اختلاف فرزندان ميرزا بزرگ بر سر جانشيني باب و پاسخ به نقدها درباز? تواريخ بهائي
يک مقاله انتقادي از آقاي احمد خزان رسيد که قرار بود در بخش بحث و نقد ماهنامه گوهر ، چاپ شود بعد آقاي دکتر عليمراد داودي استاد دانشگاه نيز درهمين زمينه مقالتي نوشتند ولي نخواستند در ماهنامه تحقيقي گوهر چاپ شود و به طريقي ديگر منتشر ساختند.
اينک استاد محيط نظر خويش را در باره محتويات آن مرقوم داشته اند که درج مي شود.
صفحات بحث نقد در اين باب هنوز باز است و هر مقاله اي که برسد همان گونه که قبلا تذکار داده ايم، بارعايت اختصار چاپ خواهد شد تا موضوع خوب حلاجي شود و در رشته مطلب گره اي ناگشوده نماند. ”
در مقدمه سخن براي اين که خوانندگان محترم ناگزير از مراجعه به سوابق موضوعي نباشند که در شماره هاي سال دوم و سوم مجله پراکنده است، با اجازه همگان مراجعه مدغمي بدانها مي کند تا در ضمن ،خوانندگان جديد مجله در داخل و خارج کشور نيز ،در حريان موضوع بحث قرار گيرند.
اختلاف فاحشي که ميان غالب روايات مربوط به حوادثي که در فاصله سالهاي ???? تا ???? هـ اتفاق افتاده و در کليه متون تاريخي مورد استناد هر دودسته از فرقه بابيه ديده مي شود،هر پژوهنده فن تاريخ را وادار مي کند که در باره سوابق تحرير و تدوين وتلخيص تجديد متوالي اين متون متداول ، به تحقيق در مدارک اوليه بپردازد و ارزش آنها را از لحاظ اعتبار اقوال بسنجد.
بر اين اصل کلي ،چند متن قديم و جديد از اين نوع ، مورد پژوهش قرارگرفت و نتيجه آن تتبع ضمن سه مقاله در چهار شماره گوهر ، راجع به اين چند متن که در اينجا از آنها تجديد ذکري ي کند در اختيار خوانندگان قرار گرفت:
?- تاريخ قديم و بي نام بابيه که مردي اصفهاني (ظاهرا) در ???? هجري تأليف کرده و نسخه اي مربوط به همان زمان ، بي اسم و رسم در پاريس از اين متن محفوظ مانده است .ميرزا ابوالفضل گلپايگاني هنگام تجديد نظر و تلخيص اين تاريخ قديم را به حاجي ميرزاجاني کاشاني نسبت داده و پيرايشگران عباراتي از آن را عينا به تاريخ جديد درآورده اند.
پروفسور برون که هنگام ترجمه و چاپ تاريخ جديد اين نام را مکررادر آنجا ديده و آرزومند ديدن خود کتاب شده بود هنگامي که در ضمن مطالعه همين نسخه بي نام کتابخانه پاريس از کتاب قديم، به عبارتي بر مي خورد که در تاريخ جديد به همين اسم و رسم نقل شده ،به اعتماد قول ميرزا ابوالفضل تاريخ بي نام را همان تاريخ حاجي ميرزا جاني معهود مي پندارد و هنگام چاپ همين نسخه از تاريخ بينام قديم، اسم حاجي ميرزا جاني را پشت صفحه اول آن مي گذارد.
?- تاريخ جديد که ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به حسب درخواست مانکجي پارسي هند از راه دخل و تصرف در تاريخ قديم و به دست مردي جاهل نسبت به اصل موضوع که ميرزا حسين نام داشته ومنشي تجارتخانه مانکجي بوده است با افزودن مقدمه اي به شيوه درآمد رساله جلال الدوله و کمال الدوله آخوندف و الحاق عين مطالب چند رساله معروف از آثار ميرزا ملکم خان و محتواي برخي از تمثيلات و خطابه هاي آخوندزاده به انضمام پاره اي ازسخنان آقا جمال بروجردي و حذف غالب موضوعات ناسازگار با درخواست زمانه و مصالح جديد فرقه از آن کتاب و تغيير لحن سخن عبارات زننده که نسبت به خانواده قاجاريه درمتن قديم وارد است و آن را بعد از ???? به صورت تاريخ جديد درآورده اند.
?- تحرير ديگري از همين تاريخ جديد، با حذف برخي موارد مشترک و همسود ميان ازل و بها که در اين تاريخ به جدايي کامل گراييده بودند و اضافه کردن موادي به سود برادربزرگ به قلم نبيل عالين نوشته شده که برون در ترجمه انگليسي از تاريخ جديد و محمد تقي همداني در کتاب احقاق الحق از شناسايي نبيل عالين درمانده بودند ولي اخيراً در ماهنامه تحقيقي گوهر شناخته شد که نبيل عالين همان ملا محمد نبيل قائني بوده است. دو نسخه از اين تحرير به تاريخ ???? و ???? در لندن و تهران محفوظ است.
?- عبدالبهاء (عباس افندي) سه سال بعد از تحرير دوم نبيل قائني (????) از تاريخ جديد تحرير مجمل تازه اي را از وقايع تاريخ جديد با مقداري تغيير و تبديل لفظي و معنوي در حيات پدر و پسر و به نفع پدر ترتيب داده و آن را ناسخ تاريخ قديم و جديد قرار داد در ???? که برون براي ديدار بها به عکا رفته بود ،نسخه اي از اين اثر تازه يا مقاله سياح به برون هديه داده شدکه براي جمع آوري اطلاعات تاريخي راجع به بابيه به عکا آمده بود با وجود آن که در ديباچه تاريخ چاپي منسوب به نبيل زرندي اتمام تأليف آن در ???? قيد شده نمي دانم چرا نسخه اي ازاين کتاب جامع در ???? به برون اهدا نشد تا دو سال بعد، اين را به جاي آن ترجمه کند و با تعليقات فراوان به زبان انگليسي در دوجلد انتشار دهد؟
عبدالبها مقدمه سياح جعلي را از اول تاريخ جديد برداشته، خلاصه مطالب آن را در قالب سازگارتري با امر پدر ريخته و براي اعلام امکان سازش با اوضاع ،قسمتي از مکتوب در خود را به ناصرالدين شاه خاتمه آن قرار داده و بدون اشاره به اسم مولف کتاب را مقاله سياح ناميده است.
?- وجيزه اي که ازل به کمال اختصار حوادث را به نام «مجمل بديع» بنا به درخواست برون نوشته و برون آن را در پايان ترجمه تاريخ جديد چاپ کرده است.
?- کشف الغطاء ـ که به دستور عبدالبها وبه دستياري ميرزا ابوالفضل و اديب طالقاني و نعيم سدهي و سمندر قزويني و مهدي گلپايگاني از پيشکسوتان بابيه وبه راهنمايي صاحب دستور بر ردمقدمه فارسي و انگليسي وتاريخ قديم تازه چاپ به نام نقطه الکاف از سال ???? تا ???? تنظيم و تدوين و در عشق آباد روسيه به چاپ رسيده وآماده انتشار گشت .
سقوط فلسطين به دست انگليسي ها و پيدايش مصالح تازه اي که بر اثر انقلاب روسيه قوت جانب گرفته بود سببشد که هزاران نسخه آماده انتشار از آن به آتش نابود گردد. ميرزا ابوالفضل اندکي پيش از اتمام چاپ آن مرد و کتاب را همکار او مهدي گلپايگاني تمام کرد.
?-کواکب الدريه ـ خلائي که سوختن کشف الغطا به وجود آورد . ميرزاعبدالحسين آواره مبلغ تفتي را مأمور تدوين کتاب تازه اي ساخت که از ???? م . تا ???? زير نظر مستقيم عبدالبها تنظيم و ترتيب يافت بازگشت آواره از آن دستگاه و تأليف کشف الحيل بالتبع سلب اعتبار از کتاب کواکب الدريه کرد و احتياج به تدوين و چاپ اثري ديگر سازگار و وفادار باقي ماند.
?- شوقي افندي پس از آن گويا از ياران ايران خود انتظار تنظيم کتابي در زمينه قيام باب و ارتباط آن با دعاوي بها و تحقير ازل ، چنان که به کار علاقه مندان آمريکايي بي خبر از زبان فارسي و عربي بخورد، ديگر نداشت خود دست به کار شد و در سال ????م. کتابي به زبان انگليسي زير نام دلپذير و امواج نور يا دون بريکرز و به عنوان ترجمه تاريخ نبيل زرندي منتشر ساخت. کتاب از حيث وضع چاپ و تصاوير ضميمه و اشتمال بر متن مجهولي که هرگز نام آن در ايران به گوش کسي از بابي و بهائي نرسيده و از محتويات آن حتي سطري هم ديده نشده بود، توانست به همه نيازمندي هاي فرقه در داخل و خارج جواب گويد. اين کتاب از متن انگليسي به زبان عربي ترجمه دلخواهي شد به نام مطالع الانوار يا ترجمه تاريخ نبيل زرندي و منتشر شد. چون هيچ گونه معرفي در اصل ماخذ در اين نسخه به عمل نيامده بود غالباً چنين تصور مي شد که نام تاريخ نبيل زرندي «مطالع الانوار» بوده و به همين مناسبت مترجم فارسي که آن را از عربي به فارسي ترجمه متصرفانه اي کرد همان اسم ترجمه عربي را پشت جلد چاپ ترجمه تلخيص فارسي هم گذاشت. پژوهندگان پس از مراجعه به اصل انگليسي و ترجمه هاي عربي و فارسي مقتبس از آن و نديدن تعريف و تعرفه اي از اصل تاريخ نبيلي که هرگز در کشف الغطا و کواکب الدريه و ظهور الحق يا مقالات سياح ازآن نقلي و ذکري و اشاره اي نرفته بود و با وجودي که هنگام مسافرت برون به عکانبيل در آنجا زنده بوده و بنا به توضيح مقدمه اين متن ، در ???? يعني دو سال پيش از سفر برون به عکا کار تأليف خود را خاتمه داده بود،چطور برون از وجود چنين مورخي وتاريخي کوچکترين اطلاعي در عکا نتوانست به دست آورد؟ و به هنگام چاپ ترجمه کليشه اي هم ازاوراق اول و آخر آن در تلو آن همه کراورها و کليشه ها که در دون بريکرز چاپ شده بود به نظر نمي رسيد . لذا در قبول اصالت چنين اثري که به جاي چاپ اصل فارسيش ترجمه از ترجمه آن به فارسي آن هم به عنوان تلخيص انتشار يافت ترديدي بالتبع پيدا مي شد و تحقيق موضوع ضرورت پيدامي کرد. اين جانب هم به نوبه خود در صدد کشف اين موضوع بر آمد در ضمن مقالات ماهنامه تحقيقي گوهر ،مقاله اي را به تاريخ نوظهورنبيل زرندي اختصاص داد.
انتشار اين مقالات عده اي را به تقريظ و تأييد و برخي را به گله و شکوه و يکي دوتن رابه اعتراض و انتقاد وادار کرد. فاضلي که گويي گوشه چشم عنايتي با ازلي ها دارد، مقاله اول را نپسنديده ودر آن مواردي قابل نقد يافته و به تأييد نسبت کتاب تاريخ قديم به حاجي ميرزا جاني وتوجيه انسجام نسج کتاب پرداخته بود. ضمنا عدم التفات نويسنده را بدين که اصطلاح «توقيع» شامل نامه هاي ميرزايحيي ازل هم مي شده و اختصاصي به باب نداشته است تذکري به مورد داده بود اما استناد به مطلبي که از قول آواره و صبحي در يک مقاله سابق ازمجله يغما در باره نبيل نقل شده بود، پس از دست يافتن به نسخه اصل نخط نبيل قائني ديگر موردي از اعتبار براي تذکار و تکرار نداشت.
خرده گير ديگر آقاي دکتر مرادعلي داودي استاد فلسفه دانشکده ادبيات دانشگاه تهران در مطالب مقاله سوم را که در باره معرفي تاريخ نبيل زرندي بود بر عهده گرفته و در طي مقاله مفصلي که مندرجات بيست صفحه از شماره يازدهم نشريه خاصي را بدان اختصاص داده بود طرحي مبلغانه افکنده که از تمسک شديد نويسنده به عقيده مذهبي او مايه مي گيرد و تدوين متون تاريخ را براي ضبط حوادث و ثبت وقايع تاريخي بر مبناي بيطرفي و بي نظري و واقع بيني ، قابل قبول نمي نگرد.
«بلکه براي تبليغ امري و نشر تعاليم امري مي داند» و هم عقيدگان خود را صريحاً بدين نحو معرفي مي کند « چنين جمعي اگر مقاله اي بپردازند، براي تشريح مقاصد آيين خود است »
در اين صورت براي ورود در مباحثه از طرف کسي که از راه تتبع و تحقيق تنها وارد بحثي مي تواندشود دربرابر کسي که به امر تصديق و تبليغ تنها اعتقاد دارد اشکال پديد مي آورد که به ياري خدا بايد به حل آن پرداخت. آقاي دکتر داودي از مراجعه به مقاله اول اينجانب که به تاريخ قديم اختصاص دارد. گويي توجه بدين نکته نکرده اند که اين جانب در مطابقت کامل متن چاپي برون با کهنه ترين روايت از تاريخ قديم که سه سال پيش با کمال دقت آن را در پاريس ديده و سنجيده ام و هم چنين نسخه نود ساله اي که اکنون در تصرف يکي از محترمين نطنزي بايد باشد و آن را در سه سال قبل با نسخه چاپ برون تطبيق گرده ام ،ادني ترديدي در اين موضوع ندارم که موضوعاتي که در متن چاپي برون از بابت روابط ازل وبها موجب نارضائي عبدالبها را فراهم کرده بود در آن نسخه قديمي که تاريخ تحرير آن شايد از تاريخ تأليف ايقان عقب تر نباشد حاکي از وجود چنين رابطه اي هنگام تاليف تاريخ قديم در بغداد ميان فرزندان ميرزا بزرگ نوري مي باشد.
نسخه تاريخ قديم محفوظ در کتابخانه ملي پاريس، از حيث جنس کاغذ و خط تحرير و اسلوب صحافي، نشان مي دهد که در فاصله ???? و ???? و پيش از انتقال برادران نوري از بغداد به ادرنه تهيه شده و در همان اوان به دست گوبينو افتاده و از ايران به پاريس منتقل شده است. وجودحسن رابطه ميان دوبرادر در آن جزء از زمان نياز به بحث ندارد و از نظرکتابشناسي ما،جاي کوچکترين ترديدي در صحت و قدمت نسخه باقي نمي گذارد و به همين نظرمتعرض ذکرش نشديم . بلکه دو امر فرعي در نسخه چاپ برون موجب تحرير مقاله شد يکي آن نامي است که به اين نسخه بي نام دارد وديگري نسبت به حاجي ميرزا جاني کاشاني است که به استناد خود متن چاپي اشاره اي به عدم صحت هر دو رفت. بنابراين نسبت تاريخ قديم به حاجي ميرزا جاني چنان که ميرزا ابوالفضل پنداشته و برون از او تقليد کرده و سپس اتحاد رساله نقطه الکاف وارد در مقدمه متن در تاريخ قديم، مورد قبول يا رد فردي يا جمعي باشد ويا نباشد اين دو نکته از فروع مطلب محسوب مي شود و هيچ تاثيري در قدمت و اصالت روايت نسخه پاريسي که اساس چاپ برون است نمي بخشد و دور از انصاف بوده که استاد فلسفه دانشگاهي از همه ابواب و فصول منطق باب سفسطه را در پيش آورند و نفس انتشار کتابي را از روي قديم ترين اصل موجود «تخليط مطالب يکي از کتب تاريخ» بشمارند و چنين خدمتي را با «اغراض و مقاصد اهل ارتياب باعث بر ظهور اين کتاب به اين اسم و صورت بدانند» در صورتي که انصاف حکم مي کند که اگر برون در اين کار خطائي مرتکب شده باشد همانا پيروي از نظرميرزا ابوالفضل در انتساب کتاب به مولف نقطه الکاف بوده که رساله اش در مقدمه اين تاريخ به سبب نامعلومي در نسخه پاريس ضبط شده است. آري، در اينجا اگر گناهي فرض شود بر عهده ميرزا ابوالفضل است که برون را در اشتباه افکنده است نه کسي که گناه او اعتماد بي چون و چرا به گفتار ديگري بوده که شايد خود او هم به نوبه خود در دام وجود نسخه ديگري نظير همين نسخه پاريس روزي افتاده باشد و بدون تحقيق رساله نقطه الکاف در آمد را مقدمه تاريخ مقدمه پنداشته و آن را از «نقطه کافي» يا حاجي ميرزا جاني کاشاني دانسته شود.
متأسفانه دکتر داودي نيارسته که در ميان اهل تحقيق و مامور تبليغ ،تفاوت بگذارد و بپذيرد که پروفسور برون و علامه قزويني و محيط طباطبايي هيچ کدام بايکي از دو فرزند صاحب دعواي ميرزا بزرگ خطاط نوري که پس از تمهيد مقدمه سوء قصد به ناصرالدين شاه کشته شدن شيخ علي عظيم (مدعي وصايت باب و رياست مطلقه بر بابيان آن هم پس از غلبه بر فتنه ذبيح مازندراني و بصير هندي و علوي عراق) و کوفته شدن راه پيشوايي به سهولت توانستند در ميان بابيان وحشت زده براي خود طرفداراني به دست آورند و در مرکز رهبري آن فرقه در عثماني به اتفاق يکديگر تاسال ???? برادرانه از همه مواهب رياست فرقه برخورند و سپس هر يک راهي را در پيش گيرند و در نتيجه اوصاف «ازلي» و «بهائي» را به جاي «بابي» و «بياني» بر زبانها بيفکند. آري اين سه تن را با آن دو تن را هيچ گونه علاقه و حب و بغض و مهر و کين نبوده و اگر چيزي نوشته اند و موضوعي را از بوته تحقيق گذرانده اند براي خدمت به علم تاريخ بوده و ابداً محرک مذهبي نداشته اند. منتهي در ميان پروفسور برون و محيط طلبه اين تفاوت وجود دارد که برون بنا به تربيت مدرسه کمبريج به نوشته و گفته ميرزا ابوالفضل گلپايگاني اعتماد مي کند و تاريخ قديم بابيه را به استناد معرفي گلپايگاني از حاجي ميرزاجاني مي شمارد ولي محيط طباطبايي هر نوشته و گفته اي راکه از زبان و قلم انساني برآيد به ديده شک و ترديد مي نگرد و آن را قابل مناقشه و بحث مي داند برخلاف گفته کنايه آميز دکتر داودي بدون آن که معرکه اي برپا کند و اداي تحقيق و تتبع در آورد همه روايات مربوط به يک موضوع را با کمال دقت و امانت مي خواند و مي سنجد. ورق پاره هاي اسناد مربوط را زير و رو مي کند و نسخه بدلها را پهلوي هم مي گذارد. آن گاه عقل خداداد را از قيد حب و بغض و تصور و نفع و ضرر و مراعات تمايل و مصلحت آزاد داشته براي رضاي وجدان انساني هر چه را درست مي يابد بر زبان مي آورد و از رنجش خودي و بيگانه نمي هراسد.
اگر موضوع انتساب ترجمه امواج نور شوقي افندي را به ملا محمد نبيل زرندي مورد پژوهش قرار داده ايم حق شاهد است که به جز تحقيق امري قابل مناقشه بلکه سزاوار ترديد را در نظر نگرفته ايم و برخلاف گفته دکتر داودي تحقيق تاريخي را به صورت بحث جدلي ديني درنياورده ايم و تهمت سياسي به کسي نزده ايم و از حد اعتدال در نگذشته ايم و هتک احترام نکرده ايم و خود را از رديف تاريخ نگاران به صف رديه نويسان درنياورده ايم .
چه بعد از رديه هاي خود بها و ازل بر ضد يکديگر و رديه هاي آقا جمال بروجردي و ميرزا آقاجان کاشي رديه هاي آواره و نيکو و صبحي مفتون و انور ودود و امان الله شفا و مسعود زاده که همه از مبلغان به نام و سرودسته احباب بوده اند جاي رديه نويسي براي کسي از اغيار به جاي نمي ماند که از بيرون بساط ناظر اوضاع امر بوده اند. در اين که سخن نويسندگان بيطرف باشيوه گفتار مريدان دلباخته تفاوت دارد شکي نيست و در ميان نوشته مقاله نويس تاريخي و استاد فلسفه مروج کالاي عقيده بايد اختلاف نظري وجود داشته باشد چه آن به چشم انديشه و منطق مي نگرد و اين به ديده احساس و تعلق بي چون وچرا.
با وجود اين به خواست خدا چون قصد ما کشف حقيقت بوده قضا را قلم آقاي دکتر داودي نيز همان نتيجه بحث ما را که کتاب دون بريکرز ترجمه تاريخ نبيل زرندي نيست تأييد کرده اند و گفته اند آن چه به فارسي در دست مردم ديده مي شود ترجمه اي فارسي از روي ترجمه عربي دون بريکرز است نه تلخيص متن فارسي کتاب نبيل . و در ضمن معاوضه و مقابله حقيقت بر قلم ايشان چنين جاري شده است.
«از جمله اموري که اراده شوقي افندي بدان تعلق جست نشر آثار اصلي امر در مغرب زمين بود… براي اين منظور تاريخ نبيل زرندي را که نسخه وحيده آن در ارض مقدس بود … اختيار فرمود و بر اساس اين متن تاريخي کتاب دون بريکرز را که به معني مطلع انوار است به زبان انگليسي نگاشت…. اين کتاب مستطاب هر چند در نقل وقايع تاريخي به کتاب نبيل زرندي استناد مي کند… هرگز ترجمه آن کتاب به معني متداول کلمه به شمار نمي رود… بکله اثر معتبري است ک از کلک ولي امر جاري شده است. اين کتاب را به همين سبب که قلم ولي امر زينت بخشيده و نظم بديع و جلوه جميل داده است ابتدا به عربي و از آن پس به فارسي ترجمه کرده اند اين جمله گفته شد تا معلوم آيد که اصل يادداشتهاي نبيل زرندي در محافظه اسناد قديمي و مخازن کتب خطي براي اجراي تحقيقات تاريخي محفوظ است و از عدم انتشار آن تعجب نبايد کرد. ترجه فارسي از عربي و ترجمه انگليسي بدان سبب به عمل آمده است که شاهکاري است که به قلم ولي خدا رقم خورده است.
جمعي که در مقام قيام قائمند درس شور و نشور از اين کتب مستطاب مي گيرند و اين است آن چه اکنون اين جمع را به کار مي آيد تتبع و تفحص و تجسس ،ديگران را ارزاني باد» (نقل از صفحه هاي ?? و ?? نشريه) تصور مي کنم آقاي دکتر داودي از نظر وظيفه دانشگاهي که برعهده گرفته اند بايد به اصولي فن بحث و مناظره واقف باشند و بدانند که روح مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر در باره تاريخ نوپديد نبيل زرندي در قالب همين عباراتي نهفته است که در اين مقاله بر قلم ايشان جاري شده است آري! ما هم با جناب ايشان در اين نکته هم عقيده ايم که اين کتاب مطالع الانوار ترجمه اثري از آثار قلم شوقي افندي است نه ديگري و اقبال اخير افرادي همانند ايشان بدين کتاب براي انتساب آن به ملامحمد زرندي نبوده چه اگر به سخن آن غريق اعتباري و اقبالي از قبل وجود داشت بايستي در موقع تأليف کشف الغطا استفاده از محتويات نسخه وحيد محافظ و مخزن ارض اقدس را بر استعداد از منقولات ميرزا نعيم سدهي و سمندر قرويني و اديب طالقاني و ميرزا ابوالفضل گلپايگاني ترجيح داده باشند و اين همه مطالب دست چين شده را که چون شمشير آخته اي مي توانست ناگهان بر سر نقطه الکاف چاپ برون فرود آيد در صفحات کشف الغطا چاپ روسيه مي ديديم تنها آواره در کواکب الدريه موقع نقل مکتوب قدوس به مهدي قلي ميرزا در مورد محاصره قلعه روايت خاصي از آن مکتوب آورده که اتفاقاً با هر دو روايت مختلف تاريخ قديم و جديد مطابق نيست و در باره آن نوشته است :صورت اين مکتوب را اين بنده آواره در چند نسخه که از آن جمله نسخه اي است منسوب به نبيل بدين مضمون استحراج نمود چون آن مکتوب در اين تلخيص چاپي از تاريخ منسوب به نبيل ديده نمي شود. پس فرض آواره قطعاً آن نبيل ديگر بوده که روايت مکتوب در تحرير او از تاريخ جديد هم فضا را با صورت منقول آواره در کواکب الدريه موافق نيست . اين نکته مسلم است که هر چه بر قلم پيشوايان مذاهب و طرق بگذرد مورد قبول اتباعي است که از خود حق چون و چرا را سلب کرده و طوق اطاعت کورکورانه و «تنظيم» بي گفتگو را بر گردن گرفته اند. اما براي مرد محقق هر چه و از هر که باشد،بايد نخست از بوته تحقيق بگذرد تا در محل قبول يا رد قرار گيرد. بنابر اين نگارش «امواج نور» شوقي افندي به اتکاي يادداشت هاي نبيل زرندي وقتي مي تواند مورد توجه اهل تحقيق از مورخان شرق و غرب قرار گيرد که از پيش به طبيعت و ماهيت و کيفيت يادداشت هاي مذکور آشنايي کامل حاصل کرده باشند و قبول آن از طرف جمعي مريد، تأثيري در قبول و رد اهل تحقيق نمي بخشد. پيش از آن که عين يادداشتهاي نبيل مورد پژوهش و سنجش کامل قرار گيرد اين اثر را در ترجمه فارسي هم از آن نويسنده امواج نور مي دانند نه نبيل زرندي.
آقاي دکتر داودي خواسته اند سکوت عبدالبها را در تذکره الوفا از بابت وجود کتابي در تاريخ اثر ملامحمد نبيل زرندي سرسري بگيرند و ترجمه نبيل قايني را هم به شهادت طلبيده اند و از اين غفلت ورزيده اند در ميان کسانيکه در تذکره الوفا از ايشان يادي رفته به غير از ملامحمد قايني به ندرت مي توان مريدي باسواد يافت و اگر در آن ميانه احياناً نام ملائي را همدر جلو اسم کسي نهاده باشند در ضمن ترجمه توضيح داده اند که اين شخص کامل فاضل بوده هر چند به ظاهر از اهل علم نبوده .
در تذکره الوفا راجع به نبيل قايني گفته شده که «رساله اي در اثبات امر تحرير نمود نولي در دست ياران نه اميدم چنان است که در آن رساله پيدا شود» از اين جمله معلوم مي گردد که تحرير و از تاريخ جديد موقع مرگش در دست عبدالبها نبوده و يا آن که اين تصحيح تاريخ جديد را کار تاليفي او به شمار نياورده است. آري برتري و بهترين قرينه امکان ترديد در انتساب مطالع الانوار به نبيل زرندي بايد همين سکوت عبدالبها را در تذکره دانست چه به مثل او در خدمت پدر و انشاد قصيده و مربع و مخمس و مسدس اشاره مي کند ولي ازتحرير تقريرات پدرش يادي نمي کند. اما آن چند رباعي ماده تاريخ، صورت رساله و منظومه در کتاب مستقلي نداشته که عدم ذکر آنها مجوز سکوت بر تاريخ هفتصد صفحه اي باشد که از حيث حجم مطلب دو برابر تاريخ جديد و دو برابر ونيم تاريخ قديم بابيه به حساب مي آيد. آقاي دکتر داودي در کار تحقيق و تدريس و تاليف تاريخ گويا سابقه ممارستي نداشته اند و گرنه مي دانستند که هر کتاب تازه اي از حوادث گذشته ايام بايد مبتني بر اصلي قديمي باشد. گاهي رعايت امانت در اين مورد تا آنجا مي رسد که الفاظ کتاب قديم عيناً در کتابهاي تازه تر روايت مي شود. کسي که با کارنامه هاي زندگاني رسول اکرم مأنوس باشد مي داند عبارات اين سيره غالبا همان عباراتي است که سيره ابن هشام از سيره ابن اسحق روايت شده است و طبري درحفظ سلسله روايت هاي حوادث تاريخي همان مايه دقت روا مي دارد که در نقل احاديث رسول امانت به خرج مي داد. بنابراين چنين نظري که از طرف آقاي دکتر داودي در مورد تاريخ نويسي تسجيل شده که «نا قيام قيامت هر کتابي در تاريخ امر نوشته شود مگر بايد مبتني بر هيأت کتاب تاريخ قديم باشد» قابل قبول نيست و در اثر همين تصرف و تغيير و اضافه و نقصان متوالي و دخالتهاي ميرزا ابوالفضل و ميرزا حسين و نبيل عالين و ديگران به اتکاي روايات تازه بي مأخذ کتبي ) بوده که اعتبار را از روي تاريخ جديد در همه صورت هاي منقول آن و کشف الغطا و کواکب الدريه وظهور الحق و مطالع الانوار نسبت به تاريخ قديمي بابيه سلب کرده است. آقاي دکتر داودي در پايان دفاع از اصالت مطالع الانوار در صفحه ?? از نشريه مي نويسد: « در اين مقاله سعي شد که به سبک اهل بها حقيقت مطلع را در مورد کتاب مطالع الانوار و علت انتشار ترجمه فارسي آن و دلائل عدم انتشار ساير کتب و ساير مدارک تاريخ او از آن جمله يادداشت هاي زرندي به طور مثبت نوشت شود و از مقابله با بعضي از کلمات و عبارات که از قلم جاري شده است اجتناب گردد.
آقاي دکتر لابد فرائد ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را خوانده اند ومي دانند که سبک اهل بها درتحقيق از اول همانا قبول نفس ادعا مي باشددر صورتي که اصطلاح بر اين جاري شده که از نظر مخالف ادعا (کل مدع کذاب) و از نظر منطقي چون هر ادعايي در حقيقت صيغه خبري است و «کل خبر يحتمل الصدق و الکذب» بنابر اين وارد در بحث سبک شناسي از لحاظ روش ايشان نبايد شد و نمي توان ترجمه کتاب مفقودي مخزون مجهول را از مقوله ترجمه عربي کتاب هاي مفقود ارسطو و جالينوس و يا ترجمه لاتيني آثار مفقود محمد زکريا و ابن رشد به حساب آورد. و در صورتي که راجع به اين گونه آثار مجهول مي توان به طور مثبت صخن گفت که تو گويي يا عين آنها در دسترس محقق قرار گيرد و از روي ارائه نمونه خطوط ديگر مولف پس از تطبيق صورتها، اصالت خط نويسنده ثابت شود.
ما در زماني به سر مي بريم که در آن شاهد جعل کتاب ها و وصيت نامه ها و نامه ها و امضاها ونسبت آنها به بزرگان سلف و خلف بوده ايم. مانند رباعيات خط ششصد واندي که منسوب به خيام شد و نوزوز نامه منسوب به حکيم عمر خيامي و غيره. بنابر اين استاد دانشگاه بايد تعصب عقيده اي به خرج ندهد و ما را در ترديد و مطالبه اصل متن مورد ادعا (با اعتراف به اين که ترجمه از ترجمه ترجمه فارسي جاي اصل مفروض فارسي را نمي تواند بگيرد) آزاد بگذارد و بپذيرد که تا کنون هيچ فردي اعم از احباب و اغيار و حتي خود دکتر داودي هم مدعي رويت کتابي در تاريخ به خط دست نبيل زرندي نشده است و عبدالبها هم چنين امري را ادعا نکرده است سپس در دنباله عبارت منقول قبلي چنين افزوده اند: منتهي چون مي خواهيم ايشان را همواره در زمره اهل تحقيق بشماريم روا نمي داريم که بعضي از نکات را ناگفته گذاريم. آن گاه به ذکر موارد قابل ايرادي از مقاله سوم ماهنامه تحقيقي گوهر مي پردازند.
تذکار مهم:
همان گونه که در شماره پنجم سال سوم (صفحه ??? ) و در شماره دوم سال چهارم (صفحه ???) به صراحت وصداقت تام و تمام خاطرنشان ساختيم نظر ماهنامه تحقيقي گوهر از درج اين سلسله مقالات تنها بحثي مستوفي و علمي و تاريخي و تحقيقي در زمينه کتاب شناسي بوده و بس. به همين سبب يادآور شديم که هر گونه مقاله و اعتراضي و نظر مستند و مستدل که برسد بي چون و چرا درج خواهد شد تا همه بدانند که ماهنامه تحقيقي گوهر جنبه نصفت و عدل را در حد نهايت رعايت مي کند وبه هيچ وجه در اين کار جنبه عناد و لجاج و خصومت و احتجاج ندارد.اينک نيز براي رفع هر گونه سو ء تفاهم و داوري هاي ناروا همان نظر را مکرر و موکد ابراز مي داريم و صفحات بحث ونقد را براي معترضان و منتقدان باز مي گذاريم.
?- اختلاف ظاهر و باطن فرزندان بها:
نوشته اند اختلافي ميان پسران و بستگان ميرزا حسينعلي ظاهرا برسر ميراث وي و باطنا در باب رياست فرقه پديد آمد. البته اگر حقيقت امر را مي خواستند حضرت ايشان جز ميراث مرغوب معنوي از براي وراث نگذاشت و به صريح بيان او در کتاب وصيت خويش «افق اعلي از زخرف دنيا خالي بود» حال که قصه مخالفت داشته و به نيت افترا مطلب نگاشته اند لااقل مي بايست محل دو قيد «ظاهرا » و «باطنا» را معکوس سازند.
تصورمي کنم آقاي دکتر داودي خاطرات يونس خان افروخته را ديده اند آن جا که مي خواهد از شکايت ميرزا محمد علي غصن اکبر و برادران ديگر از برادر بزرگ به حکومت عکا سخن در ميان آورد مي گويد:
«ناقضين (برادران عبدالبهاء”>عباس افندي ) به دولت عثماني شکايت کردند که افندي کبير (بهاءالله ) يکي از اقطاب (صوفيه) و اولياء بوده … حقوق مقرره و هداياي عديده به نام بهاءالله مي رسد به ما نمي دهد. آن چه به ميراث از پدر ما باقي مانده همه را درتصرف و ما را محروم…»
عبدالبها در جواب شکايت آنها وصيت نامه بها را ارائه داد و گفت بهاءالله نوشته “گنج نگذاشتيم و بر رنج نيفزوديم “لکن دو شي نفيس (قرآن وتسبيح ) موجود است اين را هم حضرات به سرقت برده براي فروش ، همه جا نشان داده بودند » (از صفحه ??? خاطرات نه ساله)
در اين صورت جواب ايراد خود را از زبان مولاي خود و به قلم کسيکه نه سال با او در حيفا هم نشين بوده شنيدند و دريافتند که ميراث مورد اختلافي وجود داشته و کار را به شکايت رسانيده بود. بديهي است اين ميراث منقول بوده که اشاره به دزديدن آنها شده است نه آثار معقول مرغوب معنوي.
نمي دانم قصه تسبيح مرواريد گرانبهايي که ميرزا موسي جواهري بغدادي با اموال ديگرش در بغداد به ميرزا حسينعلي بخشيده دکتر داودي شنيده اند که جواهر فروشان از تعيين بهاي آن عاجز بودنديا نه، قرآن مورد ذکر هم ناگزير تحفه بسيار نفيسي بوده که از حيث بهاءبه مقام تسبيح مي رسيده و اين دو شي نمونه اي از ميراث منقول ظاهري شمرده مي شود.
خوب است دکتر داودي به آن چه شوقي افندي در نوشته تاريخ آفرين «خدا مي گذرد گادپسيزباي » راجع به اختلاف اعضا و عوامل ديگر اين کشمکش نوشته مراجعه کنند و بنگرند که انصاف ميرزامحمد علي برادر ميرزا عباس که از طرف پدر لقب غصن اکبر يافته بود به ناقض اکبر و اطلاق صفت ناقضين، بر همه برادران وعموزادگان و منسوبين عبدالبها يادگار پايدار وجود چنين اختلاف خانوادگي بوده است.
ميرزا جواد قزويني و مجدالدين پسر ميرزا موسي و بديع الله ميرزا آقاجان خادم و آقا جمال خوانساري از برادران ومنسوببن و بستگان عبدالبها جداجدا جريان اين اختلاف را در ابتداي کار نوشتند وبرخي از اينها گويا در همان اوان در بمبئي هم به چاپ رسيده باشد.
رساله ميرزاجواد را پروفسور برون انگليسي ترجمه و در کتاب مواد اصلي براي تاريخ بابيه نقل کرده است.
چهل سال پيش از اين نسخه اي خطي اثر ميرزا جليل خوئي که بعد از مرگ عباس افندي (غصن اعظم) در تأييد محمد علي افندي (غصن اکبر) شريک خلافت و وصايت بها نوشته بود ديدم و به عجله در آن مروري کردم.
چهار سال پيش آقاي علي مشيري از فضلاي ايراني مقيم لندن مجموعه کلاني از اثر خطي مربوط به ميرزا محمد علي غصن اکبر و طرفدارانش که خود را موحد و بهائيان طرفدار شوقي افندي را مشرک مي نامند (همان طورکه اينان نيز خود را در برابر ناقضان ثابت مي خوانند) ازترکه يکي از احفاد ميرزا بزرگ نوري که در قبرس ياحيفا سکونت داشته و درگذشته و اوراق و اسنادش در اروپا به دست خريداري افتاده بود به تهران آورد و در معرض فروش قرار گفت.
اداره کل اوقاف کشور گويا قصد خريداري آنها را داشت به درخواست آقاي نصير عصار سرپرست اوقاف روزي تمام اوراق مجموعه را ازنظر ملاحظه و مطالعه گذرانيدم.
علاوه بر صدها نامه اصلي که دهها از آن به خط زيباي ميرزا محمد علي غصن اکبر نوشته شد بود در آن ميان مجموعه نامرتبي از کتاب مفصلي به قلم آقاجمال خوانساري ديدم که او بعد از مرگ بها جانب غصن اکبر راگرفت و در مقابل اين طرفداري از طرف عبدالبها به کفتار ملقب شد (سبب تسميه او به کفتار گويا مربوط به همين نباشي او در آثار سلسله براي اثبات حقانيت ميرزا محمد علي بود) در ضمن همان مجموعه رساله اي ديدم در وصف اين اختلاف و اجتماع مريدان براي حل اختلاف در قصر بهجي و چوب خوردن خادم الله در اصطبل به دست عبدالبها که در بمبئي به چاپ رسيده بود.
خوب است آقاي دکتر داودي به سرپرست فعلي کل اوقاف مراجعه کنند و ببينند شايد مجموعه را آن موسسه خريده و ضبط کرده باشد تادر آن اسناد وجود اختلاف خانوادگي اغصان شحره را ببينند.
باز به ياد دارم کتابي در همين زمينه اختلاف پسران بها که در بمبئي به چاپ رسيده بود و قريب دويست صفحه داشت به خط نستعليق سالها پيش در دست کتاب فروشي ديدم. گمان مي رود با وجود اين گونه مدارک و اسناد خطي و چاپي که اضعاف آن را مي توان در ترکه اوراق همان اغصان سر و دل شکسته باغ رضوان عکا يافت ديگر تفسيرقيد «ظاهرا»در مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر اشکالي نداشته باشد.
اما قيد «باطنا» مربوط بدين بوده که ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي پس از ورود به بغداد و قبول تابعيت دولت عثماني از قيد تمسک به مباني شيعه در خاک عثماني ظاهرا آزاد بود ولي در لباس تصوف و به عنوان صوفي مسلمان سني وار در آن کشور به سر مي بردند وصفي که ميرزا بزرگ خان آشوري ( پدر دکتر امير اعلم) کارگزار وقت ايران در بغداد ضمن گزارش خود به وزارت خارجه از تهيه وسايل سفر مي فرستد و رونويس آن در مجله وحيد انتشار يافت و دفتر کوپيه اصل آن را هم ده پانزده سال پيش نزد يکي از فضلاي کتاب دوست تهران ديدم کيفيت حرکت از بغداد به اسلامبول حضرات را برشيوه مسافرت صوفيه عثماني از حيث لباس و اسباب وسايل حرکت شرح مي دهد.
عکس ميرزا حسينعلي در دو صورت معروف خود يکي با مولوي و ديگري با تاج درويش ايراني معرف همين معني است عکسهايي که از مشکين قلم از عبدالبها در جواني گرفته اند در دست است همه صوفي وش جلوه مي کند.
اين وضع ظاهري تظاهر به اسلام و تصوف در اسلامبول و ادرنه قبل ازتفرقه برادران و بعد از تجزيه هم در عکا و قبرس تا موقع مرگ هر دو برادر معمول بود. روزه ماه رمضان و نماز جمعه قرائت قرآن کريم و حضور در مراسم ديني عمومي هرگز ترک نمي شد و اين را تا هنگام تحميل حمايت سياسي ونظامي بريتانيا بر قبرس و فلسطين در شهرهاي ماغوسه و عکا و حيفا معمول و معروف بود.
مراقبت عبدالبها در اين کار به اندازه اي مستمر و دقيق بود که حتي پس از اعلام مشروطه عثماني باز هم مي کوشيد که ترکها رابه حقيقت امردعواي پدرش آگاه نکند. در کتاب راپرت رسمي ولايت بيروت که چند تن از کارمندان فاضل جامعه شناس عثماني در سال ???? هجري مأمور جمع آوري اسناد ومواد آن بوده اند و در سال ???? هجري به دو زبان ترکي و عربي در بيروت به چاپ رسيده است از ملاقات هيأت مزبور با عباس افندي رئيس بهائيان حيفا ومذاکراتي که با او کرده اند ،آنان نتوانسته اند به واقعيت بهائيگري پي ببرند و آن را از روي اظهارات و ي يک مسلک و طريقه عرفاني شناخته اند. متأسفانه اين کتاب را فعلا در دسترس خود ندارم و چنان که به خاطر نقل برخي از عبارات منسوب به عبدالبها که در آن چاپ شده براي جلب توجه و اطمينان آقاي دکتر داودي در تأييد (باطني) بودن دعوت بي فايده نباشد.
دکتر يونس افروخته در خاطرات حيفاي خود همين موضوع را به عبارت ديگري مي نويسند:
«چون جمال مبارک تبليغ را در خاک عثماني نهي فرموده بودند آنها ( اغصان ) فکر نمي کردند که کتاب عهد (وصيت نامه بها) در حکومت افشا شود.»
شايد بر همين اساس بود که بنا به شهادت ميرزا جواد قزويني و طراز الله کاشاني از شهود مجلس ورثه عکا وقتي وصيت نامه بها را در يک جلسه خانوادگي مي خواستند بخوانند مجد الدين پسر ميرزا موسي داشت آن را مي خواند عبدالبها به او اجازه تجاوز قرائت از حدي را نداد و گفت مصلحت نيست . مسلم است رعايت حزم و احتياط باعث بر اين نهي از قرائت بوده است.
در اين صورت آقاي دکتر داودي بايد زحمت قبول را تحمل کند و بپذيرند که کشمکش بر سر رياست امر بهائي در آن روز امري باطني و مستور از انظار بوده زيرا اظهار آن از طرف باني وموسس عقيده در کشورهاي ترک زبان و عرب نشين نهي شده بود.
ميراث ظاهري :
اما در باره ميراث ظاهري که شامل اموال منقول و غير منقول و مخلفات طريقتي عرفا مانند تيجان يا تاجها و ساير حليه هاي درويشي و دوازده پرده تصوير از شخص بها و صدها کاغذ به خط ميرزا حسينعلي و اصول کتابهاي بها که ميرزا آقاجان در هيات مأمور تصحيح و چاپ آنها شده بود و مقداري مکاتيب متبادله با ديگران که در نزد خادم او ميرزاآقا جان بوده و پس از مرگ خادم آنها در خانه سيدعلي افنان تبعه روسيه تزاري. درون چند صندوق امانت گذاردند و بعدها در اختيار عبدالبها قرار گرفت.
قصد نگارنده بحث در مسائلي نبوده که از حوزه ارتباط با معرفي کتابهاي تاريخ بابيه بيرون باشد و اگر اشاره اي به موضوعي رفته براي کشف اسباب تصرفات متوالي داعيان اين فرقه در متن تاريخ قديم و جديد مربوط به بابيه تا تجدد نهايي آن در قالب «امواج نور» بوده که بعد از انقضاي سالها بر مرگ نبيل زرندي و سکوت کامل در باره او عنوان ترجمه و تلخيص تاريخي را پيدا کرده که بدو نسبت داده اند.
هر گاه براي نويسنده اين سطور قبول دعوت برخي از شاگردان مهاجر از ايران به فلسطين تا کنون ميسر شده وبدانجا رفته بود ناگزير از خارج عکا و دامنه کوه کرمل ، مشرف بر حيفا تا عدسيه در کنار رود اردن،آثاري از اين ميراث ظاهري را مي ديد اميدوار است براي دکتر داودي نصيب شده پيش از استيضاح نويسنده مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر توانسته باشند در آيينه خاطرات خود تصوير جالب وگرانبهايي از اين ميراث مادي بهاءالله را در فلسطين تماشا کنند.
چه ايشان در کتاب «شاهراه برگزيده » چوزن هاي وي نوشته خانم بلو نفيلد ديده اند که در باره دارايي سرکار آقا حاوي نکات قابل ملاحظه اي است. از جمله مي گويد:
«آصفيه و دعيه را بنا به دستور پدر يه دو برادر کوچکتر واگذار کردند. علاوه بر آن قصر بهجي يا باغچه پاشا و باغ رضوان و ديه هاي نزديک به عکا و مستقلات حيفا که غالب آنها در ملکيت نوع جديد فلسطين باقي است گواه وجود ميراث غير منقول و ارضي ميرزا حسينعلي محسوب مي شود.
در باره ميراث منقول بايد وصف براون را از روي فرشها و پرده ها و مبلهاي قصر بهجي که در آثار امري سجن عکا معرفي مي شود در روز ملاقات برون با بها خواند و بدان چه که بعدها در باره قاليچه ابريشمي و تسبيح مرواريد و اشيا ديگري که تهمت دزدي آنها به برادران سرکار آقا،بديع الله و ضياءالله زده شد، انديشيد و سايه وجود آنها را در اظهارات عبدالبها به حاکم ترکي عکا يافت و پذيرفت که اگر «افق اعلي از زخرف دنيا خالي بوده » حمد خدا را که افق ادني از ديه و کاخ و باغ و خانه و اثاث البيت، و نفائس اشيا و تحف هرگز خالي نبوده وانکار وجود آن در حکم کفران نعمت الهي است صرف نظر از آن چه در اين باب خوانده و ديده و گفته شد بيست و دو سال پيش از اين در شهر دمشق از کسي که در موقع بروز اختلاف ميان ورثه بها حاکم عکا بوده شرحي شنيدم که نقلش در اينجا بي مورد نيست و اميدوارم چاپ آن.ماهنامه تحقيقي گوهر را که به ترکيه براي مشترکين مجله مي رود به سرنوشت مجلات وحيدي دچار نکند که چند سال پيش گوشه اي از اين روايت را دربرداشت!
گواه زنده بر اختلاف ظاهري
مرحوم هاشم آتاسي رئيس جمهور وقت سوريه براي تماشاي هنر دست مرحوم صنيع خاتم شيرازي بر روي چوب صندوقي که براي مقبره حضرت زينت ساخته بود در فروردين ????به محل مقبره دعوت شده بود.
پس از حضور و زيارت مقام و مشاهده صندوق خاتم، بنابه درخواست متولي به تالار پذيرايي مقام آمد هيات اعزامي ايران به رياست تيمسار سرتيپ ضرغامي (سپهبد بعدي) به اتفاق سفير کبير واعضاي سفارت کبراي شاهنشاهي ايران و گروهي از زائران ايراني حاضر در آن مقام آن مرحوم را به گرمي استقبال کردند. حضرت رئيس جمهور ضمن تحسين آثار ممتاز هنري ايران سخن از خط زيباي فارسي نستعليق پيش آورد. ميرزا حسن زرين خط نسخه حافظ چاپي خط خود را به ايشان تقديم کرد و رئيس جمهور را به ياد ميرزاي مشکين قلم خطاط اصفهاني انداخت که در جواني پيش او مشق خط کرده بود. از وصف مشکين قلم به ذکر ميرزا عباس ( عبدالبها) پرداخت و از حسن اعتقاد او در ديانت اسلامي و حضور منظم او در نماز جمعه و برگزاري مراسمي ديني و مراقبت وي در کار روزه داري لختي ياد کرد. آن گاه باعث بر آشنايي خود را با او چنين توضيح داد. :
« در سال ???? يا ???? هجري نخستين مأموريت دولتي من بعد از طي دوره تحصيل مکتب سلطاني و مدرسه حقوق در حکومت عکا آغاز شد. اين موقع با مرگ پدر عباس و بروز اختلاف ميان او و برادرانش مصادف بود. برادران عباس ميرزا چندان پايبند وظايف ديني و حضور در نماز جمعه نبودند اما خود او هر روز جمعه اي در کنار من به نماز بر مي خاست و هميشه مراقب اعمال ديني خود بود به همين سبب مورد تأييد و مساعدت قرار گرفت (نقل به معني)
مرحوم اتاسي افزود که روزي از عباس ميرزا پرسيدم شماکه در کار دين چنين استواريد چرا به سوءمعامله دولت خود دچار و از ايران خود دور شديد؟ ميرزا عباس جواب داد: ما از آن دسته متصوفه بوديم که سب خلفا را جايز نمي دانستيم و اين امر بغض مقامات رسمي را برانگيخت تا ما را به عثماني فرستادند ( باز به نقل به معني شد)
مرحوم اتاسي از کسي که در جمع ايرانيان طرف خطاب او بود پرسيد: «شما راجع بدين موضوع شنيده ايد؟» و در جواب او چنين شنيد که «عمر ما و پدر و نياي ما به اقتضاي همزماني با وقوع اين حادثه را ندارد ولي از قراري که در روزنامه رسمي دولتي مربوط به همان ايام نوشت بودند و خوانده ايم جمعي درصدد سوءقصد به سلطان ايران برآمدند و به او تير زدند ولي کشته نشد و زخمي گرديد. عده اي از آنان که متهم به سوء قصد بودند دستگير و غالباً کشته شدند و پنج تن از آن ميان توانستند برائت خود را از همراهي و همکاري با آن دسته از هر حيث ثابت کنند و آزاد شدند. ميرزا حسينعلي پدر ميرزاعباس يکي از آن پنج نفر بوده که پس از کسب آزادي به وسيله صدراعظم (بنا به قول خودش ) از شاه کسب اجازه براي سفر به عراق عرب کرد و به بغداد آمد و ديگر به ايران بازنگشت.
بنابر اين چنان که ملاحظه فرموديد موضوع اختلاف بر سر ميراث ظاهري را از زبان کسي شنيده ام که در ???? هجري خود در مرکز تسويه اختلاف قرار گرفته بوده و چون قصد معارضه و مناقشه عقيده اي با کسي نداشتم با کمال نزاکت و ادب در جمله کوتاهي بدان اشاره رفت. در مقابل از استاد فلسفه دانشکده ادبيات تهران که علم اخلاق مانند منطق، جزئي از قلمرو ارتباط درسي وعلمي و فلسفي او با شاگرد و اجتماع محسوب مي شود انتظار مي رفت که مطلب را معلمانه تلقي و تحقيق و القا کنند نه آن که مبلغانه طرف گفتگو را حريف همکاسه محفل تقديس به شمار آورند و وقت خوانندگان نشريه خاص فرقه را به سخنان خطابي و جدالي مشغول دارند تا از اصل موضوع که سلب نسبت ترجمه اشراق خاوري از نبيل زرندي باشد غافل بمانند.
?- تذکره الوفا و اتمام الوفا :
در باره تذکره الوفا که هفتاد و اندي سال پيش در حيفا چاپ شده و سي سال قبل آن را خوانده ام. اگر از حيث نقل مطلب از حافظه، در عددي يا لفظي اندک سهوي رفته باشد قابل اغماض است چه در اصل مطلب منقول که سکوت کامل مولف تذکره در انتساب اثري در تاريخ به نبيل شاعر باشد با قيد حضور و مئول او درخدمت بها براي روايت قصايد و مربعات و مخمسات ومسدسات مديحه و بدون کوچکترين اشاره به ثبت تقريرات حضور بها در تاريخ حوادث ايام و ضبط يادداشتها چنان که دکتر بدان اشاره کرده اند موضوعي است که دکتر داودي از عهده انکار آن برنيامده و مطلب درست و درجاي خود گفته شده است.
آري ، در موقع نقل مطلب از حافظه نام تذکرة الوفا ترجمه حياة القدما با اسم اتمام الوفا في ترجمه حياة الخلفا اثرشيخ محمد خضري مشتبه گرديده ولي حمد خدا را که حافظه در نقل مطلب مورد استناد پس از ساليان دراز که بر ديدن آن گذشت ،اشتباهي نکرده که به زعم ايشان گناه نابخشودني باشد.
?- تاريخ نبيل وتأليف مقاله سياح
در باره تاريخ کتابت تحرير خاص نبيل عالين يا محمد قايني از تاريخ جديد دستکار ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در اصل مقاله دوم ماهنامه تحقيقي گوهر دو کليشه از خط نبيل عالين يکي بر حاشيه يکي از صفحات اوليه کتاب و ديگري از پايان صفحه آخر آن انتشار يافت که نشان مي داد او در سال ???? هـ به کتابت آغاز کرده و در ???? هـ پايان بخشيده است .
نسخه اي از مقاله سياح در سفر ???? برون به عکا از طرف مولف به او اهدا شده است و بنا به نوشته برون که شايد از خود مولف ميزبان شنيده باشد در ???? يعني چهار سال قبل از سفر برون به عکا تأليف شده و نسخه اهدايي به او در ???? کتابت يافته است .
بنابر اين سه سال بعد از کتابت نسخه موجود از تحرير نبيل تأليف گرديده است متاسفانه رقم ???? در موقع چاپ مقاله به صورت ???? درآمده است و اي کاش چنين اختلاف رقمي پديد نيامده بود.
بديهي است يک مراجعه به مقاله دوم ماهنامه تحقيقي گوهر و نظري به کليشه هاي ضميمه آن اشتباه را رفع مي کرد و ديگر نيازي بدان حاصل نمي شد که دکتر به روش ابوالفضائل در رديه فرائد که در تبيين حديث حروف مقطعه ابولبيد مخزومي متشبث گردند و المراي نسخه چاپي صافي را به حساب آورند نه الرأي اصل نسخه عياشي و احباب محفل انس را با بازي عدد مشغول دارند و از آنها مجال توجه به مفاهيم ومعاني اصل مقاله را سلب کنند.
? _سي ـ چهل سال پيش
در اصل مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر که مسوده آن خوشبختانه محفوظ مانده عبارت “چگونه تاريخ نبيل زرندي سي ـ چهل سال بعد ا ز وفات او به صورت متن انگليسي هويدا گرديده است،” مي باشد. در اين عبارت موقع ماشين زدن کلمه (چهل) از ميان افتاده وحربه اي به دست آقاي دکتر داودي سپرده تا خواننده نشريه احباب را باطرح اين گونه جزييات فرعي، از توجه به اصل موضوع که اشکال کار متن منسوب به نبيل باشد، منحرف بلکه منصرف سازد.
ترديد نگارنده در تثبيت رقم ميان سي وچهل ناشي از اين احتمال بوده که شوقي افندي پس از جلوس بر مسند رياست طايفه که با عرض پشيماني آواره از بهائيگري سلب اعتبار از کواکب الدريه او توام اتفاق افتاد در صدد تنظيم و تدوين متن تاريخي جديدي از روي مجموعه مدارکي درآمد که به مساعي عبدالبها از سال ???? تا ???? هـ براي رد برون در حيفا جمع آوري شده بود و اين نيت را نخست با تحرير «امواج نور » يادون بريکرز سپس درتدوين «گاد پاسيزباي» به مرحله کمال خود رسانيد.
کتاب نخستين به نام «نلخيص تاريخ نبيل» ازعربي وکتاب دوم از متن انگليسي به نام «قرن بديع» به فارسي ترجمه و در تهران انتشار يافت. نويسنده مقاله به تاريخ ثابت انتشار «دون بريکرز» ننگريسته بلکه به طول سالهايي انديشيده که تقريبا صرف تکميل اين عمل گرديده بود و به تقريب اين زمان راده سال ميان سي و چهل انگاشته است.
?- ميرزانعيم در رد برون
عبارت مربوط به ميرزا نعيم که موردتعرض دکتر واقع شده در اصل نوشته مقاله چنين است:
“مسلم است در آن روزکه مي خواستند به کتاب چاپ برون جوابي داده شود اگر به چنين متن مفصلي حاوي نکات منظور و مطلوب خود مانند تاريخ تازه چاپ فارسي منسوب به نبيل زرندي دسترسي داشتند ديگر به تدوين کشف الغطا يا استمداد از نعيم شاعر سدهي (که) براي نظم استدلاليه معروف(شده ) نيازي در کارنبود. ”
متأسفانه سه لفظ «خود» و «که » و «شده» در موقع پاکنويس و ماشين کردن ازمقاله افتاده و خوشبختانه هيچ گونه اخلالي درمعني منظور نگارنده از حذف آنها پيدانشده و احتياجي به اثبات ضمني بي اطلاعي دکتر معترض در مورد استمداد از نعيم بعد ياپيش از مرگ ميرزا ابوالفضل و ميزان شرکت نعيم در رد برون نداشته است. قطعا ناقد استاد به منظومه استدلاليه چاپ بمبئي که شامل تعريف و توصيف از نعيم است دسترسي داشته و مي توانسته انددر صفحه ?? آن ضمن مکتوب عبدالبها به نعيم که کليشه خط عبدالبها را هم بعد از صفحه صد و پنجاه منظومه چاپي افزوده اند اين مطلب را بنگرند “در خصوص دحض مفتريات (رد دروغ هاي) برون و اثبات تحريف کتاب (نقطه الکاف) بايد خدمتي به درگاه الهي نمايند. آن جناب با جميع ياران مقتدر بايد در اين مساله (رد برون) در نقطه الکاف متفق شويد.جناب سمندر را هم در اين مساله شريک فرمائيد تا معلومات کل جمع گردد. جواب شافي و کافي مرقوم شود. اين قضيه بايد در نهايت سرعت مجري شود. جناب آقاي ميرزا ابوالفضل مستعدند عنقريب جواب اتمام خواهند داد لهذا معلومات کافيه خود را درتحريف ميرزا جاني به جناب آقاي ميرزا ابوالفضل سريعا ابلاغ داريدع.ع” اين مکتوب مانند مکاتيب ديگر آن مجموعه تاريخ ندارد ولي قاعدتاً بايستي در فاصله ???? و ???? نوشته شده باشد. پي آن مکتوب ديگري ديده مي شود که موضوع را به نعيم چنين تأکيد مي کند« نامه اي که مرقوم نموده بوديد با تفاصيل تاريخ آقاميرزا جاني کاشي و تحريف بي خردان (پروفسور برون و علامه قزويني) جميع واضح و معلوم گردد. البته تحقيقات را به زودي اکمال و تأييد و نزد جناب ابوالفضائل “محرمانه ” بفرستيد. همچنين جوابي که خود آن جناب مرقوم مي نمايند عند الاتمام نزد ابي الفضائل و يک نسخه جهت عبدالبها ارسال دارند.
در اين صورت معلوم مي شود عبارتي را که دکتر داودي در باره اشتغال ميرزا نعيم به نوشتن رديه اي برنقطه الکاف مورد تعجب قرار داده و به نويسنده اش نسبت ارتکاب خطا داده و پيش خود چنين پنداشته اند که” نويسنده از کسي شنيده و ياجايي خوانده که نعيم سدهي از کساني بوده که بر حسب امر عبدالبها بعد از ابوالفضائل مأمور ادامه کار او در رد نقطه الکاف برون شده و از طرف ديگر نام استدلاليه به گوششان رسيده و يا از برچشمشان گذشته و اينک با اعتماد به حافظه اين را با يکديگر آميخته و روي هم ريخته اند.
“اين نکته در حقيقت خطايي بوده که ازناحيه خود استاد فلسفه سرزده و آغاز کار نعيم را بعد از مرگ گلپايگاني دانسته در صورتي در حيات گلپايگاني و هم زمان بااو از نعيم سدهي هم دعوت شده بود و آن گاه کارش را ادامه عمل ميرزا ابوالفضل شمرده در صورتي که مبناي عمل ميرزا ابوالفضل برعمل مستقل نعيم وديگران قرار مي گرفته است.
?- تأثير ميرزا ملکم و آخوندف در کارهاي بابيان
دکتر داودي در دنبال چنان گناه غفران ناپذيري که بر نويسنده اين سطور گرفته به خود حق داده اند که بر صدر محفل احباب ودور از زحمت اغيار بنشينند و در باره وي چنين اظهار نظر کنند: “البته با اين همه اشتباهات که ازقلم اين محقق جاري شده است خوانندگان مجله گوهر شايد ديگر نتوانند به ساير تحقيقات او اعتقاد کنند. محققي که کتابي را نخوانده و يا نديده راجع به آن مطلب مي نگارد و تاريخ تأليف آن راتعيين مي کند و بي آن که ازمنابعي که در ايام مختلف حيات خود ديده است يادداشت بردارد و با اعتماد به حافظه اين همه خطا را يک جا و يک باره و يک سره مرتکب شوند شايد اجازه بدهد که در مورد اعتبار ساير مطالب او نيز ترديد نمايند .”
بايد دانست که عرض نتيجه هر تحقيقي بر خوانندگان براي جلب ايمان و اعتقاد ايشان نيست بلکه به منظورجلب دقت ديگران بر موضوع مورد تحقيق است و خوانندگان در قبول يا رد آن ازاد هستند امابراي جلب اعتقاد بي چون وچراي خواننده و شنونده سعي و اهتمامي از نوع ديگري لازم است تا در خاطر شنونده بتوان رخنه اي براي نفوذ عقيده اي باز کرد و اين کار اهل تبليغ و ترويج است نه اهل تحقيق!
به فرض آن که خوانندگان ماهنامه تحقيقي گوهر در نوشته محيط نکته قابل ترديدي را ببينند و بنمايند فوق العاده از دلالت ايشان سپاسگزاري خواهد کرد و بنا به عبارت ماثور “من علمني حرفا فقد صيرني عبدا “بنده دعاگوي فضل ايشان خواهد شد.
آقاي دکتر! مقاله سياح را شصت سال پيش در چاپ ???? بمبئي خوانده ام و پنجاه سال پيش هم آن را در چاپ مبتني بر نسخه ???? خط زين المقربين دو باره خواندم و درهمان زمان، تاريخ تأليف آن را درنوشته مترجم انگليسي کتاب سال ???? ديده ام و قرينه اي هم بر عدم صحت آن نيافته ام و از همه اينها بر لوح خاطر امين و وفادار خود به موقع يادداشت برداشته ام و به هنگام نقل آن ابداً از حافظه دراصل معاني و مطالب خطائي نديده ام در اين صورت چطور شما که حکم فرزند مرا از حيث سال و تجربه و زندگي داريد اين گونه گستاخانه به مورخ سالخورده زمان خود نسبت ارتکاب اين همه خطاي يک جا و يک سره و يک باره مي دهيد و براي ارائه موارد اين همه خطا دنبال هجو نامه منثورخود چنين مثالي مي آورديد:
« مثلاً ارتباط مقالات ميرزا ملکم خان را با مطالب نبيل قايني يا تأثير جلال الدوله و کمال الدوله آخوندزاده را در آثار حضرت عبدالبها بر حسب ادعاي چنين محققي نپذيرند!»
اگر دکتر داودي استاد دانشگاه تهران خود را در قفس معتقدات محدودي عاميانه محبوس نکرده و از فيض مطالعه آزاد آثار ديگران محروم ننموده بود و مانند استادي نامتعهد رساله ها و نوشته هاي ميرزا ملکم خان را در مجموعه هاي چاپي وخطي آثار اوديده و خوانده بود، آن گاه يکي از چند روايت تاريخ جديد اثر ابتکاري ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را هم درمتن ميرزا حسين تهراني از کتابخانه مانکجي در بمبئي (که چند عکس آن در بايگاني فيلم کتابخانه مجلس شوراي ملي است ) يا تحرير نبيل عالين را (قايني که باز عکسي از آن در همان مخزن محفوظ است ) و باز در چندين نسخه ديگر خطي و عکسي که از اين کتاب بابي ها و بهائي ها و مسلمانان موجود است از نظر مطالعه و مقايسه گذرانده بود مي توانست عين عبارات چند ساله ميرزا ملکم خان را به نام خود ملکم و با عنوان «فيلسوف زمانه و دانشمند يگانه » در نسخه هاي تاريخ جديد بنگرد و آن گاه حاضر نمي شد چنين جسارتي به خرج بدهد که در باره کتابهاي نديده و نخوانده اظهار عقيده کند و خود را سزاوار نمره اي کمتر ازحرف (هـ) و رقم نه در امتحان معلومات متفرقه معرفي نمايد
آري ،اگر دکتر داودي رساله جلال الدوله وکمال الدوله و مجموعه تمثيلات چاپي با خطي آخوندف را خوانده و يا مقدمه وبسياري از مطالب اضافي تاريخ جديد معهود سنجيده و تطبيق کرده بود با توجه به تاريخ تحرير و انتشار آثار آخوندف در ???? و تاريخ جديد بعد از ???? وتحول وضع برخورد بابيان در اواخر دوره توقف ادرنه با دربار قاجاريه که از مکتوب بهاء به ناصرالدين شاه علامت بارز آن محسوس مي شود در اين صورت مي توانست به تأثير ضمني آخوندف در تحول شيوه تفکر و عمل و تأليف بابيان پي ببرد و از اين که گوشه اي از اين مقاله رادر مقاله هايي بنگرد برآشفته نگردد.
مگر ماخذ آن همه دشنام و ناسزابه علماي ايران که در تاريخ جديد ديده مي شود مي تواند غير از رساله کمال الدوله باشد. آقاي دکتر ، لابد شنيده ايد وقتي که ميرزا ملکم خان از تهران به بغداد تبعيد شد هفت سال بود بابيان دور از وطن در بغداد به سر مي بردند و از حمايت و تبعيت رسمي دولت عثماني برخوردار بودند. اينان در آن جا مقدم ملکم و همدستانش را پذيره شدند و مغتنم شمردند. همين امر سبب شد که مشيرالدوله اقدام کند و نخست ميرزا ملکم و اتباعش را از دسته بابيان جدا کرده و به اسلامبول ببرد و سپس موجب انتقال بابيان راهم فراهم آورد.
من نمي خواهم از گفته عزيه خانم خواهر ازل وبها به جوابي که به لوح عمه عبدالبهاء داده راجع به اقبال برادرانش در بغداد به فکر استفاده از ملکم خان شاهد خانوادگي بياورم، زيرا دوست ندارم سخن افراد خانواده اي رانقل کنم که در باره برادر و خواهر و برادر زاده و عمو وعمه و و بستگان مخالف عقيده خود تا آن اندازه بي رحم و بد زبان بوده اند و از استناد بدان خودداري مي کنم اما اثر کلک ميرزا ابوالفضل را در وصف همين ميرزا ملکم خان که اورا فيلسوف زمانه و دانشمند يگانه و آخوندف را مورخ بي نظير در تاريخ جديد را از زبان ميرزا حسين خوانده قابل ذکر و توجه خاص مي دانم.
آقاي دکتر، انتشار کتابي که همه آثار قدمت و اصالت نقل از خلال صفحات آن پديدار است و تنها ماخذ مدون بي نظير قضايا و حوادث وحرکات و دعاوي مختلفي است که از ???? تا ???? هـ در پيرامون سه مساله ظهور و قائميت و بابيت بر بساط تجربه و انديشه قرار گرفته و در ضمن تحرير تازه آن در تاريخ جديد ،غالب اين نکات اساسي به دست فراموشي سپرده شده آري چنين کتابي به هر اسمي و منسوب به هر کسي انتشار يافته باشد از نظر فن تاريخ خدمتي انجام گرفته که هيچ محقق تاريخ شناسي نمي تواند منکر فايده وجود آن گردد.
ما نبايد در چنين موردي آن اندازه سرسخت و لجوج باشيم که با تخطئه اصل و نقض صحت آن بپردازيم و همين که از اخذ نتيجه مطلوب بي نصيب بمانيم مانند ميرزاعبدالحسين آواره صاحب کواکب الدريه حتي منکر وجود کتاب تاريخي بدين اسم و رسم بشويم وقتي در زير عنوان آيتي معلم از اين بابت مورد اعتراض نافذي قرار بگيريم خود را ناقل قول سرکار آقا در اين اظهار نظر معرفي کنيم.
آقاي دکتر داودي بار ديگر نظر خود را نسبت به کتاب نقطه الکاف حاجي ميرزا جاني تجديد و تأکيد و تأييد مي کنم که صورت مطالب اين تاريخ کلا در همين صورت چاپي برون ، متني اصيل و قديم ومعتبر بوده ولي عنوان و اسم مولفي مشخص نداشته است و خطاي ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در تسميه آن به «ناريخ ميرزاجاني» برون را هنگام ترجمه در تحت تأثير اسم حاجي ميرزاجاني قرار داده و وقتي به نسخه پاريس رسيد و آن را به چاپ رسانيد اين اشتباه را در پشت جلد آن منعکس کرده است.
ضمنا بايد به يادداشت که حاجي ميرزاجاني معروف به نقطه کافي مولف رساله نقطه الکاف که به غلط نام اورا روي تاريخ قديم بابيه نهاده اند غير از ميرزا آقاجان کاشي است که در لوح ميرزا نعيم ياد شده است. در خاتمه از محبت بي شائبه دوست مهربان آقاي دکترباهر که نسخه اي از نشريه مشتمل بر انتقاد آقاي دکتر داودي را در اختيار اين جانب نهاده بودند صميمانه سپاسگزارم و از تطويل در بيان پوزش مي خواهد.
برگرفته از : ماهنامه “گوهر” ، سال چهارم ، خردادماه ???? شماره مسلسل ?? صفحات ???-???
پژوهشي از استاد محيط طباطبائي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید