اشاره
خيلي وقت ها چينش و کنار هم گذاردن وقايع تاريخي مي تواند گزاره هاي جامعه شناسانه و مردم شناسانه ارائه دهد؛ گزاره هايي که شايد قطعيت نداشته باشند اما در درجه بالايي از گمان قرار دارند. ديدن جرياني واحد در سير تاريخي يک ملت و در فراز و فرود روزگار، چيزي نيست که به آساني بتوان آن را اتفاقي دانست، اين قلم خواسته است با واکاوي تاريخي فرهنگي دو جامعه عربستان و ايران اشاره اي گذرا به زمينه هاي شکل گيري دو فرقه وهابيت و بهائيت داشته باشد.
نقطه برخورد يک دين تازه و فراگير با يک فرهنگ اجتماعي ديرپا، نقطه شروع چالش ها و ناسازگاري ها است. اين برخورد است که مردم يک جامعه را وا مي دارد تا بگويند: «انّا وجدنا آباءنا علي أمه و انّا علي آثارهم مقتدون». فرهنگ ها از آن جا که درک هاي مشترک اجتماعي هستند، زاييده جوامع انساني و بازتاب خصوصيات جغرافيايي و نژادي اند. حکما و اطباي يونان قديم به روشني بر اين مطلب پاي فشرده اند که فصول سال، گرما و سرما، جغرافيا و مکان زندگي و اوضاع آب و هوايي بر طباع چهارگانه انساني و به تبع بر روحيات و حالات وي تأثير مستقيم دارد. به موازات اين زمينه ها، ارتباطات، حوادث و دگرگوني هاي روزگار، اعم از جنگ و قحطي ها و … به ظهور اين حالات و خصوصيات کمک بسزايي کرده و اسباب شکل گيري فرهنگ ها را فراهم آورده است. فرهنگ از آن جا که زبان مشترک رفتاري ميان افراد جامعه به شمار مي آيد، مانند عادت ها بسيار ثابت ديرشکن است. گزاف نيست اگر بگوييم فرهنگ جز با فرهنگ تغيير و اصلاح نمي يابد و حتي اگر دين بخواهد عناصر غلطي را از يک فرهنگ بزدايد بايد به صورت فرهنگ و درک مشترک اجتماعي درآيد و درغير اين صورت فرهنگ ديني شکل نخواهد گرفت. تا هنگامي که آموزه هاي ديني در حيطه درک اجتماعي قرار نگرفته و بخشي از حالت هاي واقعي افراد آن جامعه نشده باشد، نمي توان به اصلاح ديني و الهي آن جامعه اميدوار بود، حتي اگر در ظاهر شعائر مذهبي به خوبي اقامه شوند و پوسته جامعه، ديني به نظر برسد؛ چرا که گذشت زمان و دگرگوني ايام، متن واقع را بيرون خواهد ريخت و حقيقت امر را که همان عادات و باورهاي فرهنگي هستند به نمايش خواهد گذاشت.
اين پديده الزاماً در مورد همه افراد جامعه اتفاق نمي افتد، بلکه اختصاص به گروهي دارد که به جاي آوردن دين به صحنه زندگي اجتماعي، رسوم و ارتکازات خود را اصول مسلم حيات اجتماعي قلمداد کرده و قرائتي از دين ارائه مي دهند که هم اميال و ادراکات پيشين را برتابد و هم ايشان را در زمره متدينان و بلکه برتر از ايشان جلوه دهد؛ چرا که به زعم خويش، از پذيرش عوامانه و تسليم محض بودن در برابر تمام آموزه هاي ديني سرباز مي زنند و به کمک انديشه و تحليل عقل مصلحت گراي خويش، «يؤمنون ببعض و يکفرون ببعض» مي شوند و به دستاويز اجتهاد از مهلکه خروج از دين مي گريزند. پيشتازان اين جريان در تاريخ چه در يهوديت و چه در مسيحيت و اسلام، به ظاهر عالمان ديني بودند که برخي از روي ناداني و عده اي به واسطه غرض ورزي منشأ تشکيل کانون هاي به ظاهر ديني اما در واقع ضد ديني شدند.
يک نمونه
حميت و عصبيت قومي عرب جاهلي از جمله فرهنگ هاي راسخ مردم حجاز پيش از اسلام بود. غرور و تکبر نه تنها در حد يک صفت انساني مشترک بين همه انسان ها، بلکه در حد يک فرهنگ ناشي از عروبت در اعماق جان اعراب ريشه داشت. نداي «انا رجل» بلندترين و مقدس ترين ندايي بود که به گوش مي رسيد. زن در حکم حيوان و کالا بود و نوزاد دختر براي صيانت از شرافت و رجوليت زنده زنده دفن مي شد. غارت و راهزني و شمشير و شراب آرمان پهلوانان و جوانان بود و علم به آباء و انساب عرب و افتخار به تعداد قبور و … شغل پيران به شمار مي رفت. کوچک ترين کلامي که منافي غرور و هويت عربي باشد، کافي بود تا جنگي تمام عيار را رقم زند و بالاخره بت پرستي اگر چه اعتقاد ظاهري مردم جزيره ي العرب بود اما باور واقعي آنان خودپرستي و قبيله پرستي بود.
در اين اوضاع، ديني ظهور کرد که انسان را به تسليم فرا مي خواند و از او مي خواست روزي ?? مرتبه پيشاني اش را که بلند ترين و شريف ترين اعضاي بدن اوست، به نشانه ذلت و خضوع در برابر پروردگار بر خاک بندگي بسايد. تعاليم بلند اسلام که بر نفي پرستش غير خداوند تعالي مبتني بود، جزيره ي العرب را تکان داد و دست کم در زمان حيات نبي اکرم(ص) دوران تابان و ارزشمندي از فرهنگ تعبد و تسليم به تصوير کشيده شد. پيامبر اسلام (ص) هم در جايگاه پيامبر و هم در سمت امام و راهبر جامعه غرور و حميت شرک آلود را مطرود اعلام کرد و نوعي صلابت ديني را از اساس بنيان نهاد.
پس از رحلت پيامبر (ص) چندي نگذشت که مناسبات قومي و قبيله اي زنده و عصبيت خفته جاهلي بار ديگر بيدار شد و اين بار نام دين را با خود يدک کشيد و به همين سبب،رويارويي با آن بسيار مشکل مي نمود، بني اميه که از احياگران پشت پرده اين جريان بودند و آن را خط دهي مي نمودند، بيش ترين سوء استفاده را از آن کردند. کار اين فرهنگ قومي عربي که صبغه ي ديني يافته بود، به جايي کشيد که آشکارا رو در روي حاکميت ديني امير مؤمنان (ع) شمشير کشيد و به قتل و راهزني و غارت مسلمانان پرداخت، تا آن جا که خبّاب بن أرت را در برابر چشمان همسر حامله اش سر بريد و پس از دريدن شکم او جنينش را بر نيزه زد. اين اعمال را کساني مرتکب مي شدند که روزها را به روزه و شب ها را به عبادت مي گذراندند و از کثرت سجده پينه هاي پيشاني شان را با قيچي مي بريدند.
رفته رفته و در بستر حکومت بني اميه اين جريان ادامه يافت تا اين که در زمان يزيد عده اي به اسم اسلام و خليفه مسلمين و با نداي تکبير و تهليل، سر مطهر حسين بن علي (ع) را جدا کردند و اهل بيت او را به عنوان خارج شدگان از دين و کفار به اسارت بردند. با اين که انگيزه يزيد از اين حرکت پليد هيچ ربطي به تکبير و تهليل نداشت، خود او گفت: « ليت اشياخي ببدر شهدوا …» ؛ اي کاش اجدادم زنده بودند و مي ديدند چگونه انتقام بدر را از حسين و پدرش ستاندم و نام و آبروي خانوادگي ام را زنده کردم. البته اين نگرش و کلام يزيدي نسبت به حادثه ي عاشورا و پايين آوردن آن در حد جنگ قدرت و حکومت، امروزه نيز از گوشه و کنار به گوش مي رسد. تأثير ماجراي کربلا در جامعه اسلامي به قدري عميق بود که خلفاي بني اميه و بني عباس را اگر چه در ظاهر، به جانبداري از اهل بيت (ع) وادار ساخت و بني عباس را با شعار «الرضا من آل محمد» به روي کار آورد. همچنين جريان خارجي گري و عروبت مذهبي را که توسط دشمنان اهل بيت (ع) سامان مي يافت، به انزوا کشاند. اما از آن جا که اين تفکر در ذات فرهنگ عربي ريشه داشت، از بين نرفت و به حيات ضعيف خود ادامه داد.
در قرن هشتم ابن تيميه مباني فکري اين جريان را با ظواهر آيات و روايات صحيح و مجعول تئوريزه کرد و براي اولين بار به عنوان مکتبي مبتني بر توحيد ناب ارائه کرد، اما شايد به دو دليل نتوانست مکتب خود را آن چنان که مي خواست ترويج کند؛ نخست، هوشياري دانشمندان اسلام از فرق و مذاهب مختلف و نوشتن رديه هاي متعدد بر عقايد و افکار وي، و دوم اين که او مانند محمد بن عبدالوهاب، ابن سعودي نداشت که از قوت شمشير او براي رواج مکتب کمک گيرد. چند قرن بعد توافق محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در درعيه، زمينه ساز بروز نحله اي همان اسلام عربي متعصب شد. درک صحيح استعمار از وجود چنين بستر مناسبي در فرهنگ عرب حجاز، تشکيل فرقه اي جديد را نويد مي داد که حداقل در آغاز مي توانست ساز مخالفي ميان بقيه سازها باشد؛ هدفي که استعمار پير از آغاز، آن را مبناي سياست استعماري خود تعريف کرده بود. بازوي خونريز ابن سعود، به عنوان امام سيف، آمال و آرزوهاي دور و خطرناک محمد بن عبدالوهاب را عملي مي کرد و مي توانست به عربستان در خاورميانه قدرت و مرکزيت ببخشد؛ مرکزيتي که تابع استعمار و استکبار و نطفه شوم اسلام آمريکايي بود. چيزي نگذشت که آييني به نام وهابيت، نماد مذهبي حکومت آل سعود شد و علماي طراز اول دربار سعودي را بزرگان وهابيت تشکيل دادند.
پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي در ايران، امام راحل در عمل مروج اسلام ناب محمدي و طلايه دار مبارزه با استکبار، و ايران ام القراي جهان اسلام شناخته شد. اين حقيقت براي فرهنگ «أنا رجل» بسيار ناگوار بود؛ از همين رو به تحريک استکبار و ميل ذاتي از هيچ کمکي به دشمنان ايران اسلامي دريغ نکرد. اين طيف از دهه اخير سلاح بر دوش و به نام ارگان نظامي القاعده کوشيده است در ظاهر از حکومت سازشکار خود فاصله بگيرد و با رجزخواني و غرور فزاينده به اصطلاح جامعه جهاني را اصلاح کند؛ اما تاکنون دستاوردي جز کشتار انسان هاي مظلوم و بي گناه با بمب و ترور و ذبح و سوزاندن زنده زنده، نداشته است.
نمونه اي ديگر
ايران از زمان فهلويون تاکنون حکماي بزرگي را به خود ديده، و يکي از مهم ترين خاستگاه هاي تصوف شرقي است. با ورود آموزه هاي قرآني و اسلامي، جهشي در سير معارف روحاني به وجود آمد و عرفان رونق بسيار يافت. مفاهيم عميق اسلام شيعي که از طريق اهل بيت بيان شده بود، نه تنها با ذوق حکماي ايراني سازگار بود که به آن تعالي نيز مي بخشيد. مفاهيمي چون پندار و کردار نيک، محبت، نور، انسان الهي، منجي موعود و … مفاهيمي بود که ايران از زمان حکمت خسرواني با آن آشنا بود. اما اکنون با تفصيل و ترتيب والاتر و به همراه معارف عميق ديگري آن ها را از قرآن و عترت مي شنيد. حقايقي از قبيل اين که صفات الهي در وجود انسان متجلي مي گردد، حقيقت وجود پيامبر و امام يکي است، امام نمونه انسان کامل و مظهر تمام تجليات الهي است، راه سير و سلوک روحاني براي انسان ها وجود دارد و آنان نيز به فراخور استعدادشان مي توانند تجلي صفات خداوند را در خود دريابند و صدها حقيقت معرفتي ديگر، بعدها توسط حکماي بزرگ اسلامي از راه برهان و استدلال نيز به اثبات رسيد و فرهنگ اعتقادي ايرانيان را متعالي و ممزوج با معارف قرار داد.
تا اين جا جنبه مثبت قضيه بود؛ اما از سوي ديگر، عده اي با سوء استفاده از اين معارف بلند و جاذبه و تأثير معنوي آن در جان مخاطبان دست به تشکيل فرقه ها و سلسله هاي خاص زندند و بر شالوده همان اصول فلسفي و عرفاني که پيش تر اشاره شد، جريان جديدي را به وجود آوردند. در اين ميان مدعيان بيش از اهل حقيقت مطرح شدند و از هر حربه اي براي ارضاي مطامع نفساني خود بهره بردند. مريدان سرسپرده نيز با نگاه افراطي و غلو آميز به مرشدان روحاني خود در رشد اين روند مؤثر بودند. در سده هاي اخير اين بستر مناسب، استعمار پير را براي تشکيل فرقه اي جديد و متمايز تر در اين سوي خاورميانه به فکر فرو برد، او نمي توانست آييني چون وهابيت را در ايران پايه ريزي کند؛ چرا که اصولاً مناسبات فکري فرهنگي با انديشه وهابي در ايران وجود نداشت، اما فرهنگ افراطي عرفاني که از عرفان قرآني و علوي پيش افتاده بود، سنگ بناي آييني جديد مي شد که علي محمد باب شيرازي مهره مناسبي براي تأسيس آن بود. تساهل و اباحي گري صوفيانه، سکولاريسم و سازش با هر خوي استعماري و دشمني با علماي اسلام از ويژگي هاي بنيادين بهائيت بود که آن را از تصوف منفي به ارث برده بود. ترديدي نيست که بيداري علماي بزرگوار شيعه نگذاشت بهائيت رونق مطلوب استعمار را بيابد و آن گونه که وهابيت سلوک رسمي عربستان شد بهائيت در ايران پا نگرفت؛ اما به صورت يک جريان استعماري مزاحم، اگر چه اندک و ناچيز، باقي ماند. ارتباط تنگاتنگ بهائيان با اسرائيل و انگليس چيزي نيست که بر کسي پوشيده باشد. اعطاي نشان دولتي انگليس در حيفا به عبدالبها و دريافت لقب «سر»، رضايت اربابان از عملکرد نوکران را نشان مي دهد.
کلام آخر اين که خطر دينداري مشوب به اميال پست بشري تا حدي است که موجب رسوم و عادات غلط شده و منشاء بروز فتنه ها و انشعابات در صراط مستقيم دين است. دشمنان فرصت طلب ديروز و امروز نيز هيچگاه سلاح شوم تفرقه انگيزي را کنار نگذاشته و نخواهند گذاشت؛ چرا که به روشني دريافته اند تشتت و تفرق، بزرگ ترين نقطه ضعف جامعه اسلامي است که مي توان از خلال آن به اهداف استعماري دست يافت.
نويسنده:محمد لطيفي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید