موضوع مهدويت از جمله مطالبي است که تقريباً تمام اديان و کليه فرق اسلامي به نحوي به آن قائل هستند، اما در اين ميان شيعيان اين مقام را منحصر به حضرت مهدي(ع) ميدانند. مسئله مهدويت در بينش اسلامي نقش کليدي دارد…
چرا که اعتقاد به يک منجي و مصلح ـ که همه در انتظار او براي ساختن جامعهاي مبتني بر امنيت و عدالت به سر ميبرند ـ و اميد به اينکه سرانجام روزي حق جاري ميشود و صالحان بر زمين حکومت ميکنند، عامل پويائي و حرکت جوامع اسلامي است.
آنچه شيعه را در حرکت تاريخي کلان خويش، به رغم دريافت ضربات و لطمات بسيار از سوي دشمنان، از يأس و نوميدي ميرهاند و توان تحمل آن را بالا ميبرد اعتقاد به فرج در آخرالزمان است. علاوه بر اين، خاتميت و مهدويت سد راه محکمي در مقابل دينسازي و دکانسازي مستقل به شمار ميرود.
به همين دليل هم اين موضوع مستقيم و غيرمستقيم همواره در معرض چالش قرار داشته است. قدرتهاي حاکم بر جهان درصدد بوده و هستند تا با تشکيل مسلک و مذهبي جديد و به اصطلاح تکامل يافته در قرن بيستم با رنگ و بوي خردورزي و ايدئولوژي بر افکار توده مردم مسلط شوند و از نيروهاي آنان به سود خويش بهرهبرداري کنند. اما استعمار در مشرق زمين در برابر مقاومت «طرز فکر اسلامي» قرار داشته و به طرق گوناگون ميخواهد با تفکر اسلامي مبارزه کند. يکي از راههايي که استعمار براي فتح اين دژ محکم در نظر گرفته، تلاش براي مذهبسازي بوده است. هدف آنها، چنان که خود معترفاند، اين است که در مقابل «مهدي»، مهدي ديگر بسازند و در برابر «قرآن»، قرآن ديگري عرضه کنند. از اين روست که ميبينيم «گلادستون» نخستوزير وقت انگلستان در مجلس آن کشور، در برابر نمايندگان، قرآن را بالا ميبرد و ميگويد:
«تا وقتي اين کتاب بر افکار انسانهاي مشرق زمين حکومت ميکند نفوذ و حکومت ما بر اين کشورها امکانناپذير و تحقق افکار ما غيرممکن خواهد بود.»
بابيت زمينه بهاييت
بيشتر مدعيان مهدويت کار خود را از ادعاي رابطه با امام عصر(عج) يا باب آن حضرت بودن (بابيگري) شروع کردهاند. يعني ابتدا ادعاي رابطه مستقيم با آن حضرت را پيش کشيده و سپس از اين مقام ترقي کرده و ادعاي امامت و مهدويت و بعداً رسالت و ربوبيت و الوهيت کردهاند.
در نيمه دوم قرن ?? هجري چند نمونه از اين مدعيان در نقاط مختلف ممالک اسلامي با فواصل زماني کوتاهي نسبت به يکديگر پيدا شدند، از آن جمله دو نفر در آفريقا با اين ادعا قيام کردند و سپس دو نفر ديگر در آسيا در دو کشور اسلامي يعني ايران و پاکستان چنين ادعايي را مطرح کردند. اين دو نفر عليمحمد باب و غلام احمد قادياني نام داشتند.
در سال ????، يعني درست پس از، از دست دادن ?? شهر قفقاز و شکست ايرانيان در جنگ عليه روسيه و انعقاد عهدنامههاي ترکمانچاي و گلستان که راه را براي ورود جاسوسان و ايادي روسيه تزاري آماده کرده بود، ناگهان شخصي به نام محمدعلي شيرازي ادعاي بابيت ميکند.
سيدعلي محمد شيرازي از مدعيان بابيت (دروازه) امام زمان که بعدها مدعي مهدويت شد در ???? در شيراز به دنيا آمد. در کودکي به مکتب شيخ عابد رفت (از شاگردان احمد احسائي و سيدکاظم رشتي) و با افکار رؤساي شيخيه آشنا شد و بعدها که به کربلا رفت در درس سيدکاظم رشتي حاضر شد در مدتي که نزد او بود با مسائل عرفاني و تفسير آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخي آشنا شد و از آراي شيخ احمد احسائي آگاهي يافت. او گذشته از دلبستگي به انديشههاي شيخي و باطني به «رياضت کشي» نيز مايل بود و هنگام اقامت در بوشهر در هواي گرم از سپيدهدم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه به ذکرگويي مشغول بود.
پس از مرگ سيدکاظم به شيراز مراجعت نمود و در آن مکان خود را باب امام زمان معرفي کرد و اول کسي که از دستگاه شيخيه دعوت او را اجابت کرد يکي از شاگردان سيدکاظم رشتي بود به نام ملاحسين بشرويه. وي هنگامي که «ظاهراً» عازم مکه بود به ياران خود ميگويد برويد به مردم بگوييد باب موعود آشکار شده است. سپس به صورت ظاهر از خانه خدا برگشت و چون به بوشهر رسيد دستور داد تا در يکي از مساجد بوشهر عبارت «اشهد انَّ عليا قَبلَ نبيلٍ بابُ بقيهالله» را داخل اذان نمايند. که يعني علي نبيل (به حساب جمل برابر با عليمحمد) باب امام زمان است.
اما چيزي نگذشت که مورد تعقيب حکومت قرار گرفت و از بوشهر روانه شيراز شد و در آنجا در مجلسي که از علماي شيراز براي بررسي عقايد وي تشکيل يافته بود درحضور امام جمعه کليه ادعاهاي خود را انکار کرد و بر اشخاصي که او را بدان امتياز ممتاز دانستند لعنت فرستاد! بعد از اين واقعه و از طريق ارتباط با حاکم اصفهان منوچهر خان گرجي (روسي) بود که توانست به اصفهان بگريزد و در آنجا دوباره ادعاي بابيت کند.
لازم به ذکر است که منوچهر خان گرجي، ارمني مذهب، جزء اسرايي بود که آغا محمدخان قاجار او را از تفليس به ايران آورد و در دربار فتحعليشاه جزو مقربان درگاه شد.(?)
در زمان محمدشاه قاجار، منوچهر خان گرجي، پس از بلواي بابيه در شيراز با عليمحمد شيرازي به گرمي رفتار کرد و او را از شيراز به اصفهان آورد و با وي همراهي نمود. او براي پيشرفت آيين وي مساعدت بسياري کرد و تا زماني که زنده بود در اصفهان از باب به نحوي پذيرايي کرد و در حفظ جان وي بسيار کوشيد.
دولت وقت از منوچهر خان درخواست کرد که علي محمد را به تهران بفرستد. منوچهر خان نيز براي فرونشاندن سر و صدا، باب را با چند سرباز به طرف تهران فرستاد ولي همان شب مخفيانه او را به اصفهان بازگرداند و شش ماه در مقر فرماندهي خود نگاه داشت. بعد از مرگ حاکم اصفهان و روانه شدن باب به تبريز در سال ???? به دستور اميرکبير ـ به علت غائلههايي که به پا کرده بود و در طي آن هزاران نفر از افراد بيگناه مسلمان کشته شده بودند ـ تيرباران شد و جسدش را در کنار خندق تبريز انداختند.
مسئله مهم اينجاست که صبح روز بعد دو نفر به نزديک خندق ميروند. اين دو نفر چه کساني هستند؟ تاريخ گواهي ميدهد که يکي از آنها نقاش چيرهدستي است که بعد از رسيدن بلافاصله شروع به عکسبرداري از جسد ميکند و ديگري سفير دولت روس تزاري، پرنس دالگورکي است!
عباس افندي در کتاب مقاله شخصي سياح ضمن شرح اعدام عليمحمد شيرازي و محمدعلي در تبريز مينويسد: «بعد آن دو جسد را از ميدان به خارج شهر به کنار خندق منتقل نمودند و آن شب در کنار خندق ماند. روز ثاني «قونسول روس» به اتفاق حاضر شده و نعش آن دو جسد را به وضعي که در کنار خندق افتاده بود برداشت.»(?)
نکته ديگر اينکه طبق تصريح عبدالحسين آواره در کتاب کواکبالدرّيه في مآثر البهائيه پنهان کننده جسد عليمحمد شيرازي نيز فردي به نام «احمد ميلاني بابي» بوده است که او نيز از تحتالحمايگان دولت روسيه بود.
بهائيت و نقش روسيه تزاري
ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاءالله متولد ???? در تهران در زمان ادعاي بابيت سيد عليمحمد شيرازي جواني ?? ساله و ساکن تهران بود که در پي تبليغ ملاحسين بشرويهاي معروف به بابالباب و نخستين پيرو باب به آيين بابي گرويد و از جمله فعالان و مروجان بابي شد. از اقدامات او در آن زمان به گفته منابع بهايي طراحي نقشة آزادي قرهالعين و نقش جدي او در واقعة بدشت بود. اين اجتماع بعد از دستگيري و تبعيد باب به قلعة چهريق براي رهايي او از زندان برپا شد. حسينعلي با توجه به توانايي مالي و فراهم کردن امکانات اقامت طرفداران باب جايگاهي معتبر نزد اجتماعکنندگان داشت. در همين اجتماع بود که سخن از نسخ شريعت اسلام رفت و قرهالعين بدون حجاب وارد مجلس شد.(?) علاوه بر آن هر يک از گردانندگان لقبي جديد پيدا کردند. محمدعلي بارفروش به قدّوس، قرهالعين به طاهره، و ميرزا حسينعلي به بهاءالله ملقب شدند. پس از قتل باب بين ميرزا يحيي (صبح ازل) براي جانشيني باب و حسينعلي اختلاف افتاد. اما در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابيه به جانشيني ميرزا يحيي ـ که باب او را «من يعدلُ اسمهُ اسم الوحيد» خطاب کرده بود ـ معتقد شدند اما در عمل ميرزا حسينعلي زمام کارها را در دست داشت.
نقش فعال ميرزا حسينعلي در اقدامات بابيان و تصميم جدي اميرکبير براي فرونشاندن قيامها و شورشهاي آنها موجب شد که وي از ميرزا حسينعلي بخواهد ايران را به قصد کربلا ترک کند. او در شعبان ???? به کربلا رفت اما چند ماه بعد، پس از قتل اميرکبير در ربيعالاول ???? و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نوري به دعوت و توصيه وي به تهران بازگشت. پس از آن بود که حادثه تيراندازي دو تن از بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد که در نظر حکومت مرکزي قرائن و شواهد دال بر نقش ميرزا حسينعلي در اين سوءقصد بود.
مأموران براي دستگيري ميرزا حسينعلي نوري به منزلش ميروند اما او را نمييابند. پيگيري آغاز ميشود و خلاصه پس از تلاش بسيار به ناصرالدين شاه خبر ميدهند که آقا به «سفارت روسيه» رفته و پناهنده شده است!
شوقي در اين باره چنين ميگويد:
«شاه از استماع اين خبر غرق تعجب و حيرت شده و معتمدين خويش را به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را که به دخالت در اين حادثه عظيم متهم داشته بودند تحويل گرفته فوراً نزد وي بياورند. سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيکل مبارک استدعا نمود که به خانه صدراعظم تشريف ببرند. ضمناً از شخص وزير به طور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعة پربهائي را که دولت روس به وي ميسپارد در حفظ و حراست آن بکوشد.»
خوب است بيشتر به اين جملات دقت کنيم:
?? پناهندگي به سفارت روس! ?? پرنس دالگورکي سفيير دولت روس ?? تعجب شاه از پناهندگي وي ?? امتناع سفير از تسليم ميرزا حسينعلي ?? رابطه وي با صدراعظم و نامه او ?? بهاءالله يا امانت دولت روس!
آقاي ميرزا حسينعلي به زندان ميافتد و بيگانگان براي آزادي وي دستاندرکار ميشوند تا جايي که سفير روس پيغامي شديد به صدراعظم ميفرستد و از او ميخواهد که با حضور نماينده سفارت روس و حکومت ايران تحقيقات کامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آيد.
همان طور که ميدانيد طبق مفاد عهدنامه ترکمانچاي دولت روسيه حق داشت با تبعة خود طبق مقررات کاپيتولاسيون رفتار کند و آقاي ميرزا حسينعلي نوري هم جزو تبعة کشور روس محسوب ميشد که محاکمهاش ميبايست با حضور نماينده دولت روس انجام گيرد.(?)
شوقي افندي در کتاب قرن بديع چنين ميگويد: «پس از ماجراي زنداني شدن بهاءالله و حمايت دالگورکي و تبعيد بهاءالله به بغداد و استانبول و ادرنه، از يک طرف وساطت و دخالت پرنس دالگورکي سفير روس در ايران که به جميع وسايل در آزادي حضرت بهاءالله بکوشيد و در اثبات بيگناهي آن مظلوم آفاق سعي مشکور مبذول داشت از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمي ملاشيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم که در زندان حضور حاجبالدوله مترجم سفارت روس و نماينده حکومت، برائت حضرت بهاءالله را تأييد و به صراحت تام دخالت و شرکت خويش را در حادثة رمي شاه اظهار نمود… سکون و آرامش نسبي که پس از آن حبس شديد و اليم براي حضرت بهاءالله به دست آمد بينهايت محدود و کوتاه بود زيرا هنوز آن حضرت بين عائله و بستگانش وارد نشده بود که حکمي از طرف شاه مبني بر نفي و تبعيد آن وجود مقدس ابلاغ گرديد که در ظرف يک ماه خاک ايران را ترک نمايند…
سفير روس چون از فرمان سلطاني استحضار يافت و به مدلول دستور مطلع گرديد از ساحت انور استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوع خويش وارد و وسائل انتقال ايشان را به خاک روس فراهم سازند… اين دعوت مورد قبول و موافقت حضرت بهاءالله واقع نگرديد و هيکل اطهر بنا به سابقة روحاني توجه به عراق و اقامت در بغداد را بر حرکت به صوب ديگر ترجيح دادند.»
ميرزا حيدر علي اصفهاني بهائي در کتاب بهجتالصدور مينويسد «والقائم بامرالله (بهاء) را گرفتند و حبس کردند و به قدر يک کرور اموال و املاک و عمارتش را بردند و غارت نمودند و در ظاهر چون دولت بهية روس حمايت آن قائم بامرالله که ملقب به بهاءالله است نمود نتوانستند شهيد نمايند به دارالاسلام بغداد نفي نمودند.»
البته بعدها بهاءالله هم به خاطر اقدامات سفير الواحي نازل کرده و تشکرات خود را در کتاب مبين چنين بيان ميکند: «يا ملک الروس ان استمع نداءالله الملک القدوس ثم اقبل الي الفردوس المقر الذي فيه استقر من سمي بالاسماء الحسني بين ملاء الاعلي و في ملکوت الانشاء باسمالله البهي الابهي اياک ان يحجبک هويک عن التوجه الي وجه ربک الرحمن الرحيم، انا سمعنا ما ناديت به موليک في نجويک لذا هاج عرف عنايتي و ماج بحر رحمتي و اجبناک بالحق ان ربک لهو العليم الحکيم، قد نصرني احد سفرائک اذ کنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال بذلک کتب الله لک مقاماً لم يحط به علم احد الا هو اياک ان تبدل هذا المقام العظيم.»(?)
«اي پادشاه روس نداي خداوند ملک قدوس را بشنو (يعني ميرزا بهاء) و به سوي بهشت بشتاب، آنجايي که در آن ساکن شده است کسي که در بين ملاء بالا به سماء حسني ناميده شده و در ملکوت انشاء به نام خداوند روشني روشنيها نام يافته است (يعني شهر عکا مسکن آخدا) مبادا اينک هواي نفست تو را از توجه به سوي خداوند بخشاينده مهربانت بازدارد. ما شنيديم آنچه را در پنهاني با مولاي خود گفتي و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيجان آمد و درياي رحمتم به موج افتاد تو را به حق جواب داديم به درستي که خداي تو دانا و حکيم است. به تحقيق يکي از سفيرانت مرا ياري کرد هنگامي که در زندان اسير غل و زنجير بودم براي اين کار خداوند براي تو! مقامي را نوشته است که علم هيچکس بدان احاطه ندارد مبادا اين مقام را از دست دهي.»
بهاءالله، پيامبر اين قوم، که ادعاي خدايي هم ميکند خود در پي نصرت يکي از سفيران دولت روس است و در قبال اين ياري ابراز تشکر هم مينمايد!
بهاييان، حکومت عثماني و کشمکش انگلستان براي حمايت بهاءالله
در هر صورت بهاييان به عراق تبعيد ميشوند و شيوة آنها در آنجا که به گفته شوقي«دزديدن ملبوس و نقدينه و کفش و کلاه زوار عتبات عاليات و شادي و سرور در ايام محرم بود» ناصرالدين شاه را بر آن داشت که به وزير امور خارجه خود دستور دهد که فرماني به سفيرکبير ايران در دربار عثماني صادر کند و او را موظف نمايد که با اولياي حکومت وارد مذاکره شده و از جانب دولت متبوع از سلطان عبدالعزيز درخواست کند که اقائم دائم حضرت عبدالبهاء در مرکزي مانند بغداد را که نزديک سرحدات ايران و در جوار زيارتگاه مهم شيعيان واقع است به نقطه ديگري که از حدود ثغور ايران دورتر باشد منتقل سازند.»
به هر حال دولت عثماني، پس از آگاهي از پيشنهادهاي وزارت امور خارجه ايران موافقت خود را جهت اخراج بابيان از عراق و اعزام آنها به استانبول و سپس «ادرنه» به اطلاع دولت ايران رسانيد.
در همين ايام و با توجه به نياز مبرم دولت انگلستان به افراد فعال و جاسوس و همکار که با نقشههاي دولت بريتانيا، در خاک عثماني فعاليت داشته باشد به تصريح «شوقي افندي» در کتاب قرن بديع، کلنل «سر آرنولد با روزکمبل» که در آن اوان سمت جنرال قونسولي دولت انگلستان را در بغداد عهدهدار بود چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود شرحي دوستانه به ساحت انور تقديم و به طوري که هيکل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمايت و تبعيد دولت متبوعة خويش را به محضر مبارک پيشنهاد نمود…»
ولي حسينعلي ميرزا که از حمايت روسها برخوردار بود و از مأموران مخفي عثماني و قدرت عثماني ترس و واهمه داشت و صلاح بابيان را در اطاعت ظاهري از دولت عثماني ميدانست پيشنهاد ژنرال انگليسي را موقتاً رد و در باطن رابطة دوستانه خود را براي روزهاي مبادا، با مأمورين انگليسي برقرار ساخت. اين انتقال و اقامت در محل محدودي مانند ادرنه که از فراخي معيشت و رفت و آمد دائمي و سر و سوقاتهاي شهر بغداد نصيبي نداشت بهائيان را ناگزير ميساخت در اقامتگاه محدودي به مبلغ ماهيانه معيني که از طرف دولت عثماني به ايشان ميرسيد قناعت ورزند، اين پيشآمد ميان ياران و بستگان دو برادر (صبح ازل و بهاءالله) نفاق و دودستگي افکند و هر کدام آن ديگري را مسئول چنين تغيير وضع نامناسبي ميشمرد و اين امر به کشمکش و ناراحتي محلي ياري ميکرد لذا شهر ادرنه از فتنه و فساد جماعت بابي و بهائي در اضطراب و مردمانش از ادامه اقامت آنها معترض شدند.
شوقي افندي مينويسد:
«مسائل مذکوره [يعني همان آشوبگريهاي بهاييان]، و همچنين احترامات فائقهاي که قناسل خارجه مقيم اردنه نسبت به وجود مبارک مرعي ميداشتند، حکومت عثماني را در اتخاذ سياست قاهره و اجراي عقوبت شديده مصمم نمود…»
در همين احوال به گفتة عبدالحسين آواره «نايب قنسول فرانسه که سابقة دوستي با حضرت بهاءالله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوري که مأمورين ندانند چه مقصد دارد يک ملاقات خصوصي در مدت نيم ساعت يا کمتر انجام داده…»
شوقي افندي در اين خصوص تأييد ميکند که «در اين حين بعضي از قناسل دول خارجه به محضر انوار مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمايند با حکومت متبوعه خود وارد مذاکره شوند. موجبات استخلاص هيکل مبارک (ميرزا حسينعلي) را فراهم سازند…»
از آن سوي دولت عثماني پس از مدت مديدي اقامت بابيان در عراق و استانبول و ادرنه به روابط پنهاني بابيان با روس و انگليس و فرانسه پي برد و دست از حمايت آنها برداشت. لذا سلطان عبدالعزيز طي فرماني بابيان را به عکا و قبرس تبعيد کرد.
با چنين زمينههايي ميرزا حسينعلي مرد و عباس افندي امور بهائيان را به عهده گرفت و براي جلب رضايت عمال عثماني هرگونه تبليغي را ممنوع کرد و خود در لباس مسلماني به انجام مراسم مذهبي اسلام مشغول شد.
در همين ايام بود که حکومت روسيه تزاري با شورشهاي داخلي کمونيستي روبرو شد و ديگر نميتوانست مانند گذشته از بهائيان حمايت کند لذا عباس افندي براي اغفال هر چه بيشتر حکومت عثماني در چنين شرايطي دست به دعا برميدارد و در لوحي خطاب به پادشاه عثماني چنين مينويسد:
«الهي الهي اسئلک بتوفيقاتک الصمدانيه و فيوضاتک الرحمانيه ان تؤيد الدوله العليه العثمانيه و الخلافه المحمديه علي التمکن فيالارض! والاستقرار عليالعرض… ع ع»(?)
خدايا، پروردگارا تأييدات غيبي و توفيقات يکتايي و رحمت رحيمانهات را درباره دولت بلندپايه عثماني و خلافت نبوي آرزومندم و مسئلت ميدارم که قدرتش بر بسيط زمين مستقر شود و بر کيان عظمت پايدار گردد «عباس عبدالبها».
عباس افندي در چندين مورد برخلاف شيوه زعماي خود شروع به مدح از دولتهاي عثماني و ايران مينمايد و از اين طريق سعي ميکند که منافع بهائيان را در فلسطين و ايران حفظ کند. ولي همين زعيم بهاييان چون نتيجه جنگ جهاني موافق سلطان عثماني نشد و فلسطين به دست انگليسيها سقوط کرد و تجزيه عثماني آغاز شد يکباره همه مدح و ثناها و همکاري با مأمورين عثماني را کنار گذاشته و سلطان عثماني را به ظلم و ستمگري معرفي ميکند.
حمايت مأمورين دولت انگلستان از بهاييت
همانطور که گفتيم زمينه دستاندازي انگلستان بر قبرس و فلسطين و از سوي ديگر بروز مقدمات جنگ جهاني، عباس افندي را واداشت تا به خاطر منافع بهائيان در فلسطين نقش جاسوس دوجانبه را ايفا کند. در ظاهر امر او مطيع و هواخواه و ثناگوي دولت عثماني بود و در پنهان خدمتگزار مأموران توسعه سياسي بريتانيا.
عثمانيها پس از آنکه دقيقاً به نقش جاسوسي عباس افندي پي بردند به تصريح شوقي افندي در کتاب قرن بديع: «جمال پاشا فرمانده کل قواي عثماني تصميم گرفت عباس افندي را به جرم جاسوسي، اعدام کند» اما باز هم به گفته شوقي افندي در همان کتاب: «دولت انگلستان به حمايت جدي عباس افندي برخاست و «لرد بالفور» وزير امور خارجه وقت در همان روز وصول (خبر) دستور تلگرافي به جنرال النبي سالار سپاه انگليس در فلسطين صادر و تأکيد اکيد نمود که به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد.»
عباس افندي در طول مدت جنگ بين عثماني و دولت انگلستان هوادار انگليسيها بود و در مناطق عکا و حيفا شناساييهاي لازم و امکانات مناطق مختلفه سرزمين فلسطين را در اختيار آنان ميگذاشت و از سوي ديگر نيازمنديهاي قشون انگليس را مدنظر داشت. چنانکه به تصريح بلانفيلد در ص ??? کتاب خود پس از ذکر املاک و اموال ميرزا حسينعلي و فرزندانش و اينکه گندم محصول مهم اراضي مذکور بود در ص ??? مينويسد مقدار زيادي از اين گندمها در مخازن انبار شدند و وقتي قشون انگليسي وارد حيفا شد و از لحاظ آذوقه دچار مشکل شد عبدالبهاء به آنها گندم داد. پس از پيروزي قشون انگليس و تصاحب و تسلط بر فلسطين دولت انگلستان به پاس قدرداني از کوششهاي عباس افندي نشان «نايت هود» را به او بخشيد و همچنين او را مفتخر به لقب «سر» نمود. عباس افندي بيآنکه به قبح چنين «بيگانهپرستي» توجهي داشته باشد ـ مفتخر از سرسپردگي خود به حکام انگليس و نشان و لقب «سرعباس افندي» ـ براي عظمت ژرژ پنجم و ادامه و تسلط بيزوال انگليسي دست به دعا برداشت و طي لوحي که در کتاب مکاتيب مندرج است چنين ميگويد: «بارالها سراپردة عدالت در شرق و و غرب اين سرزمين مقدس برپا شده است…»(?)
همچنين عباس افندي ضمن ايراد خطابهاي که در کتاب مجموعهاي در خطابات عبدالبهاء مندرج است مستمعين انگليسي را مورد خطاب قرار داده، ميگويد:
«و از ملت و دولت انگليس، راضي هستم… اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگليس است، ارتباط تام حاصل ميشود، نتيجه به درجهاي ميرسد که به زودي از افراد ايران جان خود را براي انگليس فدا ميکنند، همين طور انگليس خود را براي ايران فدا نمايد.»(?)
و اين در حالي که عباس افندي هيچ ارتباطي با ملت و حکومت ايران نداشته و پس از تابعيت عثماني، تبعه انگليس بوده است. اين گونه سخن گفتن ناشي از اين است که آنها سعي داشتند اکثريت بالاتفاق ملت ايران را بهائي معرفي کنند.
وي تا سال ????ش رهبري بهائيان را بر عهده داشت. او تلاش بسياري براي تبليغ و گسترش بهائيت به خرج داد و در ???? به دعوت بهاييان آمريکا و اروپا از فلسطين به مصر و از آنجا به اروپا و بار ديگر به آمريکا رفت. اين سفر مرحله حساسي در ماهيت آيين بهايي محسوب ميشود. پيش از اين آيين بهايي بيشتر به عنوان يک انشعاب از اسلام محسوب ميشد اما شرايط تاريخي و فاصله گرفتن رهبران بهايي از ايران و عدم موفقيت در جلب نظر مخاطبان اوليه و نيز مهاجرت شماري از پيروان اين آيين به کشورهاي غربي و آشنايي رهبران بهايي با انديشههاي جديد در دوره اقامت در بغداد و استانبول و عکا عملاً سمت و سوي اين آيين را تغيير داد.
عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آنچه را بهاييان به عنوان تعاليم دوازدهگانه ميشناسند مدون کرد و تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن ?? در غرب ـ خصوصاً تحت عناوين روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود ـ آشتي داد. برخوردهاي عبدالبهاء با تفکر غربي به ويژه الهيات جديد مسيحي و نيز انديشهها و آمال ترقي و تجديد در مغرب زمين موجب تعاليم جديد وي شد.
پس از مرگ عباس افندي مأمورين سفارتخانهها و کنسولگريهاي انگلستان در کشورهاي خاورميانه، با بهاييان اظهار همدردي و خود را در اين عزاي بهايي شريک دانستند. شوقي افندي در کتاب قرن بديع مينويسد: «وزير مستعمرات حکومت اعليحضرت پادشاه انگلستان، مستر وينستون چرچيل، به مجرد انتشار اين خبر پيام تلگرافي به مندوب سامي فلسطين سرهربرت ساموئل صادر و از معظم له تقاضا نموده مراتب همدردي و تسليت حکومت اعليحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهايي ابلاغ نمايد.»
عبدالحسين آواره در کتاب کواکبالدريه في مآثر البهائيه ميگويد: «در اين هنگام جمعيت مردم به جنازه فقيد (عبدالبهاء) روآوردند و مقدم بر همه سرهربرت ساموئيل بود، سرکميسر عالي انگليس در فلسطين که او را مندوب سامي گويند و با اجزاء و حواشي خود مخصوصاً براي تشييع حاضر شده بود.»(?)
حمايت سياسي انگلستان از بهاييان، همچنان پس از مرگ عباس افندي ادامه داشت و شوقي افندي، ميراثخوار شبکه بهائيت توانست در جهت اهداف سياسي بريتانيا خاصه در آفريقا، آن هم با توجه به نقش اسلام در جنبشهاي ضداستعماري و شکست مسيحيت، خدماتي انجام دهد. انگلستان نيز با توجه به ارتباط ضمني عقايد بابيت و بهائيت با اسلام، نظر داشت تا با قدرت و پشتيباني دولت انگلستان و گرايش مردم آفريقايي در صورتي که موافق مسيحيت نشوند، به بهائيت روي آورند و از اين طريق سلطه يک مذهب استعماري را در تحکيم اهداف استعماري گسترش بخشد.
براي اين منظور، هماهنگي نقشهها و تبادلنظر با دستاندرکاران حفظ منافع سياسي و اقتصادي بريتانيا ضروري و تمرکز همه کوششها در يک واحد مسئول آن هم «محفل بهائيان انگلستان» شد کاملاً الزامي مينمود. انگليسيها پس از مذاکره با شوقي افندي و توافق در انجام اين خدمت، کنفرانسي محرمانه از طرف محفل بهائيان انگلستان تشکيل دادند و شوقي افندي ضمن ارسال تلگرافي، با مشخص کردن مسئوليتهاي مورد توافق با مأمورين انگليسي، چنين نگاشت:
«… حال وقت آن است که جامعه متحد قويالبنيان به امر حضرت يزدان خود را آماده ميدان نموده پس از يک سال استراحت به خدمات تاريخي ديگري پردازند. اولين هدف نقشه دو ساله تحکيم بنيان محافل نوزدهگانهاي است که با تحمل زحمات در انگلستان و اسکاتلند و ايالت ولز و ايرلند شمالي و جنوبي تشکيل گشته است. دومين هدف نقشه آن است که در سه اقليم تابعة کشور انگلستان واقع در مشرق و يا مغرب آفريقا مراکز اصليه تأسيس گردد. سومين هدف آن است که کتب و آثار امريه توسط لجنه نشريات به زبان بومي آفريقا علاوه بر سه زباني که در طي نقشة اول مورد اقدام واقع شده ترجمه و طبع و نشر گردد.
موفقيت در اجراي نقشه موردنظر راه را براي اقدامات وسيع ديگري هموار ميسازد تا به وسيله تأسيس نظم اداري ملکوت موعود الهي در روي زمين استوار گردد.
… موفقيت دراجراي نقشه جديد جامعه بهاييان انگليس را در افتخارات جامعه بهاييان آمريکا سهيم و شريک خواهد ساخت.»
کسب اقتدار تحت حمايت صهيونيسم
انگلستان پس از تصرف فلسطين با تحصيل «قيموميت» فلسطين از جامعة ملل در سالهاي ????ـ????م. سلطه خود را بر آن ديار مستقر کرد.مقاومت مسلمانان عرب فلسطين در برابر ستم بريتانيا باعث شد که آنها بيش از پيش بر صهيونيستها تکيه کنند و از طرح «استعمار» آنان جانبداري نمايند.انگليسيها با پيگيري تمام در وصول به هدف، يعني تأسيس اين «قدرت» در فلسطين مجاهده کردند و پس از چندي سرهربرت ساموئل که از خانودههاي معروف يهوديهاي انگليس بود به عنوان نخستين کمسير عالي فلسطين انتخاب شد. چنانچه گفتيم سرهربرت ساموئل نسبت به بهائيان و عباس افندي که در ماجراي تصرف فلسطين، جاسوسي انگلستان را به عهده داشت توجهي خاص پيدا کرده بود.
از همان تاريخ نيز ميان زعماي بهاييت و صهيونيستها که در جنب و جوش يهودي کردن سرزمين فلسطين بودند، حسن روابطي برقرار شده بود. هنگام پايان جنگ جهاني اول فقط پنجاه و پنج هزار يهودي در فلسطين وجود داشت. حکومت استعماري بنابر توافقي که با صهيونيسم امضا کرده بود درهاي کشور را بر روي مهاجرين يهودي باز کرد و اين امور مورد اعتراض اعراب مسلمان قرار گرفت. اما بهاييان در اين حادثه به پشتيباني از «انگلستان ـ صهيونيسم» برخاسته و با هر نوع اعتراضي از جانب مسلمانان عرب مخالفت کردند.
شوقي افندي در نامهاي رسمي به رئيس کميسيون (کميتهاي که مسئوليت پيگيري فلسطين را از جانب سازمان ملل به عهده داشت) راجع به قضية فلسطين نه تنها از حقوق مسلمانان عرب در سرزمين فلسطين هيچگونه دفاعي نکرد و از آن همه آثار ظلم و تعدي استعمار اظهار تأسفي ننمود بلکه علناً موقعيت و علائق بهائيان و يهوديان را به سرزمين مذکور ريشهدارتر و مهمتر از توجه مسلمانان به «قدس» و سرزمين فلسطين خواند!
آنچه شوقي در اين نامه به دستور حاميان انگليسي و صهيونيستي خود نوشته است صرفاً حفظ منافع بهايي و قبور عليمحمد شيرازي و ميرزا حسينعلي و عباس افندي است.در آن نامه شوقي افندي به تاريخ مشترک بهاييان و يهوديان در آن سرزمين اشاره ميکند و ميگويد عده زيادي از پيروان آيين ما از اعقاب يهوديان و مسلمين بودهاند! سپس از مکان مقدس بهايي واقع در عکا و حيفا که براي آن جامعه بسيار باارزش است ياد مينمايد و ميگويد مطلبي که براي ما اهميت دارد اين است که هر کس حکومت حيفا و عکا را به دست ميگيرد به اين نکته واقف باشد که در اين منطقه مرکز اداري و روحاني يک آيين جهانآرا قرار دارد. و در انتها از اعضاي کميسيون ميخواهد که در سفارشها و توصيههايي که به سازمان ملل متحد درباره آينده فلسطين ميکنند به حفظ حقوق بهاييان نيز عنايت داشته باشند.
علاقه بهاييان به روي کار آمدن يک حکومت صهيونيستي و به کار بردن لطايفالحيل [اينکه اعقاب ما از يهوديان و مسلمين هستند در حالي که ده قرن از اعقاب ايشان همه مسلمان بودهاند] براي جلب حمايت يهوديان همگي از سياستهاي شوقي افندي بوده است.
در جاي ديگر شوقي افندي رسماً و آشکارا در لوح نوروز ??? بديع، خطاب به بهائيان، نظريه بهائيت را در خصوص تشکيل کشور اسرائيل چنين اظهار داشته بود: «مصداق وعدة الهي به ابناء خليل و وارث کليم ظاهر و باهر و دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر…»
بدين مدرک و سند رسمي بهائيان، تشکيل دولت اسرائيل از نظر بهائيت و بنا به تصريح شوقي افندي، يک وعدة الهي بوده است که ميرزا حسينعلي و عباس افندي به آن يهوديان را بشارت داده بودند!
نقش بهائيت در دربار پهلوي
گزارشهاي پراکنده از اسناد حکومت رضاشاه نشان ميدهد که بهاييان در بسياري از سازمانهاي دولت مانند ارتش، راهآهن، اداره دخانيات، اداره ثبت و آموزش و پرورش نفوذ کرده بسياري از مناصب مهم دولت را در دست داشتند.
منافع مشترک بهاييان و رژيم پهلوي در اسلامستيزي و مخالفت و دشمني رضاشاه با ساختار مذهبي جامعة ايران در واقع ميان آنها پيماني نانوشته برقرار ساخته بود. تا جايي که «رضاشاه شخصي را به عنوان آجودان مخصوص وليعهد انتخاب کرد به نام صنيعي. صنيعي در آن زمان سرگرد بود و از بهاييهاي طراز اول بود. او بعدها سپهبد شد و مدتي وزير جنگ و مدتي متصدي يک وزارتخانة ديگر بود.»(??)
گسترة نفوذ بهائيان در نظام اداري رضاشاهي بعد از سقوط وي بيشتر آشکارشد. گستاخي بهائيان تبليغات گسترده، تأسيس پي در پي محفل يا مراکز ديني بهايي نشان از نفوذ و قدرت آنها ميداد.مبلغين بهايي آزادانه در شهرها و روستاها تردد ميکردند و علناً مردم مسلمان را به کيش بهاييت دعوت ميکردند.
شايد علت نفوذ گسترده بهاييان در دربار پهلوي نفوذ و اقتدار انگليسيها بود. انگليسيها از زمان کودتا روي رضاخان و در خانه و محل کار او نفوذ کامل داشتند. چه در زندگي خصوصي و چه در وظايف مملکتي همواره ايادي انگليسي نفوذي ـ اگر چه غير مشهود ـ داشتند اما بعد از روي کار آمدن محمدرضا اين نفوذ ـ بنا بر شخصيت خاص محمدرضا و انفعال تام او ـ کاملاً مشهود و علني بود. مهرههايي چون سليمان بهبودي و سپس خانم ارفع که سرپرستي محمدرضا را به عهده داشت همگي توسط انگليسيها کاشته شده بودند.(??)
گذشته از اين، سه عامل مهم در دستگاه محمدرضا حمايت از نقش مؤثر انگليسيها داشت. از يک طرف ارنست پرون که در دوران تحصيل محمدرضا در فرانسه به عنوان پيشکار او بود و بعدها همراه محمدرضا به ايران آمد. او به گفته ثريا مرموزترين فرد دربار بود؛ او ميگويد «در بيان اوضاع دربار سلطنتي ايران همين بس که حتي من، به عنوان ملکه کشور و زن شاه نتوانستم از کار اين باغبان سابق سوئيسي و يار غار شاه سردربياورم». رفتار پرون با محمدرضا بسيار بيپروا، زننده و تحکمآميز بود و هرچه ميخواست بيچون و چرا انجام ميشد.
از طرف ديگر نقش دستگاه فراماسونري بود که خود پرون از بنيانگذاران آن به حساب ميآمد و بعدها شريف امامي از رؤساي آن شد. و نکته سوم نقش خاص بهائيان و شخصيت تيمسار دکتر عبدالکريم ايادي بود. او در دربار محمدرضا همان نقشي را به عهده گرفت که پرون عهدهدار بود با اين تفاوت که او بسيار مؤدب بود و مانند پرون با خشونت رفتار نميکرد.
«پدر ايادي از رهبران مذهبي بهائيها بود و اين سمت به ايادي به ارث رسيده بود. لذا بدون ترديد بايد گفت که او از آغاز توسط سرويس انگليس نشان شده بود و واجد شرايط يک جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفي کردند. نقشي که ايادي تا انقلاب براي غرب داشت مجموعه مهرههاي غرب روي هم نداشتند.»(??)
ايادي آن قدر در دستگاه نفوذ داشت که ميتوان کتابي در اين باره نوشت که «آيا ايادي بهايي بر ايران حکومت ميکرد يا محمدرضا پهلوي؟» او با نفوذترين فرد دربار بود به طوري که در يک زمان تصدي ?? شغل را در دست داشت و در زمان او بهاييها در مشاغل مهم دولتي قرار گرفتند و هيچ بهايي نبود که بيکار باشد. در دوران قدرت ايادي تعداد بهاييهاي ايران به سه برابر رسيده بود! و همه چيز بنابر منافع بهاييگري دائماً در گردش بود. فردوست در خاطراتش درباره او چنين ميگويد: «ايادي جاسوس بزرگ غرب و مطلعترين منبع اطلاعاتي سرويسهاي آمريکا و انگليس در دربار کشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوي بود.»
گذشته از صنيعي و ايادي، اميرعباس هويدا نيز در زمان صدارت تعلق خاصي به بهائيت داشت و ارتباط هويدا با فرقه بهائيت طي اسنادي در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي به تفصيل بيان شده است اما در اين جا همين قدر بگوييم که در زمان نخستوزيري هويدا نُه وزير بهايي به کابينه راه يافتند. بهاييان علاوه بر اشغال پستهاي حساس نظامي و سياسي بر بسياري از منافع اقتصادي نيز تسلط يافتند. «آنها نه تنها مورد حمايت رژيم شاه بودند بلکه به گفته سپهبد اسدالله صنيعي حتي رئيسجمهور آمريکا، جانسون، مرتب به احباي ايران تبريک ميگويد.»(??)
پي نوشت:
?? بهائيان، ص ????
?? دانشنامه جهان اسلام، ج ?، ص ????
?? همان.
?? پرنس دالگورکي، ص ???
?? همان، ص ???
?? پرنس دالگورکي، ص ???
?? بهائيان، ص ????
?? همان، ص ????
?? همان، ص ????
??? ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج ?، ص ???
??? همان، ص ????
??? همان، ص ????
??? «بهائيت، رژيم پهلوي و مواضع علما»، فصلنامه مطالعات تاريخي.
منابع :
?? بهائيان، سيدمحمدباقر نجفي.
?? دانشنامه جهان اسلام.
?? راهنماي اديان زنده، جان. ر. هينلز، ترجمه دکتر عبدالرحيم گواهي.
?? پرنس دالگورکي، تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي، مرتضي. احمد. آ.
?? بيگانه پرورد.
?? «فصلنامه مطالعات تاريخي»
نويسنده: زينت تاجريان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید