چهار حقيقت جليل
نخستين گفتار بودا- سورهي به گردش درآوردن گردونه آيين- از «رنج و رهايي» ميگويد؛ دو بيراهه هست كه هر دو به رنج ميانجامد، يكي كامراني و ديگري خودآزاري. بودا، كه خود سالها پيش از بوداشدن اين دو بيراهه را راه ميپنداشته، پس از «بودا» شدن درمييابد كه راه نه آن است و نه اين؛ و به راه ميانه راه ميبرد، كه به خلاف آن دو بيراهه، بزرگوار و جليل است. راه ميانه به راههشتگانهي جليل (1) معروف است.
بودا از پيمودن اين راه هشتگامه يا راه هشتگانهي جليل به چهار حقيقت رسيد؛ يعني به حقيقتِ رنج، حقيقتِ خاستگاه رنج، حقيقت رهايي از رنج و حقيقت راهي كه به رهايي از رنج ميانجامد. اين راه خود به تنهايي هدف نيست، مقصد و مقصودش نيروانَه است. اينك آن چهار حقيقت
1- حقيقت جليل رنج. (2) بودا ميگويد زاييدهشدن رنج است؛ پيري رنج است؛ بيماري رنج است؛ مرگ رنج است؛ از عزيزان دور بودن رنج است؛ با ناعزيزان محشور بودن رنج است؛ (3)به آرزو نرسيدن رنج است. سخن كوتاه، همهي پنج تودهي دلبستگي رنجاند.
2- خاستگاه رنج، تشنگي (4) است ، يعني تشنگي كام، تشنگي هستي (5) و تشنگي نيستي. و همين تشنگي است كه به دوباره زاييدهشدن ميبرد و به كامراني بسته است.
3- رهايي از رنج» همان رهايي از تشنگي يا قطع و توقف تشنگي است، يعني رها كردن آن، رو گرداندن از آن، آزادي و وارستن از آن است تا نشاني از آن به جا نماند. چون تشنگي از راه حواس پيدا ميشود، پس رهايي از آن نيز در خودداري و مراقبت از درهاي حواس است.
4- راه رهايي از رنج: «همان راستي و درستي در شناخت، در انديشه، در گفتار، در كردار، در زيست، در كوشش، در آگاهي و در يكدلي، يعني سَمادي، (6) است». كه همان راه هشتگانهي جليل است. (ع. پاشايي، راه آيين (دَمهَپدَه) ، 1380، ص 28). اينك توضيح كوتاه هر يك از اين هشت گام.
راه هشتگانه
1- شناخت، ديد، نظر (يا فهم) درست (7) (سَمّاديتيْ): شناخت چهار حقيقت جليل خصوصاً و آموزههاي بودا عموماً
2- نيّت (يا انديشه) درست (8) : بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه.
3- - گفتار درست (9) : دَم فروبستن از دروغگويي، از چرندبافي، از درشتگويي، و از ياوهگويي، آگاهي فرد از تأثير سخنان خود.
4- كردار درست (10) : روگرداني از آزردن زندگي، يعني كشتن، از دزدي، از آلوده دامني، يعني كامراني و شهوتراني، آگاهي فرد از تأثير اقدامات خود.
5- معيشت (11) درست (12) : خودداري از پيشههاي زيانآور، چون اسلحهفروشي، بردهفروشي، طالعبيني و مانند اينها، به تعبير درستتر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلي كه به تقويت آموزههاي بودا بينجامد.
6- كوشش درست (13) : براي دور ماندن از هر گونه بدي، پيروز شدن به هر گونه بدي، شكوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نيكي است كه در رهرو پيدا ميشود. كنترل درهاي حواس در اين مرحله صورت ميپذيرد.
7- بينش درست (14) : اين است كه رهرو به تن، احساسها، دل و نيز دَمّهها - يعني چيزها و نمودهاي خاص- دانستگي و آگاهي روشن دارد و دانسته زندگي ميكند. (گونهاي از مراقبه بودايي)
8- تمركز درست (15) : (گونهاي از مراقبه بودايي) در اين باره بيشتر خواهيم گفت. دو راه اخيرالذكر از راههاي هشتگانه، اشاره به موضوع مراقبه دارد كه هم در بخش مطالعه تطبيقي با فلسفه اگزيستانس و هم در بخش روانشناسي بوديسم، به آن مشروحاً خواهيم پرداخت. لازم به گفتن است كه براي عناوين اين 8 راه، معادلهاي مختلفي توسط مترجمين انتخاب شده است. كه معادلهاي نسبتاً خوبي است. البته در مورد معادلهاي mindfulness و concentration كه استاد عسگري پاشايي به ترتيب آگاهي و يكدلي و استاد شايگان پندار و مراقبه را برگزيدهاند، همانطور كه خواهيم اين هر دو راه، دو گونه مراقبه هستند كه دومي، متضمن مراقبه تمركزگراست و اولي متضمن مراقبه بينشيابانه، دست برداشتن از پندارها و دست يافتن به نيروانهست. بنابراين با توجه به معناي مورد نظر اين اساتيد، واژگان بينش درست و تمركز درست را نيز براي آنها ميتوان بهكار برد. بيان (هامفريز معتقد است كه مفهوم samadhi را نميتوان با معادل concentration كرد. او كاربرد معادلهايِ همزمانِ: مراقبه، تمركز و ژرفانديشي را براي گام هشتم بودايي توصيه ميكند. كه انجام پيشنهاد ايشان در ترجمه، كاري غيرمقدور است. نگ: هامفريز، 1377، ص 68).
گفتني است كه رهرو، هشت گامِ راه هشتگانهي جليل را از طريق سه آموزش (16) پيش ميگيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز ميكند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است. سپس به برترين مراقبه روميآورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبهي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه ميكند، و آنگاه به برترين شناسايي (پَرجنا) ميرسد كه مشتمل بر نيّت درست و شناخت درست است. (ع. پاشايي، 1380، ص 29). (17)
بنابراين مشاهده ميشود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز ميگردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزههاي بودا به سامان ميآورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است. در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميقتر مراقبه كه بينشيابي باشد، نائل ميگردد. در گام سوم، دو حاصل، پديدار ميگردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پِرَگيا) است. (18)
زنجيرِ عِلّي يا همزايي مشروط
بودا در هر يك از سه پاس شبي كه به روشنشدگي (19) ميرسد به يك دانش يا شناخت دست مييابد. در پاس مياني شب به شناخت زادن و از ميان رفتن موجودات ميرسد و در آن به نظاره ميپردازد. آنگاه از خود ميپرسد كدام علت است كه از آن پيري و مرگ برميخيزد، و پي ميبرد كه زاييده شدن علت پيري و مرگ است و با دنبال كردن نتيجهگيري در اين گونه نسبتهاي ميان علتها ميبيند كه زاييده شدن، از وجود برميخيزد و اين هم از رو آوردن به محسوس براي خشنود ساختن حواس، يعني دلبستگي. اين دلبستگي چگونه پيدا ميشود؟ از تشنگي؛ و اين خود از احساس؛ و اين از تماس برميخيزد؛ و تماس هم از باقيماندهي شش بنياد حس برميخيزد؛ و اين از باقيماندهي نام و شكل، يعني منش و شخصيت؛ و باز اين نيز از باقيماندهي دانستگي؛ و دانستگي هم از نيروهاي مؤثر در ناداني، يعني از كردارسازها؛ و اينها هم كه جوانههاي هر گونه وجود را در خود دارند، از ناداني برميخيزند. بدينسان به شناخت قسمي «زنجير عَلّي» ميرسد. پس وجود ساختهي يك زنجيرِعلّي دوازده حلقهاي است. اينك توضيح كوتاه دوازده حلقهي زنجيرِعِلّي:
الف- ناداني، ندانستن چهار حقيقت جليل است.
ب- از ناداني، كردارسازها، يا سَنكارَهْ برميخيزد؛ كه مشروط به نادانياند. مراد از كردارسازها كردارها يا كَرْمَه (20) هاي ارادي تن و گفتار و انديشهاند؛ خواه اين كردارها نيك باشند خواه بد؛ درست باشند يا نادرست؛ سالم باشند يا ناسالم. ناداني و كردارسازها دو حلقه از زندگي گذشتهاند.
ج- دانستگي حلقهي سوم است كه مشروط به كردارسازهاست. اين دانستگي را دانستگي دوباره زاييده شدن دانستهاند. يعني نخستين دانستگي است كه در لحظهي آبستني احساس ميشود. بودا ميگويد «اگر دانستگي به زِهدان مادر نميرفت آيا نام و شكل (حلقهي چهارم) به وجود ميآمد؟... اگر دانستگي پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بيرون ميرفت، آيا نام و شكل در اين جهان پيدا ميشد؟ اگر دانستگي پسري يا دختري را در كودكي رها كند، آيا نام و شكل رشد ميكند؟ افزون ميشود و به كمال ميرسد؟» جنين در زِهدان مادر از تركيب دانستگي دوباره زاييدهشدن و نطفه به وجود ميآيد. در اين دانستگي همهي تأثيرات صفات، يا ويژگيها، و كششهاي جريان زندگي شخص پنهان است. اين حلقه، زندگي گذشته را به زندگي كنوني ميپيوندد.
د- نام و شكل. مراد از نام سه توده از پنج توده است؛ يعني احساس، ادراك، و همكارها. مراد از همكارها پنجاه حالت رواني است؛ به جز احساس و ادراك. مراد از شكل همانا كالبد (از پنج توده)، جنسيت، و جايگاه دانستگي است كه شارحان آن را دل دانستهاند. اينها نيز همزمان با دانستگيِ دوباره زاييدهشدن پيدا ميشوند و مشروط به كَرْمَه يعني كردارهاي گذشتهاند.
ه- شش بنياد حس همانا چشم، گوش، بيني، زبان، تن و دل يا مَنَساند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگي كه از تماس هر يك از اين حسها با موضوع آن پيدا ميشود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگي گوش يا شنوايي.
و- بساويدن. از چشم و شكلها دانستگي چشم پيدا ميشود، بساويدن تماس اين سه با هم است. مثل اينكه دو قوچ شاخهاي خود را به هم بكوبند. يك قوچ چشم است و قوچ ديگر شكل، و برخورد ميان اين دو بساويدن چشم است.
ز- احساس. هر گاه يكي از اندامهاي حسي با موضوع خود، مثلاً چشم با شكل، تماس پيدا كند احساس پيدا ميشود. ازاينرو به اعتبار شش حس، شش احساس هست.
ح- تشنگي. از احساس، تشنگي پيدا ميشود. تشنگي سه گونه است: تشنگي كام، تشنگي هستي و تشنگي نيستي. ناداني و تشنگي دو حلقهي مهم اين زنجير عِلّياند. ناداني، كه علت گذشتهي وجود است، شرط و علت اكنون به شمار ميآيد؛ و تشنگي، علت كنوني و شرط و علت آينده است
. ط- از تشنگي، دلبستگي پيدا ميشود كه همان تشنگي بيش از حد است. تشنگي آرزوي داشتن چيزي است كه هنوز به دست نيامده؛ مثل دست دزدي كه در تاريكي دنبال چيزي است؛ امّا دلبستگي، دزدي و به دستآوردن آن چيز است؛ همچون دزديده شدن گنج به دست دزد. دلبستگي چهارگونه است: «دلبستگي به كامها»، «دلبستگي به نظرهاي نادرست»، «دلبستگي به آداب و آيينها»، «دلبستگي به عقيدهي خود».
سه حلقهي احساس، تشنگي و دلبستگي ما را به زندگي آينده ميبندد.
ي- وجود. دلبستگي شرط وجود است. مراد از وجود جريان فعال درست و نادرست يا سالم و ناسالم كَرْمَهاي يا كرداريِ شدن است. وجود دو جنبه دارد، يكي كه كننده يعني فعال است و وجودِ كَرْمَه خوانده ميشود، يعني كردارهاي خوب و بدي كه كَرْمَه را ميسازند؛ ديگري جنبهي پذيرندهي شدن است، كه وجود مجدد يا دوباره زاييده شدن است. وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان كام، وجود در جهان شكل يا مادهي لطيف و وجود در جهان بيشكل يا نامادّي.
ك- از وجود، زاييدهشدن پيدا ميشود. اين زاييدهشدن در واقع همان دوباره زاييده شدن است. يعني از وجودِ كَرْمَهي سالم و ناسالم وجود مجدد پيدا ميشود با نشانههاي جسمي و رواني خاص آن.
ل- پيري و مرگ. چون زاييده شدن هست، پيري و مرگ نيز به ناگزير هستند، و در نتيجه رنج و اندوه نيز خواهد بود.
دربارهي اهميت اين زنجير علّي همين بس كه بودا گفته است: «هر كه زنجير علّي را بفهمد، آيين را ميفهمد». (M28)
بودا و سه نشانه هستي
همهي آميختهها نپايندهاند. هر آن كه ] اين را [ با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است.
«همهي آميختهها رنجاند». هر آن كه ] اين را [ با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است.
«هيچ چيز خود نيست». هر آن كه ] اين را [ با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است.
دَمَّهپَدَه 277-79
همهي نمودهاي اين جهان سه نشانه دارند: نپايندهاند ، دستخوش رنجاند ، و خود ندارند يا نه- خود (21) ند. اينك توضيح كوتاه هر يك از اين سه نشانه.
نپايندگي
نمايان شدن، گذشتن و دگرشدن چيزهاست؛ يا از ميان رفتن چيزهايي است كه «شده» يا نمايان شدهاند. يعني كه چيزها هيچگاه به همان يك شكل نميپايند بلكه آن به آن، از ميان ميروند و دگر ميشوند. هر نمودي، يا دَمّهاي كه «آميخته»، يعني آميختهي علت و شرطها، يا مقيد و مشروط باشد از ميان رفتني است، بنابراين، كل هستي نپاينده است، يعني هستي پنج توده و دوازده بنياد حس، - شش حس و شش موضوع آنها- نپايندهاند فقط نيروانَهاَ آنجا كه دَمّهاي نياميخته و نامشروط است دستخوش هيچگونه نمايان شدن (= به وجود آمدن)، دگرشدن و از ميان رفتن نيست.
دستخوش رنج بودن
همه نمودهاي هستي، به اعتبار نپايندگيشان، رنجآورند و به اين نميارزند كه انسان به آنها دل ببندد. اين نكته دربارهي پيشامدهاي خوش زندگي نيز درست است.
خود نداشتن
مراد بودا از اين سخن كه «هيچ دَمّهاي خود نيست» يا دقيقتر بگوييم، نه- خود است، اين است كه هر آنچه در واقعيت هست دستخوش جريان پيوستهي «نمايان شدن»، «گذشتن» و «دگرشدن» است. و از آنجا كه داشتن خود در يك معنا پايندگي است، پس، آيين بودا «پايندهي تغييرناپذير» يعني «خود» را براي هيچ دَمّهاي، خواه مادي خواه نه- مادي، نميپذيرد. «هر آن كس كه اين نكته را روشن نبيند كه همهي نمودهاي وابسته نپاينده و از ميان رفتنياند، و نداند كه همهي كردارها به ناداني و مانند اينها وابستهاند، ميانديشد كه اين «خود» است كه ميداند يا نميداند، كه دست به كردار ميزند و يا سبب كردار ميشود، كه با دوباره زاييده شدن به هستي ميآيد... كه «احساس»ها را دارد و احساس ميكند و ميل و دلبستگي دارد؛ پس از دوباره زاييدهشدن به هستي تازهاي وارد ميشود!»
نيروانه: فرونشاندن سه آتش
بودا ميگويد همه چيز جهان در آتش است و ميسوزد. «چيزها از چه ميسوزند؟ از آتش آز و كينه و فريب. من ميگويم كه از زاييده شدن، مرگ، پيري، اندوه و زاري، رنج و غم و نوميدي است كه چيزها در آتشاند.» رهروي كه راه هشتگانهي جليل را پيموده و به فرونشاندن اين سه آتش توفيق يافته، «سردي» و «آرامش» آن را ميشناسد. رهرو اگر در سير عوالم دروني خود به نيروانَه برسد و زيست او همچنان برقرار باشد، نيروانَهي او ذات نيروانَه با باقيماندهي بنياد (24) خوانده ميشود. مراد از بنياد همان پنج توده است و از آنجا كه ناداني و تشنگي- دو علت دوباره زاييده شدن - به آنها ميچسبند آن را بنياد خواندهاند.
رهرو كامل يا اَرهَت اگر در سير خود به نيروانَه دست يابد، و اين همزمان با مرگ او باشد، اين نيروانه را ذات نيروانَهي بدون باقيماندهي بنياد (25) ميخوانند كه به پَرينيروانَه (26) هم معروف است. بايد توجه داشت كه اين دو مقام نيروانَه دو نيروانَهي جداگانه نيستند؛ بلكه به اعتبار آنكه اَرهَت آنگاه كه زيست او برقرار است، يا آنكه در مرگ به نيروانَه رسيده باشد، نيروانَهي او به يكي از اين دو نام خوانده ميشود.
نيروانه: ذات بيمرگي
سراسر راه هشتگانهي جليل، و بهطور كلي همهي دَمّهي راه ميانه وسيلهي رسيدن به مقصود، يعني نيروانَه است كه آغاز آن آزادي و اوج آن ذات بيمرگي (27) است. در چندين گفتار بودا آمده است كه راه هشتگانه وسيله است نه مقصود. يكي دو نمونه از آنها اينجا آورده ميشود.
«اي رهروان، هر چه فرونشاندن ] آتش [ آز، فرونشاندن كينه و فرونشاندن فريب است ] ذات [ بيمرگ خوانده ميشود. اين راه هشتگانهي جليل خود راهي است كه به بيمرگي ميانجامد...» (SV8)
«... اي راده، (28) آنجا كه كالبدي هست، مارَه يا چيزهاي مارَهْ سرشت، يا هر آنچه از ميان رفتني است آنجاست. پس، اي راده، به كالبد چون ماره نگاه كن. آن را مارَهْ سرشت بدان، آن را چيزي از ميان رفتني، چون باد و آماس، چون قلاب، چون درد و چون سرچشمهي درد بدان؛ هر كه آن را چنين بنگرد درست نگريسته است.
«دربارهي احساس، ادراك، حالات دل، دانستگي هم ميتوان چنين گفت».
- «ولي، اي سرور، درست نگريستن براي چه مقصودي است؟»
- «درست نگريستن براي بيزاري است».
- «ولي، اي سرور، بيزاري براي چه مقصودي است؟»
- «بيزاري براي آنكه بيآزي پديد آيد».
- «ولي بيآزي براي چه مقصودي است؟»
- «بيآزي براي آزاد شدن».
- «ولي آزادي براي چه مقصودي است؟»
- «اي رادَه، آزادي براي نيروانَه».
- «ولي، اي سرور، مقصود از نيروانَه چيست؟»
- «اي رادَه، اين پرسشي است كه بسي دور ميرود. اين پرسش از دايرهي پاسخ بيرون است. براي فرو شدن در نيروانَه، براي به آن سو و نزد نيروانَه رفتن، براي اوج در نيروانَه است كه راه قدسي را زندگي ميكنند».
اَرهَت ميكوشد تا از آنچه جاويد نيست آزاد شود و به ذات بيمرگي برسد. نيروانَه چون ذات بيمرگي، جاويد و خواستني است؛ خوشدلي است. رهروِ به بيمرگي رسيده به چنان يقيني آراسته است كه استواريش چون استواري زمين و پايداريش چون پايداري آستانهي در است. او به درياچهاي ماند كه از گل و لاي آزاد است؛ بيآلايش و پاك است. او در اين حال آرامشِ جاويد چهرهاي درخشان دارد؛ از اين «جاويدي» نشاني به دست نميتوان داد؛ جز اينكه ] بگوييم [ ايمني است؛ سوي بيسويي است؛ لامكان است؛ جزيرهاي است كه در آن هيچ چيز نميتوان يافت. اين انوشگي «مقامي است كه در آن نه زميني هست، نه آبي، نه فروغي، نه هوايي، نه بيكرانگي مكان، نه بيكرانگي دانستگي، نه ادراك و نه نه - ادراك، نه ايستادن، نه رفتن، نه ماندن، نه مرگ، بيپايداري، بيپيشرفت و بيپايگاه است، اين پايان رنج است».
رهروي كه نخستين بار به نيروانَه ميرسد به رود رسيده خوانده ميشود؛ او به رودي پا نهاده است كه به «درياي نيروانَه» ميپيوندد. او سپس با تلاش و كوشش و با گسستن «بند»ها به تدريج به مقام يك بار بازآينده و آنگاه به مقام بيبازگشت و سرانجام به مقام اَرهَت ميرسد. اَرهَت، مرد تمام و ارزنده است، انسان كاملي است كه هيچگاه دستخوش سَنْساره نيست، او به ذات بيمرگي رسيده است. (ع. پاشايي، 1380، صص 47-30).
نيروانه از ديدگاه پوسن و داسكوتپا
در تفسير «نيروانه» بين ارباب تحقيق اختلافنظر وجود دارد. «پوسن» آن را مقام سرور و شادي و خاموشي و «موجوديت تصورناپذير» و «مقام تغييرناپذير» بيان كرده است. آيا «نيروانه» مقامي است مطلق كه برفراز مظاهر و پديدههاي عالم جاي گرفته؟. آيا بايد آن را نوعي خلا تعبير كرد؟ در بسياري از آثار مقدس بودايي چون «مَجيمهنيكايه» و «سمْيوتهنيكايه» اين مطلب را نزد بودا عنوان كردهاند،ولي وي از دادن پاسخ مثبت همواره اجتناب ورزيده اين است.
«پوسن» معتقد است كه از «نيروانه» دو قسم تعبير شده است: يكي مفهوم گريز و آزادي از ناپايداري مظاهر جهان است و احتمال دارد كه اين مفهوم گروهي را به اين عقيده واداشته باشد كه به مثابهي برهمن و آتمن اُپهنيشَدْها، مراد از «نيروانه» ارتقاء يافتن به مقام مطلق و جاويداني و بقاي سرمدي است، ولي در عين حال عدم اعتقاد و اعتناء به اصل ثابت و جوهر ساكن، ممكن است پارهي ديگري را به اين نتيجه رسانيده باشد كه «نيروانه» انقطاع و خاموشي پديدهها و سكوت محض است. البته بايد متذكر بود كه بيشتر بوداييان مفهوم ثاني «نيروانه» را پذيرفته و حجت قرار دادهاند.
«داسكوپتا» ميگويد: «به نظر من كوشش كاملاً بيهودهاي است كه بخواهيم «نيروانه» را به عنوان يك تجربهي جهاني شرح بدهيم و هيچ طريق بهتري براي بيان آن نيست، مگر آنكه بگوييم «نيروانه» فرونشاندن جملهي رنجهاست، و مقامي است كه در آن كليهي تجارب عالم خاموش ميشوند و اين نه ميتواند مثبت تلقي شود و نه منفي. هر آن كس بكوشد كه «نيروانه» را همچون مقام مثبت يا منفي يا فقط مقام عدم و انهدام تعبير كند، نظري در پيش گرفته كه در آيين بودا آن را كفر و الحاد ميدانند. درست است كه اين طرز بيان مردمان عصر جديد را ارضاء نميكند و ما ميخواهيم مطالبي بيشتر دربارهي معاني آن بدانيم ولي پاسخ دادن قطعي بر اينكه «نيروانه» چيست امكانناپذير است زيرا خود بوداييان اين سؤالات را بيربط و غيرشرعي تعبير كردهاند».
بنابراين به نظر ميرسد كه نيروانه، سكوت محض است و سكوت را به لباس اصوات نتوان آراست و آن را به هيچ عبارت و گفتاري مزيّن نتوان ساخت، زيرا آن بيرنگ و صفت است و رنگ ادراكات بدان تعلق نميگيرد. «نيروانه» خود دليل خود است. و تا كسي بدان مقام نرسيده و ارتقاء نيافته باشد، بحث در اطراف آن بيحاصل و اتلاف وقت خواهد شد. چگونه ميتوان براي نابينايي نقش طراوتبخش طلوع خورشيد را در آفاق بيكران درياهاي آرام، بيان كرد، و يا منظرهي سايه روشن لكه ابري را كه نيمهنقابي برچهرهي تابناك ماه ميافكند و جهاني نيمه خيالانگيز و نيمهواقعي پديد ميآورد در نظر او مجسم كرد. (شايگان، 1378، صص 167-161 - ضمن اصلاح معادلها)
پينوشتها
1. عطار نيز در منطقالطير طريقت را «راه جليل» ميخواند:
كِي تواند اندر راه جليل عنكبوت مبتلا همْ سيرِفيل
2. dukkham ariya-saccam
3. «عزيزان و ناعزيزان» يعني همهي چيزهاي خوشايند و ناخوشايند، دوستداشتني و دوست نداشتني.
4. a - a/tanh - trisn يعني ميل و طلب.
5. به ترتيب: a - ama-tanh - vibhava-t., bhava-t., k
6. adhi - sam ، يعني سير در عوالم دروني، تفكر و تمركز (شرح بيشتر خواهد آمد).
7. Right understanding (samma ditthi)
8. Right Iuntention (Samma sankappa)
9. Right speech (samma vaca)
10. Right Action (Samma Kammanta)
11. گفتني است كه استاد عسگري پاشايي، اين راه را زيست درست و شايگان «طريق يا وسايل زيست راست» نام نهادهاند كه هر دو اشاره به اجتناب از مشاغل زيانآور و خرافهگرايانه دارد.
12. Right Livehood (Samma ajiva)
13. Right effort (Samma Vayama)
14. Right mindfulness (Samma Sati)
15. Right Concentration (Samma Samadhi)
a - 16. ti-sikkh
17. آنگونه كه از كانون پالي ميتوان فهميد، راه هشتگانه، به ترتيب قيد شده در فوق، مبناي عمل رهرو نيست، بلكه «سه آموزش»، مبناي عمل رهرو است، به اين ترتيب كه راه هشتگانه براي رهرو، با عمل آغاز و به فهم، منتهي ميگردد.
18. بنگريد به: Thirakoul, p.<http://www. Serendip.braynmawr.edu>
19. bodhi
20. kamma/karma
21. an-att - a
22. Veda
23. Upanishad
24. kilesa-parinibb - ana يا sopadhi َ sesa-nibb - ana/ sa-up - adi-sesa-nibb - ana dh - atu
25. khandha-parinibb - ana يا nirupadhi َ sesa-nibb - ana/an-up - adi-sesa-nibb - ana dh - atu
26. Parinirv - ana/Parinibb - ana
27. amatam dh - atu
28. R - adha
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید