پاسخ:
بنا به دلايل و شواهد مسلم تاريخي ابوبكر و عمر نه كمك شايان و قابل توجه به اسلام كرده اند و نه داراي اخلاق نيك بوده اند. آن دو هيچ گاه براي دفاع از اسلام و خدمت به آن مخلصانه گام برنداشته اند. هر چند با رسول خدا بوده اند و از اين جهت جزء اصحاب ايشان به حساب مي آيند. بديهي است كه صرف همراهي با رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دليل بر نيك و خوب بودن و شايستگي كسي نمي شود. زيرا چه بسا كساني بودند كه به ظاهر ايمان آورده و با زبان به وحدانيت خدا و رسالت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ شهادت مي دادند در حالي كه در حقيقت در پي شكست اسلام بوده اند. قرآن كريم مي فرمايد: گروهي از مردم گويند كه ايمان آورده ايم به خدا و روز قيامت و حال آنكه ايمان نياورده اند. مي خواهند كه خدا و اهل ايمان را فريب دهند.[1]
پديده نفاق منحصر به گفتار نبوده؛ بلكه منافقان در عمل و رفتارشان نيز دوگانه رفتار مي كرده اند. در جريان جنگ تبوك وقتي پيامبر اسلام به مدينه برمي گشت منافقيني كه جزو صحابة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند در «عقبه» در ميان راه تبوك، مترصد فرصتي بودند تا در راه بازگشت، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را كشته و ترور نمايند، جبرئيل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را آگاه كرد، آن حضرت كساني را فرستاد تا آنان را از آنجا برانند، حذيفه در كنار رسول خدا بود و برخي از منافقين را شناخت و آن حضرت ديگران را نيز به او معرفي كرد.[2]
ابن حزم اندلسي سني، در كتاب«المحلّي» گفته است: از جمله كسانيكه در ترور پيامبر نقش داشتند ابوبكر و عمر مي باشند.[3]
در صلح حديبيّه، عمر به رسول خدا به شدّت اعتراض مي كند؛ حضرت در پاسخ به او مي گويد: من بندة خدا و فرستادة او هستم و هرگز با فرمان او مخالفت نمي كنم، پس از آن عمر كه هنوز ترديدش برطرف نشده بود، نزد ابوبكر مي رود و همين مطالب بين آنها رد و بدل مي شود. ابن عباس مي گويد:كه عمر در دوران خلافتش به من گفت: اگر آن روز كساني را مي يافتم كه به آن واسطه دست از مسلماني بر ميداشتند من هم بر مي داشتم و از اسلام خارج مي شدم.[4]
همچنين وقتي پيامبر اسلام مي خواست وصيتنامه اي بنويسد تا امت اسلامي بعد از ايشان منحرف نگردند؛ او مانع از نوشتن مي گردد و نسبت به پيامبر اسلامي بي احترامي نموده و مي گويد:«العياذ بالله» (ان الرجل ليهجر) مرد هذيان مي گويد!![5]
در حديثي از امام علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده كه آن حضرت فرمود: روز خندق وقتي عمرو بن عبدُود عمر را با اسم صدا زد عمر رو برگردانيد و به دوستانش پناه برد. در آن حال وي (عمر) با چهار نفر از همراهانش كه با هم هم راي شدند كه اگر دشمن از هر سو به ما حمله كند محمد را با دارو و دسته اش تحويل دشمن دهيم و خود را به سلامت برهانيم. ابوبكر وعده خدا و رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ را در پيروزي اسلام بر كفر قبول ننمود و به صراحت گفت ما بُت بزرگ را نگه ميداريم و او را عبادت مي كنيم، زيرا ما در أمان نيستيم كه پيامبر پيروز شود. اين بت بزرگ را نگاه ميداريم تا براي ما ذخيره باشد اگر قريش بر پيامبر غلبه نمود، پرستش اين بُت را آشكار مي سازيم و به آنها اعلام ميداريم كه دين ما از دين شما جدا نيست و اگر پيامبر پيروز شد ما در خفا اين بت را عبادت مي كنيم!![6]
در جنگ ها نيز آن دو كاري انجام نداده اند. در جنگ احد فرار نمودند و پيامبر را تنها گذاشتند[7] در جنگ خيبر وقتي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنها را به عنوان فرمانده سپاه منسوب نمود، از گشودن قلعه عاجز مانده و فرار كردند.[8] و همچنين در آخرين روزهاي عمر شريف رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ وقتي آن حضرت به ابوبكر و عمر دستور مي دهد كه با سپاه اسامه رهسپار جنگ شوند آن ها تعلُّل مي كنند هر چه پيامبر اصرار مي نمايد كه به سپاه اسامه ملحق شوند، آنها در مدينه مي مانند و بطور صريح با رسول خدا مخالفت مي كنند.[9]
آن دو از نگاه اخلاقي هم وضعيت خوبي نداشته اند، ابوبكر كه از عمر اندكي بهتر است مي گويد: من شيطاني دارم كه هميشه مرا فريب مي دهد.[10] عمر شخصي عبوس و تند مزاج بود[11] و اوّلين كسي است كه شلاّق «درّه» در دست گرفت،[12] درباره چوبدستي او گفته اند كه ترسناكتر از شمشير حجّاج بوده است[13] شخصي به عمر مي گويد مردم از تو خشمگين و متنفرند، عمر مي گويد چرا؟ آن مرد مي گويد: از زبان و عصاي تو.[14] يكبار غلام زبير در حال نماز متوجه مي گردد كه عمر با«درّه» خود به طرف او مي آيد، بلافاصله از آنجا فرار مي كند.[15]
از عملكرد ابوبكر و عمر در زمان حيات رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بدست مي آيد كه آن دو هيچگاه از عمق جان به پيامبر و آئين او ايمان نداشته اند و اگر بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حتي در آخرين روزهاي عمر شريف آن حضرت، بطور صريح در مقابل ايشان قرار مي گيرند و سفارشات آن حضرت را در موضوع اهل بيت ـ عليه السّلام ـ و امامت امام علي ـ عليه السّلام ـ ناديده گرفته و كودتاي سقيفه را به وجود مي آورند تغيير در عقايد و اعمال و رفتار آن دو به حساب نمي آيد؛ بلكه چهره واقعي آن دو كه قبلاً پنهان بوده، پديدار مي گردد، آنها اسلام را براي رسيدن به مقاصد دنيوي و رسيدن به قدرت انتخاب نموده اند و هميشه رايي واحد داشته اند، آنان در تمام دروان حيات رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرين يكديگر بودند و در خلافت جريان تحولات سقيفه در همه موارد مواضع يكساني داشتند. اصرار عمر در پايدار ساختن خلافت ابوبكر براي اين بود كه زمينه را براي خلافت خودش آماده سازد و لذا امام علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: او به خاطر آينده خودش در تبعيت خلافت ابوبكر تلاش مي كند.[16]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. در پاسخ به افسانه شهادت، سيد جواد حسيني طباطبائي.
2. پژوهشي در عدالت صحابه، احمد حسيني يعقوب.
[1] . بقره/8.
[2] . جعفريان، رسول، سيرة رسول خدا، تهران، دليل ما، 1382، ج1، ص647.
[3] . ابن حزم، المحلي، بي تا بي جا بي نا، ج11، ص224.
[4] . صنعاني، عبدالرزاق، المصنف، بيروت، 1397، ج5، ص339.
[5] . ابن سعد، طبقات، بيروت، دارصادر بي تا، ج2، ص242.
[6] . سليم بن قيس، اسرار آل محمد، قم، انتشارات علاّمه 1413ق، ص 298.
[7] . سيرة رسول خدا، ج1، ص514.
[8] . ابن ابي شيبه، المنصف، بيروت، دارالفكر، 1409، ج7، ص393.
[9] . بلاذري، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسه اعلمي، چاپ اول، 1394 ق، ج2، ص115.
[10] . ابن سعد، طبقات الكبري، بيروت، دارصادر بي تا، ج3، ص212.
[11] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، مصر، داراحياء العربي، 1387 ق، ج1، ص183.
[12] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، قاهره، دارالمعارف، بي تا، ج3، ص209.
[13] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص188.
[14] . نمبري، عمر، تاريخ مدينه منوره، دارالفكر بي تا بي جا، ج2، ص858.
[15] . بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، بغداد، مطبعة الارشاد، 1394 ق، ج1، ص365.
[16] . بلاذري، احمد، انساب الاشراف، م
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید