اشاره
آيين بودايي تنترهيانه يکي از فرقههاي بودايي است که در کنار دو سنت عمدة هينهيانه و مهايانه جاي دارد. اين سنت بيشتر مکتبي سري و باطني شناخته ميشود و دربردارندة مجموعهاي از عقايد و اعمال ديني است که با متون «تنتره» مرتبط است. ظهور اين متون به طور مستقل از حدود قرن سوم ميلادي شروع شد و شمار عظيم آن نشاندهندة اهميت اين آيين است. اين آيين با انواع خاصي از مراقبه و آداب و مناسک سر و کار دارد که هم ناظر بر اعمال دنيوي و هم وسيلهاي سريع براي رستگاري و رسيدن به بوداگي است. در حدود قرن هفتم اين آيين به نام وجره يانه (راه الماس) نيز شناخته شد. همچنين منترهنيه به معناي راه (نيه) منترهها اصطلاح ديگري است که براي آيين تنتره به کار ميرود. اين عنوان نشان ميدهد که کاربرد منتره وجه شاخص عمل تنتري است؛ تشرف، تجسم، فراخواني و پرستش خدايان، استفاده از مندله و وجود استاد از ديگر شاخصههاي اين آيين است.
آيين بودايي تَنترَهيانه يكي از سنتهاي اصلي در آيين بوداست. اين آيين كه عمدتاً بهعنوان مكتبي سري و باطني شناخته ميشود، در كنار دو سنت عمده هينهيانه و مهايانه سومين جايگاه را به خود اختصاص داده است. اين جستار چکيدهاي است از آخرين فصل کتاب تفكر بودايي، اثر پل ويليامز و آنتوني ترايب، که البته اين فصل آخر به دست آنتوني ترايب نگاشته شده است.
مطالعه دربارة آيين تَنترَه با مشکلاتي مواجه است. يکي از اين مشکلات عدم دسترسي به اطلاعات است. برخي از متون اولية تنتري و تفاسير مرتبط با آن به زبان سنسكريت باقي مانده و به چيني و تبتي ترجمه شدهاند؛ اما فقط تعداد اندكي از آنها، به نحو قابلاعتمادي تصحيح يا به زبانهاي اروپايي و ديگر زبانهاي امروزي ترجمه شدهاند.[1]
مشكل بزرگتر در مطالعة آيين تَنترَه به برداشتهايي بازميگردد كه در خصوص آن، چه از نظر علمي و چه از نظر عمومي، وجود دارد؛ زيرا اين آيين مشتمل بر مجموعهاي از خدايان، اعمال، و نمادهاي پرنقش و نگار و شگفتانگيز است كه با شناخت اوليه از آيين بودا تعارضاتي دارد.[2] تا پيش از مطالعات تطبيقي اخير، تحقيقات مربوط به اين آيين خارج از روال مرسوم بود. يكي از دلايل اين امر به پيشفرضهايي باز ميگشت كه برخي از محققان نسبت بدان داشتند. از اين ديدگاه آيين بودايي تَنترَه نوعي انحطاط محسوب ميگرديد؛ مظهر اعمالي نفرتانگيز و ملغمهاي از خدايان كه بسيار دور از مفهوم اوليه و حقيقي آيين بودا است كه آييني است با فلسفهاي عقلاني و انساني و از لحاظ اخلاقي تعاليبخش و به دور از شوائب جادو و بتپرستي كه در آيين هندويي وجود دارد؛ مثلاً به نظر لوئي دولا واله پوسن (Louis de La Vallée Poussin) (1922: 193)، محقق برجستة آيين بودا در قرن بيستم، آيين بوداي تنتري، عملاً هندوييسم بودايي است؛ يعني هندوييسم در لباس بودايي. در واقع وجود اينگونه برآوردهاست كه موجب ناديده گرفتن اين آيين و همچنين كمبود اطلاعات نسبت بدان شده است.
از ديگر مسائلي كه در شناخت آيين تَنترَه مشكل آفرين است، وجود برخوردهاي غيرعلمي نسبت به آن، بهويژه در غرب معاصر است. امروزه واژههايي چون «تَنترَه»، «تنتري» و «آيين تنتره» ميان عموم رواج يافته، اما در مجموع غلط جا افتاده و معاني ضمني آنها منبعث از انواع مختلف بازنمودهاي آيين تَنترَه هندي است. اين واژهها غالباً جذاب و هيجانبرانگيزند و تلويحاً ناظر به مسائل جنسي هستند؛ بدين معنا كه تَنترَه بيشتر در مورد آداب جنسي (بهويژه به شكل هيجانانگيز و غيرمعمول آن) به كار ميرود. شايد همين عوامل است كه تصورات عالمانه و عاميانه را برانگيخته و باعث ارزيابيهاي مخالف دربارة آن شده است. مسئله اين نيست كه در آيين تَنترَه هيچ آداب جنسي وجود ندارد؛ وجود دارد، اما نه بدان صورتي كه محققان گذشته يا تصورات عمومي (به دلايل مختلف) برساختهاند. در واقع هرگونه کوششي براي يكسان فرضكردن آيين تَنترَه با اشكال جنسي (يا رفتار انحرافي) دركي بسيار كوتهبينانه از اين آيين است؛ بهويژه آنكه عوامل جنسي در تحول آيين بوداي تَنترَه نسبتاً دير ايفاي نقش نمودند.
امروزه پژوهش علمي و دانشگاهي آيين بوداي تَنترَه رواج بيشتري يافته است. طرح بازسازي آيين بودايِ اوليه به شدت خطاآميز است، چون چنين انديشهاي به اين ميماند که بخواهيم دين را به مفهوم رستگاري محدود کنيم. جنبة آييني دين ــ كه ويژگي برجستة آيين بوداي تَنترَه است ــ كشش فزايندهاي دارد و همراه با آن تصديق اين امر است كه درك يك سنت ديني مستلزم ايجاد تعادل بين ديدگاههاي متني و انسانشناختي است.
به هرحال شناخت آيين بوداي تَنترَه، بهعنوان يكي از مكاتب عمدة آيين بودا، جايگاه و اهميت ويژهاي دارد. اين آيين مجموعهاي از عقايد و اعمال ديني است كه در آيين بودا با متوني كه بهعنوان تَنترَه دستهبندي شدهاند، مرتبط است. ظهور اين متون، به طور مستقل، از حدود قرن سوم ميلادي شروع شد[3] و تا زمان ناپديد شدن آيين بودا از هند، يعني قرن دوازدهم، استمرار داشت. تقريباً از آغاز قرن هشتم شيوهها و نگرشهاي تنتري بيش از پيش اعمال بودايي را در هند تحت سيطره درآورد. يكي از دلايل اين امر مراقبه و آداب تنتري بود كه وسيلهاي قوي و مؤثر در رسيدن به بوداگي محسوب ميشد؛ در عين آنكه اسباب دستيابي به قدرت و اهداف دنيوي نيز بود. از نظر تاريخي اين آيين، در چين نيز پا گرفت و از آنجا به ژاپن گسترش يافت كه تحت عنوان مكتب شينگون (shingon) همچنان در حال شكوفايي است. تبت كه طي قرون هشتم تا دوازدهم وارث آيين بوداي هندي بود، سنتي را گسترش داد كه كاملاً رنگ و بوي تنتري داشت. در نتيجه تمام مكاتب بودايي تبتي آيين بوداي تَنترَه را بهعنوان برترين و مؤثرترين شكل اين آيين پذيرفتند.
شمار عظيم متون بودايي تَنترَه ــ كه به زبان اصلي باقي مانده يا به تبتي ترجمه شدهاند ــ اهميت اين آيين را نشان ميدهد. تاكنون بيش از هزار و پانصد متن سنسكريت شناسايي شده است و فهرستبرداري نسخهها همچنان ادامه دارد. ايزاكسون تعداد آنها را بيش از دو هزار متن تخمين ميزند. در مجموعه نسخههاي تبتي كانجور (bkagur) كه سخنان بودا محسوب ميشوند، بيش از چهارصد و پنجاه متن دستهبنديشدة تنتري وجود دارد و مجموعة تانجور (bstangur) در بخش تفاسير و ديگر آثار معتبر تنتري آن، شامل بيش از دو هزار و چهارصد متن است.[4]
چنانكه اشاره شد، اين آيين با انواع خاصي از مراقبه و آداب و مناسك سروكار دارد كه قوي و مؤثرند. اهداف ناظر بر اين اعمال هم دنيوي است ــ مانند رفع بيماري و محافظت از خطر ــ و هم براي رستگاري است. شيوههاي تنتري عمدتاً بر پرستش خداياني متمركز است كه به بيداري دست يافتهاند. كليد اين امر استفاده از منتره، سخناني كه قدرت ويژهاي در آنها نهفته است، و به كار بردن روشهاي تجسم است. تجسم موفقيتآميزِ يك خدا قدرت دستيابي به هدف مورد نظر را براي مراقبهگر، اعم از مرد يا زن، فراهم ميكند. دسترسي به اعمال تَنترَه براي همه ميسر نيست، بلكه مخصوص كساني است كه تشرّف يافتهاند و طي آداب ويژهاي اجازه تجسم خداي خاصي به آنان داده شده است؛ سوگندهايي که رهروان در دِيرها ميخورند، براي تَنترَه نه لازم است و نه كافي.
صرفنظر از مسئلة زمان پيدايش آيين بودايي تنتره، اين شيوهها يقيناً در متن تفكر رستگاريشناختي و هستيشناختي مهايانه جاي دارند.[6] آداب و مناسك بودايي تَنترَه و مقولات عقيدتي مهايانه همواره تعديلكنندة يكديگر بودهاند. اما از آنجا كه اين آيين بيشتر با فن سروكار دارد، از حيث مهاياني بودنش، در درجة اول ميتوان آن را در حوزة شيوة همدردي يا «دستاويز» (اوپايه upaya) دانست تا دانستگي (پراگيا praj??).
احتمالاً در حدود قرن هفتم، که نقطه عطفي در تاريخ آيين بوداي تَنترَه به شمار ميآيد، اين آيين وَجرَهيانه (vajray?na راه الماس) نام گرفت. اين اصطلاح كه خود يكي از تعاريف رايج اين آيين شد، هنگامي پديد آمد كه واژة وجره (هم به معناي «الماس» و هم «آذرخش») در برخي از متون نقش نمادين داشت و بهعنوان مظهر بقا و قدرت دستيابي به حالت بيداري و روشنشدگي (بودي bodhi) به كار ميرفت. بايد تأكيد كرد كه واژة وَجرَهيانه پيش از آن زمان، كاربرد نداشت و بنابراين اصطلاح آيين بوداي وجرهيانه و آيين بوداي تنتري مترادف نيستند. هرچه در مورد آيين بوداي وجرهيانه صادق است، لزوماً به وجه كامل در مورد آيين بوداي تنتري صدق نميكند. در حالي كه وجرهيانه تحقق سريع بوداگي را هدف خود ميداند، آيين بوداي تنتري چنين نيست؛ شايد بتوان گفت که دست کم در چهارصد سال نخست عمر خود چنين هدفي نداشت.
واژة ديگري كه براي تمايز شکل تَنترَه از اشکال ديگر کردار و عمل بودايي به كار ميرود مَنترَهنَيه (Mantaranaya) به معناي راهِ (نيه naya) منترهها است. اين اصطلاح با پارميتانيه (p?ramit?naya)، «راه منترهنيه»، هماهنگ است.[7] پيش از اين گمان ميرفت كه اين دو طريق با يكديگر مهايانه را تشكيل ميدهند. ارزش منترهنيه را در همدردي و غمخوارگي بوديستوهها براي جانداران جهان كه در رنجاند ميتوان دريافت. در اينجا دو نكته را بايد خاطرنشان كرد: نخست آنكه عنوان منترهنيه نشان ميدهد كه كاربرد منتره وجه شاخص عمل تنتري است؛ دوم آنکه آيين بوداي تنتري، حداقل پيش از وجرهيانه، خود را قسمتي از مهايانه ميديد؛ واقعيتي كه نظرات مبتني بر ترکيب سه گانة آيين بودا ــ هينهيانه، مهايانه و وجرهيانه ــ را تحت الشعاع قرار ميدهد.
ويژگيهاي برجسته آيين بوداي تنتري
تعيين ماهيت آيين بوداي تنتري، با همة جزئيات آن مشكل است؛ زيرا تعريف آن بدون حذف يا شمول بسياري چيزها بسيار دشوار است. دونالد لوپز Lopez، كه تا حد زيادي با مشكلات تعريف اين آيين درگير است، اين احتمال را مطرح ميكند كه جستوجو براي يافتن ويژگي مشخص مشترك بينتيجه است. در واقع آنچه يك مورد را نمونهاي از آيين بوداي تنتري ميسازد، برخورداري از يك ويژگي خاص و مشخص نيست، بلكه برخورداري از مجموعهاي از ويژگيهاست. اين شيوة تعريف ريشه در مفهوم «شباهتهاي خانوادگي» ويتگنشتاين دارد و ميتوان آن را «چندگانگي» در برابر «يگانگي» خواند. بنابراين مشكل اصلي، تصميمگيري در مورد مجموعه ويژگيهايي است كه ميتوان بر اساس آنها آيين بوداي تنتري را ترسيم كرد. به رغم محدوديتهاي اين رويكرد، پيش از پرداختن به بررسي ماهيت متون خاص و مراحل تاريخي اين آيين، جا دارد برخي از مهمترين ويژگيهاي آن را متذكر شويم.
آداب سرّي (باطني)
آيين بوداي تنتري را غالباً آيين باطني ميخوانند، مفهومي كه تشرّفْ در آن، شرط لازم است. در برخي از تنترهها آمده است كساني كه اين مضامين را براي غيرمتشرّفين فاش كنند، به عواقب هولناكي گرفتار ميشوند؛ مثلاً در وَجرهبَيرَوَه تَنترَه (Vajrabhairava Tantra)، پس از شرح تعدادي از آداب و مناسك، هشدار داده شده است كه «از اين اعمال نبايد با ديگران سخن گفت. اگر مريد ناداني چنين كند، قطعاً هلاك خواهد شد». در صفحة 43 اين متن آمده است: «تصوير خداي وجرهبيروه را نبايد در ملأ عام نمايش داد». به كارگيري درجات مختلف اَشكال زباني به صورت تلميحي، غيرمستقيم، نمادين و استعارهاي (سَمدياباشه a?Samdhy?bh?s) نيز وجه ديگري از جنبة باطني اين آيين است. اين سنت باعث به وجود آمدن مشكلات جدي در تفسير شده است. بدين ترتيب نهتنها فهم زباني عبارات، بلكه فهم مقاصد استعارهاي آنها نيز دشوار است. وانگهي خود مفسران تنترة هندي، نيز غالباً در فهم عبارات اتفاقنظر ندارند و قبول دارند كه يك عبارت ممكن است چندين معني داشته باشد.
اهميت استاد
نقش آموزگار (گوُروُ guru) يا استاد وجره (وجراچاريه vajr?c?rya) در آيين بوداي تنتري اهميت ويژهاي دارد. در واقع آموزگار است كه راه دستيابي به عمل تَنترَه را نشان ميدهد و تعاليم آن را منتقل ميسازد. در گوُيهسَماجَه تَنترَه (Guhyasam?ja Tantra) استاد تَنترَه هم بهعنوان بوديچيتّه (bodhicitta، بيداردل) و هم بهعنوان پدر و مادر بوداها (كه هستي بوداها به آنها بستگي دارد) تعريف شده است. در اين متن آمده است كه بوديستوه مَيترِيه (Maitreya) با شنيدن اين آموزه به وحشت افتاد، كه نشان ميدهد تطابق چنين جايگاه والايي با استاد وجره تحولي جديد بوده است.
اين دستور كه فرد هرگز نبايد دربارة آموزگار خود به زشتي سخن براند، حاصل اين مقام و مرتبه است. در تنترة گوُيهسَماجه درحالي كه به ظاهر تخطي از همة احكام اخلاقي توصيه ميشود، مجدداً اين شرط لازم اضافه ميگردد كه «كساني كه از آموزگار خود بدگويي كنند، بهرغم اعمال نيکشان، هرگز موفق نخواهند شد». در مراحل بعدي آيين بوداي تنتره، رسيدن سالک به مقصد و کاميابي در مراقبه، به تعاليم آموزگار وابسته است. در مراقبه نيز آموزگار با خدايي كه در مركز مندله قرار دارد برابر است.
پينوشتها:
1. براي دستيابي به جزئيات مربوط به نسخههاي خطي سنسكريت بهجا مانده، نك: تسوكا موتو Tsukamoto و ديگران (1989).
2. تعدادي از مباحث مفيد (و عموماً) مقدماتي در خصوص آيين تنترة بودايي در هند را ميتوان در دايرةالمعارف دين ايلياده (1987) يافت. نك: مقالات گومز Gomez، هيراكاواHirakawa، اُرزخ Orzech، ري Ray، اسنلگرو Snellgrove و ويمن Wayman. سموئل Samuel (1993) و اسنل گرو (a 1987)، بهخصوص فرد اخير، منابع مهمي براي مباحث مفصلترند.
3. ترجمههاي چيني تاريخدار، برخي از محكمترين شواهد را در مورد تاريخ متني كهن آيين بوداي تنتري و آيين بوداي مهايانة كهن فراهم كردند. تعيين قرن سوم براي ظهور متون بودايي تَنترَه بر اساس ترجمهاي از قرن سوم از كتاب اَنَنْ تموكهسادَهكه دهارْلي به وسيلة چپه ـ چين است.
4. بسته به تصحيح كانجور و تانجور تعداد دقيق آنها متفاوت است.
5. وجود شكل غيرمهاياناني (تيرهواده Therav?da) آيين بوداي تنتري در جنوب شرقي آسيا قابل توجه است.
6. هرچند در مباحث (دانشگاهي) مربوط به آيين بوداي تَنترَه، واژة منترهيانه غالباً به جاي منترهنيه به كار ميرود، آن را تا پيش از ظهور واژة وجرهيانه در متون نميتوان يافت. در نتيجه منترهنيه واژة مناسبتري براي توضيح ادراك نفس از آيين بوداي تَنترَه پيش از وجريانه است.
7. از ويژگيهاي بعدي، احتمالاً تنها استفادة آييني از مندلهها و تفكر تمثيلي را در تمام مراحل تاريخي آيين بوداي تَنترَه ميتوان يافت.
استفاده آييني از مندلهها
كاربرد مَندَلهها ـ شمايل (يا آفريدة) دو يا سه بُعدي يك مکان يا محوطة مقدّس كه غالباً قلمرو خاص يك خدا محسوب ميشود ـ ويژگي عام آيين بوداي تنتري است كه هم در آداب تشرّف و هم در اعمال پس از آن ديده ميشود. در ادامه به اين موضوع بيشتر ميپردازيم.
پيشكشهاي تهوعآور و اعمال اباحيگرانه ـ جنبة خلافكارانة آيين بوداي تنتره
بديهي است كه هيچكس آيين بوداي تنتري را، بهويژه در مراحل اخير آن، به عنوان آييني کاملاً بودايي نپذيرفت. شواهد نشان ميدهند كه اين سنت براي عدهاي از رهروان در بودگيا آن قدر موهن بود كه از بين بردن متون و تصاوير تَنترَه را کاري درست ميدانستند. برخي از ويژگيهاي بحثانگيز عبارتاند از: استفاده از چيزهاي ممنوع و ناپاك براي پيشكش، حمايت آشكار از رفتار غيراخلاقي، به كارگيري مباشرت جنسي بهعنوان آداب و مناسك آييني، و پرستش خدايان هولناك و خشمگين و خونآشام.
فزوني ارزش تن
از ديدگاه آيين بوداي اوليه و مهايانه معمولاً جسم و بدن و ارزيابيهاي راجع به آن منفي است (برايمثال، فصل8 از بوديچارياوتاره Bodhic?ry?vat?ra، اثر شانتيدوه ??ntideva) و غالباً بهمنظور تقليل وابستگيمراقبهگر به بدن و خواستههايآن، بر جنبة ناپاكيو نفرتانگيزي بدن تأكيد ميشود. اما ارزيابيهاي تَنترَه در مورد جسم غالباً بسيار مثبت است:
بيتن چگونه ميتوان به سعادت رسيد؟ [بي آن] از سعادت نميتوان سخن گفت. جهان از سعادت اتساع مييابد. سعادتي كه اتساع ميدهد و خود اتساع مييابد. به کردار عطر گل كه وابسته به گل است و بي آن هيچ است، بيشکل و مانند آن، سعادت را کسي نمييابد.
فزوني ارزش مقام و نقش زن
در مراحل بعديِ آيين بوداي تنتري، خدايان زن، خواه در مركز مندله در مقام خداي اصلي يا ملازمان (پريشان و رقصان)، بهعنوان شخصيتهاي اصلي مندله، اهميت فزايندهاي يافتند. كتابهاي مقدس به زنان مقام بزرگي بخشيدند و آنان را مظهر و منشأ دانستگي به شمار آوردند. بر اساس شواهد، در محيط عمل تَنترَه زنان نقش کارآزمودگان و آموزگاران را داشتهاند.
همذاتپنداري
ويژگي بسياري از آداب بودايي تَنترَه به كارگيري مجموعهاي از شباهتها و همبستگيهاست. اين رويكرد شامل جزئياتي نظاممند است و شامل رابطة بين شخصيتهايكليدي در عمل تَنترَه ــ مانند خدايان، مندلهها، منترهها، بدن مراقبهگران ــ و ساير عوامل يا سازههايي است كه بايد نمادين يا مجسم شوند. چنانكه وِيْمن خاطرنشانكرده است قدمت اين نوع تفكردر هند بهزمان ريگ ودا g Veda)?(R ميرسد.[8]
يكي از شباهتهاي رايجتر و مشهورتر مربوط به گروهي مركب از پنج بوداي كيهاني است. اين مجموعه با طيفي ديگر از گروههاي پنجگانه همراه است: جهتها، رنگها، حركات دست، عناصر، و جنبههاي شناخت بيداردلانه يا عرفان (گيانه j??na)، تودهها (اسكندهها skandha)، و حالات رواني منفي (آلايشها، كليشه kle?a). اين موارد تنها اندكي از آن چيزي است كه ميتوان نام برد. جالب آنكه برخي از اين همبستگيها با سَنساره، يا آنچه غيربيدار است ـ مثلاً تودهها و حالات رواني منفي ـ با آنچه بيدار است، يعني پنج بودا، در ارتباطاند. اين ارتباط را ميتوان انعكاس اين ايده دانست كه ميتوان از حالات رواني منفي براي كمك به گذر از مسير استفاده كرد.
به طور كلي، شمايلنگاري چهرة خدايان در چهارچوب مقولاتي عقيدتي رمزگذاري شده است. براي مثال، هنگامي كه خداي چَكرَهسَموَرَه (Cakrasamvara) له شده در زير پاي خدايان هندو تصوير ميگردد، بايد آن را نماد نابوديِ تمنا و غفلت يا اجتناب از دلبستگي به سَنساره يا نيروانه تفسير كرد. بين عالم صغير و كبير نيز ميتوان شباهتهايي برقرار نمود. بدين ترتيب، يك مندله و خدايان آن را ميتوان بدن عامل توصيف كرد يا به صورت كلي چيزي كه كيهان را نمادينه ميسازد. همذاتپنداري ممكن است چندلايه نيز باشد. يوگي ميتواند جفت (زن) خود را كه به نوبة خود نماد دانستگي بيداردلانه (پرگيا) است، به صورت نمادين نشان دهد.
فزوني ارزش حالات رواني منفي
يکي از مفاهيم خاص و متمايز وَجرَهيانه در آيين بوداي تَنتري اين است كه حالات رواني معمولاً منفياند و ميتوان آنها را وسيلهاي مؤثر براي سلوک در طريق بوداگي قرار داد. در تنترة هِوَجرَه (Hevajra-Tantra) آمده است كه «اين جهان محصور در تمايلات است و با تمايلات نيز آزاد ميشود». اين استدلالي هموپاتيك (همانـ درماني) است با اين توجيه که «كسي كه ماهيت زهر را ميشناسد، ميتواند با همان زهر كه مقدار كمي از آن براي ديگران كشنده است، آن زهر را خنثي سازد». از ميان تمايلات، ميل جنسي و لذتطلبي در كانون توجهاند. لذت جنسي با سعادت عظيم بيداري قرين است. به علت همين توجه به حالات منفي آندره پادوكس (André Padoux) خلاصهاي از نظرية هندوشناس فرانسوي، مادلين بيارو (Madeleine Biardeu) را در مورد تَنترَه چنين بيان ميكند: «تَنترَه كوششي است براي برآوردن كام و آرزو از هر نظر، نه رسيدن به رهايي». هرچند اين نظر بهعنوان يك امر كلي بر آيين بودايي تَنترَه صدق نميكند، اما به نحوي قانعكننده ايدئولوژي بعدي وجرهيانه را نشان ميدهد.
متون تنتره
دستهبندي و خصوصيات
شمار متون تَنترَه كه به زبانهاي اصلي (هندي)، و همچنين به زبان چيني، تبتي و مغولي، باقي مانده قابل توجه است. اين متون داراي انواع مختلفي است؛ مانند متون مقدسي كه بسياري از آنها يك يا چند تفسير دارند و حجم برخي از آنها بسيار زياد است؛ و يا راهنماي مناسك و چكيدههايي كه دربردارندة دستورالعملهايي مفصّل براي آداب و مناسك دينياند، همراه با روش تقديس ديرها، معابد و مجسمهها و نيز آمادهسازي و ترسيم مندله، تشرّف و كسب اقتدار (ابيشكه eka?abhis)، و فراخواني خدايان تَنترَه (سادَنَه s?dhana). علاوه بر اينها مجموعهاي از سرودهاي تنتري، شامل اشعاري براي خدايان خاص، و متوني در خصوص عقايد نيز وجود دارد.
دستهبندي متنهاي مقدس بر اساس سنت تفسيري هند كار سادهاي نيست. برخي از طبقهبنديهاي متون مقدس تَنترَه دستكم به اواخر قرن هشتم ميرسد، يعني زمان تقسيمبندي سهگانة متون به تنترههاي كريا Kriy? (كُنش Action)، چريا Cary? (عمل Practice) يا يوگا Yoga (وحدت Union).[9] اين دستهبندي صرفاً بر اساس ترتيب زماني است؛ يعني تنترة كريا معمولاً مقدم بر چريا، و چريا پيش از يوگا است. متنهاي مقدسي كه از زمان تنترههاي يوگا ــ تقريباً از اوايل نيمة قرن هشتم به بعد ــ پيدا شد، غالباً بر اساس اين سنت هستند.
دستهبندي ديگري كه ظاهراً در حدود پايان تكوين آيين بوداي تَنترَه در هند به طور گسترده ظهور كرد، تقسيم اين متون به پنج دسته است: تنترههاي كريا، چريا، يوگا، يوگوتَّره (Yogottara) و يوگَنيروُتَّره (Yoganiruttara). اين دستهبندي احتمالاً صورت گستردة دستهبندي سهگانة پيشين است كه با تقسيم تنترة يوگا به دو مقولة يوگوتَّره (يوگاي برتر) و يوگنيروُتَّره (برترين يوگا) دو مقولة برتر را بدان افزوده است. اين دو مقوله اصطلاحات ديگري نيز دارند؛ يوگوتَّره به نام مَهايوگا (Mah?yoga / يوگاي بزرگ) و يوگَنيروُتَّره بهعنوان يوگانوُتّره (yog?nuttara) خوانده ميشوند. تنترههاي يوگَنيروُتَّره به تنترههاي يوگيني Yogini نيز شهرت دارند، نامي كه به دليل توجه خاص اين متون به شخصيتهاي زن (يوگيني Yogini، مؤنث يوگينYogin است که به معناي شخص کارآزمودة در يوگاست) به كار رفته است.
شايد اين يادآوري بايسته باشد كه تقسيمبنديِ پنجگانه به تنترههاي كريا، چريا، يوگا، مهايوگا، و يوگيني معمولاً در كتابهاي بودايي پيدا نميشود. رايجترين دستهبندي در کتابهاي بودايي چهارگانه است: كريا، چريا، يوگا و انُوتَّرهيوگا (Anuttarayoga). مقولة انُوتَّرهيوگا را بيشتر به تنترة پدر و تنترة مادر تقسيم ميكنند كه اين زيربخشها تا حد زيادي با مقولات مهايوگا و يوگيني پنجگانه مطابقت دارند.
تنترههاي كريا
كريا تَنترَه از هر نظر بزرگترين دسته است. در بخش تنترة كانجور تبتي بيش از چهارصد و پنجاه اثر به اين مقوله اختصاص يافته است.[10] تاريخ كهنترين متون كريا احتمالاً به قرن دوم ميلادي ميرسد. تداوم ظهور آن را حداقل تا قرن ششم ميتوان دنبال كرد. اين مقوله دربردارندة مجموعهاي متنوع از متون عمدتاً مربوط به جادوست كه شامل سلسلهاي از آداب براي رسيدن به اهداف (لائوكيكه Laukika دنيوي) است. هيچ نشانهاي مبني بر كاربرد اين متون براي دستيابي به بيداري ديده نميشود. طيف اهداف آن به طور گستردهاي عملگرايانه است و مواردي چون تسکين بيماري، كنترل آب و هوا، تأمين رفاه و سلامتي، غلبه بر دشمنان، خوشنود ساختن خدايان، صيانت خود و اطرافيان از انواع خطرها، و مواردي ديگر از اين نوع را دنبال ميكند.
تنترههاي چريا
برخلاف كريا، تعداد اندكي از متون زير نام چريا تَنترَه دستهبندي شدهاند. در دستهبنديهاي كانجور تبتي، فقط هشت متن در اين دسته قرار ميگيرند كه در بين مقولات پنجگانه از همه كمتر است. ويژگي برجستة تَنترَه چريا در نقشي است كه بودا ويروچنه ايفا ميكند. مركزيت ويروچنه به واسطه نقش وي در مقام و نماد واقعيت غايي است كه اين امر در دو متن تنتري مهايانه يعني سوتره گندهويوُهه (Gandavyuha) و دَشَهبوُميكه (Da?abhumika) گسترش مييابد. از ديد گندهويوهه، ويروچنه خود بودا است كه در جهان برينِ مملو از درخشندگي و آرامش و تبدلات جادويي به سر ميبرد؛ در عين آنكه همزمان در همهجا و همه چيز حضور دارد. از اين ديدگاه شاكيهموني، بوداي تاريخي، تبدلي جادويي است كه براي رهانيدن جانداران از رنج پديدارشده است.
تنترههاي يوگا
تعداد متوني كه معمولاً ذيل تنترههاي يوگا دستهبندي ميشوند كمي بيشتر از گروه چريا هستند. حدود پنجاه اثر در كانجور تبتي يافت ميشود. متن اصلي اين گروه سوترة تَتَّوَسمگرهه (Tattavasamgraha Sutra) است كه به سوترة سَروهتَتاگتهتَتَّوَسمگرهه (Sarvatath?gatatattvasamgraha) نيز معروف است. مهمترين تحول در تنترههاي يوگا توجه به مبحث رستگاري است. در عمل تنتري، بيداري هدفي مشروع به شمار ميرود و از اين زمان آيين بوداي تنتري نه فقط بهعنوان وسيلهاي براي دستيابي به اهداف دنيوي، بلكه طريقي مؤثر براي رسيدن به بوداگي به شمار ميآيد.
تنترههاي مهايوگا
از لحاظ تاريخي، تنترههاي مهايوگا حدود پايان قرن هشتم به ظهور رسيدند و ارتباط روشني با تنترههاي يوگا دارند. در واقع، شواهد نشان ميدهند كه اين متون را از ابتدا جداي از تنترههاي يوگا نميدانستند.[11] چنانكه پيش از اين گذشت، و همانطور كه از نام اين متون پيداست، تنترههاي مهايوگا را ميتوان بخش الحاقي مقولة تنترة يوگا دانست. دو ويژگي در مهايوگا قابل توجه است، يکي كاربرد مسائل جنسي و ديگري عناصر ناپاك و ممنوع. هرچند عمل جنسيِ آييني امر جديدي نيست، چون پيش از اين نيز به کار ميرفته است، اما در اين تنترهها اهميت والايي پيدا ميکند. شخصيتهاي زن و مرد در حالت اتحاد جنسي بهعنوان عوامل مندله و فرايندي براي تزكيه شناخته ميشوند.
پينوشتها:
8. براي مثال، در پوروشَهسوكته (ريگ ودا Rg Vedax: 90) كه بدن انسانِ كيهاني قرباني (پوروشه سؤکته Puru?as?kta) با مجموعهاي از مقولات مرتبط است.
9. براي مثال، نامه منترارتاولوكيني در تفسير نامسم گيتي اثر ويلاسَوَجره. همچنين در قرن هشتم بوداگويا كريا، اوبهيه (دووجهي) و يوگا را بهعنوان سه مقوله بر ميشمرد.
10. تعداد متوني كه اينجا و در ذيل به مقولات مختلف تنترة كانجور نسبت داده شده از فهرست توهوكو چاپ درگه Derge گرفته شده است.
11. هرچند ويلا سَوَجره در تفسير نامه سمگيتي، كه اواخر قرن هشتم نوشت، تنها سه دسته تَنترَه را نام ميبرد: كريا، چريا، ويوگا؛ اما از آثاري نيز ياد ميكند كه متعاقباً بهعنوان تنترههاي مهايوگا آنها را دستهبندي كرده است از جمله گويهسماجه و وجرهبيروه تَنترَه. ديوارنگارههاي قرن يازدهم تا دوازدهم در آلچي Alchi در لدك Ladakh مندلههاي يوگا و مهايوگا را در كنار يكديگر به تصوير كشيده است.
تنترههاي يوگيني
عنوان تنترههاي يوگيني ناشي از اهميت و برجستگي نقشهايي است كه شخصيتهاي زن در آن به عهده دارند. همچنين تأثير تَنترَة شيوايي در نمادها و خدايان يوگني تَنترَه مشهود است؛ چنانكه خدايان يوگني تَنترَه را با چندين سر و بازوي متعدد ميتوان ديد كه بهعنوان زينت از استخوانهاي انسان استفاده ميكنند و يا رشتهاي از جمجمه يا سرهاي تازه بريده به گردن دارند و با جامهايي از كاسه سر انسان خون مينوشند. حالات خشم آلود، نيشهاي بيرونزده و خونآلود با ابروان شعلهور و چشم سومي در وسط پيشاني حكايت از طبيعت وحشي هندويي آنها دارد. خدايان مركزي مندلهها، خواه به طور منفرد يا در حالت اتحاد جنسي، معمولاً با شخصيتهايي مؤنث به نام يوگيني يا داكيني (D?kin)i احاطه شدهاند كه در حال رقصاند و ظاهر آنها حاكي از آن است كه شخصيت يا شخصيتهاي اصلياند.
کار آموزدگانِ يوگني تَنترَه عموماً با عنوان سيده (siddha / كماليافته) يا «سيده بزرگ» (مَهاسيده / mahasiddha) شناخته ميشوند. تعدادي از آثاري كه سيدهها نگاشتهاند همچنان باقي است؛ از جمله دوهاكوشه (Doh?ko?a) و چرياگيتي (Cary?giti) كه در زمينههاي آييني استفاده ميشود و نيز تفاسيري بر تنترهها كه در مجموع آثار دستدوم تَنترَه يوگي محسوب ميشوند و غالباً به تبتي باقي ماندهاند.
وجرهيانه: راهي متمايز
آيين بوداي تَنترَه از دورة تنترههاي يوگا خود را وجرهيانه (طريق الماس) ناميد. واژة سنسكريت «وجره» دو معناي اصلي دارد، يكي آذرخش كه سلاح خداي ودايي، ايندره، است و ديگري الماس. هر دو معنا در آيين بوداي تَنترَه اهميت چشمگيري دارند. قدرت آذرخش سمبلي است از قدرت روشهاي تنتري براي رسيدن به اهداف مادي و فرامادي. در سوتّههاي پالي، وَجرَه سلاح شاكيهموني (نيمهخداي) نگهبان وجرهپاني محسوب ميشود، اسمي كه معنايش «وجره به دست» است. وجرهپاني پس از تغيير مرتبه در مقام بودا ظاهر ميشود. واژة «الماس» براي وَجرَه متضمن معاني مهمي است. الماس سختترين سنگ جواهر است، همچنين قيمتي، زيبا و درخشنده است. طبيعت غايي اشيا در زبان نمادين تنترههاي يوگا نيز الماسگونه، صاف و درخشنده و در عين حال محكم و شكستناپذير است. تَتَّوَسمگرَهه در بازنگري داستان بيداردلي شاكيهموني او را چنان تصوير ميكند كه وجرهاي به حالت قائم در قلب خود دارد. وجرة تصويرشده بهعنوان ثباتبخشنده ــ دهندة قدرت زوالناپذير ــ بوداگي (بيداردلي) به قلب شاكيهموني توصيف شده و نماد طبيعت ذاتي او است. از اين رو شاكيهموني را وَجرهَداتوُ (Vajradh?tu / سپهرـوجره)، ناميدهاند؛ زيرا به مقام بوداگي نايل شده است.
با پذيرش وجره بهعنوان نماد ماهيت واقعي، وجرهيانه شروع به وجرهاي كردن آيين بودا نمود. بدين نحو نام وَجرَهداتوُ ــ كه در تَتّوسَمگرهه به شاكيهموني داده شده است ــ، شكل وجرهايِ مفهوم مهايانهايِ درمَهداتوُ «قلمرو درمه» يا «سپهر درمه» است، كه در مجموع به معناي بيدار، روشنييافته و جان است. بوديچيتة وجرهايشدة تَتّوسمگرهه بهعنوان تَتاگَتَة بوديچيتّه وجره تجسم يافت كه شخصيت مهم (هرچند موقت) تنترههاي يوگا و مهايوگا است. نقش وجره بهعنوان نماد اصلي آيين بوداي تَنترَه در ادامة تاريخچهاش در هند ادامه مييابد و نام وجره به مشخصة خدايان تنترة مَهايوگا و يوگيني تبديل ميشود؛ مثلاً شخصيتهاي اصلي چرخة مَهايوگا گوهيهسماجه عبارتاند از اَكشوبيَهوجره obhyavajra)?(Aks و منجووجره (Ma?juvajra) (به ترتيب بر اساس اكشوبيه و منجوشْري). هوجره (برگرفته از تنترة هوجره)، وجرهيوگني، و وجرهواراهي (Vajrav?r?hi) همگي شخصيتهاي اصلي تنترههاي يوگينياند.
وجره همچنين به وسيلة اصليِ آييني در وجرهيانه تبديل شد. معمولاً وجره را از فلز ميسازند و عبارت است از يکگوي مركزي با دو پره با زاوية صدوهشتاد درجه نسبت به يكديگر. اين دو پره ممكن است با پرههاي ديگر (معمولاً چهار و گاهي دو يا هشتپره) احاطه شده باشند كه آنها نيز از گوي مركزي منشعب شده با برخي پيچ و تابها از پرههاي اصلي دور شده، سپس به سمت آن باز ميگردند. معمولاً نگهداشتن وجره به تنهايي در دست راست نشانة عدم ثنويت و پايداري طبيعت آگاهي بيداردلانه است. بهويژه اتصال دو مجموعه پرهها در مركز گوي نشانة اتحاد دانستگي (پرگيا) و همدردي (كروُنا karun?) است. وجره با زنگي همراه است كه آن را در دست چپ نگه ميدارند، در اين حالت وجره نماد همدردي و زنگ نماد دانستگي است.
بنابراين، ظاهراً از اين زمان به بعد، وجره عهدهدار همة نقشهاي نمادين در آيين بودا گرديد. افزايش اهميت آن در آيين بوداي تَنترَه احتمالاً منجر به كاربرد واژة وجرهيانه براي اين راه شد. اين نامگذاري جديد مسئلة ارتباط وجرهيانه و مهايانه را مطرح كرد، اينكه چگونه «راه» (يانه) را ميتوان وجرهيانه ناميد؟ آيا اين راه ويژهاي است كه در عين حال بخشي از مهايانه است؟ يا راهي است كه متمايز و جايگزين آن است؟ طبقات قديمي سه «يانه» ـ هينهيانه، مهايانه و وجرهيانه ـ ظاهراً حاكي از آن است كه وجرهيانيها خود را پيرو راهي ميدانند كه جدا از مهايانه است. با وجود اين، در نظر گرفتن بوداگي در مقام هدف مشروع آيين تَنترَه وجرهيانه را جنبة مهم، و حتي تا حدودي ضروري، مهايانه ساخته است.
درست همانطور كه منترهيانه طريق ويژة مؤثري براي دستيابي به اهداف اينجهاني بود، وجرهيانه نيز خود را طريق ويژه و مؤثري براي نيل به هدف بيداردلي ميدانست. بهخصوص، به نظر ميرسيد كه وجرهيانه سالک را در پيمودن طريق با سرعتي به مراتب بيش از گذشته توانا ميساخت. نامهسمگيتي خود را چنين توصيف ميكند: «وسيلة پيروزي سريع آن دسته از بوديستوههايي كه اعمال خود را از طريق منترهها انجام ميدهند و درك تفكر براي آنان منوط به بصيرت كامل است». به جاي سه زمان نامتناهي غيرقابل شمارش براي رسيدن به بوداگي ــ زماني كه عموماً طبق متون مهاياناي غيرتنتري لازم است ــ فرد ميتوانست با پيروي از وجرهيانه اين فرآيند را به طول يك دورة زندگي کاهش دهد.
چه چيزي وجرهيانه را چنين مؤثر ميساخت؟ ميگويند وجرهيانيها از راه مراقبه و آداب تنتري، نتيجه (يعني بوداگي) را قسمتي از راه ميسازند. بر اساس اين بينش، اين امر منحصر به وجرهيانه است و همان چيزي است كه آن را چنين مؤثر ميسازد. بايد تكرار كرد كه اين برداشت از وجرهيانه همچنان آن را قسمتي از مهايانه ميسازد.
با اين وصف، آيا موردي وجود دارد كه بتوان گفت اهداف وجرهيانه (و در نتيجه راههاي آن) متفاوت از مهايانه است؟ هرچند برداشتهاي جديدي از اهدف وجرهيانه ديده ميشود، مشكل ميتوان گفت كه اين اهداف تا چه حد تغيير يافتهاند. كاربرد اصطلاح «سعادت بزرگ» (مهاسوكه) بهعنوان توصيفي از اين هدف قابل توجه است؛ زيرا اين واژه تغيير ارزشِ معنا و مفهوم لذت را در وجرهيانه بهخوبي نشان ميدهد. همچنين گاهي به جاي بوداگي، وجرهدرهگي (Vajradharahood) به كار ميرود؛ هرچند روشن نيست كه آيا وجرهدره شدن به كلي با بودا شدن متفاوت است يا نه. اسنل گرو، كه وجرهيانه را هم از مهايانه و هم از هينهيانة معروف جدا ميداند عقيده دارد كه واژة وجرهسَتوَه (Vajrasattva / زندة الماسگونه) برداشت وجرهياني از برترين مقام است. اين واژه در برابر معادل مهايانهاياش، بوديستوه (زندة بيدار)، ساخته شده است. اما معادل بودن اين دو لفظ خالي از اشكال نيست، زيرا واژة بوديستوه عملاً به معناي هدف نيست، بلكه كسي است كه رو به هدف دارد. حداقل از لحاظ فني، بوديستوه دقيقاً كسي است كه به هدف واصل نشده است. کلنر (Gellner) با نگرش از زاويهاي متفاوت به موضوع يانه اظهار ميدارد كه ايدههاي رستگاريشناسي جداگانه ـ ارهت، بوديستوه، و سيده ــ را ميتوان به ترتيب به شراواكهيانه (?r?v?kay?na) (آيين بوداي اوليه)، مهايانه، و وجرهيانه نسبت داد. شايد بتوان سيده را مترادف بوديستوه دانست كه به نوعي به تأكيدهاي متفاوت اين سنتها اشاره دارد (با اينكه واژة سيده در آغاز پيدايش وجرهيانه مفهوم امروزي نداشت). اما اين سه آرمان به معناي دقيق كلمه با يكديگر برابر نيستند. اين بدان دليل است كه سيده و ارهت به رفيعترين اهداف راه خود دست يافتهاند، حال آنكه حتي بزرگترين بوديستوهها نيز هنوز به مقصد رهايي نرسيدهاند (هرچند برخي از سوترههاي مهايانا خاطرنشان ميكنند كه كوشش براي تمايز مرحلة دهم بوديستوه (بومي) از مرتبة بودا شدن امري بيهوده است).[12]
هرچند وجرهيانه هميشه قسمتي از مهايانه محسوب ميشود، اما در عين حال تشرّف تنتري و عمل پس از آن، بهعنوان جزءضروري آن، الزامي است. مطابق اين ديدگاه، بوداي تاريخي را نميتوان استثنا فرض كرد؛ او نيز بايد به عمل تنتري تشرّف يافته باشد؛ در حالي كه تاكنون در هيچيك از گزارشهاي مهاياني يا جريان اصلي آيين بودا در مورد زندگي شاكيهموني چنين واقعهاي ذكر نشده است. اين از قلمافتادگي با بازنگري در زندگي بودا جبران شده است. نخستين و نمونة ايدهآل تنتري روايتِ بيداردلي بودا را ميتوان در تَتَّوسمگرهه يافت. در اين اثر، بوداي آينده، معروف به «سروارتهسيدي» (Sarv?rthasiddhi) (به جاي سيدارته) در جايگاه بيداردلي زير درخت بودي نشسته است كه عدهاي از تتاگتهها به ديدار او ميآيند و به او اعلام ميكنند كه با چنين اعمالي به بيداري دست نمييابد. سروارتهسيدي از آنان جوياي تعاليم ميشود و آنان تعدادي منتره به او ميدهند كه بخواند. اين منترهها صُوَري ديداري در قلبش ايجاد ميكنند كه باعث پيدايش و استقرار بوداگي (بيداردلي) در او ميشود. آنگاه همة تتاگتهها به قلب او وارد ميشوند و بودا به دانستگي تركيبي آنان تجهيز ميشود. در اين مرحله، او نيز يك تتاگته شده، وجرهداتوُ (وجرهـسپهر) ناميده ميشود.
عناصر عمل
منتره
با وجود اهميت نمادين وجره، مَنترَه است که در رأس عمل وجرهياني جاي دارد. اما منتره در اصل چيست؟ در مقدمه، آن را وِرد يا گفتاري توصيف كرديم كه قدرتي ويژه دارد. ممكن است مركب از يك بخش يا يك كلمه يا مجموعهاي از بخشها يا كلمات باشد و ميتواند با معني يا بيمعني بنمايد. آنچه در خصوص مَنترَه مهم است، اثر (يا قدرتي) است كه وراي اصواتي كه از آن تركيب يافته، ايجاد ميكند. منتره را ميتوان به شكلي كه استاد جي. ال. آستين (J. L. Austin) آن را ناميده است، يعني «گفتار انجامگر» (Performative utterdnce)، دريافت؛ گفتاري كه عملي را انجام ميدهد، يعني هم عمل است و هم گفتار.[13] منترههايي كه در تتوسمگرهه به سروارته سيدي داده ميشود كه بازگوكننده بيداردلي اوست، «ذاتاً نتيجهبخش» توصيف شدهاند. بنابراين، کافي است که او منترة اوم بوديچيتَّم اوتپادَهيامي (Om bodhicittam utp?day?mi) را بر زبان براند تا اوم سر برآرد و بوداگي در دلش شکوفا شود.
شايد مهمترين كاربرد منترهها در آيين بودايي تَنترَه مربوط به فراخواني و تجسم خدايان و جهانهايي باشد كه در آن ساكناند. منترهها ــ كه بجا «منترة تخم» خوانده ميشوند ــ هم مندله و هم خدايانِ آن را به وجود ميآورند. به تبع تقدم صوت بر تصوير در دين هندي، پارهگفتار منتره تقريباً بدون استثنا بر شكل بصري تقدّم دارد. بدين ترتيب منترة بروم (bhr?m) زمينهاي ساختهشده از وجرهها براي مندله به وجود آورده است، و تارا و منجوشْري به ترتيب زاييدة ــ و شكل تحوليافتة ــ تخمها، تام (t?m) و ديه (dhih) هستند.
تجسم و همذاتپنداري با الوهيت
در عمل تنتري، خواه هدف بيداردلي باشد يا صيانت از محصولات منطقه، تجسم نقشي كليدي دارد. آداب و مناسك آن معمولاً مستلزم تجسم يک خدا يا مجموعهاي از خدايان است كه غالباً در فضاي مقدس يك مندله قرار دارند. اين جريان بر اين عقيده استوار است كه تجسمِ جهانْ ظاهر را در تطابق با ماهيت حقيقياش هرچه بيشتر دگرگون ميسازد و بدين ترتيب به سالک فرصت بزرگتري براي تغيير كردن ميدهد. اين ايده از دورة تنترههاي چريا مشهود است كه جهانِ درخشنده، شفاف و جادوييِ سوترة گندَهويوهه معياري شد براي درک اينكه چگونه شناخت بيداردلانه موجب درك جهان ميشود.
بهكارگيري تجسم بدان گونه كه در عمل تنتري اتفاق ميافتد چيز جديدي نيست. تجسم بودا در آيين بوداي اوليه و مهايانه نقش اساسي دارد. موضوع جديد آن است که سالک خود را همچون خدا ميبيند. از لحاظ نظري، اين تغيير بر اساس نظرية تهيگي (شونيتا ?unyat?) مهايانه پيريزي شده است. بر اساس اين نظر، فرد از هر جوهر ثابتي تهي است، بلكه فرايندي است در حال تغيير كه يا از خودْ پاينده (مَديَمكه Madhyamaka) يا از دوگانگي سوژه و اُبژه (يوگاچاره Yog?car?) تهي است. در اين ديدگاه، مراقبهگر به هنگام تجسم خود در مقام خدا، ماهيت و قدرتهاي خداي بيروني را به خود نميگيرد؛ بهعكس، او وقتي با ديدة ادراك بيداردلانه ببيند، انگار خود را خدا ميبيند. علاوه بر اين، اگر جان به صفت تهيگي توصيف گردد، پس جهان متغير پديدهها كه با تجسم تنتري پديد ميآيد، از جهان عرفياي كه به طور معمول ادراك ميشود حقيقيتر است. به گفتة بِيِر (Beyer): «در جهاني كه همة وقايع از لحاظ هستيشناسي در تهيگي حل ميشوند، لمس كردن تهيگي در اين آداب و مناسك در واقع بازآفريني اين جهان است». اما بدون بافتي فراجهاني، چنين همذاتپنداريها و فرايندهاي آييني كه منجر بدانها ميشوند، بسيار شبيه سنتهاي محلي تسخير هستند كه در سراسر جنوب و جنوب شرق آسيا وجود دارند. به علاوه، ايدة تهيگي شمشير دو دم است؛ در حالي كه خدا حقيقيتر از سالک يا مراقبهگر نيست، كمتر از او نيز حقيقت ندارد. بنابراين اگر خدايان تنتري را موجودات بيروني واقعي تلقي كنيم، با ديدگاه مهايانه مغايرتي ندارد.
مَندَله
يكي از ويژگيهاي بارز آيين بوداي تنتري به کاربردن مندله است؛ علاوه بر اين، مندله نقش مهمي در آداب و مناسك تشرّف و نيز آداب پس از آن در سراسر اين سنت دارد. واژة سنسكريت مندله به معناي دايره، صفحة مدوّر يا هاله است. در بافت ديني، معمولاً به شكل گرد يا ترسيم فضا يا محيطي مقدّس دلالت دارد. مَندَله در آيين بوداي تنتره عمدتاً به معناي قلمرو خدايي است كه خود نيز در مركز آن جاي دارد. مندله جهان را طبق ادراك شناخت بيداردلانة اين خدايان باز مينماياند. مندله هم اقامتگاه خدايان است، و هم اشاره به خود خداياني است كه در آن ساکن شدهاند. اين اصطلاح غالباً هم بر اقامتگاه و هم مقيمان دلالت دارد.
برخي از ويژگيهاي مندله به ماهيت خداي مركزي آن، يعني «حاكم حلقه»، وابسته است. ديگر ويژگيها در بيشتر مندلههاي بودايي، بهويژه در دورة تنترههاي يوگا به بعد، مشتركاند. بدين ترتيب، مندله در مقام محل زندگي به مثابه «قصرـ معبد» تلقي ميشود، كه مركّب است از يك صحن چهارگوشه با دروازهاي در وسط هر طرف. گاهي صحن مركزي يك يا چند حياط ديگر دارد كه هر يك با چهار دروازة خود، آن را احاطه ميكنند؛ مثلاً مندلة تنترة كالهچكره سه حياط بزرگ دارد. راههاي ورودي به گذرگاههاي سرپوشيدة كم و بيش پرزرق و برقي مشرفاند كه همانند ديوارهاي حياط آذين شدهاند. بهعلاوه، ممكن است در صحن اصلي، فضاي مدوّر ستونداري وجود داشته باشد. تمام اين مجموعه بر صحني متشكل از وجرههاي به هم آميخته و محصور در يك حلقة حفاظتي بنا شده است كه غالباً مركب از سه دايرة فرعي از گلبرگهاي گل نيلوفر، وجرهها، و از سمت بيرون، شعلههاست. همين كه اقامتگاه بنا ميگردد، خدايان مندله جايگاه خود را مييابند، در حالي كه خداي اصلي، يا خدا با همسرش، در مركز بر تخت نشستهاند و ساير ملازمان، مانند يوگينيها، بوداها، بوديستوهها، خدايان اهداگر، و دروازهبانان آنها را احاطه كردهاند.
مندلهها را براي استفاده در بافتهاي آييني براي فراخواندن يك خدا ميساختند، و در آيين بوداي تبت هنوز هم ساخته ميشوند. آنها را هم به صورت مادي و هم ذهني از طريق تجسم كردن (يا هر دو) پديد ميآورند. طرح آنها ممكن است ساده يا بسيار پيچيده باشد با چندين يا صدها خدايان مندله. گاهي مندلههاي سهبعدي ساخته ميشوند، اما تمثالهاي دوبعدي بيشتر مرسوماند. مندلههاي ماندگارتر را ممكن بود روي پارچه، يا روي ديوار معابد به صورت ديوارنگاره، نقش كنند. مندلههاي موقتي را با پودر يا شنهاي رنگي ميسازند و براي مراسم ويژه به كار ميروند. «خواندن» مندلههاي دوبعدي نياز به كمي تمرين دارد، زيرا آنها نشاندهندة «قصرـ معبد» سهبعدياند (بدون سقف اما با گذرگاههاي مشرف به در) كه به طور متقارن در طرح و چشمانداز ديده ميشوند.
سادنه (چهارچوب عمل)
منترهها، تجسمها، و مندلهها با هم در متوني به نام سادنه (S?dhana / در لغت به معناي كمال)، آمدهاند. اين آثار خصوصاً براي نشان دادن راه تَنترَه از طريق رشته اعمالي كه بر خدايي خاص متمركز است، طراحي شدهاند. اغلب سادنهها ساختار واحدي دارند. اجزاي سادنهها، بسته به عواملي چون طبقة خداي مركزي تنتره، هدف سادنه و چشمانداز تفسيري مؤلف آن، ممكن است كم و بيش پيچيده باشند. در سادنه سه مرحلة اصلي را ميتوان يافت: 1. مقدمات، 2. تجسم اصلي و 3. فرجام. مرحلة مقدمات غالباً در بافت اخلاقي عقيدتي مَهاياني، در آداب و مناسك، نقش اصلي دارد. بِيِر آن را بجا «آيينيساختن گرايشهاي اخلاقي» و «آيينيساختن ماوراءالطبيعه» ناميده است. مراسم عبادي اساساً فضايي اخلاقي ايجاد ميكند كه موجب ارتقاي عواطف و شکوفايي غمخوارگي و همدردي با موجودات عالم ميشود، كه در «چهار مقام آسماني»، يا جاودانگي، برهمهويهاره (brahmavih?ra) تجسم مييابد و «دل بيدار» (بوديچيتّه) را پديد ميآورد. همچنين ممكن است براي تجسم جمعي از بوداها و بوديستوهها، عبادت كم و بيش مفصّلِ پوُجا (P?j?) همراه با منترهها و حركات دست (مودرا) اجرا شود. [14] براي استقرار بافت عقيدتي، تجربة طبيعت غايي اشيا ــ تهيگي يا خلوص ذاتي آن ــ به صورت آييني فراخوانده ميشود. اين کار با قرائت يك يا چند منتره انجام ميشود؛ براي مثال، ذات اشيا با منترة اوم سَوَباوهشوُدّاه سَروَدَرماه سِوَباوه شوُدّو هَه (om asvabh?va?uddh?h sarvadharm?h svabh?va?uddho' hah / اوم هر چيزي ذاتاً پاك است، من ذاتاً پاكم) فراخوانده ميشود.
فراخواني ديداري خداي اصلي ــ خواه در قالب يكيشدن با سادَكَه (S?dhaka / کسي كه سادنه را اجرا ميكند) يا جدا از او ــ شامل اين مقدمات است. اين كار ممكن است كم و بيش پيچيدهتر باشد. هنگامي كه خدا به طور كامل فراخوانده شد، هدف آييني سادنه، اعم از دنيوي يا هر چيز ديگر، تحقق مييابد. اين نتايج، سادكه را از فضاي آييني بيرون برده و، چنانكه بِيِر با ظرافت بيان كرده است، به جهان عادي «غيرحقيقي عامة مردم» باز ميگرداند. تجسم در سادنه دو ساحت دارد: يکي «وجود وضعي» سَمَيهسَتّوَه (samayasattva) و ديگري وجود معرفتي (گيانهستوه). اصطلاح نخست براي اشاره به خداي اصلي به كار ميرود كه در ابتدا تجسم مييابد. اين شخصيت تنها به ظاهرْ خدا فرض ميشود، يعني «خداي وضعي» است. اين «وجود وضعي» را زمينهساز راه خداي حقيقي يا حقيقت (معرفتي / گيانه) وجود خدا (گيانهستوه) ميدانند.
غالباً سادنهها مرحلهاي دارند كه در آن گيانهستوه به صورت آييني بر سَمَيهسَتوه فرود ميآيد و با او يكي ميشود. در اين مرحله سادكه خدا ميگردد يا خداي «حقيقي» ظاهر ميشود.
دستيابي به عمل تنتري: تشرّف و اقتدار
چنانكه پيش از اين تأكيد شد، عمل تنتري براي هيچكس به واسطة بودايي بودن يا التزام به سوگندهاي دِيري، به سادگي ميسّر نيست. رهرو بايد از طريق آداب تشرف به تقديس يا اقتدار (ابيشِكه)[15] دست يافته باشد. در هر مراسم تشرّف، مريد، كه قبلاً از آموزگار تنتري يا ـ در بافت وجرهيانه ـ استادِ وجره تقاضاي تشرّف كرده است، به اقتدارهايي نايل خواهد شد. اين اقتدارها نقش معرفي مريد به خدا و رسميت بخشيدن و الزامي ساختن عمل پس از تشرّف را به عهده دارند. اين اقتدارها در فضايي آييني ايجاد ميشود كه مندلة خداي مقتضي را دارد. تعداد دقيق اين اقتدارها به ماهيت چرخة تنتري كه مريد درگير آن است، بستگي دارد. به طوركلي، متشرّفان به تنترههاي مهايوگا و يوگيني در مقايسه با متشرّفان به تنترههاي يوگا، چريا و كريا به اقتدار بيشتري نياز دارند.
ريشهها و تأثيرات
بايد به اين نكته توجه كرد كه آيين بوداي تَنترَه جدا از فرهنگ ديني گستردة زمان خود شكل نگرفت. سنتهاي عبادي (بكتي / bhakti) حول خدايان شيوا، ويشنو، و دِوي Dev?، دستكم از قرن چهارم به بعد، جزء جداييناپذير دين هندي بودند. همچنين اشكال تنتري دين با مركزيت اين خدايان، بهويژه از قرن هفتم، قابل توجه بود. مخصوصاً آيين تنتري شيواپرستي در مناطقي مانند كشمير پيرواني داشت و مركزي براي آيين بودايي تنتري بود.
آيين بوداي تنتره، در رويارويي با جاذبهها و رستگاريشناسي سنتهاي غيربودايي، تدابيري اتخاذ نمود. اساساً همة اينها را ميتوان نمونههايي از شمول تلقي كرد كه به موجب آن، خدايان و آداب غيربودايي در اَشكال بودايي ادغام شدند. يك رويكرد تأكيد بر اين موضوع بود كه سنتهاي مورد نظر هرگز چيزي جز بودايي نبودهاند. بدين ترتيب منجوشْريمولهكلپه (Manju?r?m?lakalpa) نشان ميدهد كه آداب خدايان غيربوداييِ مربوط به تومبرو (Tumberu) و خواهرانش، در اصل سالها پيش توسط بودا تعليم داده شده بودند و صرفاً در دورة اَخير بود كه آنان از شيوا تعليم گرفتند. شكل كليتر اين رويكرد را ميتوان در سوترة مهاوَيْروچَنه (Mah?virocana S?tra) يافت. در اينجا سنتهاي غيربودايي را تعاليمي معرفي ميكنند كه بوداها آنها را القا كردهاند؛ بوداها بهواسطة صفت همدرديشان در تعليم دادن طبق مقتضاي نيازهاي مختلف افراد، در قالبهاي مختلفي چون مَهيِشوَره Mahe?vara (شيوا) و نارايَنَه N?r?yana (ويشنو) ظاهر ميشوند. از اين ديدگاه، همة اديانْ بودايي محسوب ميشوند.
دومين تدبير (گاهي بالاجبار) به انقياد درآوردن خدايان غيربودايي بود. خدايان مقهور پس از ادغام آداب و مناسكشان به بودا ملتجي ميشدند، و پس از آن آيينهايشان با منترههاي جديدي كه براي خدايان غيربودايي بود، ادغام ميگرديد. نمونة بسيار آشكار و مؤثر آن ادغامي بود كه در تتَّوسمگرهه اتفاق افتاد. اين متن روايت مفصلي دربارة انقياد شيوا در برابر وجرهپاني دارد. شيوا در برابر اين تغيير مقاومت كرد؛ در نتيجه او بايد به دست وجرهپاني كشته و دوباره زنده ميشد و در پايان همراه با همسرش اوما Um? زير پاي وجرهپاني له ميگرديد. در اين حالت است كه پس از دريافت قدرتهاي تنتري از پاي وجرهپاني، شيوا به بيداردلي نايل ميگردد و نامي ديگر ميگيرد و در نظام جهاني پس از مدتي طولاني بودا ميشود. ديويدسن (Davidson) اظهار ميدارد كه ريشههاي اين داستان، كه يكي از اسطورههاي اصلي آيين بوداي تبتي شد، به داستانسرايي آموزگاران بوداييِ گذشته برميگردد كه مجبور بودند به هنگام گذر از روستايي به روستاي ديگر، با سنتهاي ديني رقيب مجادله كنند. به عقيدة او، بعدها اين روايتها با سنتهاي مكتوب و دِيري ادغام شد.
برخورد با سنتهاي رقيب با ادغام جنبههايي از آنها، تا زمان تنترههاي يوگيني ادامه داشت. اما اين سؤال باقي است كه آيا تدوينكنندگان بودايي يوگيهاي دورهگرد بودند يا رهروان؛ به هر حال هر كدام كه بوده باشند، لزوماً به سلسلهاي از متون شيوايي دسترسي داشتهاند. در اين دوره، عناصر وامگرفته شده جذب متون بودايي شدند، يعني بودايي تنتري شدند؛ چنانكه سندرسن (Sanderson)ميگويد: «اينان چه از نظر خويشكاري، چه از نظر ادراك نفس، سراپا بودايي شدند».
پينوشتها:
12. واژههاي سهجهيانه و كالاچكره يانه كه گاهي در مباحث آيين بوداي تَنترَه ديده ميشود ميتوانند منحرفكننده باشند. آنها بيانگر يانههاي متفاوتياند حتي كمتر از واژة وجرهيانه. يوگيني مظهر آيين بودايي وجرهيانه بودند معرّف برجستگيهاي رقابتآميز (يا حتي رستگاريشناسي رقابتآميز) به شمار ميرفتند.
13. در آيين بودا، موعظه هميشه شكلي از عمل است. بدين ترتيب منترهها را بايد شكلي ويژه از عمل موعظه تعبير نمود. بحث در خصوص ماهيت تنترهها ممکن است بهسرعت از لحاظ فلسفي پيچيده شود.
14. گفته ميشود كه آداب تنتري تمام وجوه سالک را از بدن، سخن و دل (تركيب سهگانة رايج در تبيين وجوه انسان) به كار ميگيرد كه به ترتيب به تسخير مودراها، منترهها و تجسم در ميآيد.
15. محققان اختلاف نظر دارند كه بهترين ترجمه براي واژة ابيشِکه چيست اين کلمه از نظر لغوي به معناي «اندكي» است، و با تقديس شاهانه نيز پيوندهايي دارد. اسنلگرو «تقديس» را در ترجمة آن ترجيح ميدهد و من در پذيرفتن «اقتدار» با ديگران همنظرم.
نويسنده:آنتوني ترايب
مترجم: مليحه معلم
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید