اشاره
براى رسيدن به وصال الاهى راه هاى زيادى طرح شده است و هر يك از عرفا به فراخور فرهنگ و سنتى كه در آن زيست مى كرده اند طرق مختلفى را پيموده و يا ارايه كرده اند. ترزا آويلايى از عارفان برجسته مسيحى در قرن شانزدهم ميلادى است. او دو راه براى رسيدن به اين وصال طرح كرده كه يكى از آنها كاخ درون است. اين كاخ در هفت عمارت بررسى شده است; اول مراقبه و خودشناسى; دوم تمرين نيايش; سوم دستيابى به حيات قابل ستايش; چهارم دريافت تسليات; پنجم نامزدى روحانى كه ترزا براى رساندن نحوه قرب سالك به خدا از تعبير نامزدى روحانى بهره برده است كه در عرفان مسيحى سابقه طولانى دارد. در اين مرحله سالك خود را به طور كامل وقف خدمت به خدا مى كند و براى نخستين بار قرب الاهى را درك و تجربه مى كند. البته ممكن است اين تجربه براى مدت كوتاهى رخ بدهد; ششم وصال موقت كه سالك موفق مى شود براى مدت كوتاهى وصال الاهى را تجربه كند; و هفتم نكاح روحانى كه سالك به وصال كامل خدا درآمده، كاملا در اختيار خدا قرار مى گيرد و خود را به او مى سپارد و وصال نهايى را تجربه مى كند.
مقدمه
عارفان، چه آنانى كه به امور نظرى عرفان پرداخته اند و چه آنانى كه اهتمام كمى به اين امر داشته اند، براى سير و سلوك طريقه اى ارايه كرده اند. طريق سلوك نزد همه عارفان از اهميت خاصى برخوردار بوده است، اما برخى نسبت بدان اهتمام بيشترى مىورزيده اند; ترزا آويلايى (1515ـ1582م.) از جمله اين عرفا است. او براى طى طريقت عرفانى دو روش طرح كرده كه از اولى به طور نمادين با عنوان آب هاى چهارگانه (=نيايش هاى چهارگانه)[2] و از طريقه دوم با عنوان كاخ درون (يا عمارت هاى هفت گانه) ياد كرده است. طريقه كاخ درون هم از اهميت بيشترى برخوردار است و هم به جزئيات بيشترى پرداخته است.
عمارت ها در واقع موضوع اصلى بلكه تمام مطالب كتاب كاخ درون است كه ترزا در آن نفس را به كاخى بسيار مجلل و زيبا تشبيه مى كند و از آدميان به ويژه طالبان حقيقت مى خواهد كه وارد اين كاخ شوند تا بتوانند به حضور پروردگار نايل آيند.
عارفان و متألهان مسيحى از آغاز تا كنون به دو دسته معتقدان به فيض و معتقدان به اراده فعال انسان در نجات يافتگى تقسيم شده اند. طرفداران نظريه فيض نيز خود به دو دسته تقسيم شده اند: برخى فيض را علت تامه نجات مى دانند و برخى علت ناقصه. آنان كه فيض را علت ناقصه در نظر مى گيرند اعمال انسان را مكمل آن مى دانند. ترزا در اين گروه قرار گرفته، عمل انسان را در نجات او مؤثر مى داند. و عمارت هاى هفت گانه كاخ درون را طريقى مى داند كه نهايتاً سالك را به وصال خدا رهنمون مى شود.[3] پس عمارت هاى كاخ درون راهى است براى ايجاد رابطه با خدا كه در درون نفس رخ مى دهد.
متألهان مسيحى در رويكرد به خدا سه نظريه را طرح كرده اند: 1. كسانى كه تنها به تعالى خدا (فرابودگى خدا) مى انديشيدند; 2. كسانى كه در انديشه حضور خدا (درون بودگى) در زندگى و در دل بوده اند; 3. كسانى كه دغدغه هر دو را داشته اند.[4] ترزا به رغم آنكه الاهيدان نيست، اما به مسئله درون بودگى خدا سخت توجه دارد; از اين رو تمام آثار وى معطوف به همين موضوع بوده است. تمام تعاليم او را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اينكه خدا را در درون بايد جست.
مقاله حاضر با رويكرد پديدارشناختى و با هدف آشنا ساختن مخاطبان با عرفان ترزا آويلايى و به ويژه طريقه سير و سلوك او تنظيم شده است. منظور نگارنده از روش پديدارشناختى تكيه و تاكيد بر بازخوانى و بازيابى انديشه ترزا آويلايى درباره مراحل مختلف سير و سلوك است كه در قالب كاخ درون و عمارت هاى هفت گانه طرح شده است. به علاوه در اين رهيافت نگارنده از حد توصيف فراتر رفته، سعى مى كند به عمق انديشه وى پى ببرد. ضمن اينكه بر حفظ امانت دارى تاكيد كرده است تا واقعيت آنچنان كه هست تبيين شود. البته در موارد لزوم از روش تحليلى هم بهره گرفته است.
هفت مرحله عرفان در اديان سامى
به جرأت مى توان گفت كه در بيشتر مكاتب عرفانى اديانْ مقامات عرفانى در عدد هفت خلاصه مى شود. سابقه تاريخى تقسيم مراحل عرفانى به هفت مرحله به گذشته هاى بسيار دور برمى گردد. در اديان سامى، اين مراحل براى نخستين بار در تورات طرح شده است; البته ظاهر تورات رنگ و بوى عرفانى ندارد[5] بلكه به مراتب خلقت اشاره دارد، اما برخى از عارفان يهودى و مسيحى از آن تفسيرى عرفانى به دست داده اند. آگوستين از جمله افرادى است كه شش روز خلقت را با نگاهى عرفانى تفسير كرده است; البته اين تفسير دقيقاً منطبق بر مراحل و مقامات عرفانى نيست بلكه تاويلى است عرفانى، در عين حال مى تواند به عنوان طريق انسان در وصول به پروردگار محسوب شود.
در تفسير تمثيلى آگوستين نور، كه خداوند در روز اول آفريد، همان عالم روحانى است كه از بازتاب شكوه پروردگار منور گشته. تاريكى، كه خدا از نور جدايش كرد، نمايان گر روح است كه هنوز از نور پروردگار بهره مند نشده است. گنبد آسمانى، كه آب هاى زبرين را از آب هاى زيرين جدا مى كند، نماد كتاب مقدس است كه بسان سپرى بر بالاى سر ما، محافظتمان مى كند. بر فراز اين گنبد فرشتگان سكنى دارند كه در حضور پروردگار از هر خطرى در امان اند. مراد از دريا، كه در سومين روز آفريده شد، نسل بشر است كه با دورى از خدا به تلخى گراييده و آن خشكى كه از دل آب ها برون ايستد نمادى از جان نيك است. آن روشنايى هايى كه خداوند در روز چهارم بر تارك آسمان بر مى افروزد، همان حكمتى است كه خداوند به برخى از انسان ها داده است. مراد از جنبندگانى كه در دل آب ها پديد آمدند، نشانه ها و شعايرى هستند كه آدميان به مدد آنها مى توانند به حقيقت ايمان برسند و پرندگانى كه در دل آب ها پديد آمدند، معلمانى هستند كه پيام خدا را به گوش انسان ها مى رسانند. در روز ششم به زمين فرمان داده شد كه جان زنده را پديد آورد، اين جان همان جانى است كه به ايمان زنده است و خود را از دلبستگى به عالم خاكى دور نگاه مى دارد. مراد از فرمانروايى انسان بر حيوانات، قدرت داورى معنوى كليسا است. گياهانى كه غذاى انسان را فراهم مى كنند، نمادى از آثار رحمت پروردگارند كه غذاى روح را فراهم مى سازند. روز هفتم، كه روز استراحت خداوند است، نماد دستيابى انسان به آرامش ابدى در اين عالم است.[6]
اگرچه در قرآن شش روز خلقت به صورت مدون و مرتب مطرح نشده است، با اين حال عارفان مسلمان در آثار خود اين تقسيم بندى هفت گانه را به وفور مطرح كرده اند; از جمله آنها مى توان به نظامى گنجوى، عطار و ابن سراج اشاره كرد كه هر كدام به گونه اى اين تقسيم بندى را آورده اند.
عمارت هاى هفت گانه و عرفان مركبه
ترزا مدعى است كه اين عمارت ها به او الهام شده است. او مى گويد در شب تثليث مقدس با خود مى انديشيده است كه چه موضوعى را سر فصل كار خود قرار دهد كه در اين هنگام خداوند انوارش را بر او متجلى كرده، كاخ درون را همراه با عمارت هاى هفت گانه اش به او نشان مى دهد.[7] اگر منبع ترزا در رسيدن به عمارت هاى هفت گانه را همين الهام بدانيم بى شك او مبدع و به تعبير درست، نخستين بيان كننده چنين عمارت هايى است. اما اگر او از طريق مطالعه به اين نتيجه رسيده باشد، بى ترديد او اولين فردى نخواهد بود كه چنين ادعايى كرده است، زيرا اين نظريه در گذشته هم سابقه داشته و به احتمال قوى عرفان مركبه منبع اصلى او بوده است.
هرچند برخى بر اين عقيده اند كه تقسيم بندى فوق به طور كامل برخاسته از تجربيات الهامى ترزاست و در ميان ساير عرفا سابقه نداشته و نمى توان آن را به ديگران منسوب كرد.[8] به هر حال نظريه كاخ درون در طول تاريخ سابقه داشته است ولى نحوه پرداخت ترزا به آن متفاوت بوده و انسجام خاصى به آن بخشيده است. اما به نظر نگارنده، به رغم ادعاى ترزا، مفهوم كاخ درون امرى ابداعى نيست; بلكه به مطالعات و تاثيرپذيرى ترزا از فرهنگ عرفانى يهود بازگشت دارد قراين نشان از آن دارد كه وى در بيان اين عمارت ها از عرفان مركبه متاثر بوده است. ترزا قبل از آنكه به مسيحيت بگرود يهودى بوده و در خانواده اى پرورش يافته بود كه فرهنگ يهودى بر آن حاكم بوده است مضاف بر اينكه او در محله يهوديان مى زيست. اينها نشان از آن دارد كه او از سنت يهوديان متأثر بوده است. جالب تر اينكه هفت مرحله اى كه در عرفان مركبه مطرح شده با عمارت هاى هفت گانه وى قابل مقايسه است و دست كم سه مرحله از مراحل اين عرفان با عمارت هاى ترزا مطابقت دارد: در مرحله اول عرفان مركبه سالك از طريق اعمال و توسل به اسماى سرّى الاهى و فرشتگان معراجى را آغاز مى كند;[9] اين مرحله با عمارت اول يعنى مراقبه، قابل مقايسه است. در مرحله دوم براى سالك نوعى دگرديسى پديد مى آيد و گوشت و پوست او به آتش تبديل مى شود.[10] اين مرحله با عمارت هاى چهارم و پنجم ترزا قابل مقايسه است كه طى آنها در قواى سالك تغييراتى به وجود مى آيد به گونه اى كه برخى از آنها از كار مى افتند. در مرحله چهارم عرفان مركبه سالك پس از طى مراحل مختلف در كنار خدا مى نشيند و به تماشاى او مى پردازد،[11] اگر اين تماشا موقتى باشد با عمارت پنجم و اگر دايمى باشد با عمارت هفتم ترزا قابل مقايسه است ضمن اينكه در اين عمارت تبدل جوهرى نيز محقق مى شود. مى توان به گمان نزديك به يقين مدعى شد كه ترزا با اين مفاهيم آشنا بوده، بلكه با آنها زندگى مى كرده است. و طبيعى است كه آدمى در فكر هر چيزى باشد همان امر به او الهام خواهد شد.
ترزا حيات عرفانى را به داخل شدن به يك كاخ با عمارت هاى زياد تشبيه مى كند. اين كاخ داراى هفت عمارت است كه عمارت اصلى در وسط قرار گرفته و پادشاه در آن به سر مى برد. شرط ورود به اين كاخ نيايش است. مسيحيان عوام در كسب تواضع، مراقبه و رفتار عالى مى توانند به سه عمارت اول وارد شوند. خانه چهارم با «آب دوم»[12] در كتاب زندگى مطابقت دارد. در عمارت پنجم به نظر مى رسد كه نفس نسبت به دنياى خارج و خود ناآگاه است; خدا در اين حالت نفس را منور مى كند. رابطه انسان و خدا در عمارت ششم شبيه رابطه نامزدها در آغاز دوره نامزدى است. سرانجام در عمارت هفتم نفس وارد فضاى مطلقاً مقدس و منور مى شود.[13]
عمارت هاى كاخ درون را به چند نوع مى توان تقسيم كرد: دو عمارت اول از عمارت هاى اين كاخ، حيات تهذيبىِ[14] سالك را بيان مى كند. كارهاى عمده افراد در اين عمارت ها عبارت است از:
1. تلاش براى پاك سازى نفس از انواع مختلف گناهان;
2. انجام كارهاى نيك;
3. انجام مراقبه بر زندگى و مصايب مسيح.
عمارت هاى سوم و چهارم مربوط به حيات اشراقى[15] است. افراد در اين عمارت ها منفعل مى شوند و دست به كارى نمى زنند، بلكه منتظر و منفعل مى مانند تا نور خدا به داخل عمارت ها تابيده، ذهن را با انديشه هاى مقدس و روح را با آرامش مشحون سازد.[16] اگرچه در اين عمارت نور الاهى باعث مى شود كه ذهن و جان افراد از آرامش و انديشه هاى نيك برخوردار شود، اما وضعيت به همين صورت باقى نمى ماند; بلكه خداوند به همراه اين مواهب گاه درد و رنج هاى وحشتناكى هم بر وجود سالك فرو مى فرستد. شخص در انفعال كامل به سر مى برد اما به يك باره رنجى هولناك او را در بر مى گيرد تا سالك به نقصان خود پى برده، احساس پوچى يا خلأ[17] بكند و دورى از خدا را با جان و دل درك كند.[18]
عمارت هاى باقى مانده با حيات وصالى[19] مرتبط است كه در آن سالك به وصال خدا نايل مى شود. سالك در اين عمارت ها به شعفى وراى حد تصور دست مى يابد و شهودهايى به او دست مى دهد كه از توصيف بيرون اند.[20]
اين تقسيم بندى بر اساس اين نظريه در عرفان مسيحى مطرح شده است كه سالك پس از ورود به طريقت عرفانى سه مرحله را پشت سر مى گذارد:
1. حيات تهذيبى كه در طى آن سالك بايد رياضت ها و تمرين هاى لازم را پشت سر بگذارد تا در نتيجه آن، نفس خود را مهذب سازد.
2. حيات اشراقى، يعنى وقتى خدا كوشش سالك را ملاحظه كرد، دل او را به نور خود منور مى گرداند و با تابش اين نور سالك وارد حيات اشراقى مى شود.
3. حيات وصالى / وحدتى، اگر سالك در طريقتى سلوك كند كه غايت آن وحدت شهود است، آخرين مرحله اى كه پشت سر مى گذارد حيات وصالى است; يعنى آخرين هدف وى دستيابى به وصالى است كه در سرانجام مراحل رخ مى دهد. اما اگر او در زمره وحدت وجودى ها باشد، آخرين دستاوردش وحدت با خدا است و در پرتو اين وحدت زندگى او همواره با عنايت به وصال خدا ادامه خواهد يافت. ترزا در كتاب كاخ درون به هر سه مرحله ياد شده پرداخته است.
يكى از روش هايى كه ترزا براى رسيدن به اوج رابطه انسان و خدا مطرح كرده شناخت كاخ درون و طى كردن عمارت هاى مختلف آن است. مراد او از كاخ درون، كاخى است كه خداوند آن را در نفس انسان قرار داده است. ترزا سخن خود را با يك تمثيل بيان مى كند; او نفس انسان را به كاخى تشبيه مى كند كه از سنگ هاى قيمتى ساخته شده و در درون آن عمارت هايى وجود دارد. اگر كسى بخواهد نهايت لذت را از اين كاخ ببرد بايد از تمام عمارت هاى آن بازديد كند. مركزى ترين عمارت اين كاخ عمارتى است كه پادشاه در آن قرار يافته و سكنى گزيده است.
عمارت هاى اين كاخ در يك رديف قرار ندارند، بلكه برخى در بالا و برخى در پايين و بعضى در طرفين اند. هر يك از اين عمارت ها زيبايى و نورانيت خاصى برخوردارند و نور آنها با توجه به فاصله اى كه با عمارت مركزى دارند شديد يا ضيعف مى شود. به علاوه هر يك از اين عمارت ها نشان دهنده ى درجه سلوك سالكان است كه نهايتاً به تحصيل درجه اى از وصال و مراقبه مى انجامد.
واقعيت آن است كه اين كاخ در درون انسان قرار دارد و در حقيقت همان نفس آدمى است كه خدا در سّرى ترين نقطه آن سكنى گزيده است. بنابراين، اساس اين كاخ بر خودشناسى استوار است; يعنى تنها كسانى كه درصدد خودشناسى برمى آيند، مى توانند وارد آن شوند و افراد ديگر هرگز موفق به ورود به آن نخواهند شد.
اين كاخ داراى ويژگى هايى است; برخى از آنها عبارت اند از :
1. اطراف كاخ پر از جانوران موذى و موجوداتى است كه دشمنان درجه يك انسان محسوب مى شوند. اين حيوانات افكار و خيالات واهى و باطل هستند كه همه از تعلق به دنيا نشأت گرفته اند.[21] اين افكار دست كم در عمارت هاى اول و دوم براى سالك اسباب زحمت شده، گاه او را از ادامه مسير باز مى دارند; البته با توجه به موقعيتى كه كاخ دارد نمى توانند به آن وارد شوند. اين موجودات به سه دسته حيوانى، انسانى و موجودات نامرئى تقسيم مى شوند كه هر سه دسته يك هدف مشترك را دنبال مى كنند و آن جلوگيرى از ورود آدميان به درون اين كاخ است. اين موجودات يا به نفس پليد انسان بازگشت دارند و يا نيروهاى وابسته به شيطان اند كه هر دو گمراهى انسان را هدف خود قرار داده اند. از آنجا كه بيرون از اين كاخ كاملا تاريك است، موجودات موذى توانايى آن را دارند كه در تاريكى به آدميان حمله برند.
2. نماى بيرونى اين كاخ بسيار زيبا است و حقيقتاً افراد را جذب مى كند. اين زيبايى امرى حقيقى است نه مجازى، لذا هر كس كه چشمش به آن مى افتد از زيبايى آن بهره مند مى شود.
3. درون اين كاخ به مراتب زيباتر از بيرون آن است، زيرا در عمارت مركزى آن پادشاه قرار دارد كه سرتاپاى وجودش نور و خير و بركت است و روشنايى ساير عمارت ها نيز از نور وجود اوست. هر اندازه عمارت ها به اين نقطه مركزى نزديك تر مى شوند تلألو بيشترى دارند و هر اندازه از آن فاصله مى گيرند از اين روشنايى كاسته مى شود.
افراد نسبت به كاخ درون به گروه هاى مختلفى تقسيم مى شوند: برخى از افراد هستند كه به هيچ وجه نمى خواهند به اين كاخ نزديك شوند; حتى اگر احساس كنند در مسيرى قرار گرفته اند كه به كاخ نزديك مى شوند، به عمد از آن فاصله مى گيرند. برخى ديگر تحت تأثير گرايش زيبايى شناختى خود به سمت كاخ درون سوق مى يابند; از اين رو درصدد هستند به هر نحوى كه شده خود را به آن برسانند تا زيبايى هاى آن را تماشا كنند; البته اين دسته در صدد نيستند تا وارد كاخ شوند بلكه به همين اندازه قناعت مى كنند. دسته ديگرى هستند كه علاوه بر ديدن بيرون علاقمندند وارد عمارت هاى كاخ شوند، اما به ديدن عمارت نخست قناعت مى كنند. گروه هايى هم هستند كه به دو عمارت يا بيشتر اكتفا مى كنند. اما دسته اى نيز هستند كه در صدند تا تمام عمارت هاى اين كاخ را پشت سر گذارند تا نهايتاً وارد عمارتى شوند كه پادشاه دل ها در آن قرار دارد.
افرادى كه در بيرون كاخ مى مانند و خواهان ورود به آن نيستند اگر نيت درستى داشته باشند، تنها به امر نگهبانى از كاخ مى پردازند. اين نگهبانان هم از خود كاخ پاسدارى مى كنند و هم از افرادى كه در بيرون كاخ مانده اند. نه نگهبانان و نه آن افراد هيچ كدام علاقه اى براى ورود به كاخ ندارند.
براى كسانى كه مى خواهند به كاخ وارد شوند راه هاى گوناگونى وجود دارد، اما شيطان با سپاهى كه دارد همواره سعى مى كند افراد را از ورود به كاخ منصرف و منحرف سازد. اين امكان براى شيطان در بدو ورود و نيز در عمارت هاى نخستين وجود دارد، اما در عمارت هاى واپسين چنين امكانى براى شيطان وجود ندارد و سالكان از خطر او (دست كم از خطر ذكر شده) مصون هستند.
عمارت نخست: مراقبه و خودشناسى
اين عمارت مخصوص كسانى است كه در مراحل بسيار اوليه توجه به خداوند هستند. آنها وارد كاخ شده اند، ولى هنوز نسبت به خدا توجه كافى مبذول نداشته اند و زندگى شان نظم خود را پيدا نكرده است.[22]
اين عمارت، عمارت تأمل، تفكر و مراقبه است; يعنى كسى كه وارد اين عمارت مى شود بايد كارهاى ذكر شده را انجام دهد. سالك مجبور نيست در يك نقطه باقى بماند و مى تواند از ساير بخش هاى عمارت ديدن كند، اما در هر جا باشد بايد به خودشناسى بپردازد تا بتواند به عمارت هاى بعدى وارد شود.
سالكى كه مى خواهد وارد عمارت نخست شود بايد خود را براى دعا و مراقبه آماده كند; زيرا اين دو دروازه هاى ورود به اين عمارت اند.[23] به علاوه، بر اين افراد لازم است بعضى رياضت ها و برخى آداب سيرو سلوك را رعايت كنند. نيايش از مهم ترين امورى است كه براى همه انسان ها به ويژه آن دسته از سالكان كه درصدد ورود به عمارت اول هستند، بسيار ضرورى است; چراكه نيايش براى تعالى جان هاى آدميان به ويژه سالكان بسيار مفيد است.[24]
چنان كه اشاره شد عنصر اصلى در عمارت اول تأمل و مراقبه[25] است. هدف اصلى از مراقبه تقويت عشق به خدا و روحيه خدمت به او در سالك است.[26] سالك بايد بر روى تعالى و عظمت نفس بشرى كه شبيه خداوند است مراقبه كند. ترزا در برخى از آثار خود از مراقبه با عنوان به كارگيرى بيشتر فاهمه ياد مى كند[27] و براى آن علاوه بر تعالى نفس بشرى مصاديق و متعلقات زيادى شمرده است كه مصايب مسيح، مريم باكره، تصوير قديسان و خاطرات انسان هاى بسيار خيّر از جمله آنها است.[28] سالكان در اين عمارت در مقام دريافت الطاف خداوند هستند، اما هنوز عشق امور دنيوى از وجودشان خارج نشده است; از اين جهت بر آنان لازم است تا براى مدت زمانى طولانى پاره اى نظامات عرفانى را رعايت كنند. به علاوه، ساكن اين عمارت بايد براى تحقق فروتنى تمرين كند. اهميت اين فضيلت اخلاقى به حدى است كه حتى مى توان نام اين عمارت را عمارت تواضع گذاشت.[29]
عمارت نخست به سبب فاصله اى كه با عمارت مركزى دارد، نيمه تاريك است و ساكنانش به سختى مى توانند چيزى ببينند; البته تاريكى اين عمارت به اندازه تاريكى نفسِ مرتكب گناه كبيره نيست. علت اصلى اين تاريكى و محروميت از نور، نقص ساكنان آن است; يعنى به سبب گرد و غبارى كه جلوى ديدگان آنان را گرفته، توانايى ديدن ندارند. و الاّ خود اتاق فى نفسه روشن است.[30] البته اين تاريكى به خود ساكنان بر مى گردد و حيوانات موذى بيرون از عمارت نظير مارها و افعى ها تأثيرى در آن ندارند چراكه نمى توانند به آن وارد شوند بلكه عواملى باعث تاريكى اين عمارت مى شود كه ساكنان آن با خود به اين عمارت آورده اند. ضمن اينكه اين گروه از سالكان هنوز به دنيا ميل و رغبت دارند و بدين جهت قادر نيستند زيبايى هاى كاخ را ملاحظه كنند، اما چون نيايش را شروع كرده اند، از نور متساطع از عمارت پادشاه بهره اى دارند.
چنان كه پيش تر اشاره كرديم مى توان عمارت نخست را عمارت مراقبه و خودشناسى نام نهاد.[31] تأكيداتى كه ترزا در اين عمارت بر نيايش و مراقبه دارد از آن جهت است كه اين امور سالك را وامى دارد تا به خودشناسى بپردازد; از اين طريق سالك زيبايى هاى كاخ درون را بيشتر و بهتر شناخته و انگيزه اش براى رسيدن به ساير عمارت ها زيادتر مى شود. از نظر ترزا خودشناسى باعث مى شود كه سالكِ ساكن در عمارت نخست موجودات موذى را از خود دور كرده، راهى براى خداشناسى عميق تر پيدا كند و از لغزش ها در امان بماند.[32]
ساكنان عمارت نخست همواره در خطرند; چه، اين افراد از نظر ترزا بسان جوجه هايى هستند كه در حال آموزش پروازند. آنها نمى توانند به جاهاى دور دست پرواز كنند، اما مى توانند با تقليد از والدينشان پرواز را تمرين كنند. هر امتحانى ممكن است كه آنان را از پا در آورده و به ايشان لطمه وارد كند،[33] زيرا چنان كه پيش تر اشاره شد هنوز حيوانات موذى و درنده در اطراف اين عمارت وجود دارند.[34]
پي نوشت ها :
[1] استاديار دانشگاه آزاد اسلامى تهران مركزى
[2]. رك: بخشعلى قنبرى، «نيايش هاى چهارگانه ترزا آويلايى»، هفت آسمان، شماره 31.
[3]. Ilena Marcoulesco, "Mystical Union", Encyclopaedia of Religions, Mirced Eliade, (ed) Vol.10, New York, McMillan 1987, p.243.
[4]. براى آگاهى بيشتر رك: استنلى جى، گرنز و راجراى السون، الاهيات مسيحى در قرن بيستم، صص1ـ5.
[5]. سفر پيدايش، 1:9ـ31.
[6]. آگوستين، اعترافات، صص12ـ13.
[7]. Robert Vanda Weyer, "Introduction" of Interior Castle, London, Fount, 1995, p.X.
[8]. J. Chapman, "Mysticism Christian Roman Catholic", P.98.
[9]. ابوالفضل محمودى، «عرفان مركبه و عهد عتيق»، هفت آسمان، شماره 15، ص197.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. Second Water. منظور از آب دوم، به دست آوردن آبى است كه در كتاب زندگى نامه مطرح شده است.
[13]. Peter Rohrbach, Teresa of Avila, p.95.
[14]. Purgative Life
[15]. Illuminative Life
[16]. Robert Vanda Wayer, "Introduction" of Interior Castle, p.X.
[17]. Emptiness or Aridity
[18]. Idem, loc.cit.
[19]. Unitive Life.
[20]. Idem, loc.cit.
[21]. Teresa, Interior Castle, p.23.
[22]. Mary Frohlich, The Intersubjectivity of Mystic; A Study of Avila's Interior Castle, p.180.
[23]. Teresa, Interior Castle, p.27.
[24]. Mary Idem, op.cit, p.12.
[25]. بين تأمل و مراقبه تفاوت وجود دارد به اين معنا كه تأمل تا حدى به ذهن مربوط مى شود در حالى كه مراقبه متمركز ساختن تمام ساحت ها و قواى بدن روى موضوع خاصى چون صليب عيسى يا مصايب آن حضرت است.
[26]. James H. Leuba, The Psychology of Religious Mysticism, p. 162.
[27]. Teresa, Interior Castle, p. 138.
[28]. Idem, op.cit, p.136.
[29]. Allison Peers, "Introduction of Interior Castle", The Complete Works, vol.II, p.190.
[30]. Teresa, Interior Castle, p. 138.
[31]. Hilda Grafe, The Story of Mysticism, p.239.
[32]. Teresa, "Interior Castle" The Complete Works, pp.208-210.
[33]. Idem, Interior Castle, p.48.
[34]. Hilda Grafe, op.cit, p. 239.
عمارت دوم: تمرين نيايش
كسانى كه وارد عمارت دوم شده اند، به اين معرفت رسيده اند كه ورود به عمارت نخست لازم است ولى مقصد اصلى آنها نيست; بلكه ضرورت دارد كه از آنجا فراتر رفته، در انديشه ورود به عمارت هاى بعدى باشند.[35] ساكنان اين عمارت مراقبه و نيايش را تمرين كرده، توانسته اند صداى خدا را كه از طريق پندها، كتاب ها و... با آنان گفتوگو مى كند بشنوند; گفتوگوى خدا در اين عمارت كاملا غيرمستقيم است و از تجربه بىواسطه اصلا خبرى نيست. سالك در عمارت نخست توانايى برگزارى گفتوگوى غيرمستقيم را نيز نداشت و در اين عمارت آن را امكان پذير ساخته است. نيروهاى موذى در اين عمارت نيز همانند عمارت پيش وجود دارند و به طور كامل از بين نرفته اند، اما اين عمارت با عمارت پيشين دو تفاوت دارد: يكى اينكه نيروى مقاومت سالك در اين عمارت افزايش يافته است; ديگر آنكه خطرات جانوران موذى نسبت به قبل تا حدى كاهش يافته است. اين عمارت از جهات ديگرى نيز با عمارت پيشين تفاوت دارد و آن اينكه گرما و نور اين عمارت نسبت به قبل بيشتر شده،[36] در نتيجه سالك از مواهب بيشترى برخوردار است و نيز اينكه سالك در اين عمارت انگيزه بيشترى براى صعود به عمارت هاى بعدى دارد. از اين جهت كوشش هاى سالك افزايش يافته، خود را بيشتر به رنج و مشقت مى اندازد. از جمله كارهايى كه سالك در اين مرحله انجام مى دهد توجه به مواعظ، تهذيب گفتار و خيرخواهى است. ضمن اينكه بايد با بى نظمى به شدت مبارزه كند.[37] علاوه بر اعمال ياد شده سالك در اين عمارت به نيايش شفاهى مبادرت كرده، مراقبه و ذكر را ادامه مى دهد كه غالباً با سختى و تلخى همراه است.[38]
به رغم انجام اين فعاليت ها و وجود انگيزه قوى تر جهت حركت به جلو، خطر همچنان ساكنان اين عمارت را تهديد مى كند; از جمله اين خطرات ارتكاب ساكنان آن به گناه است، زيرا ارتكاب گناه فرصت هاى زيادى از ايشان را به هدر مى دهد و در نتيجه علاقه مند مى شوند در وضع موجود باقى مانده و در انديشه رسيدن به وضع مطلوب نباشند.[39] البته در اين عمارت مقاومت سالك در برابر خطرات نسبت به عمارت نخست بيشتر شده است ترزا در اين فصل نخستين شعف هاى سالك، ضرورت استمرار نيايش، ذكر و دريافت تسلى هاى خدا را توضيح داده است. سالك در اين عمارت نيز مبارزه را ادامه مى دهد، اما در عين حال دريافت هايى از خداوند هم دارد. خداوند وقتى اهتمام ساكنان اين عمارت را مى بيند، از طرق مختلف به آنها كمك مى كند تا از اين عمارت به عمارت هاى بعدى صعود كنند. از جمله اين كمك ها مى توان به بيدار كردن سالكان از طريق دچار كردن آنها به برخى بيمارى ها اشاره كرد كه مانع از گرايش آنها به سستى مى شود.[40] به علاوه خداوند الهام ها و پيام هايى براى سالكان اين عمارت فرو مى فرستد; هرچند كه اين الهام ها و پيام ها همانند الهام ها و پيام هاى مراحل بالاتر نيست، اما در حد و اندازه خود مى توانند سالكان اين عمارت را جهت صعود به مراحل بعدى تشويق كنند.
براى ورود به عمارت دوم موانعى وجود دارند كه بر سر راه سالك سد ايجاد مى كنند تا نتواند به اين عمارت وارد شود. تعلق و اشتغال به امور مادى و دنيوى از موانع عمده ورود به آن است. نفس تعلق مذموم است و مانع از سلوك سالك مى شود. مانع بودن تعلق را حلال و شرعى بودن آن امر دنيوى نيز برطرف نمى كند. حتى اگر سالك فرد صادقى باشد و از گناهان كبيره پرهيز كند، باز تعلقات دنيوى مانع از ورود وى به عمارت دوم خواهد شد.[41] پس براى ورود به اين عمارت اعراض از همه علايق و مشاغل زايد، تا آنجا كه موجب اخلال در انجام وظايف زندگى نباشد، لازم است. اين امر تا حدى ضرورى است كه اگر سالك بى درنگ نسبت به آن اهتمام نورزد نه تنها امكان ورود به عمارت اصلى را از دست خواهد داد، بلكه چه بسا از جايگاهى كه در آن سكنى گزيده نيز محروم شود. بر او لازم است كه خود را از تمام اين امور برحذر داشته و آماده تحمل سختى ها و مشكلات باشد تا بتواند به مراحل و مراتب بالاتر صعود كند.
شيطان سالكان اين عمارت را به طرق مختلف اغفال و اغوا مى كند:
1. از طريق ايجاد ترديد در سلوك; شيطان با ايجاد ترديد در ذهن سالكان موجب مى شود تا آنها مردد شوند كه پيش تر بروند يا به عمارت نخستين برگردند.[42]
2. وارونه جلوه دادن واقعيت هاى عينى و نفسانى; شيطان چنان وانمود مى كند كه افكار و لذات دنيوى ماندگارند تا راهروان را از ادامه مسير باز دارد كه ترزا از آنها با عنوان خزندگانى ياد مى كند كه به جان سالك افتاده اند.
3. ترساندن از رنج ها; شيطان از طريق ترساندن، اراده سالك را براى تحمل رنج ها و سختى هاى اين عمارت تضعيف مى كند.[43] او با القاى اينكه چنين رنج هايى براى بدن مضر است، سالك را وا مى دارد تا آنها را تحمل نكرده و راهى غير از آنچه را كه در سلوك ارايه شده است، بپيمايد.
4. القاى دورى دوستان; شيطان سالك را به ياد دوستانش مى اندازد و جايگاه و احترامش نزد آنها را يادآور مى شود تا نتواند دورى آنها و مشكلات را تحمل كند.[44]
اگر نيروهاى شيطانى دست به كار مى شوند تا سالكِ ساكن در عمارت دوم را به ترديد اندازند، نيروهاى رحمانى نيز در تلاش اند تا سالك را به ادامه مسير تشويق كرده، روحيه او را تقويت نمايند. ايمان همچنين اقتضايى دارد زيرا تعليم مى دهد كه سالكان بايد در انديشه چيزى باشند كه آنان را به مقصدشان مى رساند. حافظه هم در اين ميان به مدد سالك آمده متذكر مى شود كه لذات دنيوى همه به سر مى آيند. كسانى كه به اين دنيا دل خوش داشتند، با مرگ از يادها فراموش شده اند; اينان روزگارى مكنت و ثروتى داشتند، اما اكنون زير خاك مدفون اند و طعمه كرم هاى خاكى شده اند. ذهن نيز نكات هشداردهنده اى را براى يادآورى اين پيشامدها به نفس خاطرنشان مى كند.[45] اراده مشتاقِ مهرورزىِ به پروردگار است و آرزوى بازگشت به سوى خداوند را دارد; در نتيجه اراده نيز سالك را به طى مراحل سلوك تشويق مى كند. قوه فاهمه نيز با نشان دادن اينكه انسان هر اندازه هم كه عمر كند هرگز جايگزينى براى دوستى و مهر خداوند پيدا نخواهد كرد به نفس مدد مى رساند. فاهمه به انسان متذكر شود كه جهان آكنده از دروغ است و لذات دنيوى چيزى جز مشقت و دغدغه و اذيت در لباسى مبدل نيستند.[46]
به هر حال ساكن عمارت دوم مرحله اول را طى نموده، به نيايش و دعا پرداخته و بخشى از ساعات زندگى خويش را نيز مصروف تأمل و مراقبه كرده است; همه اينها باعث تيزتر شدن فاهمه و ساير قوا نسبت به گذشته شده اند.
عمارت سوم: دستيابى به حيات قابل ستايش
پس از گذراندن مراحل اول و دوم، سالك در عمارت سوم به حياتى نسبتاً مطلوب و منظم دست مى يابد، اما هنوز نيايش او از طراوت لازم برخوردار نيست از اين رو احساس خستگى مى كند.[47] سالك ساكن در اين عمارت به لحاظ معرفتى به اين درجه رسيده است كه اعتماد مطلق به خود ممكن است او را از جايگاهى كه هست پايين آورد; از اين جهت به نيكى واقف است كه خطر بازگشت همچنان وجود دارد. هرچند به لحاظ رعايت پاره اى از آداب سير و سلوك به درجاتى دست يافته است، اما در عين حال به دو نكته اساسى توجه دارد: 1. اينكه فضايلى كه كسب كرده به غايت اندك است; 2. شرط ادامه راه و ارتقاى درجه رعايت كامل احتياط است. اگر اين دو نكته مهم را رعايت كند مى تواند اميدوار باشد كه اين مرحله را به خوبى به پايان برده، توفيق رسيدن به مقام بالاتر را خواهد داشت.[48]
سالك در اين مرحله هنوز در زيست عقلى به سر مى برد; بارقه هايى از عشق در وجودش پيدا شده، اما چنين عشقى در چنبره عقل گرفتار است. از اين جهت او هنوز نتوانسته به طور كامل به انكار نفس خويش بپردازد.
با توجه به آنچه گفته شد محدوديت هاى اين عمارت را به قرار زير مى توان برشمرد:
1. نفس هنوز نيروى الهام بخش عشق را در خود محقق نساخته و آن را به كمال نرسانده است.
2. نفس هنوز به طور كامل خود را به خدا تسليم نكرده است.
3. عشق او در تسخير و تصرف عقل است.
4. پيشرفتش كند است.
5. به عمارت هاى بالاتر به طور گذرا نظر مى كند.[49]
در اين عمارت به سالكان توصيه شده است كه به طور مطلق بايد خود را به خدا بسپارند و همچنان مواظب حركات و سكنات خود باشند; از اين جهت خوف عنصر اصلى اين عمارت است.
گذر از هر يك از عمارت ها در نوع بينش سالك تغييراتى به وجود مى آورد. صفات خدا كه در عمارت سوم براى سالك آشكار مى شود غير از آن صفاتى است كه در عمارت هاى پيشين آشكار شده است. در اين عمارت به علت پيشرفتى كه سالك حاصل كرده، پروردگار به مثابه خداوندى عادل، رحيم و جبران كننده مطرح است. به علاوه خدا در اين عمارت به سالك بيشتر از آنچه مستحق آن است، عطا مى كند.[50] اين عطاها و عنايات بدان جهت به سالك ارزانى مى شود كه او را به طى مراحل باقى مانده و رسيدن به عمارت هفتم تشويق كند.
عمارت چهارم: دريافت تسليات
نفس در اين عمارت براى نخستين بار عناصر ماورايى زندگى عرفانى را تجربه مى كند. اين تجربه در سايه تلاش هاى سالك حاصل نشده، بلكه محصول عنايت الاهى است. از اين جهت در اين عمارت از نقش سالك در كسب فضايل كاسته و به نقش خدا افزوده مى شود.[51] به تعبير ديگر در اين عمارت قواى نفس در تحصيل فضايل نقش كمترى دارند و خداوند به جاى آن فعال تر مى شود. از اين جهت مى توان اين عمارت را با نيايش سكوت در كتاب زندگى مقايسه كرد،[52] زيرا قواى نفس در نيايش سكوت نيز چنين وضعى دارند.
سالك در اين عمارت بر خلاف عمارت هاى پيشين اين امكان را مى يابد كه به طور مستقيم روح خود را از آبشخور اصلى سيراب كند و به عشقى دست يابد كه او را از قيد و بندهاى پيشين رها سازد. مضاف بر اينكه او به بطن و متن حقيقت دنيا پى برده، به زوال آن يقين پيدا مى كند و ديگر به آنچه در آن هست وقعى نمى نهد; در نتيجه به سطح عالى ترى از نيايش دست مى يابد; نيايشى كه خدا به قلب و روح او القا مى كند. البته او هميشه در اين حالت باقى نمى ماند بلكه مجدداً به حال اوليه باز مى گردد.[53] هرچند سالك در اين عمارت براى اولين بار شهود عرفانى را تجربه مى كند و صداى خدا را به طور مستقيم مى شنود كه او را به سوى خود فرا مى خواند;[54] اما در اين عمارت نيز خطر سقوط و تنزل وجود دارد.
سالك در اين عمارت سه مرحله را پشت سر مى گذارد: 1. شيرينى نيايش را كاملا درك مى كند. 2. تسلى هاى الاهى را دريافت مى كند; به تعبير ديگر در معرض تسلى هاى خداوند قرار مى گيرد. 3. توانايى برگزارى نيايش سكوت را به دست مى آورد و توفيق انجام آن را مى يابد.[55]
علاوه بر آنچه گفته شد سالك امكان عشقورزى را هم به دست مى آورد. همچنين در اين عمارت نيز معرفت نفس مورد تأكيد قرار مى گيرد. در اين عمارت برخلاف عمارت هاى پيشين تلاش هاى شخص سالك كمتر شده، در مقابل فعاليت خدا افزايش مى يابد و الطاف خود را نثار سالك مى كند.[56]
عمارت پنجم: نامزدى روحانى
ترزا سه عمارت پايانى كاخ درون را با بهره گيرى از فرهنگ عامه مردم اسپانيا تنظيم كرده است. در قرن شانزدهم در اسپانيا اگر كسى مى خواست با كسى ازدواج كند مى بايست در طى چند مرحله اين كار را به انجام مى رساند. ابتدا چند ملاقات ميان طرفين صورت مى گرفت تا افراد همديگر را بشناسند و علاقه اى بين آنها پديد آيد; پس از آن نظر موافق خود را راجع به ازدواج اعلام مى كردند; آنگاه از طريق برگزارى آيينى در ملأ عام نامزدى آنها اعلام مى شد و رسماً وارد مرحله نامزدى مى شدند; و سرانجام آيين عروسى برگزار مى شد و آنها با هم ازدواج مى كردند. ترزا برگزارى چند ملاقات و «دست در دست هم نهادن»[57] را با عمارت پنجم، نامزدى رسمى (وصال موقت) را با عمارت ششم و ازدواج را با عمارت هفتم تطبيق داده است.[58]
در عرفان مسيحى نامزدى روحانى سابقه اى طولانى دارد. از نظر عارفان مسيحى سالك پس از طى مراحلى شايستگى آن را پيدا مى كند كه عيسى را مشاهده كرده، مورد توجه او قرار گيرد و نهايتاً از ميان جمعى به نامزدى برگزيده شود. شرط اصلى اين نامزدى خودشناسى و داشتن شناختى دقيق و درست از نفس است. اگر كسى به اين معرفت نرسد، هم به خود و هم به ديگران آسيب خواهد رساند; از اين روست كه ترزا به اين افراد اطمينان مى دهد كه هرگز وارد عمارت هاى پنجم و ششم نخواهند شد.[59]
نقل است كه كاترين سى ينايى[60] وجود خود را وقف حضرت مسيح كرده از ازدواج روى گردانيد; او از هفت سالگى خود را به نامزدى مسيح در آورد و در سن دوازده سالگى نذر خود را ادا كرد و رسماً به نكاح معنوى حضرتش درآمد.[61] حتى از او نقل شده است كه در يكى از شهودهايى كه براى وى رخ داد عيسى رسماً حلقه نامزدى را در انگشتش كرد و فرمود: «با من باش در ايمان به من، من با تو ازدواج روحانى خواهم كرد... .» پس از مدتى اين شهود كم رنگ شد، اما حلقه كاترين براى هميشه، البته فقط براى خودش، عيان و آشكار باقى ماند.[62]
سالك پس از طى چهار مرحله از مراحل هفت گانه لياقت نامزدى عيسى را پيدا مى كند. نفس در اين عمارت بسان زنى است كه با مردى كه مى خواهد با او ازدواج كند ملاقات كرده و از جان و دل به عشق او گرفتار شده است، اما هنوز به طور رسمى نامزد نشده است.[63] در اين عمارت زمينه هاى نامزدى فراهم شده و نهايتاً در عمارت ششم اين امر عملى خواهد شد. در اين مرحله، از درون نفس سالك آبى جارى مى شود كه وجود او را سيراب مى كند، زيرا خداوند خود در درون نفس سالك قرار مى گيرد. سالك نيز به اين يقين مى رسد كه خدا در او سكنى گزيده[64] و او را براى نامزدى روحانى اش برگزيده است.
در اين عمارت براى نخستين بار قواى نفس به خواب مى روند، البته خواب قوا در اين عمارت مدت زيادى دوام ندارد. اين اتفاق براى سالك كاملا تازگى دارد، زيرا تا قبل از اين عمارت چنين چيزى براى او رخ نداده بود. اگر اين حالت استمرار پيدا كند روح و نفس سالك كاملا به تملك خدا در مى آيد.[65]
از اين عمارت در كتاب زندگى با عنوان هايى مانند نامزدى روحانى[66] آبيارى سوم[67] و نخستين مرحله نيايش وصال[68] يا وصال معمولى يادشده است; از دو عنوان اخير در كتاب زندگى براى اشاره به اين عمارت استفاده شده است. در اين عمارت سالك به مراقبه القايى نيز دست مى يابد; در اين مراقبه تمام حواس به چيزى متمركز مى شوند. اين حالت به طور انفعالى رخ مى دهد و زمان آن حدوداً يك ساعت و نيم است.[69]
عمارت ششم: وصال موقت
در عمارت ششم عاشق و معشوق براى مدتى نسبتاً طولانى با يكديگر ملاقات مى كنند. هر اندازه آنها صميميت بيشترى داشته باشند، سالك الطاف بيشترى دريافت خواهد كرد.[70] با وجود برخوردارى سالك از اين مواهب، درد و رنج هاى زيادى را نيز تحمل مى كند. شايد علت بروز اين دردها و رنج ها اين باشد كه سالك با وضعيت جديدى مواجه شده كه تا آن زمان سابقه نداشته است; ديدار با خدا. بى ترديد اين ملاقات آثار جسمى و روحى زيادى به جا مى گذارد. از آثار جسمى مى توان به بيمارى، شنيدن بدگويى و تحمل آزار از سوى ديگران اشاره كرد كه تماماً منشأ درونى و باطنى دارند. به لحاظ روحى نيز سالك دردهايى را تحمل مى كند كه مهم ترين آنها تحمل غم و اندوه فراوان است.[71] اين دردها از آن جهت است كه وصال وى با خدا هنوز دايمى نشده و روحش هنوز در قفس تن گرفتار بوده و رهايى مطلق را تجربه نكرده است.
علاوه بر آنچه گفته شد در اين عمارت حوادث ديگرى نيز رخ مى دهد; حوادثى كه به زندگى عرفانى مربوط است از قبيل: جذبه ها،[72] مشاهدات،[73] الهامات،[74] و نظاير آنها و همه اينها بر اهميت اين عمارت افزوده است. مضاف بر اينكه سالك در اين عمارت به انجام نيايش و وجد[75] نيز توفيق مى يابد كه شكل متعالى آن، نيايش وصال است[76] كه در كتاب زندگى توصيف شده است. نشانه هاى اين نيايش را به قرار زير مى توان برشمرد:
1. فرد براى مدت طولانى از تكلم باز مى ماند;
2. بدن سرد مى شود و به طور كامل حيات را از دست مى دهد;
3. فاهمه به مدت يك يا چند روز از كار مى افتد و مدهوش مى شود;
4. شخص دردهاى طبيعى و فراطبيعى (روحى ـ معنوى) را تحمل مى كند.[77]
بخش عمده حوادثى كه در عمارت هفتم رخ مى دهد در اينجا نيز تحقق مى يابد، اما تفاوت اصلى اين دو عمارت در آن است كه در آنجا اين امور با شدت بيشتر و در زمان طولانى ترى ـ كه بعضاً دايمى است ـ رخ مى دهد. حوادثى نيز هست كه تنها در عمارت هفتم رخ مى دهد و در عمارت ششم خبرى از آنها نيست، البته زمينه هاى آن حوادث در اين عمارت تحقق مى يابد.
ترزا در عمارت هاى پنجم، ششم و هفتم از وصال خدا سخن گفته است. تفاوت اصلى وصال در اين سه عمارت در مدت آنهاست; به اين معنا كه در عمارت هاى پنجم و ششم اين وصال موقت ودر عمارت هفتم دايمى است.
عمارت هفتم: نكاح روحانى
عمارت هفتم آخرين عمارتى است كه سالك بايد بدان دست يابد. در واقع تمام عمارت هاى پيشين مقدمه رسيدن به اين عمارت است. عمارت هفتم در مركز كاخ درون قرار دارد و جايى است كه وقتى سالك بدانجا گام مى نهد براى هميشه با پروردگارش بوده،[78] وصال او را درك خواهد كرد. هدف اصلى نكاح روحانى سكنى گزيدن معشوق (داماد) در نفس عاشق (عروس) است.
نكاح روحانى وصالى عاشقانه ميان عاشق و معشوق است. اين وصال نوعى زندگى مشترك ميان بنده و خدا است بدون آنكه خداوند و بنده هويت خود را از دست بدهند; اما در عين حال قواى سالك در پرتو انوار الاهى مستحيل شده، استقلالش را از دست مى دهد. به تعبير ديگر نكاح روحانى، وصالِ وجودِ ناسوتى سالك با وجودِ ملكوتى عيسى مسيح است كه با رأفت و شفقت مسيح همراه است. خلاصه آنكه نكاح روحانى وصال نهايى ميان عروس (سالك) و داماد (مسيح) است.
نكاح روحانى (به همسرى عيسى در آمدن) نشان دهنده مرتبه والاى سالكى است كه پس از پشت سر گذراندن شش مرحله و از طريق عشق الاهى به صورتى اسرارآميز به وصال خدا نايل آمده است. به تعبير كلى، رسيدن به اين مقام نشان دهنده تقرب فرد به خداوند (مسيح) است. اين مقام عموماً به دوشيزگانى اختصاص دارد كه از ازدواج سرباز زده اند و خود را وقف حضرت مسيح تقديم كرده و پيمان بسته اند كه طى مراسمى نذر و نياز خود را عملى سازند; اما در معناى عام همه مسيحيان امكان آن را دارند كه به طور معنوى عيسى را به عنوان همسر خود برگزينند. در الاهيات مسيحى از اين امر با عنوان تبدل جوهرى ياد شده است. ترزا چنين وصالى را در كتاب كاخ درون توضيح داده و خاطرنشان كرده است كه خود به چنين موقعيتى دست يافته است.
پاره اى از عارفان مسيحى نكاح روحانى خود با عيسى را از طريق عملى نمادين به تحقق رسانده اند، اما در اصل اين نكاح امرى انفسى است يعنى ماهيت اصلى اين نكاح در نفس آدمى رخ مى دهد. سالك در سير انفسى با طى مراحل شش گانه مى تواند به مرتبه اى برسد كه نكاح روحانى در او تحقق يابد. در عرفان مسيحى به اين حالت «تشبه به خدا»،[79] «نكاح روحانى»،[80] يا «حيات وحدانى»[81] مى گويند. ترزا و تنى چند از عارفان مسيحى مدعى دست يابى به چنين مقامى اند.[82] نقل است كه ترزا در سال 1572م. نكاح روحانى را تجربه كرده است.[83]
در عمارت هفتم نفس كاملا در اختيار خداوند است و از خود هيچ اراده اى ندارد; البته مى تواند از موهبت هاى الاهى لذت ببرد و شادمان شود. تمام فيض ها، الطاف، موهبت ها و تسليات به طور مطلق از جانب خداوند به سالك ارزانى شده است و او در تحقق آنها هيچ نقشى ندارد.[84] ترزا دريافت اين موهبت ها را به آرامش عمارت هاى معبد سليمان تشبيه مى كند كه هيچ صدايى در آنجا شنيده نمى شد. اين الطاف به سالك ساكن در عمارت هفتم به همان صورتى عنايت مى شود كه به ساكنان معبد سليمان عنايت مى شد.[85]
در اين منزلگاه از بى طراوتى و مزاحمت هايى كه در ساير عمارت ها وجود داشت هيچ خبرى نيست و روح هماره در آرامش مطلق به سر مى برد. ديگر اين ترس وجود ندارد كه نكند موهبت هاى متعالى عاملى اغفال كننده از سوى ابليس باشد، بلكه سالك اعتقاد راسخ دارد كه همه آنها از سوى خداوند است; زيرا خداوند خود را به گونه اى براى سالك آشكار مى كند كه ابليس توانايى آن را ندارد و اساساً خداوند در جايگاهى از نفس قرار دارد كه ابليس هرگز توانايى ورود به آن را نداشته و خداوند نيز چنين اجازه اى را به او نمى دهد.[86]
نفس سالك در عمارت هفتم درك مى كند كه هدايايى گرانبها از جانب خدا به او مى رسد و به طور مستمر از حضور اقانيم در خود آگاه مى گردد.[87] اين عمارت درونى ترين عمارت اين كاخ است، جايى كه پادشاه ملكوتى در آن سكنى گزيده است. پادشاه پرده ها را از جلوى ديدگان نفس كنار مى زند و شهودى عقلانى را به او ارزانى مى كند كه در طى آن تثليث مقدس خود را بر سالك آشكار كرده و هر سه آنها در نفس او مستقر مى شوند.
در اين عمارت به دو نكته بايد توجه كرد كه براى نفس از اهميت والايى برخوردار است:
1. آرامش بزرگ ناشى از جذبه ها و وجدهاى شديد پديد مى آيد.
2. اينها نشانه ضعف نفس است كه نمى تواند حضور الاهى را تحمل كند.[88]
در عمارت هفتم خداوند به طور كامل در نفس سالك ساكن و ميان آن دو اتحادى برقرار مى شود; اتحادى همچون افتادن قطره باران در رودخانه و يا در هم آميختن دو شمع فروزان.[89] چنين اتحادى را مى توان شهود ربانى ناميد. از اين گونه شهود دو نوع تفسير ارايه شده است: تفسيرى مبتنى بر وحدت وجود و ديگرى تفسيرى مبتنى بر وحدت شهود. در تفسير وحدت وجودى سالك پس از طى مراحل سير و سلوك به اين نتيجه مى رسد كه ميان او و خدا هيچ فاصله و تمايزى نبوده است بلكه او از اين حقيقت آگاه نبوده است. چنين معرفتى در شهود ياد شده حاصل مى شود. به تعبير ديگر خدا و بنده يك وجود بيش نبودند و اين خبط بصر سالك بوده است كه آنها را دو موجود مى پنداشت. اما در تفسير وحدت شهودى وضعيت به گونه اى ديگر است به اين معنا كه خدا، خدا است و بنده، بنده. اما همين بنده پس از طى طريق عرفانى در يك تجربه به معرفتى دست مى يابد كه جز خدا در عالم موجودى نيست، اين امر بدان معنا نيست كه غير از خدا موجود ديگرى در عالم نباشد بلكه او آنها را مشاهده نمى كند بلكه وجود خداوند چنان بر هستى سيطره دارد و سالك نسبت به آن واقف شده است كه بقيه موجود در نور او پنهان شده اند و اصلا به چشم نمى آيند. در نتيجه سالك يك وجود بيشتر نمى بيند.
تجربه اى كه در عمارت هفتم رخ مى دهد برتابنده هر دو تفسير است اما به نظر مى رسد كه تفسير مبتنى بر وحدت شهود بر تفسير ديگر ارجحيت دارد چراكه ساير آموزه هاى ترزا با نگرش وحدت وجود سازگار نيست. به هر حال سالك از طريق طى مراحل مختلف به وصال خدا و يكى شدن با او دست مى يابد. با وجود اين عده اى ترزا را وحدت وجودى مى دانند; زيرا ترزا هشدار مى دهد كه خوانندگان آثارش تصور نكنند كه نكاح روحانى تنها در لذت بردن آنى خلاصه مى شود، بلكه اين رابطه بايد به وصال خدا منجر شود. اين وصال باعث مى شود كه نفس از طريق وصال روح با روح القدس، با خدا يكى شود. در نتيجه سالك از قدرت الاهى برخوردار شده و بيشتر از گذشته به عبادت خدا مى پردازد. ضمن آنكه او در اين مرحله توانايى مراقبه و انجام كار (عمل عبادى) را پيدا مى كند.[90]
در مقابل بسيارى از صاحب نظران بر شهودى بودن اين تجارب تأكيد دارند و با بيان تمايزات ديدگاه هاى اكهارت با ترزا بر شهودى بودن ترزا استدلال مى كنند; زيرا مى دانيم كه هر دو عارف از اتحاد با خدا سخن گفته اند ولى يكى مرادش وحدت وجود و ديگرى وحدت شهود بوده است.[91]
پي نوشت ها :
[35]. Teresa, Interior Castle, p.21.
[36]. Allison Peers, "Introduction of Interior Castle", The Complete Works, Vol.II, p.190.
[37]. Mary Frohlich, op.cit, p.180.
[38]. Hilda Grafe, op.cit, p.239.
[39]. Teresa, loc.cit.
[40]. Teresa, op.cit, p.22.
[41]. Teresa, Op.cit, p.16.
[42]. Idem, op.cit, p.23.
[43]. Idem, loc.cit.
[44]. Idem, loc.cit.
[45]. Teresa, op.cit, p.23.
[46]. Idem, loc.cit.
[47]. Mary Frohlich, op.cit, p.180.
[48]. Allison Peers, op.cit, p.190.
[49]. Idem, op.cit, p.191.
[50]. Teresa, Interior Castle, p.40.
[51]. Allison Peers, op.cit, p.191.
[52]. Idem, loc.cit.
[53]. Idem, loc.cit.
[54]. Mary Frohlich, op.cit, p.180.
[55]. Idem, Interior Castle, p.45.
[56]. Idem, loc.cit.
[57]. Joining of Hands
[58]. Mary Frohlich, The Intersubjectivity of The Mystic, A Study of Teresa of Avila's Interior Castle, p. 176.
[59]. Teresa, Interior Castle, p.137.
[60]. Catherine of Siena
[61]. Steven Fanning, Mystics of Christian Tradition, pp.129-130.
[62]. Idem, loc.cit.
[63]. Mary Frohlich, op.cit, p.183.
[64]. Hilda Grafe, op.cit, p.240.
[65]. Allison Peers, op.cit, p.191.
[66]. Spititual Betrothal
[67]. Third Water
[68]. Prayer of Union
[69]. Allison Peers, loc.cit
[70]. Allison Peers, loc.cit, p.191
[71]. Idem, loc.cit
[72]. Trance
[73]. Vision
[74]. Loucution
[75]. Ecstasy
[76]. Hilda Grafe, op.cit, pp.240-241.
[77]. Idem, loc.cit.
[78]. Ilena Marcoulesco, "Mystical Union", in: Encyclopaedia of Religions, (ed) Mircea Eliade, p.243.
[79]. Defication
[80]. Spiritual Marriage
[81]. Unitive Life
[82]. استيس، عرفان و فلسفه، ص54.
[83]. Paul de Jeagher, Christian Mystics of The Middle Ages, p.126.
[84]. Teresa, Interior Castle, p.183.
[85]. Idem, loc.cit.
[86]. Idem, loc.cit.
[87]. Chapman, op.cit, p.98.
[88]. Hilda Grafe, op.cit, p.241.
[89]. Allison Peers, op.cit, p.192.
[90]. Margaret Smith, An Introduction to The History of Mysticism, pp.101-102.
[91]. استيس، عرفان و فلسفه، ص100.
[92]. Spiritual Marriage
سابقه نكاح روحانى
سابقه نكاح روحانى[92] به عصر قبل از ميلاد مسيح برمى گردد. اين آيين در برخى از اديان و آيين هاى رمزى و عرفانى مورد توجه بوده و در قالب ازدواج عرفانى يا نكاح روحانى با يك الهه متبلور مى شده است. در اين ازدواج سالك با خدا در صميمى ترين نوع وصال يا وحدت به تصوير كشيده مى شد. در حين مراسمى كه انجام مى شد تمامى مريدان بخشى از گوشت، غذا يا نوشيدنى مقدس را فديه مى دادند. آنها تصور مى كردند كه به راستى با خدا مى خورند و مى نوشند و نهايتاً به وصال يا وحدت با او دست مى يابند. پس از اين مرحله براى برخى از آن مريدان مكاشفه اى رخ مى داد و در طى آن خداوند به طور مستقيم برايشان تجلى مى كرد. در اين تجلى بسيارى از اسرار آشكار مى شد و مواجهه با خدا در صور مختلفش رخ مى داد كه يكى از آنها ازدواج روحانى با خداوند بود.[93]
در كتاب مقدس نيز ريشه هاى نكاح روحانى را مى توان يافت. بنا به نظر برخى از عرفان پژوهان احتمالا اوريگن[94] نخستين كسى بود كه غزل هاى سليمان را تمثيلى از نكاح روحانى تفسير كرده است.[95]
علاوه بر مورد ياد شده، موارد ديگرى نيز در كتاب مقدس وجود دارد كه در آن از ازدواج روحانى ياد شده است;[96] مثلا در كتاب مقدس از ازدواج به عنوان نماد اتحاد يهوه با بنى اسراييل ياد شده است، برخى از نويسندگان مسيحى نظير آمبريوس از دوشيزگان با نام همسران خدا ياد مى كنند، عيسى خود را داماد مى نامد و پولس رسول نيز در عباراتى خطاب به برخى گفته است: «تو را به همسرى خود برگزيدم».
با توجه به نكات ياد شده عارفان مسيحى درصدد برآمدند تا به اين مقام دست يابند و به نكاح روحانى/عرفانى مسيح درآيند. در تاريخ عرفان مسيحى با افراد نسبتاً زيادى مواجه مى شويم كه مدعى نكاح روحانى با عيسى مسيح بوده اند. از نظر آنان عيسى به اشكال مختلف بر ايشان تجلى كرده، صريحاً آنان را به نامزدى و پس از آن به نكاح خود درآورده است. برخى از اين افراد حتى به طور سمبليك مراسمى تحت عنوان نكاح روحانى / عرفانى با عيسى برگزار كرده اند. مردم نيز در اين مراسم شركت مى كردند; اين امر نشان مى دهد كه حتى مردم عوام نيز پذيرفته بودند كه چنين كارى امكان پذير است. پذيرش اين امر توسط مردم نشانه عمق نفوذ اين نظريه در فرهنگ و ادبيات رايج بوده است.
نمونه هاى فراوانى از اين عارفان را مى توان در تاريخ عرفان مسيحى مشاهده كرد; افرادى مانند:
1. آنجلا[97] از عارفان مسيحى وقتى از زيارت رم باز مى گشت، روح القدس بر او نازل شد و به او ندا داد. «تو همسر شيرين من هستى».[98]
2. از ژان دارك[99] نقل شده است كه در سيزده سالگى صداى خدا را شنيد وعهد كرد كه خود وقف خداوند كند.[100]
3. مارجرى[101] نيز چنين تجربه اى را نقل كرده و مدعى شده است كه به نكاح روحانى دست يافته است; به اين نحو كه پدر آسمانى با او سخن گفته و فرموده است: «تو را اى مارجرى براى همسرى خويش برگزيدم».[102]
4. در سال 1344م. بريجيتا[103] در يكى از خلسه هاى عرفانى خود مشاهده كرد كه خداوند در هيئت نور تابانى بر وى آشكار شد و او را مطمئن كرد كه عروسش خواهد شد.[104]
بريجيتا علاوه بر نكاح يادشده، نكاح ديگرى هم داشته است كه اين دومى در سن هفتاد سالگى در رُم پنج روز قبل از مرگش رخ داد; به اين صورت كه حضرت مسيح بر وى ظاهر شد و به وى اطمينان داد كه «نه فقط عروس من خواهى بود بلكه يك راهب و يك بانو در واديستنا[105] خواهى شد».[106]
5. يوهان آرندت[107] از عارفانى است كه ازدواج با مسيح را اساس ايمان مى داند و بر اين اعتقاد است كه از اين طريق مسيح در ما حضور يافته، تولد ثانوى پيدا مى كند. او مى گويد از طريق نكاح روحانى است كه شخص مى تواند جميع فضايل را در خود محقق سازد.[108]
6. عارفان پس از ترزا نيز تجربه نكاح روحانى را داشته، آن را نقل كرده اند. مارى[109]از عارفان فرانسوى نحوه نكاح روحانى خود با مسيح را اين گونه توصيف مى كند كه در مكاشفه اى اقانيم ثلاثه را شهود كرده، شخصى جذاب و دلربا وارد روحش شده است و به طور وصف ناپذيرى در آغوشش گرفته و او را همچون قرين و همسر خويش قرار داده است.[110]
7. فاوستينا كوالسكا (1905ـ1938م)[111] از عارفان لهستانى نيز تجربه نكاح روحانى با مسيح را نقل كرده است.[112]
ويژگى اصلى شهود در عمارت هفتم كيفيت و اثرگذارى عميق آن است. شهودهايى كه در عمارت هاى پيشين رخ مى دهد ممكن است به لحاظ زمانى، مدت زيادى طول بكشد، اما در اين عمارت شهود به سرعت يك جرقه آذرخش است، يعنى به سرعت مى گذرد; با وجود اين تصوير بسيار با شكوهى از خود به جا مى گذارد. اثر اين شهود تا زمانى دوام مى آورد كه شخص به ملاقات مسيح نايل آيد; در اين زمان، سالك از وصال مسيح به طور جاودانه لذت خواهد برد. البته اين تصوير به معناى دقيق كلمه تصوير (=نقاشى) نيست، بلكه مسيح در اين شهود به صورت شخص زنده ظاهر مى شود; به گونه اى كه برخى اوقات سخن مى گويد و عميق ترين اسرار را فاش مى كند.[113] اين شهود به رغم كوتاه بودن مدت آن از شهودهايى كه سالك تا اين مرحله تجربه كرده، فراتر است.[114]
دستاورد عمده سكونت در عمارت هفتم دستيابى به وصال خدا است. اين وصال در نفس سالك رخ مى دهد و اين امر نشانه اوج تقرب نفس سالك به خداوند است.[115] طريقه ارزانى شدن وصال به سالك چنين است كه خداوند (=مسيح) نفس سالك را به منزله بارگاه خود در نظر گرفته در آن سكنى مى گزيند، آنگاه آن را به خلسه فرو مى برد. اين حالت در حين نيايش براى او رخ مى دهد و در طى آن به وصال حق دست مى يابد.[116]
سالك وقتى وصال خدا را درك مى كند به عظمت فيضى كه نصيبش شده پى مى برد و درك مى كند كه چنين موهبتى بى سابقه بوده است. سالك در اين حال به چنان عزت و عظمتى دست مى يابد كه هزاران پادشاهى را فرو مى گذارد و از آنها به سهولت مى گذرد; زيرا به قلمرويى بى پايان دست يافته است. او با چشيدن اولين جرعه از اين درياى بى كران از همه مسائل دنيوى متنفر مى شود.[117]
در اين عمارت مراحل زيادى پشت سر گذارده مى شود تا سالك به وصال خدا دست يابد. از مهم ترين آنها به موارد ذيل مى توان اشاره كرد: 1. سالك ابتدا در اين مرحله نيز مانند ساير مراحل بايد خود را از آنچه به ماديات و بعد جسمانى اش مربوط است خالى و محروم سازد تا زمينه عشق به خداوند در او فراهم گردد. در اين صورت است كه خداوند نفس او را از وجود خود سرشار مى كند.[118] 2. پس از آنكه سالك خود را از هر جهت آماده درك حضور خدا كرد، خدا به واسطه شهود خيالى بر روح او متجلى مى شود تا نفسش به درك آن نايل شده و از اين فيض عظيم بهرمند گردد. 3. پس از تحقق شهود خيالى، زمينه براى تحقق شهود عقلانى فراهم مى گردد. 4. در اين شهود است كه نكاح روحانى محقق مى شود و ديدار سالك با خداوند رخ مى دهد; ديدارى كه آنى و مستقيم است و آثار بهجت زاى زيادى براى نفس به ارمغان مى آورد. 5. با چنين شهودى تسليات الاهى نثار سالك مى شود. 6. آنگاه نفس سالك با خدا، كه روح القدس نيز همراه اوست، يكى مى شود. او به واسطه اين اتحاد عشقى را كه عيسى مسيح نسبت به آدميان دارد، به طور اختصاصى دريافت مى كند. 7. در آخرين مرحله اين فرآيند، عمل تبدل جوهرى[119]تحقق مى يابد و نفس از حيثيتى گناهكار به سپهرى وارد مى شود كه از او مى توان به عنوان همسر روحانى خداوند ياد كرد.
نفس سالك وقتى در مراحل پيشين از كيفيت عمارت هفتم با خبر مى شود تمام همّ و غمّ خود را صرف دستيابى به اين عمارت مى كند. آرامشى كه در اين عمارت وجود دارد انگيزه مناسبى براى حركت به سوى آن است. سالك در اين عمارت از همنشينى و همدلى خداوند برخوردار مى شود; از اين رو هيچ وقت احساس تنهايى به وى دست نمى دهد.[120] به علاوه خداوند نفس سالك را كاملا تقويت مى كند تا بتواند امورى كه قبلا قادر به درك آنها نبود را درك كند و هر آنچه پنهانى است براى او آشكار گردد.
حضور در عمارت هفتم تا زمانى كه سالك با تمام وجود حواسش به خداوند است، استمرار دارد و اگر لحظه اى از خداوند غفلت كند آن را از دست خواهد داد و حالت او به كلى زايل خواهد شد.[121]
آثار دستيابى به عمارت هفتم
مهم ترين دستاورد سكنى گزيدن در عمارت هفتم (نكاح روحانى) دستيابى به وصال خداوند است. اين وصال در جسم و جان سالك تأثيرات بسيارى از خود به جا مى گذارد. يكى از آثار اصلى سكونت در عمارت هفتم شعلهورتر شدن آتش عشق در سالك است. اين عشق از نهفته ترين قسمت نفس آغاز و تمام وجود سالك را در بر مى گيرد و او را سر تا پا شور مى كند. ماحصل اين عشقورزى فراموش كردن تمام دردها و رنج هاى گذشته است.[122] اينجاست كه هم غم و اندوه نفسانى و هم دردهاى جسمانى از بين مى رود. ترس از مرگ نيز جاى خود را به شوق مى دهد[123] و سالك عاشق از مرگ استقبال مى كند; چراكه نوعى خلسه و سرگشتگى خوشايند سراسر وجود او را احاطه مى كند.
از آثار ديگر وصال مى توان به رهايى سالك از تمام تعلقات اشاره كرد. او در عمارت هاى پيشين هميشه بخشى از افكار و تعلقات دنيوى را با خود داشت، اما در اين عمارت كاملا رها شده و آزادِ آزاد است; از تمام امور غيرخدايى دل كنده و در آرزوى تنها زيستن (با خدا) و سودرسانى به ساير بندگان خدا است. ستايش پروردگار زيباترين كارى است كه او مى تواند انجام دهد.[124] اگر او نسبت به خدا حساس تر شده، خدا نيز نسبت به او حساسيت نشان داده، مواظب حركات و سكنات وى بوده، از درونى ترين بخش نفس اش به او تلنگر مى زند تا بيدار و متنبه شود.[125]
در لحظات وصال خدا، نفس چيزى احساس نمى كند و قوايش امكان هرگونه عملى را از دست مى دهند. در چنين حالتى خداوند با برداشتن موانع و پرده ها از برابر ديدگان، او را قادر مى سازد تا موهبات الاهى را درك و دريافت كند و به بصيرتى متأملانه دست يابد.[126] اين بصيرت باعث مى شود تا او بتواند حقيقت اشيا را ببيند.
ثمره ديگر دستيابى به وصال آن است كه مقاومت نفس بيشتر شده، توانايى تحمل رنج هاى فراوان را پيدا مى كند. اين امر باعث مى شود تا نفس به طور محض فرمانبردار خداوند شود. نكته شگفت آور اينكه نفس در اين عمارت حتى در آزار و اذيت و رنجى كه تحمل مى كند، آرامش مى يابد; به گونه اى كه نه تنها براى كسانى كه به او آزار مى رسانند آرزوى بيمارى نمى كند، بلكه حتى تحمل آن را ندارد كه آنان را ناراحت ببيند. هرگاه آنان را گرفتار مشكلات ببيند عميقاً اندوهناك مى شود و مخلصانه تسكين ايشان را از خداوند طلب مى كند. سالك حتى حاضر است تمام مواهب به دست آمده را از دست بدهد و از همه آنها محروم گردد و يا حتى همه آنها را به ايشان بدهد تا آنان كمتر در راه ناخشنودى خدا گام بردارند.[127]
از ديگر آثار وصال تغيير نگرش سالك ساكن در اين عمارت به مرگ است. ممكن است سالك در عمارت هاى هفت گانه نگرش هاى مختلفى راجع به مرگ داشته باشد و حتى در برخى اوقات آن را طلب كند تا از قيد و بندهاى هستى رها شود، اما در اين منزلگاه عمرى طولانى درخواست مى كند تا مصايبى سهمگين تر را براى خشنودى سرورش تحمل كند.[128]
دست آخر اينكه در وصال، پروانه كوچك نفس سالك در آتش شمع معشوق سوخته و فانى مى شود و عيسى مسيح در او زندگى مى كند. اين جانبازى در زندگى فعلى سالك آثارى به جا مى گذارد كه بسيار بديع و شگفت انگيز است. براى فهم بهتر اين آثار مى توان زندگى قبل و بعد او را با هم مقايسه كرد: 1. او در اين زندگى به نوعى خودفراموشى و غفلت از خود مى رسد; گويى ديگر وجود ندارد. 2. جز خشنودى خدا هيچ چيز ديگرى در سر ندارد. 3. تغييرات زندگى و پديده هاى اطراف هيچ تاثيرى بر نفس سالك نمى گذارد، زيرا تنها چيزى كه او مد نظر دارد خشنودى خداوند است و بس. غير از اين هيچ چيز ديگرى براى او واجد ارزش نيست; به گونه اى كه اگر بداند در اين راه پيشرفتى حاصل نمى كند جان خود را يك باره مى بازد.
با توجه به اثر اخير است كه سالك به درجه اى مى رسد كه در جهان جز يك چيز نمى بيند (وحدت شهود). عالى ترين نمود اين بصيرت نوع دريافت وى از تثليث است. سالك به بصيرتى دست مى يابد كه سه اقنوم متمايز را نشأت گرفته از يك نيرو و بلكه يك خدا مى بيند. در اينجا هر سه شخصيت (كه يك حقيقت واحد دارند) با نفس ارتباط برقرار مى كنند و زمينه ساز فهم انجيل مى شوند و يك جا در نفس او سكونت پيدا كرده، با او همراه مى شوند.[129]
اين يگانه ديدن شخصيت هاى سه گانه تثليث را مى توان هم در نظام وحدت شهودى و هم در نظام وحدت وجودى تفسير كرد. به نظر مى رسد كه ترزا در اين عمارت، دست كم در اين تجربه اى كه ذكر شد، همچنان به نظام وحدت شهود پاى بند است; زيرا در پىِ بصيرتى كه به دست مى آورد، موفق مى شود آنها را يگانه ببيند و به دنبال آن اين سه اقنوم با تمايز پيشين در نفس سكنى مى گزينند. ضمن اينكه برقرارى ارتباط ميان آنها و نفس تنها در نظام وحدت شهود معنا و مبنا دارد. اين كثرت در وحدت و وحدت در كثرت تابع حقيقتى است كه از طريق واژگان قابل بيان نيست اما سالك واصل واقعاً آن را درك مى كند.[130]
تا زمانى كه حالت وصال برقرار است اين سه شخصيت در نفس حضور دارند و اين همراهى و همنشينى به قدرى شيرين است كه سالك باور نمى كند كه آنها از يكديگر و از نفس جدا مى شوند، و حتى به دوام چنين ارتباط و اتحادى قطعيت پيدا مى كند.[131]
قواى نفس در عمارت هفتم
يكى از مهم ترين آثار وصال بر سالك تغييراتى است كه در نحوه فعاليت قواى نفس پديد مى آيد. قوه ذهن[132] در اين عمارت اختيار خود را از دست مى دهد، نه مى تواند در جستوجوى چيزى باشد و نه دست به اقدامى بزند، بلكه كاملا از فعاليت منخلع مى شود و به حالتى باز مى گردد كه در ابتداى آفريده شدنش داشت. تنها كارى كه از وى بر مى آيد (آن هم به طور تكوينى و نه ارادى) آن است كه از دريچه اى به نفس بنگرد و آنچه را كه در آنجا رخ مى دهد مشاهده كند، البته گاهى اين قدرت مشاهده نيز از او ستانده مى شود.[133] البته اين امر به معناى آن نيست كه نفس نتواند كارى انجام دهد، بلكه او به آسانى و با شوق بيشتر هر كارى را كه به خدا مربوط مى شود انجام مى دهد. ضمن اينكه پس از فراغت همچنان از لذت وصال بهره مند مى شود.[134]
نامزدى روحانى; وصال روحانى و نكاح روحانى
در عمارت پنجم نامزدى روحانى و در عمارت هفتم نكاح روحانى طرح شده است. تفاوت اينها همانا تمايز وصال گذرا و وصال دايمى است. نكاح روحانى (وصال دايمى) وقتى رخ مى دهد كه شعور عرفانى و قواى عقلانى هماهنگ شوند. ضمن آنكه در نامزدى روحانى ارتباط جسمى مطرح است و سالك جسم عيسى را به طور مثالى مشاهده مى كند، اما نكاح روحانى ارتباط اندكى به جسم دارد.
ترزا در عمارت هفتم علاوه بر نكاح روحانى از وصال روحانى نيز سخن به ميان آورده است. از نظر او وصال روحانى در جايى مطرح است كه دو موجود به صورتى به هم نزديك شوند كه امكان جدايى آنها وجود داشته باشد و هر يك از طرفين بتوانند به طور مستقل از يكديگر به حيات خود ادامه دهند. بدين ترتيب چنين وصالى ممكن است پس از مدتى زايل شود، اما در نكاح روحانى دو چيز چنان به هم قرابت پيدا مى كنند كه امكان جدايى شان باقى نمى ماند، زيرا در نكاح روحانى مسيح براى هميشه در نفس سالك سكنى مى گزيند.[135]
ترزا تفاوت اين دو امر را با مثالى توضيح مى دهد. وصال روحانى مانند يكى شدن نور دو شمع است; به رغم آنكه هر دو، منبعِ يك نور واحد مى شوند، امكان جدايى آنها همچنان وجود دارد، اما نكاح روحانى بسان ريخته شدن قطره باران در درياست كه به هيچ وجه امكان جدايى آنها نيست. نكاح روحانى را با مثال ديگرى نيز مى توان توضيح داد به اين صورت كه وقتى به اتاقى از دو پنجره نور وارد مى شود، هرچند كه از دوجا نور به اتاق رسيده و آن را روشن كرده است،نورها يكى مى شوند و امكان جدايى باقى نمى ماند.[136]
نتيجه گيرى
مرورى بر آنچه گذشت مى تواند خواننده را به نتايجى برساند كه اهم آنها ذيلا يادآور مى شود:
1. ترزا از عارفانى است كه توانسته در قالب كاخ درون (=عمارت هاى هفت گانه) يك نظام عرفانى منسجم عرضه كند. اين نظام عرفانى ناظر به عمل و تجربه است و مقامات عرفانى را يكى پس از ديگرى مورد توجه قرار داده است. ترزا در آثار ديگرش مباحث نظرى را نيز مطرح كرده است.
2. عرفان عملى ترزا كه در اين مقاله بررسى شده است عرفانى ملموس و متأثر از زندگى خود او، متن كتاب مقدس و فرهنگ رايج در اسپانيا (به ويژه در استفاده از تعابيرى چون نكاح و نامزدى روحانى)، است.
3. تجزيه و تحليل آثار روانى و ذهنىِ وقوف در عمارت هاى مختلف از ويژگى هاى اساسى عرفان ترزا است. او به واقع توانسته است يافته هاى خود را تحليل كرده، حتى وضعيت قواى نفس را مورد بررسى قرار دهد. اين كار در نظام هاى عرفانى ساير عارفان مسيحى و مسلمان به ندرت ديده مى شود; از اين جهت مى توان از آن به عنوان يكى از نوآورى هاى ترزا آويلايى ياد كرد.
4. درست است كه عمارت هاى هفت گانه مراحل هفت گانه عرفان اند، اما مى توان گفت كه در تمام اين عمارت ها انسان شناسى به طور دقيقى مورد توجه قرار گرفته است. از اين نظر اين عمارت ها از بُعد انسان شناسى نيز اهميت مضاعفى پيدا مى كند.
5. نكته آخر اينكه هرچند اعمال و نيايش هاى مختلف در عالم خارج از ذهن انجام مى شود، اما نتايج همه آنها در درون صورت مى گيرد و دستاورد نهايى آنها تحولى روانى ـ ذهنى است; تحولى كه در كاخِ قلب انسان رخ مى دهد.
كتاب نامه :
آگوستين، اعترافات، ترجمه سايه ميثمى، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1380، صص12ـ13.
استيس، والتر ترنس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، تهران: سروش، 1358.
قنبرى، بخشعلى، «نيايش هاى چهارگانه ترزا آويلايى»، هفت آسمان، شماره 31.
محمودى، ابوالفضل، «عرفان مركبه و عهد عتيق»، مجله هفت آسمان، شماره 15، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، پاييز 1381.
گرنز، اسنلى جى، السون راجراى، الاهيات مسيح در قرن بيستم، ترجمه روبرت آسريان، ميشل آقاماليان، تهران، كتاب روشن، 1386.
Chapman, J., "Mysticism Christian Roman Catholic", in: Encyclopaedia of Religions and Ethics, (ed) James Hastings, vol. 9, Edinburg , t&t Clark, 1956.
Fanning, Steven, Mystics of the Christian Tradition, London & New York, Routledge, 2002.
Frohlich, Mary, The Intersubjectivity of The Mystic; A Study of Teresa of Avila's Interior Castle, Atlanta & Georgia, Scholars Press, 1993.
Grafe, Hilda, The Story of Mysticism, Guild ford and London, 1966.
Jeagher, Paul de, Christian Mystics of The Middle Ages, Tr. Donald Attwater, New York, Dover, 2004.
Korbrol, F., "Religious Orders (Christian)", Encyclopaedia of Religions And Ethics, Vol.10, Edingburg, T. &T, Clark, 1963.
Leuba, James, H., The Psychologe of Religions Mysticism, London & Boston, Routledge & Kegan Paul, 1972.
Marcoulesco, Ilena, "Mystical Union", Encyclopaedia of Religions, (ed) Mircea Eliade, New York, McMillan, 1987.
Peers, Allison, "Introduction of Interior Castle", The Complete Works, London & New York, Shed &Word, 1957.
Smith, Margaret, An Introduction To The History of Mysticism, Amsterdam Philo Press,_1930.
Teresa of Avila, Interior Castle, (ed) Robert Vanda Weyer, London Fount, 1995.
Weyer, Robert Vanda, "Introduction" of Interior Castle, London Fount, 1995.
پي نوشت ها :
[93]. Steven Fanning, op.cit, p.8.
[94]. Origen
[95]. Steven Fanning, op.cit, p.26.
[96]. اشعيا، 23:12; ارميا، 31:4 و 21.
[97]. Angela of Foligno
[98]. Steven Fanning, op.cit, p.88.
[99]. John of Arc
[100]. Steven Fanning, op.cit, p.118.
[101]. Margery
[102]. Steven Fanning, op.cit, p.127.
[103]. Birigitta
[104]. Idem, op.cit, p.133.
[105]. Vadstena
[106]. Steven Fanning, op.cit, p.134.
[107]. Joanna Arndt
[108]. Steven Fanning, op.cit, p.142.
[109]. Marie of The Incarnation
[110]. Steven Fanning, op.cit, p.166.
[111]. Faustina Kowalska
[112]. Steven Fanning, op.cit, p.204.
[113]. Teresa, Interior Castle, p.149.
[114]. Idem, op.cit, p.148.
[115]. Teresa, Interior Castle, p.171.
[116]. Idem, loc.cit.
[117]. Idem, op.cit, p.203.
[118]. Idem, op.cit, p.177.
[119]. Transformation
[120]. Teresa, Interior Castle, p.184.
[121]. Idem, op.cit, p.174.
[122]. Idem, op.cit, p.185.
[123]. Idem, op.cit, p.181.
[124]. Idem, op.cit, p.182.
[125]. Idem, loc.cit.
[126]. Idem, op.cit, p.171.
[127]. Idem, op.cit, p.181.
[128]. Idem, loc.cit.
[129]. Idem, op.cit, p.172.
[130]. Underhill, Mysticism, p.117.
[131]. Idem, loc.cit.
[132]. Maind
[133]. Teresa, Interior Castle, p.183.
[134]. Underhill, Mysticism, p.172.
[135]. Teresa, Interior Castle, pp.175-176.
[136]. Idem, loc.cit.
نويسنده:بخشعلى قنبرى[1]
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید