پيروان مختار بن ابو عبيده ثقفى بودند، او نخستبراى پيشرفت كار خود دعوت به على بن الحسين(ع) سپس دعوت به محمد حنفيه مىكرد. البته كار او مبتنى بر اعتقاد وى به اهل بيت نبود بلكه مىخواست از آن بهرهبردارى سياسى كرده باشد و چون كارش بالا گرفتخود دعوى دريافت وحى از خداوند كرد و عباراتى مسجع و مقفّى به تقليد قرآن به زبان مىراند.
محمد حنفيه از وى بيزارى جست چندان كه مختار وى را به كوفه دعوت كرد ولى او نپذيرفتبه قول عباسيّه از قيام مختار استفاده كرد و خود را مخفيانه امام مىخواند. چون عبداللّه بن زبير بر حرمين (مكه و مدينه) تسلط يافت و محمد حنفيه را به بيعتخود خواند، محمد از بيعتبا او سر باز زد. وقتى كه مختار بر كوفه مستولى شد، مردم را به محمد حنفيه مىخواند، عبداللّه بن زبير از بيم آن كه مبادا مردم به محمد حنفيه بگرايند او و يارانش را به بيعتخويش خواند و چون آنان سر باز زدند ايشان را در زمزم محصور و زندانى كرد و تهديد به قتل نمود. محمد حنفيه ناچار نامه به مختار نوشت و از او يارى طلبيد. مختار نامه او را براى ياران خود بخواند و گفت: اين مهدى شما و بازمانده اهل بيت پيغمبر است كه مرا به يارى خويش مىخواند سپس ظبيان بن عماره را با چهارصد كس و چهارصد هزار درهم به مكّه فرستاد. آنان با پرچمهايى كه در دست داشتند به مسجد الحرام در آمدند و با صداى بلند دعوى خونخواهى حسين(ع) بن على را مىكردند تا به زمزم رسيدند. از آن طرف عبداللّه بن زبير هيزم فراوانى گردآورد تا ايشان را بسوزاند، آنان درب مسجد الحرام را شكسته بر محمد حنفيه درآمدند و گفتند: ميان ما و اين دشمن خدا كه عبد اللّه بن زبير باشد يكى را انتخاب كن، محمد حنفيه گفت: من روا نمىدانم كه در خانه خدا جنگ و خونريزى شود. ايشان چون سلاحى غير از چوب در دست نداشتند. ابن زبير فرياد برآورده و گفت: «واعجبا لهذه الخشبيه»، يعنى شگفتا از اين چوبدستان!زيرا ايشان هنگامى كه وارد حرم شدند به جاى شمشير چوب به دست داشتند چون در حرم همراه داشتن سلاح جايز نيست. سپس عبداللّه بن زبير گفت: گمان مىكنيد كه مىگذارم محمد حنفيه را پيش از اين كه با من بيعت كند از اينجا ببريد!آنگاه كسان مختار كه در بيرون مسجد الحرام بودند فرياد برآوردند كه ما خون حسين را مىخواهيم عبداللّه بن زبير بترسيد و از خروج محمد حنفيه جلوگيرى نكرد. محمد حنفيه با چهار هزار كس به دره على(ع) رفت و در همان جا مىزيست. چون مختار به دست مصعب بن زبير برادر عبداللّه بن زبير كشته شد ابن زبير تقويتيافت ديگر بار محمد حنفيه را به بيعتخود خواند و قصد حمله بر وى و كسانش را كرد در اين هنگام نامهاى از عبدالملك بن مروان كه تازه خلافتيافته بود رسيد و از او خواست كه به شام رود محمد حنفيه و يارانش از آن دره بيرون رفته و كثير الغره شاعر اهل بيت كه محمد حنفيه را مهدى موعود مىدانست در ركاب وى بود و اين اشعار را بسرود:
هدايتيا مهدينا ابن المهتدى
انت الذى نرضى به و نرتجى
انت ابن خير الناس من بعد النبى
انت امام الحق لسنا نمترى
يا بن على سر و من مثل على
يعنى راه يافتى اى مهدى ما پسر راه يافته، تو كسى هستى كه ما بتو خشنوديم و اميدواريم تو پسر بهترين مردم پس از پيغمبر مىباشى، تو امام بر حق هستى و ما در آن شكى نداريم، اى پسر على(ع) برو، چه كسى مانند على(ع) است. چون محمد بن حنفيه به مدين رسيد خبردار شد كه عبدالملك بن مروان به عمرو بن سعيد كه از كسان او بود بد عهدى كرده از آمدن خود پشيمان شد و در ايله (كه بندرى بر كنار درياى احمر در آخر حجاز و مرز شام است) فرود آمد و از آنجا ديگر باره به مكه بازگشت و با كسان خود در درّه ابوطالب جاى گرفت و از آن جا به طائف رفت ابن عباس كه از عبداللّه بن زبير رنجيده و ترسان بود به وى پيوست و در طائف درگذشت و محمد حنفيه بر وى نماز خواند.
محمد حنفيه تا هنگامى كه حجاج بن يوسف ابن زبير را در مكه محاصره كرد در طائف بود سپس از طائف به درّه ابو طالب مراجعت كرد. حجاج از او خواست تا با عبدالملك بن مروان بيعت كند امّا وى از آن امتناع كرد. محمد حنفيه نامهاى به عبدالملك نوشت و براى خود و كسانش از وى امان خواست و خليفه به او امان داد چون پيك محمد حنفيه با امان نامه عبدالملك بازگشت، محمد به نزد حجّاج رفت و به وى بيعت كرد و به شام رفت و از او خواست كه دستحجّاج را از وى كوتاه كند.
گويند: محمد حنفيه بسوى (دُر) در نجد از بلاد بنى سليم رهسپار شد و چون به كوه رضوى رسيد در همانجا زندگى را به درود گفت. پس از وى پيروانش به چند دسته شدند.
كيسانيه پنداشتند كه: محمد حنفيه پس از كشته شدن برادرش حسين بن على(ع)، مختار را بر عراقين فرمانروايى داد و از او خواست كه از قاتلان آن حضرت خونخواهى كند.
كيسانيه شش سال بعد از شهادت امام حسين(ع) قيام كردند و قايل به امامت محمد حنفيه شدند و معتقد بودند كه وى اسرار دين و علم تاويل و علوم باطنى را از دو برادرش حسن(ع) و حسين(ع) فرا گرفت. بعضى از «كيسانيه» اركان شريعت را مانند نماز و روزه تاويل كرده و قائل به تناسخ و حلول بودند.
تمام فرق «كيسانيه» به امامت محمد حنفيه و روا بودن بداء بر خداوند همداستانند. اين فرقه را مختاريه نيز خوانند زيرا مختار مردم را به امامت محمد حنفيه مىخواند.
در وجه تسميه اين فرقه نوبختى مىنويسد: مختار را به نام كيسان نامى كه شهربان او بود و ابو عمرة كنيه داشت، كيسان خوانند. شخصيت كيسان در تاريخ درست معلوم نيستبرخى گويند: وى شاگرد محمد حنفيه بود.
مرحوم علاّمه مجلسى مىنويسد: چون در بچگى او را پدرش به نزد على(ع) آورده بود و آن حضرت دستش را براى نوازش بر سر آن كودك گذاشت و فرمود: كيس، كيس، از آن جهت او را كيسان گفتند، وى در واقعه (مذار) در سال 67 هجرى كشته شد.
بعد از محمد حنفيه «كيسانيه» دوازده فرقه شدند كه نام ايشان در اين فرهنگ آمده است.
ساير منابع :
المقالات و الفرق، ص 163 - 164 - 165.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9 ص 78.
الفرق بين الفرق، ص 26 و 34.
المختصر الفرق بين الفرق، ص 35 - 51.
بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 9، ص 171.
مقالات الاسلاميين، ص 89.
فرق الشيعه نوبختى، ص 23.
الكيسانيه فى التاريخ.
الفصول المختاره، ج 3، ص 91.
نويسنده: دكتر محمدجواد مشكور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید