كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است ; ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد; اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت.
کوئيلو گرايش مردم جهان به عرفان در دنياي فعلي را خوب دريافته است و گرايشهاي شديد معنوي و عرفاني در آثارش موج مي زند. انديشهي وي را نمي توان در عرفان مسيحي خلاصه کرد بلکه آشکارا از برخي انديشههاي اسرار آميز و آميخته با سحر عرفان سرخ پوستي تاثير پذيرفته است.حتي مدتي براي يافتن کارلس کاستاندا، از مشاهير معنا گراي سرخ پوستي، به چند سفر رفت. همچنين مکتبهاي معنوي شرق آسيا و يوگا، بوديسم، هندوئيسم و تائوئيسم بر او تاثير جدي گذاشته اند. او جادوي سياه را نيز با دوستش رائول تجربه کرده است. وي از افرادي چون خورخه لوئيس، هنري ويلر، ژورژه امادو، خيام، مولوي، يونگ و پولوس (عالم يهودي اي که مسيحي شده و مسيحيت را به شدت تحت تاثير خود قرار داد ) الگو گرفت و سرانجام سه ازدواج ناموفق او هم در آنچه درباره ي عشق نگاشته، موثر بوده است. او زندگي را رها مي كند و در اروپا، پياده به راه مي افتد تا جاده سانتياگو را در نوردد. يا به آمريكا مي رود، تا گروهي از زنان همجنس باز را ديده و ديدن فرشتگان را از آنها بياموزد.
ويژگي آثار او اين است که محتواي اشراقي آثار خود را همچون نويسندگان اگزيستانسياليست، در قالب رمان و داستان ارائه کرده است. او نويسندهي ادبي نيست و نوعي عرفان توده اي را ترويج مي کند که در آن رسيدن به مقصد آسان است و خداوند اشتباهات انسان را مي بخشد همانگونه که انسان اشتباههاي خدا را مي بخشد. او خداوند را عشق مطلق مي داند. کوئيلو خدايي خطاکار را باور دارد که با وجود او آسوده تر با سختيهاي زندگي و گناه کاري خود کنار مي آيد.در حالي که شناختن خداي کامل و حکيم به دور از خطا، بسيار آرامش بخش تر است و رنجهاي زندگي را شيرين مي کند. آرامشي که با اعتقاد به خداي خطا کار واز راه بخشش او ايجاد مي شود، همچون سرابي است که دقايقي به نظر مي آيد و مي گذرد و ماندگار نيست.
ماجرا از اين جا شروع شد
روزگاري انسان خود را آفريننده مي ديد و جهان را در کنترل علم و تکنولوژي سلطه طلب خويش مي پنداشت. آن عصر، عصر مدرن نام گرفت. اما بشر، ضعيف تر از آن است که مي انديشد، به نيروي جاودانه اي وابسته است که آرامشش در گرو شناخت او و فناي در اوست، عصر کنوني را عصر معنويت ناميده اند؛ زيرا پس از حدود چهار قرن دوري از معنويت و دين، چيرگي ماديات و فن آوريهاي ماشيني، زندگي بشر هر روز از آرامش دورتر شده است. آرامشي که مي پنداشت در فن آوري و ماشين و صنعت آن را مي يابد،ولي همين ابزارهاي فني قدرتي براي برخي شبه انسانها به ارمغان آورد که با آن در فاصله ي حدود چهل سال (1914 تا 1945 ميلادي) دو جنگ خانمان سوز و ويرانگر به راه انداختند و دنيا را به نابودي نزديک تر کردند، دو جنگ جهاني که به کام زرسالاران يهودي و صهيونيست و گاه مسيحي بود.
در اين دو دوره جنگ بيش از صد ميليون انسان که بيشترشان بي گناه بودند در آتش سوختند و نابود شدند و سرمايه داران، در نتيجه ي اوضاع بحراني جنگ ثروتمند تر شدند. اين دو جنگ به نام دين نبود، بلکه حاصل شبه تمدن مدرنيته بود. در يک سو سوسياليستهاي ملي گرا (نازيهاي آلماني) و فاشيستهاي ايتاليايي و ژاپنيهاي امپراتور پرست بودند و در سوي ديگر ليبرالهاي انگليسي و کمونيستهاي شوروي و چين و پراگماتيستهاي آمريکايي و طرفداران فرانسوي حقوق بشر ! اين دو نبرد شوم، بازي کودکانه ي يهود و فراماسونري و سرمايه داري شرقي و غربي چهارصد سال، مکتبهاي مادي را جايگزين دين ساخته و جاي خالي دين را با ايسمهاي پر زرق و برق، پر کرده بودند، رسوا کرد.
اما انسانهاي فهميده پس از فاجعههاي دوران مدرنيته دريافتند که مدرنيته و مکتبهاي متعددش،نه تنها پاسخ گوي نيازهاي زندگي آنها نيستند، بشر را به جهنم بزرگ جنگ با بيش از صد ميليون کشته کشانده اند. به همين دليل از اواخر دومين نبرد، دوران پس از تجدد يا پست مدرن آغاز شد که انديشه وران با حرارت و شور،مدرنيته را نقد مي کردند.
درباره پائولو کوئيلو (1)
منحرف ساختن اشتياق معنوي ديني بشر در دوران معاصر
اما سرمايه داران همچنان در اين انديشه بودند که برنامه ي جديدي آغاز کنند تا باز بر ثروتشان افزوده شود و استعمار نويي را جايگزين سنتهاي استثماري خود کنند بهترين راه، نقد پست مدرنها از يک سو و همراهي تاکتيکي با آنها از سوي ديگر بود. چنين شد که پست مدرنهاي سنت گرا مانند روژه گارودي، حامد الگار، رنه گنون که همراهي با دين را تنها راه رهايي مي دانستند، نفي و با فشارهايي روبه رو شدند و مکتبهاي پست مدرني که به سمت معنا گرايي بدون دين پيش مي رفتند، تقويت شدند، مانند : معنويتهاي متمايل به بوديسم و هندوئيسم و تائوئيسم و کاباليسم و رهبانيت مسيحي.
پس از شکست شوروي در جنگ سرد و پيشتازي اروپاي غربي و آمريکا در نبرد قدرت جهاني، به يکباره رسانههاي وابسته به زرسالاران، به بوديسم تبتي (لامائيسم) و کاباليسم (تصوف يهودي) و فرقههاي جديد و دينهاي ساختگي گرايش پيدا کردند و فيلمهاي متعددي با نام معنويت گرايي از سينماي پر قدرتهاليوود به تمام نقاط جهان سرازير شد و ساده دلان چنين پنداشتند که تراستهاي هنري _تجاريهاليوود که بيشتر شان وابسته به صهيونيسم بودند،به سمت انسان گرايي پيش مي روند. در اين ميان معنويت اسلامي هيچ جايگاهي در اين روند نداشت. طبيعي است که نمي توان گفت: "سينما و هنر غربي را به اسلام چه کار، آنها که يهودي و مسيحي اند " زيرا همانگونه که مسلمانان در جامعهي غربي در اقليت بودند، بودائيان و هندوها و تائوئيستها از مسلمانان هم کمتر بودند. در طول تاريخ غربيان با مسلمانان اندلس و امثال ابن سينا و ابن رشد بيش از انديشمندان شرق دور آشنا بودند و آثار آنها را به لاتين، انگليسي، فرانسه و اسپانيولي ترجمه کرده بودند پس بايد دليل بهتري رادر اين ميان يافت.
کم کم معلوم شد بخشي از معنويت گرايي رسانههاي وابسته به قدرت مداران برنامه اي حساب شده است براي کم رنگ ساختن معنويت گرايي اصيلي که در نتيجه ي شرايط نامناسب غرب در آنجا در حال رشد بود. از سوي ديگر موسسههاي شخصيت پرداز غربي که به شدت در کنترل سرمايه داران اصلي قرار داشتند، افراد خاصي را که چندان اصيل نيستند، در کارتلهاي رسانه اي خويش به اوج رسانده اند به گونه اي که هر کوي و برزني در جهان آنها را مي شناسد. اين اوضاع ترديد هر انسان خردمندي را بيشتر مي کند و انديشه ي دقيق تري مي طلبد.
حمايت آشکار سران صهيونيسم از پائولوکوئيلو
يکي از افرادي که در اين اوضاع به بالاترين قلههاي شهرت جهاني رسيد و زرسالاران و صهيونيستها بارها او را تاييد کردند، پائولوکوئيلو است. کوئيلو در سپتامبر 1999 پس از سفرهاي طولاني به دور ترين نقاط جهان از سرزمينهاي اشغالي فلسطين (اسرائيل) ديدن کرد. کتابهاي او در اين کشور فروش بسيار بالايي داشت و مسئولان حکومت از انديشهها و باورهاي او حمايت کردند. ناشران کتابهاي او در اسرائيل اظهار اميدواري کرده اند که روزي فرا رسد که مردم جهان براي خريد کتابهاي نويسندگان اسرائيلي چون کوئيلو در اسرائيل صف بکشند.
کوئيلو پيش از آنکه در سال 1379 ه. ش. به ايران بيايد در همايش جهاني سازي "داووس" سخنراني کرده بود.اين همايش يک بار در سال برگزار مي شود و تنها شخصيتهاي عالي رتبهي کشورهاي قدرتمند سياسي و اقتصادي در آن حضور مي يابند و حتي شخصيتهاي رده دوم اجازه ي ورود به اين همايش را ندارند. کوئيلو در اين نشست دربارهي آثار خود و نوع عرفاني که ترويج مي کند مطالبي گفت. در آن جلسه شيمون پرز (از مسئولان عالي رتبه ي رژيم صهيونيستي و رئيس فعلي اين رژيم) از او قدر داني کرد و گفت: «معنويتي که شما مبلغ آن هستيد در خاور ميانه براي ما بسيار مفيد است و ما بدين شيوه مي توانيم صلح و آرامش يهوديان را در کشور خود حکم فرما کنيم. »
به راستي اين چه نوع معنويتي است که روحيه ي جهاد و مبارزه را از مسلمانان فلسطيني به سود غاصبان اسرائيلي مي گيرد؟ او در يکي از سفرهايش به سوئيس نيز از دست شيمون پرز هديههايي دريافت کرد.
بر ماست که به دور از تبليغات جهاني آثار اين نويسندهي برزيلي را به دقت بررسي کنيم. با جريان رسمي پروپاگانداي جهاني به راحتي مي توان پيش بيني کرد که به زودي فيلمها و آثار کميک و هنري زيادي را از اين نويسنده درهاليوود و ديگر رسانههاي مرسوم شاهد خواهيم بود.
شخصيت شناسي پائولوکوئيلو
آثار کوئيلو به اعتراف خودش، تحت تاثير شيوه ي زندگي پر فراز و نشيب او بوده است. در برخي از اين آثار، زندگي خود را بيان مي کند و در برخي ديگر، تاثيراتي را که از آن زندگي گرفته است. از اين رو آشنايي مختصر با زندگي او در فهم ونقد آثارش موثر خواهد بود.
او متولد 1947ميلادي است. در هفت سالگي به دبستان مذهبي سن اگناسيو در ريودوژانيروي برزيل وارد شد. کوئيلو به تدريج دريافت که از فراگيري درسهاي مذهبي بيزار است. در پي آن از شرکت در مراسم مذهبي گروهي که به اجبار برگزار مي شد سر باز زد و بيزاري خود را از واجبات ديني اش نشان داد. والدينش مايل بودند کوئيلو در رشته مهندسي درس خود را ادامه دهد ولي او به ادبيات علاقهمند شد و تصميم گرفت نويسنده شود از اين رو با والدين خود مخالفت کرد. پدرش احساس کرد فرزندش از بيماري رواني خاصي رنج مي برد و او را در هفده سالگي دو بار در بيمارستان رواني بستري کرد. در آنجا پزشکان براي درمان کوئيلو چندين بار از شوک الکتريکي استفاده کردند. وي رمان " ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد " را تحت تاثير همين دوران نوشت.
پائولو کوئيلو پس از رهايي از بيمارستان به يک گروه تئاتر پيوست و کارهاي پراکنده اي در مطبوعات انجام داد. تماشاگران اين تئاتر آن را کاملا ضد اخلاقي، ترويج کنندهي فساد و... خواندند. در پي آن پدر کوئيلو او را براي سومين بار در بيمارستان رواني بستري کرد. کوئيلو مدتي از دارو استفاده کرد و سپس به استفاده از مواد مخدر روي آورد. وي مدت پنج سال به مواد مخدر و توهمزا به شدت معتاد بود و بعد ترک کرد. او ابتدا کوکائين و سپس مواد روان گردان و ماري جوانا و برخي ديگر از مواد افيوني را مصرف مي کرد. همچنين به شدت به مشروبات الکلي معتاد بوده و همچنان معتاد است.
او در دهه ي شصت مدتي در جنبش هيپي گري برزيل فعاليت کرد و شيفته ي افکار کارل مارکس و انگلس و ارنستو چگوارا بود. همچنين از فرقهاي به نام رام (ram) تاثير گرفت. پس از مدتي يکي از آهنگسازان به نام رائول سيکساس از او خواست تا برايش شعر بسرايد. نوار آهنگهايي که او شعرش را سروده بود فروش خوبي کرد و براي نخستين بار پائولو را به پول زيادي رساند. او بيش از شصت شعر براي آهنگهاي رائول سرود. آنها در زمينه ي موسيقي راک برزيلي فعاليت مي کردند. همچنين اقدام به چاپ مجموعه داستانهاي کمدي سکسي کردند. آفرينش اين آثار را راهي براي رسيدن انسانها به آزادي مي دانستند. حکومت وقت اين کتابها را زيان بار دانست وآنها را به زندان انداخت. رائول خيلي زود آزاد شد ولي کوئيلو مدتها در زندان ماند چرا که او را مغز متفکري که داستانهاي کمدي سکسي را سروده بود شناختند. او علاقه ي زيادي به شهرت داشت. در يک کلام مي توان او را آميزه اي از هيپي گري و سوسياليسم تا جادو و بوديسم و مسيحيت و يهوديت و سکس و عشق هرزه دانست.
اگرچه در آثارش به شدت مدعي عشق و عاشقي است اما تنها تجربياتش از عشق و عاشقي، 3 بار ازدواج ناموفق بوده است!
کتابهاي او
حدود هفده کتاب او به فارسي ترجمه شده است. از مهم ترين کتابهاي وي کيمياگر است. او در اين کتاب از داستاني در مثنوي مولوي،دفتر ششم، الهام گرفته است. داستان مولوي شرح حال مردي است که خواب مي بيند در کشور مصر گنجي نهفته است و براي به دست آوردن گنج بي درنگ به راه مي افتد. پس از پيمودن مسافتي زياد از سخنان نگهبان دروازه ي شهر در مي يابد که گنج در همان محل زندگي خود او پنهان شده و اين مسير را بيهوده آمده است. در داستان کيميا گر هم ماجرا همين گونه است با اين تفاوت که شخصيت اصلي داستان از کشور اسپانيا راهي کشور مصر مي شود،در حالي که در داستان مثنوي شخصيت داستان از بغداد راهي مصر مي شود.در کتاب کيميا گر کوئيلو به عمد کشور اسپانيا را برگزيده تا به طور غير مستقيم مسيحيت را رودرروي مسلمانان قرار دهد و در پايان اينگونه وانمود کند که گنج اصلي در همان کشور اسپانيا بوده و مسافر بي دليل به گنجي مبهم در کشورهاي اسلامي دل بسته است. اين اثر با اهداف استعماري هم سويي دارد و به همين دليل ادبيات استعماري به شدت از آن پشتيباني مي کند. جالب اين است که در هيچ يک از نقدهاي سفارشي، از الهام پذيري کوئيلو از مولوي صحبتي نشده است و همه ي اين موارد را به خود او نسبت داده اند البته خود او نيز در اين باره چيزي نگفته است.
راز موفقيت
به هر حال راز موفقيت آثار او را مي توان افزون بر حمايت رسانههاي پر مخاطب جهاني و مراکز قدرت در چند مورد خلاصه کرد: او در جاي جاي آثارش با آميزش نمادهاي اديان توحيدي با سنتهاي معنوي بودايي و تائوئي و شرقي و سرخ پوستي وجادو گرايي،نوعي هماند سازي براي مردم مناطق مختلف جهان ايجاد کرده و توانسته با رفتن به سمت معنويتي مبهم و ساختگي و فراديني، در ميان تودههاي ساده انديش جهان نفوذ کند. افزون بر آن او حوادث داستان هايش را از نقاط مختلف جهان آغاز کرده است که سهم به سزايي در جلب نظر خوانندگان در سراسر جهان دارد. وي مدتي مشاور ويژه ي يونسکو در برنامهي همگرايي روحي وگفت و گوي بين فرهنگها بوده است و همين مساله نشان مي دهد که او به خواستهي سازمان ملل (که متفقين که پيروز جنگ جهاني دوم بودند آن را تشکيل دادند) مشغول ترويج انديشههاي التقاطي خود است.
پائولو در ايران
بنابر آماري که از سوي برخي مراکز انتشاراتي غرب ارائه شده، انتشار آثار کوييلو پس از "کتاب مقدس" بيشترين هزينه و سرمايه را در دنيا به خود اختصاص داده و به همين دليل از گسترده ترين چاپ و توزيع جهاني برخوردار بوده است! شايد از همين رو در اواسط دهه 70 در ايران نيز، يک موسسه انتشاراتي با نام "کاروان" براي چاپ و نشر کتاب هاي پائولو کوييلو تاسيس شد که يکي از اصليترين موسسين آن، آرش حجازي بود. به نوشته وب سايت خود کوييلو، وي اولين نويسندهاي بود که در سالهاي پس از انقلاب، حقوق ترجمه و انتشار آثارش را واگذار کرد و حق التاليف گرفت و نخستين نويسنده غير مسلمان بود که پس از انقلاب و در سال 1379 به ايران مسافرت کرد و مورد استقبال برخي مسئولين فرهنگي ايراني از جمله وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامي ( عطاالله مهاجراني) قرار گرفت!
درباره پائولو کوئيلو (1)
از راست: آرش حجازي ، پائولو کوئليو و عطاء الله مهاجراني
پائولو کوييلو در مصاحبه با نشريه "فرانکفورتر روندشائوي" آلمان در تاريخ 7 ژوييه 2000، مطالبي را گفته است که اشاره به آنها شايد برخي از اهداف سفر وي به ايران را روشن گرداند.
کوئليو ضمن اظهار شگفتي از استقبال دولتي در فرودگاه مهرآباد، به طور ضمني فرهنگ ايرانيان را کهنه معرفي کرده و به صورت تحقيرآميز مي گويد:
«آغوش آنها به سوي تازگي گشوده بود و همان هنگام، کم کم توانستم درکشان کنم. ايرانيان مشتاق شنيدن نظرات ديگران بودند. در سفر ده روزهام به تهران، بارها و بارها با اين حقيقت روبهرو شدم که ايران به سوي گفت و گو گام برميدارد»!
وي در ادامه مصاحبه اش، وضعيت ايران را فضايي مملو از خفقان و ديکتاتوري معرفي کرده و از روشنفکراني که در ايران بر عليه نظام جنگيده اند! (افرادي مانند اکبر گنجي، سروش و...که اينک در سازمان ها و مؤسسات صهيونيستي عليه ايران فعاليت دارند) حمايت خود را اعلام كرده و دليل خود را از سفر به ايران حمايت از موفقيت هاي نسبي آنان اعلام مي کند.
او مي گويد: «...سالها بود که نوميدانه اميدوار بودم به ايران بيايم. اما نميشد... نبايد از ياد ببريم که در ايران، روشنفکران بسياري، نوميدانه براي يک آزادي فرهنگي جنگيدهاند و مايل به تبادل عقايد هستند. برخي از اين روشنفکران بازداشت شده يا به قتل رسيدهاند.... پيش از سفر، در طول سفر و بعد از سفر خود، از ماجراي ممنوع شدن انتشار چندين روزنامه در ايران آگاه شدم. روشنفکران و نويسندگان تهديد شدند، بازداشت شدند يا کشته شدند. اما موفق شدند درهاي ايران را از لحاظ فرهنگي بگشايند و موفقيت آنها به حمايت ما نيز احتياج دارد. دليل سفر من به ايران اين بود...»
از آن پس کتاب هاي پائولو کوييلو به نحو وسيعي در ايران ترجمه و به اشکال گوناگون و با کمترين قيمت توسط همين انتشارات کاروان و با حمايت هاي يارانه اي مسئولين وقت وزارت ارشاد چاپ و توزيع شد، به طوري که خود کوييلو در همان مصاحبه سال 2007 با "فوکوس مونيخ" مي گويد:
«...دو کشوري که کتاب هاي من بيشترين خواننده را دارد، ايران و اسراييل است و اين نشان مي دهد که همه چيز از دست نرفته است...»
آرش حجازي
شايد براي کساني که خواننده ترجمه هاي آثار پائولو کوييلو در ايران هستند، نام آرش حجازي، آشنا باشد. همان مترجم انحصاري داستان هاي نويسنده برزيلي و داراي مجوز رسمي از شخص کوييلو براي اين ترجمه ها (که اين مجوز را همراه دستخط پائولو کوييلو در مقدمه اغلب کتابهايي که از وي ترجمه و انتشار داده، درج کرده است) و البته از مؤسسين انتشارات کاروان.
اما يک گروه ديگر نيز با نام آرش حجازي آشنا هستند (که البته گروه وسيع تري را تشکيل مي دهند) همان گروهي که به دلايل مختلف بيش از يک سال است، ماجراي قتل مشکوک ندا آقا سلطان را تعقيب مي کنند. بله آرش حجازي همان به اصطلاح پزشکي است که ظاهراً چند روز پيش از حادثه مرگ ندا آقا سلطان به ايران آمده و در لحظه اصابت گلوله به آن زن، گويا در چند قدمي او قرار داشته و اصلي ترين شاهد ماجرا بوده و بعد هم به ادعاي خودش براي نجات ندا از مرگ تلاشهايي به خرج داده که پس از لحظاتي با اطمينان يافتن از مرگ وي دست از آن تلاش ها کشيده و از صحنه خارج شده است! (اگر چه تحقيقات بعدي و از جمله صحبت هاي استاد موسيقي ندا آقا سلطان معلوم کرد که وي در آن صحنه فوت نکرده، همچنان زنده بوده و پس از انتقال با اتومبيل و در بيمارستان دار فاني را وداع گفته است!)
سيري در آثار كوئيلو
در اين قسمت به نقل برخي از مطالب نوشته شدن در کتابهاي پائولو کوئليو مي پردازيم. بديهي است نظريات ذکر شده در اين قسمت بر گرفته از آثار کوئليو است و براي بررسي بعدي آنها، آورده شده است.
سحر و جادو
(ساحر) به زناني گفته مي شود كه با عالم اسرار سروكار دارند و از آن سردر مي آورند و مرداني كه از اين ويژگي برخوردارند، (جادوگر) ناميده شده اند. اين تفاوت در كتاب (بريدا) و در رابطه با دو استاد زن و مردبريدا، به خوبي معلوم است. استاد مرد كه با سنت خورشيد آشناست، جادوگر ناميده شده و (ويكا) كه زني آشنا با سنت اسرارآميز ماه است، ساحر خوانده مي شود.
سحر و جادو برقرار كردن ارتباط با جهان نامرئي و مرموز است كه نيروهاي آن دنياي ما را تحت تاثير قرار مي دهند;به بيان ديگر، بين دنياي مرئي و جهان نامرئي ارتباط ايجاد كردن و بدينسان نيروهاي جادويي را از جهان نامرئي در دنياي مرئي به كار گرفتن و كارهاي خارق العاده انجام دادن.
او براي نيروهاي عادي رواني كه با نيروهاي مادي فيزيكي متفاوت است و فعال كردن و به كار گيري آنها، با كنترل تصورات و احساسات امكان پذيراست ; جهاني تخيلي به نام جهان نامرئي ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادين سحر و جادو معرفي كرده است. هيجانات شادي، اميد، لذت، خشم و نفرت، نيروهاي جادويي جهان نامرئي پائولوست كه اگر به زندگي راه يابد، با آنها مي توان كارهاي بزرگي انجام داد و زندگي رامتحول ساخت.
او مفاهيم: (خوارق عادت ) و (تصرف در جهان ) را نماد تغيير نگرش به خويش، جهان و زندگي مي داند.
او با تخيلاتي اسرارآميز، تجارب روان درماني خود را روايت كرده است ;اما نمادهايي كه برگزيده، آميزه اي از سنت هاي معنوي تعاليم جادويي واديان الهي است كه از معناي حقيقي خود فاصله گرفته، به معاني مجازي و نمادين در ادبيات كوئيلو پيوسته است. سحر و جادو، يعني تغيير تصويربي روح و بي نشاط، زندگي به تصوري پرشور و جذاب، به نوعي از چهارچوب خشك منطقي و مرسوم خارج شدن و با شوق و هيجان زندگي كردن ; مانند يك مكانيك كه كار خود را دوست دارد و مهارت كافي راپيدا كرده و به موتور اتومبيل مي نگرد، اشكال را تشخيص مي دهد; گويابا ماشين حرف مي زند و سخن آن را مي شنود. او غرق كار شده و طي چند لحظه ماشين را مي فهمد، چون با احساسش كار مي كند.
روح جهاني
آموزه هاي سري وتعاليم جادويي كمك مي كند، تا انسان از بعد مرئي جهان بگذرد و كالبدكيهاني را به روح كيهاني پيوند زند.
براي ارتباط با روح جهان، بايد به او توجه كرد، به صداي او و هياهويي كه در جهان برانگيخته، گوش فرا داد.
افسانه شخص
افسانه شخصي رؤيايي است كه هر كس از دوران كودكي يا نوجواني با آن زندگي مي كند. درهمان آغاز، رؤياي خود را تحقق پذير مي پندارد و بي ابهام و ترديد، آن رامي خواهد و معناي زندگي خويش را در آن افسانه شخصي و رؤيامي يابد; اما همين كه افراد به زندگي واقعي يا شايد هم ساختگي روزمره اجتماعي پا مي گذارند، راه هايي خط كشي شده و مشخص هست كه بايداز آنها عبور كرد، تحصيلات، مدرك، شغل و حرفه اي آبرومند از نظرديگران كه در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگي و پيشرفت شغلي.
افسانه شخصي هر كس با ديگري متفاوت است ; در حقيقت معناي زندگي، طيف گسترده اي از خواسته ها را فرا مي گيرد: يافتن يك شي ءمثل شمشير، گنج، رسيدن به عشق دوران كودكي، درك عشق حقيقي وفارغ از تملك و تعلق، چنان كه در (زهير) تصوير مي شود، هدايت ملتي به سوي توحيد، همانند پيامبر اسرائيلي در رمان (كوه پنجم ) و نيزترويج شرك و كفر در بين مردم، مثل رؤيايي كه ملكه لبناني در همان رمان در سر و دل مي پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه وهمه مي تواند، معناي زندگي شخصي را تشكيل دهد.
مهم نيست كه اين رؤيا چيست ; توحيد يا شرك
بعد انفسي افسانه شخصي
معمولا در آثار كوئيلو، شخصيت هاي داستان، پس از اينكه به ارزش ابزاري جنبه ابژكتيو معناي زندگي پي مي برند، به بعد دروني آن دست مي يابند و از نيروهاي جادويي و سحرآميز بهرمند مي شوند اما گاهي سرنوشت هاي گوناگوني براي اين شخصيت ها و افسانه شخصي شان پيش مي آيد و اين طور نيست كه همواره كامياب برآيند
خداي خطاكار
خداي كوئيلو تمنا دارد، پس بي نياز نيست. اگر چيزي بخواهد، بايدصبر كند، چون قادر مطلق نيست. به همين دليل خطا مي كند; اميال نادرست در او پديد مي آيد; پشيمان مي شود; شكست در برابر شيطان راتجربه مي كند. با همين نگرش، در يادداشت آغازين شيطان و دوشيزه پريم مي نويسد. (ايزد زمان، زروان پس از خلق گيتي، هماهنگي گرداگردش را دريافت ; اما كمبود بسيار مهمي را احساس كرد; يك همراه كه در اين زيبايي با او سهيم شود. يك هزار سال براي آوردن پسري نيايش كرد. داستان نمي گويد، به كدام درگاه نيايش كرد، چرا كه او قادرمتعال بود، پروردگار يگانه و اعلي ; هر چه كرد، تا سرانجام باردار شد.
آن گاه كه ايزد زمان، به تمناي دلش دست يافت، پشيمان شد، زيرادريافت كه تعادل جهان بسيار ناپايدار شده است ; اما ديگر دير شده بود وپسرش در راه بود. پشيماني اش تنها به يك نتيجه انجاميده، پسرديگري نيز در زهدانش پديد آمد.
كوئيلو پيشنهاد مي كند كه زياد نگران اشتباهات خودنباشيد، زيرا خدا هم اشتباه مي كند، پس بهتر است كه آنها را فراموش كنيد.
همچنين اگرمشكلات و ناملايمات و موانع و شكست شما را مي آزارد، با آرامش آنهارا بپذيريد، زيرا اينها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه مي كنيد، پس بهتر است كه خدا را بخشيد تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شيطان و دوشيزه پريم، يكي از كارهاي آحاب، مصلح دهكده ويسكوز واطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفي مي كند.
در اين روز، اهالي خود را در خانه حبس كرده، دو فهرست آماده مي كردند، سپس به بلندترين كوه روي آورده، نخستين فهرست را سوي آسمان مي گرفتند. اين فهرست خطاهاي شان، از قبيل شيادي هاي شغلي، بي عفتي، بي عدالتي و اين جور چيزها بود كه مي خواندند ومي گفتند: پروردگارا، اين گناهان من است نسبت به تو. خيلي گناه كرده ام و از تو آمرزش مي خواهم كه اين طور آزرده ات كردم.
ابتكار آحاب اين بود كه فهرست دوم را از جيب بيرون مي آورد، باز رو به همان كوه مي كردند و فهرست دوم را به طرف آسمان مي گرفتند، وچيزي شبيه به اين مي گفتند: اما پروردگارا، اين هم فهرستي از گناهان تو نسبت به من است: وادارم كردي، بيش از حد كار كنم، هر چند مي كوشيم، شريف باشيم، از من دزدي كردند و بيش از حد لازم رنج بردم و ....
پس از خواندن دومين فهرست، مراسم را تمام مي كردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده اي، پس چون امروزروز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش مي كني، من گناهان تو را، ومي توانيم يك سال ديگر با هم ادامه بدهيم.
رزم آور نور
رزم آور نور كسي است كه مي كوشد، زندگي خود را جادويي كند ونيروهاي سحرآميز را كشف كند.
رزم آور نور هم گاهي اوقات اشتباه مي كند; ايمانش را از دست مي دهد; افسانه اش را باور نمي كند; هيجان رؤياهايش فرو مي نشيند;فرشته اش با او سخن نمي گويد; دلش او را فريب مي دهد.
و ...
نقد آثار پائولو کوئيلو
سراب سلوك
بي ترديد روح انسان به اين زندگي مادي رضايت نداده، افقي فراتر وعرصه اي فراخ تر را مي جويد و محتاج سيري معنوي است كه به عالمي واقعي و البته غير مادي برسد. سيري كه او را از محدوديت، كدورت، نابودي و رنج به بي كرانگي، روشنايي، ابديت و لذت برساند. اين چنين بودن و اين گونه زيستن، به حيات بشري ارزش و معنا مي بخشد و روح اورا به هيجان و جنبش مي آورد.
سير تحول بخشي كه انسان را از همه محدوديت هاي بشري وكدورت هاي مادي وارهانده، از صفات الهي برخوردار گرداند، تحول به سوي خدايي شدن است كه انسان را به اوج رضايت، شادماني وشكوفايي مي رساند. خدا پيامبران را براي رساندن انسان ها به زندگي پاك و پر فروغي كه حيات طيبه ناميده، به سوي آنها فرستاده است ; ازاين رو دعوت پيامبر را فراخواني به زندگي معرفي كرده است. دستيابي به اين زندگي در گرو تكاپو و سفر روح به سوي خدا است. در اين سفر انسان زاير اصل خويش است و خود را در اوج شكوفايي ظرفيت هايي براي خدايي شدن و خدايي بودن مشاهده كرده، به وجد مي آيد. تو در آنجا عشق و شادماني و لذتي را تجربه مي كني كه اكنون تحمل آزمودن آن را نداري.
كوئيلو براي جان هاي تشنه معنويت و سير به سوي خداوند، دنيايي مي گشايد كه در تخيل و توهم آنها تحقق دارد. او به جاي يك سيرواقعي و ايجاد كردن حركت در انسان ها، آنها را در همان جايي كه هستند، با پردازش جهاني باشكوه و پر رمز و راز و هيجان مي آورد. جهان نامرئي و نيروهاي جادويي كه شور و اشتياق به زندگي را برانگيخته وانگيزه اي براي زيستن به او مي دهند. او سفرهاي تخيلي رمان هايش رانه به عنوان نمونه اي از يك سير معنوي، بلكه جايگزين سير حقيقي مردم مي كند. هيچ كس با خواندن آثار كوئيلو، نمي تواند گامي به سوي خدا بردارد. او با به كار گيري زبان ساده و نمادين و پر ابهامش، تخيل وقوه وهم خوانندگان را به كار مي گيرد، تا آنها نيز در آفرينش اثر شريك شده، معاني مانوس و مطلوب خويش را در كلمات و جملات چند پهلو وپر نماد او بخوانند. به همين دليل او توانسته است، مخاطباني را درفرهنگ هاي بسيار گوناگون، به پاي نوشته هاي خويش بنشاند. صد البته اين هنر بزرگي است ; اما در بيان حقيقت و آموزش معنويت، فريبي هنرمندانه و چيره دستانه به شمار مي آيد.
نمادهاي خدا، جهان نامرئي، عشق، يگانگي با جهان، نداي درون، درك نشانه ها، روح، جهان نامرئي و مفاهيم ديگر، براي بسياري مردم دنيا قابل توجه و با معني است و مي توان مفاهيم متعددي را درفرهنگ هاي مختلف براي آنها پيدا كرد. حتي منظومه مفاهيم وابسته به آنها متفاوت است و اگر به اندازه كافي شفاف نشود، چه نامي به آن مي توان نهاد؟ هر كس مي تواند با ذهنيات خود، در آثار كوئيلو سير كند و به جاي يك سير واقعي معنوي، سفري موهوم در نمادهاي معنوي تحقق مي يابد. البته ممكن است كسي حقايقي را با چنين بيان هنرمندانه اي ارائه دهد تا پس از اينكه خواننده سيري ذهني را طي كرد، مشتاق سفري حقيقي شود; اما با آنچه او مي گويد، نمي توان سفري حقيقي داشت. تمريناتي كه در خاطرات يك مغ آمده يا در بريدا معرفي شده است، شايد براي درمان كسي كه از مشكلات رواني رنج مي برد، مفيدباشد; اما نه براي يك فرد سالم و نه براي يك بيمار رواني، سير معنوي به سوي خدارا رقم نمي زند; مگر اينكه خدا را به نداشتن حال افسردگي، حالت مستي در اثر نوشيدن شراب فروبكاهيم.
خوانندگان آثار او، حتي نمي توانند زندگي خود را تغيير دهند، زيرا اواصلا چنين پيشنهادي را طرح نمي كند. او مي گويد، عادي باشيد و درهمين عادي بودن، راز زندگي را بجوييد. او مي كوشد، از لحظات زندگي، حتي ساعات افسردگي و پريشاني، شاهدي دلربا بسازد و سرخوشي موهمي را جايگزين رنج هايي سازد كه اگر با استفاده از داروهاي مخدر وتوهم زا يا مشروبات همراه شود، بهتر نتيجه مي دهد. حد اكثر تحولي كه او براي زندگي پيشنهاد مي كند، اين است كه در برابر ديگران بايستيد وكاري را كه دوست داريد، انجام دهيد، از خطا كردن، سرزنش شدن، گناه، و آبروريزي نهراسيد. آنچه دوست داريد، تجربه كنيد و لذتش را ببريد وسرانجام هم اگر خاطره رنج آور و آزاردهنده اي از آن به يادگار ماند، فراموشش كنيد، زيرا مجبور نيستيد، بار گذشته را به دوش بكشيد. به اكنون بينديشيد كه زندگي همين لحظه اي است كه در آن هستيم.
اين همه در حالي است كه انسان در حقيقت به سوي خدا در حركت است و طبيعي ترين و دلخواه ترين زندگي، زيستن بسان يك مسافر وزائر است ; مانند كسي كه در انتظار يك ديدار به سر مي برد. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (اي انسان تو به سوي پروردگارت در تكاپو و تحركي، پس با او ملاقات خواهي كرد). زندگي موافق جريان هستي و آرام ولذت بخش و سرور آفرين، با سفر به سوي خدا و درك حضور او وآراستگي به صفات والا و نام هاي زيباي او امكان پذير است. اين سيري است كه زندگي، عملكرد، احساس، انديشه و آگاهي ما را تغيير داده، بهترو والاتر مي سازد. در اين صورت، لحظه لحظه گذشته، گام هاي افتخارآفريني در راه رسيدن به مقصود و سرمايه اي براي دستيابي به هدف نهايي و ديدار باشكوه و بزرگ و زيباي پروردگار مهربان است. ديداري كه روح انسان تا به آن نرسد، آرامش پيدا نمي يابد. شادماني و اطمينانش دررسيدن به او يا حركت به سوي اوست. روح انسان از خدا ست و خواهان بازگشت به سوي او و اين آواي الهي را مي شناسد و مي شنود كه (اي جان آرام به سوي پروردگارت بازگرد; در حالي كه از او شادماني و او از تو خشنوداست. اين آهنگي است كه روح را به سوي مبداء خويش فرامي خواند; آنجا كه زندگي حقيقي و هستي ابدي را خواهد يافت و در غيراين صورت، در رنج، عذاب، اندوه و افسردگي خواهد بود. چنان كه آرزومي كند، اي كاش خاك بودم يا براي زندگي ام كاري انجام داده بودم.
در معنويت اسلامي، روح و حقيقت انسان از خداست و بايد به سوي اوبازگردد. راه باز گشت هم درك عميق حضور خدا در خويش و سراسرهستي است. خدا هستي بي نقص و عيبي است كه همه خوبي ها وزيبايي ها و كمالات را دارد و اگر انسان بكوشد، صفات والاي الهي را درخويش ايجاد كند و مثل بلند مرتبه و كاملي از او شود، سير معنويش به پيش رفته و به كاميابي رسيده است و معناي زندگي را چنان بزرگ وارزشمند مي يابد كه حيات ابدي معني دارد و خواستني مي شود.
منابع:
مؤسسة فرهنگي موعود عصر(عج)mouood.org
هفته نامه - پگاه حوزه - 1386 - شماره 213، شهريور
خبرگزاري فارس
سايت باشگاه انديشه Bashgah.net
rajanews.com
hajhamid.com
Aftab.ir
کتاب ها و مقالات:
آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، دکتر محمد تقي فعالي
خوان آرياس، زندگي من، ترجمه خجسته کيهان، نشرمرواريد، ????، تهران.
عبدالله جوادي املي، حماسه و عرفان، مرکز نشر اسراء، چاپ ششم، اسفند ????، قم.
محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، مرکز انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره)
بسوي تعاليم پيامبر اعظم (نقد و بررسي آثار پائلو کوئيلو در پرتو تعاليم پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله و سلم)، حميد رضا مظاهري سيف
جستجوي عرفان در ادبيات آمريکاي لاتين، سيد رضا محمدي
خود شناسي و معناي زندگي، حميد رضا مظاهري سيف
زنگ تفريحي براي بردگان سرمايه داري، حميد رضا مظاهري سيف
کارکردگرائي عرفان و معنويت در هزاره سوم/ محمد رضا - رودگر
مجموعه مقالات ويژه نامه فصلنامه کتاب نقد، شماره ??، تابستان ????
مطالعه انتقادي پيرامون مکاتب عرفاني طبيعت گرا، عرفان سرخ پوستي، حميد رضا مظاهري سيف
تضاد ايمان و انديشه
ايمان در نظر كوئيلو، جنبه عقلاني ندارد و فقط احساسي و عاطفي است. باور به نيرويي كه كارگزار كاميابي و لذت و شادماني ماست و در غيراين صورت، محكوم به عذرخواهي و مستحق بخشش انسان مي شود. اين ايمان، هيچ توجيه منطقي و خرد پذيري ندارد. از اين رو به تاريكي شب تشبه شده و گاهي استعاره شرط بندي در باره آن به كار مي رود. شرطي كه لازمه ديدن فرشته محافظ است ; شرطي كه راهب پير باايليا در ميان مي گذارد. خدا را نمي توان فهميد، بايد او را احساس كرد و براي احساس او با خود شرط ببند كه هست، سپس در رزم زندگي وارد شو، تا او را در عمل دريابي.
او توصيه مي كند كه براي آموختن، تنها يك راه وجود دارد: عمل. اين عمل مكمل انديشه نيست، بلكه جايگزين آن است. بنابراين به انكار ظرفيتي بالا در وجود انسان و وانهادن قدرت انديشه مي رسد. منظور او از عمل، ورود به بحران ها و پذيرش شرايط دشوار است تا درخلال آن، حضور خدا احساس شود; در حالي كه اگر از انديشه و تفكر به اندازه استفاده شود و در رؤيارويي با عرصه هاي زندگي، خردورزي راهمراه سازيم، ايمان و معرفت چنان اوج مي گيرد كه آرامش و شادماني ونشاط و حضور الهي بسيار عالي، پر فروغ و نيرومند فرامي رسد، زيرا دراين صورت عمل مكمل خرد و عواطف شده است ; از اين رو در قرآن كريم، ايمان در موارد بسيار، در كنار عمل صالح آمده و بسان كلمه پاكي معرفي شده است كه با رفتار خوب بالامي رود.
پائولو مي كوشد، تا با طرح مسئله ايمان از چالش هاي منطقي كه باتصوير خداي حامي خيانت كار، مهربان شكنجه گر و تواناي شكست پذيرو داناي خطاكار پيش روي او مي آيد، پرش كند. شايد با الگو برداري ازآموزه ايمان در مسيحيت، يگانگي و سه گانگي را جمع مي كند، ايمان رابه ميان آورده، براي كمرنگ كردن ابعاد عقلاني مسئله، در رمان كنار رودپيلار، اساسا ايمان به الهه اي مونث را پيشنهاد مي كند. در اينجا نماد خدا به مرزهاي رمزگشايي نزديك شده و معلوم مي شود كه خداي كوئيلوسرچشمه و منبع عواطف و هيجانات بوده، چهره اي عقلاني ندارد; از اين رو مسئول شادماني و كاميابي در زندگي بشر است.
چنين خدايي بيش از آنكه به صورت منبعي نيرو بخش عمل كند وانسان را به سوي زندگي موفق و كاميابي واقعي پيش ببرد، توقع ايجادكرده و شخص را حساس تر، اثر پذيرتر و ضعيف تر مي كند; ايماني كه احساس مسئوليت و تكليف ايجاد مي كند و نيرو و مقاومت فرد راافزايش مي دهد; اما طلبكاري و توقع از خدا و مسئول دانستن او در قبال شادماني و خوشبختي، بي احساس تكليف و برنامه عملي، موجب ركود، و ضعف و ناتواني مي شود. اگر بار مسئوليت و تكاليف عملي در كار باشد، نيروهاي دروني فعال شده، احساس توانايي و شايستگي براي دستيابي به اهداف و موفقيت ايجاد مي شود كه شادماني و كاميابي را در پي خواهدداشت. تأكيد كوئيلو بر عمل به معناي مسئوليت و برنامه عملي داشتني نيست. او مي گويد: براي اينكه ايمان به خدا را نشان دهيد و اعتماد به اورا ابراز داريد، هر كاري دلتان مي خواهد بكنيد; در اين صورت معلوم مي شود كه او را پذيرفته ايد و او را ضامن كاميابي خويش مي دانيد.
جهان نامرئي و خدا و نيروهاي آن مجهول است و براي ما قابل شناختن نيست، تنها بايد آن را پذيرفت و با اين ايمان است كه مي توان به آن نزديك شد و نيروي خدا را لمس كرد. بدينسان عقل و شناخت، معرفت كنار مي رود و اين بخش مهم و ويژه از وجود انسان مهمل وبيهوده رها مي شود و شخص مامور مي شود، تا مثل حيوانات از روي غريزه زندگي كند. چون از اول آفرينش انسان بنا نبوده كه او با غريزه واحساس محض به زندگي ايده آل خود برسد و به همين جهت به او خرد ونيروي انديشه عنايت شده، با تبعيت محض از كشش هاي طبيعي ومنها كردن خرد، ايمان او ظلماني و نتيجه اش گمراهي و ناكامي خواهدبود. ايماني كه بر شالوده هاي نستوه خردورزي استوار است، مي تواند انوارالهي را در زندگي بتاباند و سهم شياطين را در غرايز انساني حذف كند وانسان را با عالم فرشتگان مرتبط سازد. ساير جانوران سهمي از براي شيطان ندارند و در دلشان جنگي ميان شياطين و فرشتگان نيست وزندگي ايده آلي كه براي حيوانات، اگرچه يك زنبور يا عنكبوت باشد، ازراه غرايز به او الهام مي شود; ولي بناي آفرينش آدمي اين است كه باعقل، خدا را بشناسد و آيين او را بيابد و در پرتو عقل و آيين الهي، غرايزخود را تصفيه كند و به كاميابي و كمال اختياري دست يابد.
در تسخير شيطان
از مشكلات اساسي انديشه هاي كوئيلو، تأكيد بر احساس خوب، منهاي عملكرد درست است ; البته او توصيه هايي را براي عمل كردن ارائه مي دهد، نظير اينكه مستقل عمل كنيد و تابع ديگران نباشيد ياكاري را كه شروع مي كنيد تا آخر انجام دهيد; اما معيارهاي ارزشي روشني را توصيه نمي كند و به نوعي نسبيت اخلاقي گرايش دارد. بانسبيت اخلاقي، انسان از رنج و اضطراب و آشفتگي و تزلزل در تصميم گيري در امان نيست. اگر معيارهاي روشني باشد كه با آنها جهت گيري كلي و چارچوبه اساسي زندگي و عمل روشن شود، در بسياري مواقع، بامراجعه به آنها سرعت تصميم گيري، ثبات قدم در مقام عمل و توان وپشتوانه مطمئن براي ايستادن در برابر ديگران و (نه ) گفتن تامين مي شود.
پائولو به راستي مي گويد كه قلب، عرصه ستيز شياطين و فرشتگان است ; اما راهي براي پايان دادن به اين جنگ و يافتن راه درست ارائه نمي دهد، بلكه پيروي از شياطين و فرشتگان را توصيه مي كند. هر كدام كه دعوت هيجان انگيزتري داشت، همان بايد پيروي شود. براي همين محدوديت هاي روابط جنسي كه از شرم انگيزترين كنش هاي انساني است و بي توجه به دين يا مذهب خاص، هر وجداني پرهيز وپاكي را در اين مسائل تحسين مي كند، برايش بي اعتبار مي شود و دربسياري نوشته هايش، صحنه هاي پرونويايي و هرزنويسي مي پردازد.
او پيروي از همه نداهاي دروني را توصيه مي كند، چه شيطاني باشد، چه الهي، زيرا مي تواند، شور و علاقه اي در زندگي ايجاد كند. راهنمايي او اين است كه از اين دعوت ها استقبال كنيد; گاهي شيطنت كنيد و گاهي مثل فرشته ها باشيد; اما هيچ گاه بي شور، اشتياق و افسرده نباشيد. اگر خطايي كرديد، از خدا بخشش بطلبيد و فراموشش كنيد و بااين حال معتقد مي شود كه افسردگي، نااميدي، رنج و بي ايماني هم وجود دارد و بخشي از زندگي است و خيلي نگران آن نباشيد. به راستي كه زيستن در كش و قوس گرايش هاي والاي روح و تمايلات پست نفساني اضطراب و رنج و پريشاني و سردرگمي و افسردگي و نااميدي و بي معنايي را به واقعيات زندگي تبديل مي كند.
درباره پائولو کوئيلو (2)
در حالي كه قاعده اين است: احساس خوب تابع عملكرد درست است وهر چه معيارهاي روشن تري براي عملكرد درست باشد، احساس بهتري به دنبال آن مي آيد; اما تنها به دنبال احساس خوب رفتن، انسان را از كاميابي در عرصه واقعي زندگي و تجربه پايدار بهترين احساسات وعميق ترين لذت ها و شادماني ها وا مي گذارد. عملكرد درست، مثل يك جرعه آب شيرين و گواراست كه عطش انسان را در نياز به احساسات خوشايند به لذت و شكرگزاري مي رساند و جست و جوي احساسات خوب از راه پاسخ به هر ندايي كه از درون بر مي آيد، بيشتر اوقات همانند كام گرفتن از شورابه اي عطش افزاست.
براي عملكرد درست، نداهاي دروني كه گاهي نجواهاي فرشتگان را درفرياد شياطين فرومي برد، كافي نيست. اگر ايمان داشته باشيم كه خدا بي نقص است و هيچ خطايي ندارد، بهترين قواعد عمل آييني اهدايي او به بشر است كه به نام دين شناخته مي شود و در آن راهي را نموده تا روح انسان را به سوي خود بازگرداند و دوباره او را تنگاتنگ در آغوش رحمت خود بگيرد. تنگ تر و نزديك تر از آنچه همه جهان غرق رحمت اوست ;عشق خاصي كه مخصوص مومنان راستين و درستكار است. عمل به شريعت الهي رفتار انسان را مطابق خواست خدا كرده و اراده شخص را در مسير اراده او قرار مي دهد و از اين طريق، كم كم روح و جان فرد به پروردگارش مي پيوندد. وقتي عمل انسان با امر الهي منطبق شود، اراده او نيز با اراده خداوند يگانه مي گردد و اين تغيير در عملكرد، به تغييرات عميق تري در تمايلات و تمناهاي قلبي مي انجامد. در نهايت، ميل قلبي او با، خواست پروردگار دانا و مهربان هماهنگ مي شود و نزاع ميان شياطين و فرشتگان فرو مي نشيند. در اين شرايط، دل هيچ فريب و خيانتي ندارد و هر چه بگويد، انعكاس اراده آگاه و خواست رحيمانه خدااست. بدينسان بشر، جريان اراده خداوند شده، با آرامش كامل به نداي قلب خود گوش مي سپارد و از آن تبعيت مي كند، زيرا در اين دل، فريادهاي شيطان طنيني نداشته، در برابر آهنگ فرشتگان و آواي دلكش الهي به گوش نمي رسد; اگر هم برسد، شوقي برنمي انگيزد. چنين دلي ارزش پيروي و شنوايي دارد. دلي كه به راستي واسطه ميان انسان وخدا و رابطي مقدس براي دريافت پيام پروردگار هدايت گر و حكيم است.
بالندگي با اشد مجازات
از ويژگي هاي مثبت انديشه هاي كوئيلو اين است كه زمينه هايي براي شكوفايي استعدادهاي شخصي و رسيدن به خلاقيت و شادكامي خودشكوفايي ايجاد مي كند. توجه به علاقه شخصي و معيار قرار دادن آن در انتخاب ها و تصميم گيري ها موجب مي شود كه فرد، در راستاي استعدادها و توانمندي هاي شخصي خود زندگي كند و به خودشكوفايي وخلاقيت دست يابد; اما او اين كار را به سخت ترين صورت ممكن مي آموزد; در حالي كه با آرامش و شادماني هم مي توان، به اوج شكوفايي استعدادها رسيد و اساسا با آرامش و شادماني هر چه بهتر و كامل تر، نتيجه دلخواه به دست مي آيد.
او مي گويد: در برابر همه بايستيد، بجنگيد، رنج بكشيد تا افسانه شخصي تان را تحقق ببخشيد. او ترس از مخالفت با ديگران و خارج شدن از مسير عادي زندگي را مانع مي داند و براي مشكلي كه به سادگي حل مي شود، توصيه مي كند كه بگذاريد طرد شويد، شما را ديوانه بدانند;اما كار خودتان را بكنيد و از اينكه آنچه مي خواهيد به دست مي آوريد، خرسند باشيد. او در آثارش، وضعيت هاي وحشتناك و بسيار دردآوري رابراي كسي كه در راه رؤيايش مي رود كه ترسيم مي كند كه كاملا انعكاس مشكلات خانوادگي و روان پريشي هاي خود اوست ; البته از موانع اساسي و بزرگ، كشف استعدادهاي شخصي و شكوفاسازي آنها، تسليم شدن دربرابر نظر ديگران و محور و معيار قرار دادن آنهاست. اگر چه جامعه پذيري، عرف و رسوم اجتماعي نوعي انسجام و شفافيت را در زندگي ايجاد مي كند و آموزنده است ; اما در موارد بسياري، رويه هاي غلط، اشتباهات رسم شده و روش هاي بدون ملاحظه تفاوت هاي فردي، مانع شكوفايي استعدادها مي شود.
زندگي بر اساس خواسته ها و ارزش هاي ديگران موجب مي شود كه انسان، استعدادها، مواهب و هداياي منحصر به فرد خويش را كشف نكرده، از خود فاصله بگيرد و با اينكه خدا گنجينه هر كس را در درون اونهاده ; اما آن فرد به دنبال گنج گمشده ديگران مي رود و در نهايت دست خالي و افسرده، در حالي كه سرمايه وجودي خويش را از دست داده است، به انتهاي راه مي رسد و چيزي غير از پوچي و رنج از دفتر خاطراتش نمي خواند; اما راه رهايي از زير بار نظر ديگران، شكنجه خود و جنگ وستيز نيست. در صورتي كه يك همراه نيرومند و دانا داشته باشي كه به حمايت و هدايت او اطمينان داري، كار بسيار سهل مي شود و اخلاص تورا به اين حامي و همراه مهربان، دانا و قدرتمند مي رساند.
اخلاص (پيراستن قصد و نيت از تمام آميزه هاست ) تا آثار الهي در آن ظاهر شود و به بهترين صورت نتيجه بخش از كار برآيد. با اخلاص خدا جايگاه اول را در زندگي پيدا كرده، چنان دل را فرا مي گيرد كه ديگران، حضور مستقلي در آن نخواهند داشت و در پرتو شناخت درست پروردگار خود را ناب و بي پيرايه ملاقات مي كني. همان طور كه از يادبردن خدا به خود فراموشي مي انجامد. ياد و نام او نيز عقده هاي دروني و قيد و بندهاي خود ساخته يا ساخته و پرداخته جامعه رامي گشايد. به گونه اي كه ديگر در سدد نيست تا ديگران او را تحسين كنند يا اينكه از سرزنش آنها نگران و هراسناك شود. كسي كه ازهمه بندگي ها و وابستگي هاي رنج آور و بازدارنده رها شده و تنها متوجه نور خدا است، درون خود را پر از شور و روشنايي ديده و به راحتي وروشني، راه زندگي خود را مي يابد.
اخلاص پرده هاي سياه و ضخيم وابستگي ها را كه مانع دريافت رحمت و هدايت خدا است، كنار زده، با زبان شور و شوقي كه از قلبش سربر مي كشد، پيام هدايت پروردگار و طرح موفقيت خود را درك مي كند. وقتي نور خدا درون را فراگرفته، از ضعف ها، اسارت و وابستگي ها پاك سازد، علاقه هاي ناب و كشش هاي اصيل دل اشكار شده، استعدادهاي نهفته بيدار مي شود. به اين ترتيب، فرد با اخلاص به سوي بهترين ودوست داشتني ترين زندگي راهنمايي مي يابد. (با اخلاص بصيرت هاپرنور و تابناك مي شود). و هر كس در اين روشنايي معنوي، خود راشناخته، در مسيري قرار مي گيرد كه نقشه خدا براي كاميابي او تعيين كرده و به سوي رسالت آسماني كه براي آن آفريده شده، جذب و برانگيخته مي شود و معناي زندگي خود را مي فهمد.
البته گرايش هاي انسان، ممكن است منحرف و دروغين باشد. دراينجا پايداري علايق يك شناسه دقيق است و نيز عدم مخالفت با اراده خدا كه به صورت شريعت مي شناسيم، شرط درستي خواسته ها و علايق و نيز نشان گر صحيح خواندن طرح كاميابي است كه خدا بر صفحه دل هر كس نگاشته است و اگر غبار هيجانات ناپايدار و معارض با شريعت رافروشوييد، به كشف استعداد خويش رسيده و در طرح موفقيت و نقشه كاميابي خدا براي خود قرار گرفته، با احساس آرامش و رضايت شخصي ژرف و پايدار به رضايت خداوند زنده ابدي پي مي بريد.
اخلاص، انسان را به راهي مي برد كه براي او كشيده شده و پاي رفتن در آن راه، به او داده شده است. در حقيقت داشتن اخلاص، اين امكان رابه هر كس مي دهد كه با تقدير خود هماهنگ شود و راه زندگي خويش رابيابد و در نتيجه به موفقيت و خوشبختي برسد; از اين جهت امام علي (عليه السلام ) فرمود: (من اخلص بلغ الامال ); كسي كه اخلاص ورزد، به آرزوها مي رسد.
خالصانه عمل كردن، يعني تقديم توانايي و نتيجه كارها، بلكه كل زندگي به خداوند. پاسخ چنين هديه اي به بخشنده ترين و مهربان ترين و نيرومندترين حقيقت هستي، برترين نتيجه و گواراترين كاميابي خواهد بود; با اين تبيين، به روشني معلوم مي شود كه با رابطه صميمانه وخالصانه با خدا شكوفايي استعدادها و تحقق اهداف و آرزوها در آرامش وشادماني و نيرومندي كامل صورت مي گيرد. نيازي به اين همه جنگ، رنج، عذاب و شكنجه نيست. بسياري ستيزه جويي هاي انسان باديگران، براي اين است كه در برابر آنها احساس تهديد و ترس مي يابد ودر سدد دفاع از خود بر مي آيد. از اين رو با آشفتگي و نگراني به آنها حمله مي برد; اما كسي كه نيروي بيكران رحمت و هدايت را با خود دارد، هيچ هراس و اندوهي نداشته، با آرامش و خرسندي راه خود را پيش مي گيرد.
رؤياي از ياد رفته
توصيه بسيار خوب كوئيلو اين است كه رؤياهاي خود را باور كنيد و تادستيابي به آنها دست برنداريد; اما او به اين سخن خود وفادار نيست ورؤياي اساسي بشر براي رسيدن به زندگي، خالي از هر گونه رنج و اندوه ونگراني را نديده گرفته و از ياد برده است. كوئيلو مي گويد: دنيا را با شورانگيز ترين لحظاتي كه مي توانيد داشته باشيد بگذرانيد; اما اين دنيايي است كه هيچ كس بي رنج و غصه در آن زندگي نمي كند و هر كس خستگي و نا رضايتي و ناكامي را در روزهايي از زندگي و ساعاتي از روزتجربه مي كند; از اين رو رنج، افسردگي، نااميدي و ناكامي را واقعيات زندگي شمرده و توصيه مي كند كه آنها را بپذيريد و خيالتان آسوده باشدكه همه اين مشكلات را دارند.
اين در حالي است كه هركس در صدر رؤياهاي خود، بهشتي رامي خواهد كه در آن هيچ رنج، ناكامي، هراس و اندوهي نباشد. هرفردي اگر به دلش سري بزند، مي بيند كه خواهان زندگي سرشار از برخورداري وكاميابي، لذت، سرور و آرامش است و اگر به چنين زندگي گوارايي برسد، نمي خواهد كه هيچ گاه به پايان برسد.
اما پائولو درباره اين رؤيا كه رؤيايي عمومي براي بشريت است، سخني نمي گويد. گويا شهامت پذيرش اين رؤيا را ندارد. رها كردن رؤياي بهشت، تعارض بزرگ انديشه هاي پائولوست. او مي گويد: رؤياهاي خودرا با شهامت بپذيريد و افسانه شخصي خود را با عشق دنبال كنيد; ولي بهشتي كه در عالم غيب است و انتظار انسان هاي درست كار را مي كشدتا پس از مرگ، آنها را در آغوش بكشد، فراموش مي كند. زندگي گوارا وپايداري كه نيروهاي جادويي آن بسيار سرورانگيز و توان بخش است. البته در هيچ ديني چون اسلام و در هيچ كتابي همانند قرآن، زندگي پس از مرگ تصوير نشده است ; اما بالاخره خبري از آن سو به او رسيده وبي ترديد، ميل به آن زندگي سرشار از سرور و لذت و عشق و آرامش دردل او هم هست. پس چرا اين رؤيا را باور نكرده، به آن دنياي نامرئي اماواقعي ايمان نمي آورد و براي دستيابي به آن زندگي، افسانه اي نمي كوشد، بلكه مي خواهد فقط در همين دنيا شور و نشاط زندگي رابيازمايد; در حالي كه جهان مرئي و آشكار و عالم غيب به هم پيوسته اندو شادكامي در آنها از هم جدا نيست، پس كسي كه براي خوشبختي ابدي مي كوشد، در اين زندگي هم شادكام و سرشار از اشتياق زندگي مي كند وكسي كه در اين جهان، رنج و افسردگي و پريشاني را مي پذيرد، اين عذاب را براي ابديت همراه خواهد داشت.
اگر معيارهاي ارزشي روشني براي عمل باشد، انگيزه شور آفرين تقويت مي شود و آرامش خاطر و اطمينان در عمل هم ايجاد مي گردد. احساس خوب، مثل باد مي وزد و مي گذرد و براي پايداري آن، بايد خود وزندگي را به گونه اي بسازيم كه همواره اين نسيم را ايجاد كند. مثل باغي كه درخت هاي شاداب و پربارش، همواره نفس خنك خود را در فضامي دمند. اين باغ با عملكرد درست بر پا مي شود. ما مسئول ساختن بهشت هستيم. بر اساس تعاليم اسلامي هر نهال بهشتي، يك عمل درست و نيك است. همين طور هر نهر جاري و هر بناي زيبا ونعمت هاي دلرباي آن كه بهترين احساسات را پديد مي آورند. در اين دنيانيز برخورداري و بهرمندي اهل بهشت از آن نعمت ها آشكار است. درسيماي نوراني و نگاه درخشان و شادمان دوستان خدا، رحمت و نعمت، نشانه هاي روشن خود را فاش كرده است. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (بدانيد كه دوستان خدا، نه هراس و اضطرابي دارند و نه غم واندوهي )، بلكه در آرامش عميق و شادماني پايدار به سرمي برند.
ستم پذيري و گناهكاري
پذيرش خداي خطاكار، براي كسي امكان دارد كه شكوه و عزت پاكي رابراي خود باور نكرده، با خدايي خطاكار، ضعيف و شكست پذير كنارمي آيد، زيرا نمي تواند خود را در اوج توانايي، پاكي و زيبايي تصور كند;تحمل اين همه عظمت و شادماني را ندارد; از اين رو خود را در سطح پاييني نگهداشته، به جاي اينكه به سوي خدا بالارود، در توهم خويش، خدا را پايين مي كشد، چون نمي تواند ظرفيت هاي والاي خدايي كردن وجانشين خدا شدن را در خود بپذيرد و شكوفا سازد; خدايي در شان خودساخته و با او معامله مي كند.
اما كسي كه توانايي درست زندگي كردن و شادماني پاك بودن و عزت خطانكردن را باور دارد و براي رسيدن به اين مراحل رشد و شكوفايي تلاش مي كند، وجود كمال محض و حسن و خير مطلق را پذيرفته، باتمام وجود و تمام روح و تمام عمل، به او عشق ورزيده، به سوي او حركت مي كند، تا به نمونه اي از او يا آيينه اي براي او تبديل شود. انسان هاي ضعيف و خطاكاري كه نمي توانند خود را در برابر وجدان تبرئه كنند، خدا را محكوم مي كنند تا كمتر از احساس گناه رنج ببرند و فراموش كنند كه به چه مرتبه اي از سعادت و كاميابي برسند. بنابراين پذيرش خداي ستمكار، ناتوان و آلوده، نتيجه آلودگي نفس و ظلم به خويش است.
ماجراي ستم پذيري به اينجا ختم نمي شود; كسي كه گناهكاري وظلم به نفس خويش را مي پذيرد و با خدايي خطاكار وظالم كنار مي آيد، آيا مي تواند در برابر كساني كه به او و ساير انسان ها ظلم و ستم روامي دارند، فرياد بكشد؟ آيا مي تواند با قدرتمنداني كه مردم را در بندحرص و هوس خود مي خواهند، مبارزي آزادي خواه باشد؟ و آيا با ديدن اين همه ظلمي كه در دنياي امروز بر سر بشريت مي آيد، براي عدالت كاري انجام دهد؟
معنويتي كه كوئيلو مي آموزد، معنويت بردگان است. زندگي اي كه اومي خواهد، زندگي در ذلت و رنج، اما با خيالات خوش است و شادكامي وسعادت او منهاي انسانيت و مفاهيم وابسته به آن، نظير آزادي، عدالت، عزت و پاكي است.
سراب آرامش و شادماني
كوئيلو خدايي خطاكار را باور دارد كه با وجود او، آسوده تر با ناملايمات زندگي و گناه كاري خود كنار مي آيد; در حالي كه شناختن خداي كامل وحكيم، بسيار آرامش بخش تر و در رابطه با رنج هاي زندگي گوارا كننده تر است. اگر همه ناملايمات با برنامه اي حكيمانه و در تدبير پروردگاري دانا و مهربان شناخته شود، همواره در پي آنها رشدي، توفيقي ياشادكامي و سروري خواهد بود. اين گونه فاصله ميان رنج و لذت، خوشي وگرفتاري و آرامش و نگراني برداشته شده، رنج و گرفتاري، مقدمه وپيشاهنگ كارواني از كاميابي ها قلمداد مي شود. بدينسان رنج در كارنيست ; مگر اينكه مبشر شادماني و لذت است و اينجاست كه به جاي بخشش خداوند، مفاهيم صبر، رضا و تسليم به ميان مي آيد.
صبر، دوران كمين كردن و آرام گرفتن زندگي براي آغاز تغيير و كوشش براي كاميابي است. (مطمئنا سيه روزي هاي پاياني ندارد كه ناگريز به آن مي رسند، پس وقتي كه بر يكي از شما دشواري و گرفتاري حكم شود، بايد آن را بپذيريد و بردباري كنيد تا بگذرد. به راستي كه چاره انديشي، در آن هنگام كه روي آورده، موجب افزايش ناخوشايندي و رنج مي شود). (38) صبر، مقدمه تحول و دگرگون كردن اوضاع است ; نه تسليم هميشگي برابر سختي ها و رنج ها كه به بي تحركي و افسردگي وعادت به آن مي انجامد. بردباري در برابر اراده خداوندي دانا، توانا ومهربان كه تقدير كاميابي و طرح خوشبختي و موفقيت ما را تدبيرمي كند، آرامش پيش از طوفان و انتظار شوق انگيز شروع يك جشن بزرگ است.
صبر مثل سدي است كه جلوي جريان قدرت را گرفته، به ظاهر انسان را ناتوان و شكست خورده مي نماياند، تا پس از ذخيره قدرت به اندازه لازم، براي دست يابي به موفقيت آن را به كار گيرد. درست است كه هم هنگام خشكسالي و هم وقتي كه سدي بنا مي شود، در هر دو صورت رودخانه تهي مي گردد; اما خشكسالي مثل بي تابي كردن، نيرو و نشاط رامي سوزاند و از بين مي برد. در حالي كه بناي سد، موجب تمركز و اندوختن منابع براي استفاده در موقع لازم مي شود. در مواردي كه براي رسيدن به مطلوب ها و آروزها و اهداف زندگي، به تمركز و انباشدن نيرو نياز داريم، خداوند با مشكلات و دشواري ها سدي بنا مي كند و انسان بايد پيام حكيمانه خدا را بفهمد و تا وقتي كه به اندازه كافي انرژي و نشاط اندوخته نشده، در برابر حكم حكيمانه خدا سر فروآورده، بردباري پيشه سازد.
با بي تابي، ناگواري و تلخي، شرايط دشوار افزون تر شده و آنچه خداوند به اندازه تحمل انسان مقدر كرده، از حد توان فرد فراتر مي رود وپيش از آنكه به اندازه لازم نيرو براي كاميابي اندوخته شود، سد درهم مي شكند و نتيجه مورد نظر به دست نيامده، رنجي بي حاصل و بيشتر، به شخص بي تابي كننده تحميل مي شود. پس در گرداب گرفتاري ها ومشكلات آرام و خشنود و بردبار باشي و (از جزع خودداري كن، زيرا رشته اميدواري را مي گسلد و توان عمل را مي كاهد و اندوه برجاي مي گذارد). بنابراين بايد بر نظام رواني و رفتاري خود آرامش و رضايت را حاكم كردتا مبادا سد شكسته شود و در اثر رنج مضاعفي كه به بار مي آورد، نتايج مطلوب بر باد برود. درباره كنترل كلامي پيامبر اكرم (ص )مي فرمايند: دو صداست كه خداوند از آنها بيزار است: يكي شيون و فرياددر پيشامدهاي ناخوشايند و ديگري آواز و آهنگ به هنگام خوشي ونعمت. درباره مهار رفتارها نيز فرموده اند: از ما نيست كسي كه به صورت بزند وگريبان بدرد. حضرت علي (ع) نيز فرمودند: (كسي كه درمشكلات، دست روي ران هاي خود بكوبد، اجرش را از دست داده است ). عدم كنترل رفتارها و كلام، روان انسان را در وضعيت ناپايدارتر و شكننده تر قرار مي دهد و مشكلات را چند برابر بزرگ تر وسنگين تر مي كند و آنگاه سد فرو مي شكند و افسردگي و شكست رواني به دنبال مي آيد.
نظام عالم بر اين است كه (پيروزي و موفقيت همراه بردباري، وگشايش همراه گرفتاري و با هر سختي آساني است ). بهاي خوشبختي و كاميابي، تحمل سختي و بردباري است. از اين رو (با صبربه خواسته ها مي رسيم ). هر چه صبر كامل تر باشد، به حظ و بهره بيشتري ازاهداف و آرزوها مي توان رسيد و (كسي كه بسيار بردبار است، به هدف نهايي و تمام آرزوهايش مي رسد).
كوئيلو به جاي صبر در هنگام مشكلات و سختي ها، بخشش خدا پس از آن را پيشنهاد مي كند و به اين ترتيب، وضعيت (در رنج ) را بي توصيه رها مي سازد. اين فاصله و گپ بين رنج و بخشش خداوند، پر ازعصبانيت، ناآرامي، افسردگي، بي رحمي و ساير احساسات نامطلوب است كه به عقيده او، اينها واقعيات زندگي است و راهي غير از تحمل آنها وجود ندارد; البته بخشش خدا در لحظه بخشش، آرامشي را پديدمي آورد; ولي اين آرامش در آن هنگام كه شخص در گيرودار مشكلات وگرفتاري هاست و بيش از هر زمان به آن نيازمند است، به كمكش نيامده، پس از لحظه بخشش همچون خداي خطاكار تعهدي نسپرده است كه ديگر مشكلي براي او پيش نيايد، چندان پايدار نخواهد ماند وشخص هر لحظه خود را در معرض خطايي ديگر و خيانتي تازه از سوي خداي كوئيلو مي بيند; از اين رو آرامشي كه با اعتقاد به خداي خطاكار و ازراه بخشش او ايجاد مي شود، مثل سرابي است كه دقايقي به نظر مي آيد;در حالي كه نه از پيش بوده و نه از اين پس به جاي خواهد ماند.
راه نرفتني
شيوه هاي كوئيلو براي دستيابي به معناي زندگي و زندگي معنوي، دشوار و غير قابل توصيه به عموم مردم است ; در حالي كه معتقد است، (دست يافتن به اكسير اعظم، نه فقط براي عده اي اندك كه از تمام مردم دنيا ساخته است ).
او زندگي را رها مي كند و در اروپا، پياده به راه مي افتد تا جاده سانتياگو را در نوردد. يا به آمريكا مي رود، تا گروهي از زنان همجنس باز را ديده و ديدن فرشتگان را از آنها بياموزد. يامدت ها در جنگل و دشت وقت صرف مي كند تا از استادان سحر و جادو، راه يافتن و شناختن نيمه ديگر خود را بيابد; در حالي كه معنويت درزندگي بايد به گونه اي باشد كه همه بتوانند به آن دست يابند و به سادگي به طور روزمره بتوان معنوي زيستن را فراگرفت و آزمود.
احكام شريعت و اخلاق اسلامي كه برنامه ها و قواعد عملي را بيان مي كنند، براي كسي كه به قلب خود توجه دارد، برنامه تحول روحي ومعنوي است و با تصفيه دل از حضور شياطين و فرونشاندن جنگ ها وستيزهاي آن، جان را آرامش بخشيده، به اصل خود بازمي گرداند. شريعت بسيار سهل و براي همه قابل عمل است. اعمال ساده و كوتاهي مثل نماز و روزه يا زكات كه به اندازه وسع مالي است، معنويت را به راحتي وارد زندگي مي كند و مردم را به ياد خدا انداخته، تحولي را درزندگي آنها رقم مي زند. گذشته از عالمان بزرگي كه با شرايط مختلف درسپهر معنا بال گشوده اند و اوج گرفته اند، افراد بسيار ساده اي كه خياط، آهنگر، باغبان، چوپان، كفاش و... بوده اند، توانسته اند، غرق نور و سرورمعنويت زندگي كنند كه بايد پرسيد، به راستي راه آنها چه بوده است ؟
اصل توصيه كوئيلو به پيروي از خواست دل و نداي دروني و افسانه شخصي ساده به نظر مي رسد; اما آمادگي براي اين كار، باورهاي ناسازگار با خرد و تمرينات غيب و گاهي غير قابل قبولي دارد كه اين كار را ازسادگي اوليه خارج كرده، بسيار دشوار و پيچيده مي سازد. با اينكه خواندن آنها در قالب رماني كه به ظرافت هاي ادبيات پست مدرن نوشته شده، جالب باشد; اما عمل كردن به آن، گذشته از ابهامات و پرسش هاي زياد، ناخواستني و خسته كننده است. مثلا تمريناتي كه در خاطرات يك مغ پيشنهاد مي شود، نظير شكافتن پوست و گوشت دست با ناخن براي رهاشدن از افكار رنج آور و منفي، تخيل دو ستون آتش و احضار شيطاني كه ميان آنهاست يا تمرين دانه كه براي آن بايد خود را جمع كني و آرام بنشيني، سپس احساس كني كه رشد مي كني تا آنجا كه بايد كشيدگي درد آور و غير قابل تحملي را در ماهيچه هايت احساس كني.
او برنامه هاي عملي دشواري را پيشنهاد مي كند; اما تكليف ومسئوليت مستمري را دنبال نمي كند; غير از پي گيري رؤياها. برنامه هايي كه او ارائه مي دهد، بيشتر شبيه بازي است و در نهايت محصول آن انساني معمولي است كه هيچ تفاوتي با ديگران ندارد، باهمان رذالت ها، خطاكاري ها و غير قابل كنترل بودن و... ; تنها فرقش اين است كه با همه اينها كنار مي آيد; در همه آنها نيرويي فراتر ازخود را احساس مي كند. در وهم خود در جهاني بزرگ تر از اين دنياي مادي و گسترده تر از مرزهاي آن خود را مي يابد.
در حقيقت او به جاي اينكه بتواند، با برنامه اي ساده، تحولاتي عظيم ايجاد كند تا وجود مسي انسان عادي را به طلا مبدل سازد، با برنامه هاي غريب و سخت، او را در وضعيت خويش باقي مي گذارد و تنها تصوراتي اززندگي هاي پيشين، فرشتگان، شيطان، دنياي نامرئي و خدا در ظلمت وجهالت، برايش پديد مي آورد و نامش را سحر و جادو مي گذارد و قراراست كه اين تصورات و توهمات نيازهاي معنوي بشر را برآورده ساخته، زندگي او را از نور معنا لبريز كند.
نگاه نهايي
با اينكه نقد درست، بايد ناظر به سخن و اثر شخص باشد; اما در موردپائولو كوئيلو، چشم پوشي از زندگي نامه و شخصيتش به معناي حذف صفحاتي از آثارش بوده و نقد ناتمام خواهد شد. او خود را با آثارش مي آميزد و غير از اينكه آنها را بخشي از روح و زندگي خود مي داند، عملانام خود را بر قهرمان داستان نهاده، همسر خود را در جريان رمان ها به بازي گرفته و نقش او را بيان مي كند. رمان هاي (خاطرات يك مغ )، (والكري ها)، (ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد) و (زهير)، عملا به جريان زندگي او وارد شده و از آن بر مي آيد. از همه مهم تر اينكه خودكوئيلو بر اين جريان تأكيد كرده و آثارش را در رابطه با شخصيت خود به خوانندگان عرضه مي كند. بنابراين ناديده گرفتن تجربه هاي روان پريشي و بستري شدن او در تيمارستان يا شكست روابط زناشويي اش يااعتيادش، نمي توان به فهم درست و دقيقي از آثار و انديشه هايش رسيد.
او بحران هاي رواني و شخصي شديدي را پشت سر گذاشته و با كمك روان پزشك ها، تا حدودي خود را بهبود بخشيده است. آثار وانديشه هاي او تنها يك اثرهنري است كه به طور ناشايستي به حوزه معنويت وارد شده و متاعي بدلي را به جاي حقايق معنوي ارائه مي دهد و اساسا با شكافي كه ميان خرد و ايمان ايجاد مي كند، با كنار گذاشتن زندگي در جهان ديگر، خداشناسي ناموجه، هوس محوري و ساير نقدهاي طرح شده، براي افرادمعمولي در زندگي و عمل، اگر به سخنان او اعتماد كنند، بحران هايي رفتاري، معرفتي و رواني ايجاد مي كند.
كوئيلو آميزه اي از نمادهاي اديان (اسلام و مسيحيت و يهوديت ) وسنت هاي معنوي بوديسم، سنت ماه و سنت خورشيد را با نمادهايي ازجاهاي مختلف جهان گردآورده و با ايجاد نوعي همدلي و همانند سازي در ميان مردم جهان نفوذ كرده است. از آسيا، اروپا، آمريكا و آفريقا به عنوان نقاطي كه رويدادهاي مهم رمان هايش در آنجاپيش آمده، استفاده كرده و بدين ترتيب، به مخاطب هاي مختلف نزديك شده است. با توجه به استقبال گسترده از نوشته هاي او و نيزموقعيتش در سازمان ملل، به عنوان مشاور ويژه يونسكو، در برنامه (همگرايي هاي روحي و گفت و گوي بين فرهنگ ها)، مي توان به وضعيت وخيم معنويت در جهان و پيش از آن، اوضاع آشفته رواني بشراين روزگار پي برد.
انديشه هاي او توهماتي است كه گاهي باهم در تعارض قرار مي گيرد;مثل ارائه راه هاي دشوار براي رسيدن به هدفي همه گير. گاهي تا انتهاي يك انديشه نمي رود; مثل رها كردن رؤياي بهشت. خرد و انديشه رااقناع نمي كند; نظير آموزه ايمان. بسياري موارد به طور نادقيق و غيرشفاف مسائل مطرح مي شود، چنان كه در مورد جهان نامرئي توضيحات روشني بيان نمي كند و سرانجام اينكه با به كار گيري نمادهاي معنوي شناخته شده در معاني متفاوت، بدون تعريف و استفاده از قرائن كافي وروشن، براي كساني كه اين نمادها را با معاني اصيلش مي شناسند، فريبندگي ايجاد مي كند; در يك كلام، (پائولو كوئيلو معنويت را به يك دروغ بزرگ ) تبديل كرده است.
گرچه او از باورهاي برخي عارفان مسلمان اندلسي الهام گرفته است، تفاوتهاي زيادي نيز با عرفان ناب اسلامي دارد. متاسفانه منتقدان ما کمتر به اين مساله در نوشتههاي خود اشاره کرده اند و جز تعدادي اندک بقيه ي روزنامه نگاران و نويسندگان با بي هويتي تمام،تسليم انديشهها و آثار کوئيلو شده اند. عرفان در فرهنگ اسلامي، به معناي شناسايي و در اصطلاح، نام دانش الهي است که هدف آن، شناخت حق و اسماء و صفات او از راه کشف و شهود است. معيارهاي اصلي عرفان اسلامي ، توحيد و نبوت، قرآن محوري و وحي گرايي، سنت و سيره محوري، پاي بندي عملي و رفتاري،رعايت قوانين شريعت،طهارت ظاهري و باطني از راه خودشناسي و خود سازي، مراقبت پيوسته از نفس و الگو قرار دادن انسانهاي وارسته و اهل مراقبه، مسووليت پذيري و تعهد پيشه گي در برابر فرد و جامعه، گريز از گوشه گيري و فرد گرايي محض، ولايت گرايي (که از ارتباط روحي و ارتباط با اهل بيت آغاز مي شود تا به مقام فناي در ولايت الهيه انجامد) رعايت ادب با الله و پيدا کردن رنگ وبوي خدايي در همه حالتها و رفتارهاست.
منابع:
مؤسسة فرهنگي موعود عصر(عج)mouood.org
هفته نامه - پگاه حوزه - 1386 - شماره 213، شهريور
خبرگزاري فارس
سايت باشگاه انديشه Bashgah.net
rajanews.com
hajhamid.com
Aftab.ir
کتاب ها و مقالات:
آفتاب و سايه ها، نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، دکتر محمد تقي فعالي
خوان آرياس، زندگي من، ترجمه خجسته کيهان، نشرمرواريد، ????، تهران.
عبدالله جوادي املي، حماسه و عرفان، مرکز نشر اسراء، چاپ ششم، اسفند ????، قم.
محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، مرکز انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره)
بسوي تعاليم پيامبر اعظم (نقد و بررسي آثار پائلو کوئيلو در پرتو تعاليم پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله و سلم)، حميد رضا مظاهري سيف
جستجوي عرفان در ادبيات آمريکاي لاتين، سيد رضا محمدي
خود شناسي و معناي زندگي، حميد رضا مظاهري سيف
زنگ تفريحي براي بردگان سرمايه داري، حميد رضا مظاهري سيف
کارکردگرائي عرفان و معنويت در هزاره سوم/ محمد رضا - رودگر
مجموعه مقالات ويژه نامه فصلنامه کتاب نقد، شماره ??، تابستان ????
مطالعه انتقادي پيرامون مکاتب عرفاني طبيعت گرا، عرفان سرخ پوستي، حميد رضا مظاهري سيف
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید