عرفان سرخ پوستي از نوع عرفان هاي طبيعت گر است؛ به اين معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبيعت و فناي نهايي سالک در نيروي طبيعت است.
طبيعت گرايي از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبياء را فراموش و به انديشه منهاي وحي و اين جهاني خود تکيه کرد و کوشيد تا نياز خود را به قدسيت و پرستش ارضا کند؛ از اين رو چون روزي، نعمت و نيز بلا و محنت زندگي خويش را در طبيعت ديد، ايمان آورد و پنداشت که طبيعت داراي نيرويي برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که مي توان با آن، معنويت گرايي خدا خواهي فطري را پاسخ گفت.
بنابراين، پس از آن که با توجه به سود و زيان خود به شناختي سطحي از طبيعت رسيد، با نظر عميق تر در خود، اين را يافت که با شيوه هايي در انديشه و عمل مي تواند با نيروي مرموز طبيعي ارتباط بر قرار کرده، از آن بهره برداري کند.
بنابراين در عرفان سرخ پوستي فرد مي آموزد، که چگونه با اسرار طبيعت آشنا شود، و در آن ذوب و فاني گردد تا از نيروهاي آن به سود خود استفاده نمايد. با اين رويکرد عقيده ماناMana)) که به اشياء که منبع نيرو هستند و جاندار انگاري(Animism) مظاهر طبيعي از اصول عقايد آنها است. عرفان سرخ پوستي زير مجموعه عرفانهاي آمريکاي به شمار مي روند، که به صورت عمده در آمريکاي جنوبي- به ويژه مکزيک- گسترش يافته است. عرفانهاي سرخ پوستي به سه دسته تقسيم مي شوند؛ عرفان ساحري، تولتک و سو هستند.
«ساحري»
يکي از مشهورترين و مهم ترين انواع عرفان سرخ پوستي عرفان ساحري است، که نام ديگر آن عرفان عقاب است.
دوان خوان نام اين طريقت را ساحري نهاده است. به باور وي ساحري طريقتي است که از مردان اهل معرفت قوم تولتک در مکزيک کهن به جاي مانده است. به پندار وي اين نوع از ساحري با معناي رايج آن متفاوت مي باشد. کارلوس کاستاندا در معرفي دوخوان و مکتب وي نام جادوگري و جادوگر را برگزيده است. او معتقد است دون خوان به اين اصطلاحات بيشتر راغب بوده است. کاستاندا ادعا مي کند با نگاه جدي تر و دقيقتر بايد مکتب او را معرفت و پيروانش را اهل معرفت ناميد.
«کارلوس کاستاندا» از معروف ترين و اصلي ترين طرفداران اين جريان است. کاستاندا داراي شخصيتي مرموز است. به طور مثال مشخص نيست در کدام کشور به دنيا آمده، متولد چه سالي است!!
کارلوس سزار سالوادور آراندا کاستاندا (به اسپانيايي: Carlos Cesar Salvador Arana Castaneda) (زاده ?? دسامبر ???? پرو - درگذشته ?? آوريل ????) در روستاى جوكرى، نزديك سائوپائولو، يكى از شهرهاى پرجمعيت برزيل، ديده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگارى» و مادرش «سوزانا كاستاندا» نام داشت. وى تحصيلات خود را در مدرسه اى در بوينس آيرس آغاز كرد و در سن شانزده سالگى (1951م.) به لوس آنجلس آمريكا سفر كرد. او به مجسمه سازى علاقه ى زيادى نشان مى داد، از اين رو، مدتى در رشته ى مجسمه سازى و نقاشى تحصيل كرد، اما چنان كه او مى گفت، خود را فاقد خلاقيت و قدرت تخيل كافى براى اين كار يافت. پس از مدتى مجسمه سازى را رها كرد و در دانشگاه كاليفرنيا در رشته ى مردم شناسى به تحصيل خود ادامه داد.
كاستاندا در سال 1960 ميلادى به مكزيك سفر كرد تا رساله ى دكترى خود را با موضوع «گياهان دارويى» سامان بخشد، او مى گويد:
در تابستان 1960 ميلادى، به عنوان دانشجوى مردم شناسى دانشگاه كاليفرنياى لوس آنجلس، چندين سفر به جنوب غربى آمريكا كردم تا اطلاعاتى درباره ى گياهان طبى جمع آورى كنم كه سرخپوستان اين منطقه استفاده كردند. رويدادهايى را كه در اينجا وصف مى كنم در خلال يكى از سفرهايم رخ داد. در شهرى مرزى منتظر يك اتوبوس سريع السير بودم و با دوستى صحبت مى كردم كه راهنما و دستيار تحقيقاتى من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه كنان گفت: مرد پير و سپيد موى سرخپوستى كه جلوى پنجره نشسته است، اطلاعات زيادى درباره ى گياهان و به خصوص درباره ى پيوته(Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به اين پيرمرد معرفى كند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سويش رفت و با او دست داد. پس از آن كه كمى صحبت كردند، دوستم اشاره كرد تا به آنها ملحق شوم، ولى فوراً مرا با پيرمرد تنها گذاشت، حتى آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به يكديگر معرفى كند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمى رسيد. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan است و حاضر است به من خدمت كند. او به زبان اسپانيايى حرف مى زد و طرز تكلمش رسمى بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدتى ساكت مانديم. سكوتى مصنوعى نبود، بلكه هر دو طرف آرامش طبيعى و راحتى داشتيم. گرچه چهره ى تيره و گردن او پر از چين و چروك بود و سن زياد او را نشان مى داد، ولى بدن چابك و ورزيده اى داشت.
ميان كارلوس كاستاندا و دون خوان دوستى ژرف و استوارى پديد مى آيد، كه پس از مدتى، دون خوان خود را «استاد ساحرى» معرفى مى كند. شخصى كه صاحب معرفت عظيمى است.
اطلاعات زيادى در مورد شخصيت دون خوان وجود ندارد؛ زيرا تنها مجراى شناخت دون خوان، ادعاهاى كارلوس كاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 ميلادى در جنوب غرب آمريكا، واقع در آريزوناى مكزيك به دنيا آمد. و پدرش در جنگ ميان اقوام مكزيكى كشته شده است. از اين رو، خويشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگى با ساحرى به نام جوليان Julian آشنا مى شود و راه ساحرى را فرا مى گيرد. درگروهى از ساحران به آموزش هاى خود ادامه مى دهد تا به مقام استادى مى رسد. سپس آشنايى او با كارلوس كاستاندا آغاز مى شود.
كاستاندا به تدريج از هدف اصلى سفر به مكزيك، يعنى گردآورى اطلاعات در مورد گياهان طبى، دست بر مى دارد و براى آشنايى با اصول و اسرار ساحرى، شاگردى دون خوان را مى پذيرد. دوران آموزش كاستاندا از سال 1961 تا 1971 ميلادى به طول مى انجامد. به نظر مى رسد كاستاندا در سال 1965 ميلادى به ميل خود، آموزش ها را قطع كند، اما دوباره به آموزه هاى دون خوان تن مى دهد.
و سرانجام اينكه، كارلوس كاستاندا در سال 1973 ميلادى موفق به كسب درجه ى دكترى در رشته ى مردم شناسى از دانشگاه كاليفرنيا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگى بر اثر سرطان كبد در منطقه ى وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ كاستاندا، يعنى 1988، سازمان كاستاندا براى حمايت از آثار و افكار او تشكيل و دو حلقه فيلم به نام «گذر جادويى كاستاندا» توليد كرد. همچنان فيلمى درباره ى زندگى كاستاندا به كارگردانى توروجان بر روى پرده هاى سينمايى آمريكا به نمايش درآمد.
كتابهاي وي عبارتند از:
1) آموزش هاى (تعليمات) دون خوان
2) سفر به ديگر سو
3) افسانه ى قدرت
4) حلقه ى قدرت
5) هديه ى عقاب
6) آتشى از درون
7) قدرت سكوت
8) هنر رويا ديدن
9) حركات جادويى
10) چرخ زمان
11) جنبه ى فعال بى نهايت
12) حقيقتى ديگر
ابهاماتي در زندگي كاستاندا
آنچه گذشت، براساس اظهارات خود كاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وى به ايالات متحده آمريكا حكايت از آن دارد كه او متولد 1925 ميلادى است و زاده ى برزيل نيست، بلكه در كشور پرو متولد شده است. او مدعى بود كه پدرش اديب است، اما مجله ى Timeپدر كاستاندا را طلاساز معرفى مى كند. او خود گفته است كه هيچ گونه علاقه اى به مكاتب عرفانى و راز آلود ندارد، اما همسر سابقش مدعى است كه عرفان و مكاتب راز آلود تنها موضوعى است كه ساليان دراز درباره ى آن گفتگو مى كرده اند.
در اين كه چرا كاستاندا سال تولد، كشورش و... را پنهان كرده، محل بحث است! و شايد به دليل وجود اصل «نفى گذشته ى شخصى» در آموزه هاى دون خوان باشد. آيا اين مى تواند آموزه هاى كاستاندا را تضعيف كند!؟
« مباني فکري»
آنچه از مباني فکري و انديشه هاي و باورهاي تولتک ها يا ساحران شمنيسم مي توان در کتابهاي کاستاندا بدانها دست يافت فراوان است. مهم ترين مباني فکري ساحري دون خوان را مي توان در طريقت معنوي، گياهان اقتدار، دين، انسان و جهان، متوقف کردن گفتگوي دروني و دنيا، اولين، دومين و سومين قدرت و تماميت نفس، کمين و شکار کردن، فيوضات عقاب و هسته هاي تجريدي روح و موجودات غير آلي يا غير ارگانيک بر شمرد.
«آموزه ها»
در دو محور به طور خلاصه مي توان عرفان ساحري معرفي نمود؛
1.بصيرت: منظور از بصيرت ديدن حقايق پنهان دنيا و طبيعت است. بصيرت، آمادگي دريافت ظرفيت ها و حقيقت پديده هاي طبيعي است، که اگر کسي به آن دست يابد، راه استفاده از نيروي طبيعت به رويش گشوده مي شود و مي تواند از آن به اراده ي خود از قدرت آنها بهره بگيرد. آنها مي گويند:«افراد جوان من هرگز نبايد کار کنند. کساني که کار مي کنند، نمي توانند به رؤياها دست يابند و حکمت، همواره در رؤيا به دست مي آيد» مراد از رؤيا همان بصيرت نسبت به رموز دنيا است.
2.اقتدار:براي سلوک مراتبي لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است. يک جنگ جو شکارچي بي نقصي است که به شکار مي رود. اگر در اين شکار موفق شود، مردشناخت(اهل معرفت) مي شود. پايين ترين مراتب اقتدار جادوگري است؛ يعني کسي که دنيا را متوقف کرده و نيروهاي جهان را به کار مي گيرد و با آنها هدايت مي شود.
«تولتک»
تولتک برگرفته از نام يک قوم يا نژاد است. در نوشته ها آمده آنان زنان و مرداني خردمند بودند، که هزاران سال پيش براي رهايي از رنج و هدايت و حفظ معرفت معنوي انسان پديد آمده بودند.
در اين عرفان استادان(ناوال ها) به راحتي مطالب را در اختيار شاگردان قرار نمي دادند، اما بعد از فتح قاره ي امريکا و سوء استفاده هاي زيادي که از نو آموزان تولتک، صورت گرفت زمينه اي شد که بر مخفي کاري خود افزودند. به بدين جهت بود که مطالب آنان سينه به سينه انتقال يافت. بزرگان تولک ها پيش بيني کردند، روزي زمينه ي مناسبي براي انتقال حکمت هاي آنان فرا خواهد رسيد.
«آموزه ها»
آموزه هاي تولتک عبارتند از:
1. رؤيا: قائل هستند که هر چه که مي بينيم و مي شنويم، چيزي جز يک رؤيا نيست. «انسان در
بيداري رؤيا مي بيند، در خواب هم رؤياي ديگري. رؤيا ديدن فعاليت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال ديدن رؤيا است».
2. سه روش براي شادي، آرامش، عشق و بينش معنوي را سه هزار سال پيش مطرح نموده اند:
الف- تسلط بر آگاهي: براي آزاد بودن بايد بدانيم از کجا آمده ايم و به دنبال چه مي گرديم. آگاهي سبب مي شود گرد و غباري که اطراف ذهن ما را فرا گرفته کنار رود، انسان در اين صورت در مي يابد که در رؤيا است.
ب- تسلط بر دگرگوني: براي اين که رؤيا هاي زندگي را چگونه تغيير دهيم به اين روش نياز داريم. هدف دگرگوني نظم بخشيدن به بي سروساماني ها و صداي درون است.
ج-تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نيت است. زماني که به رؤياها تسلط يافتيم، بر تمام رؤياها تسلط يافته ايم. در اين زمان انسان با الوهيت يکي مي شود و هرگاه عملي انجام داد، عمل او بياني از الوهيت است و اين غايت انسان و هدف نهايي تولتکهاست.
«ميثاق چهار گانه»
مهمترين روش ها در بين اين سه روش عرفاني، تسلط بر دگرگوني است. در تولتک ها چهار ميثاق بزرگ مطرح است؛
1. با کلام خود گناه نکنيد؛ که مهم ترين ميثاق است، چرا که کلام نيرويي براي خلق و آفرينش است.
2.هيچ چيز را به خود نسبت ندهيد؛ هر کسي به شما هتاکي نمود، اين فحش به خود او بر مي گردد و نبايد به خود بگيريد. در موردي که شما را گرامي داشتن نيز آن را نبايد به خود بگيريد. به طور کلي اگر شما چيزي را به خود بگيريد، در اين صورت زهر درون انسان جريان مي يابد و او به دام رؤياي دوزخ گرفتار شده است. ميثاق دوم و ميثاق هاي بعدي ره آورد ميثاق اولي است.
3.تصورات باطل نکنيد؛ تمام غم و اندوه ها ريشه ي در ارزيابي هاي نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طريق اصلاح تصورات است که مي توان بر ديگران تسلط يافت. زماني اگر فردي گماني نسبت به ديگران نداشت، مي تواند با افراد بهترين رابطه را بر قرار نمايد.
4.همواره بيشترين توان و تلاش خود را بکار گيريد؛ چرا که هرگز احساس پشيماني نخواهيد داشت. هر گاه نهايت تلاش را داشته باشيد احساس، انگيزه ي بالا و پرشوري خواهيد داشت. بهترين پيامد تلاش بالا اين است که فرد از خود راضي مي شود. در اين صورت اهل گذشت مي شود و به دنبال پاداش نمي باشد.
«سو يا چپُق مقدس»
پايه گذار اين جريان شخصي به نام گوزن سياه است. گفته مي شود او داراي علم مقدسي بود، که از اجدادش به او رسيده بود، و او از شهودهايش نيروهاي خاصي کسب نمود که از آن براي بهروزي قومش بهره برد.
«آموزه ها»
عرفان سو به رغم پيچيدگي هاي خاصي که مربوط به فرهنگ و قوميت سرخپوستي است، مي توان گفت همانند گاوميش است، که نماد کل جهان مي باشد و همه چيز را در خود دارد. نماد نوع انسان ، گوشت سَر دست، گاو ميش است. اين گوشت بسيار نزد سوها مقدس است. گاوميش و کل آفرينش نيز داراي قداست است.. نزد سوها تمام خويشيهاي روي زمين، رمز خويشي بزرگ و حقيقتي است که انسان را به آسمان وصل مي کند. نماد اتصال انسان به آسمان، چپُق مقدس است. آيين چپُق سه مرحله دارد:
1.تطهير به با دود به وسيله ي گياه هاي مقدس.
2.گسترش چپق براي اين که تمامي عالم را در بر گيرد.
3.قرباني کردن کل عالم در آتش چپق.
«نقد»
نقد به اين مکاتب بيشتر از جهت درون مکتبي مي باشد و آن را از دو منظر بيان مي کنيم؛
الف- در خصوص اصل مباني عرفان هاي سرخ پوستي.
ب- به صورت جدا گانه سه جريان عرفان سرخ پوستي در پوته ي نقد قرار مي دهيم.
«نقد عرفان سرخ پوستي»
از مبنائي ترين اشکالي که بر اين عرفان وارد است، ناديده انگاشتن فطرت است. در اين جريان انسان تنها به دنبال مشکلات خود، ره سپار است. البته در اين مورد نيز به جاي اينکه به چشمه پناه ببرد، به سوي سراب-دنيا- شتافته است. در اين عرفان نيازهاي فطري افراد از قبيل خداجوئي، کمال طلبي و خضوع در مقابل خالق هستي، ناديده انگاشته شده است. از طرف ديگر اگر چه آنها فطرت انساني را در مي يافتند، با دو مشکل مواجه بودند:
1. عدم شناخت کامل و جامع از انسان 2. اشکال دوم- که از اشکال اول بر مي آيد- آن است که پاسخ مناسبي به اين نيازها نمي توانستند بدهند. در نتيجه اين عرفان نمي تواند نيازهاي انسان را شناسائي و اشباه نمايد و مهمتر اين که استعدادهاي انسان به صورت قوه و دست نخورده باقي مي ماند و هيچ هنگام به رشد و شکوفائي نخواهند رسيد.
از آن چه در نقد گفته شد، بر مي آيد که براي کام يابي معنوي لازم است که انديشه و برنامه ي معنوي که انسان دنبال مي کند، تمام گرايش هاي فطري را به درستي شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنويتي که به راستي عطش روحاني را فرونشاند، بايد آزادي و آرامش، اميد و عشق، خشيت، نور و سرور را يک جا براي انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستي نمي تواند اين امور را جامع عمل بپوشاند.
«نقد عرفان ساحري»
1. بعضي از منتقدان غربي آثار کاستاندا وي را يک سارق ادبي تمام عيار قلمداد نموده اند، تا جاي که وجود شخصيت اصلي داستان و کتاب هاي او يعني «دون خوان» را زير سؤال برده اند.
2. برخي اسناد نيز نشان مي دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزيل معرفي مي نمايد.پدرش را اديب معرفي مي کند، در حالي که برخي مي گويند طلا ساز بوده است. اگر اين ابهام و تناقضات را بخواهيم خوش بينانه بپذيريم معلول اين اعتقاد است که «کسي از گذشته ي شما نبايد اطلاعي داشته باشد».
به راستي چرا ديگران از گذشته او چيزي نبايد بدانند؟! اين نوع نگرش بستر مناسبي است تا فرد را در وادي دروغ و تزوير سرازير کند. دروغي که بر خلاف عقل، دستورات اديان و حتي عرفان تولتک مي باشد.
2. نظام معرفتي کاستاندا فاقد هر گونه انسجام دروني است، به بيان ديگر هر يک از آثار وي حاوي بخش هايي از اين تعاليم است، که نه تنها با هم خواني ندارند، بلکه حتي در تناقض با يکديگر به نظر مي رسند.
به طور مثال در اين عرفان در ابتدا براي رسيدن به معنويت از گياهان توهم زا استفاده مي نمودند، و راه رسيدن به معنويت را اين گونه معرف مي نمودند. اما بعد کاستاندا آن را حيله و تزوير معرفي نمود.
با همه گفت و شنودهايي که درباره تأثيرات توهمي و خيال انگيز گياهان توهم زا وجود داشته و برخي بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط اين حالات توهم آميز که از روان ناآرام استفاده کنندگان و معتادان ب آنها نشأت مي گيرد با مکاشفات سالکانه و عارفانه مشخص نشده است. آيا واقعاً چنين حالاتي براي انسان بي اراده و اسير دامن هوا و هوس معتادانه بدست مي آيد را بايد معرفت حقيقي و مکاشفه عرفاني نام نهاد؟
اگر به نظر کاستاندا اين گياهان واقعاً در گشودن بينش معنوي و معرفت سالک دخيل بوده است چرا کاستاندا از آنها روي گردان شده است و اگر آنها دخالتي در گشوده شدن چشم معنوي نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام کنند که در ابتدا پنداري اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه مي توان و با چه اطميناني مي توان ديگر بار به گفته هاي آنها اعتماد کرد و يا گفته هاي ديگر آنها نيز روزي به خطا بودنش واقف شوند؟
در قرآن عدم تغاير و تفاوت در معارف ديني دلالت بر حقانيت آن دارد:«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْكانَ مِنْ عِنْدِغَيْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِا اخْتِلافاً كَثيراً؛آيا درباره قرآن نمىانديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند».
3. آخرين مرحله ي که براي عارف ساحري اتفاق مي افتد آن است که فاني در نيروي طبيعت مي شود و نيروي طبيعت را در وحدتي يک پارچه شهود مي کند. هنگامي که نهايت حرکت در طبيعت ترسيم شود، نهايت رشد نيز در طبيعت بايد خلاصه شود.از اين رو يک عارفي که در عرفان ساحري مشاهده خواهيم کرد اين است که با طبيعت يکپارچگي يافته است. اما در عرفان اسلامي عارف فاني در خدا مي شود و آينه ي جمال و جلال آن ذات يگانه مي گردد، از اين رو ببين فاصله از کجا تا به کجا است. 4. هدف اين عرفان، حفظ و تداوم حيات و سپس پذيرش مرگ در اتحاد با نيروي جهاني است. به راستي اين هدف چه ارزشي در سير معرفتي و ارتقاي شناخت انساني مي تواند داشته باشد و کدام زاويه از عظمت انسان را شکوفا مي سازد؟
«نقد عرفان تولتک»
1.در اين جريان کار اصلي انسان ديدن رؤيا است. حال رؤيا چيست؟ رؤيا به معناي تفسير و برداشت از دنيا است. آيا فلسفه ي وجودي انسان در هستي اين است؟ اين انتظار از انسان و جهان هستي نشان از آن دارد، که اين جريان نگاه معرفتي دقيقي به انسان و جهان ندارد.در صورتي که در نگاه عرفان اسلامي انسان مي تواند محل تجلي اسماء و صفات جمال و جلال الهي باشد.
اين تفاوت عقل ها را نيك دان--- درمراتب از زمين تا آسمان
هست عقلى هم چوقرص آفتاب--- هست عقلى كمتر از زهره و شهاب
2.عرفان تولتک، را بهتر است اخلاق تولتک ناميد. چرا که چهار ميثاق- کلام خوب، ربط ندادن امور به خود، نهي از تصورات باطل و تلاش زياد- جزء امور اخلاقي است، نه عرفاني. البته در معارف اسلامي اين چهار ميثاق به طور عميق تر، مفصل تر و با پشتوانه ي عقلي و علمي ديده مي شود. به عنوان نمونه؛
در مورد زبان، آفات و راه علاج آن کتابهاي رواي و اخلاقي ما به طور کافي و وافي پيرامون آن مطالبي را ذکر نموده اند.
بنابراين حداکثر چيزي که درباره ي عرفان تولتک مي توان گفت اين است که، يک سري توصيه هاي اخلاقي است که به دنبال حل مشکلات و داشتن زندگي خوب مي باشند. لازم به تذکر است که اين امور نه تنها عرفان، بلکه يک نظام اخلاقي پويا را نمي تواند تشکيل دهد.
«نقد عرفان سو»
1.زبان عرفان سو يا چپوق مقدس، همراه با رمز و ابهام بسيار است؛ بنابراين درک و فهم آن را دشوار نموده است. در صورتي که قرآن انسان را از ظلمت به سوي نور سير مي دهد، داراي فصاحت و بلاغت است و به راحتي آحاد مردم آن را فهم مي کنند. 2.اين جريان عرفاني به جاي ارزش به توجه به خالق هستي و توجه به جايگاه انسان، نگاه خود را معطوف به گاوميش و چپُق مي کند.
3.گفته اند:«خوشي هاي روي زمين رمز خويشي بزرگ و حقيقي است که انسان را به آسمان وصل مي کند» ارتباط خوشي اين دنيا با آسمان چيست؟ در صورتي که هيچ ارتباطي بين خوشي اين دنيا و آخرت نيست. چه بسا از خوشي هاي ظاهري فردي بهره داشته باشد، اما سعادتمند خود را نداند و بلعکس، چه بسا به ظاهر کسي از خوشي هاي دنيا کم بهره باشد، اما در دنيا خود را خوشبخت بداند و توانسته باشد، استعدادهاي خود را شکوفا سازد. از اين رو چه رابطه ي بين خوشي هاي دنيا با آسمان دارد؟! اين مورد نيز از همان امور مبهم و بلکه نادرست است.
تهيه كننده: محمود كريمي شروداني
منابع:
ويكي پدياباشگاه انديشه Bashgah.net
اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها Akhlagh.porsemani.ir
كتب و نشريات:
آيين ساحري کارلوس کاستاندا/ عبدالحسين مشکاني سبزواري/ شهاب الدين
كاستاندا، مارگارت رايان، سفر جادويي با كارلوس كاستاندا
كاستاندا، كارلوس، آتشي از درون، ترجمه: صالحي، اديب
كاستاندا، كارلوس، حركات جادويي، ترجمه: كندري، مهران
كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان
كاستاندا، كارلوس، حقيقتي ديگر
كاستاندا، كارلوس، سفر به ديگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا
واعظي نيا، حسين، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجله حوزه، شماره ي 120
فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها
كاستاندا، كارلوس، هديه ي عقاب
كاستاندا، كارلوس، جنبه ي فعال بي نهايت، ترجمه: عليزاده سقطي، فرامرز
لوتگه، لوتارار، كاستاندا و آموزش هاي دون خوان
توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ
ناس، جان بى، تاريخ جامع اديان، ترجمه: حكمت، على اصغر
كاستاندا، كارلوس، آموزش هاى دون خوان، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، حلقه ى قدرت، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، قدرت سكوت، ترجمه: كندرى، مهران
هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 268، آذر
نگرش بر آراء و انديشه هاي کارلوس کاستاندا/محمد تقي فعالي/سازمان ملي جوان/اول.
جريان شناسي ضد فرهنگ/عبدالحسين خسروپناه/موسسه فرهنگي حکمت نوين
عرفان حقيقي و عرفانهاي کاذب/ احمد حسين شريفي/صهباي يقين
جريان شناسي انتقادي عرفان هاي نوظهور/ حميد رضا مظاهري سيف
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید