چندي پيش در يکي از تاپيک هاي سايت (نقد مقاله شماره 1 (خاتميت))، يکي از کاربران از سابقه آشنايي خود با کتاب هاي روحي گفت، و عنوان کرد:
"من مدتيه که با دوستاي بهايي زيادي آشنا شدم و با بعضياشون کتاب روحي مي خونم، حتما مي دونين چيه، چون همتون پژوهشگرين!"...
"الهام" دريافت هاي خود را از مضامين اين کتاب اين گونه خلاصه نمود:
"کل اين کتاب حرف از محبت و خدمت به انسان ها و جلب محبت اوناست، اينکه دروغ نگيم، غيبت نکنيم، بقيه از دست و زبان ما در امان باشن (همون کاري که بعضيهاتون نمي کنين!)، و چي کار کنيم که همه در کنار هم با خوشي زندگي کنن."
و ادامه داد:
"راستش من از اين دوستامون پرسيدم که شما دليلي براي اثبات پيامبري حضرت بهاء الله دارين؟ گفتن فراوون. گفتم چي؟ گفتن احکام نو، رفع نقايص اسلام. گفتم اونا اين چيزا تو کتشون نمي ره، دليل و برهان! مي خوام، محکم و غير قابل انکار. گفتن يکي از بزرگان ديانت بهايي در اين مورد استدلال محکمي آورده، جناب ابوالفضائل. دليل اثبات درستي مظهريت حضرت اعلي و حضرت بهاء الله ، اينه که اونها تا پاي جون پاي ادعاهاشون وايستادن، کلي از انسان ها در راهشون کشته شدن و به کتابشون ايمان آوردن، اين همه مومن به ديانت بهايي اشتباه مي کنن؟ اين همه انسان هاي فرهيخته که افتخار ايمان پيدا کردند، اشتباه مي کنند و مديران بهايي پژوه به حقيقت رسيده اند؟
مگه مي شه فردي اين همه پيرو پيدا کنه و تا پاي جون "براي مردم" استقامت کنه و کتابش همچنان در بين آونا باقي بمونه و اونا رو به خدا دعوت کنه و همه چيزو براياونا بخواد، و به دنبال هدفي غير از هدايت مردم باشه؟ اگر او پيامبر نيست، پس هيچ پيامبري وجود نداره!
اينم واسه دوستاني که دنبال استدلال ان."
آنچه در پي مي آيد نگاشته هاي "فريد" است که در رابطه با حرف هاي "الهام" بيان شد:
خانم الهام
فرموديد "کل اين کتاب حرف از محبت و خدمت به انسان ها و جلب محبت اوناست، اينکه دروغ نگيم، غيبت نکنيم، بقيه از دست و زبان ما در امان باشن (همون کاري که بعضيهاتون نمي کنين!)، و چي کار کنيم که همه در کنار هم با خوشي زندگي کنن"؟
جسارت است ها، اما واقعا به نظر شما اين هايي که فرموديد حرف هاي جديدي هستند؟ تمام پيامبران الهي تا حالا حرفشان اين بوده که به هم بدي کنيد، ستم کنيد، دروغ بگوييد، غيبت کنيد و با زبانتان همديگر را آزار بدهيد، و حالا حضرت بهاء الله با آن تعاليم بديعي که فرموديد آمده اند و بشر را از اين گمراهي ها نجات داده اند؟ تا حالا کسي به شما نگفته بود که به انسان ها نيکي کنيد، دروغ نگوييد و مراقب زبانتان باشيد؟
باز هم خوب بود اگر پيام حضرت بهاء الله واقعا همين ها بود، و لااقل خودشان به اين حرف ها پايبند بودند. اگر واقعا به دنبال معناي محبت و خوش زباني يا ادب و نزاکت نزد حضرت بهاءالله هستيد بد نيست نگاهي به گفت و گوها در تاپيک "غير بهايي از ديدگاه بهايي" بياندازيد تا ببينيد حضرت بهاءالله درباره ي کساني که از ايشان پيروي نکرده اند چگونه صحبت فرموده اند.
از يک طرف حضرت بهاءالله مي گويند: "همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار"، و از زبان فرزندشان چنين توصيف مي شوند: "حضرت بهاء اللّه... تعاليم بديعي تأسيس فرمود (يعني تعاليمي که قبلا کسي آنها را بلد نبوده) و فضائل عالم انساني تأسيس کرد ... و اين اساس را در عالم وجود ترويج فرمود ... ( ثانياً ) وحدت عالم انساني يعني جميع بشر کل مشمول الطاف جليل اکبرند بندگان يک خداوندند و پرورده حضرت ربوبيت رحمت شامل کل است و تاج انساني زينت هر سري" (خطابات عبدالبهاء، ج1، ص 30 و 31)، اما از طرف ديگر ادعا مي کنند که کافيست فردي (حتي اگر از طرفدارانشان باشد) به يکي از کساني که پيرو ايشان نشده تنها نسبت "انسان بودن" بدهد، تا خود را از تمام الطاف خدا محروم گرداند؛
"اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد از جميع فيوضات رحماني محروم است، تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد" (حضرت بهاءالله، کتاب بديع، ص 140) ،
زيرا به فرموده ي ايشان، کساني که از ايشان تبعيت نکرده اند کلاً حيوانند، و نه لايق اسمند و نه شايسته ي صفت؛
"نفوسي که از امر بديع معرضند از رداء اسميه و صفتيه محروم، و کل از بهائم بين يدي الله محشور و مذکور" (کتاب بديع، ص 213).
يک جا مي گويند: "اي دوستان سراپرده ي يگانگي بلند شد، به چشم بيگانگان يکديگر را نبينيد"، اما جاي ديگر تمام افرادي که زير بار دعاوي ايشان نرفته اند را به ناپاک زادگي و آلودگي نسب متهم مي کنند (مائده آسماني، ج4، ص 355).
يک بار مي گويند "عاشروا الاديان بالروح و الريحان؛ با ساير اديان به صفا و محبت معاشرت کنيد"، بار ديگر به خدا قسم مي خورند که همه ي مسلمانانِ شيعه مشرکند؛ "لعمرالله حزب شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور" (مائده آسماني، ج4، ص 140)، و به پيروانشان دستور اکيد مي دهند که از معاشرت با افرادي که بهايي نشده اند پرهيزکنند؛
"پس اي اهل رضوان من، خود را ازسموم انفس خبيثه و ارياح عقيمه (بادهاي نابارور) که معاشرت با مشرکين و غافلين است حفظ نماييد" (مائده آسماني، ج8، مطلب 53)،
و مي فرمايند: "إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين، بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است" (مائده آسماني، ج4، ص 280).
بد نيست بدانيد که حضرت بهاءالله با اين که "نوع انسان" را - به فرموده ي عبدالبهاء - "عبارت از يک عائله" دانسته اند (خطابات، ج2، ص 32)، تا "جميع افراد بشر با هم برادر و خواهر و دختر و مادر و پسر و پدر باشند" ( خطابات، ج1، ص 154)، متاسفانه حتي با برادر خودشان نيز نتوانسته اند به صورت مسالمت آميز زندگي کنند. ايشان علي رغم اين که تاکيد مي کنند "لسان از براي ذکر خير است، او را به گفتار زشت ميالاييد" و خاطر نشان مي دارند "عموم اهل عالم بايد از ضَرّ (آسيب) دست و زبان شما آسوده باشند" (اسرار الآثار، ج4، ص 286)، وقتي پاي رياست بابيان به ميان مي آيد، برادرشان - ميرزا يحيي صبح ازل - را به باد انواع ناسزاها مي گيرند، تمام اسرار مگو و رازهاي نهاني مابينشان را فاش مي کنند، و تا مي توانند آبروي او را مي ريزند. يک بار او را عِجل (گوساله) مي خوانند، يک بارديگر بَقَر (گاو نر) (بديع، صفحات 21، 182 و 183)، و بار ديگر وي را الاغ نام مي نهند؛
"قل يا ايها الحمير (الاغ) حق آن چه بفرمايد حق است و به کلمات مشرکين باطل نشود" (بديع، ص 174).
يک جا هم قصه ي تحول و دگرگوني برادرشان را اين گونه شرح مي دهند:
"و معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزيد و در همان حين هيکلش از قميص انساني (جامه ي انساني) خارج و به جلود بهائم (پوست چهارپايان) ظاهر و مشهود گشت" (بديع، ص 110).
مبلغ بهايي، فاضل مازندراني در کتاب اسرارالآثار خود ذيل کلمه ي "يحيي"، فهرستي از اين القاب مودبانه اي که حضرت بهاءالله به برادرشان نثار فرموده اند را تهيه کرده اند؛ "و چون ميرزا يحيي ازل در ادرنه با آثار و اعمال و گفتارهاي برادر بزرگوار (حضرت بهاءالله) مخالفت ورزيد و بابيان را به همين طريق مذکور باقي داشته امر و نهي مي کرد ... از درجه ي خود و رتبه ي اتفاق و اتحاد سقوط يافتند (چون قبلا با حضرت بهاءالله متحد و متفق بودند) و متدرجا درالواح و آثار و مرسلات صادره (از حضرت بهاءالله) به رموز و اشارات و القابي از قبيل مشرک بالله و عِجل (گوساله) و جُعَل (حشره ي موذي که در درون مدفوع حيوانات سکني مي گزيند) و طاغوت و شيطان و ابليس و برکه ي ؟؟ خبيثه و طنين ذباب (مگس) و امثالها نامبرده شدند" (اسرار الآثار، ج5، ص 346).
و اينها همه غير از غيبت هايي است که حضرت بهاءالله پشت سر برادرشان کرده اند، و آبروهايي است که از او برده اند. گرچه قبلا در گفت و گوهاي سايت راجع به اين مسئله صحبت شده، اما اگر خواستيد باز هم مي شود راجع به آنها صحبت کرد، هر چند که حرف هاي ايشان واقعا خلاف ادب است.
تازه ميرزا يحيي صبح ازل روزگاري محبوب حضرت بهاءالله بوده، و جمال مبارک ايشان را چون شمس، صاحب فيوضات مي دانسته اند؛ "و قوله: بسم ربنا العلي الاعلي ... ديگر آنکه جواب سائل قبل ارسال شد. معلوم است که آنچه سوال شود، جواب آن از بحر فيوضات ازلي نازل مي شود (چون صبح ازل رئيس بابيان بوده و جواب سوالات بايد از جانب او صادر مي شده) و لکن بآن سوالات تکليف عباد زياد مي شود. آنچه در بيان فارسي مسطور گشته من عندالله همان کافيست... چون اين ايام زمان خفا است و شمس ازلي در افق جان مستور، بايد همه را به حب جمع نمود" (اسرارالآثار، ج 5، ص 312، ذيل کلمه يحيي).
ضمنا در مورد ماجراي به زندان رفتن ها و تبعيد شدن هاي حضرت بهاءالله، و اين که چقدر مشکلات ايشان "براي مردم" بوده و چقدر بابت چيزهاي ديگر، قبلا در سايت گفت و گو شده است. اگر خواستيد مي توانيد صحبت هاي فريد در تاريخ سه شنبه، ?? فروردين ???? را در اين آدرس ملاحظه کنيد (1):
خانم الهام
در مورد استقامت و پايداري حضرت باب هم حتما مي دانيد که ايشان يک بار در شيراز تنها با خوردن يک سيلي ادعاهاي خود را پس مي گيرند و بر فراز منبر مسجد وکيل، به تمام مريدانشان لعنت مي فرستند (تلخيص تاريخ نبيل، ص 139 - 141). يک بار ديگر هم در تبريز پس از مجلس وليعهد، با خوردن تنها 11 ضربه ي چوب (که بر کف پاي مبارک نواخته شد) از همه ي دعاوي خود توبه مي کنند (کشف الغطا، ص 201 - 205).
بد نيست براي اين که معلوم شود چقدر گرفتاري هاي حضرت باب ناشي از انگيزه هاي نوع دوستانه و مردم خواهانه ي ايشان بوده يک نگاهي به احکام ايشان در کتاب "بيان" بياندازيد؛ احکامي که حضرت عبدالبهاء آنها را بدين نحو خلاصه نموده اند: "در يوم ظهور حضرت اعلي، منطوق بيان ضَرب اعناق (زدن گردن ها) و حَرق کتب و اوراق، و هدم بقاع (ويران کردن مساجد و زيارتگاه ها) و قتل عام الا من آمن و صدّق (کشتن همه به جز آنهايي که به ايشان ايمان آورده اند و تصديقشان کرده اند) بود" (عبدالبهاء، مکاتيب، ج2، ص 266).
حضرت باب براي اين که نواقص! اسلام را مرتفع کنند، اسلام را نسخ فرمودند و احکام نوراني خودشان را جايگزين احکام اسلام کردند. چند نمونه از آن احکام متعالي اين است:
- حکم سوزاندن و نابود کردن تمامي کتب غير امري
بيان فارسي، ص 198: "في حُکم محو کلّ الکتب کلّها إلا ما أنشئت أو تنشئ في ذلک الأمر" (در حکم نابود ساختن همه ي کتاب ها - تماما- مگر آنچه درباره ي بابيت نوشته شده يا نگاشته خواهد شد).
- حکم تدريس انحصاري کتاب بيان، و آنچه همچون علم حروف! به مطالب بيان مربوط مي شود
بيان عربي، ص 14 و 15: "لا تتعملّنّ إلا بما نزّل فى البيان أو ما تنشئ فيه من علم الحروف و ما يتفرّع على عمل البيان" (جز آنچه در بيان نازل شده ياد مگيريد! يا آنچه از علم حروف و ديگر مسائلي که در عمل به کتاب بيان به کار مي آيد).
- تاراج تمام اموال و دارايي هاي غير بابيان
بيان فارسي، ص 157: "در اين ظهور حلال نيست بر غير مومنينِ به حق، آن چه ما ينسَب به ايشان است (هر چيزي که به آنها منسوب مي شود)، الا آن که داخل در ايمان گردند که آنوقت حلال مي گردد بر ايشان"،
و مي گويند: "کل از کل (همه چيز از همه کس) گرفته مي شود الا آن که داخل شوند در ظل دين او".
در کتاب بيان عربي صفحه 18 هم مي فرمايند: "فلتأخذنّ من لم يدخل فى البيان ما ينسبُ إليهم" (پس بي گمان گرفته مي شود از هر کسي که در بيان وارد نمي شود هر چه به او منسوب است).
- حکم ازدواج اجباري پسران و دختران بالاي يازده سال:
بيان عربي، ص 38: "فلتقترننّ بينهما بعد ما قضي إحدى عشر سنة" (پس البته لازم است که پسران و دختران را با هم تزويج کنيد وقتي که يازده سال از آنها گذشته باشد).
و همين طور در لوح هيکل الدين، ص 36: "کتب علي الآباء و الأمهات ازدواج ذرياتهنّ إن يقدِرنَ بعد إحدى عشر سنة وإن لم يقدِروا على من يقدِر من أولى قرابته في الکتاب" (بر پدران و مادران در صورت توانايي واجب است فرزندانشان را پس از يازده سالگي تزويج کنند، و اگر پدر و مادر توان اين کار را نداشتند اين کار بر خويشاونداني که مي توانند واجب است).
- حکم تحريم سواري گرفتن از گاو و نوشيدن شير خر و بازي با تخم مرغ
بيان عربي ص 49 "لا ترکبنّ البقر و لا تحملنّ عليه من شيئ ... و لا تشربنّ لبن الحمير ... و لا ترکبنّ الحيوان إلا و أنتم باللجام و الرّکاب لترکبون ... و لا تضربنّ البيضة على شيئ يضيع ما فيه قبل أن يطبخ" (سوار گاو نشويد و بر آن حيوان چيزي بار نکنيد ... شير الاغ ننوشيد ... سوار هيچ حيواني نشويد مگر با افسار و رکاب باشيد ... تخم مرغ را به چيزي نزنيد که محتويات آن پيش از پخته شدن آن خراب مي شود).
خانم الهام
دوستان بهايي شما شايد واقعا آدم هاي محترمي باشند، به ديگران مهرباني کنند، دروغ نگويند، مودبانه سخن بگويند و سعي کنند در روابط خود به ديگران احترام بگذارند. اما هيچ يک از اينها نمي تواند خبر از صدق يک آيين بدهد. شما در ميان بودايي ها، هندوها، و کساني که به هيچ ديني اعتقادي ندارند هم مي توانيد افراد فرزانه اي پيدا کنيد که مهربانند و سعي مي کنند به بشريت خدمت کنند. اگر صحبت از فداکاري در راه ايمان و عقيده مي شود، مطمئن باشيد که در ميان هندوها هم افراد معتقدي هستند که حاضرند در راه دينشان از خودگذشتگي به خرج دهند. حتما از فداکاري هاي گروه هاي مارکسيستي - کساني که اصلا اعتقادي به خدا نداشتند - در راه رهايي بشر و برقراري عدالت اقتصادي مطلعيد. حتما از جان فشاني هاي انقلابيون نام آور امريکاي جنوبي شنيده ايد. حتما شنيده ايد که مارکسيست هاي زمان شاه در همين ايران خودمان چگونه سختي هاي زندان را تحمل مي کردند، و در راه ايده هايشان حتي تا پاي جان مي رفتند. اما اين ها هيچ يک نشان از راستي مرام آنها نمي شود. اعتقاد به يک آيين مسئله ي انتخاب ميان لباس هاي گوناگون نيست که هر گاه از يکي خسته شديم، آنرا به کناري بگذاريم و ديگري را به تن کنيم. اعتقاد به يک آيين مسئله سعادت و شقاوت ابدي ماست. مي توانيم در آن جدي نباشيم؟
پانوشت:
(1) پس از انجام اين گفتگو، گفتگوي ديگري نيز در تاپيک "ارتباط، سوال، پاسخ"، پيرامون استقامت حضرت بهاءالله و نسبت آن با صدق دعاوي ايشان، ميان "نعيم" و "فريد" انجام گرفت، که شرح آن را مي توانيد در صفحات زير ملاحظه فرماييد:
http://www.bahairesearch.org/html/index.php?name=PNphpBB2&file=viewtopic&p=4512#4512
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید