آن چه آشكار است اين است كه عبدالبهاء نامه اي به عمه خود خواهر بهاء نگاشته كه آن نامه موسوم به لوح عمه است و او را به نصرت و ياري (يا همراهي) خود طلب فرموده ايشان نيز جوابي نگاشته اند چون متضمن يك دوره ي تاريخ بهاء است و نويسنده ي كتاب بهائيت اقتباس آن را نقل نموده ما نيز آن را از آن جا نقل مي نمائيم تا اين كه خواننده به خوبي اطلاعي كامل از تاريخ بهاء حاصل نمايد چون كه عمه خانم (خواهر بهاء) از زنان فاضله بوده و نزد همه محترمه نوشته آن داراي اهميت است مي نويسد:
چون كتمان حق نمودن موجب خذلان و غضب قادر منان است (فانما اثمه علي الذين يبدلونه) پس لابد بايد آن مطالبي را كه در پرده ي خفا بوده كشف غطا نمايد تا هر بصير چاه را از راه باز داند زيرا كه گفته اند صاحب البيت ادري بما في البيت)
ترجمه: صاحب خانه داناتر است كه در خانه چيست. جناب ميرزا (عبدالبهاء) ابوي شما كه از بدايت عمر به حد بلوغ و رشد رسيد به واسطه فراهم بودن اسباب اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته و آني خود را از تحصيل مقدمات فارغ نمي گذاشت پس از تحصيل عربيت به علم حكمت و مطالب عرفان مايل كه به فوايد اين دو نائل آيند چنان چه اغلب روز و شب ايشان به معاشرت حكما و عرفا و درويشان بود وقتي كه صور اسرافيل دميده شد (مقصد او ادعاي باب است) ايشان مردي بودند كه با علو و ايقان قلاده ي متابعت صاحب بيان را بر گردن نهاده براي همه قسم جان بازي مهيا بودند چنان كه در قضيه ي بدشت با جمعي از اصحاب در خدمت جناب (ط) (مقصودش طاهره قرةالعين است) و لقب بهاء از آن طاهره شنوده بعد از مراجعت از بدشت و ختم نزاع قلعه ي شيخ طبرسي همواره به معاشرت اصحاب عرفان و يقين اوقات مصروف داشته و هميشه بذر خيال رياست و تخم سلطنت در اراضي دماغ و دل مي كاشته از همان وقت ايشان را سوداي جهانگيري در سر بود گمانش اين كه اگر به شاه زياني رساند زمانه او را بر سرير سلطنت مي نشاند مدتها اين خيال خام را در تنور خاطر مي پخت بعد از چندي كريم خان مافي قزويني را كه از زمره ي اصحاب بود خواست و اين مطلب را با او در ميان گذاشت بعد از مبالغه ي بسيار پنجاه تومان نقد و اسپ شمشير و پيشدو خود را به خان مافي داده و او را براي انجام اين كار فرستاد آن شخص نيز از خوف جان نقد و اسپ و شمشير را گرفته و به جانب استامبول گريخت چون جناب ميرزا ديدند به آن مقصود نائل نشدند محمدصادق تبريزي را كه از مؤمنين بيان بود و مدتها در خدمت جناب عظيم تربيت يافته و جاني براي قرباني بر كف داشت او را خواسته و بدين مطلب تحريص نمود كه حضرت ثمره (ميرزا يحيي ازل) در اجراي اين قضيه مصرند و حال آن كه كذب و افترا بوده بلكه بعد از اطلاع منع صريح فرمودند تا اين كه او نيز كمر جلادت بسته كه گوي سبقت از همگنان ربايد او را تطميع نموده پيشدو و قمه به او داده و آن بيچاره را براي قرباني فرستاد.
اگر نديديد البته شنيدند كه آن فتنه ي بزرگ بر سر اهل بيان چه آورد چه سوزنده ي آتشي افروخت كه هر كه به اين اسم منتسب بود سراپا سوخت بس بزرگوار اين كه به خاك مذلت افتادند چون جناب (ملا شيخ علي) و جناب خال و ميرزا قربان علي و سليمان خان و ميرزا سليمان قلي و امثال ذلك قريب هشتاد نفر و چه اموال كثيره به نهب رفت و خانه ها خراب شد و اين اول بذر نفاق و فتنه بود كه جناب ايشان كاشتند. پس از اشتعال نايره ي فساد حاشا كرده و به گردن ديگران گذاشتند و بالجمله در آن تراكم امواج ظلم بسي رؤساي سلسله ها به زير سلسله رفتند و از اشخاصي كه براي ابدي به انبار دولتي بردند يكي جناب ايشان بودند پس از مكث چندي در محبس يكي از زنان محترمه كه در ميان طائفه بر همه برتري داشت قدم در ميدان شفاعت گذاشت براي خلاصي ايشان از كثرت بذل مال و تصديع نساء و رجال ميرزا آقاخان نوري صدراعظم را تعجيز نموده خلاصي ايشان را گرفته به شرطي كه از اين حركات غير مرضي منهي و از مملكت ايران منفي باشد اين بود كه جناب ابوي پس از خلاصي حبس به جانب بغداد شدند چندي در آن جا اقامت نمودند و اغلب اوقات را به مصاحبت احباب و مطالعه بيان اوقات مصروف داشته گويا از كلمات حضرت نقطه (سيد علي محمد) چنين فهميدند كه معاد و حشري غير از اين عالم نيست و هر چه هست در اين نشاء است اين توهم را نيز ضميمه خيال خود كه داعيه رياست بود كردند و حال آن كه اين مطلب مخالف نص بيان و مياين اقوال احكام تمام انبياء و اوصياء و اهل رياضت است. (پس از آن شرحي استدلال مي كند كه اين اعتقاد صاحب بيان نيست) بعد مي نويسد در مدت اقامت ايشان در بغداد به واسطه آن سودائي كه در سر داشت بعضي عبارت كه مواد به غادت و طغيان بود در كشف رازهاي پنهان از ايشان بروز نمود چون بعضي از مؤمنين طبقه ي اول باب طاقت آن اباطيل را نداشتند اندك اندك آن را به سمع حضرت ازل رساندند و حضرت ازل برايشان متغير و زبان توبيخ و تهديد گشودند و فرمودند در اين زمان خلق بيان را خواستي از مبداء دور كني و قضيه سامري به ظهور رساني جناب ايشان نيز به واسطه كشف مآرب باطني به جانب سليمانيه و آن اطراف به اسم عزيمت و هزيمت فرمودند پس از وصول به آن سامان به خيال رياست با مردم آن جا خواستند مسند رياست بگسترانند اول عبارت قدح و طعن را از خلفا برداشته عقايد عامه را در خلافت خلفا تصديق نموده و مخالف ايشان را كافر و زنديق دانسته خلفا و ائمه جور را بر اميرالمؤمنين و ائمه اطهار ترجيح دادند حتي يكي از موثقين ايشان شنيده بود از ايشان كه فرمودند حضرت صادق عليه السلام سبب گمراهي و اضلال امت حضرت خيرالانام و مايه اختلاف مذهب اسلام شد و جعفر كذاب را بر آن حضرت ترجيح دادند كه شايد در قلوب قاسيه آنها تصرفي نمايد و بر مسند رياست غالب آيد چون در آن دوران برخي از علماء عامه مانند شيخ عبدالله و ديگران بودند رنگي كه ايشان ريختند رونقي نگرفت چندي از بي كاري در آن ديار به تحصيل مقدمات پرداخت و روزگاري به سختي مي گذرانيد تا به تنگ آمد و عريضه ي به طرز مناجات خدمت حضرت ثمره فرستاد كه نسخه آن در پيش اغلب بيانيين ضبط است كه در آخر او عرض كرده است (اما بعوضة في داراك و امابق في بيتك) (مرا مگس يا پشه خانه ي خود بشمار) بالجمله آن كه از باب انابه داخل شد و تائب گرديد تا آن كه حضرت ايشان را طلبيد و سر كارهاي نخستين گذاشتند (يابن الانصاف) كسي كه در كمال ذل چنين عباراتي عرض نمايد آيا سزاوار است كه نواي غوايت برافرازد.
اتشدكم بالله - قائل اين كلمات با قائل (اقيلوني اقيلوني لست بخيركم و علي فيكم) يعني مرا واگذاريد من نيكو نيستم براي شما مادامي كه علي ميان شما است) (عبارتي است از ابوبكر بر منبر گفت) اگر آن عبارات از روي صدق بوده مخالفت بعد را به چه حمل نمائيم اگر دون صدق بوده چنين كسي چگونه رئيس امم خواهد بود علم الله كه عينا مشاهده مي نمائيم يوم الساعته كه آن نور چشم با كمال ندم بين يدي الله واقف و با نهايت اسف بوده باشد بالجمله همين كه بر سر كارشان آمدند و مستقل شدند آن مطالبي كه مكنون خاطرشان بود اندك اندك خواستند صورت بگيرد و وقوع آن را موقوف به فراهم آوردن مقدمات دانستند اول اين كه به جميع ولايات ارسال رسائل كردن و جلب قلوب نمودن بعضي را به تخويف و بعض را به تحبيب ثاني باب مراوده ي اصحاب را بر روي حضرت ثمره (ازل) بستن ثالثا از بعضي بيانيين را كه اول طبقه بودند چون حاجي سيد جواد و ملامحمد جعفر كاشي و ملا رجب علي و امثال ذلك را جلب قلوب نمودن و هدايا فرستادن چنان كه همان اوقات ملامحمد جعفر كاشي شرحي به ايشان نوشتند كه من از آن جناب كلماتي مي شنوم نمي دانم به چه حمل نمايم ايشان در جواب به خط ديگري كه گويا خطه آن نور چشم باشد شرحي نوشتند و در اطراف آن به خط خودشان مشروحا مبني بر انكار و استغفار عبارتي نوشته اند كه اگر شخص عاقلي بخواند متحير مي نمايد كه قائل اين گونه عبارات چگونه مدعي اين شئونات مي شود چنان چه صورت لوح پيش مهجوره موجود است ارسال خواهم داشت همچنين به آقا ميرزا محمدهادي قزويني كه مشتمل بر انكار است متنا و حاشا ارسال داشته رابعا جمع آوري بعضي از قلاش و اوباشهاي ولايات ايران را كه در هيچ زمان به هيچ پيغمبري ايمان نياورده و جز آدم كشي كاري نيافته و غير از مال مردم بردن به شغلي نشتافته با آن ادعاي حسيني كردن اين اشرار را به دور خود جمع نمودند كه از هر نفسي نفسي برآمد قطع كردند و از هر حلقي حرفي درآمد بريدند از اصحاب طبقه اول كه اسامي ايشان مذكور شد از خوف آن خونخواران به عزم زيارت اعتاب شريفه به كربلا و نجف هزيمت نمودند سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد كاشي را شكم دريدند ابوالقاسم كاشي را كشتند و در شط انداختند سيد احمد را به پيشدو كارش ساختند ميرزا رضا را به سنگ مغزش پراكندند ميرزا علي را پهلويش دريدند و بعضي را روز روشن ميان بازار حراج پاره پاره كردند چنان كه بعضي اصحاب را اين حركات فاسخ اعتقاد گرديد تا سيد عباد رزاز از دين عدول كرده و اين بيت را نشاد نمود كه خاصه و عامه در محافل مي خواندند و مي خنديدند و مي گفتند ما هرچه شنيده ايم حسين مظلوم بوده نه ظالم. بيست -
اگر حسين علي مظهر حسين علي است
هزار رحمت حق بر روان پاك يزيد
خامسا - مكمل اين مقدمات جمع كردن تمام توقيعات و نوشتجات حضرت نقطه (سيد باب) و خطوط بديعه ي او بود و همچنين جمع كردن نوشتجات خودش آن چه را دليل بر اظهار عبوديت و خضوع خود و اقرار وصايت حضرت ثمره (ازل) بود در هر ولايت و پيش هركس بود الواح صادر نمود كه حضرت ازل جميع خطوط و توقيعات حضرت نقطه (باب) را خواسته اند تا همه را جمع آوري كردند از جمله نوشتجاتي كه در ولايت بوده است والده ي آقا ميرزا محمدعلي را خودش با خدمتكاري به تهران فرستادند و يك بقچه آن را با كمال خوف حمل كرده و آوردند و مابقي آن نوشتجات كه به قدر دو يخدان بود خود حمل كرده به تهران آورده حضرت برداشتند خدمت ايشان بردند سر اين مطلب و جمع آوري توقيعات را غالبا ندانستند ليكن مردمان با ذكاوت البته مي دانند چه فايده داشته.
اولا - مداومت به آيات تا ملكه برايش حاصل شود كه اگر اراده نمايد به همان سبك بتواند چيزي گويد. ثانيا - آن كلمات نزد خلق نباشد كه اگر مقابل با كلمات خودش بگذارد صحيح از سقيم فرق داده شود.
ثالثا - آن خط بديع بالمره مفقود شود و خطشان جلوه نمايد.
رابعا - اتم و اهم مقصود از جمع اين توقيعات اين بود كه احكامي كه مخصوص بر ولايت و وصايت حضرت ثمره (ازل) است از ميان خلق مرتفع شود بالجمله پس از جمع نوشتجات به مرام خود نائل شدند و مدت ها مشغول مطالعه و مشق آيات نويسي بودند ربا وصف اين مقدمات جهارا مخالفت آغاز نكردند مكر سرا و كمال ادب را نزد ثمره منظور مي داشتند كه تا اذن جلوس نيافته هرگز در حضور حضرت نمي نشستند حتي از شخص موثقي شنيديم كه او حكايت مي كرد از حاجي عبدالغفار و آقا محمدكاظم اصفهاني كه شبي در بغداد كهنه به خانه اي كه ميرزا موسي ولد حاجي ميرزا هادي جوهري پيشكش ايشان كرده بود خدمت ايشان رسيدم بعد از خوردن گز اصفهان و نمودن بعض سئوالات و طول انجاميدن صحبت شام خواستند ما برخواستيم ما را نشاندند و شام آوردند خورش آوردند قورمه سبزي بود جناب ايشان قدري خوردند يك مرتبه با كمال تغير سر برآورده با ناظر متغير شدند كه اين بوي پياز چيست مگر شماها منع شديد حضرت ثمره را نشنيده ايد - ناظر گفت به سر شما اين خورش پياز ندارد و شايد كاردش بوي پياز مي داده فرمودند كه در خانه اي كه حضرت تشريف دارند چرا بايد بوي پياز وارد شود اگر شام براي حضرت نبرده ايد البته نبريد و شام نخوردند ثانيا تدارك خورش كردند آن وقت شام خورديم كه اين قدر مراعات مي كردند (قضيه ديگر) به خاطرم رسيد محض تنبيه غافلين كه از خواب بيدار شوند مي نويسم والا براي من تفاوتي ندارد زيرا كه هر دو از يك دوحه اند الا آن كه كتمان از حق نيايد كرد و آن اين است پس از سفر بدشت روزي جناب ايشان حضرت ثمره را در همين خانه دعوت كردند من هم جوان بودم برخواسته در نهايت خدمتگذاري تداركي ديدم و منتظر بوديم كه تشريف بياورند در اين اثنا جناب ابوي شما رسيدند عيال ايشان كه كمال وجاهت را داشت با عيال برادر مكرم مرحوم حكيم هر دو دست از آستين درآورده خودي آراستند و لباسهاي فاخر پوشيدند با كمال نزاكت منتظر حضرت ثمره بودند كه جناب ايشان آمده آن دو را با آن صباحتي كه داشتند و هفت قلم خود را آرايش داده ديدند فرمودند شما را چه شده كه هر دو خود را آرايش داده مشاطگي كرده ايد اگر حضرت تشريف بياورند به هر يك از شما ميل نمايند بر ما حرام مي شويد تا تشريف نياورده اند شما لباسهاي خود را تغيير بدهيد حضرات فورا برخواسته وضع را تغيير دادند (قضيه ي اعجب از اين) زماني كه والده ي آقا ميرزا محمدعلي براي بردن نوشتجات حضرت آمده بود حكايت كرد كه روزي جناب ايشان يعني باب بزرگوار آن نور چشم امر كردند كه سلطان خانم همشيره شما را لباس فاخر پوشاندم و آرايش دادم فرمودند ببر خدمت حضرت ثمره و از زبان من عرض كن كه اين كنيزي است سالها در دامن خود پرورده ام - اكنون براي خدمتكاري آن حضرت فرستاده ام استدعا دارم كه منتي بر جان من گذاشته او را به كنيزي قبول فرمائيد من هم او را برداشته خدمت حضرت بردم و ايشان مشغول به نوشتن بودند پس از چندي سر برآورده نگاه به ما فرمودند و فرمودند كه سلطان خانم فرزند من است با اطفال من هيچ تفاوتي ندارد البته او را برگردانيد زيرا كه الي كنون آن حكم جاري نشده است هر وقت خداي خواست جاري خواهد شد ما مراجعت كرده فرمايشات حضرت را به ايشان رسانديم (آشكار مي گردد كه حضرت ثمره (ازل) معتقد به حكم حرمت عليكم ازواج ابائكم نبوده و حضرت بهاء هم هنوز آن حكم را جاري نفرموده بودند ليكن در ضمير ايشان اين حكم بوده ولي ازل خود را پيرو آن نمي دانسته مولف) و از جمله مطلبي كه مشهور آفاق گرديد قضاياي واقعه در عراق عرب بود كه از شرارت آن غولان آدم كش قاطبه ي اهالي آن مرز و بوم و كليه ولايت روم به تنگ آمده خواستند آن ننگ را از اسلام محو نمايند كه اهالي آن سرزمين چندي مرقه الحال باشند اين بود كه به اتفاق دولتين آن ريشه فساد را از زمين كنده و به جانب اسلامبول راندند غير از اين مطلبي كه ذكر شد در كدام وقت مجلسي آراستند و ايشان را براي محاوره و مناظره ي ملتي در آن انجمن خواستند در چه روز براي اقامه دين بيان قيام كردند كه آن نور چشم اين مطلب را اظهار مي دارد اگر اظهار كمالات و عظمت در قهوه خانه بغداد نشستن و شرب دخانيات كردن است پس اغلب اهالي بغداد داراي عظمتند گويا ورود ميرزا ملكم خان را در آن ملك از خاطر محو كرده ايد كه پس از ملاقات و طي آن مقالات و اظهار بعض شعبده و منير نجات متحير و مات مانده به خيالش كه نير نجات اين شعبده مؤيد صورت گرفتن خيالات اوست خدمت حضرت ثمره رسيده به عرض رسانيد آنچه ديده بود عرض كرد كه در ورود و وفود اين مرد بزرگ دريچه اي است براي ورود خاص و عام و اعظم نتيجه اي است به جهت قبول قاطبه خلق مصلحت در اين است كه به لطائف الحيل او را به سوي خود خوانيم بيچاره غافل از اين كه ملكم را چون خودش نيز داعيه ي رياست عامه بر سر و خيال سلطنت تامه در خاطر است حضرت چون دانستند كه در بروز منير نجات ملكم مسطور فاني شده و منكر آيات سبحاني فرمودند در اين مطلب فكر و تاملي لازم است بعد از غور و غوص و رهمان خيال جواب خواهم گفت روز ديگر ساعتي از آفتاب گذشت ديدند جوابي نرسيد عريضه اي در اين باب عوض كردند جوابي كه از حضرت ثمره رسيد مضمونش اين بود كه تو آيات اللهي را چون شعبده و منير نجات ملكم شمرده ي و سراپاي وجود خود را بشراشر در قبضه ي اختيارات او سپرده ي (پس از بيانات ديگر كه براي اثبات بي اساسي بودن ادعاي بهاء مي نويسد باز مي نويسد) مقصود از اسم نور كه رتبه حسيني است و آن مخصوص آن حضرت است اگر ديگري اين دعوي را نمايد بديهي است كه نزد عقلا عاطل و باطل است از كس شنيده نشده است الا از حسين ميلاني تبريزي و از جناب والد ماجد آن نور چشم كه اين ادعا كرده بدون برهان - برهاني كه در طبق آن ادعاي خود داشتند فرستادن دستمال خون آلود براي امت الله و تعزيه نه نه من غريبم را درآورده بود آخر كس ندانست آن خون كه بود و براي چه بود كدام تير سه شعبه برايشان رسيده و به كدام از اعضاي ايشان درآمده باري اين ها همه گذشته ولي از ادعائي كه كرده بوديد نمي گذرم و آن اين است كه نوشته ايد سينه را هدف سهام اضراب ساخته - كي - كجا - چه وقت تا در بغداد بودند الواح بديعه ايشان به توسط سلمان نامسلمان به شيراز و يزد و كرمان و اصفهان و كاشان و تهران و جميع ولايات ايران مي رسيد دست تكدي دراز و دهان به حرص و آز باز نموده وقت مراجعت چون كشكول درويشان از پخته و نپخته و دوخته و ندوخته از مأكول و مشروب و ملبوس خراسان الي تبريز لبريز بود از شربتها و حلويات يزد مي نوشيد از البه ي حريرهاي يزد و كاشان و خراسان مي پوشيد از رنگ و حناي يزد و كرمان مي بستند و از خربزه و گز اصفهان مي خوردند و مي شكستند سهامي غير از به و سيب و گلابي اصفهان نديد و صمصامي جز پشمك و نقل بيدمشك يزد شنيده نشده كه به آن سينه مبارك رسيده باشد.
عزيز اين عبارت از براي چه و كه مي نويسيد در صورتي كه مي دانيد از بدو ظهور اين امر از سراير و ضماير آگاهم در معضلات مسائل و اين با كدام يك از علما نجف و كربلا انجمن كرده و از روي برهان سخن راندند.
تو بودي در سپاهان با شكر شاد
قلم شاپور مي زد تيشه فرهاد
(تا اين كه در پاسخ سرزنشي كه ميرزا عباس (عبدالبهاء) از ميرزا يحيي (ازل) عمويش نموده كه زن و فرزندانش شرير بودند مي نگارد)
اگر در وجود شخص عيب و منقضي باشد دفع و رفع او لازمتر است تا كسي كه به او انتساب دارد سالهاي دراز جناب ابوي شما را مرض فتق ملازم ركاب بوده و رعشه ي دست شاهد حضور و غياب و از خود نتوانستند رفع كنند چگونه امراض مرمنه ي نفسانيه ي عباد را مداوا كنند (طبيب يداوي الناس و هو عليل) و حال آن كه به دلائل عقليه و نقليه ثابت مي شود كه شخص بني و وصي كه مظهر حق است بايد از معايب و نقائص صوري و معنوي بري باشد نه اهل و عيال او چنان چه غالب انبياء و اوصياء مبتلي بودند به اهل و عيال بد.
سپس مي نگارد ميرزا حسين علي پدر تو دروغگو است به صريح نصوص بيان زيرا كه در بيان حضرت نقطه نجاست مني و نطفه را برداشته و آن را پاك قرار داده و علت او را چنين ذكر كرده كه ما مني را پاك قرار داديم تا هر وقت من يظهر به دنيا بيايد اصل او طاهر باشد وقتي كه نقطه آن حكم را براي من يظهر قرار داد پدر تو مردي بيست و پنج ساله بود پس او من يظهر نيست هم دليل ديگر حضرت نقطه در بيان مي گويد كه در مكتب اطفال را چوب نزنيد به جهت اين كه زماني كه من يظهر بيايد مبادا در مكتب خانه چوب بخورد و محزون شود. و دليل ديگر اين كه توقيعي در بيان به اسم من يظهر نوشته و وصيت نموده كه بعد از رحلت من به من يظهر برسانيد و هم زمان نزول اين توقيع پدر تو مردي بود كه سالها از مكتب خانه بيرون رفته بود.
(تا مي گويد): پس همچنين است حال پدر تو كه از اول عمر نقطه را دروغگو مي دانست و ايمان نداشت يا آن كه ايمان داشت ولي بعد از آن كه ديد خلافت و وصايت به حضرت ثمره رسيد كافر شد و تمرد ورزيد.
مؤلف: فتح الله مفتون يزدي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید