يكى از آفاتى كه بدون استثنا گريبانگير همه اديان و مذاهب و مكاتب، اعمّ از الهى و غير الهى، در طول تاريخ شده است، پديده غلوّ و افراط گرايى است؛ غلوّ درباره عقايد، بنيانگذاران، قهرمانان و يا پيروان يك دين و مكتب.
عوامل اين افراط گرايى را مى توان به دو بخش «عوامل درون دينى» مانند ملموس نبودن معارف بلند يك دين براى پيروان، عشق فراوان، جهل و نادانى پيروان، استفاده مادّى بعضى از منتسبين به دين از راه رواج عقايد غلوّآميز و... و «عوامل برون دينى»، مانند ترويج عقايد افراطى از سوى دشمنان يك دين براى هموار نمودن راه محكوم كردن آن دين (از طريق اجراى اصل مؤثرِ حمله به يك عقيده از راه دفاع بد از آن) تقسيم نمود.
اما در هر دو بخش، نتيجه يكسان است و آن ارائه چهره اى تحريف شده و آلوده و به دور از اعتدال از دين مى باشد.
متأسفانه در همان قرون اوليّه اسلام، اين دو دسته از عوامل، دست به دست هم داده و در راه كوبيدن مذهب حق شيعه كه مبتنى بر اصول و عقايد متعارف و توجيه پذير اسلامى بود، همّت گماشتند و سعى در ارائه چهره اى وارونه از اين مذهب نمودند.
آتش بيارى اصلى معركه را عواملى برون مذهبى همانند افراد دنياپرست و شيّاد به عهده داشتند كه براى فريب توده ها چند صباحى خود را در داخل شيعيان جا زده بودند. آنها از احساسات و عواطف پاك و بى شائبه مردم و نيز ناآگاهى آنان استفاده نموده و با رواج عقايد غلوّ آميز خود، شروع به بنيانگذارى فرقه ها و گروهكهايى منتسب به شيعه نمودند؛ به گونه اى كه تا نيمه قرن چهارم هجرى به نام حدود 60 فرقه از اين گونه گروهكها برخورد مى نماييم.
خوشبختانه هوشيارى و درايت كامل ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ اجازه نداد كه اين فرقه ها و گروهكها به صورت ديرپا باقى بمانند.
امامان معصوم از راه بيان عقايد صحيح و غير افراطى، افشاگرى پيرامون رؤساى غلات و اهداف و توطئه هاى آنها، بيان نتايج عقايد غلوّ آميز، و سرانجام صدور فرمان قتل بعضى از رؤساى غلات، تلاش عظيم و پرثمرى را در راه اضمحلال اين پديده آغاز نمودند؛ به گونه اى كه مشابه اين تلاش را از سوى آنان در مقابله با هيچ يك از مذاهب ديگر اسلامى و حتّى اديان غير اسلامى و ـ بالاتر از همه ـ مكاتب الحادى سراغ نداريم.
نتيجه اين تلاش بابركت آن شد كه هنوز قرن چهارم هجرى به پايان نرسيده بود كه همه اين فرقه ها به كلّى مضمحل شده و از ميان رفتند؛ نتيجه اى كه امكان تحصيل آن جز از اين راه فراهم نمى گشت.
اما در اين ميان، اين گروهكها آثار شومى از خود به جاى گذاشتند كه بعضى از آنها، هنوز به صورت ديرپا وجود دارد كه به نمونه هايى از قرار ذيل اشاره مى كنيم:
1 ـ چهره اى تحريف شده و آلوده از مذهب شيعه ترسيم نمودند؛ به گونه اى كه در طول تاريخ و حتى در اين زمان، هنوز برخى از اهل سنّت و مستشرقين، تفاوتى ميان بعضى از عقايد شيعه و عقايد غلات قائل نمى شوند.
2 ـ عقايدى را در ميان توده هاى شيعيان رواج دادند كه هنوز آثارى از آنها باقى مانده است.
3 ـ احاديث جعلى فراوانى را در لابلاى روايات شيعه، جاى دادند؛ به گونه اى كه گرچه بزرگان و قهرمانان حديث شيعه، سعى فراوانى در پالايش كتب روايى شيعه از خود بروز دادند، اما هنوز نمى توان مطمئناً حكم به زدوده شدن آن روايات از كتب شيعه نمود. بعضى از اختلافات عقيدتى ميان علماى شيعه را مى توان مستند به وجود اين گونه روايات دانست.
4 ـ عقايد افراطى اين گروهها موجب شد تا گروهى تفريطى كه احياناً با عنوان «مقصّرين» (كوتاهى كنندگان) از آنها ياد مى شود، با عقايدى در جهت عكس ، پديد آيند. اين گروه، بخشى از روايات حاوى فضايل ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ را كه به نظرشان از آن بوى غلوّ و افراط به مشام مى رسيد، از كار انداختند.
5 ـ و در آخر شايد بتوان گفت مهمترين اثر منفى اين گروهكها، در علم رجال شيعه ظاهر گشت كه در آن، عدّه فراوانى از راويان به غلوّ متهم گشتند؛ راويانى كه در مجموع ، در سلسله اسناد هزاران حديث شيعى واقع گشته بودند.
در اين ميان ، تيغ تيز اتهام غلوّ ، سينه پاك بعضى از استوانه هاى علم حديث شيعه را نيز دريد و مباحث رجالى فراوانى را در طول تاريخ اين علم ، ايجاد نمود.[1]
مقاله حاضر كه در دو بخش تنظيم يافته است ، ابتدا به ذكر مباحثى كلّى پيرامون غلوّ در بخش اوّل و آنگاه به بحث و بررسى يكى از آثار غلوّ در علم رجال، يعنى به تحليل اتّهام به غلوّ در نظر «ابن غضائرى» خواهد پرداخت.
بخش اول: كلياتى درباره غلوّ
1 ـ غلوّ در لغت
غلوّ در لغت به معناى تجاوز و بالاتر رفتن هر چيز از اندازه خود معرّفى شده است. اين لغت، مصدر «غَلى يَغْلو» از باب نَصَرَ يَنْصُرُ و ناقص يايى است. غَلَيان كه به معناى جوشش مايعات و بالاتر رفتن دماى آنها از حد متعارف مى باشد، نيز از همين ريشه است.
همچنين «غَلاء» به معناى گرانى و بالاتر رفتن قيمت كالاها از حدّ متعارف نيز با اين لغت هم ريشه مى باشد.
« غُلُوان الشباب » به اوّل جوانى گفته مى شود كه نيروهاى انسانى در اوج خود قرار دارد.[2]
نكته قابل تذكّر اينكه گرچه هر دو لغت غلوّ و تعدّى، تجاوز از حدّ در ناحيه افراط را نشان مى دهند، اما هنگامى از لغت غلوّ استفاده مى شود كه بخواهيم مراتب بالاى تجاوز را برسانيم، در حالى كه لغت تعدّى مراتب پايين تر و ضعيفتر را مى رساند.[3]
2 ـ غلوّ در نگاه قرآن و روايات
قرآن مجيد در دو سوره نساء و مائده، مسأله غلوّ در دين را مطرح نموده و با خطاب : «يا اَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُو في دينِكُمْ»[4]
از مسيحيان مى خواهد كه دست از غلوّ دينى خود برداشته و حضرت عيسى ـ عليه السلام ـ را از حدّ، بالاتر نبرند و او را پسر خدا ندانند.
همچنين كتب روايى اهل سنّت و شيعه، حاوى رواياتى است كه حاكى از مذموم بودن غلوّ و نهى از آن است، كه به عنوان نمونه تنها به ذكر چند مورد بسنده مى نماييم.
1 ـ اهل سنّت از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ چنين نقل كرده اند: «اياكم و الغلوّ فى الدين فانما هلك من كان قبلكم بالغلوّ فى الدين»[5]
در اين روايت، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ ضمن بازداشتن مسلمانان از غلوّ دينى، آن را به عنوان علّت نابودى امّتها و اديان پيشين معرفى نموده است.
2 ـ كتب روايى شيعه از قول پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ چنين نقل كرده اند:
«صنفان من امتى لانصيب لهم فى الاسلام، الناصب لاهل بيتى حرباً و غال فى الدين مارق منه...[6]
در ميان امّت من، دو گروه نصيبى از اسلام ندارند، (اوّل) كسانى كه عَلَم جنگ و مخالفت با اهل بيت من برافرازند و (دوّم) آنان كه در دين غلوّ نمايند و از حدّ آن تجاوز كنند»
اين روايت، منتهى اليه تفريط و افراط دينى را مطرح نموده و هر دو گروه (مفرط و مفرّط) را از اسلام حقيقى به دور دانسته است.
3 ـ حضرت على ـ عليه السلام ـ درباره خود و خاندانش چنين مى فرمايد: «اياكم و الغلوّ فينا...[7]
از غلوّ و زياده روى درباره ما (اهل بيت ـ عليهم السلام ـ) بپرهيزيد»
3 ـ تأثير غلوّ بر علوم اسلامى
بحث غلوّ و بالتبع معرّفى غلات، لااقل در هشت علم اسلامى مطرح گشته يا امكان طرح دارد؛ بدين معنى كه نتايج اين بحث، در آن علوم كاربرد عملى دارد.
نخست در علم «تاريخ اسلام» كه به ذكر حوادث مربوط به گروههاى مختلف غلات مانند مغيريه و خطّابيه پرداخته و سرنوشت آنان را بيان نموده است.
اگر در آينده علمى به نام «فلسفه تاريخ اسلام» پديد آيد، مى توان مباحثى همچون علل پديد آمدن غلات، علل انتساب آنان به شيعه و بررسى مقدار درستى اين انتساب، علل رشد اين گروهها و سرانجام، عوامل اضمحلال آنها را در اين علم جديد الظهور بررسى نمود. متأسفانه علم تاريخ اسلام كه بيشتر پديد آورندگان آن از ميان اهل سنّت مى باشند، به اين پديده توجّه كمترى مبذول داشته و از ذكر بسيارى از حوادث مربوط به غلات ساكت مانده است.
دومين علم، علم «مِلَل و نِحَل و فرقه شناسى» مى باشد كه برخلاف علم تاريخ، راه افراط را پيموده و به بزرگنمايى فرقه هاى مختلف غلات از جهت كيفيت و كميّت پرداخته است.[8] تعداد فرقه هاى غلات در كتب اين علم، از «نُه» تا بيش از «صد» فرقه ذكر شده است.
در ميان كتب اين علم ـ كه بر خلاف علم تاريخ اسلام و علم حديث، از ذكر سند در مطالب خود بيگانه است ـ ، به نام فرقه هايى با عناوين زُراريه يا تميميه (منسوب به زرارة بن اَعين)[9]، هشاميّه (منسوب به هشام بن حكم)[10]، نعمانيه يا شيطانيه (منسوب به ابوجعفر محمد بن على بن نعمان احول مؤمن الطاق)[11]، جواليقية (منسوب به هشام بن سالم جواليقى)[12]و يونسيّه (منسوب به يونس بن عبدالرحمن)[13] برخورد مى نماييم كه به بزرگان اصحاب ائمه ـ عليهم السلام ـ نسبت داده شده است و براى آنان عقايد سخيفى برشمرده اند كه به نظر مى رسد ذكر اين گونه افراد در عداد غلات، تلاشى از سوى مخالفان و دشمنان شيعه در راه بد جلوه دادن مذهب شيعه و كوبيدن امامان معصوم از راه كوبيدن اصحاب آنان بوده است.
همچنين به نام فرقه هايى مانند «سبأيه» (منسوب به عبدالله بن سبأ) برخورد مى كنيم كه اصولاً وجود خارجى رهبر آن ثابت نشده است و بلكه نبود وى ثابت گرديده است[14].
همچنين بسا كه از عقيده منتسب به يك شخص، فرقه اى به نام او ساخته اند، بدون آنكه هوادارانى براى آن ذكر نمايند. به نظر مى رسد، علّت همه اين اشتباهات، ريشه در منبع اين علم داشته باشد كه همان زبان مردم و شايعات رايج در ميان آنان بوده است[15].
علم سوّم، علم «كلام و عقايد اسلامى» است كه بحث غلوّ در محورهاى زير با آن ارتباط پيدا مى كند:
اوّلاً از آنجا كه بخشى از بحث غلوّ درباره صفات و فضايل و كرامات ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ مى باشد، اين علم موظّف است با استفاده از دلايل محكم و متقن و قطعى، حد و حدود قطعى اين ويژگيها را مشخص نمايد تا بتواند معتقد به فراتر از آن را غالى بنامد. بخش دوّم بحث غلوّ كه درباره ذات معصومين ـ عليهم السلام ـ و رساندن آنها به حدّ خدايى و نيز اعتقاد به حلول و تناسخ است نيز بحثى كلامى است. و از اينجا روشن مى شود كه تعريف دقيق معناى غلوّ تنها در علم كلام امكان پذير است.
ثانياً عقايد كلام شيعه را مى توان با توجّه به مستند آنها به سه قسم تقسيم نمود:
بخشى از اين عقايد مانند اصل اثبات توحيد، از راه عقل ثابت مى گردد.
بخش دوّم مانند اعتقاد به كيفيت معاد، وجود فرشتگان و... از راه نقل قطعى مانند قرآن كريم و روايات قطعى اثبات مى گردد.
و بخش سوّم اين عقايد، از راه خبر واحد عرضه مى شود. و از آنجا كه در اين نوع خبر، ممكن است افراد متهم به غلوّ وجود داشته باشند، از اين رو اثبات يا ردّ اين اتّهام، در پذيرفتن يك عقيده يا ردّ آن بسيار مؤثر مى باشد.
براى يادآور شدن اهميّت اين بحث، ذكر اين نكته كافى است كه با استقصايى كه به وسيله نگارنده در ميان سلسله سند حدود 250 حديث وارد در كتاب «الحجة» كافى صورت گرفت، اين نتيجه به دست آمد كه حدود 20 درصد اسناد اين روايات يعنى حدود 50 روايت مشتمل بر افراد متهم به غلوّ مى باشد.
چهارمين علم مرتبط با بحث غلوّ، علم «دراية الحديث» مى باشد.
در اين علم كه عهده دار بحث از صفات حديث مى باشد، بايد اين نكات روشن شود كه:
اولاً: آيا غلوّ باعث از دست رفتنِ وِثاقت راوى مى شود يا خير؟ كه اين بحث يكى از صغريات بحث اعتبار يا عدم اعتبار صحّت عقيده در راوى مى باشد.
ثانياً: آيا در اين جهت، فرقى بين غلوّ در ذات و غلوّ در صفات مى باشد يا خير؟
ثالثاً: اگر راوى قبل از گرايش به غلوّ، داراى صفت استقامت (يعنى عقيده درست داشتن) بود، آيا احاديث حال الاستقامه او مقبول است يا خير؟ احاديثى كه شك داريم آيا در حال استقامت روايت كرده يا بعد از آن، چطور؟
رابعاً: اگر شخص غالى توبه نموده، آيا احاديث او كه بعد از توبه روايت مى كند، مقبول است يا خير؟
خامساً: به الفاظى كه در هنگام وارد آوردن اتهام به غلوّ از سوى اتهام وارد كنندگان ابراز مى شود، دقت شود و مقدار دلالت آنها مشخص گردد؛ مثلاً بايد بحث شود كه آيا لفظ غالى با لفظ مرتفع در يك مرتبه است يا خير؟
پنجمين علم كه ارتباط تنگاتنگ و مستقيمى با بحث غلوّ دارد، علم «رجال» شيعه مى باشد.
اين ارتباط وقتى ملموس تر مى شود كه دريابيم در موسوعات رجالى شيعه، به نام بيش از 150 نفر برخورد مى نماييم كه از سوى افراد و گروههاى مختلف متهم به غلوّ شده اند.[16]
در اين علم، اوّلاً بايد از مقدار كارآيى اين اتّهام بحث شود كه آيا باعث تضعيف راوى مى گردد يا خير؟
ثانياً: مقدار اعتبار اين اتهام از جهت افراد و گروههاى مختلف وارد كننده آن مشخص گردد. فى المثل، بايد بحث شود كه آيا اتهام قمى ها يا ابن غضائرى به يك راوى، با اتهام نجاشى يا شيخ طوسى به وى، در يك سطح است يا خير؟
ثالثاً: تكليف موارد تعارض بين اتهام و توثيق مشخص گردد.
رابعاً: مواردى كه اتهام از روى اجتهاد و عقايد شخصىِ وارد كننده اتهام، ابراز شده است، مشخص گردد.
ششمين علم كه نتايج بحث غلوّ در آن كاربرد دارد، علم «حديث» است.
براى درك اهميّت اين مطلب، فقط تذكّر اين نكته كافى است كه در ميان سند حدود سه هزار حديث شيعى، افراد متهم به غلوّ واقع شده اند.[17]
علم هفتم علم «فقه شيعه» است كه در آن اوّلاً: حكم فقهى غلات از جهت كفر يا اسلام بيان شده است. وثانياً: نتيجه (بحث متهمين به غلوّ)، در مورد روايات فقهى يى كه در سند آنها، اين گونه افراد واقع شده اند، داراى كاربرد مى باشد.
هشتمين علم مرتبط با بحث غلوّ، علم «تفسير» مى باشد. اين علم از آن جهت با غلوّ ارتباط مى يابد كه در بعضى از اسناد رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است، افراد متهم يافت مى شوند.[18]
4 ـ غلوّ در ذات و غلوّ در صفات
تفكيك ميان غلوّ در ذات و غلوّ در صفات، يكى از مباحث لازمى است كه گرچه محتواى آن، مدّ نظر علماى شيعه قرار داشته است، امّا كمتر اقدام به تفكيك عنوانى و عملى بين اين دو نموده اند. در حالى كه اين تفكيك، داراى آثار فراوان فقهى، رجالى و درايه اى مى باشد.
در پايان اين بحث، روشن خواهد شد كه منظور بسيارى از علماى شيعه از غلوّ، برخلاف تصوّر رايج كنونى، غلوّ در ذات مى باشد نه غلوّ در صفات.
الف ـ غلوّ در ذات
منظور از غلوّ در ذات آن است كه شخص يا گروه غالى، قائل به نبوّت ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ يا الوهيت معصومين ـ عليهم السلام ـ يا حلول و يا تناسخ و يا تفويض باشد؛ به عبارت بهتر، ذات معصومين ـ عليهم السلام ـ را از مرتبه خود بالاتر بَرَد.
مراد از اعتقاد به حلول، آن است كه شخصى معتقد به حلول روح خدايى در بدن افراد انسانى گردد.
و منظور از تناسخ، انتقال روح از بدنى به بدن ديگر در همين جهان مى باشد.
بعضى از گروههاى معتقد به حلول و تناسخ، ابتدا قائل به حلول روح خدايى در آدم ـ عليه السلام ـ يا پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ يا امام معصوم مى شدند و پس از آن به وسيله تناسخ، اين حلول را ادامه مى دادند تا آن را درباره همه رهبران خود، مانند ابوالخطاب و... اثبات نمايند.
و مقصود از اعتقاد به تفويض، آن است كه شخص قائل به مخلوق بودن پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ و حضرت على ـ عليه السلام ـ بوده، اما پس از خلق شدن آنها، آن دو را عهده دار آفرينش و روزى رساندن و ميراندن و زنده كردن بداند. به عبارت ديگر، قائل به واگذارى اين امور از سوى خداوند به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ و حضرت على ـ عليه السلام ـ باشد؛ كه اين اعتقاد گروهى از غلات با عنوان مفوّضة بوده است.[19]
اعتقادات ياد شده يا بخشى از آنها از سوى گروههاى مختلف غلات در زمان ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ ابراز گرديد.
مثلاً مغيرة بن سعيد بَجَلى كه در زمان امام باقر ـ عليه السلام ـ مى زيست، ابتدا امام باقر ـ عليه السلام ـ را به حدّ خدايى رسانيد و آنگاه خود را به عنوان پيامبر و امام از طرف او به مردم معرّفى نمود.[20]
و نيز بعضى از عقايد خطّابيه كه از پيروان محمد بن مقلاص اسدى معروف به ابوالخطاب بودند، اين چنين بيان شده است:
1 ـ اعتقاد به اينكه امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ خداست، اما نه اين جعفرى كه ديده مى شود، بلكه صورت اصلى او كه در آن عالم است.
2 ـ اعتقاد به اينكه او ابوالخطاب را قيم و وصى خود و بلكه پيامبر از طرف خود قرار داده است.
3 ـ اعتقاد به اينكه ابوالخطاب پس از مرگ از ملائكه گرديد.
4 ـ اعتقاد به تناسخ، بدين معنى كه مى گفتند: روح هر يك از كسانى كه (پيامبرانى كه) به حدّ خدايى مى رسند، پس از چندى به پيامبر بعدى منتقل مى شود.
5 ـ اعتقاد به اينكه در هر زمانى دو پيامبر وجود داشته است كه يكى ناطق و ديگرى صامت بوده است؛ مثلاً محمد ـ صلي الله عليه واله ـ رسول ناطق و على ـ عليه السلام ـ رسول خاموش بود.[21]
و يا گروه بَشّاريه منسوب به بَشّار شعيرى (جوفروش) كه در زمان امام صادق و امام كاظم ـ عليهما السلام ـ مى زيسته است، قائل به خدايى حضرت على ـ عليه السلام ـ و امام صادق ـ عليه السلام ـ و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ و نيز معتقد به تناسخ بودند.[22]
و درباره گروهى به نام مُفوّضه چنين نقل شده است كه آنها حضرت محمد ـ صلي الله عليه واله ـ را مدبّر اوّل و على ـ عليه السلام ـ را مدبّر ثانى عالَم مى دانند.[23]
ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ در برابر اين گروههاى مختلف، به شدّت ايستادگى كرده و عقايد آنها را محكوم نموده و آنها را از شيعه جدا دانسته اند. و به طرق گوناگون از لعن و نفرين گرفته تا صدور فرمان كشتن درباره رؤساى آنان، به مبارزه با آنان پرداختند.[24]
منابع تحقيق :
1 - تفصيل بيشتر مطالب فوق و نيز مستندات و منابع آن را در كتابى تحت عنوان «غاليان در عصر ائمه ـ عليهم السلام ـ» كه به همت بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى زير چاپ است، بيان نموده ايم.
2 - معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق قديم مَرْ عَشْلى. دارالكتاب العربى، ص 377؛ لسان العرب، ابن منظور (630 ـ 711 ق.)، جلد 10 ، تعليق على شيرى، چاپ اوّل: بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق. ص 112 ـ 114
3 - لسان العرب، جلد 10 ، ص 113
4 - سوره نساء، آيه 171 و سوره مائده، آيه 77.
5 - احمد بن حنبل، مسند احمد، جلد 1 ، بيروت، دارالفكر، ص 215 و 347
6 - محمد بن حسن معروف به حرّ عاملى (م. 1043 ق.)، وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، جلد 14 ، تصحيح عبدالرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى. ص 426
7 - عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، شرح جمال الدين محمد خوانسارى، مقدمه و تصحيح ميرجلال حسينى ارموى (محدث)، انتشارات دانشگاه تهران، جلد 2 ص 324
8 - به عنوان مثال تعداد فرقه هاى غلات در بعضى از كتب ملل و محل از قرار زير است:
1 ـ 1 ـ بيان الاديان، ابوالمعالى محمد حسينى علوى (م 485 ق)، تصحيح اقبال آشتيانى، تهران، مطبعه مجلسى، 1313 ه* .ش. تعداد فرقه هاى غلات را 9 فرقه ذكر مى كند.
1 ـ 2 ـ الملل و النحل، محمد بن عبدالكريم شهرستانى (479 ـ 548 ق)، چاپ دوّم: بيروت، دارالمعرفة، للطباعة والنشر. آنها را 12 فرقه مى داند.
1 ـ 3 ـ فرق الشيعه، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى، (متوفى در اوايل قرن چهارم هجرى) تعليقه سيد محمد صادق بحرالعلوم، چاپ چهارم: نجف، مكتبة الحيدرية، 1388 ق. تعداد آنها را 20 فرقه ذكر مى كند.
1 ـ 4 ـ التنبيه و الرد على اهل الاهواء والبدع، ابوالحسين محمد بن احمد بن عبدالرحمن ملطى شافعى (م. 377 ق)، تعليقه محمد زاهد بن حسن كوثرى، بغداد و بيروت، مكتبة المَثْنى و مكتبة المعارف، 1388 ق. تعداد آنها را بيش از 20 فرقه مى داند.
1 ـ 5 ـ مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين. ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (م 324 ق)، بى جا، بى نا، بى تا. تعداد اين فرقه ها را 25 فرقه ذكر مى كند.
1 ـ 6 ـ الخطط المقريزية المسماة بالمواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، تقى الدين احمد بن على بن عبدالقادر معروف به مقريزى، بيروت، دار احياء العلوم ودار العرفان. فقط پنجاه فرقه براى گروه خطّابيه ـ يكى از گروههاى معروف غلات ـ ذكر مى كند. او تعداد فرقه هاى شيعه را سيصد فرقه ذكر مى كند. (ج 3، ص 300)
1 ـ 7 ـ فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، مقدمه و توضيحات: كاظم مدير شانه چى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى. در اين كتاب بيش از صد فرقه با عنوان غالى معرفى شده است.
9 - مقالات الاسلاميين، ص 33 ؛ الاعتصام: ابراهيم بن موسى بن محمد فخمى غرناطى (م 790 ق.) مقدمه: سيد محمدرشيد رضا، قاهره، مطبعة السعادة، 1332 ق. ص 169 ؛ الخطط المقريزيه، ج 3 ، ص 301؛ التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية من الفرق الهالكين، ابوالمظفر اسفراينى، تحقيق كمال يوسف الحوت، چاپ اوّل: بيروت، عالم الكتب، ص 23 و 40 ؛ الفرق الاسلاميه (ذيل كتاب شرح المواقف) محمد بن يوسف بن على بن سعيد كرمانى شافعى (م 786 ق)، تحقيق سليمة عبدالرسول، بغداد، دانشگاه بغداد، 1973 م. ص 42
10 - مقالات الاسلاميين، ص 29؛ التبصير فى الدين، ص 41؛ الاعتصام، ص 219 ؛ الملل والنحل، شهرستانى ج 1، ص 184
11 - التبصير فى الدين، ص 23؛ الفرق الاسلاميه، ص 46؛ مقالات الاسلاميين، ص 34
12 - الملل والنحل، ج 1 ، ص 185
13 - مقالات الاسلاميين، ص 32 و 33؛ الاعتصام، ص 218؛ التبصير فى الدين، ص 73؛ الخطط المقريزية، ج 3، ص 34
14 - براى اطلاع بيشتر از حالات اين انسان موهوم و خيالى مراجعه شود به عبدالله بن سبأ و اساطير اخرى، سيد مرتضى عسكرى، چاپ اول: المطبعة الاسلاميه 1392 ق.
15 - همان، ج 2، ص 172 به بعد.
16 ـ اسامى اين افراد را از كتابهاى:
معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، چاپ چهارم: قم، مركز نشر آثار الشيعة، 1410 ق.
و جامع الرواة وازالَة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، محمد بن على اردبيلى غروى حائرى، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق.
استخراج نموده و در كتاب خود «غاليان در عصر ائمه ـ ع ـ» ذكر كرده ايم.
17 - در اين مورد كافى است تنها به اين نكته توجه نماييم كه «سهل بن زياد» كه يكى از اين متهمين مى باشد، در سلسله اسناد 2304 روايت واقع شده است. (معجم رجال الحديث، ج 8، ص 339).
18 - صاحب معجم رجال الحديث مواردى را كه متهمين در سلسله اسناد تفسير قمى واقع شده اند، متذكر مى گردد.
19 - رك به: علامه مجلسى ـ ره ـ، بحارالانوار ج 25 ، تهران، كتابفروشى آخوندى.
20 - مقالات الاسلاميين، ص 6؛ تاريخ الامامية و اسلافهم من الشيعة منذ نشأة التشيع حتى مطلع القرن الرابع الهجرى، عبدالله فياض، چاپ سوّم: بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1406 ق. ص 116
21 - فرق الشيعة، ص 57 و 5 ؛ الملل والنحل، ج 1، ص 180؛ المقالات والفرق، سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى، تصحيح و تعليق محمدجواد مشكور، چاپ دوّم: مركز انتشارات علمى و فرهنگى 1361 ش.
22 - المقالات والفرق، ص 60
23 - تعليقات محمد جواد مشكور بر «المقالات و الفرق»، ص 238 به نقل از الفرق بين الفرق، ص 153
24 - براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
«آراء ائمة الشيعة فى الغلاة»، ميرزا خليل كمره اى، تهران، چاپ افست حيدرى، 1351 ش.
بسيارى از علماى شيعه هنگام ذكر غلات، در حقيقت به معرّفى اين نوع غلوّ (يعنى غلوّ در ذات و نه غلوّ در صفات) پرداخته اند كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى نماييم:
1 ـ شيخ ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت كه يكى از متكلّمين شيعه در نيمه اوّل قرن چهارم بوده در كتاب كلامى خود به نام «ياقوت» كه قديمى ترين كتاب كلامى موجود شيعه مى باشد، درباره غلات چنين مى نويسد:
«وقول الغلاة يبطل اصله استحالة كون البارى تعالى جسماً و معجزات اميرالمؤمنين معارضة بمعجزات موسى و عيسى»[25]
اعتقاد غلات، از اساس باطل است، به جهت محال بودن جسميت خداوند. و معجزات اميرالمؤمنين على ـ عليه السلام ـ با معجزات حضرت موسى و عيسى ـ عليه السلام ـ همانند است.
علّامه حلّى ـ ره ـ در شرح اين عبارت، كلامى دارد كه به وضوح روشن مى سازد كه مراد از هر دو عبارت، غلوّ در ذات مى باشد.
عبارت ايشان چنين است:
«من مى گويم گروههاى مختلف غلات، داراى عقايد مختلفى بودند. بعضى از آنها حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ را حقيقتاً خدا دانستند و بعضى قائل به نبوّت او گرديدند. و همه اين اقوال باطل است. زيرا ما قبلاً بيان نموديم كه خداوند جسم نيست، (پس على ـ عليه السلام ـ نمى تواند خدا باشد) و نيز حلول و اتحاد براى ذات خداوندى محال است به دلايلى كه گذشت.
و نيز بيان كرديم كه محمد ـ صلي الله عليه واله ـ خاتم الانبياء است. (پس على ـ عليه السلام ـ پيامبر نيست) پس اقوال غلات كلاًّ باطل گرديد. و علّت اين اشتباهات غلات، آن است كه با ديدن معجزات حضرت على ـ عليه السلام ـ قائل به خدايى او شدند. در حالى كه اين معجزات، دلالت برخدايى نمى كند، زيرا اينگونه معجزات از پيامبران گذشته مانند حضرت موسى و حضرت عيسى ـ عليهماالسلام ـ نيز صادر شده است، پس آنان نيز بايد خدا باشند!»[26]
2 ـ شيخ مفيد ـ ره ـ در تعريف غلات و مفوّضه اين چنين مى فرمايد:
«گروههاى غلات كه از متظاهران به اسلام مى باشند، كسانى هستند كه اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و امامان فرزند او را منتسب به خدايى و پيامبرى كرده و آنان را موصوف به فضيلتهايى در دين و دنيا ـ كه از حدّ آنها فراتر است ـ نمودند.
اينها گمراه و كافر هستند و اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ آنان را محكوم به قتل و سوزانده شدن نمود و ائمه ـ عليهم السلام ـ آنان را كافر دانسته و از اسلام به دور دانستند.
و مفوّضه گروهى از غلات هستند و تفاوت آنها با ديگر غلات در اين است كه آنان اعتراف به مخلوق بودن ائمه و حادث بودن آنها و قديم نبودشان مى نمايند؛ اما آفرينش و رزق را به ائمه نسبت مى دهند و مى گويند: خداوند فقط ائمه را آفريد، و آنگاه آفرينش عالَم و مافيها و جميع افعال و كارها را به آنان واگذار نمود».[27]
در اينجا ممكن است از عبارت «وآنان را موصوف به فضيلتهايى در دين و دنيا ـ كه از حدّ آنها فراتر است ـ نمودند»[28] استفاده غلوّ در صفات شود. اما بايد توجّه داشت كه با توجّه به عبارات ايشان در ذيل و اطلاق حكم به كفر و نيز استشهاد به عمل حضرت على ـ عليه السلام ـ در مورد كشتن و سوزاندن غاليان، در مى يابيم كه اين عبارت به عنوان تتمّه عبارت قبل بيان شده و قصد بيان صفتى جداگانه از غلات با عنوان «غاليان در صفات» را نداشته است.
غاليان در ذات، در بُعد عَمَل، معمولاً قائل به اباحيگرى نسبى يا مطلق مى شدند. شايد بتوان گفت بجز گروه بشيريه (از پيروان محمد بن بشير) كه در زمان امام كاظم و امام رضا ـ عليهما السلام ـ مى زيسته و قائل به وجوب نمازهاى پنجگانه و روزه و اباحه جميع محرّمات و اسقاط همه واجبات ديگر بودند[29] و نيز گروه مفوّضه كه نماز و ديگر احكام شرعى را براى مبتديان، به منظور حفظ آنان از ديد دشمن واجب مى دانسته اند،[30] تقريباً همه فرقه هاى ديگر غلات، قائل به اباحيگرى مطلق شدند و حتى محرّماتى مانند لواط[31] و ازدواج با محارم را[32] نيز حلال شمردند. و از اين راه، پيروانى را به دور خود جمع نمودند؛ ضمن آنكه رهبران آنان نيز به اهداف مادّى خود نزديكتر مى شدند.
توجيهاتى كه رهبران هواپرست غلات براى اباحيگرى هاى خود ارائه مى نمودند، استناد به اصول باطلى همچون كفايت معرفت امام از همه تكاليف[33]، اصل آفرينش همه اشياء و طيبات و شهوات براى انسان[34]، اصل وجوب احكام تا مرحله امتحان و نه پس از آن[35] و اصل كنايه اى بودن واجبات و محرّمات بود كه در توجيه اصل اخير مى گفتند:
واجباتى همانند نماز، روزه، زكات، حج و غيره كه در قرآن به آن فرمان داده شده است، اين اعمال ظاهرى نيست، بلكه اين اسامى، كنايه از افرادى است كه بايد آنها را دوست داشته باشيم؛ پس واجبى در قرآن غير از محبّت و مودّت آن افراد وجود ندارد.
و منظور از محرّماتى چون مردار، خون، گوشت خوك و... افرادى هستند كه بايد آنان را دشمن بداريم. پس هيچ حرامى در قرآن غير از دشمنى با آن افراد وجود ندارد».[36]
به عبارت ديگر، اينها واجب و حرام را منحصر در تولّى و تبرّى، آن هم با تعريفى كه خود ارائه مى نمودند، مى دانستند.
در روايات ما اشاراتى به ترك واجبات از سوى غلات[37] و نيز كِنايه اى بودن واجبات و محرّمات نزد آنان[38] شده است.
و از اينجا درمى يابيم كه مراد از عباراتى همچون «در امتحان غلات در وقت نماز» يا «غالى نبودن يك راوى به جهت تعليم مسائل طهارت» يا «حكم نكردن به غلوّ يك راوى به جهت آنكه در اوقات نماز با او ملاقات نكرده تا نماز خواندن يا نخواندن او را دريابد»[39] همين غلوّ در ذات مى باشد.
و لذا مى بينيم قمى ها كه عزم خود را براى كشتن شخص متهم به غلوّى به نام محمد بن اورمه قمى جزم نموده بودند، وقتى كه شب هنگام او را (تا صبح) در حال عبادت و نماز ديدند، از تصميم خود منصرف گشتند.[40]
و از اين بحث به اين نتيجه مى رسيم كه اين موارد، غلوّ در ذات بوده كه با انجام اعمال عبادى منافات داشته و نه غلوّ در صفات.
ب ـ غلوّ در صفات
منظور از «غلوّ در صفات» كه مى توانيم آن را با جَعل اصطلاح «غلوّ در فضايل» نيز معرّفى نماييم آن است كه صفات و فضايل و معجزاتى را به معصومين ـ عليهم السلام ـ نسبت دهيم كه داراى آن نبوده اند.
برخلاف غلوّ در ذات، كه متكلمين و فقهاى شيعه به اتفاق، قائلِ آن را تكفير نموده اند، در مبحث غلوّ در صفات، بين آنان اختلاف واقع شده است و در واقع اين مسأله به صورت مسأله اى نسبى در آمده است.
بدين معنى كه هرگاه متكلّم با ديد كلامى خود به اين نتيجه رسيده است كه معصومين ـ عليهم السلام ـ داراى حدّ خاصى از صفات و فضايل مى باشند، اعتقاد به تجاوز از آن حدّ را جايز ندانسته و معتقد به آن را متّهم به غلوّ نموده است.
و برعكس، اگر متكلّمى قائل به حدّ بالاى صفات و فضايل براى معصومين ـ عليهم السلام ـ باشد، خود را غالى ندانسته و بلكه طرف مقابل خود را متّهم به تقصير و كوتاهى در معرفت نموده و وى را مقصّر مى نامد.
و از اينجاست كه بحث «اجتهاد در تضعيف رجال» پديد مى آيد؛ بدين معنى كه شخص غير معتقد به فضايل و ويژگيهاى خاصّ براى معصومين ـ عليهم السلام ـ ناقل روايات اين گونه فضايل را تنها به دليل نقل اين روايات و نه از راه حسّ و يا دليل ديگر، محكوم به غلوّ نموده و روايات او را ضعيف مى داند.
معركه اصلى نزاع بر سر صفات و فضايل، بين قمى ها و بغدادى ها اتفاق افتاد. بدين ترتيب كه قمى ها در قرن سوّم و چهارم به عللى كه نياز به بررسى جداگانه اى دارد، قائل به نفى بعضى از فضايل و صفات معصومين ـ عليهم السلام ـ مانند علوم آنها و بعضى از معجزاتشان گرديدند و قائل به اين صفات را غالى دانستند و روايات او را مخدوش نمودند. در مقابل قمى ها، متكلّمين بغدادى همانند شيخ مفيد ـ ره ـ ايستادگى نموده و به تخطئه قمى ها در عقايدشان پرداختند و آنها را مقصّر ناميدند.[41]
يكى از مهمترين موارد اختلاف بين اين دو دسته، مسأله «سهوالنبى ـ صلي الله عليه واله ـ» بود كه قمى ها آن را جايز دانسته و بغدادى ها آن را منتفى مى دانستند.
در اين مورد، شيخ صدوق (م. 381 ق) به نقل از استاد خود ابوجعفر محمد بن حسن بن وليد چنين نقل مى كند كه:
«اولين درجه غلوّ آن است كه شخص معتقد به نفى سهو از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه واله ـ و امام ـ عليه السلام ـ باشد».[42]
در مقابل، شيخ مفيد ـ ره ـ ابتدائاً مقدمه اى ذكر مى كند و سپس مى فرمايد:
«اين سخن شيخ صدوق ـ ره ـ صحيح نيست كه هر كس علما و مشايخ قم را به تقصير متهم نمايد، غالى است... بلكه صحيح آن است كه كسى را غالى بدانيم كه مُحِقين (يعنى آنان كه به حق براى ائمه فضايل قائلند) را متهم به تقصير نمايد. حال خواه آنها از اهل قم باشند يا جاى ديگر»
سپس به نقد كلام استاد شيخ صدوق ـ ره ـ پرداخته و چنين مى فرمايد: «اگر اين نقل قول صحيح باشد، پس او مقصّر است اگر چه از علما و مشايخ قم مى باشد»
آنگاه اشاره اى به بعضى معتقدات برخى از اهل قم مى كند و مى فرمايد:
«ما با جماعتى از اهل قم برخورد نموديم كه به وضوح در دين تقصير روا مى داشتند. آنها ائمه ـ عليهم السلام ـ را از حدّ خود پايين تر آورده و گمان مى كردند كه ائمه بسيارى از احكام دينى را نمى دانند تا اينكه با دقت نظر و فكر عميق در قلوب آنان علم به آن احكام پيدا شود. و حتى ما با شخصى (از قمى ها) برخورد نموديم كه قائل بود ائمه ـ عليهم السلام ـ براى به دست آوردن حكم شريعت، به رأى و ظنون پناه مى برند. و (اين قمى ها) با اين اوصاف باز خود را از علما مى دانند. و اين حقيقتاً و بدون شبهه تقصير مى باشد»
و سرانجام در مقابل استاد شيخ صدوق ـ ره ـ اين چنين به معرّفى علامت غلوّ اقدام مى كند:
«در بيان علامت غلوّ، كافى است كه بگوييم كسى كه علامتهاى حدوث را از ائمه ـ عليهم السلام ـ نفى مى كند و درباره آنها حكم به الوهيّت و قديم بودن مى كند، غالى است.»[43]
كه چنانچه مشاهده مى شود، شيخ مفيد ـ ره ـ در اين عبارت، بحث را به غلوّ در ذات برده و علامت غلوّ را از آنجا گرفته است.
نتيجه رجالى يى كه از اين بحث به دست مى آيد اين است كه اگر «غلو در ذات» در مورد يك راوى ثابت شد، نمى توان به احاديث او در آن حال اعتماد نمود، حتى اگر قائل به قبول روايات افراد فاسد العقيده و كافر بشويم؛ زيرا چنين كسانى با چنين عقايدى، عاقبت به وادى اباحيگرى رسيده و از هيچ عمل خلافى ابا نداشتند و لذا در احاديث از مشركين هم بدتر دانسته شده اند. پس سخن صاحب «معجم الرجال» كه درباره يكى از متهمين به غلوّ به نام حسن بن على بن ابى عثمان معروف به سجاده بيان شده، صحيح به نظر نمى رسد. او بعد از ذكر تضعيف اين شخص از سوى نجاشى و ابن غضائرى، چنين مى فرمايد:
«نعم لو لم يكن فى البين تضعيف لا مكننا الحكم بوثاقته مع فساد عقيدته بل مع كفره ايضا»[44]
... بله ، اگر تضعيفى در ميان نباشد ، مى توان به وثاقت او حكم كرد؛ گرچه عقيده اش فاسد باشد ، يا حتّى اگر كافر باشد.
ج ـ بررسى احاديث «قولوا فينا ما شئتم»
ممكن است احاديث «قولوا فينا ماشئتم» (يعنى: درباره ما هر چه خواستيد بگوييد) مستند عدّه اى براى غلوّ در فضايل از طريق جَعل داستانهاى دروغين حاوى معجزات و كرامات ائمه ـ عليهم السلام ـ گردد. از اين رو در اينجا بررسى مفاد اين احاديث ضرورى به نظر مى رسد.
ابتداً به ذكر چند حديث كه در آنها اين عبارت به كار رفته است، مى پردازيم:
1 ـ حضرت على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: «اياكم و الغلو فينا، قولوا انا عبيد مربوبون و قولوا فى فضلنا ماشئتم»[45]
بپرهيزيد از غلوّ درباره ما. بگوييد ما بنده و داراى پروردگار هستيم و (آنگاه) در فضل ما هر چه خواستيد بگوييد.
2 ـ باز حضرت على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: «لاتتجاوزوا بنا العبودية ثم قولوا ماشئتم ولن تبلغوا، واياكم و الغلوّ كغلوّ النصارى فانى برى ءٌ من الغالين»[46]
ما را از حدّ عبوديت بالاتر نبريد، سپس هر آنچه خواستيد (درباره ما) بگوييد و دانيد كه (به آنچه ما استحقاق آن را داريم) نخواهيد رسيد. و از غلو همانند غلوّ مسيحيان بپرهيزيد كه من از غاليان بيزار مى باشم.
3 ـ امام صادق ـ عليه السلام ـ در بخشى از روايت خطاب به اسماعيل بن عبدالعزيز كه تمايلات غلوّ آميز داشته، مى فرمايد: «يا اسماعيل لاترفع البناء فوق طاقته فينهدم، اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم فلن تبلغوا...»[47]
اى اسماعيل، ساختمان را بيش از تحملش بلند نسازيد كه منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار بدهيد و هر آنچه خواستيد درباره ما بگوييد و (بدانيد كه به آنچه مستحق آن هستيم) نخواهيد رسيد.
4 ـ امام صادق ـ عليه السلام ـ خطاب به كامل التمار مى فرمايد: «يا كامل اجعل لنا رباً نؤب اليه و قولوا فينا ماشئتم»
قال قلت: نجعل لكم ربّاً تؤبون اليه و نقول فيكم ما شئنا؟ قال: فاستوى جالساً ثم قال:
«و عسى ان نقول: ما خرج اليكم من علمنا الا الفاً غير معطوفة»[48]
اى كامل! براى ما پروردگارى قرار ده كه به سوى او بازگشت مى نماييم و (آنگاه) هر آنچه خواستيد درباره ما بگوييد.
راوى (با حالت تعجّب مخلوط به پرسش) مى گويد: براى شما پروردگارى قرار دهيم كه به سوى او بازگشت مى نماييد و (آنگاه) هر چه خواستيم درباره شما بگوييم؟
و امام ـ عليه السلام ـ در جواب فرمود: و شايد ما بگوييم كه هر آنچه (تا به حال) از علم ما به شما رسيده است، تنها به اندازه يك نيمه الف (نيم حرف) بوده است.
در اينجا قصد نداريم كه وارد بحث سندى اين روايات بشويم. اما از نظر دلالت، مفاد و محتواى مجموع اين احاديث، حكايت از يك واقعيت دارد و آن اين است كه ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ از جهت صفات كمال در مرتبه بسيار بلندى قرار دارند، به گونه اى كه انسانهاى عادّى حتى نمى توانند تصوّر آن را بنمايند (لن تبلغوا)، چه رسد به آنكه بتوانند آنان را در حدّ خود توصيف نمايند؛ بنابراين هر چه درباره فضايل و صفات آنها بگوييم، كم گفته ايم.
اما نكته مهمّى كه تكيه گاه اصلى اين احاديث است، آن است كه نبايد درباره اين صفات، آن چنان غلوّ نماييم كه آنان را از مخلوق بودن خارج نموده و به خدايى يا صفات خدايى برسانيم. به عبارت ديگر، بايد به اين نكته توجّه داشته باشيم كه آنان هر چه دارند، رشحه اى است از ذات الهى و خود مستقلاً داراى چيزى نمى باشند. و اگر در مطرح كردن صفات و فضايل، به گونه اى آنان را مطرح نماييم كه بوى استقلال از آن به مشام رسد، اين، خروج از حدّ مخلوق و رساندن به خدايى است كه مورد نهى ائمه ـ عليهم السلام ـ قرار گرفته است.[49]
نتيجه اى كه به دست مى آيد اين است كه مفاد اين احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر تجويز ساختن داستانهاى دروغين در فضايل و معجزات ائمه ـ عليهم السلام ـ نمى نمايد.
نتيجه رجالى يى كه از اين بحث به دست مى آيد اين است كه نمى توان راوى احاديث فضايل را تنها به جرم روايت اين احاديث تضعيف نمود.
پي نوشت :
25 - علاّمه حلّى، انوار الملكوت فى شرح الياقوت، تحقيق محمد نجمى زنجانى، چاپ دوّم: قم، منشورات الرضى، 1363 ش. ص 201 ـ 202
26 - همان.
27 - شيخ مفيد (336 ـ 413 ق.) تصحيح الاعتقاد (مصنفات الشيخ المفيد، ج 5)، چاپ اوّل: قم، المؤتمر العالمى بمناسبة ذكرى الفيّة الشيخ المفيد، 1413 ق. ص 133 ـ 134
28 - (و وصفوهم من الفضل فى الدين و الدنيا الى ماتجاوزوا فيه الحدّ و خرجوا عن القصد).
29 - المقالات و الفرق، ص 46
30 - المقالات والفرق، ص 92؛ فرق الشيعة، ص 93
31 - المقالات والفرق، ص 100
32 - همان، ص 53 و 63 و 32
33 - المقالات والفرق، ص 92، فرق الشيعه، ص 93
34 - المقالات والفرق، ص 48
35 - همان.
36 - مقالات الاسلاميين، ص 9؛ المقالات والفرق، ص 53
37 - بحارالانوار، ج 25، باب نفى الغلوّ فى النبى ـ ص ـ و الائمه ـ عليهم السلام، حديث 6، به نقل از امام جعفرصادق ـ عليه السلام ـ .
38 - همان، ص 315، حديث 80 و ص 316 حديث 82
39 - محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 1. چاپ دوّم: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1410 ق. ص 67
40 - كتاب الضّعفاء نسخه خطىّ، ذيل شرح حال محمد بن اورمه قمى. و نيز قاموس الرجال، ج 1، ص 66
41 - براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به: مقايسه اى ميان دو مكتب فكرى شيعه در قم و بغداد، يعقوب جعفرى، سلسله مقالات فارسى كنگره شيخ مفيد، شماره 69
42 - من لايحضره الفقيه، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (م 381 ق) تصحيح محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات ج 1 ص 358
43 - تصحيح الاعتقاد، ص 135 ـ 136
44 - معجم رجال الحديث، ج 5، ص 22
45 - بحارالانوار، ج 25، ص 270، حديث 15
46 - همان، ص 274، حديث 20
47 - همان، ص 279، حديث 22
48 - همان، ص 283، حديث 30
49 - علّامه مجلسى ـ ره ـ در ج 25 بحارالانوار، ص 336 اشاره اى به اين مطلب دارد.
نويسنده : نعمت الله صفري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید