بهاءاله پس از آنکه همه علائم ظهور قائم را معنوي دانسته آيه مربوط به قيامت ورستخيز "يوم تاتي السماء بدخان مبين " را مربوط به دوره ظهور قائم گفته و دخان مبين رادخان اوهام ناس شمرده (!) از رواج و رونق امر بابيت در اطراف و اکناف کشور و تزايد روزافزون امر باب سخن به ميان آورده و در صفحه 48 سطر 12 اين همه عظمت امر باب را نشانظهور سطوت الهي قلمداد نموده و از اين سطوت با عبارت"در اين ايام که بحمدالله سطوت الهي ..." ياد مي کند.اما همين جناب ،سخن خود را در 16 صفحه بعد کاملا فراموش نموده در ص64 س11 برخلافآن ادعاي "سطوت رو به تزايد "مي گويد:"اثري از سلطنت ظاهر نشد بلکه بر خلاف آن تحقق يافت چنانچه اصحاب واولياي او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستندو در نهايت ذلت و عجز در ملک ظاهرند" !!و در کتاب اقتدارات نيز هم ايشان اين موضوع را تاييد کرده و گفته:"واين اعتراضات نظر به آنست که اين امر بحسب ظاهر قوت نگرفته و احباءالله قليلند واعداءالله کثير لذا هر نفسي به اعتراضي متشبث که شايد به اين جهت مقبول ناس شود"!بنابر اين بابيه در آن موقع نه تنها سطوت و غلبه ظاهريه نداشته اند بلکه درنهايت عجز و خواري و ذلت بوده اند و عبارت "بحمد الله در اين ايام که سطوت الهي ..." کذب وتناقض آشکار با واقعيت و ساير کلمات خود اوست و فرمايش ايشان در ص49 کتاب ايقانبا اين عبارت که "عن قريب است که اعلام قدرت نمايند " نه تنها اين اخبار غيبي تحقق نيافتبلکه تا هفتاد سال بعد از آن هم در زمان نگارش کشف الغطاء به گفته مبلغ بزرگ بهائي حضراتبابيه جرئت اظهار امر نداشته و کتابهاي خودشان را در زير خاک پنهان مي نموده اند.پس اين چگونه سطوتي است که بهاءاله از آن در ايقان سخن مي گويد؟!اما خود بهائيه نيز تا سالها بعد در کمال پنهاني و تظاهر به مسلماني زندگي مي کرده اندچنانکه عبد البها در سال 1329در مصر و اسکندريه خود را مسلمان نماز خوان قلمداد ميکرده وبه مجالس روضه خواني شيعه مي رفته و به روضه خوان انعام مي داده وبه نمازجماعت اهل سنت مي رفته و اصلا سخني از ديانت جديد در ميان نمي آورده و تا روز مرگشدر تاريخ 25 نوامبر 1921 به گفته دکتر اسلمنت در بهاءاله وعصر جديد در نماز جمعه وجماعت مسلمين شرکت ميکرده و نماز مسلماني مي خوانده است(شايان ذکر است کهنماز جماعت در آئين باب و بها حرام است جز در نماز ميت) و اجازه چاپ مخفيانه کتاب اقدسرا هم به فرج اله زکي در مصر نمي داده به اين عنوان که "در دست متعصبين خواهد افتادلهذا جائز نه " و تاريخ بابيه را هم خودش به اسم شخص سياح گمنام نوشته و از خود نامينبرده وبه عنوان "مقاله شخصي سياح" نشر نموده است.حال که خود بانيان امر بهائي در مورد ديانت جديد(!) اينگونه با ترس و لرز عملمي کرده و تا روز مرگ از تبليغ منع مي نموده و خود به آداب مسلماني عمل مي کرده و درمراسم نماز جماعت مسلمين حاضر مي شده (بطوري که او را مسلمان دانسته و در تشييعجنازه اش نماز ميت مسلماني خوانده اند )از چگونه سطوتي سخن مي رود که مردم مجبورباشنداز ترس خود و عظمت و هيبت ديانت جديدادعاي بابي کنند ؟!واين رفتار رهبران بهائي و عملکرد آنها در مسلمان نشان دادن خود و عدم اظهار امر چه برسداعلام نسخ اسلام و رفتار دو گانه عبد البهااگر نفاق معنا نمي دهد از آن چگونه و به چه عبارتيبايد ياد کرد؟!
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید