غاليان گروه هاى بسيارى اند كه درباره سران و پيشوايان خود اختلاف دارند. «غلو» در اصل به معناى بالارفتن است و اگر كسى سخن را از حد بگذراند و از مرز آن تجاوز كند، گفته مى شود: او در سخن خود غلو كرد. در قرآن كريم نيز آمده است: «يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لاتقولوا على الله الا الحق انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله... و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيراً لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد.» [1] در اين آيه، خداوند اهل كتاب را مورد خطاب قرار داده است؛زيرا سخن گزافه اى بر زبان آوردند و گفتند: خداوند سومىِ سه تاست. از اين رو خداوند خطاب به آنها مى فرمايد: و نگوييد ]خداوند [سه گانه است.
همان گونه كه گفتيم،«غلو»به معناى بالارفتن است.اگر كسى از حد بگذرد و ]مثلا [بگويد: امامْ پيامبر يا پيامبرْ خداست ــ خداوند از آنچه ستمگران مى گويند، برترباد ــ مى گويند: در دين غلو كرده است. «غلاء سعر» به معناى بالارفتن و افزايش نرخ و «غلاء قامت انسان» به معناى بلندى آن است.
شاعر مى گويد:
لم تلتفت لِلداتها*و مضت على غُلَوائها [2]
در اين جا، شاعر وصف مى كند خوش قامتىِ زنى را و اين كه پيش از موعد مقرر و جلوتر از همسالانش قد كشيده است. «لدات» به معناى همسالان و اقران است. همچنين، اگر كنيزى به خوبى رشد كند و از اقران خود پيش افتد، مى گويند: «غلا بها عظم»؛استخوانش برآمده و فربه شده است. شاعر مى گويد:
خَمصانة قلق موشّحها*رُؤد الشباب غلا بها عظم [3]
اگر فردى در كارش افراط كند، گفته مى شود:«غلا في عمله»؛چنان كه در شعر نيز آمده است: فرع فصيم غلا صوابعه [4]
ذوالرمه گفته است:
و مازال يغلو حب ميّة عندنا*ويزداد حتّى لم نجد من يزيدها [5]
اصمعى و اخفش اين بيت شعر را از لبيد نقل كرده اند:
فغلا فروع الأيهقان و أطفلت*بالجهلتين ظباؤها و نعامها [6]و در تفسير آن[ گفته اند: «غلا» يعنى بالا رفت.
گفته مى شود:«غلاالسهم»هنگامى كه به هدف نخورد و از آن بگذرد. «غالى» در تيراندازى كسى است كه تمام توانش را در كشيدن كمان به كار گيرد، اما تيرش به هدفى يا شكارى برخورد نكند. همچنين، گفته مى شود: «غلا بالسهم غلوّاً» و «غلت القِدر غلياناً»؛تير را بى هدف پرتاب كرد و ديگ به جوش آمد.
غالى بدين نام خوانده مى شود، زيرا از اندازه متعارف تجاوز مى كند و ]مثلا [درباره پيامبر مى گويد كه او خداست؛چنان كه مسيحيان به ربوبيت عيسى معتقد شدند.
در حديث على(ع)نيز آمده است:«يهلك فيّ اثنان:محبّ غال و مفرط قال؛دو گروه ]به خاطر گفته هايشان[ درباره من هلاك خواهند شد: دوستدار تندرو و گزافه گو و دشمن حدناشناس و بيهوده گو.»(1)
در حديث ابوموسى است كه گفت:«بزرگداشت پيرمرد مسلمان، تلاوت كننده قرآن ــ بدون زياده روى يا كوتاهى ــ و نيز پادشاه عادل بزرگداشت جلال خداوندى است.» ابوعبيده گفته است: «جافى» كسى است كه حدود قرآن را ضايع كند و غلوكننده در قرآن كسى است كه در تعمق در آن، زياده روى كند تا اينكه از آن فراتر رفته، به غير قرآن برسد. به نظر من، چنين حالتى مانند فكر خوارج و منحرفانى مانند آنان است كه در تأويل قرآن زياده روى كردند تا جايى كه مردم را به خاطر گناهانشان كافر شمرده، بدين ترتيب، خود از دين خارج شدند!
چنين كسانى به روشنى در سخن پيامبر اكرم(ص) وصف شده اند كه از دين خارج مى شوند؛چنان كه تير از شكار مى گذرد و از سوى ديگر بيرون مى آيد. مفهوم «مروق» جز با سخت داخل شدن تير به شكار و بيرون آمدن از آن و به سوى ديگر پرتاب شدن، تحقق نمى يابد، درست مانند خارج شدن خوارج از دين و نيز هر كسى كه در امور دينى بيش از حد غور كند.
ابوعبيده در توضيح قول خدا در آيه «لا تغلوا فى دينكم»مى گويد:فعل «لاتغلوا» از باب «غلا، يغلو، غلوّاً» است و «غلو» همان فرورفتن در دين و زياده روى در آن است؛به گونه اى كه موجب خروج از دين و اعتقاد به آنچه در دين نيست، شود. اين معنى را اين حديث پيامبر اكرم(ص) روشن مى كند: صبح روزى كه بايد در عقبه رمى جمره مى كردند، مشتى سنگريزه مانند ريگ هايى كه چهارپايان تندرو آنها را هنگام تاختن، به اطراف پرت مى كنند، نزد آن حضرت آوردند. پيامبر فرمود: «با مثل اين سنگ ها جمره را رمى كنيد و از غلو (زياده روى) در دين بپرهيزيد.»
اين، سخن ابوعبيده درباره «غلو»بود;پس بنا به آنچه گفتيم، «غلو»يعنى خارج شدن از مرز مُجاز و تجاوز از اندازه و مقدار.
ابوعبيده به اين شعر استشهاد كرده:
إلّا كناشرة الذي صنعتم*كالغصن في غُلَوائه المتنبّت [7]بنابراين، «غلو» به دلالت قرآن، حديث و زبان عرب، همان تجاوز از حد و اندازه است و به همين دليل، هركس به پيامبرى فردى كه پيامبر نيست، معتقدشود يا بشرى را خدا و غير امام را امام بداند، سزاوار نام«غالى»است.
غاليان در هر يك از شريعت هاى يهود، مسيحيت، مجوس و اسلام وجود دارند و به دسته هاى بسيارى تقسيم مى شوند. در ميان اهل ذمه، نصارا و در ميان مسلمانان، شيعيان بيشترين غالى را داشته اند و براى همين، شيعيان را به خاطر ديدگاه غلوآميزى كه درباره امير مؤمنان على(ع) و امامان پس از وى دارند، به نصارا تشبيه مى كنند.
گفته شده:نخستين كسى كه در ميان مسلمانان به غلو معتقد شد، عبدالله بن سبا بود كه به غيبت و الوهيت على ــ خداوند از اين سخن برتر است ــ باور داشت.
سبائيه
به گروهى از غاليان كه به عبدالله بن سبا منسوب اند، «سبائيه» گفته اند. او و هم انديشانش گمان برده اند كه على(ع) همان خداست و مردگان را زنده مى كند. آنها پس از مرگ آن حضرت، به امام ديگرى رجوع نكرده، مدعى شدند كه او همان امام قائمى است كه خروج خواهد كرد، زنده است و نمى ميرد تا آنكه با عصا ]ى پيشوايى[ خود، عرب را رهبرى و زمين را پس از آكنده شدن از ستم، پر از عدل و داد كند. اينان نخستين كسانى اند كه اعتقاد به وقف را ]درباره امامان [مطرح كردند.
گفته مى شود:عبدالله بن سبا يكى از يهوديانى بود كه اسلام آورد و از در دوستى و پيروى على(ع) درآمد. وى همان سخنانى را كه هنگام يهودى بودن درباره يوشع بن نون پس از موسى مى گفت، درباره على(ع) پس از پيامبراكرم(ص) بر زبان مى آورد.(2)
همچنين، گفته شده است:او نخستين كسى بود كه وجوب اعتقاد به امامت على را مطرح كرد. امروزه اين گروه منقرض شده اند و ديگر كسى كه به توقف امامت در على(ع) معتقد باشد، وجود ندارد.
از سبائيه گروه هاى گوناگون غاليان منشعب شده اند كه در ديدگاه هاى خود دچار دسته بندى و اختلاف اند. دسته هاى كيسانيه، غاليانى نظير بيانيه و نهديه (پيروان صائد نهدى و بيانِ تبّان)، هاشميه (معتقدان به امامت ابوهاشم)، حارثيه (پيروان عبدالله بن حارث و آنان كه به ديدگاه عبدالله بن معاويه اصفهانى معتقد شدند)، عباسيه (غلوكنندگان در حق فرزندان عباس)، رزاميه (پيروان رزام)، هريريه و راونديه از جمله اينان اند.
شاخه هاى متعدد غاليان كيسانيه كه به تناسخ معتقد و در آبادى ها پراكنده اند، از همين غاليان جدا شده اند و در هر شهرى نام ويژه اى دارند؛در منطقه اصفهان «خرّميه» و «كوذليه»، در رى و پيرامون آن «مزدكيه» و «سندباديه»، در ماهين «محمره» و در آذربايجان «دقوليه» خوانده مى شوند. اينان نام هاى بسيار و مذاهب مختلفى دارند و به رؤساى خود منسوب اند.
از جمله غاليان «سلمانيه»اند كه برخى به پيامبرى سلمان و برخى ديگر به خدايى او معتقدند. برخى نيز توقف كرده و شمارى ديگر چيزهاى ديگرى گفته اند. آنان با تأويل آيه «و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا»، [8] اشاره آن را به همان سلمان دانسته، عبارت «و اسئل من» را «و سلمن» قرائت مى كنند و مى گويند: در نگارش نخستين مصحف، ميم چسبيده به نون و بدون الف بود؛چنان كه «لقمن» و «عثمن» بدون الف نوشته مى شوند. برخى از سلمانيه درباره مقام سلمان غلو كرده، او را حتى از اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب هم برتر دانسته اند.
گروه ديگرى از غاليان،«خطابيه»پيروان ابوالخطاب اند كه امامان پس از على بن ابى طالب را تا جعفر بن محمد قبول دارند و پس از آنها، به امامت اسماعيل و محمد بن اسماعيل معتقدند.
بزيغيه پيروان فردى به نام بزيغ بن موسى هستند كه مى گفت: ابوالخطاب را جعفر بن محمد(ع) به عنوان پيامبر فرستاد و مدعى خدايى جعفر(ع) و نبوت خود و بر اين پندار بود كه فرستاده ابوالخطاب است.
معمريه
«معمريه»به يكى از رهبران خود به نام معمر منسوب اند كه مى پنداشت ابوجعفر وابوالخطاب دوخداى آسمان اند ــ خداوند ازآنچه مى گويند، برتر باد ــ و خودش خداى زمين و ازفضل وبرترى خداى آسمان آگاه است. وى همچنين به خدايى محمد، على، ابوطالب و عبدالمطلب نيز معتقد بود.
نيز مغيريه، پيروان مغيرة بن سعيد، از غاليان شيعه و در مسئله امامت اهل غلو و توقف اند.
فرقه ديگر ناووسيه اند كه در امامت جعفر توقف كردند و درباره اش به غلوّ دچار شدند.
ممطوريه نيز كه در امامت موسى بن جعفر توقف ورزيده، درباره او و ديگر امامان اغراق كردند، از گروه غلات اند.
در ميان قطعيه نيز كه به ترتيب، تا امام حسن بن على عسكرى را به امامت قبول دارند و كسانى كه به امامت جعفر بن على عسكرى ]معروف به جعفر كذّاب[ معتقدند، دسته هايى به گزافه گويى افتاده، مدعى الوهيت ائمه شده و تصور كرده اند كه آنها داراى جايگاهى ويژه و موقعيت هايى پوشيده از مردم اند و روح خداوندى در آنان دميده شده است كه از كالبدى به كالبد ديگر منتقل مى شود و به تناسخ نيز معتقدند.
علبائيه، عينيه، ميميه و مخمسه
دسته اى از غلات «علبائيه»نام دارند كه به رهبرشان علباء بن ذراع دوسىمنسوب اند. گروهى وى را از قبيله اسد مى دانند. وى على را از ]حضرت [محمد ــ صلوات الله عليه ــ برتر مى دانست و مى گفت: او همان خدايى است كه محمد را به پيامبرى فرستاده است. وى محمد را نكوهش مى كرد ــ لعنت خدا بر علبائيه باد ــ و مى گفت: على محمد را به پيامبرى فرستاد تا مردم را بدان حضرت دعوت كند، اما او مردم را به سوى خويش خواند.
«عينيه»فرقه اى اند كه به خدايى على و محمد اعتقاد داشته، على را بر محمد مقدم مى دارند و برتر مى شمرند.
«ميميه»نيز به خدايى على و محمد معتقدند، اما محمد را بر على مقدم مى دارند.
«مخمسه»گمان مى كنند كه محمد، على، فاطمه، حسن و حسين يك حقيقت اند كه روح ]الهى [به طور يكسان در ايشان حلول كرده، هيچ يك را بر ديگرى برترى نيست.
به گمان ايشان، فاطمه زن نبود.از اين رو، دوست نمى دارند كلمه «فاطمه» را با تاء تأنيث تلفظ كنند و به جاى آن مى گويند: «فاطم».
يكى از شاعران اين گروه در همين معنا گفته است:
تولّيت بعد الله في الدين خمسة*نبيّاً و سبطيه و شيخاً و فاطماً [9]
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید