حروفيان به دارندگان مذهبي مي گويند که پايه آن بر افکار خرافي علم الحروف نهاده شده است .
"حروفيگرى" به دست "فضل اله استرآبادى" متخلص به نعيمى (740 تا 796) پديد آمد و در مدت كمى از شمال خراسان وحاشيه خزر تا فارس و اصفهان و از آذربايجان تا عراق و سوريه و آناتولى گسترش يافتو حتى به اروپا (منطقه بالکان) رسيد.
سير شكل گيري و تداوم انديشه هاي صوفي- شيعي يا صوفي- سني در ايام فترت بعد از حمله مغول و بلبشوهاي سياسي سقوط ايلخانان تا دوران تيموريان نشان دهنده بستري است مهيا براي پديداري و بالندگي ايدئولوژي هاي شالوده شكن و در اين بستر گاه انديشه ها در پس خانقاه ها و زاويه هاي خزندگان از خانقاه ها بيرون مي آيند و در پيكار با حكومت وقت جان نثار مي كنند. پس از هجوم مغول به سرزمين هاي اسلامي و سقوط خلافت بغداد، پيوند صوري اين پايگاه ايدئولوژيك با مناطق مسلمان نشين گسست و بحران هاي ناشي از اين گسست بر پيكره مناطق تابع خلافت سايه انداخت. هنوز درهم ريختگي ساخت هاي كهن و التهابات گسترده مردم از آن تهاجم دهشتناك به سكون و آرامش تبديل نشده بود كه صداي گام هاي ستوران سپاهيان تيمور لرزه بر اندام توده مصيبت زده انداخت و سوال در اينجاست كه انسان رهيده اين عصر با كدام ابزار و در پناه كدام انديشه و ايدئولوژي مي توانست موجوديت خود را حفظ كند؟! در اينجا ديگر خزيدن در پس تصوف خشك وامانده از تهاجم مغولان و پيشه سازي فقر و انزوا پاسخگوي روح زمانه نبود بلكه حضور چهره كاريزمايي ضروري مي نمود كه بتواند با ابداع طرحي جديد اين بساط را برچيند و به عنوان منجي عمل كند، اگرچه به دروغ باشد. و بدين سان در قرن 8 و 9هـ ق با به وجود آمدن نهضت هايي مذهبي- صوفي و ساختارشكن مواجهيم، اين نهضت ها نه از سوي شيعيان دوازده امامي و نه از سوي اهل سنت كاملا پذيرفته مي شد و اما نهضت حروفيه با رويكردي غاليانه و التقاطي و بر اساس ايدئولوژي رمزگراي حروف الفبا به رهبري فضل اله حروفي ( استرآبادي ) شكل گرفت.
تاريخ اعتقاد به خاصيت حروف در اسلام
تاريخ اعتقاد به خاصيت داشتن حروف در اسلام بسيار کهن است . ابن نديم در الفهرست (ص429) معزمين يعني دعانويسان را دو گروه دانسته ، يکي را صاحب طريقه محموده و روش پسنديده نام نهاده، دوم را مذموم و ناپسنديده ، مي گويد: نخستين کسي که در اسلام به اين علم پرداخت ابونصر احمدبن هلال بکيل است ، و بعد از وي هلال بن وصيف ، صاحب «الروح المتلاشية» و «المفاخر في الاعمال » و «تفسير ما قاله الشياطين لسليمان » و بعد از وي ابنالامام است که همزمان المعتز خليفه عباسي (251-255هَ . ق .) بود.
ابن خلدون (732-806هَ . ق .) در بند22از فصل ششم از کتاب اول مقدمه اي که بر تاريخ نگاشته ،زير عنوان «علم السحر و الطلسمات » مطالبي آورده که براي شناسائي مذهب حروفيه نيز مفيد است ، و سپس در بند23همان فصل زيرعنوان «علم اسرارالحروف » بتفصيل اين مذهب باستاني را معرفي کرده است. وي ميگويد: اين علم سيميا نام دارد،و از وقتي که غُلاة متصوفه در اسلام يافت شدند، و به خيال راه يافتن به ماوراي حواس افتادند، و قائل به درجات نزولي و صعودي وجود شدند، و ارواح افلاک را مظاهر آسماني خدا دانستند، اين علم يافت شد، زيرا که اسماء خدا که بوجودآورندگان جهانند مرکب از حروف هستند،پس حروف در حقيقت تشکيل دهنده همه عوالم ، و روح عالم هستند و بنابراين مي توان بوسيله آن حروف و اسماءحسني در عالم طبيعت تاثير نمود. سپس درباره چگونگي تاثير حروف و سبب آن اختلاف کرده ، دسته اي گويند علت اين تاثير همان مزاج حروف است . اينان براي حروف مانند عناصر اربعه ،چهار قسم مزاج قائلند، هفت حرف آتشين مزاج که عبارت است از: «ا، ه ، ط، م ، ف ، س ،ذ» و هفت حرف هوائي «ب ، و، ي ، ن ، ض ، ت ، ظ» و هفت حرف خاکي «د، ح ، ل ، ع ، خ ،ش » و هفت حرف آبي مزاج «ج ، ث ، ز، ص ، ع ، ق ، ک ». بوسيله حروف آتشين بيماريهاي سرد دفع و حرارت را تقويت کنند مانند تاثيرات مريخ . و بوسيله حرفهاي آبي اعمال ضد آن انجام دهند. و دسته ديگر علت تاثير حروف را در عددي که در آنحرف پنهان است ميدانند. اينان گويند هر حرفي نماينده عددي است (ا، ب ، ج ، د = 1،2،3،4). موضوع علم کيميا نزد ايشان تاثير جسم در جسم است ، و موضوع علم سيميا تاثير روح در جسم ميباشد. و تناسب ميان حرف و عدد در نزد اينها، و تناسب ميان حرفها و مزاجهاي چهارگانه ، نزد دسته اول ، امري علمي و منطقي نيست ، بلکه يک مسئله کشفي و ذوقي ميباشد. و نيز ابن خلدون گويد: فرق اهل طلسم و اهل اسماء، آن است که اهل طلسم و سحر به برخي رياضت هاي جسماني احتياج دارند اما اهل اسماء رياضتشان رياضت اکبر است وتصرفات ايشان کرامت خدائي ميباشد، و تحت قانون درنيايد، ليکن گاهي اينان نيز قانونهائي براي ارتباط ميان کلمات و ستارگان وضع کرده ، همان تقسيمات کاهنان و نجوميان را در حروف و کلمات آرند و برخي به اين نيز اکتفا نکرده مانند مسلحه مجريطي ، و احمد بوني ، آيات قرآن را نيز دسته بندي کرده و هر دسته اي را با يکي ازستارگان ، و هر ستاره را با قطعه اي از عالم طبيعت مربوط دانند. و نيز در اينجا ابن خلدون استخراج جواب از حروف سوال را يکي از انواع علم سيميا (علم الحروف ) شمرده و به ذکر مباحث اين علوم پرداخته است . بايد اضافه کرد که گفتار ابن خلدون راجع به حروفيان قرن هفتم و هشتم ميباشد، و پس از وي تا قرن نهم که مذهب حروفيه در آن تاسيس شده است ، اندکي تغيير رخ داده يعني از جنبه علمي بقول ابن خلدون «طلسمي و سحري » اين افکار کاسته شده است .
در پايان سده هشتم وروزگار تيمور مردي بنام شيخ رجب برسي و ديگري بنام محمود مطرود پسيخاني مي بينيم که خود و شاگردان ايشان افکار صوفيانه و فلسفه اشراق سهروردي را با پندارهائي درباره سحر و طلسم درآميخته براي دعا و ذکر و بر زبان راندن واژه ها و حروف و شماره ها نيروئي مي پنداشته اند. فضل ا? به حروفي شهرت يافت و پيروانش حروفيان و حروفيه خوانده شدند.
فضل ا? استرابادي با بيان معني هاي شگفت انگيز براي آيه هاي قرآن و سخنان پيغمبراسلام دين نوي پديد آورد. و بنياد تفسيرهاي خود را بر اصالت حروف نهاد . وي ميگفت هرکه ميخواهد راه به معني درست کتابهاي آسماني و سخنان پيغمبران پيشين ببرد، بايد با معني و خواص و راز حروف آشنا شود. و او خود نيز معني هاي شگفتي که براي قرآن و سخنان پيغمبر اسلام بيان ميکرد از همين راه بدست آورده بود .
دکتر کيا مي گويد: فضل در جاودان نامه که بزرگترين کتاب اوست به تفسير قرآن با آوردن سخناني از پيغمبراسلام و گاهي از انجيل پرداخته و بيشتر خود را «و من عنده علم الکتاب » خوانده ، ولي در همين کتاب و کتابهاي ديگر وي و در نوشته هاي پيروانش اين نام ها و لقب ها و صفت ها نيز براي او ديده ميشود: «مسيح » و «مهدي » و «قائم آل محمد (ص )» و «خاتم اوليا» يا «ختم اوليا» و «خاتم ثاني » يا «ختم ثاني »و «مظهر الوهيت » و «صاحب ولايت » و «شهيد» يا «شهيد محمد» و «صاحب بيان » و «صاحب تاويل » يا «صاحب علم تاويل » (تاويل قرآن و حديث ) و «مظهر کلام قديم » و کسي که راه به سراير کتاب آسماني يافته و به سرّ «اوحي الي عبده ما اوحي » (قرآن10/53) رسيده ، و روح او بر ملا اعلي و آسمانها گذر کرده ، و از پيش خدا و بهشت آمده ، وبه مقامي رسيده که شيطان را در آن راه نيست ، و کسي که به عالم ارواح و ذات و صفات ملکوت رسيده و مشاهده ماکان و مايکون کرده و راه به علم خدائي برده و علم خدائي نزد اوست ، و کسي که گروه ناجي را ازميان مسلمانان ميشناسد و «حضرت رسالت » و «صورت اصل خدائي » و «ذبح عظيم » و «شهيد اعلا» و پيروانش بيشتر او را خدا و حق (يا بنامهاي ديگر خدا يا صفت هاي خدائي ) ميخوانند. ودر نثر بيشتر از او بنام «صايل » يا «حضرت صايل » و «حضرت بزرگواري » ياد ميکنند. و صفت او در نوشته هاي ايشان «عزفضله » يا «جل عزه » يا «جل عزه و عز فضله » است . فضل گواه حقانيت دعوي هاي خود را بيان معني هاي تازه اي ميداندکه براي قرآن و سخنان پيغمبر اسلام و گاهي انجيل آورده که بنظر او معني راستين آنهاست و کسي جز وي بدان راه نيافته است و از همين رو خود را «و من عنده علم الکتاب » ميخواند. فضل کتاب آسماني که وحي باشد و جبرئيل يا فرشته ديگري از آسمان آورده باشد ندارد، زيرا او ميپذيرد و ميگويد که نبوت به پيغمبر اسلام پايان يافته و پس ازوي باب وحي مسدود است ، و آخرين کتاب آسماني قرآن است ، ولي از اين سخنان فضل نبايدگمان کرد که پيروان او گروهي از مسلمانانند، زيرا انديشه ها و سخنان و تفسيرهاي او با مسلماني و آنچه مسلمانان از قرآن و سخنان پيغمبر خود فهميده اند فرق دارد، ودعوي هاي او چنانکه گذشت به اندازه اي بزرگ است که پيش پيروان خود و بگفته خود برتر از هر پيغمبري است وآنچه براي هيچ پيغمبري به وحي و الهام روشن نشده براي او آشکار است و آنچه هيچ پيغمبري نگفته او ميگويد. از اين رو با آنکه بنياد را برمسلماني نهاده بايد او را پديدآورنده دين نوي دانست و خود او اين معني را در نامه اي که از شروان در پايان زندگاني به يکي از ياران خويش نوشته، آشکار کرده است .
اهميت مذهب حروفي
نوشته هاي فضل و پيروانش نشان ميدهد که وي با انديشه هاي صوفيان واسماعيليان و زبانهاي عربي و ترکي آشنائي داشته و برخي از نوشته هاي عيسوي و شايد تورات را ديده است . وي مخالفين خود را قشري و خود را واقع بين و طرفداران خويش را آزادگان شمرده است .
براون گويد: « اين مذهب از آن جهت قابل توجه و شايسته مطالعه است که نه تنها مبادي و تعاليم عجيبه و ادبياتي وسيع ايجاد کرد و مخصوصاً اشعار بسيار به فارسي و ترکي بجاي گذاشت ، بلکه از لحاظ حوادثي عظيم که به وجود آورد داراي اهميت تاريخي ميباشد. عقوبت ها و شدائد بسيار از يک طرف ، و قتل و کشتارهاي زياد از طرف ديگر، همه بواسطه بروز اين عقيده واقع شد. گرچه پيروان آن ظاهراً درايران دوامي نياوردند، لکن از خاک ايران تجاوز کرده در کشور ترکيه محيط مساعدي براي ترقي و تکامل خود پيدا کردند، و در لباس طائفه دراويش بکتاشي نشو و نما يافتند. واين سلسله مهمترين نماينده آن عقايد ميباشد. مورخين ايراني ،راجع به اين جماعت وموسس آن بکلي خاموش مانده اند. تنها اشاره اي که در اين باب در تواريخ فارسي ملاحظه ميشود در مجمل فصيحي خوافي در ذيل حوادث سال829هَ . ق ./1426م . است ، و مفصل تر از آن در حبيب السير آمده است که در ذيل وقايع سال بعد در روز23رجب829هَ . ق ./4مارس1426م . داستان سوقصد احمد لر حروفي را به شاهرخ ذکر کرده است . تا آنجا که بايسنقر جمعي را دستگير کرده بکشت و اجساد آنها را بسوزانيد و از آنجمله يکي خواجه عضدالدين نوه فضل ا? استرآبادي حروفي بوده است . و نيز سيد قاسم الانوار شاعر صوفي معروف نيز مورد سوظن واقع شده و بحکم بايسنقر از هرات تبعيد گرديد. تعاليم فضل ا? ابتدا در کتابي بسيار عجيب که قسمتي به عربي و قسمتي به فارسي و بعضي ديگر به يکي از لهجه هاي محلي ايران است نوشته شده ، و آن موسوم است به «جاويدان کبير» موجود است .»
از استرآباد تا اصفهان
پس از مرگ سلطان ابو سعيد آخرين ايلخان مغول در سال 736 هـ ق و بحران سياسي جانشيني او، ايران عرصه كشاكش ها و زد و خوردهايي گرديد كه جاي جاي آن از آسيب مصون نماند. استرآباد موطن فضل الله يك بار به دست طغاتيمور و بار ديگر به دست سربداران مي افتاد و همجواري استرآباد با سربداران در خراسان و مرعشيان مازندران ناگزير اين شهر را از تاثيرات فكري سردمداران سربداري چون شيخ خليفه و شيخ حسن جوري و از سوي ديگر سيدقوام الدين مرعشي بركنار نمي داشت همچنين تاثير متقابل انديشه هاي مدون فضل الله نيز در بازماندگان سبزواري ( اميرعلي دامغاني ) به حلقه مريدان حروفي گري كاملا مشخص و واضح است. چهار سال پس از مرگ ابوسعيد، فضل الله در سال 740 هـ ق در استرآباد متولد شد. سيد فضل اله در يك خانواده شيعى دوازده امامى زاده شد . بدين سان طفوليت و جواني فضل همزمان با اوضاع درهم ريخته سياسي سقوط ايلخانان تا برآمدن تيمور است. پدر فضل الله قاضي القضاه استرآباد بود و او پس از مرگ پدر مورد توجه نزديكان واقع شد تا به نحوي جاي پدر را پر كند. تا اينكه درويشي در هنگام برگشت او از دارالقضا اين بيت مولانا را بر او خواند:
از مرگ چه انديشي چو ذات بقا داري / در گور كجا گنجي چون نور خدا داري
معني حقيقي اين بيت كه مفهومي عميق از پشت پا زدن به دنيا و عشق الهي و مانا را بر دل فضل الله القاء مي كرد چنان تاثيرگذار بود كه پس از آن او لحظه اي از عبادت و رياضت غافل نشد و سير و سلوك معنوي و شب زنده داري هايش را آغاز كرد و براي كسب بيشتر و بهتر معرفت الهي به سفر پرداخت و در ابتدا به اصفهان گام نهاد.
از طاقيه دوزي تا الوهيت
فضل الله استرآبادي به شغل طاقيه دوزي اشتغال داشت و در اين كار به صورتي عمل مي كرد كه در نزد عامه به فضل حلال خور معروف گرديد. اين عامل به همراه نسب نامه او كه منتهي به حضرت علي (ع) مي شد و نيز جايگاه شغل پدرش اش (قاضي القضاتي) نوعي مشروعيت مذهبي و جاذبه اجتماعي را براي او به بار آورد. فضل الله پس از روي آوردن به زندگي توام با طاعت و عبادت در سال 759هـ ق به اصفهان رفت و سپس عازم مكه شد. وي پس از بازگشت از مكه به تبريز وارد شد و با سلطان اويس جلايري ملاقات كرد. اين ملاقات بيانگر گرايش جلايريان به فضل و نيز كسب حامي سياسي از سوي فضل الله است. بدين ترتيب رهبر فرقه حروفيه با رها كردن خانمان خود وارد مقطع جديدي از زندگي خود مي شود و با خواب هاي معصوميني چون امام رضا (ع) و پيامبراني چون عيسي صبغه پذيرش و مشروعيت مردمي فضل الله پررنگ تر گرديد و در حين اقامت چهار ماهه اش در شهر اصفهان دچار درد شد و فرصتي براي غور در رويا و خواب براي او فراهم آمد و او از اين پس با عنوان « معبر خواب » معروف گرديد. فضل الله در ادامه سفرهاي خود پس از رفتن به خوارزم در حدود سال 760 هـ ق باز هم به اصفهان سفر كرد. فضل الله با اقامت موقتي در مسجد طقچي اين شهر به تعبير خواب پرداخت و از اين طريق نظر علما، سادات و سياسيون عصر را جلب كرد. در واقع مرحله خوابگزاري او را مي توان هسته مركزي فعاليت هاي او خواند. زيرا از اين پس توجه بسياري از مردم از جمله طبقه متوسط (اصناف و اهل حرف) به وي جلب شد. و زمينه براي اعلام موجوديت الهي او در سال 778 هـ ق در تبريز و در آستانه چهل سالگي فراهم گرديد. فضل الله با اعلام آيين خود معتقداتش را بدين صورت ابراز داشت: او چون ديگر پيامبران يعني آدم (ع)، عيسي(ع) و حضرت محمد (ص) خليفه خداست و پس از اين پيامبران كه براي بيان شريعت مامور شده اند خدا افشاي حقيقت را بر عهده او نهاده و دور نبوت به پايان رسيده و دوران الوهيت وي فرا رسيده است و نجات عالم در دست اوست و او «مهدي» است. علاوه بر آن فضل اسرار حروفي گري خود را بيان كرد. او با ادعاي الوهيت به يكي از مراحل حساس و مهم اجراي اهداف سياسي- اجتماعي خود گام نهاد. فضل الله با برگزيدن هفت داعي و فرستادن آنها به چهارگوشه جهان اسلام در تبليغ آيين جديد خود سعي كرد و بار ديگر راه سفر در پيش گرفت و اين بار در اصفهان مدتي از نظرها غايب شد تا صبغه موعودگرايي (مسيانيسم) دعويش را مسجل گرداند.
قلعه النجق سال 796 هـ ق
فضل الله استرآبادي پس از آشكار كردن دعوت خود و كسب مديران و پيروان بسيار به منظور گسترش ايدئولوژي نهضت به دامغان، باكو، حويزه و خراسان شتافت. وضعيت سياسي اين سال ها با حملات تيمور به منظور مطيع سازي حكومت هاي محلي مشخص مي گردد. آنچنان كه در سال 786 هـ ق كشتار فجيع مردم اصفهان (شهري كه به عنوان يكي از مراكز اصلي حروفيان بود) به دست تيمور رخ داد. سرانجام با تقابل طبيعي انديشه حروفي گري فضل الله با پهن شدن اقتدار تيمور بر گستره ايران، فضل الله ابتدا به دعوي مسيح بودن متهم شد و با همياري علما و فقهاي سمرقند تيمور توانست عليه فضل دست به اقدام زند، بدين ترتيب فضل الله به ميرانشاه در شروان پناه برد و به همدستي او و فتواي شيخ ابراهيم دستگير شد و در قلعه النجق محبوس گشت و در روز ششم ذيقعده 796 هـ ق به قتل رسيد.
دکترکيا گويد: وي در پايان زندگاني در شروان (باکو يا باکويه ) ميزيسته و زنداني يا پناهنده در آنجا بوده است و گواه براين معني نامه اي است که از آنجا به يکي ازياران خود نوشته و بعدها بر آن عنوان وصيت نامه افزوده اند و حال آنکه وصيت نامه ايکه حروفيان از آن ياد ميکنند جز اين است . اينک متن نامه :
«سواد خط مبارک ح ف ج ه (حضرت فضل جل عزه ) بر قطعه کاغذ نوشته در ميان اوراق «محبت نامه » الهي بود.
يک دل از شوق سخنها دارم
قاصدي نيست که در پيش تو تقرير کند.
خدا برحال اين فقير گواه است که بغير از تفرقه اطفال و مفارقت اصحاب هيچ نگراني نمانده است ، مسئله اي چند که نگران بود تسليم آن عزيز و عزيزان کرده است ، اگر حق تعالي به جميع نيک خواسته باشد برسد. باقي
تا چه خواهد کرد يارب يارب شبهاي من .
در همه عمرم مرا يک دوست در شروان نبود
دوست کي باشد؟ کجا؟ اي کاش بودي آشنا
من حسين وقت و نااهلان يزيد و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
بر آن عزيزان پوشيده نيست که اين فقير را از جهت دين نگراني نمانده است . سلام ودعاي ما در اين آخر به اصحاب و ياران و دوستان برسانند و نوع (نوعي ) سازند که قاعده ها و اين ابيات و اين حقايق به ايشان برسد. روز (روزي ) چند به گوشه اي ناشناخت فروکش کنند و آنرا ضبط بکنند. و اين آئين نواست آن فرزند واماندگان وآزادگان را از ما بپرسند والسلام .»
و ديگر اين عبارت جاودان نامه که گويا پيروان او به آن کتاب افزوده اند: «بسم ا? الرحمن الرحيم دانستن تقسيم زمان «و خمرتطينة آدم بيدي اربعين صباحاً» و «واعدنا موسي ثلثين ليلة و اتممناها بعشر» .و اربعين گوشه نشينان و چهل سال حضرت رسالت (فضل ) درباکويه که
اربعين چند ساعت بو (باشد) که خلقت آدم در خو (او) کي (کرد) در باکويه در دوم
ربيع الاَّخر سنه ست و تسعين و سبعمائة»
و اين دو بيت از «قيامت نامه » علي الاعلي خليفه فضل:
آمد چو ندا ز راه باکو
برخيز بتا ودست و پا کو
آنجاي نشست دلبر ماست
با آنکه برفت جاش برجاست .
و اين دو بيت آخر نسخه اي از «محبت نامه » که معرفي آن خواهد آمد ويکي از پيروان فضل نوشته است:
اي بهشت جاودانم روي تو
با محبت عرش نامه روي تو
تا بخوانم روضه باکوي تو
ميرسد از نامه نو بوي تو
قتل فضل اله و پيروان او به طرز فجيعي بوده است، و پيروانش رنگ سرخ احساساتى و عاطفى شديدى از سنت شهادت شيعى بدان داده اند و حتى براى فضل اله روضه مىخواندند، روضه باكو مثل روضه كربلا بود.
پس از فضل الله
كشتار پانصد تن از حروفيان در تبريز و قيام «حاجى سرخ» حروفى در اصفهان به سال 834 ه .ق. و حمله به شاهرخ در هرات به سال 830 از جمله نشانه هاى فعاليت بقاياى حروفيه است.
اما حروفيه از همان سال 800 به بعد كه به قول خودشان سال «ض» و سال ظهور موعود حروفى بود، به آناتولى رفتند و روى مسلمانان و مسيحيان كار كردند و توفيق نيز يافتند. رمز توفيق حروفيان درآناتولى بين مسلمانان آن بود كه پيشتر «وحدت وجوديان» و «غلات بابائيه» و «صوفيانبابائيه» و «صوفيان بكتاشى» در آنجا زمينه هايى فراهم آورده بودند بطوري كه مي بينيم حروفيان با بكتاشيان مىپيوندند و يكى مىشوند، بلكه مي توان گفت ادبيات حروفى و بكتاشى متاخّر يكى است و گاهى قابل تفكيك نيست.
بعد از فضل هوادارانش طبق وصيت وي در اطراف پراکنده شده بصورت پنهاني به انتشار افکار وي پرداختند . نخستين جانشين فضل شيخ ابو الحسن اصفهاني معروف به علي الاعلي بود که لقب خليفه الله و وصي الله داشت و داماد فضل بود.
دختر فضل الله در ادامه راه پدرش نقش مؤ ثرى در تنوير افكار زنان داشت . او نيز به دستور قراقويونلو در تبريز كشته شد.
پس از فضل الله حروفي نهضت او وارد مرحله جديدي از روند پيشرفت تدريجي خود گرديد. تغيير تاكتيك سياسي حروفيان پس از اين واقعه با روي آوردن علي الاعلي ازجانشينان فضل الله به قرايوسف قراقويونلو كه از دشمنان ميرانشاه به شمار مي رفت، كاملا محسوس و مشهود است. بدين ترتيب كشته شدن رهبر فرقه حروفيه و حوادث زمانه مسببات مهاجرت برخي از رهبران و داعيان اين نهضت را به آناتولي و ظهور فرقه بكتاشيه را در آن سامان پديد آورد، در ايران نيز دختران و دامادهاي فضل الله راه وي را پي گرفتند و در قالبهايي چون « وحدت وجوديان » و « باباييه » به فعاليت پرداختند.
حروفيان هر از گاهي به دربار نزديک مي شدند و حاشيه امنيت براي خود مي ساختند ولي اکثرا مورد غضب قرار ميگرفتند و کشته ميشدند محدوده فعاليت انها تبريز، اصفهان، لرستان و اناتولي بود و هم اکنون نيز ميتوان اينان را در غرب ايران يافت .
مرحوم عبد الباقي گولپينارلي در سخنان خود ميگويد «ايا هنوز هم اين اعتقاد کودکانه ادامه دارد؟ اين را نميدانيم ولي در اوايل قرن 20 که هنوز بچه بودم از يک بکتاشي البانيايي شنيدم که در ميان بکتاشيان افرادي که مستطيع هستند با پوشيدن لباس احرام و بر پا کردن مراسم ابتدايي حج در ميدان (اتاق بزرگ که ايين بکتاشي در ان انجام ميشود )به صورت هفت بار رفت و امد ميان دو شمع به عنوان سعي به ايين حروفيه در امدند .
سوقصد حروفيان به شاهرخ
يکي از مهمترين اقدامات حروفيان اقدام به قتل شاهرخ تيموري بود که موفق نبود و احمد لر که اقدام به اين ترور کرده بود در دم کشته شد و پس از تحقيقات حروفيه بودن وي اشکار شد.
فصيحي خوافي درکتاب مجمل (در رويدادهاي سال829هَ . ق .) و مير خواند در دو کتاب خود حبيب السير (جزو3ازج3ذيل «ذکر کارد خوردن ميرزا شاهرخ بهادردر مسجد هرات از دست احمد لر) و خلاصةالاخبار (ذيل عنوان ذکر بعضي از وقايع متفرقه و حوادث متنوعه ) و قاضي زاده تتوي در تاريخ الفي (ذيل رويدادهاي سال830) و کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي درمطلع السعدين (جزء1ج1ذيل رويدادهاي سال830) شرحي در کارد خوردن شاهرخ پسر تيمور نوشته اند که خلاصه آن اين است : در روز آدينه بيست وسوم ربيع الاَّخر سال830پس از آنکه شاهرخ نماز آدينه در مسجد جامع هرات گزارد،کپنک پوشي بنام احمد لر از پيروان مولانا فضل ا? استرابادي نامه اي در دست بر سرراه آمد. چون نامه از او گرفتند پيش دويد و کاردي به شکم شاهرخ زد. زخم کارد وي کارگر نيفتاد. علي سلطان قوچين از شاه رخصت گرفت و در همان جا او را کشت . شاهرخ پس از چندي درمان بهبود يافت . بايسنقر و بزرگان کشور از کشتن لر پشيمان شدند و چون به بازجستن حال او پرداختند در ميان رختهاي وي کليدي يافتند که بدان در خانه اي ازشهر هرات گشوده شد. چون از مردم پيرامون آن از حال مردم آن خانه پرسيدند نشان هاي احمد لر را دادند و گفتند که وي در اين خانه طاقيه مي دوخت و بسياري از بزرگان به خانه او مي آمدند و يکي از ايشان مولانا معروف خطاط بود و اين مولانا مردي بود بسيار بزرگ منش و آراسته به هنرهاي گوناگون و نخست پيش سلطان احمد جلاير در بغداد ميزيست و از او رنجيده به شيراز نزد ميرزا اسکندر رفته بود. شاهرخ پس از گشودن شيراز او را به هرات فرستاده و درکتابخانه پادشاهي به کتابت گماشته بود. زماني بايسنقر نامه اي بدو نوشته و از وي خواهش کرده بود که خمسه نظامي را براي او بنويسد و او اين نامه را پس از يک سالن نوشته بازفرستاده بود و از اين کردار وي بايسنقر سخت دلتنگ بود. چون دوستي او بااحمد لر آشکار شد فرمان به کشتن وي داد و او را سه بار تا پاي دار بردند و سرانجام در چاه قلعه اختيارالدين زنداني کردند. و نيز در همين بازجوئي به بايسنقر رسانيدند که احمد لر گاهي به خدمت شاه قاسم انوار ميرفته و بايسنقر فرمان داد که قاسم انوار از خراسان بيرون رود و او ناچار به سمرقند رفت و الغبيگ وي را بزرگ وگرامي داشت و همچنين در اين بازجوئي خواجه عضدالدين نوه دختري مولانا فضل ا?استرابادي و گروهي ديگر از همراهان احمد لر کشته و سوزانيده شدند. ديگر از کساني که در اين واقعه تبعيد شدند صائن الدين ترکه است .
حروفيان ترکيه
براون مي گويد: در23اکتوبر1896م . دوست من مرحوم گيبتوجه مرا در نامه خود به اين نکته جلب نمود که در چند تذکرةالشعراء ترکي مانند تذکره لطيفي و عاشق چلبي از چندين شاعر ترک به تخلص نسيمي ياد شده که يکي از آنها بصفت حروفي ذکر شده ، و رابطه او را با فضل ا?استرآبادي ميتوان از بعضي اشعار او استنباط نمود مثل اين شعر:
علم حکمتدن بلورسگ گل برو گل اي حکيم
سن نسيمي منطقدن دگله فضل اللهي گور
يعني : اگر علم حکمت مي طلبي ،اي حکيم بيا و منطق نسيمي را بجو و فضل الهي را تماشا کن . مستر گيب در پيرو آن رهنمائي فصلي (ف7ص336) در جلد اول کتاب خود «شعر عثماني » را وقف به تحقيق درباره فرقه حروفي نموده ، و مخصوصاً از دو شاعر حروفي ترک يکي نسيمي و ديگري رفيعي که دومي شاگرد اولي بوده است بحث ميکند. مسترگيب نتوانسته است که اثري از اين طايفه از اواسط قرن هفدهم به بعد بيابد بلکه دو مطلب از تواريخ منابع ترکي بدست ميدهد که کيفيت مصيبت و عقاب فجيعي که چندمرتبه بسر آنهاآمده ذکر ميکند.
واقعه اول نقل از کتاب شقائق النعماني هاست که در آن روايت ميکند چگونه فخرالدين عجمي مفتي ايراني اسلامبول شاگرد ميرسيدشريف جرجاني چند نفر از پيروان حروفيه را گرفته و آنان را مانند زنادقه و کفار امر فرمود زنده بسوزانند، و با آنکه آنان طرف اعتماد و لطف سلطان محمد خاندوم (فاتح ) بوده اند سلطان با همه قوت و شوکت خود ظاهراً نتوانسته است آنها را خلاصي دهد، و هم نقل شده است که مفتي مذکور را چندان حرارت ايمان بجوش آمده بود که خود شخصاً در آتش ميدميد و در آن هنگام لختي از ريش دراز وي بسوخت .
واقعه دوم نقل از تذکرةالشعراء ترکي تاليف لطيفي است که ميگويد چگونه اباطيل کفرآميز يک نفر شاعر حروفي متخلص به تمنائي باعث شد که وي را با چند تن ديگر از آن جماعت محکوم به قتل و به سوختن نمودند، در زمان سلطان بايزيد اول (ايلدرم ) حريف و مخاصم تيمور که در سال804 از تيمور شکست يافت . چون بقولي در اين سال بوده است که فضل ا? حروفي بقتل رسيده معلوم مي شود که مبادي او بطوري وسعت انتشار حاصل کرده بود که در اندکي ازاسترآباد به آدرنه رسيده ، حتي در زمان حيات او و هم از ابتدا به سخت ترين و شديدترين وضعي مشايخ اسلام به مخالفت آن برخاسته اند.
حروفيان پس از سده نهم
براون بنقل از گيب ميگويد که وي هيچگونه سند و نوشته اي راجع به جنبش اين طايفه در قرون اخيره نتوانسته است کشف نمايد، و ميخواهد بگويد که نهضت حروفيان از اواخر قرن پانزدهم ميلادي (قرن نهم هجري ) چندان تجاوز ننموده ،و هرگونه تشکيلاتي که داشته اند ظاهراًدر اثر عقاب و عذاب شديدي که در زمان سلطنت بايزيدخان درباره آنها بعمل آمده ازميان رفته است . ليکن بايد گفت فعاليت اين طايفه در حقيقت تا عصر حاضر ادامه داشته است . درويشان بکتاشي هنوز نمايندگان افکار حروفيان ميباشند.
شکنجه حروفيان در ترکيه
براون ميگويد: با وجودهمه احتياطات در مملکت عثماني ، چند مرتبه حروفيان و بکتاشيان گرفتار عقابهاي شديد شدند که يکي از آن جمله در اين اواخر به سال1240ق . در زمان سلطان محمودخان اتفاق افتاد که بسياري ازآنان کشته شدند و خانقاههاي آنان خراب و اموال آنان به پيروان فرقه نقشبندي واگذار شد. چنانکه فجايع فخرالدين عجمي و سوختن تمنائي شاعر پيش از اين ياد شد بسياري از مشايخ و مريدان آنان که حيات يافتند و در ميان دراويش نقشبندي و قادري ورفاعي و سعدي منسلک شدند، و در آنجا با کمال حزم و احتياط محرمانه به نشر مبادي خود پرداختند. با وجود همه اين مصائب و شدائد درباره آن عقايد، بزودي تجديد حيات يافت ، و هم اکنون در ممالک ترکيه برخلاف ايران که اصل و منشاء اين جماعت است ،انتشاري وسيع دارد، و ظاهراً اکنون در ايران اثري از وجود اين فرقه باقي نيست هرچند بلاشبهه بسياري از تعاليم و عقايدآنان هنوز در ميان عرفاء آن سرزمين وجود دارد، ونيز بسياري از نظريات عجيبه و اصطلاحات غريبه ايشان بامبادي فرقه هائي مانند بابيه آميخته شده است .
منابع:
magiran.com
worldlibrary.net
www.loghatnaameh.com
hekayateney.persianblog.ir
كتاب ها :
ريتر، هلموت، آغاز فرقه حروفيه، ترجمه حشمت مويد
گولپينارلي عبدالباقي، فهرست متون حروفيه، ترجمه هـ . سبحاني
الشيبي كامل مصطفي، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو
گولپينارلي عبدالباقي، <حروفيان>، ترجمه دكتر عطاء الله حسني، فصلنامه پژوهش هاي تاريخي، سال سوم، شماره هاي 5-8
فهرست متون حروفيه ترجمه توفيق سبحاني چاپ وزارت ارشاد اسلامي سال????
نسخه خطي استوار نامه کتابخانه واتيکان به شماره ي 43
حروفيه روشن خياوي نشر احمدي چاپ اول 1379
واژه نامه گرگانى
دانشمندان آذربايجان محمدعلى تربيت
احسن التواريخ روملو
مقدمه ديوان قاسم انوار
نوشته هاى حروفي ادوارد براون،ترجمه عطااله حسنى، فرهنگ ايران زمين شماره 26
از سعدي تا جامي
صائن اصفهاني و سبک شناسي ج3
واژه نامه دکتر کيان
نگاهي به اعتقادات حروفيه
فضل اله عارف مسلك بود و مبانى وحدت وجودى مكتب محيىالدين ابن عربى در ذهن او و شاگردانش رسوخ كامل داشت و خود را طبق مصطلحات آن مكتب «خاتم الولايه» مىشمرد، ضمن آنكه بازى با حروف و ارقام هم از مشتركات مذهب حروفى و مكتب ابن عربى است . فضل اله ازاسماعيليان تاويل را و مبارزه تشكيلاتى را آموخت و پيروان فضل اله بعدا روش ترور مخالفان را هم از فداييان اسماعيلى اقتباس كردند و بر آن روش رفتند، چنانكه داستان سوء قصدشان به شاهرخ تيمورى و به دنبال آن سختگيرى بر متهمان به حروفيگرى در هرات و خراسان مشهور است. فضل اله در عين حال از سلسله دين آوران آريايى است كه تعصب شديد ايرانى داشتند و حتى كتاب بزرگ دينى «جاودان» را به لهجه قديم گرگانى نگاشته. پيروانش نيز از ناشران ادبيات فارسى در عراق و آناتولى و سوريه و بالكان بوده اند. بر جنبه ايرانى نحله فضل اله همه محققان بزرگ همچون «براون» و «ريتر» و «صادق كيا» و «شيبى» و «گوبينو» تاكيد دارند و عجيب نيست محمود پسيخانى شاگرد فضل اله و رييس نقطويه كه انشعابيون تندرو حروفى هستند خود را «موعود عجم» مىناميده است. فضل اله شخصا دعوى دين جديد ندارد، اما تاويلش از قرآن چنان دور از ذهن و مصداق تفسير به رايى است كه هم در زمان او به عنوان مرتد حكم قتلش را دادند و اين درشروان و در قلمرو ميرانشاه پسر تيمور بود. فضل اله توانسته بود توجه ميرانشاه رابه خود جلب نمايد اما اطرافيان مراقب قضيه بودند و با گزارش به تيمور، و سپس به دستور تيمور، فضل اله را به اعدام رسانيدند.
حرف و انسان در اعتقاد حروفيان
توجه خاص و وجه پررنگ گرايش فضل الله حروفي به اهميت حروف آبشخوري ديرين در حافظه كهنه تاريخي بشر دارد. تقدس بعضي اعداد و ارقام و حروف از زمان هايي چون عهد عتيق و پس از آن در تاريخ اسلام ( به ويژه در قرآن ) به صورت جدي و علمي از زمان خلافت مامون با غور و بررسي در حروف عربي توسط ابومحمد سهل بن هارون بن راهبون دنبال شده، همچنين در آثار كساني چون كندي، ابن سينا و غزالي نيز محوريت حروف مطرح مي باشد.
پس از غزالي بازي با حروف بار ديگر وارد تصوف مي شود و يكي از مشخصه هاي شناخت صوفيانه قلمداد مي گردد. پژواك اين « قسم معرفت » در آراي ابن عربي - كه مورد توجه فضل الله است- نيز مشاهده شده است. بنابراين رويكرد ايدئولوژيك رهبر حروفيه به ارزش حروف عربي و فارسي نه تنها بعيد نمي نماياند بلكه كاملا طبيعي و زيركانه تصوير مي گردد. از معاصران فضل الله صوفي اي به نام احمدبن عبد الله (ابوذر) به معرفت علم حروف زبانزد بود و سيدعلي همداني صاحب كتاب اسرارالنقطه و شرح اسماء الله الحسني از جمله افرادي است كه به دليل تخصص در اين علم مورد توجه حكومت وقت قرار گرفته است.
اعتقادات
در تصور حروفيان، عالم ، قديم است وجهان در حركت دائم ، كليه تغيير و تحولات معلول حركت است . پس از خداوند، انسان اصالت دارد. خوبى و بدى در خارج از وجود انسان قرار ندارد، بلكه در خود او است . اين انسان است كه آفريننده خوبى و بدى است . انسان بر ديگر موجودات به قوه ناطقه كلمه نياز دارد
ظهور هستي با صوت است .اگر چيزي بي جان را به چيز بي جان ديگر بزنيم صوت که جوهر ان است ظهور ميکند .اين ظهور در جانداران از روي اراده و اختيار است.کمال صوت کلمه است و اين نيز تنها در انسانها ظهور ميکند.کلمه از حروف تشکيل شده است بنا بر اين اصل صوت و کلمه حرف است.عربي ?? حرف دارد که قران با انها نوشته شده است و پارسي ?? حرف است که جاودان نامه(کتاب اصلي فضل)با ان نوشته شده است.
در چهره انسان چهار خط سياه است:دو ابرو چهار مژه و موي سر وجود دارد و انسان با اين خط ها به دنيا مي ايد به همين خاطر به انها خطوط اميه ميگويند.اگر اين هفت خط را با جاي رستن شان جمع کنيم ميشود ?? خط. در سن بلوغ ? حرف ديگر اضافه مي شود: دو خط سبيل در چپ و راست ؛دو خط ريش و يک خط پايين لب اينها را هم خطوط ابيه ميگويند.جمع اين خطوط ميشود ?? خط که برابر با حروف عربي است.
اگر موي سر و خط پايين لب با خط استوا از وسط دو قسمت شود خطي هشت تايي تشکيل ميشود که مجموع ان دو ميشود ?? و همچنين اگر با محل رستن انها جمع کنيم ميشود ?? که برابر با حروف پارسي است.
به اعتقاد حروفيه دور کاينات بر سه اساس مبتني است نبوت امامت الوهيت
نبوت با حضرت ادم اغاز و با حضرت محمد (ص)به پايان رسيد.امامت با علي (ع)اغاز شد و با امام حسن عسکري به پايان رسيد. با ظهور فضل که مهدي است دوره الوهيت اغاز گرديد وپس از او کسي نمي آيد مگر براي پيروي از او
هيچ کس زين پس نخواهد آمدن جز به فرمان بردن و پيرو شدن
فضل زبان پارسي را زبان ديني قرار داد و به جاي حاکميت عرب حاکميت ايران را جايگزين کرد و خود به صورت ظهور الهي که مقامش برتر از همه انبيا بود توسط پيروانش پذيرفته شد به عقيده او دوره عرب به پايان رسيده و دوره عجم اغاز گرديده است.
حروفيان اخرت روح و بقاي روح را انکار ميکنند و سقوط تکليف را بر زبان ميرانند و اسرار را فاش ميکنند . اکثرا به همين دليل با سرنوشت يکسان با فتوي علما به قتل رسيده و بيشتر شان به کنده شدن پوست تن محکوم شدند. اين رباعي مشهور از دختر فضل است:
در مطبخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقي ز مردن نهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند
حروفيان در مورد حضرت علي (ع) معتقد بودند كه ايشان صاحب نقطه اند و جامع حقيقت تمام حروف، ضمنا اين حضرت خدا را لمس كرده است. بدين سان با قبول امامت ايشان تا يازدهمين امام به تولد حضرت مهدي در آخر زمان معتقد شدند و با اساس قرار دادن مفهوم نقل شده به جز عيسي مهدي نيست در همان زمان عيسي بودن فضل را قبول كرده بودند.
استاد ارجمند محمد علي موحد در کتاب ارجمند شرح فصوص اورده است : حروفيه ميکوشد تا کلمه را از بافت جدا کند و انرا بشکافد و راز درون انها را جستجو کند مثلا کلمه ي ادم بر سه حرف تقسيم ميشود حرف اول که الف است اشاره به ابتداي امر وجود دارد و حرف اخر ميم است اشاره به منتهاي امر وجود دارد و دال در وسط اشاره به دوام و امتداد وجود است.کلمه ي انسان نيز سه بخش است يک ان در اول و يک ان در اخر کلمه و حرف سين در وسط ، ان اشاره است به انا يعني من ، پس کل کلمه ميخواهد بگويد من سينم و سين منم پس به لسان اهل معرفت کلمه ي انسان کاشف است به اين حقيقت که طلعت ادمي مظهر صورت الوهيت است.
موضوع شگفت و درخور تعمق در منظومه انديشگي حروفيان انسان است، در اين منظومه انسان در كنار كتاب خدا و همرديف آن تلقي مي شود و صورت انسان با سوره فاتحه القرآن منطبق مي گردد. انسان در نگاه حروفيان كانون همه مظاهر هستي قلمداد مي شود و همه چيز در ارتباط با او معنا مي يابد.
کشف الاسرار و دفع الاشرار
درسال1291هَ . ق ./1874م . کتابي به زبان ترکي در رد اين طايفه منتشر گرديد موسوم به «کشف الاسرار و دفع الاشرار» و آن ردي است بر عقايد و افکار حروفي و بکتاشي ، بقلم اسحاق افندي که در آن موضوع به وسعت علم و اطلاع موصوف ، و از آن تعاليم و مبادي که بر خلاف آن برخاسته بياني دقيق و صحيح نموده . وي کتاب خود را به سه فصل تقسيم ميکند: فصل اول - تحقيق در اصل فضل ا? حروفي و بيان اصول و قوانين بعضي از بکتاشي ها است . فصل دوم - در بيان کفريات کتاب جاويدان فرشته زاده است . فصل سوم - در ذکر کفرياتي است که در ديگر جاويدانها آمده . وي قلع و قمع اين طائفه را که در سال1241هَ . ق . در زمان سلطنت سلطان محمودخان واقع شد ذکرکرده که چگونه در آنجا عارف حکمت بيگ شاعر ترک بعنوان مفتش عقايد عمل ميکرد، و نيز مي گويد که باعث وي بر تاليف آن کتاب همانا وقاحت بکتاشي هاست که جسارت نموده و «عشق نامه » تاليف فرشته زاده (عزالدين عبدالمجيد بن فرشته ) را در سال1288هَ. ق ./1871م . طبع و نشرکرده اند. وي معتقد است کتابهائي که اين اشخاص (يعني بکتاشيان و يا حروفيان ) نگاشته اند و به آن نام جاويدان داده اند شش عدد است ، اولي را «مضل و ضال نخستين » يعني فضل ا? حروفي بهم آورده و پنج ديگر را خلفا و جانشينان او نگاشته اند. و اضافه ميکند که کفر و زندقه آنها در اين پنج کتاب بخوبي واضح است و خوي و عادت آنان براين است که آن کتب را نهاني در ميان خود مطالعه ميکنند و تعليم ميدهند، گرچه فرشته زاده در جاويدان خود موسوم به «عشق نامه »تا حدي کفريات خود را کتمان نکرده است . اسحاق افندي سپس مي نويسد: «بعد از اندکي عقايد ضاله اين گمراهان در ميان مردم آشکارا گشت و پسر تيمور يعني ميرانشاه فضل ا? حروفي را بقتل رسانيد و پس از آن طنابي به پاي او بسته و جسد او را علناً در کوچه و بازار کشيده و دنيا را از خبث وجود او پاک ساختند. پس از آن خلفاي وي بر آن شدند که در سراسر ممالک مسلمانان متفرق گشته و خود را وقف ضلالت و غوايت اهل اسلام نمايند. از آن جمله يکي که به «عليالاعلي » ملقب بود به خانقاه حاجي بکتاش در آناطولي آمده به عزلت و انزوا نهاني درآنجا بزيست و جاويدان را به افراد آن خانقاه تعليم دادن گرفت ، و آنها را فريفته وچنان وانمود ميکرد که همان مبادي حاجي بکتاش ، که از اوليا بوده است ، ميباشد. پيروان خانقاه که به جهل و حماقت قرين بودند جاويدان را قبول کردند، و با آنکه مفادکلمات آن علناً انکار فرائض الهي و تسليم به شهوات و لذّات جسماني بوده ، آنرا «سرّ» ميناميدند و در آن سکوت و کتمان بسيارنمودند، بحدي که اگر يکي از جماعت آن اسرار را فاش مي نمود جان او غرامت آن ميشد. اين سِرّ مکتوم همانا عبارت بود از بعضي صفايح کفرآميز کتاب جاويدان که اشاره از آن به حروف مقطعه مانند «الف » و «واو» و «جيم » و «با» و «زا» شده ، و براي معاني و مفاهيم اين علامات رساله اي تاليف کرده اند و آنرا «مفتاح الحيات » ناميده اند، و اين است نام آن سِرّي که هرکس صاحب آن نباشد معاني جاويدان را فهم نمي تواند کرد. به اين ترتيب با اهتمام بسيار بر اختفا وکتمان اسرار خود مي کوشيدند مبادا که علماء اعلام حقائق کار آنرا دانسته و آنرا بکلي محو و نابود سازند، و از اينرو از سال800هَ . ق . تا کنون موفق شده اند که بسياري را مخفيانه فريفته خود سازند.
پس از آن اسحاق افندي سخن را به شرح حيل و دسائس اين طايفه کشانيده و شرح ميدهد که چگونه سعي ميکنند که مردم را از مسلمان و غير مسلمان به دام کفر و زندقه بيندازند و اضافه ميکند: «از تمام اين معاني معلوم و واضح ميشود که جماعت بکتاشيه در حقيقت شيعه نيستند بلکه اصولاً جماعتي مشرک ميباشند که هرچند موفق به جلب يهوديان و مسيحيان نميشوند ولي مبادي آنها طوري است که مسلماناني را که به شيعه تمايل دارند بيشتر به خود متمايل مينمايد بطوري که هر وقت من بعضي ازنوآموزان بکتاشي را مورد سوال قرارداده ام آنها خود را «جعفري مذهب » يعني شيعه امامي قلمداد ميکنند، وچيزي ازاسرار جاويدان نميدانند، و تصور ميکنند که شيعي هستند. وقتي من [ اسحاق افندي ] ازيک نفر عالم و سياح ايراني موسوم به ميرزا صفا عقيده او را راجع به بکتاشي ها سوال کردم و او در جواب گفت : «من خيلي با آنها مصاحبت کرده ام و بدقت از مبادي مذهبي ايشان تحقيق نموده ام . آنان وجوب فرائض و اعمال را که در اصول مذهب آمده است انکار ميکنند». و از اين رو وي بطور قطع کفر آنان را معتقد بوده است
آثار فرقه حروفي
در تاريخ فرقه حروفي به بعضي کتب اصلي که از طرف بزرگان آن طائفه يا راجع به آنان تاليف شده اشارت رفته است . از مد نظر ادبي خالص بيشتر از اين کتب و آثار (به استثناي بعضي کتب منظوم ماننداسکندرنامه ) چندان قدر و قيمتي ندارندگرچه از لحاظ مطالعات در مذاهب و معرفةالنفس بسيار جالب ميباشند. براي خواننده بي سابقه کتاب جاويدان نامه فضل ا? استرآبادي هرچند که مطالبي از اسرار نهاني را مشتمل باشد خود يک رشته افکار درهم و آشفته و نامفهوم بيش نيست ،و تنها چيزي که از نوشتجات عديده او قابل فهم و مطالعه است همانا نامه اي است که به يکي از شاگردان خود در شب قتل خويش نگاشته . از اين نامه چنين برمي آيد که فضل ا? را در شيروان بقتل رسانيده اند و آن مکان را با اشاره به واقعه شهادت امام حسين (ع) ، کربلاي خودخوانده است . چنانکه گفته شد اين فرقه کار مهمي در ايران ننمودند وبعد از فناي موسس و جانشينان وي اين طائفه بکلي در اين کشور از ميان رفتند، اما درترکيه اين عقايد انتشار بسيار يافت . و با وجود همه آزارها وعقابها که مورخين ترک درباره اين فرقه ثبت کرده اند، جماعتي کثير پيرو آن شدند، که از جمله مهمترين آنان يکي نسيمي شاعر است که او را زنده بجرم فساد عقيده در شهر حلب در سال820هَ . ق ./1417م . پوست کندند . مستر گيب تفصيل جالب توجهي از او و از فرقه حروفي و همچنين ازشاگرد وي رفيعي شاعر ترک ، مولف «بشارت نامه » ذکر ميکند . در اينجا اين نکته جالب نظر است که کتب حروفيان غالباً داراي نام و عنواني است که با کلمه «نامه » ترکيب يافته مثلاً در زبان فارسي از اين کتابها: آدم نامه ، عرش نامه ، هدايت نامه ، استوانامه ، کرسي نامه ، محبت نامه و جز آن دردست ميباشد و در زبان ترکي علاوه بر کتاب بشارت نامه مذکور کتابهائي بنام آخرت نامه ، فضيلت نامه ، فقرنامه و بسياري ديگر موجود است.
دکترکيا گويد: با آنکه هنوز هم نوشته هاي حروفي درست گردآوري نشده از مقاله ها و کتابهاو فهرست کتابخانه هائي که تاکنون نشر يافته ميتوان به پهناوري دامنه ادبيات ايشان پي برد. کتابهاي حروفي به نظم يا نثر بيشتر به فارسي و ترکي است . از فضل تاکنون چهار کتاب و يک ديوان شعر بنظر رسيده و پيروان او کتابها را بيشتر با صفت الهي ياد ميکنند. يکي از آنها مثنوي و فارسي است بنام «عرشنامه » و سه ديگر به نثر و به فارسي آميخته به گويش استرابادي است . گمان ميرود که فضل اين کتابها را بحکم آيه «و ماارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل ا? من يشاء و يهدي من يشاء و هوالعزيز الحکيم » (قرآن4/14) به فارسي آميخته به استرابادي نوشته است .
1- ديوان نعيمي که نسخه آن در کتابخانه علي اميري ش989وعکس آن نزد دکتر کيا موجود است و آنرا در مجله دانشکده ادبيات سال2ش2ص50معرفي کرده است .
2- عرشنامه ، مثنويي فارسي است و براون آنرا در ژورنال اسياتيک به سال1907م . شناسانيده گويد در1120بيت است و آغاز آن چنين است :
بي بسم ا? الرحمان الرحيم
آدم خاک است اي ديو رجيم .
از اين مثنوي ابياتي درجاويدان نامه و کتابهاي ديگر حروفي و نيز در واژه نامه گرگاني ص 28و 29 آمده است .
3- جاودان نامه ، اين کتاب که گاهي بنام جاودان کبير و گاهي «جودان نامه » و «جودان نومه » خوانده ميشود، تفسيري است که فضل بر قرآن نوشته و تاويل هاي تازه اي را که براي آيات آن ياد کرده گواه حقانيت دعويهاي خويش پنداشته . پيروان او از اين کتاب در نوشته هاي خود جمله ها نقل کرده اند. برخي صفحه هاي آن سراسر به فارسي است و حتي يک واژه گرگاني ندارد. نثر آن همه جا بسيار ساده است و در آن هيچگونه صنعت بکار نرفته وحتي دقت بسيار نيز نشده ،و فقط فضل کوشيده است که آنچه ميخواسته بسادگي يادداشت کند. گاهي غلط دستوري درجمله هاي آن ديده ميشود.
4- نوم نامه ،جزوه اي است که فضل خواب هاي خود را در آن يادداشت کرده است. شخصيت فضل و آرزوهاي او را اين کتاب نشان ميدهد. گويش استرآبادي نوم نامه کمتر از جاودان نامه به فارسي آميخته است ، و برخي واژه هاي گويش که در آن بکار رفته در «جاودان نامه » و «محرم نامه » و «محبت نامه » و «لغت استرآبادي » ديده نميشود.
رسم خط نسخه جاودان نامه و نومنامه
1- واژه هاي گويشي گاهي زير و زبر دارد. زير و زبربرخي واژه ها در جائي با جاي ديگر فرق ميکند، مانند مُن و مِن : من . بکند و بکند: کردند.
2- حرف «گ » در واژه هاي گرگاني وفارسي هميشه به صورت ک و حرفهاي «چ » و «ژ» و «پ » گاهي با سه نقطه و گاهي با يک نقطه نوشته شده است ، مانند جن ، چن : زن .روج ، روچ : روز. وريزه ، وريژه : برخيزد. واز، واژ: باز. بس و پس : پس .
3- صداي پيش در برخي واژه ها گاهي باواو و گاهي با نشانه پيش نشان داده شده و گاهيهيچکدام از آن دو ديده نميشود، مانند خنان و خونان و خُنان : ايشان . خيا و خويا وخيا: به او. خويشتن و خشتن : خويشتن .
4- گاهي و بجاي ه نوشته شده ، مانند: اژو کو بجاي اژه کو: از آنجا. درو کو بجاي دره کو: در آنجا. خوو بجاي خوه : او را.
5- بجاي «ي » در آخر واژه هاي مانند براي و جاي همزه ديده ميشود.
6- زير پاره اي «ي »ها دو نقطه گذاشته شده است .
7- بجاي مد گاهي زير و بجاي زير گاهي مد نوشته شده، مانند آوي بجاي اوي : آن است . اوي بجاي آوي : آورد.
8- نشانه زبر از آخر برخي واژه ها افتاده و گاهي بجاي آنحرف «ه » افزوده شده و گاهي هم نشانه زبر و هم «ه » هر دو ديده ميشود، مانند خوَو خو و خُوَه و خوه : او را. اَوَ و اَوَه : آنرا. کي بو و کيه بو: کرده باشد. کريَ و کريه : کنيد.
9- در آخر برخي واژه ها گاهي «ه » و گاهي «ي » ديده ميشود، مانند دره و دري : است . اسپه و اسپي : سفيد. چي وچه : چه . بميري و بميره : بميرد. بکيري و بکيره : بگيرد.
10- از بالاي برخي «آ»ها «مد» افتاده است ، مانند: اوينبجاي آوين : آوردن . اواژه بجاي آواژه : آواز. اسه بجاي آسه : آيد.
11- «ذ» در برخي واژه ها بصورت «د» نوشته شده است ، مانندغدا: غذا. گدشتن : گذشتن . قسمت پدير: قسمت پذير.
12- جابجا شدن نقطه و افتادن و کم و زياد شدن آن ، برخيواژه ها را بصورت واژه ديگر درآورده يا صورتي به برخي واژه ها داده که پي بردن بهصورت اصلي و معني آن دشوار است ، مانند يراسه بجاي براسه : برآيد. براسه بجاي يراسه : فرودآيد. نيکامه بجاي بنکامه : نخواهد. جبوي بجاي جيوي : چه ميگوئي . خناين بجايخنانن : ضمير سوم شخص جمع ملکي . خوستن بجاي خوشتن : خويشتن . نيکي بجاي بنکي : نکرد.
13- در نفي برخي فعلها که با «ب » و «ن » ساخته شده (مانند بنبره : نبرد) گاهي نقطه «ب » پس از نقطه «ن » گذاشته شده واين درست نيست .
14- در برخي واژه ها کسره و «ي » بجاي يکديگر بکار رفته ، مانند اون و اوين : آنم ، آن هستم . ازن و ازين : چنين . بند و بيند: باشند.
15- برخي «د»هابصورت «و» نوشته شده ، مانند وري بجاي دري : است . واشتا بجاي داشتا: داشتي .
16- برخي واژه ها غلط نوشته شده ، مانند سورة بجاي صورة: چهره . کذاردن بجاي کزاردن : گزاردن . سپري بجاي سپردي : سپرد. هجينه بجاي هيجنه : ميزند. دنبکه بو بجاي دنکيه بو: نکرده باشد.
5- محبت نامه ، اين کتاب را عزاوي بهعلي الاعلي نسبت داده ليکن دکتر صادق کيا گويد: از فضل است و بيشتر سخن از عشق ومعني آن رانده و بسياري از سخنان خويش را که در جاودان نامه نوشته در آن نيز آورده است . نثر «محبت نامه » مانند «جاودان نامه » است ولي واژه هاي گرگاني در آن کمتر بکار رفته و بيشتر متن آن به فارسي است ، و در آن واژه گرگانيي که در «جاوداننامه » و «نومنامه » نيامده باشد ديده نميشود.
متن محبت نامه271صفحه و آغازآن چنين است : «هو در تقسيم وجه آدم و حوا بشناس و بخوان اي خواننده خطوط وجه کريم آدم »، و پايان آن چنين است : «پس منزل آخر هم از علما و زاهدان و حکماء وشهدا به عالم عشق الهي ميکشد که اذا قتله ناديته ». پس از «محبت نامه » در اين نسخه9صفحه ديگر ديده ميشود که سخناني پراکنده به فارسي و ترکي در آن کج و راست نوشته شده و در ميان آنها بخشي است در يک صفحه ونيم ذيل عنوان «تعريف قوه لسيد شريف » به فارسي و صفحه اي ذيل عنوان «مناجات » به شعر فارسي و سپس بخشي در شانزده صفحه و نيم بي عنوان هست ، و آن همان «لغت استرآبادي » است که حروفيه براي فهميدن نوشته هاي فضل درست کرده اند و معرفي آن خواهد آمد. پس از «لغت استرآبادي » چند سطر ذيل عنوان «مناجات حضرت علي کرم ا? وجهه » بعربي و بخشي پيرامون يک صفحه در پاسخ پرسش کسي که از معني حقيقي «ان ا? و ملائکته يصلونعلي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما» (قرآن56/33) بپرسد، ديده ميشود. در اين نسخه «محبت نامه » زير يا بالا يا پهلوي برخي واژه هاي گرگاني معني آن داده شده است .
6- محرم نامه ،گذشته از آن سه کتاب نثري فضل ا?،کتابي از يکي از پيروان او به گويش گرگاني و بنام «محرم نامه » در دست است . نويسنده «محرم نامه » مردي است بنام سيد اسحاق که بايد همشهري فضل باشد. وي سال زادن خود را در همين کتاب سال771هَ . ق . و سال آغاز نوشتن «محرم نامه » را828هَ . ق . مينويسد و چنانکه از ص44 آن برمي آيد در سال831هنوز آنرا مي نوشته . براون در مقاله خود در سال1907در مجله ژورنال آسياتيک از کتاب ديگري بنام «شراب نامه » از سيداسحاق ياد ميکند که در سال814هَ . ق . بشعر فارسي سروده و نيز اين رباعي را از رباعيات سيداسحاق مي آورد:
سي سال ز بعد مرگ از ف (فضل )خدا
ناگاه به گوشم آمد از غيب ندا
که (که اي ) مرده صدساله چه خفتي در خاک
برخيز که هنگام حساب است و جزا
و اتوره روسي در فهرست کتاب هاي فارسي کتابخانه واتيکان از «امانت نامه » سيداسحاق نام ميبرد که در آن از سيداسحاق چنين ياد شده : «امير کبير حق الحق بحق والمعارف سيداسحاق ماوراالجنة». در حاشيه ورق135 «جاودان نامه » اين دو بيت از او نقل گرديده :
ف و ض و ل چون صورت گرفت
خويشتن را اذن و عين و انف گرفت
بست آيين نقش رويت از دورو
فضل حق با فضل حق بين روبرو
سيداسحاق در «محرمنامه » بسياري از اصول عقايد و انديشه هاي حروفيان را شرح داده و از اين رو محرمنامه او از نظر بررسي دين حروفي گرانبهاست . گويش گرگاني اين کتاب با گويش گرگاني نوشته هاي فضل فرقي ندارد، و برعکس «محبت نامه » و «جاودان نامه » هيچ صفحه اي از آن به فارسي نيست و نثر آن کمتر به فارسي آميخته شده است .
7- لغت استرابادي ، حروفيان براي فهميدن کتابهاي فضل واژه نامه اي از واژه هاي گرگاني نوشته هاي او درست کرده اند. گذشته از اينکه همه واژه هاي گرگاني نوشته هاي فضل در «لغت استرآبادي » نيامده ، در لغتها و معني آنها نيز غلط فراوان ديده ميشود، برخي واژه هاي عربي و صورتهاي کوتاه نوشته برخي واژه ها جزو واژه هاي گرگاني در آن آورده شده است . بخشي از نسخه اي از «لغت استرآبادي » را هوارت در متون حروفي آورده که در آن نيز، در واژه ها و هم در معني آنها غلط ديده ميشود.
در اينجا سزاوار است فهرست کوتاهي از کتابهائي که امروز نزد اين گروه ، مقدس است بياوريم . برخي از اين کتابها را عباس عزاوي در تاريخ العراق بين الاحتلالين ج2صص246-254و برخي را همو در الکاکائية في التاريخ ص53و برخي را مستر براون در تاريخ ادبيات ايران ج3و برخي را صاحب ذريعه آورده است :
1- آخرتنامه ، از فرشته زاده . 2- آدم نامه . 3- استوارنامه ، از ميرغياث الدين . 4- اسکندرنامه ، از علي الاعلي . 5- اطاعتنامه ،از کمال سنائي . 6- امانت نامه سيداسحاق . 7- بشارتنامه ، از رفيعي . 8-بکتاشي نفس لري . 9- بويروغ . 10- تحفةالعشاق . 11- تراب نامه . 12- توحيدنامه علي الاعلي . 13- توحيد، از سليمان افندي کاتبي به فارسي . 14- جاودان عرفي . 15- جاودان کبير، از فضل ا? استرابادي . 16- حقايق نامه يا ديباچه حقايق . 17- حقيقتنامه . 18- حياة. 19- خطبةالبيان (خطبةالافتخار)، چاپشده . 20- خطبه تطنجيه (خطبةالاقاليم )،چاپ شده . 21- ديوان ابدال . 22- ديوان روحي بغدادي ، چاپ شده . 23- ديوان فضولي بغدادي ، چاپ شده . 24-ديوان محيطي . 25- ديوان نسيمي ، چاپ شده . 26 - ديوان نعيمي (فضل استرآبادي ). 27- ديوان ويراني . 28- ديوان يميني . 29- ذره نامه ، از سيد شريف . 30- زبور داود، به عربي . 31- سرانجام ، از ملاعابدين . 32- شراب نامه سيداسحاق . 33- عرشنامه ، از فضل ا? استرابادي . 34- عرشنامه ، از علي الاعلي . 35- عرفنامه ، از فضل ا? استرابادي .36- عشقنامه ، از فرشته زاده . 37- فرقان الاخبار، از نعمةا? ولي متوفي834هَ . ق . 38- فرقان اهل الحق . 39- فضيلت نامه . 40- فقرنامه . 41- فيضنامه . 42- قسمنامه ، از محيطي بابا. 43- قيامتنامه ، ازعلي الاعلي . 44- کتابچه بدرالدين . 45- کتابچه حروف . 46- کتابچه ، از فضل ا?. 47- کتابچه ، از گلشني . 48- کتابچه ، از نسيمي . 49- کتابچه نقطه . 50- کتاب ويراني . 51- کرسينامه ، ازعلي الاعلي . 52- کشفنامه ، از محيطي دده . 53- لغت استرآبادي . 54- مبداء و معاد. 55- مجموعه گلشني . 56- محبتنامه ، از علي الاعلي . 57- محرمنامه ، از سيداسحاق . 58- محشرنامه ، از اميرعلي . 59- مرشد. 60- مفتاحالحياة.61- مناقب بکتاش ولي . 62- نومنامه . 63- وحدتنامه ، از مقيمي . 64- ولايتنامه . 65- هدايتنامه .
رمزهاي حروفيان
فضل و پيروان او بجاي پاره اي واژههاي فارسي يا عربي گاهي يک يا چند حرف از آنها را مينويسند و براي بازشناختن آنهااز واژه هائي که درست نوشته شده بر روي آنها مد مي گذارند يا خط ميکشند. گاهي دربرخي نسخه هاي يک کتاب اين کوتاه نويسي بيش از نسخه هاي ديگر بکار رفته ،گاهي براي پاره اي واژه ها دو يا چند صورت کوتاه ديده ميشود. خواندن نوشته هاي حروفيان بي شناختن اين رمزها آسان نيست و از اين رو خود ايشان جزوه اي بنام مفتاح حروف جاودانيا مفتاح کتب حروفيانيا مفتاح الحياتدر اين باره نوشته اند. در ذيل نمونه هائي از اين نشانه ها داده ميشود:
ايم : ابراهيم . حف مقه : حرف مقطعه .صه : صورت . اه : الوهيت . ح ق : حضرتحق . صه د: صورت آدم . تع: تعالي . خطس : خط استوار. صه اه : صورت ا?. ج : جل . خل : خلقت . ط: خط. جبل : جبرئيل . د: آدم . طا: شيطان . ج نامه : جاودان نامه . ذ: ذات . طس : خط استوا. ج ه : جل عزه . ذق : ذات حق . طف : طواف . ج ي : جاودان نامه الهي . رضه : رضي ا? عنه . طو يا طوط: خطوط. چه : چهارده . سبعم : سبع مثاني . طيا ط ي : خطوط الهي . ح : حضرت . ش نامه : عرشنامه . ظ: ظاهر. حف : حرف . ص : صلوة. ع : عرش نامه .ع : عليه السلام . ق تع: حق تعالي . م نامه : محبت نامه . عرم : عليهالسلام . قن : قرآن . م ي : محبت نامه الهي . ع ي : عرشنامه الهي . ک : کلمه . ن : نقطه . عي : عيسي . ک اه : کلمةا?. نس : انسان . ف : فضل . م : محمد. و: حوا. فاه : فضل ا?. مج : معراج . و يا وه : وجه . ق : حق . مقه : مقطعه . وم : والسلام .
منابع تحقيق :
magiran.com
worldlibrary.net
www.loghatnaameh.com
hekayateney.persianblog.ir
كتاب ها :
ريتر، هلموت، آغاز فرقه حروفيه، ترجمه حشمت مويد
گولپينارلي عبدالباقي، فهرست متون حروفيه، ترجمه هـ . سبحاني
الشيبي كامل مصطفي، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو
گولپينارلي عبدالباقي، <حروفيان>، ترجمه دكتر عطاء الله حسني، فصلنامه پژوهش هاي تاريخي، سال سوم، شماره هاي 5-8
فهرست متون حروفيه ترجمه توفيق سبحاني چاپ وزارت ارشاد اسلامي سال????
نسخه خطي استوار نامه کتابخانه واتيکان به شماره ي 43
حروفيه روشن خياوي نشر احمدي چاپ اول 1379
واژه نامه گرگانى
دانشمندان آذربايجان محمدعلى تربيت
احسن التواريخ روملو
مقدمه ديوان قاسم انوار
نوشته هاى حروفي ادوارد براون،ترجمه عطااله حسنى، فرهنگ ايران زمين شماره 26
از سعدي تا جامي
صائن اصفهاني و سبک شناسي ج3
واژه نامه دکتر کيان
تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید