن گفته شده است (24) و حال آنکه تا زمان حيات حضرت موسى، چنين کارى صورت نگرفته بود.
د) در سفر تثنيه در مورد درگذشت حضرت موسى در سرزمين موآب در سن صد و بيست سالگى و عزادارى بنى اسرائيل در آن سرزمين به مدت سى روز و نامعلوم بودن مکان دفن او تا به امروز سخن گفته شده است. (25)
اين جملات نيز بوضوح دلالت دارد که زمان نگارش تورات، مدتها پس از حضرت موسى بوده است.
در انتساب و استناد اين کتب به صاحبان آنها مانند يوشع و عزرا و اشعيا و ارميا و زکريا و داوود و سليمان و خرقيال و دانيال و... دليل روشنى درکار نيست. ادعاى آنها در اين استناد از حد ظن و گمان تجاوز نمى کند به همين خاطر برخى از علماى اهل کتاب اين انتسابها را به صورت احتمالى مطرح مى کنند نه قطعى. و ادعاى اين که نويسندگان اين کتب در موقع نوشتن، تحت نظارت روح القدس بوده اند ادعاى بى دليل و غير قابل اثباتى است.
نقد کتب ديگر عهد عتيق
آنچه که در مطالب پيشين به اثبات رسيد وحيانى و الهامى نبودن تورات و عدم وجود دليل بر انتساب آن به حضرت موسى و بلکه دليل بر نادرستى اين انتساب است. حال جا دارد تنها به برخى از ادله نادرستى انتساب بقيه کتب عهد عتيق به صاحبان آنهااشاره کنيم با توجه به اين که مبناى اين مقاله بر اختصار و ايجاز است، چاره اى جز ذکر برخى از ادله آن هم تنها نسبت به برخى از کتب عهد عتيق نيست.
الف) در انتساب و استناد اين کتب به صاحبان آنها مانند يوشع و عزرا و اشعيا و ارميا و زکريا و داوود و سليمان و خرقيال و دانيال و... دليل روشنى درکار نيست. ادعاى آنها در اين استناد از حد ظن و گمان تجاوز نمى کند به همين خاطر برخى از علماى اهل کتاب اين انتسابها را به صورت احتمالى مطرح مى کنند نه قطعى. و ادعاى اين که نويسندگان اين کتب در موقع نوشتن، تحت نظارت روح القدس بوده اند ادعاى بى دليل و غير قابل اثباتى است.
ب) آنچه که در سابق در مورد حمله بخت نصر و نابودى مسجد الاقصى و از ميان رفتن تورات و صندوق عهد گفته شد در مورد بقيه کتب عهد عتيق نيز صادق است زيرا پس از تخريب مسجد، چيزى از آثار گذشتگان باقى نمانده است. نه تنها مسجد الاقصى و تمام آنچه که در آنجا نگهدارى مى شد بلکه تمامى اورشليم، تخريب و تاراج شد و اين سرزمين به تلى از خاک مبدل شد. بنابراين تمام کتب پيامبران پيشين دستخوش نابودى گرديد.
ج) بررسى محتويات و مضامين کتب عهد عتيق بخوبى نشان مى دهد که آنها را نمى توان به کسانى که اين کتب به نام آنهامشهور شده است نسبت داد: مثلا برخى از عبارات کتاب يوشع گواهى مى دهد که از تصنيفات يوشع پيامبر نيست به عنوان نمونه:
«چندى بعد، يوشع خدمتگذار خداوند در سن صد و ده سالگى درگذشت و او را در تمنه سارح در کوهستان افرايم... دفن کردند. قوم اسرائيل در تمام مدت زندگانى يوشع و نيز ريش سفيدان قوم که پس از او زنده مانده بودند... نسبت به خدا وفادار ماندند». (26)
«در آن روز، خداوند يوشع را در نظر تمام قوم اسرائيل سرافراز نمود قوم اسرائيل، يوشع را در تمام عمرش مانند موسى احترام مى کردند». (27)
علاوه بر همه اينها در سراسر کتاب يوشع، از وى به صورت غايب تعبير مى شود و لحن سخن به گونه اى است که به وضوح دلالت بر اين دارد که شخص يا اشخاص، پس از يوشع، حوادث و جرياناتى که بر او گذشته است را نقل کرده اند.
جالب اين است که از برخى عبارات کتاب يوشع مى توان استنباط کرد که اين کتاب در زمان حضرت داوود و يا بعد از آن نوشته شده است. در حالى که به اعتراف مورخان اهل کتاب ولادت حضرت داوود صد و پنجاه و هشت سال بعد از فوت يوشع بوده است. «در حالى که سربازان دشمن را تعقيب مى کردند... اين واقعه در کتاب «باشر» نيز نوشته شده است ». (28)
از کتاب دوم سموئيل استفاده مى شود که کتاب «باشر» بعد از حضرت داوود نوشته شده است، «آنگاه داوود اين مرثيه را براى شائول و يوناتان نوشت و بعد دستور داد در سراسر اسرائيل خوانده شود. کلمات اين مرثيه در کتاب «باشر» نوشته شده است. (29)
در مورد نويسنده کتاب داوران (قضات) ميان اهل کتاب اختلاف وجود دارد. برخى آن رااز تصنيفات خرقيال و برخى آن را از ارميا و برخى آن را از عزرا و برخى از سموئيل و... دانسته اند. صاحبان اين اقوال هيچ دليلى بر مدعاى خود ارائه نداده اند. همين گونه اختلاف در مورد برخى ديگر از کتب عهد عتيق وجود دارد. با توجه به اين که مصنف واقعى اين کتب معلوم نيست، اعتبار آنها مخدوش مى شود.
کتاب سموئيل نمى تواند از سموئيل نبى باشد زيرا در سراسر اين کتاب حتى يک مورد هم نمى توان يافت که از سموئيل به صورت متکلم تعبير شده باشد. بلکه در همه جا به صورت غائب و گزارشگونه از سموئيل و حوادثى که بر او گذشته است سخن گفته شده است.
مثلا:
«سموئيل هرچند بچه اى بيش نبود ولى جليقه مخصوص کاهنان را مى پوشيد و خداوند را خدمت مى نمود». (30)
«سموئيل تا پايان عمرش رهبر بنى اسرائيل باقى ماند. او هر سال به بيت ئيل، جلجال و مصفه مى رفت و در آنجا به شکايات مردم رسيدگى مى کرد بعد به خانه خود در ادامه برمى گشت و در آنجا نيز به حل مشکلات بنى اسرائيل مى پرداخت، سموئيل در ادامه يک قربانگاه براى خداوند بنا کرد». (31)
انتساب کتاب نحميا به وى نيز معلوم نيست بلکه از برخى قرائن فهميده مى شود که از او نيست زيرا اولا آنجا که از نحميا نام مى برد به صورتى نام مى برد که گويا فردى است غير از نويسنده کتاب به عنوان نمونه:
«نحمياى حاکم اولين کسى بود که اين پيمان را امضا کرد و بعد از او صدقيا، سپس افراد زير آن را امضا کردند». (32)
«نگهبانان خانه خدا که از انبارهاى کنار دروازه خانه خدا محافظت مى کردند عبارت بودند از... اينها کسانى بودند که در زمان يوياقيم، نحمياى حاکم، عذراى معلم و کاهن انجام وظيفه مى کردند». (33)
ثانيا در جايى از اين کتاب از داريوش، پادشاه پارس نام مى برد. در حالى که اين پادشاه حدود صد سال پس از وفات نحميا پادشاهى مى کرده است. (34)
از اين گذشته نحميا از انبيا نبوده است بدين جهت به فرض اين که صحت انتساب اين کتاب به وى مورد پذيرش قرار گيرد باز دليلى بر اعتبار آن نيست.
کتاب «امثال سليمان » نمى تواند از حضرت سليمان باشد زيرا در برخى از اين امثال به صراحت نام افراد ديگر مطرح شده است. مثلا در مثل 30 اينگونه آمده است: «اينها سخنان برگزيده آگور، پسر ياقه است خطاب به اينى ئيل و اوکال » و يا در مثل 31 آمده است: «اينها سخنان گزيده اى است که مادر لموئيل پادشاه به او تعليم داد...»
اگر هم فرض کنيم که بخشهايى از اين کتاب از حضرت سليمان است باز دليلى نداريم که به دست او و يا در عهد او جمع آورى شده باشد بلکه قرائنى در دست است که پس از او جمع آورى شده است. مثلا در مثل 25 اينگونه آمده است: «مثلهاى ديگرى از سليمان که مردان، حزقيا، پادشاه يهودا، آنها را به رشته تحرير در آورده اند.»
کتاب «مزامير» يا زبور نمى تواند تماما از حضرت داوود باشد. به همين جهت برخى از اين مزامير صد و پنجاه گانه را به حضرت موسى و برخى از آنها را به حضرت سليمان و برخى از آنها را به افراد ديگرى نسبت داده اند. مضامين برخى از اين مزامير به گونه اى است است که نمى تواند از حضرت داوود باشد. (35)
کتاب جامعه و غزل غزلها که منسوب به حضرت سليمان است، از جهت محتوا به گونه اى است که به هيچ وجه نمى توان آنها را از حضرت سليمان دانست. کتاب جامعه سراسر از پوچى و بيهودگى و شک و ياس سخن مى گويد و کتاب غزل غزلها، سراسر ترانه هاى عشقى و جنسى است و تعبيرات آنها به قدرى جلف و مستهجن است که نمى توان آنها را به يک فرد متدين و مؤدبى نسبت داد. چه رسد به حضرت سليمان.
کتاب ايوب يقينا از حضرت ايوب نيست زيرا لحن سخن در اين کتاب در مورد ايوب به گونه اى است که گويا در مورد فرد غايب سخن مى گويد: در آغاز اين کتاب آمده است:
«در سرزمين عوص مردى زندگى مى کرد به نام ايوب. او مردى بود درستکار و خداترس که از گناه دورى مى ورزيد...»
و در پايان اين چنين آمده است:
«...پس از آن ايوب صد و چهل سال ديگر عمر کرد و فرزندان خود را تا پشت چهارم ديد او سرانجام پس از يک زندگانى طولانى در حالى که پير و سالخورده شده بود وفات يافت.»
بنابراين، مسلما مصنف اين کتاب فردى است غير از ايوب. حال آن مرد کيست؟ معلوم نيست. و آنچه که گفته اند علاوه بر اين که حاکى از اختلاف نظر است دليلى بر آن وجود ندارد.
کتاب اشعياى نبى آنچنانکه از مضامين آن پيداست از مصنفات اشعيا نيست. اين کتاب جز نقل قولهايى از او نيست. در آغاز اين کتاب آمده است:
«اين کتاب شامل پيامهايى است که خدا در دوران سلطنت عزيا و يوتام و آماز و حزقيا، پادشاهان سرزمين يهودا در عالم رؤيا به اشعيا پسر آموص داد.»
و در باب دوم اين چنين آمده است: «پيغام ديگرى که در باره سرزمين يهودا و شهر اورشليم از جانب خداوند به اشعيا پسر آموص رسيد...» و در باب سى و هفتم آمده است: «اشعياى نبى براى خرقياى پادشاه اين پيغام را فرستاد». (36)
کتاب دانيال و کتاب هرشع و کتاب يونس متعلق به خود اين پيامبران نيست زيرا در همه اين کتب از آنها به صورت غايب تعبير مى شود و گويا گزارشى است از حوادث و جرياناتى که بر آنها گذشته است. ناقل يا ناقلان آنها نيز به صورت قطعى روشن نيست.
د) وجود سخنان نامعقول و ناموزون و خرافى و نيز نسبتهاى ناروا به پيامبران و اولياى الهى، خود بهترين دليل بر بى اعتبارى اين کتب و وحيانى و الهامى نبودن آنها و يا حد اقل راه يافتن تحريفات فراوان در آنها است.
به عنوان نمونه به پاره اى از اين موارد اشاره مى کنيم:
در تورات به خداوند متعال نسبت دروغ و جهل و جسمانى بودن و احساس رقابت او با انسان و مخالفت او با علم آموزى و آگاهى بشر و بدخواهى او براى انسان مى دهد، علاوه بر اين يک ديدگاه منفى از جنس زن ارائه مى دهد. (37)
همچنين در تورات به حضرت نوح نسبت شراب خورى فراوان و مستى و برهنگى مى دهد. (38)
و يا به حضرت ابراهيم نسبت نارواى ازدواج با خواهر ناتنى خود (يعنى ساره) را مى دهد (39) در حالى که در تورات آمده است که خواهر ناتنى از محارم است و ازدواج با او حرام است. (40)
در تورات داستان کشتى گرفتن يعقوب با خدا مطرح شده است. (41)
و حضرت هارون برادر حضرت موسى به عنوان عامل گوساله پرستى قوم بنى اسرائيل معرفى شده است. (42)
تورات، حضرت يعقوب را حيله گر و دروغگو و خيانتگر معرفى کرده است. از اين گذشته اينگونه وانمود کرده است که مى توان از راه حيله و دروغ منصب بزرگ نبوت را براى خود و فرزندان خود به دست آورد. (43)
در تورات به حضرت لوط پيامبر هم نسبت شرابخوارى و هم نسبت هم بسترشدن با دو دختر خود را مى دهد (44) در تورات آمده است که يهودا فرزند يعقوب با عروس خود (زن پسر خود) «ثامار» زنا کرد و ثامار از اين راه حامله شد و دو قلو زاييد به نام فارص و زارح (45) در حالى که در انجيل متى به صراحت آمده است که حضرت عيسى مسيح و داوود و سليمان از نسل فارص هستند. (46)
آيا مى توان باور کرد که اين پيامبران زنا زاده اند آنهم زناى با محارم؟ ! (47)
در تورات برخى از مجازاتهايى که براى بعضى از گناهان منظور شده است بسيار خشونت آميز و غير انسانى و غير معقول است. (48)
در عهد عتيق آمده است که حضرت داوود دلباخته زن اوريا (مجاهد مؤمن) مى شود و با او زنا مى کند و زن از اين راه حامله مى شود. داوود براى اين که شوهر او يعنى اوريا را به اشتباه بيندازد دست به حيله اى مى زند که موفقيت آميز نيست تا اين که بناچار با حيله اى اوريا را از بين مى برد و همسر او را به زنى مى گيرد. و حضرت سليمان فرزند چنين زنى است! (49)
عهد عتيق به حضرت سليمان نسبت دلدادگى مفرط به زنان و شهوت پرستى و ازدواج با زنان کافر و بت پرست و از آن بدتر بت پرستى و کفر و ترويج و اشاعه آن را داده است. (50)
عجيب اين است که اهل کتاب معتقدند که حضرت سليمان با حالت کفر و بت پرستى، بدون اين که موفق به توبه شود از دنيا رفته است!
در عهد عتيق آمده است که خداوند به يوشع نبى امر کرد که با زن فاحشه اى ازدواج کند تا از مردان ديگر نيز براى او فرزند بياورد (51)
در عهد عتيق به حضرت طالوت نسبت سرپيچى از فرمان خدا و حاکم شدن روح پليد در وجود او حسادت ورزيدن به حضرت داوود و قصد ترور او و در نهايت عزل شدن از مقام خود از سوى خدا را مى دهد. (52)
کتاب جامعه و کتاب غزل غزلهاى حضرت سليمان همانگونه که قبلا اشاره کرديم از جهت محتوا به قدرى زشت و مستهجن و غير معقول است که به هيچ وجه نمى توان آنها را به عنوان کتب وحيانى و يا الهامى پذيرفت.
ه) وجود تناقضات و ناسازگاريها و با اشتباهات روشن در عهد عتيق دليل ديگرى بر بى اعتبارى آن و يا حداقل راه يافتن تحريفات فراوان در ان است.
اينک به پاره اى از اين موارد اشاره مى کنيم:
تورات سرزمين عمونى ها را جزء متصرفات حضرت ندانسته است و حتى خداوند او را از تصرف آن و ورود به آن منع کرده است (53) در حالى که کتاب يوشع اين سرزمين را جزء متصرفات حضرت موسى دانسته است. (54)
در تورات مدت اقامت بنى اسرائيل در مصر چهارصد و سى سال دانسته شده است (55) در حالى که در جاى ديگر اين مدت، چهارصد سال بيان شده است (56)
همين ناسازگارى در عهد جديد نيز مشاهده مى شود. زيرا در کتاب اعمال رسولان مدت اقامت بنى اسرائيل چهارصد سال آمده است (57) در حالى که در رساله پولس به علاطيان مدت، چهارصدوسى سال بيان شده است (58) جالب اين است که بدانيم به نظر بسيارى از مورخين حتى مورخين اهل کتاب هيچيک از اين دو نظر صحيح نيست. قول صحيح اين است که مدت قامت بنى اسرائيل در مصر حدود دويست و پانزده سال بوده است. (59)
مضامين باب دوم از کتاب عزرا با مضامين باب هفتم از کتاب نحميا در رهبران يهودى و نام طوايف و تعداد يهوديانى که در بابل اسير بودند و به دستور کوروش به اورشليم بازگشتند اختلاف فاحشى دارند. جالبتر اين که هر دو کتاب در جمع بندى (شمارش کل نفرات) دچار اشتباه فاحش شده اند. زيرا حاصل جمع نفرات بر اساس نقل کتاب عذرا 29818 نفر و بر اساس کتاب نحميا 31089 نفر مى شود در حالى که هر دو کتاب حاصل جمع نفرات را 42360 نفر اعلام مى دارند.
در کتاب اول پادشاهان آمده است: «در سومين سال سلطنت آسا - پادشا يهودا - «بعشا» بر اسرائيل پادشاه شد و بيست و چهار سال در ترصه سلطنت کرد. (60) اما در کتاب دوم تواريخ آمده است: «در سال سى و ششم سلطنت آسا، «بعشا» پادشاه اسرائيل به يهودا لشکر کشيد..». (61) اختلاف ميان اين دو کتاب آشکار است زيرا بر حسب آنچه که در کتاب اول پادشاهان آمده است بعشا حدود ده سال قبل از سال سى و ششم سلطنت آسا، سلطنتش پايان يافته بود چگونه ممکن است در اين زمان به يهودا لشکر کشى نمايد؟ !
در کتاب دوم سموئيل آمده است:
«بار ديگر خشم خداوند بر قوم اسرائيل شعله ور شد. پس او براى تنبيه ايشان، داوود را بر آن داشت تا اسرائيل و يهودا را سرشمارى کند. داوود به يوآب - فرمانده سپاه خود - گفت: «از مردان جنگى سراسر کشور سرشمارى به عمل آورد..». (62)
اما در کتاب اول تواريخ در همين مورد آمده است:
«شيطان خواست اسرائيل را دچار مصيبت نمايد. پس داوود را اغوا کرد تا اسرائيل را سرشمارى کند. داوود به يوآب و ساير رهبران اسرائيل چنين دستور داد: به اسرائيل برويد و مردان جنگى را سرشمارى کنيد..». (63)
همانگونه که ملاحظه گرديد، در کتاب سموئيل سرشمارى را از جانب خدا و به دستور او مى داند اما در کتاب تواريخ، اين کار را از جانب شيطان و به اغواى او مى داند.
در کتاب تورات آمده است: «شخص حرامزاده و فرزندان او تا ده نسل، نبايد وارد جماعت خداوند شوند». (64) اين حکم علاوه بر اين که غير معقول جلوه مى کند، مستلزم اين است است که (نعوذ بالله) حضرت داوود و پدران او تا فارص داخل جماعت خدا نباشند زيرا که بنا به تصريح انجيل متى داوود نسل دهم فارص مى باشد (65) و فارص بر اساس گفته تورات حرامزاده و ولدالزنا است. (66) از اين گذشته لازم مى آيد که (نعوذ بالله) حضرت سليمان و حضرت عيسى مسيح نيز حرامزاده باشند زيرا به گفته انجيل، حضرت سليمان و عيسى از نسل داوود بوده اند (67) علاوه بر اين لازم مى آيد که حضرت اسحاق و يعقوب و يوسف و فرزندان آنها داخل در جماعت خدا نباشند زيرا به گفته تورات حضرت ابراهيم با خواهر ناتنى خود (ساره) ازدواج کرده است و از اين راه آن پيامبران بدنيا آمده اند. (68) و در تورات آمده است که خواهر ناتنى از محارم است. (69) از اين گذشته لازم مى آيد که حضرت موسى و هارون داخل در جماعت خدا نباشند زيرا به گفته تورات پدر اين دو (عمران) با عمه خود ازدواج کرده و صاحب اين دو فرزند شده است. (70) با آنکه در تورات آمده است که عمه از محارم و ازدواج با او حرام است. (71) بنابراين، طبق گفته تورات بسيارى از پيامبران بزرگ داخل در جماعت خدا نمى باشند و حرامزاده اند. (العياذ بالله).
از مجموع آنچه در اين نوشتار آمده است مى توان به خوبى دريافت عهد عتيق از کتاب مقدس که هم مورد پذيرش مسيحيان است و هم يهوديان، تا چه اندازه از نظر اعتبار در سند و استحکام در دلالت و محتوا، مخدوش و غير قابل اعتماد است و از اين نظر به هيچ وجه قابل مقايسه با کتاب آسمانى مسلمانان يعنى قرآن کريم نيست.
پى نوشت ها:
1) سفر تثنيه، باب 31، آيه 9- 12.
2) همان، آيه 24- 29.
3) توماس ميشل، کلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، قم، چاپ اول، 1377ش. ، ص 32.
4) همان، ص 33.
5) سفر اعداد، باب 3، آيه 43.
6) سفر اعداد، باب 5.
7) همان، باب 6.
8) سفر خروج، باب 2.
9) سفر تثنيه، باب 34.
10) کتاب دوم تواريخ، باب 34. و نيز کتاب دوم پادشاهان، باب 22.
11) نويسنده اين کتاب يک مسيحى بود که به دين اسلام مشرف شد.
12) محمد صادق فخر الاسلام، انيس الاعلام فى نصرة الاسلام، ج 1، چاپ اول، رمضان 1315ق.(1898م). ، ص 283- 284.
13) کتاب دوم تواريخ ايام، باب 36، آيه 16- 20.
14) سفر پيدايش، باب 46، آيه 21.
15) باب 7، آيه 6.
16) باب 8، آيه 1.
17) سفر خروج، باب 20، آيه 5 و 6.
18) باب 18، آيه 19- 21.
19) قرآن در موارد متعددى مى فرمايد: «لاتزر وازرة وزر اخرى »
20) باب 36، آيه 31- 39.
21) سفر اعداد، باب 32، آيه 41.
22) کتاب داوران از باب 1 الى 10 مطالعه شود.
23) سفر تثنيه، باب 2، آيه 12.
24) سفر اعداد، باب 21، آيه 1- 3 و سفر خروج باب 16، آيه 35.
25) سفر تثنيه، باب 34، آيه 5- 12.
26) باب 24، آيه 29- 31.
27) همان، آيه 14، در همين رابطه مى توان به باب 4 آيه 9 و باب 5 آيه 9 و باب 8 آيه 28- 29 و باب 10 آيه 13- 14 و باب 13، آيه 13 و باب 15، آيه 63 و باب 16، آيه 10 مراجعه کرد.
28) يوشع، باب 10، آيه 13.
29) باب 1، آيه 17- 18.
30) باب 2، آيه 18.
31) باب 7، آيه 13- 17.
32) باب 10، آيه 1.
33) باب 12، آيه 25- 26.
34) به باب 12 آيه 22 رجوع شود.
35) مانند مزمور، 88 و 89.
36) آيه 21.
37) سفر پيدايش، باب 2 و 3.
38) سفر پيدايش، باب 9، آيه 20- 25.
39) سفر پيدايش، باب 11، آيه 29.
40) سفر لاويان، باب 18، آيه 9.
41) سفر پيدايش، باب 32، آيه 22- 31.
42) سفر خروج، باب 32.
43) سفر پيدايش، باب 25، آيه 19- 34 و باب 27.
44) سفر پيدايش، باب 19، آيه 30- 38.
45) سفر پيدايش، باب 38، آيه 15- 30.
46) انجيل متى باب 1.
47) تورات عروس را از محارم بحساب آورده و نزديکى با او را حرام دانسته است. سفر لاويان، باب 18، آيه 15.
48) سفر تثنيه، باب 13، آيه 12- 18 و سفر اعداد، باب 19، و سفر لاويان، باب 15.
49) دوم سموئيل، باب 11 و 12.
50) اول پادشاهان، باب 11.
51) کتاب هوشع، باب 1، آيه 2- 4.
52) اول سموئيل، باب 13، ايه 13 و باب 15 آيه 10- 11 و 23 و باب 16 آيه 14 و باب 18 آيه 28- 29 و باب 19 آيه 1.
53) سفر تثنيه باب 12 آيه 16- 19 و 36- 37.
54) کتاب يوشع، باب 13 آيه 24- 26.
55) سفر خروج باب 12 آيه 40- 42.
56) سفر پيدايش باب 15 آيه 11- 15.
57) باب 7 آيه 6.
58) باب 3 ايه 17.
59) ر. ک. انيس الاعلام فى نصرة الاسلام ج 1، پيشين، ص 251.
60) باب 15، آيه 33.
61) باب 16، آيه 1.
62) باب 24، آيه 1- 2.
63) باب 21، آيه 1- 2.
64) سفر تثنيه باب 23، آيه 2.
65) انجيل متى باب 1.
66) سفر پيدايش، باب 38.
67) متى باب 1.
68) سفر پيدايش، باب 11، آيه 29.
69) سفر لاويان، باب 18، آيه 9.
70) سفر خروج، باب 6، آيه 20.
71) سفر لاويان، باب 18، آيه 12.
نويسنده : عباس نيکزاد
منبع:باشگاه انديشه
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید