. اديان توحيدى «وحى - مدار» هستند. به بيان ديگر بنيان اصلى اين اديان تجربه خداوند توسط انسان است.
در سنت اديان توحيدى مهمترين تجلى گاه خداوند، کلام وى است; خداوند با انسانها گفت و شنود دارد و از اين طريق خويشتن را بر انسان، به بهترين نحو، آشکار مى کند.
تجربه گفت و شنود با خداوند، دست کم از دو حيث براى انسان اهميت دارد:
نخست آنکه، در اين تجربه زبانى، پيامى ميان خداوند و انسان مبادله مى شود.محتواى اين پيام، براى انسان دين باور «مقدس » است و مبناى حيات دينى او واقع مى شود
اما مهمتر از آن، نفس تجربه خداوند است; تجربه اى که سراپاى وجود انسان را در قبضه تصرف خويش در مى آورد و بنيان وجودى وى را استحاله مى بخشد
اين دو حيث را مى توان در داستان وادى مقدس طوى باز جست: موسى در آن وادى مقدس تجربه گفت و شنود با خداوند را مى آزمايد. خداوند در آغاز کلام، پيام جاودانه اديان توحيدى را بر موسى بازمى گويد: وحدانيت خداوند و وقوع آن واقعه عظيم، يعنى قيامت (حيثيت نخست) اما ز ابلاغ اين پيام، خداوند با موسى باب گفت و شنودى را مى گشايد که از حيث محتوا بسيار عادى و بى اهميت مى نمايد. «اى موسى! آن چيست به دست راستت؟» و موسى گفت: «اين عصاى من است » اما موسى گفت و شنود را از اين حد فراتر برد و به پاسخ خود توضيحاتى ظاهرا پيش پاده و زائد نيز افزود: «بر آن تکيه مى کنم و براى گوسفندانم با آن برگ مى ريزم. ومرا با آن کارهاى ديگر است » در اينجا ظاهرا پيام مهمى مبادله نمى شود، بلکه اصل، نفس گفت و شنودى است که ميان خداوند و بنده اش در مى گيرد; تجربه اى که خداوند را بر انسان مکشو، و زندگى وى را از حدود متعارف به ساحات قدسى رفيع مى کشد(حيثيت دوم).
2. در سنت اديان توحيدى «وحى » (به معناى اخص آن) عاليترين سطح ارتباط خداوند با پاره اى از بندگان وى (يعنى پيامبران) است اما انسانهاى ديندار نيز هر يک درخور مرتبه خويش مى توانند از سطحى از سطوح اين تجربه استحاله بخش بهره مند شوند. در واقع «دعا» مرتبه اىر اما عامتر از «وحى » (به معناى اخص آن) است.
ساخت «دعا» و «وحى » (به معناى اخص آن) از پاره اى جهات مهم مشابه يکديگر است. در واقع، وحى و دعا، هر دو، نوعى ارتباط زبانى اند که ميان دو موجود متشخص برقرار مى شود.
بنابراين، «وحى » و «دعا» دست کم از دو حيث با يکديگر شباهت بنيادين دارند.
اولا، هر دو نوعى رابطه زبانى هستند. ساخت رابطه زبانى متضمن چهار جزء اساسى است: اول، فرستنده پيام; دوم: گيرنده پيام; سوم، نظام نشانه هاى زبان شناختى; چهارم، زمينه يا سياقى که نشانه هاى زبان شناختى در آن متعين و مبادله مى شوند.
در وحى و دعا جاى فرستنده و گيرنده پيام مى تواند عوض شود و در نتيجه «مونولوگ به ديالوک » تبديل گردد. نظام نشانه هاى زبانى اساسا مقوله اى اعتبارى است، يعنى دلالت نشانه هاى زبانى بر مدلولات آنها امرى اعتبارى است. به بيان ديگر، بنيان زبان، وضع نوعى قاعده قاعده نوعى قرارداد است که ميان دو يا چند طرف وضع مى شود. از سوى ديگر، نظام نشانه هاى زبانى محمل معنا است. معنا به معناى دقيق کلمه صرفا در نظامهاى نشانه شناختى اعتبارى تحقق مى يابد و مبادله مى شود. به بيان ديگر، «معنا» هر چه باشد، پيوندى بنيادين و انفاپذير با نوعى «اعتبار کردن » دارد. بنابراين «زبان » و «رابطه زبانى » صرفا در ميان موجوداتى ممکن است که قادر به «اعتبار کردن » و «وضع قاعده » باشند. به بيان ديگر «زبان » و رابطه زبانى » ويژه موجودات صاحب ذهن (به معناى وسيع کلمه).
ثانيا، وحى و دعا، هر دو، رابطه اى ميان دو موجود متشخص هستند. البته رکن رکين «تشخص » «صاحب ذهن بودن » است. اما «تشخص » يا «متشخص بودن » معنايى بيش از سوبژکتيويته محض دارد. «موجود متشخص » موجودى صاحب علم و آگاهى است، افعالى انجام مى دهد، در انجام کاره است و مى تواند با اشخاصى غير از خود، رابطه برقرار کند. اوصافى نظير عشق، خشم، خرد، خلاقيت، خيريت و امثال آنها، چيزى نيستند جز اوصاف اشخاص.
3. در سنت اديان توحيدى امکان «وحى » و «دعا» مسلم است. اما همان طور که اشاره شد، تصديق اين امکان مستلزم تلقى خاصى از خداوند است. به بيان ديگر، اديان توحيدى با تصديق و تعليم مقوله اى به نام «وحى » يا «دعا» به طور ضمنى تلقى خاصى از خداوند را مفروض انگاشته. مطابق اين تلقى، خداوند موجودى متشخص است. خداوند، به معناى ياد شده، خشم گرفتن، انتقام گرفتن، شنيدن دعا، پاسخ گفتن به دعا و امثال آنها، صرفا به خداى اديان توحيدى منحصر است. خداى فيلسوفان، بحث بسيطى است که علت اولى يا محرک اول است; مفهومى است که نتيجه يک بهان تلقى مى شود. مطلقا انفعال ناپذير است و وصف عشق و کين به هيچ وجه در خور او نيست. «خداى فيلسوفان » عمدتا ميراث فيلسوفان و حکيمان يونانى بود و با تلقى سنتى اديان توحيدى از خداوند تفاوت بنيادين داشت. آشتى دادن «خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب » با «خداى فيفان » از اهداف مهم و بلکه مهمترين هدف خردورزان يونانى مآب در سنت اديان توحيدى بود از سوى ديگر، «برهمن » در آيين هندوئيسم و ساير اشکال الوهيت در آيين هاى وحدت وجودى ( pantheistic) نيز فاقد هر گونه تشخصند. «برهمن » نيروى وجودى نامتشخص و بنيادينى است که ام موجودات وجود دارد، برهمن هستى صرف است و وراى تعينات ذهنى و عينى جهان. او به مثابه فضاى داخل کوزه است; فضاى داخل تنوره ها به تناسب اشکال کوزه ها محصور و متعين شده اند، اما اگر کوزه ها را بشکنند فضاى داخل آنها به فضاى لايتناهى و فارغ از هر گونه تشخص ون بازمى گردد. از همين جاست که مفهوم «وحى » در اديان توحيدى بااديان طبيعى و وحدت وجودى تفاوت مى يابد.
در اديان طبيعى (يا مبتنى بر عقل محض) «وحى » يا بى معنا و مردود است و يا حداکثر اکتشافات رسول باطنى انسان، يعنى عقل است. در اديان وحدت وجودى نيز وحى به معناى گفت و شنود خداوند با انسان نيست. متون مقدس در قلمرو اديان وحدت وجودى عمدتا ثبت تنبه ها و بصيرتهامواجيد و تجربه هايى است که بزرگان طريق در مراحل مختلف سلوک (از جمله در مقام نيل به نيروانا و اندکاک تشخص خويشتن) آزموده اند و براى تعليم سالکان و پسينيان به يادگار نهاده اند. بنابراين، از ويژگيهاى شاخص و ممتاز اديان توحيدى تلقى شخص وار آنها از خداوند است.
4. اما اگر خداوند «متشخص » فرض شود، نوع رابطه انسان با وى تحول اساسى مى پذيرد. رابطه انسان با موجودات غيرذيشعور و ناآگاه، رابطه اى فارغ دلانه و از موضع ناظر است. انسان شيئى را مى نگرد و احکام حاکم بر رفتار وى را مشاهده و توصيف مى کند و چه بسا دانش بهمده نيروى آن است; و ثانيا نگاه من به آن شى ء عمدتا ابزارانگارانه و به قصد استخدام است اين رابطه را رابطه «من - آن » مى نامند. از سوى ديگر، رابطه من با يک شخص اساسا از نوع ديگرى است.
شخص، جهان درون دارد و خود از رفتارهاى خويشتن تلقى خاصى دارد. به بيان ديگر، رفتارهاى وى واجد معنا هستند، و من براى فهم او و رفتارهايش ناگزير بايد معنا و تلقى وى از کنشهايش را منظور نمايم. بنابراين، «من » براى درک «تو» ناگزير بايد به جهان درون تو گام نهم و ا تمام وجود، خويشتن را با تو درگير کنم. بنابراين، رابطه من با تو: اولا صرفا ناظر به احوال بيرونى تو نيست، بلکه مى کوشم معناکاوانه جهان درون تو را نيز دريابم. ثانيا، تو را غايتى فى نفسه مى دانم، نه نردبانى براى برآمدن بربام .
مطابق اين تلقى، رابطه انسان با خداوند (که در قلمرو اديان توحيدى موجودى متشخص است) رابطه اى از نوع «من - تو» است، نه «من - آن » . و لذا رابطه انسان با خداوند مستلزم درگيرى شخصى انسان با خداوند است. عميقترين نوع درگيرى انسان و خداوند در ضمن رابطه وحيانى يار ضمن دعا رخ مى نمايد. خداوند و انسان از طريق زبان به روى يکديگر دريچه مى گشايند و انسان از اين آستانه، به تمام قامت به جهان لايتناهى الوهى گام مى نهد. اين نوع ارتباط و اتصال با خداوند فقط در قلمرو اديان توحيدى ممکن است.
5. اما آيا متشخص انگاشتن خداوند، ما را به وادى تشبيه نمى افکند؟ مطابق تعاليم اديان توحيدى، بويژه اسلام، خداوند شبيه هيچ چيز نيست و بايد دامن او را از غبار اوصاف بشرى (از جمله شخص وارگى) پيراست. از سوى ديگر، در متن نصوص مقدس، از جمله قرآن کريم، خداوند واجداوصافى است که منحصرا صفات اشخاص است و اگر خداوند، به هيچ معنا، متشخص نباشد، ناگزير بايد وى را از جميع آن اوصاف فاضله بى بهره انگاشت. به علاوه، در قلمرو اديان توحيدى، حيات دينى مومنان «عبادت - محور» است و گوهر عبادت «دعا» است. عبادت صرفا در بستر رابطه اىصى با خداوند قابل درک است. بنابراين اگر تنزيه خداوند به تعطيل بينجامد گويى مومنانه زيستن ممتنع خواهد شد.
بنابراين، «شخص وارگى خداوند» را بايد در حد ميان تشبيه و تنزيه درک کرد. و البته تشخيص اين حد کارى به غايت دشوار است. اما هر چه هست، براى آنکه به سنت اديان توحيدى وفادار بمانيم، بايد خداوند را هم موجودى متعالى و به کلى ديگر بدانيم و هم موجودى متشخص که مى تون به وى مهر ورزيد و از خشم او هراسيد.
نويسنده : احمد نراقى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید