اوشو کيست؟
اوشو، عارف و فيلسوف معاصر هندى است. وى در 11 دسامبر 1931 در روستاى كوچك و دورافتاده كوچ وادا در ايالت مادهيا پرادش بدنيا آمد. و از همان آغاز كودكى بيشتر تحت تاثير پدربزرگ و مادربزرگ مادرى خود بود. وى علاقه وافرى نسبت به آنان داشت.
در سن هفت سالگى پدربزرگ مادرى اش را از دست داد و به گفته خويش اين واقعه تاثير عميقى بر زندگى درونى او گذاشت و پنجره اى شد براى ايجاد اراده اى در جهت كشف حقايق عرفانى او .
اوشو، تحصيلات مقدماتى را در هند گذراند. سپس به دانشگاه سائوگر وارد و موفق به اخذ مدرك فلسفه از آن دانشكده شد. و حدود نه سال در دانشگاه جلال پور هند به آموزش فلسفه پرداخت. معروف است كه اوشو در سن 21 سالگى تقريباً در سال 1953 به درجه روشن ضميرى رسيد .
وى در دوران تدريس در دانشگاه به اقصى نقاط هند سفر نمود. و علاوه بر بررسى تمام آداب و رسوم مذهبى اقوام هندى و مطالعه در اين زمينه به ايراد سخنرانى هايى پرداخت. و در اين مدت عقائد عرفانى و مراقبه هاى خودش را ترويج و تعليم مى نمود.
وى بيش از 35 سال به تعاليم آموزه هاى خود ادامه داد. اوشو طرفداران و شاگردان فراوانى را در هند به دور خود جمع نمود در سال 1974 كمون خود را در شهر پون هندوستان بنا كرد. شاگردان اوشو كه به عنوان سانياسين مشهورند تصميم گرفتند وى را اوشو بنامند. اوشو برگرفته از كلمه Oceanic به معناى اقيانوس است .
لفظ اوشو از عبارت Oceanic experience به معناى حل شدن در اقيانوس ويليام جيمز فيلسوف و ورانشناس آمريكايى (1842-1910) اقتباس شده است .
البته اوشو در دوران حياتش به چندين نام شهره بود : راجا نام زمان كودكى، سپس راجنيش، آچاريا راجنيش در سال 1960، با گوان شرى راجنيش از 1971، از ماه دسامبر 1988 هرچهار نام تغيير يافته و از سپتامبر 1989 به سادگى به عنوان اوشو ناميده شد7 .
اوشو در دوران تدريس تعاليم اش در زمينه هاى مختلف روش هاى درمانى، فلسفه و حكمت، روانشناسى و شيوه هاى رسيدن به آگاهى ناب و ... سخنرانى هايى ايراد نمود كه پس از گردآورى آثارش قريب بر 600 عنوان كتاب و بيش از 1000 سخنرانى ثبت و ضبط شده و بسيارى از آثار وى به بيش از 30 زبان زنده دنيا ترجمه شده است .
وى همواره اذعان مى نمود كه من سرآغاز خودآگاهى مذهبى كاملاً نوينى هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتى ارزش به خاطر سپردن ندارد. چه نعمت بزرگى براى بشريت خواهد بود. اگر سراسر تاريخ گذشته را به كنارى نهيم. همه گذشته را به گنجه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازى جديد بخشيم آغازى غيرتحميلى و دوباره او را آدم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند. انسانى نو، تمدنى نو، فرهنگى نو. به ديده اوشو انسان امروزى در هيجان چرخه دنياى مدرن گرفتار است و سنت هاى كهنه ديروز در جهت معنويت راهى را به انسان مدرن نشان نخواهد داد. وى انسان را به سوى پاك سازى عميق افكار دينى ترويج مى كند و خواهان فراگيرى تعاليم معنوى خود است. تعاليم خويش را در اوج ظرافت معنوى و بهترين روش جهت انسان خواهان حقيقت بيان مى كند .
اوشو در سال 1981 جهت درمان بيمارى جسمى خود به ايالات متحده امريكا رفت و در آنجا حدود پنج سال اقامت كرد، وى تحت پافشارى شاگردانش قصد ماندن در ايالت متحده كرد. مريدان اوشو در مدت چهارماه اراضى دورافتاده كوهپايه هاى ايالت اورگون را خريدارى و شهرى را به نام اوشو با عنوان راجنيش پورام Rajneesh Paramتاسيس كردنداما در سال 1986 دولت امريكا به بهانه ى نقص قانون مهاجرت به شهرك راجنيش پورام وارد شد و اوشو را به دادگاه كشانيد و پس از زندانى و محاكمات گوناگون وى را مجبور به بازگشت به هند كردند.
به نظر مى رسد علت اخراج اوشو ترس دولت امريكا از محبوبيت روزافزون اوشو بوده ويا اختلافات گوناگون دينى_ سياسى پشت پرده اوشو با سياستمداران امريكايى. هرچند بحث بر سرعلت اصلى اين اختلاف بسيار سخت است اما بايد گفت ظاهر ماجرا ترس از رونق گيرى تعليمات اوشو بوده است.
اوشو چهارسال بعد يعنى در سال 1990 در 19ژانويه براثر زهرى كه هنگام بازگشت به هند به وى خورانده بودند كشته شد. زهر چنان بود كه بعد از گذشت مدت طولانى علائم خود را در بدن وى نمايان ساخت و به تدريج او را از پاى درآورد .
گمان مى رود كه در زندان ايالت اوكلاهوما، يك منبع قدرت متوسط تشعشع راديو اكتيو را در تشك خواب او پنهان كرده بودند .تا ناتوانى هاى عقلانى، قابليت هاى گفتارى و سيستم دفاعى بدنش را نابود كنند. در صبح پنجم نوامبر تشك كثيفى كه شب پيش به زور اوشو را برآن خوابانيده بودند تعويض شده بود. براى صبحانه نير دو قطعه نان تست خيس خورده در يك سس بى طعم و بى بو را به وى خوراندند .
بلافاصله بعد از خوردن آنها، اوشو احساس تهوع شديد كرد. بعدها طبق دريافت دكترش ، مشخص شد كه وى را جز قرار دادن در معرض تشعشع راديواكتيو، با زهر مهلك «تاليوم» ( فلز سنگين مورد استفاده در زهر موش صحرايى ) نيز مسموم كرده اند8 .
اوشو و جنبش هاى نو پديد عرفانى
تعاليم عرفانى اوشو مصداقى از عرفان هاى منهاى شريعت است. عرفان سكولار در بستر جهان غرب با سابقه آموزه هاى سكولاريسم پديد آمدند. عرفانى كه براساس جامعه از دين گريخته غرب زاده شده. از اين رو محال است كه عرفان اوشو را يك عرفان سكولار ناميد. البته اگر تعريف ما از عرفان سكولار صرفاً عرفان حاصله در جامعه سكولار غرب باشد .
اما از آن جهت كه عرفان اوشو هم عصر عرفان هاى سكولار غربى است. و شباهت هايى بين موازين عرفانى اوشو و مولفه هاى عرفان سكولار وجود دارد. مسلك اوشو را به جهت نيل به اهداف عرفان سكولار مى توان زير مجموعه اين پديده دانست .
مشرب اوشو به عنوان يك عرفان شرقى سرشار از ترغيب به سوى جدى نبودن، شاد بودن، عاشق شدن، خنديدن، آزاد شدن، رقصيدن و آواز خواندن است. در گوشه گوشه عرفان اوشو انسان تشويق به زندگى مادى شده و لذت بردن از لذايذ زندگى مادى و به دست آوردن آرامش و دورى از ناملا يمى ها و رجوع به هرآنچه انسان را در اين دنيا با تمام تعلقاتش خوشحال مى نمايد. كل كائنات يك شوخى است. خنده عبادت است. اگر بتوانى بخندى چگونه عبادت كردن را آموخته اى. جدى نباش. آدم جدى هرگز نمى تواند مذهبى باشد. آدمى كه بتواند بى چون و چرا بخندد، آدمى كه همه مسخرگى و همه بازى زندگى را مى بيند در ميان آن خنده به اشراق مى رسد9 .
عبادت تفريح است. بنابراين چنانچه به معبدى رفتى و خيلى جدى شدى معبد را عوضى گرفتى. براى خنديدن به معبد برو براى شادمانى و لذت به معبد برو براى جشن و سرور به معبد برو. سرمست باش، با نشاط باش در حال جشن و پايكوبى، در حال آواز خوانى و در حال رقص. بگذار كائنات از طريق تو مجال بازيگوشى بيابند. بگذار بازيگوشى تنها عبادت تو باشد بگذار نشاط و شادمانى تنها نيايش تو باشد و ... خوش باش، لذايذ را درياب. خداوند شى نيست موضع است. موضع جشن و سرور. غصه را دور بريز !
او به تو خيلى نزديك است. به پايكوبى برخيز. اين چهره ماتم زده را كنار بگذار. اين توهين به مقدسات است چه او بسيار نزديك است ...
با جسم خود به مخالفت برنخيز، آن خانه توست.
برضد آگاهى ات نباش زيرا بدون آگاهى شايد خانه ات بسيار آراسته باشد اما صاحب خانه اى نخواهد داشت، تهى خواهد بود. آنها در كنار هم زيبايى و زندگى برتر و كامل ترى مى آفرينند 10.
خنده از فصول انسان است. انسانى كه شاد و مسرور نيست بيمار است. همه آزادى و خنده را دوست دارند.
انسان از موسيقى و تفريح لذت مى برد. لذت و آرامش گمشده دنياى متجدد است. نوع انسان مدرن خواهان رسيدن به شادى و آرامش براى پيشبرد اهداف و پيروزى بر مشكلات است اما در عرفان اوشو اهميت به اين مسائل كمى بيشتر و به صورت افراطى مطرح مى شود و به جايى مى رسد كه همه چيز به باد سخره و پوچى گرفته مى شود. زيرا انسانى كه هدف متعالى اش در اين دنيا شادى و لذت بردن است هميشه شوخى كند نمى رقصد و آواز نمى خواند و نمى خندد.
اوشو مى گويد : خداوند هميشه در حال شوخى است. به زندگى خودت نگاه كن خنده آور است ! به زندگى ديگران نگاه كن همه اش شوخى خواهى يافت. شوخى، شوخى، شوخى. جديت بيمارى است. جديت را با معنويت هيچ سروكارى نيست. معنويت خنده، نشاط و تفريح است11
در حالى كه معنويت مثبت بر خاسته از نظرات و تأييدات عقل است. انسان عاقل به دنبال معنويت است و بواسطه جديت به معنويت مى رسد. شخصى كه همواره در حال شوخى و خنده باشد نه تنها زندگى ديگران را شوخى و پوچى مى پندارد بلكه خداوند را شوخ مى داند اگر جديت را در مقابل شوخ طبعى قرار دهيم اين دو از خصوصيات انسانى است و انسان كامل در مقابل هر پديده يكى را به تناسب اتخاذ مى كند. اين دو از واقعيات انسانى است و عرفان صحيح هيچ واقعيتى را انكار نمى كند .
يكى از مولفه هاى عرفان سكولار توجه تمام و كمال انسان به سوى لذايذ دنياى مادى و گرايش شخص به دنيا از دريچه بى توجهى به واقعيات اجتماعى است.
در اين عرفان ها انسان تمام توجه اش را به زندگى بدون دغدغه اجتماعى معطوف كند. زندگى عارى از جامعه و مسائل سياسى. هدف صرفاً لذت بردن از زندگى شخصى است. فرد ملاك است ، لذت فرد ، احساس خوشى فرد و ...
در عرفان هاى سكولار سياست واقعه پليدى است و سياستمدار انسانى شيطانى. در اين عرفان ها سياست نفى شده است و سياستمدار جزء نابكارترين افراد جامعه معرفى شود. سياستمداران از اخلاق و عرفان و عشق عقب مانده و بويى از آزادى و معنويت نبرده اند. اين مسائل موجبات انزجار مردم از سياست و مسائل اجتماعى را فراهم مى كند و بدين سان مردم جامعه به تدريج از مناسبات سياسى دور مى شوند و امپرياليسم به طور عام و چپاولگران و سرمايه داران شرايط را براى چپاول ملت ها مناسب مى بينند .
عرفان سكولار يك پديده كاملاً سياسى است. پديده سياسى كه برضد سياست در جهت پيشبرد اهداف سياسى - اقتصادى شخصى تبليغ مى شود در گام نخست سعى شود انسان معنوى دست از جامعه بشويد و به زندگى فردى خود توجه كند و همواره به دنبال لذت بردن از زندگى شخصى خود باشد و در گام بعد منسب سياستمدار و نقش سياست را دارى قبح ذاتى معرفى مى كنند تا اين مفاهيم معناى مخوفى را در ذهن انسان معنوى پديد آورند .
اوشو مى گويد : سياستمداران آدم هايى كودن اند. از كودنى ست كه به سياست رو آورده اند. كسى كه كودن نباشد از ميان شعر و شور و شعور و قدرت، قدرت را انتخاب نمى كند انتخاب قدرت نشانه ضعف اوست نه قدرت او . آنها آدم هايى ضعيف و كم جنبه اند. كه قدرت را به دست گرفته اند. از اين رو همه شان براى زندگى سالم و انسانى خطر آفرينند12
سياست بازان نابالغ ترين اذهان دنيا هستند. فقط ذهن هاى دست سوم به تزوير علاقه مند مى شوند.
افراد پيش پا افتاده و افراديكه از عقده حقارت رنج مى برند. سياست باز مى شوند13آدم عاقل زندگى را شادمانه زندگى مى كند او در وسوسه قدرت نيست شايد به موسيقى، به آواز به رقص علاقمند باشد اما به سلطه گرى علاقمند نيست شايد علاقمند باشد آقاى خودش شود ولى علاقه ندارد آقاى ديگران شود. سياستمداران مردمانى ديوانه اند. تاريخ برهانى كافى است14 .
اطاعت ترفند سلطه گران و سياستمداران است كه تو را استثمار كنند. تا تو را به اسارت نگه دارند در اسارت ذهنى 15. به مردم كمك كن طبيعى باشند. به مردم كمك كن آزاد باشند. به مردم كمك كن خودشان باشند هرگز سعى نكن كسى را به زور وادار كنى. به زور بكشى و به زور هل بدهى و تحت كنترل خود دراورى اينها همه ترفندهاى نفس است و سياست سرتا پا همين است16.
سياستمدار در تعاليم اوشو به انسانى گفته مى شود كه به دنبال كسب قدرت در جهت اسير كردن انسان ها است لذا در آموزه هاى عرفان اوشو، مصداق انسان منفى است در مقابل تشويق به صوفى گرى و سرور و خوشى مى شود و تعاليمى همچون رقص، آوازسكس و غيره را مسير رسيدن به انسان معنوى مى داند و شخص صاحب اين كردار و افعال را مصداقى از انسان مثبت مى پندارد. لاجرم فرد مشتاق به آموزش هاى عرفانى در مقابل مكتب اوشو مى بايست يكى را اختيار نمايد و جمع اين دو باهم كانه اجتماع نقيضين. اوشو مى گويد : هيچ سياستمدارى نمى تواند قديس نيز باشد. براى سياستمدار شدن بايد از قداست صرف نظر كرد براى سياستمدار شدن بايد ابتدا عروس شيطان شد قداست و بى پيرايگى و درستى به درد سياست نمى خورد. 17
انسان در مقابل اين فرآيند به گزينش يكى از اين دورويكرد ملزم است وى در اين محيط به طور غيرمستقيم ترغيب به انتخاب عرفان منهاى سياست مى شود و دست از سياست و امور اجتماعى جامعه خويش مى شويد و مكتب سياست در حوزه ترويج و گسترش اين تعليم خالى مى ماند.
در نتيجه مروجين اين فرهنگ در انتخاب و مسير سياسى سياستمداران داراى اختيارى تام مى شوند .
بنابراين معتقديم آموزه هاى عرفان سكولار پديده اى سياسى است كه برضد سياست و سياستمداران تبليغ سوء مى كند هرچند اشاعه آن در جهت پيشبرد اهداف سياسى - اقتصادى مبلغين آن است .
عرفان حقيقى آن مسلكى است كه نه تنها از سياست فرار نمى كند بلكه عرفان را لازمه اجتماع و سياست را لازمه عرفان مى داند .
هر مسئله اى به واسطه سياست قابل اجتماعى شدن است و انسان با توجه به مدنى بودنش قادر نيست عرفانى را برگزيند كه منهاى سياست و اجتماع است. آموزه هاى عرفان صحيح فراگير است و سياستمدار و غيرآن را مى پذيرد عرفان صحيح در بستر سياست گسترش مى يابد و سياستمدار با توجه به تمام وظايف خويش ملزم به رعايت قوانين عرفانى مى شود وهيچ تقابل و برخوردى پيش نمى آيد .
حوزه سياست بسترى است كه امكان ايجاد عناصر مخرب و افعال ضداخلاقى در آن مى رود. لاجرم محتاج موازين اخلاقى بيشترى است عرفان صحيح با فهم اين مهم رويكرد مناسبى را در قبال سياست اتخاذ مى كند. نه از آن فرار مى كند و نه آن را مخرب مى داند. بدون شك عرفان صحيح براى مردم جامعه است و سياست جزء لاينفك اجتماع. عرفان صحيح راه گشاى انسان مدنى بالطبع است .
«كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه»18
مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند. عرفانى كه در جهت سعادت بشرى و نيل به اهداف الهى است برگرفته از حركت انبياء در مسير حل اختلافات اجتماعى انسان است. عرفانى كه جداى از اجتماع و مسائل آن باشد بدون شك قادر به رساندن انسان به معنويت صحيح نيست .
مبارزه با اديان و مذاهب در عرفان اوشو
اوشو در اين مقام دوهدف را دنبال مى كند.
1) تلاش جهت به فراموش سپردن تاريخ. فراموش كردن تاريخ دين به منظور يكتاز شدن در حوزه دين و عرفان است.
در عرفان اوشو تاريخ و مطالعه آن به شدت مذموم است . وى در برخى موارد كلام پيامبران الهى و استادان بزرگ عرفانى را براى تاييد گفتار خود به كار مى برد و بعضاً از آنان تمجيد به عمل مى آورد و در ديگر سخن آموزه هاى آنان را انكار و بيهوده مى داند و خود را سرلوحه آگاهى مذهبى و توانايى دينى به شمار مى آورد و با ديگر آموزه هاى اديان بزرگ كه حاميان فراوان دارند سرجنگ مى آورد و مى گويد از گوروهاى (استادهاى اخلاقى ) دروغين برحذر باشيد آنها بسيارند. گوروى دروغين به شما اين دنيا را وعده مى دهد. حتى اگر قرار باشد براى جهان ديگر قولى بدهد باز هم به معيار اين دنيايى است او به شما زنى زيبا در بهشت - فردوس را وعده مى دهد. او به شما قول جويبارهاى شراب در بهشت را مى دهد. اما اين چيزها هميشه در حد وعده باقى مى مانداو به شما قلعه هاى طلايى كاخ هاى تزيين شده با الماس و طلا و نقره و زن و شراب در بهشت وعده دهد - اما حقيقت اين است كه اين چيزها به اين دنيا تعلق دارند. او صرفاً در حال تحريك شماست. او فقط قصد دارد شما را گول بزند 19
اوشو در ديگر سخن معتقد است تاريخ خود را تكرار مى كند. زيرا تاريخ به جماعت ناآگاه تعلق دارد. هستى هرگز خود را تكرار نمى كند. هستى بسيار پويا و بسيار متكبر است20 .
من سرآغاز آگاهى مذهبى كاملاً نوينى هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتى ارزش به خاطر سپارى ندارد. چه نعمت بزرگى براى بشريت خواهد بود. اگر سراسر تاريخ گذشته را كنارى نهيم. همه گذشته را به گنجينه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازى جديد بخشيم - آغاز غيرتحميلى - و دوباره او را ادم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند - انسانى نو، تمدنى نو، فرهنگى نو21 .
وى در مسير كشيدن خط ابطال برروى تمام استادان الهى و عرفانى و كنار راندن پيامبران و استادان بزرگ در اين حوزه مى گويد : وقتى يك استاد زنده است. طريقش نيز زنده است. او مزه اى دارد تند و تيز. يك استاد را در حالى كه زنده است بچشيد .ابلهان مرده پرستند. انسان خردمند دوستدار زندگى است. 22
تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهيات و ماورالطبيعه و غيره از تعاليم استادان گذشته خود استفاده مى كنند آيا اينان همه ابلهند و مرده پرست. اگر يك استاد كلامى زيبا و شهرين داشت ابلهى است كه كلامش را پيروى كرد و اگر اين چنين باشد اين سخن در درجه نخست به پيروان اوشو برمى گردد كه شاگردان او بودند و هم اكنون به شدت خواهان تعاليم و آموزه هاى عرفانى وى هستند.
2) نفى فلسفه و منطق در جهت حركت به سوى عرفان ضد تعقل .
اوشو مى گويد:
قوانين منطقى زنده نيستند. حيات يك جريان سيال و زنده است. كسانى كه قوانين منطق را ارزش مى نهند و سعى دارند تا زندگى كنند آن را به گونه اى تمام مى كنند كه در دستانشان چيزهاى مرده دارند. ولى كسانى كه خود را از چهارچوبه منطق دور مى كنند و به درون زندگى بپرند. قادر به درك راز حيات مى باشند به اين دليل است كه سوترا گويد تمام اصول منطق را بشكنيد ... شما بايد بخاطر آوريد كه فلاسفه كسانى هستند كه سعى دريافتن حقيقت زندگى به مدد عقل دارند.
تاكنون نتوانسته اند هيچ چيز كشف كنند هزاران كتاب نوشته اند. اما كتاب هاى شان فقط بازى با كلمات است. آنها براى تفسير كلمات نگاشته شده اند. و شبكه اى از كلمات را زيركانه و وسيع گسترده اند. كه مشكل مى توان راه خروج از آن پيدا نمود اما آنان هيچ چيز نمى دانند. اصلاً هيچ چيز. كسانى كه حقيقت زندگى را مى دانند حكما و عرفا هستند اينان كسانى هستند كه بجاى تمرين زبانى ترفند هستى، درون آن غوطه مى خورند23 .
اوشو با تمام نظام هاى فلسفى مخالف است بحث برسر اين نيست كه فلان سيستم فلسفى مناسب و ديگرى نادرست است بلكه از منظر وى هرآنچه رنگ و بوى فلسفى گرفت غلط است و بايد از آن دور شد. به عبارت ديگر او با جولان عقل در هر نظام عرفانى مخالف است. او معتقد است همه نظام هاى فلسفى معركه اند. هگل، كانت، ماركس حرف ندارند. تنها نقطه ضعف اين نظام هاى فلسفى آن است كه همه شان مرده اند. من صاحب هيچ نظام فلسفى اى نيستم. نظام فلسفى نمى تواند زنده بماند. من يك رونده ام. يك جريان مثل رود. من حتى نمى دانم كه ديروز چه گفته ام. به اين موضوع هم اصلاً فكر نمى كنم. من فقط پاسخگوى اين لحظه ام. من پاسخگوى حرف هاى ديروز نيستم. برو از ديروزى بپرس. قطعاً پيدايش نخواهى كرد. فردا نيز مرا نخواهى يافت. نه ديروزى وجود دارد و نه فردايى تنها همين لحظه است كه واقعيت دارد24 .
آيا عقل و تفكر در مقابل عرفان و طريقت است و انتخاب يكى منجر به رد ديگرى است؟
همانگونه كه خداوند قوه عاقله را جهت راه گشايى انسان آفريد. سكوت و طريقت نيز در امتداد راه گشايى انسان معنوى به سوى قرب الهى است. منطق و فلسفه برگرفته از تفكر و تعقل سالم و در مسير سير و سلوك مقتبس از جهان بينى و بينش عالى است تفكر بزرگترين عطيه الهى است. تعقل انسان را از ديگران متمايز نمود. اگر تفكر را از انسان بگيرند نقطه تمايزى با ديگر موجودات ( حيوانات ) ندارد. از اين رو براى پيروزى و پايدارى چهره حوزه عرفان و غيره مى بايست فكر كرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شك هيچ موفقيتى بدون تفكر و تعقل پديد نيامده است لااقل كشف نشده است و پيروزى در جهان حاصل نشد مگر در صراط يك تفكر و تأمل صحيح .
اوشو انسان جوينده معنويت را تشويق به فكر نكردن مى كند و مى گويد : گرايش خود را از ذهن به قلب تغيير بده. اين نخستين تغيير است. كمتر فكر كن. بيشتر احساس كن كمتر هوشمندى به خرج بده. بيشتر از شم خود مدد بگير . فكر كردن فرايندى بسيار فريبنده است. باعث مى شود احساس كنى دارى كارهاى مهمى انجام مى دهى اما فقط در هوا، در بالاى ابرها، قصر مى سازى. افكار چيزى جز قصرهاى معلق در هوا نيست 25
معتقديم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شك در امتداد عرفان است. عرفان اگر در طريق درست باشد از منطق و تعقل بالغ كمك ها گرفته است. عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بى راهه مى رود. انسان فقير از تفكر و هوش ، چگونه كارى را موفق به پايان رساند. عرفان پويا به واسطه تفكر انتخاب مى شود. انسان معنوى كه صاحب يك سلوك درست است مديون عقل خويش است. عقل است كه درست و نادرست را مشخص مى كند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند :
انما يدرك الخير كله بالعقل و لادين لمن لاعقل له . خير و خوبى تماماً با عقل به دست مى آيد. و كسى كه عقل ندارد دين ندارد.
در جايى ديگر امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى فرمايند : بالعقل تدرك الداران جميعاً و من حرم من العقل حرمهما جميعاً با عقل است كه هردو سرا به دست مى ايد. هركه از عقل محروم باشد از هردوسرا محروم است26 .
عقل و تفكر نه تنها در مقابل عرفان و طريقت نيست بلكه در كنار هم و با جمع هم معنا مى شوند.
اين مهم در همان ابتداى انتخاب عرفان توسط انسان به كمك عقل و تفكر روشن است. عرفان به تفكر و منطق وابسته است تا هيچگاه از صراط راست خارج نشود و تفكر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالى شود و پوسته ظواهر را بشكافد .
حال به سراغ اعتقاد اوشو و سانياسين ها در مورد اديان و مذاهب مى رويم. وى در اين موضع معتقد است. مذهب سركش است و انسان مذهبى عصاينگر. او برضد همه راست دينى ها ، برضد همه سنت ها برضد همه ايدئولوژى ها به عصيان برمى خيزد. تنها عشق او، عشق به حقيقت است. همه عشق او براى دستيابى به حقيقت. فقط چنين انسانى آن را مى يابد 27
وى به تمام انسان هاى مذهبى مى گويد درون مايه جستجوگرى شما نيكو است اما كيشى را كه برگزيده ايد نادرست است او مى گويد : «همه آئين ها برپايه دستاويزى ساختگى بنا شده است. همه شيوه ها دروغين اند. آنها تنها يك موقعيت را پديد مى آورند و انگيزه نيستند. مى توان دستاويزهاى تازه اى به بار آورده و دين هاى تازه اى پديد آورد. دستاويزهاى كهنه فرسوده مى شوند. دروغ هاى كهنه از رنگ و بو مى افتند و به دروغ هاى نوترى نياز خواهد بود28 اما اينكه مكتب اوشو مصداقى از دروغ نوين است يا خير برعهده خواننده بماند .
اوشو در مورد اديان مى گويد : از آن زمان كه دين دل مشغولى بوده است همگان دارند دروغ مى گويند : مسيحيان، يهوديان، جنين ها همگان در حال دروغ گفتن هستندهمگى آنان از خدا مى گويند. از بهشت و از دوزخ ، فرشتگان بدون آنكه هيچ چيزى را در كل شناخته باشند 29 وى در مورد اسلام و صوفى گرى مى گويد: « نيازى نيست كه صوفى مسلمان باشد. صوفى مى تواند به هر صورتى و به هرشكلى باشد به دليل اينكه صوفى گرى هسته اصلى همه ى مذاهب است.
صوفى گرى به طور خاص با اسلام كارى ندارد. صوفى گرى مى تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد. اما اسلام بدون صوفى گرى نمى تواند وجود داشته باشد. بدون صوفى گرى30».
او تمام تعاليم عميق اعتقادى - شريعتى اسلام را ، ماحصل تلاش و جهد هزارساله عالمان اسلامى را رها مى كند و از درياى عميق آموزه هاى اخلاقى - عرفانى اسلام تنها صوفيگرى باطله را مى بيند و كار را به جايى مى كشاند كه اسلام را بدون صوفى گرى فاقد حيات و ارزش مى پندارد .
وى ماجراى تابناك بعثت پيامبر اسلام را اينگونه معرفى مى كند:
«سال 610 ميلادى محمد در غارى در كوهستان حرا بود. همين كه نخستين تجربه معنوى اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت : اندوهى دارم. من شاعرم يا جن زده ؟ او حتى براى از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاى بلند هم افتاده بود. اين حالت براى او مثل يك ضربه روحى قوى مثل نيروى بزرگى از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود. طورى كه انگار به تب عميقى و خطرناكى مبتلا شده بود. او ترسيده بود فكر مى كرد كه شاعر يا ديوانه شده است. در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفى گرى جوشيدن مى گيرد. هميشه هردوحالت شاعرى و ديوانگى با هم همراه بوده است. او هردو بود. او هم شاعر و ديوانه بود. او ديوانه و عارف شده بود31.
اما هنگامى كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كوه نور غار حرا به بعثت برانگيخته شد. هيچگاه لقب صوفى گرى به خود نداد و آموزش هايش را در مسير صوفى گرى معرفى ننمود. اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگى و شاعرى مى كند با اين تفاوت كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مى خواندند و اوشو در لواى تجربه معنوى و حالات شاعرى و صوفى گرى.
در قران كريم مى خوانيم : ما علمنه الشعر و ما ينبغى له ان هو الاذكر و قرآن مبين32 ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسمانى - فقط ذكر و قران مبين است .
در قرآن كريم به كرّات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مى خواندند در حالى كه واقعيت چيز ديگرى بود. خداوند در قرآن كريم مى فرمايند : كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحرا و مجنون33
اين گونه است كه هيچ پيامبرى به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين در سوره قمر ايه (9) كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اى و در سوره شعرا آيه (27) حضرت موسى را خطاب به ديوانه كردند. خداوند به پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمان مى دهد كه به كفار اين گونه فرما فذكر فما انت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون34
پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم. خداوند در جايى ديگر مى فرمايند : و انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون35 اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است و گفته شاعرى نيست و كمتر ايمان مى آورند .
اوشو مى گويد : محمد در قرآن مى گويد كه حتى موسى نيز وقتى با خدا ملاقات مى كرده رداى پشمى مى پوشيد وقتى او با خدا سخن مى گفت رداى پشمى به تن مى كرد اما چرا ؟
اينجا يك نماد گرايى عميق وجود دارد. و آن اين است كه پشم لباس حيوانات است و صوفى بايد به بى گناهى يك حيوان برسد. بايد به بى گناهى اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.
او بايد هرگونه آداب و رسوم و فرهنگى را كنار بگذارد. بايد هرنوع شرطى شدن را به فراموشى بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناى خودش را پيدا مى كند. وقتى انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمى كند بلكه به مرتبه ى بالاترى رسد. وقتى انسان حيوان مى شود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگرى است شما سقوط نمى كنيد. وقتى انسان حيوان شد قديس مى شود36
در قرآن كريم هيچ آيه اى صراحتا دال بر پوشيدن رداى پشمى توسط حضرت موسى هنگام ملاقات با خدا ديده نمى شود و اگر هم اين چنين باشد اين سوال مطرح است كه ايا قصد حضرت رسيدن به بى گناهى حيوان بوده است و بنابر عبارات اوشو هدف متعالى حضرت حيوان شدن است. زيرا وقتى انسان حيوان مى شود قديس مى شود !
ضمناً اوشو به طور كلى وجود گناه را منكر مى شود و گناه را ترفندى براى به سلطه كشيدن مردم مى داند. حال اگر بنابر معتقدات اوشو گناهى وجود نداشته باشد پس دليلى ندارد انسان خواهان رسيدن به بى گناهى حيوان باشد و رياضت ها را به جان بخرد. وى در نفى وجود گناه مى گويد : گناه يكى از قديمى ترين ترفندها براى سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ايجاد مى كنند. آنها ايده هايى بس احمقانه به خودت مى دهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستى. سپس گناه به وجود مى آيد و همين كه گناه به وجود آمد تو به دام افتادى. گناه راز كاسبى همه به اصطلاح اديان شرك است37 اگر گناه ترفند اديان شرك است و احساس گناه يك احساس كاذب است دليلى نيست انسان خواهان بى گناهى همچون حيوان باشد. و اگر گفتار اوشو صادق باشد بواسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سايناسين ها به بى گناهى حيوان، خود و مكتب اش مصداقى از كسانى مى شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسان ها هستند .
پىنوشتها:
1) جان هيك، فلسفه دين. ترجمه بهزاد سالكى. انتشارات الهدى. چاپ سوم 1381ص 17
2) دانيل بيتس، فرد پلاگ. انسان شناسى فرهنگى. ترجمه محسن ثلاثى. انتشارات گلرنك يكتا. چاپ دوم 1382. ص 671
3) جان بى ناس. تاريخ جامع اديان. ترجمه على اصغر حكمت. انتشارات علمى و فرهنگى. چاپ سيزدهم 1382. ص 128
4) حسين توفيقى. آشنايى با اديان بزرگ. سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى چاپ چهارم 1380. ص 44
5) همان. ص 51.
6) جان بى ناس. تاريخ جامع اديان. ص 204.
7) اوشو. اينك بركه اى كهن. ترجمه سيروس سعدونديان. انتشارات نگارستان. چاپ دوم 1382. ص 41.
8) همان. ص 19.
9) اوشو، الماس اشو. ترجمه مرجان فرجى. انتشارات فردوس. چاپ چهارم 1382. ص 105.
10) همان. ص 130
11) همان. ص 266
12) اوشو. ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. آويژ. چاپ اول 1382. ص 105
13) الماس اوشو. ص 206
14) همان. ص 354
15) همان. ص 390
16) همان. ص 251
17) ريشه ها و بالها، ص 334
18) قرآن كريم. بقره ايه 213. ترجمه ايه ا... مكارم شيرازى
19) اوشو. آواز سكوت. ترجمه ميرجواد سيد حسينى. انتشارات هودين چاپ اول 1384ص 94
20) الماس اوشو. ص 187
21) همان. ص 366
22) آواز سكوت. ص 100
23) اوشو. ضربان قلب حقيقت مطلق. ترجمه دكتر لوئيز ( مرضيه ) شنكايى. انتشارات فردوس. چاپ اول 1381. ص 404
24) ريشه ها و بالها. ص 175
25) الماس اوشو. ص 219
26) محمد محمدى رى شهرى. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمى. انتشارات دارالحديث. چاپ اول 1377. جلد 8. ص 3874
27) الماس اوشو. ص 203
28) اوشو. مراقبه هند وجد و سرور. ترجمه فرامرز جواهرى نيا. انتشارات فردوس. چاپ اول 1380. ص 20
29) اينك بركه اى كهن. ص 91
30) آواز سكوت. ص 1
31) همان. ص 37
32) قرآن كريم سوره يس. ايه 69
33) سوره ذاريات. آيه 52
34) سوره طور. آيه 29 و 30
35) سوره حاقه. آيه 40 و 41
36) آواز سكوت. ص 8
37) الماس اوشو. ص 258
ادامه دارد ......
منبع: پگاه حوزه - 26
نويسنده: محمد حسين كياني
اوشو مروج عرفان پوچگرا
مهمترين تعاليم اوشو
مسلك اوشو داراي اداب و رسومي است كه اساس تعاليم عملي اوشو را در بردارد كه مهمترين آنها عبارتند از :
انواع مراقبه ، رقص ، سماع ، سكس ، سكوت ، عشق ورزي ، سرور ، يوگي ، ذن ، ...
وي در سخنرانيها اذعان مينمود كه انسان در عصر حاضر با توجه به پيشرفت تكنولوژي نياز به معنويت دارد معنويتي كه جداي از آموزه اي ديني - عرفاني گذشته باشد. او مشرب خويش را سرلوحه اين ديد معنوي مي دانست. با توجه به اين ادعا آيا رقصسكس، سماع، مراقبه و ... مي تواند انسان تشنه به معنويت را سيراب كند ؟
در اين مجال سعي ميشود هرچند به اختصار معرفي اجمالي از تعاليم مشهور اوشو به عمل آيد.
الف )انواع مراقبه
در كتاب الماس اوشو كه برگزيده سخنان وي از حدود بيست و يك كتاب است آمدهمراقبه چيزي نيست جز سعي در پاكسازي وجود. سعي در يافتن طراوت و جواني و سعي در دستيابي به سر زندگي و هوشياري بيشتر. همه هنر مراقبه آن است كه چطور به راحتي شخصيت را ترك كنيم به سوي دل بشتابيم. شخصي نباشيم. همين شخصي بودن يا نبودن همه هنر مراقبه و همه هر جلسه معنوي است. (ص77) مراقبه صرفاٌ شهامت ساكت و تنها بودن است و تو آهسته آهسته كيفيت جديدي را در خود احساسكني - زنده بودن جديد، زيبايي و طراوتي جديد، هوش جديد - كه از هيچ كس به عاريت گرفته نشده كه در درون تو در حال نشو و نماست كيفيتي كه ريشه اش در وجود تو است .
مراقبه پادزهر همه زهرهاي زندگي توست. مراقبه خوراك ماهيت اصيل توست. مراقبه دري كه تو را به عالم درون هدايت مي كند. دروني ترين زيارت گاه وجودت - و ناگهان تو به اشراق مي رسي .
وانمود مي شود كه راه سعادت و نجات معنوي به دست تمرينات مراقبه است. تا جايي كه حيات انسانها جهان در صورت فقدان مراقبه گران محكوم به نابودي است. وي ميگويد «اكنون علم به مراقبه گران بزرگي نياز دارد. وگرنه اين كره خاكي محكوم به نابودي است اينك علم به افرادي احتياج دارد كه بتواند اذهان خود را بهكار گيرند. كساني كه مالك وجود خويش اند. كساني كه قادرند علم را به شيوه ايخودآگاهانه به كار گيرند. در غيراين صورت ما در مرز يك خودكشي جهاني به سر ميبريم(1)» وي مراقبه را يكه تاز راه سعادت و پيروزي دانسته معتقد است مراقبه تغيير شكل را از درون پديد مي آورد. مراقبه تحميل اخلاق و انضباط از بيرون هرچيزي كه از بيرون بيايد بي ارزش است اخلاق وجدان ، معنويت، ... حال هر اسمي كه مي خواهي روي آن بگذار. فقط آنچه در درونت مانند يك نيلوفر آبي شكفته ميشود داراي ارزش غايي است ( مراقبه)(2)
حال به سراغ انواع مراقبه هاي اوشو مي رويم و خود قضاوت مي كنيم كه آيا اين حركات و سكنات و اين تمرينات آنچنان متعالي است كه هيچ اخلاق و معنويتي توان برابري با آن را ندارد و اگر مراقبه گري كه مشرف به اين تعاليم است در جهان نباشد ما و تمام انسان هاي روي زمين در مرز يك خودكشي جهاني به سر ميبريم .
كمابيش همه شيوههاي مراقبه با موسيقي ويژه اي تنظيم شده و بيشتر مراقبه ها در خلوت انجام ميگيرد و همگي آنها پويا و پرجنب و جوش است كه مهمترين آنها چنانچه در كتاب " مراقبه هنر وجد و سرور "آمده است عبارتند از :
1) مراقبه پويا :
اين روش جزو مهمترين و پايه اصلي تمام روشهاي مراقبه اوشو است اين مراقبه با چشمهاي بسته و شكم خالي و كمترين پوشاك انجام مي گيرد و داراي پنج مرحله است.
مرحله نخست ) 10 دقيقه تنفس تند و ژرف از راه بيني، در اين حالت بدن آزاد گذاشته ميشود و تنفسها تند و بي نظم آغاز ميشود به همين منظور نام ديگرش روش مراقبه بي نظم است.
مرحله دوم ) 10 دقيقه پاك سازي ، هركاري كه ميخواهيد انجام دهيد ، برقصيد يا گريه كنيد ، بخنديد يا فرياد بكشيد، جيغ بزنيد، بپريد يا بلرزيد .
مرحله سوم ) 10 دقيقه فرياد هوهو دستهاي خود را بالاي سر بگيريد و چنان كه هو هو ميكنيد بالا و پايين بپريد .
مرحله چهارم ) 15 دقيقه خشك ماندن در جاي خود، سعي كنيد نيروي خود را بيرون بريزيد .
مرحله پنجم ) 15 دقيقه پايكوبي و جشن و سرور.
2) مراقبه كنداليني : اين مراقبه داراي چهار مرحله است. كه سه مرحله نخست به همراه موسيقي و مرحله آخر در سكوت كامل تمرين مي شود. مراحل به ترتيب عبارتند از :
مرحله نخست ) 15 دقيقه بدن خود را بلرزانيد - در اين مرحله شروع لرزاندن از دست و پا است و به ترتيب همه اندام به لرزه در آيد .
مرحله دوم ) 15 دقيقه انرژي بيدار شده را از راه رقص به نمود در آوريد .
مرحله سوم ) 15 دقيقه در حالت نشسته يا ايستاده در بي جنبشي كامل به سر بريد و فقط به موسيقي گوش كنيد .
مرحله چهارم ) 15 دقيقه دراز كشيده در تنهايي به سر بريد.
3) مراقبه ناتاراج :اين مراقبه صرفاً يك نوع رقص است و از سه مرحله تشكيل مي شود. مرحله نخست)(3) دقيقه رقصيدن. در اين مرحله طوري رقصيدن شروع ميشود كه گويي فرد تسخير شده و هيچ گونه اراده اي جهت تعيين نوع رقص خود ندارد.
مرحله دوم ) به پايان يافتن رقص است. بلافاصله رقص قطع ميشود و فرد تا 20 دقيقه دراز كشيده و در سكوت به سر ميبرد .
مرحله سوم ) از سرجاي خود برخاستن و تا 5 دقيقه در حالت جشن و سرور و پايكوبي بودن.
4) مراقبه نادابرهما: اين مراقبه يكي از كهن ترين شيوه هاي مراقبه است. اوشو پيشنهاد كرده بود كه اين روش قبل از خواب يا در هنگام بامداد صورت گيرد و مشتمل بر سه مرحله است.
مرحله نخست ) 30 دقيقه در وضعيت آسوده بنشينيد. چشمان خود را ببنديد و با لبان بسته ذكر " هوم " را زمزمه كنيد به شدتي كه سراسر بدنتان ارتعاش پيدا كند تا به مرحله اي برسيد تا اين آوا خودبه خود درون شما رخ دهد .
مرحله دوم ) با رعايت حالات قبل دستان خود را شروع به چرخاندن كنيد. كف دستها را بالا آوريد و هردو دست را با گردشي دايره وار دست چپ را به سوي چپ و دست راست را به سوي راست به گردش درآوريد. دايره را تا حدي بزرگ كنيد كه آرام حركت كنيد و بعد از گذشت هفت دقيقه و نيم دستها را در راستاي مختلف به گردش درآوريد و بعد از گذشت همين مدت بلعكس .
مرحله سوم ) 15 دقيقه بدون هيچ جنبشي خاموش بنشينيد.
5) مراقبه دواناني : در حين مراقبه سعي ميشود كه تصور گذشت الوهيت از درون انسان در حال اتفاق است و شخص به مثابه يك ظرف تهي است. اين مراقبه داراي چهار مرحله به شرح ذيل است .
مرحله نخست ) 15 دقيقه آرام نشسته و به موسيقي گوش دهيد.
مرحله دوم ) 15 دقيقه بعد از انجام موسيقي با واژه هاي لا ... لا ... لا ... اجازه دهيد هر واژه اي برلبانتان جاري شود. اين كار را تا 15 دقيقه انجام دهيد. و واژه ها را تكرار يا هرچه برلبانتان جاري ميشود را ادامه دهيد .
مرحله سوم ) 15 دقيقه به اين زبان خالص ادامه دهيد تا بر زبانتان جاري باشد و به الوهيت اجازه دهيد كه همچنان در بدنتان جريان داشته باشد .
مرحله چهارم ) به آرامي دراز بكشيد از همه رو آرام باشيد.
6) مراقبه گوري شانكار : اين مراقبه داراي چهار بخش است و هر مرحله 15 دقيقه به درازا مي انجامد .
مرحله نخست ) با چشمان بسته نشسته و تا آنجا كه ميتوانيد ژرف از راه بيني نفس بكشيد و از راه دهان آرام آرام خارج نماييد.
مرحله دوم ) به تنفس عادي برگرديد و به نور يا شمع چشمك زن خيره شويد و سعي كنيد نگاهتان به شيوه نگاه به يك فرد دوست داشتني باشد .
مرحله سوم ) برخاسته و با چشمان بسته سعي كنيد هرچه به زبانتان جاري ميشود را بازگو كنيد .
مرحله چهارم ) به آرامي دراز بكشيد و بي جنبش باقي بمانيد.
7) مراقبه ماندالا : هدف از اين مراقبه پديد آمدن دايره اي از انرژي است كه متشكل از 4 مرحله 15 دقيقه اي است .
مرحله نخست ) در جا بالا و پايين بپريد. پرشهاي نخست را آرام آرام و اندك شدت بخشيد و از موسيقي استفاده نماييد .
مرحله دوم ) چشمان را ببنديد و در حالت نشسته بدن را به صورت دايره اي اين سو و آن سو نوسان دهيد.
مرحله سوم ) به پشت دراز بكشيد چشمان را باز كنيد و آنها را به بيشترين دور ممكن در راستاي عقربه هاي ساعت به چرخش درآوريد. اندك اندك شروع و به شدت به پايان برسانيد .
مرحله چهارم ) چشمان را بسته، دراز بكشيد و خود را از همه روي بي جنبش وانهاده سازيد.
8) مراقبه چشم سوم : لازم است در اين مراقبه از يك لامپ نور آبي استفاده شود. اين مراقبه داراي دو مرحله ي 10 دقيقه اي است كه سه بار تكرار ميشود.
مرحله نخست ) بدون هيچ جنبشي نشسته و به نور آبي نگاه كنيد و نور آن را اندك اندك به بيشترين حد ممكن افزايش دهيد اين كار را تا سه مرحله انجام دهيد.
مرحله دوم ) چشمها را بسته و سرخود را به آرامي به دو طرف نوسان دهيد.
9) مراقبه نماز : در اين مراقبه دستها را بلند كرده و در حالي كه كف دستها رو به بالاست آنان را به بالاي سر بريد.
سر خود را بالا و رو به آسمان گيريد سپس جريان هستي در درون خويش را حس كنيددر حالي كه انرژي از دستهاي شما رو به پايين مي رود. لرزه آرامي را حس مي كنيد شما سعي كنيد تمام بدنتان به واسطه انرژي به لرزه در آيد وبه سادگي اجازه دهيد هر چه رخ مي دهد اتفاق بيفتد .
بعد از دو يا سه دقيقه يعني از آن زمان كه احساس كرديد از انرژي پر شده ايد به حالت سجده درآيد و خاك را ببوسيد. اين دومرحله را 6 بار مي بايست انجام دهيد و بهتر است اين مراقبه در هنگام شب و در اتاق تاريك انجام گيرد .
10) مراقبه نيايش گروهي : اين تكنيك با حداقل سه نفر صورت مي گيرد. مهمترين زمان تمرين شب است. با چشمان بسته گرد هم حلقه زده دستهاي يكديگر را گرفته آرام و شمرده اما با بلندترين آواي كه مي توانيد با آسودگي به زبان آوريد و تكرار كنيد. در اين حين احساس كنيد همه چيز مقدس است. هركسي مقدس است. شما مقدسيد. پس از گذشت نزديك ده دقيقه همگي زانو زده برخاك بوسه بزنيد و اجازه دهيد انرژي به زمين جريان پيدا كرده و به سرچشمه اش باز گردد.
11) مراقبه خنديدن : بامداد پيش از گشودن چشمهايتان بدن خود را همچو يك گربه بكشيد. همه بخش هاي تن خود را بكشيد. از كشش شادي جوييد. پس از سه يا چهار دقيقه كشش، در حالي كه چشمانتان هنوز بسته است. خنده سر دهيد و به مدت 5 دقيقه فقط بخنديد.
12) مراقبه پرت و پلاگويي : در اين مراقبه چشمان خود را بسته و آغاز به گفتن سخنان بي معنا يا پرت و پلا كنيد و تا 15 دقيقه خود را غرق چرت و پرت گفتن سازيد. به خود اجازه دهيد به هرچه كه درون تان نياز به آن داريد به زبان بياوريد. سپس تا 15 دقيقه روي شكم خود بخوابيد و احساس كنيد كه با زمين در آميخته مي شويد.
هرباز دمي كه انجام مي دهيد خود را با زمين زير تن تان در آميزيد اين مراقبه بهتر است در محيط باز و با چشمان باز صورت گيرد.
در مرحله دوم به مدت 15 دقيقه دراز بكشيد يا نشسته به آسمان بنگريد و احساس كنيد با آسمان آميخته ايد.
13) مراقبه گل سرخ عارفانه : اين شيوه در مدت 3 هفته و روزي سه ساعت تمرينشود كه از سه مرحله تشكيل شده است .
مرحله نخست ) خنديدن، در 7 روز نخست اين مراقبه بخنديد. و هنگامي كه احساس كرديد خنده تان در حال پايان يافتن است. سخنان تند و بي انديشه به زبان آوريد و بدن خود را تكان دهيد تا انرژي هايتان بند آمده آزاد شود .
مرحله دوم ) گريه كردن، در 7 روز اجازه دهيد كه اشكهايتان جاري شود براي كمك به پديد آوردن حال و هواي گريه مي توانيد گهگاه از موسيقي ملايم و غمگين بهره گيريد هر دوره مراقبه را با 10 دقيقه نشستن خاموش پايان دهيد .
مرحله سوم ) تماشاگر روي تپه. در هفته پاياني آرام و آهسته نشسته و چشمها را بسته در تماشاي هرچه كه درونتان رخ مي دهد بنشينيد. بعد از مدت 45 دقيقه برخاسته و 10 دقيقه با آواء ملايم و موسيقي برقصيد.
14) مراقبه بي ذهني : اين مراقبه 7 روز و روزي 2 ساعت به درازا مي انجامد و از يك ساعت پرت و پلاگويي و يك ساعت نظارهگري خاموش تشكيل شده است. اين مراقبه به مدت 7 روز و تنها در مدت 30 يا 40 دقيقه از جانب اوشو توصيه مي شود و داراي سه مرحله است .
مرحله نخست ) به شيوه پرت و پلا گويي رو آورده و آگاهانه ديوانه شويد.
مرحله دوم ) از همه رو آرام و آسوده و خاموش بنشينيد و با گرد آوردن همه توان دروني خويش اجازه دهيد كه همه انديشه هاي تان از شما دورتر و دورتر گردد و خود به خاموشي ژرف و آرامش هسته دروني خويش فرو رويد.
مرحله سوم ) اجازه دهيد بدنتان به هيچ كوششي يا خودداري به زمين افتد .
در مشرق زمين، مراقبه به عنوان روشي براي ايجاد تحول در آگاهي باطني، سنت مقدسي است. كه در عرفان كشورهايي چون هند، چين، تبت، ژاپن، تايلند و ... به وفور يافت ميشود. در جهان مراقبه و آموزش هاي آن در دو حوزه خاص جايگاهي ويژه دارند يكي عرفان شرقي ديگري پزشكي. در عرفان شرقي مراقبه اغلب براي كشف مقاصد روحاني و در راستاي تربيت عرفاني مذاهب است. اگر سراغ تمام مذاهبي رويد كه مراقبه در آن ويژگي ممتازي دارد بدون شك هدف انجام مراقبه «دستيابي به آگاهي عرفاني» در راس آنان يافت ميشود .
اهداف مراقبه در مذاهب فوق با پي بردن فردي كه به مراقبه ميپردازد به سرشت اصلي خود و نيز با حقيقت غائي، با اتصال به خدا يا وجود مطلق، با حالاتي از آگاهي وراي شناخت مانند خواب بي رويا، خواب با رويا و آگاهي معمولي از زمان بيداري ملازمه داردروي هم رفته، اكنون هزاران سال است كه مراقبه به عنوان روشي براي متجلي كردن «آگاهي عرفاني» بكار مي رود.
اين كه ميگوييم براي متجلي كردن آگاهي عرفاني به اين دليل است كه سنن عظيم عرفاني، جملگي در اين امر انفاق دارند كه " هستي ناب " در همه موجودات بالذات موجود است و فقط جهل و توهم است كه مانع از درك آنها ميشود40 .
مراقبه در علم پزشكي براي ايجاد آرامش روحي - جسمي، استراحت و احياء نيروهاي شادي بخش انجام ميشود .
امروزه انجام تمرينات مراقبه در بخش روان درماني رونقي خاص يافته و اغلب، نوع تمرينات همان فنون مراقبه شرقي است. مراقبه برروان انسان تاثيرات مثبتي دارد و تحقيقات و آزمايشات بسياري از پزشكان دال براين مطلب است. لذا انجام مراقبه در بعد پزشكي خالي از لطف نيست .
اما به راستي انواع مراقبه در تعاليم اوشو ،چنانچه به اختصار آمد توانايي دارد تمام اخلاقيات و معنويات را به كناري گذارد ؟
آيا وجدان انسان آنچه براساس سيرت پاك نفساني ارائه مي دهد در برابر اين حركات ( مراقبه ) چيز بيهوده اي است ؟
آيا مراقبات اوشو كه مجموعه اي از رقص، موسيقي، پرت و پلا گويي، خنده و گريه بدون هدف است ياراي سيراب نمودن انسان تشنه به معنويت امروزي را دارد ؟
آيا اين مجموعه از افعال در يك عرفان بالغ قابل تعريف است ؟
ب)ارزش افراطي سكس
آميزش جنسي در تفكرات اوشو داراي ارزشي فراوان است. تا جايي كه در بسياري از كتابهايش درباره اين موضوع بحثهاي مفصلي دارد. وي چندين كتاب را اختصاصاً به موضوع سكس و آميزشهاي جنسي اختصاص داده است. اوشو سكس را ريشه در تجلي خداوند در انسان مي داند و معتقد است سكس باعث عروج انسان به مراتب بالاي عرفاني مي شود. اوشو مي گويد :
«عشق، از آميزش جنسي زاييده مي شود و آنگاه عبادت از عشق زاييده مي شود و آنگاه خداوند در اثر عبادت در انسان تجلي مي يابد و اين انسان به بالاتر و بالاتر و بالاتر وبه اوج گرفتن ادامه مي دهد(4)»
اوشو ميگفت: هرروز به انسانها برمي خورم كه آنها مي آيند و مي گويند كه در پي خداوند هستند. هرچه بيشتر آنها را مي بينم بيشتر درمي يابم كه مشكل آنها سكس است. اما اگر به آنها بگويم كه دشواري آنها به مسائل جنسي باز ميگردد به ايشان بر مي خورد باد شخصيت شان خالي ميشود. اما به راستي اين است كه سكس مسئله اصلي است و تا زماني كه اين مسئله حل نشود. جستجوي خداوند امكان ناپذير است (5). اوشو در زمان حياتش براي سكس اهميت زيادي قائل بود. وي روشي را به نام سكس مديتيشن (Sex meditation) ابدا نمود.
مي گويند در كمون اوشو و در زمان تمرين سكس مديتيشن، زنان و مردان بسياري در كنار هم به سكس مشغول بودند و ساعتهاي متمادي را در كنار هم و با عوض نمودن گزينه هاي جنسي به سر ميبردند. بدون شك اگر به يك زن پاك دامن كه به دنبال خدا و معنويت است گفته شود كه مشكل اصلي تو سكس است نه خدا، و تو ميبايستي از طريق سكس به خداوند واصل اوشو. سپس آن زن براي يك بار هم كه شده جلسات سكس مديتيشن اوشو را با اوصاف فوق مشاهده ميكرد. كمترين كاري كه انجام مي داد و كمترين حالتي كه در وي پديدار مي شود اين بود كه «به او برنخورد»
اوشو معتقد بود «كليساها (تمام اماكن معنوي) از خدا خالي اند و كابينهاي عشق (محلي كه در آن سكس صورت مي گيرد) مملو از خدايند(6)»
«سكس مسئله اصلي است همه دشواري هاي ديگر از آن سرچشمه مي گيرد و تا پيش از زماني كه انسان به شناخت ژرفي از نيروي جنسي دست پيدا نكرده باشد ياري دادن او امكان ناپذير است(7)»
در اين مشرب ريشه تمام خداجويي ها و تمام مشكلات و دشواري هاي انسان ناشي از سكس است. سكس در عرفان اوشو بدون هيچ محدوديتي بيان ميشود. حال اگر نخواهيم به تراژدي هجمه به فرهنگها توسط امپرياليسم بپردازيم و تاريخچه اندولس مذهبي يه يك كشور لايئك را روايت كنيم. سكس از جانب انسان ناشي از يك تمايل جسمي است. اين ميل در انسان وجود دارد و نبايد قصد سركوب آن را داشت. ميبايست همواره در حوزه مسائل سكس و روابط جنسي خط اعتدال را پيش گرفت. نه مانند اوشو افراط كرد و آن را حلال تمام مشكلات دانست و نه مانند كليسا و برخي از مروجان مسيحي تفريط كرد. آن را ريشه در تمام مصيبتها و گناهان بشر معرفي نمود.
زياده روي در رابطه جنسي منجر به پيشرفت روحي انسان نم يشود بلكه شرايط مبتذل شدن و سقوط از قله عرفان را فراهم مي سازد و انسان را به درجه حيوانيت مي رساند. در مقابل كم روي بيش از حد نيز موجبات بروز مشكلات فراوان و اختلالات روحي و رواني مي شود .
ج)رقص و سماع
ايجاد شور و شوق عرفاني و حال و وجد روحاني توسط رقص، موسيقي، شعرخواني و پايكوبي را سماع گويند .
سماع در ميان قريب به اكثر فرقه هاي متصوفه رواج داشته و در آئين هاي هندو، قبيله هاي سرخ پوستان و كشورهاي آفريقايي همچون كنيا، نيجريه تا چه رسد به قاره آمريكا از آمريكاي مركزي گرفته تا برزيل و ...
اوشو مي گويد: «رقصيدن خاموش نيست. كار بسيار پويايي است. در پايان شما به جنبش تبديل ميشويد. بدن فراموش ميشود. تنها جنبش به جاي مي ماند. راستي اين است كه رقص غير زميني ترين كارهاست. غير زميني ترين هنرهاست زيرا كه تنها جنبشي آهنين است. رقص از همه رو غير مادي است. بنابراين به هيچ رو نمي توانيد بدان چنگ زنيد.(8)»
وي كيفيت سماع را در مشرب خويش چنين تشريح مي كند : بهترين حالت انجام سماع با جامعه گشاده و پاهاي برهنه است. كوشش كنيد حواس خود را درست بالاي ناف خويش متمركز كنيد. با چرخيدن درجا و در راستاي مخالف گردش عقربه هاي ساعت آغاز كنيد اگر احساس حال به هم خوردگي پيدا كرديد مي توانيد راستاي چرخيدن خود را عوض كنيد چشمها را باز و بدن خود را لخت نگاه داريد و دستها را به حالت آسوده در راستاي پهلوها دراز كنيد. دست راستتان بالا نگاه داشته شود و كف آن رو به بالا باشد. و دست چپ پايين و كف آن رو به پايين نگاه داشته شود. چشمها را باز نگاه داشته و برچيزي تمركز نكنيد .
تنها تسليم حالت تيره و تاري شويد كه براثر چرخش تان به شما دست مي دهد يا اين كه نگاه تان راروي دست راست دراز شده خود متمركز سازيد. با چرخش آرام آغاز كرده و اندك اندك تندي خود را بالا بريد ... .
موسيقي همراه اين چرخش بايست ثابت و ريتم دار و سرزنده باشد و اندك اندك تندتر شود، اما حالت ديوانه وار پيدا نكند. با افزايش هرچه بيشتر تندي چرخش تان در خواهيد يافت كه مركزتان آرام و آرام تر ميشود. همچنان بچرخيد و بچرخيد، تا آن كه بدنتان احساس كند خود به خود به زمين افتاده است ... هرجا به زمين افتاديد در همان نقطه بمانيد. دوباره برنخيزيد و چرخش خود را از نوع آغاز نكنيد. بيدرنگ روي شكم خوابيده و چشمان خود را ببنديد و اجازه دهيد ناف برهنه شما زمين را لمس كند. خود را در حال فرورفتن در زمين گويي كه آغوش مادرتان است احساس كنيد. براي دست كم 15 دقيقه در اين گامه دوم به سر بريد(9) .
به موازات برخي از حيات عرفاني كه سماع را جزء لاينفك طريقت دانسته اند همواره عرفان هايي بوده اند كه سماع را فاقد هيچ اعتبار سلوكي مي دانستند. نام عارفان بزرگي در ليست بلند منكران سماع وجود دارد. كساني همچون پير ژنده پوش احمد جامي، شيخ شهيد مجدالدين بغدادي، شيخ شهاب الدين ابوحفص سهروردي، عزالدين كاشاني ابوالمفاخر باخزري، شمس الدين ابراهيم ابرقوهي، شيخ شمس الدين لاهيجي و از همه مهمتر عارف نامدار محي الدين ابن عربي.
در مقابل كساني چون شمس تبريزي، فخرالدين عراقي، اوحد الدين كرماني، روزبهان بقلي شيرازي، عزالدين نسفي، علاء الدوله سمناني و عارف كبير مولانا جلال الدين رومي شيفته سماع و رقص روحاني بوده اند.
در حوزه عرفان اسلامي و صوفي گري عرفا برسر سماع همواره اختلاف داشته اند.
روزبهان بقلي شيرازي در تاييد سماع مي گويد : در سماع صدهزار لذت است. كه به يك لذت از آن هزار ساله راه معرفت توان بريد كه به هيچ عبادت سير نشود .
در مقابل هرگاه ابن عربي به صوفيان سماعگر مي گذشت به انها ميگفت : رقص كنيد و بدانيد كه تنها رقاصيد. شما را از عرفان حاملي نيست. بدانيد كه هنوز در مرحله نفسانيات باقي هستيد.
ابن عربي در باب سماع براين باور است كه آنچه به عنوان سماع - شعر، آواز، موسيقي و رقص - در ميان صوفي و عارفان متداول است. پديده اي «ضد عرفاني» و ناسازگار با مقام و روح عارفان است. ريشه تفكر ابن عربي همان نكته است كه بدان اشاره شد كه سلوك و عرفان و شناخت حق، وقار و طمانينه و مانند آن مي آورد. نه جهت و خيز و پاي بازي و رفتار سبك ! به عقيده وي انفعال و شور و حالي كه بر اثر شنيدن نغمهها و آوازها پديدآيد. ريشه نفساني دارد و اين «خود طبيعي» و نفساني است كه به ابتهاج و جست و خيز در مي آيد نه «خود معنوي» و الهي از اين رو برخي از حيوانها نيز داراي اين حس هستند"(10).
در باب علوم قرآني و شريعت اسلامي گروهي آيه ذيل را مربوط به سماع مي دانند آنجا كه خداوند مي فرمايد :
و ما كان صلاتهم عندالبيت الا مكاءاً و تصديه فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون(11) نماز آنها نزد خانه خدا جز دست زدن و صفير نبود پس بچشيد عذاب را سبب آنچه كفر ورزيديد مقدس اردبيلي از شيخ مفيد و او از محمدبن الحسين نقل ميكند كه گفته است : من و امام هادي(عليه السّلام) در مسجد پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بوديم. سپس عده اي از اصحاب امام از جمله ابوهاشم جعفري كه جايگاه خاصينزد امام داشت وارد شدند. بعد از آن گروهي از (صوفيه) داخل مسجد شدند و در گوشه اي دايره وار نشستند و مشغول ذكر و گفتن «لااله الا الله» شدند.
در اين حال امام هادي(عليه السّلام) فرمودند : به اينها توجه نكنيد آنها هم پيمانان شيطان و ويران كنندگان اركان دين هستند ... ( تا آنجا كه ميفرمايند ) ذكر و ورد آنها رقص و دست زدن و آواز غنايي است. از آنان پيروي نمي كند مگر سفيهان(12) ...
تناسخ
اين ادعاي معروفي است كه اگر توحيد و وحدانيت خداوند در تمام اديان الهي سمبل و نماد است. تناسخ و مسئله بازگشت روح به ابدان دراديان هندو مورد اتفاق تمامي ايشان و يكي از بنيادي ترين ايدئولوژي هاي اين مكاتب است. اوشو از قائلين به اين تفكر ( تناسخ ) است .
او مي گويد :" شش دين بزرگ در جهان وجود دارند اين اديان ميتوانند به دو مقوله تقسيم شوند : يكي مشتمل است بر " يهوديت " " مسيحيت" " اسلام " اينها به يك زندگي باور دارند. شما فقط بين تولد و مرگ وجود داريد. و زندگي همه چيز است. هرچند آنها به بهشت و دوزخ و روز رستاخيز باور دارند. اما اينها تنها عوايد حاصله از يك زندگي هستنديك زندگي فرد.
مقوله ديگر " هندوئيسم " " جينسم " " بوديسم" است. آنها به نظريه تناسخ باور دارند ... من مراقبه كرده ام. من به نقطه اي رسيده ام كه از آنجا مي توانم زندگيهاي قبلي خود را ببينم و همين برهان بسنده است. اين شناخت من است. اين تجربه من است. اين به ميراث هندوان، باورها يا هيچ چيز ديگرشان ربطي ندارد. من براساس اختيار خود سخن مي گويم()13"
تناسخ بازگشت به صورت چرخش روح انسان بدون گذشت زمان و بلافاصله پس از مرگ وي در پيكر انساني ديگر است علت نيز كيفر ديدن يا جهت پاداش يا تزكيه روح و رسيدن به مقامات والاي معنوي است. بازگشت ممكن است به بدن انسان صورت نگيرد و روح در بدن حيواني چون خوك، ميمون، گاو، ... ارام گيرد. كه در اين صورت " مسخ " صورت مي گيرد. و يا روح در گياهان و درختان حلول كند و " فسخ " صورت گيرد.
يا روح آدمي به اجسام متفاوت بي جان همچون سنگ، فلزات، ... حلول نمايد كه اين نوع پست ترين بازگشت است و " رسخ " نام دارد .
اعتقاد به نسخ يا تناسخ در ميان بسياري از عرفانها رايج است. بسياري از اديان هند و برخي از فرقه هاي اسلامي و در اواخر عده اي از مكاتب عرفان مدرن شرقي مانند اوشو و غربي همچون اكنكار معتقد به تناسخ هستند. دانشمنداني چون فيثاغورث، سقراط افلاطون و ... به تناسخ اعتقاد داشته اند. در مقابل بسياري از فلاسفه و دانشمندان اسلامي براهيني بر رد و ابطال تناسخ اقامه نموده اند. بزرگاني همچون ابن سينا در اشارات و تنبيهات، ناصر خسرو در زادالمسافرين، صدرالمتالهين در اسفار و مبدا و معادعبدالرزاق فياض لا هيچي در گوهر مراد و خواجه نصرالدين طوسي در تجريد الاعتقاد است .
اوشو مي گويد :" وقتي شب هنگام براي خوابيدن دراز مي كشيد - وقتي خواب آغاز به نزول برشما ميكند و تقريباً شما را در بر مي گيرد - آگاهي خود را به آخرين فكر در ذهن شان مي آوريد. سپس به خواب مي رويد. و هنگامي كه صبح برمي خيزيد. و آماده ترك رختخواب مي شويد به اولين فكري كه پس از برخاستن داريد بنگريد. نتيجه اش برايتان تعجب آور خواهد بود. آخرين فكر شب پيش، اولين فكر روز بعد ميشود. به همين طريق آخرين آرزو در لحظه مرگ، اولين آرزو در هنگام تولد ميگردد. به هنگام مرگ جسم فاسد مي گردد. اما ذهن به سفر خودش ادامه مي دهد. سن بدن شما شايد پنجاه سال باشد. اما سن ذهن شما شايد پنج ميليون است كل تمام ذهنهاي خود را در طول تمامي تولدهايتان داشته ايد. حتي امروز با خود داريد. بودا نام جالبي به اين پديده داده است. او اولين كسي بود كه اين كار را كرد. آن را مخزن آگاهي ناميد. ذهن شما مانند يك مخزن تمام خاطرات تولدهاي گذشته تان را در خود انباشته ميكند از اين رو ذهن بسيار پيداست.
و اين طور نيست كه ذهن شما تنها مخزن تولدهاي انساني باشد : اگر بصورت درختها يا حيوانات متولد شديد، كه حتماً نيز چنين است. خاطرات تمام آن تولدها هم اكنون در شما موجود است "()14
در كشف المراد شرح تجريد الاعتقاد مي خوانيم، نفوس حادثند. علت آنها خداوند قديم است. پس بايد تاخير وجود حوادث را نسبت بدان داد. كه ابدان هنوز مستعد وجود آن نشدند و نقص از طرف آمادگي خود نفوس است. نه سبب نقص علت آن نعوذ بالله و نمي توان گفت : خداي قديم نفوسي را كه مستعد وجود بودند از اول موجود نكرد بلكه بايد گفت مستعد وجود نبودند و چون بدن آماده جان گرفتن شد بر لطف خدا واجب آمد نفسي مناسب آن ايجاد كند تا بدان بدن تعلق گيرد و اگر نفس جدا شده از بدن ديگر هم بدان ملحق شود لازم آيد براي يك بدن دو نفس باشد با آنكه گفتيم هر نفس يك بدن بيشتر ندارد. و هر بدن نيز بيش از يك نفس دارد و اگر گويي خدايتعالي چون نفسي را مستعد بدن دانست لازم نيست نفس تازه ايجاد كند بلكه از همان نفوس جدا شده از بدن قبلي يكي را ملحق بدين بدن سازد گوئيم بدن تازه استعداد نفس تازه دارد و معنا ندارد درختي كه فعلا مستعد ميوه دادن است از ميوه هاي موجود سابق چيزي باو بچسبانند(15) .
ابدان در حال تولد و حتي قبل از تولد در حال جنين بالقوه اند. و اگر لازم باشد ارواح كه ممكن است ساليان دراز از آنها بگذرد به اين ابدان وارد شوند اجتماع بالقوه و بالفعل حاصل مي گردد و چه بسا اجتماع نقيضين. و اگر منتقل شدن نفس بعد از مفارقت به بدن ديگر لازم بود ميبايست همواره ابدان از بين رفته با ابدان به دنيا آمده برابر باشند در حالي كه چنين نيست.
پىنوشتها:
1) همان. ص 205
2)همان ص279
2) جيمز هوبت. مراقبه. ترجمه منوچهر شادان. انتشارات ققنوس. چاپ دوم ص1379 22
3) الماس اوشو. ص 316
4) مراقبه هنر وجد و سرور ص 82
5) الماس اوشو. ص 117
6) مراقبه هند وجد و سرور ص 79
7) همان. ص 54
8) همان. ص 383
9) سيد محمد علي مدرسي ( طباطبايي ). سماع، عرفان و مولوي. انتشارات يزدانچاپ اول 1378. ص 208
10) سوره انفال. آيه 35
11) سماع عرفان و مولوي. ص 96 به نقل از كتاب الاثني عشريه. ص 29
12) اينك بركه اي كهن. ص 46
13) ضربان قلب حقيقت مطلق. ص 342
14) جمال الدين علامه حلي. كشف المراد شرح تجريد الاعتقاد. انتشارات اسلاميهچاپ نهم 1379. ص 263
منبع : پگاه حوزه شماره 265
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید