سيد اسدالله باقر اوف و برادرانش (سيدنصرالله، سيد رضا، سيد محمود و آقا ميرعلينقي باقراوف) که به «سادات خمسه» شهرت داشتند، از ثروتمندترين و بانفوذترين بهائيان گيلان و تهران در عصر قاجار به شمار ميرفتند. بزرگترين ايشان سيد نصرالله باقراوف بود که «در طهران از اعيان بزرگ به شمار ميآمد و تا زنده بود در سبيل امرالله فداکاري و براي جامعهِ احباب گرهگشايي ميکرد» .? آيتي شرح ميدهد که چگونه نصرالله باقراوف تلاش ميکرد سپهسالار تنکابني (يکي از دو فاتح بزرگ مشروطه) را به بهائيت جلب کند، ولي تيرش به سنگ خورد.?
مسيو ب. نيکيتين، کنسول روسيه در ايران عصر قاجار، مينويسد: در موقع اقامت در رشت با فرقهِ بهائي ارتباط پيدا کردم و راهنماي من باقراوف بود» . وي، سپس ضمن شرح روابط خود با آنها ميافزايد: «در خاطرم هست که يکي از مبلغين اين فرقه در موقعي که به عکا ميرفت، موقع ورود به رشت از من ملاقاتي کرد و چند ماه بعد در آغاز سال ???? مراجعت نمود و از عبدالبهاء نامهاي براي من آورد. رئيس اين طايفه در ان نامه از من تمجيداتي کرده بود که البته خود شايستهِ آن نبودم. مثلاً در اين نامه مرا پناه دهندهِ محرومين خطاب نموده و تشکر کرده بود که من پرچم عدالت و انصاف و غيره را بلند کردهام. از خواندن اين نامه و نوشتههاي ديگر از تعليمات مؤسس اين فرقه اطلاع حاصل کردم که آنها پيوسته بر ضدّ هر نوع تعصب ملي و مذهبي و نژادي مبارزه ميکنند.?
ظهيرالدوله (رئيس انجمن اخوت) که در جريان آخرين سفر مظفرالدين شاه به فرنگ (????ق) همراه شاه بوده و در قزوين با سيد اسدالله باقراوف ديدار و گفتگو داشنه است، شديداً از «روس مآبي» سيد اسدالله انتقاد ميکند. زيرا وي فردي ايراني، آن هم سيد و از اولاد پيامبر اسلام (ص) بود و کسوت روحانيت بر تن داشت، اما اسمي روسي: «باقراوف» را انتخاب کرده بود (پسوند «اوف» در زبان روسي، معادل واژهِ «زاده» در فارسي ميباشد، بنابراين، معادل فارسي باقراوف، باقرزاده ميشود). علاوه بر اين، باقراوف در گفتگو با ظهيرالدوله، به جاي نام ايراني برخي از اشياء، واژهِ روسي آنها را به کار ميبرد (مثلاً به جاي مرکّب دوات، واژهِ «چرنيل» را به کار برده بود که معادل روسي آن است).? ظهيرالدوله در بخش خاطرات عبور از رشت در آن سفر، ضمن اشاره به ديدارش با نايب و مترجم کنسولگري روسيه در رشت، فرصت را براي انتقاد مجدد از سيد اسدالله باقراوف مغتنم ميشمارد:
[در رشت]… ميرزا عبدالله خان، نواب نايب و مترجم اول قونسولگري روس در گيلان، پيش من آمد. ظاهراً بد آدمي نيست و حال آنکه نوکر روس و تبعهِ روس، و قريب سي سال است در قونسولخانهِ روسها خدمت ميکند. آدم وطن پرستي به نظرم آمد يا نميدانم از شدت پلتيک به ملاحظهِ من آن حرفها را ميزد. به عکس سيد اسدالله باقراوف که سيد و ايراني و تبعهِ ايران و تاجر ايران است و در مهمانخانهِ قزوين ديد که من پوستين همراه دارم، به حالت تمسخر از من پرسيد پوستين مال کيست؟ گفتم مال من است و براي سفر، خيلي خوب؛ لباس گرم راحتي است و هم به منزلهِ دوشک است و هم کار لحاف [را] ميکند. خندهِ زير لبي کرده گفت: خير آقا، اين پالتوهاي روسي خيلي خوب و بهتر از پوستين است و گفت: هر وقت به بادکوبه ميروم، عمامهِ سبز و قباي آراسته و عبا را تبديل به کلاه روسي و نيم تنه و پالتو ميکنم. من بعد از يکي دو دقيقه سکوت، گفتم خوب ميکنيد.?
سيد اسدالله باقراوف کسي بود که از تخم مرغ فروشي در رشت به مرتبهِ ميليونري رسيده بود?و بهائيان، دستيابي وي را به ثروت ميليوني، ناشي از ايمانش به مسلک بهاء ميشمردند اما عبدالحسين آيتي، که پيش از مشروطيت، به مدت يک سال در ادارهِ راه شوسهِ انزلي به تهران (به رياست باقراوف) کار کرده بود?، آن ثروت هنگفت را «از معجزات روسيه» ميدانست.?
آيتي (آوارهِ سابق) مبلغ مشهور بهائي است که بعداً کتاب «کشف الحيل» را در افشاي مظالم و مفاسد اين فرقه نوشت. وي، در زمان بهائيگري، در ????ق به فرمان عباسافندي و به دعوت باقراوف، جهت تبليغ مردم به بهائيت به تهران آمد?، عضو محرم دائمي محفل روحاني بهائيت در پايتخت شد??، در خانهِ باقراوف و پيشکارش (سيد شهاب) به جوانان بهائي درس داد و توسط باقراوف با «چند نفر وزراي معزول و بيکار» وقت ايران ديدار و به تبليغ (نافرجام) آنان پرداخت.??
آيتي، که مدت ? ماه شب و روز با باقراوف معاشر بوده است، تحت عنوان «افکار باقراوف» مينويسد:
«تصور و عقيدهِ او اين بود که امر بهائي بر اثر مساعدت خارجيها عالمگير ميشود و اولين نقطه که حائز اهميت خواهد شد طهران خواهد بود و نخستين کسي که مقرّب شده به رياستهاي سرشار خواهد رسيد او و خانوادهِ او خواهد بود، و اگر نسبت و وصلتي هم با عبدالبها داشته باشد اين رياست الي الابد در خاندان او باقي ميماند… حتي روزي اعتراض به رياست وزرايي سپهدار رشتي کردم ديدم جداً با حالت رقابت صحبت ميکند. گفتم اگر شما خود به جاي او بوديد ميديديد چقدر کار اجتماعي و رياست مملکتي مشکل و پرزحمت است. با يک وجههِ جدّي گفت: اگر مملکت را به دست من دهند به فاصلهِ يک هفته درست ميکنم. گفتم: مثلاً چه ميکنيد؟ گفت: مردم را مجبور ميکنم که بهائي شوند. گفتم: آن وقت کار درست ميشود؟ گفت: بلي. گفتم: چرا جمعيت به اين کمي که در همهِ طهران پانصد نفر مرد و منتهي هزار و دويست نفر زن و مرد و بچهِ بهائي هست نميتوانند کارهاي خود را اداره کنند؟ چرا هر روز در ميانشان نزاع است؟
چرا بايد محفل اصلاح (و به قول خودتان) عدليهِ روحاني! کارهاشان را اصلاح نمايد! و چرا بايد محفل روحاني (و به قول ابلهان: احباب) پارلمان امري نتواند يک مدرسهِ هفت کلاسه را اداره کند؟… خلاصه اينها را که شنيد رنگش برافروخت و بالاخره گفت: چون قدرت ندارم و تأييد هم با من نيست. اگر سرکار آقا [عباس افندي] به ايران بيايند همهِ کارها درست ميشود! گفتم: حتي وزارت شما؟
گفت: بلکه رئيس الوزرايي ايران براي من حتمي است. گفتم: پس خوب است يک منزل صحيح براي ورود سرکار آقا تهيه کنيد. گفت گراند هتل را به همان قصد ساختهام. مجملاً اين اوهام به قدري در مغز و دماغ او ريشه برده بود که با هزار تيشه ممکن نبود يک شاخهِ آن را قطع کرد…» و براي دستيابي به همين مقصود نيز ?? هزار تومان ملک مازندران را پيشکش عباس افندي کرد و در صدد وصلت ميان دختر وي براي فرزندش ميرزا جلال و حيلههاي ديگر برآمد که البته وصلت مزبور سر نگرفت.??
پي نوشت ها:
?? مصباح هدايت، ? /???؛ جستارهايي از تاريخ بهائيگري…، همان، ص ??
??کشف الحيل، آيتي، ج ?، چ ?، صص ??ـ??
?? ايراني که من شناختهام، ب. نيکيتين، ترجمهِ فرهوشي و مقدمهِ ملک الشعراي بهار، کانون معرفت، تهران ????، صص ???ـ???
?? سفرنامهِ ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعيل رضواني، ص ??
?? همان، صص ?? ـ??
?? کشف الحيل، آيتي، ج ?، چ ?، ص ??
?? کشف الحيل، ج ?، چ ?، ص ???
?? همان، ج ?، چ ?، ص ??ـ??
?? همان، ج ?، چ ?، ص ???
??? همان، ص ???
??? همان، ص ???
??? همان، ج ?، چ ?، صص ???ـ ????
منبع: ايام ??
نويسنده: ابوذر مظاهري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید