بعد از اينکه جناب بهاالله ادعاهاي خويش را مطرح کرد و پيرواني پيدا نمود، کم کم بين ايشان و برادرشان صبح ازل اختلاف بوجود آمد و طرفدارانشان به جان همديگر افتادند. جناب صبح ازل بر برادر غضب نمود و وي را از خود راند و ميرزا حسينعلي ناچار شد تا به طور پنهاني و بي خبر، از بغداد خارج شود و به کوه هاي سليمانيه برود. در اين مدت او با شال و کلاه و کشکول درويشي و نام دروغين درويش محمد به زندگي خود ادامه مي داد.
لازم به ذکر است که اين مطلب در کتابهاي زير آمده است:
عهد اعلي - ابو القاسم افنان- صفحه ??? ، حضرت بهاءالله - محمد على فيضى - صفحه ???، بهاءالله شمس حقيقت - حسن موقر باليوزى- صفحات 151 و ??? ، امر و خلق - جلد ? - صفحه ??? .
در آن زمان چون ايشان ذوق و سواد و شور وحال صوفيگرانه داشت ، با سران صوفي مشرب آن ديار جوشيد و معلوماتي بدست آورد .وي به پيروي از دراويش و صوفيه و عرفا، بياناتي در هم آميخته و در پي آن ادعاي من يظهره اللهي کرد . ناگفته نماند که اين مقامات را پيش از ايشان امثال منصور حلاج و بايزيد بسطامي و محيي الدين عربي و لاهيجي نيز داشته اند .
او در نهايت ادعاي الوهيت و خدايي کرد، در اين ارتباط مي توانيد به لينک زير رجوع کنيد:
<http://www.okaliptoos.blogfa.com/post-19.aspx>
مطالبم را با ذکر حديثي از حضرت رضا (ع) به پايان مي رسانم:
حضرت رضا عليه السلام در سرزنش صوفيان در ضمن گفتاري فرمود:
"فمن ذهب الي زيارة احد منهم؛ حيا او ميتا فکانما ذهب الي زيارة الشيطان و عبدة الوثان? و من اعان احدا منهم فکانما اعان يزيد و معاوية و اباسفيان."
معني: پس کسي که براي ديدار يکي از صوفيان برود? خواه به ديدار زنده ي آنها يا مرده ي آنها? گويي به ديدار شيطان و بت پرستان رفته است، و کسي که يکي از آنها را ياري نمايد گويي يزيد، معاويه و ابوسفيان را ياري نموده است.
(سفينة البحار، ج?، ص ?? - واژه صوفي )
دوستان عزيز، لوح شکر شکن از آثار حضرت بهاءالله است. اين لوح در جواب شخصي است که به ايشان نصيحت کرده بود براي حفظ جان دست از استقامت در راه آئين الهي بشويند و فرار کنند
لوح شکر شکن
هُوَالعَليُّ الأعْلي
شکّر شکن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي که به بنگاله ميرود
مکتوب آن جناب بر مکمن فنا واصل و بر مخزن تسليم و رضا وارد و آنچه مسطور شد منظور گشت و هر چه مذکور آمد صحيح و درست ، و لکن محبّان کوي محبوب و محرمان حريم مقصود از بلا پروا ندارند و از قضا احتراز نجويند ، از بحر تسليم مرزوقند و از نهر تسنيم مشروب . رضاي دوست را بدو جهان ندهند و قضاي محبوب را بفضاي لا مکان تبديل ننمايند . زهر بليّات را چون آب حيات بنوشند و سمّ کشنده را چون شهد روح بخشنده ، لا جرعه بياشامند. در صحراهاي بي آب مهلک بياد دوست موّاجند و در باديه هاي متلف بجانفشاني چالاک . دست از جان برداشته اند و عزم جانان نموده اند. چشم از عالم بر بسته اند و بجمال دوست گشوده اند . جز محبوب ، مقصودي ندارند و جز وصال کمالي نجويند . به پر توکّل پرواز نمايند و بجناح توسّل طيران کنند . نزدشان شمشير خونريز از حرير بهشتي محبوب تر است و تير تيز از شير امّ مقبول تر
زنده دل بايد در اين ره صد هزار تا کند در هر نفس صد جان نثار
دست قاتل را بايد بوسيد و رقص کنان آهنگ کوي دوست نمود . چه نيکوست اين ساعت و چه مليح است اين وقت که روح معنوي سر جان افشاني دارد و هيکل وفا عزم معارج فنا نموده . گردن بر افراختيم و تيغ بيدريغ يار را بتمام اشتياق مشتاقيم. سينه را سپر نموديم و تير قضا را بجان محتاجيم . از نام بيزاريم و از هر چه غير اوست در کنار . فرار اختيار نکنيم و بدفع اغيار نپردازيم . بدعا بلا را طالبيم تا در هواهاي قدس روح ، پرواز کنيم و در سايه هاي شجر انس ، آشيان سازيم و بمنتهي مقامات حبّ منتهي گرديم . از خمرهاي خوش وصال ، بنوشيم و البتّه اين دولت بي زوال را از دست ندهيم و اين نعمت بي مثال را از کف نگذاريم . و اگر در تراب ، مستور شويم از جيب رحمت ربّ الارباب سر بر آريم . اين اصحاب را بلا، فنا نکند و اين سفر را قدم ، طي ننمايد و اين وجه را پرده ، حجاب نشود. بلي اين معلوم است که با اين همه دشمن داخل و خارج که علم اختلاف بر افراختهاند و بکمال جدّ در دفع اين فقرا کمر بسته اند البتّه بقانون عقل بايد احتراز نمود و از اين ارض بلکه از روي زمين فرار اختيار کرد . و لکن بعنايت الهي و تأييد غيب نامتناهي چون شمس ، مشرقيم و چون قمر ، لائح . بر مسند سکون ، ساکنيم و بر بساط صبر جالس . ماهي معنوي از خرابي کشتي چه پروا دارد و روح قدسي از تباهي تن ظاهري چه انديشه نمايد ؟ بل تن ، اين را زندان است و کشتي آن را سجن . نغمهء بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد . باري ايّام قبل را ناظر باشيد که بخاتم انبياء و مبدأ اصفيا چه نازل شده تا چون روح ، خفيف شوي و چون نفس ، از قفس تن بر آئي . در نهايت احاطهء اعداء و شدّت ابتلا، طاير قدس نازل شده و اين آيه آورد : " و إن کان کبر عليک اعراضهم فَإِن استطعت أَن تبتغي نفقاً في الأرض أو سلَّماً في السّماء " . هزار چشم بايد تا خون گريد و صد هزار جان بايد تا ناله از دل بر آرد . و همچنين در جاي ديگر ميفرمايد : " و إذ يمکر بک الّذين کفروا ليثبتوک أو يقتلوک أو يخرجوک ، و يمکرون و يمکر اللّه ، و اللّه خير الماکرين " . در اين دو آيه مبارکهء شريفه که از مبدأ الوهيّه نازل شده بسيار ملاحظه فرمائيد تا بر اسرار غيبيّه واقف شويد. اگر چشم بصيرت ناس باز بود همين جلوس اين عبد در ظاهر همه را کافي بود که با همهء اين اعداء و موارد بلا چون شمع ، روشنيم و چون شاهد عشق ، در انجمن . ستر و حجاب را سوختيم و چون نار عشق ، بر افروختيم . و لکن چه فايده که جميع عيون محجوبست و همهء گوشها مسدود . در وادي غفلت سير مينمايند و در بادي ضلالت مشي ميکنند . هم بريئون عمّا أعمل و أنا بريءٌ عمّا يعملون. معلوم آن جناب باشد که يکي از معتکفين آن ارض که مشغول بزخرف دنيا است و از جام رحمت نصيبش نه و از کأس عدل و انصاف بهره اش نه و در لحظه اي اين بنده را نديده و در مجمعي مجتمع نشده و ساعتي مؤانست نجسته ، قلم ظلم برداشته و بخون مظلومان رقم کشيده .
" فطوعا لقاض أتي في حکمه عجبا
افتي بسفک دمي في الحلّ و الحرم "
بعضي حرفهاي بي معني هم بجمعي گفته و در همين روزها هم بشخص معروف ، بعضي مقالات از ظنونات خود بيان نموده . و آن شخص اين دو روزه بطهران رفته با دفتري حکايت و کتابي روايت:
آنچه در دل دارد از مکر و رموز پيش حق پيدا و رسوا همچو روز
همهء اين مطالب معلوم و واضح است و بناي آن هم مکشوف و محقّق . از اين بنده اگر کتمان کنند ازحضور حقّ " لا يعزب عن علمه من شيءِ " چگونه مستور ماند ؟ و ندانستم که آخر بکدام شرع متمسّک اند و بچه حجّت مستدلّ . اين بنده که مدّتي است بالمرّه عزلت جسته ام و خلوت گزيده ام . در از آشنا و بيگانه بسته ام و تنها نشسته ام . اين حسد از چه احداث شد و اين بغضا از کجا هويدا گشت ؟ و معلوم نيست که بآخر خير برند و کام دل حاصل نمايند. اگر چه ايشان بهوي سالکند اين فقير بخيط تقي متمسّک و انشاء اللّه بنور هدي مهتدي . کدورتي از ايشان ندارم و غِلّ در دل نگرفته ام ، بخدا وا گذاشته ام و بعروه عدل تشبّث جسته ام . بعد از حصول مقاصد ايشان شايد از حميم جحيم مشروب شوند و از نار غضب الهي مرزوق . زيرا که حاکم مقتدر در ميان است و از ظلم البتّه نمي گذرد . آخر بايد يک مجلس ملاقات نمايد و بر امور مطّلع شود تا بر ايشان مبرهن گردد . آنوقت حکم جاري کنند ، قضي و امضي . دست ظنون ايشان کوتاه است و شجر عنايت الهي بغايت بلند . تا زمان آن نرسد هيچ نفسي را بر ما قدرت نيست و چون وقت آيد بجان مشتاقيم و طالب . نه تقديم يابد نه تأخير . إنّا للّه و إنّا إليه راجعون . إنْ يَنْصُرْکُمُ اللّه فلا غالبَ لَکُم و إنْ يَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُکُمْ بعده . والسّلام علي مَن اتّبع الهُدي .
(درياي دانش، صص:153-147)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید