چوپاني به نام محمد زرندي معروف به نبيل [1] افسانه هايي جمع آوري كرده كه مقداري از آن به نام
تلخيص تاريخ نبيل در دسترس بهائيت است اين كتاب با نظر و موافقت آقاي ميرزا حسينعلي نوشته شده و از معتبرترين تاريخ بهائي به شمار مي آيد مندرجات تاريخ مذكور شامل تناقضات و دروغها و اهانت ها به بزرگان اسلامي است محمد زرندي با وجود اينكه ادعا كرده سواد و معلوماتي ندارم همه مجتهدين را دروغگو دانسته است او مي نويسد: «پاي منبر مجتهدين كه از نجف وارد مي شدند مي نشستم و به مجلس درس آنها مي رفتم و به سخنان آنها و مجادلاتشان گوش مي دادم و به تدريج فهميدم كه هر چه مي گويند دروغ مي گويند [2] نبيل اشعاري در تولد و عظمت ميرزا حسينعلي سروده و در يك رباعي تاريخ تولد ميرزا حسينعلي را چنين ذكر كرده است:
در اول غربال ز سال فرقان
دوم سحر محرم اندر تهران
از غيب قدم به ملك امكان بگذاشت
شاهي كه بود خالق من في الامكان [3] .
غربال به حساب ابجد 1233 مي شود و مقصود از سال فرقان سنه هجري قمري است درباره ي اشعار فوق دقت فرمائيد تا بهتر بتوانيد اين فرقه را بشناسيد.
پاورقي:
[1] كلمه ي محمد و نبيل هر يك به حساب ابجد 92 مي شود لذا محمد زرندي را نبيل لقب داده اند و نبيل در صفحه 458 تاريخش مي نويسد چوپان بودم و مختصر سوداي داشتم و بيشتر نمي توانستم درس بخوانم.
[2] صفحه 459 تاريخ نبيل.
[3] صفحه 403 گنجينه ي حدود و احكام و صفحه ي 10 كتاب «بهاءالله» تأليف فيضي و جلد سوم تذكره ي شعراي بهائي مبحث شرح حال نبيل.
سجده در مقابل بهاء
با توجه به شواهد و دلايل مندرج در صفحات پيش به عقيده ي بهائيان نسبت به شخص ميرزا حسينعلي پي برديم و به يقين دانستيم نويسندگان بهائي او را خداي جهان خالق هستيها و مرسل پيغمبران و... مي دانند.
ميرزا حيدرعلي مبلغ بهائي موقعي خواست به عشق آباد روسيه برود اما از جانب ميرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر كند. از طرفي دوستانش پيشنهاد كردند بنا به مصلحت و مقتضيات روزگار به شيراز و يزد نرود. حيدرعلي ناراحت شد و نامه اي براي بهاء نوشت و متذكر شد خدايا چه كنم اصفهان و تهران و عشق آباد را تو نهي فرمودي شيراز و يزد هم دوستانت صلاح نديدند. [1] .
آيا ميرزا حيدرعلي نمي فهميد بهاء نمي تواند مرسل پيامبران و منزل كتابهاي آسماني باشد؟ آيا مأموريت داشت با اين حزب و دسته همكاري كند؟ در شماره هاي بعد طبق مداركي كه از كتابهاي بهائيت نقل مي شود اين موضوع روشن خواهد شد.
روزي ميرزا حيدرعلي خواست پاي آقاي بهاء را ببوسد اينك شرح ماجرا از قول ميرزا حيدرعلي؛ «... فاني (حيدرعلي) خواست پاي مبارك (بهاء) را زيارت كند و ببوسد... چون روبروي فاني تشريف مي آوردند جاي خود نقش ديوار بودم و چون روي مبارك را به طرف آخر مي فرمودند... يك قدم، دو قدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روي پاي مبارك و بوسيدن و سجده نمودن از جاي حركت مي نمود چون توجه به طرف فاني مي فرمودند هيمنه ي جمال و جلال، فاني را به مقر خود راجع و جمادش مي فرمود. سه چهار مرتبه اين قسم پيش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و...
فرمودند همانجا بايست.. بقدري اين بيان مبارك مسرت بخشيد كه تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن كلمه مسرور و فرخنده و مفتخر و متباهي است [2] .
هر چه آن خسرو كند شيرين بود!
بشر تا چه حد در درياي بي خبري و انحطاط غوطه مي خورد كه حاضر است در برابر شخصي ضعيف و ناتوان سجده كند و با شنيدن كلمه «بايست» آن چنان شاد مي گردد و ادعا مي كند تا باد ذرات خاك بدنش را به اين سو و آن سو مي برد خوشحال است. در حاليكه همين نويسنده اعتراف نموده آقاي ميرزا حسينعلي تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائيان از حمايت بي دريغ دربار روسيه برخوردار بوده اند. [3] .
«ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم -قهر خدا بر دلها و گوشهاي ايشان مهر نهاده و بر ديده هاشان پرده افكنده كه فهم
حقايق و معارف الهي را نمي كنند و براي ايشان عذاب سختي است - آيه 7 سوره بقره».
پاورقي:
[1] صفحه ي 231 بهجة الصدور.
[2] صفحه ي 249 بهجة الصدور.
[3] صفحه ي 128 بهجة الصدور.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید