باز متذكر شدم از يادداشتهائيكه داشتم، و يادم آمد كه: خود جناب بهاء خداي مقصود و مطلوب خويشرا نيز معين نموده، و اشكال گذشته را در هشتاد سال پيش از اينكه ما متوجه باشكال باشيم، حل كرده است.
جناب بهاء در موارد زيادي بعنوان رب و اله و مقصود و محبوب و امثال آنها: بسيد باب خطاب نموده است.
و مسلم است كه: بهاء هر چه از سيد باب تجليل و تعظيم كند، باز نتوانسته است آنطوريكه بايد حق خدمت و استاد بودن او را تأديه نموده و در مقابل احسان و نيكوئيهاي او تشكر و سپاسگزاري كند.
آري سر رشته را سيد بدست بهاء سپرده است، و گله و اغنام البيرا سيد تحويل بهاء داده است، و خصوصيات آئين سازيرا سيد ببهاء آموخته است، و سيد بزرگ حقيقت و اسلام را سيد از ميان برداشته است، و راههاي بافندگي و حيله و تزوير و خطا را سيد فتح نموده است.
اينستكه بهاء در كتاب بديع از صفحه 232 تا چهار صفحه ديگر زبان به ثناي سيد گشوده و ميگويد: در اين مقام از جبروت أبهي اين كلمات ابدع احلي في المناجات مع الله العلي الأعلي نازل - عليك يا بهاء الله محبوب البهاء..... 233 - و انهم يا الهي نبذوا احكامك عن ورانهم و نسوا ما نصحتهم به في الواحك 234 و - بكت ببكائي عيون الذين كرمتهم من بريتك و اصطفيتهم من بين خلقك و جعلتهم مهابط و حيك و مخازن علمك و مظاهر
امرك و مطالع قدرتك و مكامن الهامك... يا من بيدك جبروت الآيات و كل ذلك ورد علي بعد الذي دعوتهم الي شطر مواهبك و الطافك و عرفتهم مناهج امرك و رضائك و أمرتهم بالخضوع لدي باب رحمانيتك و الورود علي فناء عز فردانيتك.... 235 - فوضت امري اليك و توكلت عليك و انت حسبي و معيني و ناصري و بك اكتفيت عن الخلايق اجمعين و الحمد لك اذانك انت معبودي و معبود من في العالمين - و ايكاش مهلت ميدادند كه جمال رب العالمين بثناء الله و ذكره مشغول شود.
آري ميرزا بهاء حق دارد كه: در مقابل سيد باب خضوع و عبوديت و خشوع و بندگي كرده، و او را خداي خود بداند، زيرا اگر او با كلمات سراپا خرافات و بيمعني و مهمل خود أذهان مردم رامشوش و آلوده نميكرد، اگر او مردم را پس از دوازده قرن (از تشعشع توحيد و يكتاپرستي و حقيقت جوئي، و صراط حق و عدالت و علم و معرفت) بسوي بت پرستي و شهوتراني و خرافات و جهل و ناداني دعوت نمينمود، چگونه ميرزا بهاء زمينه را براي الوهيت و ربوبيت خود هموار كرده، و يكمشت مردم خرافي پرست و جاهل و احمق و شهوت پرست را بدور خود ميتوانست جمع بنمايد.
آري سيد باب از هر جهت زمينه ي خداسازي و دعوي نبوت دروغي و خرافات پرستي و شهوتراني و جهالت را در ميان مردم رواج داده و ميرزا بهاء با نهايت مهارت و زيركي توانست از اين آب گل آلوده ماهي بگيرد و در محيط تاريك جهل و بيديني گوسفندانرا بدوشد.
سيد باب حقوق زيادي بگردن بهاء دارد: و اگر سيد راه منحرف مسلك جديد را باز نميكرد: بطور مسلم ابواب استفاده ي سوء براي بهاء مفتوح نميشد، چنانكه اگر سيد رشتي مردم را بمهملات و خرافات و سخنان
پوچ خود (از قبيل شمردن اسامي محله ها و كوچه ها و موكلين شهر جابلقا و جا برسا در شرح قصيده و هزاران امثال آن) سردرگم و خرافي پرست نميكرد، و يك قسمت عقائد سست و باطل را (از قبيل اعتقاد بركن رابع) در ميان پيروان عوام خود ترويج نمينمود: راهي براي استفاده سيد باب گشوده نميشد.
و باز ميرزا بهاء در مقابل معترض ازلي در كتاب بديع (ص 43 س 12) ميگويد: از اين كلمه معلوم ميشود كه شما رب اعلي نميدانيد و يا تقيه نموده ايد مثل مرشدين شما كه در بعضي مواضع انكار مينمايند (مقصود صبح ازل برادر بهاء است) و باطراف پشته پشته كتب مجعوله در اثبات حقيقت خود ميفرستند شما و كل من في السموات و الأرض جميعا بدانيد بانا كنا موقنا معترفا مذعنا بأعلي الصوت بانه هو رب الأعلي و سدرة المنتهي و شجرة القصوي و ملكوت العلي و جبروت العما و لا هوت البقا و روح البها و سر الأعظم و كلمة الأتم و مظهر القدم و هيكل الأكرم و رمز المنمنم و رب الامم و بحر الملتطم و كلمة العليا و ذرة الاولي و صحيفة المكنون و كتاب المخزون جمال الأحدية و مظهر الهوية و مطلع الصمدية لولاه ما ظهر الوجود و ما عرف المقصود و ما بر ز جمال المعبود... الخ.
جناب بهاء (خداي بهائيان) در اين جملات مقام مبشر خود باب را معرفي ميكند كه: او بلندترين خدا و لاهوت بقاء و خداي امتها و جمال احديت و مظهر هويت است، و اگر جناب باب نبود وجود و مقصود ظاهر نميشد و جمال معبود آشكارا نميگشت.
بنده كه نصف كلمات جناب بهاء را اصلا نتوانستم ترجمه كنم، و نصف باقيرا ترجمه كردم ولي متأسفانه معاني آنها را نفهميدم، آري
فهميدن كلمات خدا (آن هم خداي قرن اتم) بسيار مشكل است، آري جناب بهاء اين كتاب را در ايام جواني الوهيت كه هنوز پخته نشده و درسش را حفظ نكرده بود، نوشته است، و از اين نظر است كه در اين چند سطر بالا بيست غلط ادبي موجود است.
مگر اينكه شما بگوئيد: در اين ظهور (طوريكه باب هم ميگفت) قيود و حدود الفاظ برداشته شده، و تقيد بقواعد علوم ادبي (صرف و نحو) لازم نيست.
بهاء در كتاب اقتدارات (ص 196 ص 4) در پاسخ اعتراض حاجي كريمخان ميگويد: انها نزلت علي لسان القوم لا علي قواعدك المجعولة يا ايها المعرض المريب - كلمات من روي لسان قوم نازل شده است نه روي قواعد مجعوله.
ولي در اينصورت پاسخ ميگوئيم كه: معلوم ميشود علوم و معارفي كه از مقام بالا بجنانب بهاء اشراق و الهام ميشود، همه مانند همين الفاظ و جملات غلط و برخلاف حقيقت و صواب است، زيرا جناب بهاء طبق اظهارات خود درسي نخوانده و هر چه ميگويد يا ميداند بطريق وحي و الهام است. و در اينصورت: چطور ميشود كه در بسياري از موارد، قواعد ادبي مراعات شده و در برخي از آيات نازله مراعات نميشود؟ آيا اختلاف سبك و طرز سخن دليل اختلاف و تعدد الهام كننده نيست؟ و آيا در صورت بهم خوردن قوانين و قواعد لفظي ميتوانيم بمراد و مقصود گوينده آگاه بشويم؟ و ما روي كدام قاعده و سبكي ميتوانيم اطمينان پيدا كنيم كه فاعل فعل يا مفعول يا صفت يا مضاف يا حال كدام يكي است؟ شايد مقصود گوينده از كلمه ماضي مضارع و از لفظ مضارع ماضي باشد؟ پس در اينصورت تكليف و امري براي مردم قطعي و منجز نخواهد شد.
و گذشته از اين، قواعد از همان لسان قوم (لسانيكه صحيح و فصيح و بي غلط است) گرفته شده است، و ميزان تطابق با لسان قوم همان قواعد متخذه است كه جناب بهاء آنها را معجوله تصور نموده است.
آري اينها نمونه ي بود از مقام خداشناسي و توحيد و معرفت پيشوايان بهائيت، و بيش از اين مقتضي بر سياه كردن كاغذهاي سفيد نيست.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید