دین چه ثمراتی برای زندگی انسان دارد؟
در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب همسر، انتخاب شغل، مسافرت، معاشرت، تفریح، فعالیتهای نیکوکارانه، مبارزه با کژیها و ناراستیها و بدون شک در همه اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیندیشد موفقیت بیشتری کسب می کند، و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربه دیگران می شود (اصل مشورت) در همه این موارد جزئی، انسان طرح تهیه می کند و آن را به مرحله اجرا در می آورد. در دایره کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بریزد؟ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است؟ می دانیم که برخی فیلسوفان به چنین خودکفائی معتقد بوده اند، مدعی شده اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده ایم و با اعتماد به عقل و اراده، خویشتن را خوشبخت می سازیم. اما از طرف دیگر می دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی شوند که در پیدا کردن این راه، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می رسد یکی از ابهام آمیزترین مفاهیم است. اینکه سعادت چیست؟ و با چه چیزهائی محقق می شود؟ شقاوت چیست؟ و عوامل آن کدام است؟
هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده است چرا؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه میسر می شود شناخته گردد؟! بالاتر اینکه، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید، وچون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش، انتخاب وسیله اش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است، نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند. واگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح، و تجربه نداشتن عقل نسبت به جهان بعد از دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می شود. اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی، ضرورت خود را می نمایاند، یعنی نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است، و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد. انسان از بدو پیدایش، لااقل از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده است.
نیازمند به ایدئولوژی و به اصطلاح قرآن کریم، شریعت بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است. آنچه بشر امروزو به طریق اولی بشر فردا را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می گردد، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است. بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است، فلسفه ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد، امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی، از ضروریات حیات اجتماعی است. اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند؟ بدون شک عقل یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان می تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعه انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد؟ اینجا است که اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است.
دین تأمین کننده خواستههای بشر
دین تأمین کننده خواستههای بشر است و جانشین هم ندارد، زمانی خیال میکردند اگر تمدن پیشرفت کرد دیگر جائی برای دین نیست، امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است، همین قدر که ابدیت به فکر بشر میآید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند، این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود میآورد. پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواستههای عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچوجه جور نمیآید. یعنی وقتی که از یک طرف آن تصورات و تمایلات عظیم را در خود احساس میکند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادی خود مینگرد میبیند اشتهای لقمهای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او بلکه، برای سر چرخ و فلک هم گشاد است، اینجا است که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کنندهای میان آرزوها و خواستهها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد میکند، غبطه میبرد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانی شان منطبق است، در باره بقاء و ابدیت فکر نمیکنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوررسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند.
راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیش از یک طرف و میان استعداد و توانائیش از طرف دیگر وجود دارد، این سئوال پیش میآید که اگر بنا است این موجود مات وفات شود این تفکرات و تصورات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خردکننده است. بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیر منطقی، خیال میکند اگر کاری کند که نامش، مجسمهاش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است، و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است، بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام میدهد، اما کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذتی میتواند برای من داشته باشد؟! لذت از شهرت و افتخار و نام و عنوان فرع بر بقا. و حیات خود من است.
تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند احساسات و عقائد مذهبی و پرستش است. ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است، در یکی از خطابههای خیلی عالیاش میگوید: راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت، آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش میسازد، کار او را مفرح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی تو است، دوران بیشتر دوران دیگری است. از تولستوی حکیم معروف روسی میپرسند ایمان چیست. آن را برای ما تعریف کن. میگوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی میکند، سرمایه زندگی است. واقعا عجب جمله ساده و پر مغزی است. ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی میکند شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بیخبر و بیاطلاع که خیال میکنند دین برای بشر " سربار " است، بی دینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال میکنند، پا بند نبودن بهر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پا بند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پا بند نبودن است، سبکباری و آزادی است. اما این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش " سرمایه های معنوی را درک کرده است، او نمیگوید ایمان " سربار است میگوید: سرمایه است.
ناصر خسرو خطاب به فرزندش میگوید:
زد دنیا روی زی دین کردم ایراک *** مرا، بیدین، جهان، چه بود و زندان
مرا پورا ز دین ملکی است در دل *** که آن هرگز نخواهد گشت ویران
رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون، اجتماع قانون و اخلاق میخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. اینکه میگویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و میکنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و میکنند، چرا؟ چون متکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست. ژرژ بیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمانهای آدم کشی ها قرار گرفت، که چرا بهاینها استقلال میدهید! بلی اینها هستند امضاء کنندگان اعلامیه حقوق بشر و. قانون هم همینطور است، آزادی چطور؟ آزادی هم همینطور است، تمام مقدساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیت و همدردی، هرچه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمیکند. آلکسیس کارل میگوید: مغزها خیلی پیشرفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است، دل را فقط ایمان قوی میکند، تمام مفاسد بشریت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی ماندهاند، آیا تمدن چه میکند، تمدن برای انسان ابزار میسازد، ابزارهای خوب، انصافا ابزارهای خوب اختراع میکند، اما آدمها را چطور؟ چه چیز میتواند آدمها را عوض کند؟ چه چیز میتواند به آدمها هدفهای مقدس و عالی بدهد؟ چه چیز است که میتواند ارزشهای بشری را عوض کند! کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی *** زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
انسانیت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیتی نیست.
دین مایه سعادت آدمی
کاربرد مهم دین اینست که مایه سعادت آدمی می باشد دین در تمام افراد و در همه ازمنه بیش از هر چیز دیگری مؤثر است و تنها راه سعادت بشر می باشد و صلح و آرامش تنها در سایه دین به وجود می آید و دین است که باعث فداکاری افراد می شود. و تنها دین است که باعث پیشرفت نهضتها می گردد به همین خاطر و از این جهت پیشوایان نهضت های جهان و زمامداران مقتدر عالم برای پیشرفت خود همواره به دین و امور مذهبی متوسل گشته اند.دین برنامه زندگی اخلاقی و اجتماعی است، خواه مستند به وحی باشد یا نباشد.و دین باعث یک سری اعمال و مناسک و آداب ویژه میگردد که با عبادت و پرستش همراه است، خواه معبود،خدا یا خدایان و یا ارواح و یا برخی مظاهر طبیعی باشد. تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند.
گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد چه از نظر تولید بهجت و انبساط، و چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی، و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است. به طور کلی دین جهان بینی ما را تغییر می دهد، یعنی بینش ما را درباره جهان تغییر می دهد. جهانی که نور وحی به ما ارائه می دهد همین جهان است اما با یک تار و پود خیلی بیشتری. وحی به ما این جور می گوید: (سبح لله ما فی السموات و الارض، حدید ، 1) ترجمه : آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند. یعنی تمام ذرات هستی زبانشان به تسبیح خدا گویاست ولی شما نمی فهمید.
استاد مطهری در کتاب ایمان مذهبی می نویسد: انسان نمى تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان ، زندگى سالم داشته باشد و یا کارى مفید و ثمر بخش براى بشریت و تمدن بشرى انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان ، یا به صورت موجودى غرق در خودخواهى در مى آید که هیچوقت از لاک منافع فردى خارج نمى شود ، و یا به صورت موجودى مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگى و در مسائل اخلاقى و اجتماعى نمى داند. انسان دائما با مسائل اخلاقى و اجتماعى برخورد مى نماید و ناچار باید عکس العمل خاصى در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانى پیوسته باشد تکلیفش روشن است ، و اما اگر مکتب و آئینى تکلیفش را روشن نکرده باشد ،همواره مردد و سر درگم خواهد بود. تنها ایمان مذهبى قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعى در آورد ، هم خودخواهى و خودپرستى را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد ، و هم نوعى تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طورى که انسان در کوچکترین مسئله اى که مکتب عرضه مى دارد به خود تردید راه ندهد ، و هم آن را به صورت یک شىء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدى که زندگى بدون آن برایش هیچ و پوچ و بى معنى باشد ، و با نوعى غیرت و تعصب از آن حمایت کند . گرایشهاى ایمانى مذهبى موجب آن است که انسان تلاشهائى على رغم گرایشهاى طبیعى فردى انجام دهد و احیانا هستى و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتى میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروى مذهبى است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جارى سازد.
تفاوت یک ایده مذهبى و غیر مذهبى این است که آنجا که پاى عقیده مذهبى به میان آید و به ایده قداست ببخشد ، فداکاریها از روى کمال رضایت و به طور طبیعى صورت مى گیرد فرق است میان کارى که از روى رضا و ایمان صورت گیرد که نوعى انتخاب است ، با کارى که تحت تاثیر عقده ها و فشارهاى ناراحت کننده درونى صورت مى گیرد که نوعى انفجار است . ثانیا اگر جهان بینى انسان ، صرفا جهان بینى مادى و براساس انحصار واقعیت در محسوسات باشد ، هر گونه ایده پرستى و آرمانخواهى اجتماعى و انسانى برخلاف واقعیات محسوسى است که انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس مى کند . آنچه نتیجه جهان بینى حسى است خودپرستى است نه ایده پرستى ایده پرستى اگر براساس یک جهان بینى که نتیجه منطقى اش آن ایده است نباشد از حدود خیالپرستى تجاوز نمى کند ، یعنى انسان باید جهانى مجزا از واقعیتهاى موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولى اگر ایده پرستى ناشى از دین و مذهب باشد ، متکى به نوعى جهان بینى است که نتیجه منطقى آن جهان بینى پیروى از ایده ها و آرمانهاى اجتماعى است . ایمان مذهبى پیوندى است دوستانه میان انسان و جهان ، و به عبارت دیگر نوعى هماهنگى است میان انسان و آرمانهاى کلى جهان ، اما ایمان و آرمانهاى غیر مذهبى نوعى بریدگى از جهان و ساختن جهانى خیالى براى خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمى شود . ایمان مذهبى تنها یک سلسله تکالیف براى انسان على رغم تمایلات طبیعى تعیین نمى کند ، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر مى دهد ، عناصرى علاوه بر عناصر محسوس ، در ساختمان جهان ارائه مى دهد ، جهان خشک و سرد مکانیکى و مادى را به جهانى جاندار و ذى شعور و آگاه تبدیل مى کند ایمان مذهبى تلقى انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون مى سازد . پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانى داشته باشد ، و از طرفى ایمان مذهبى تنها ایمانى است که قادر است بشر را زیر نفوذ واقعى خود قرار دهد ، و از طرف دیگر انسان به حکم سرشت خویش در جستجوى چیزى است که آن را تقدیس و پرستش کند ، تنها راه این است که ایمان مذهبى را تقویت کنیم .
قرآن کریم اولین کتابى است که اولا در کمال صراحت ، ایمان مذهبى را نوعى هماهنگى با دستگاه آفرینش خوانده است: ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فى السموات و الارض ّ،آل عمران،83» آیا چیز دیگرى جز دین خدا را جستجو مى کنند و حال آنکه هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان او است .
و ثانیا ایمان مذهبى را جزء سرشت انسانها معرفى کرده است : « فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها،روم:30» ترجمه:حق گرایانه روى خود را به سوى دین کن ، همان که سرشت خدائى است که مردم را بر آن سرشته است . مرحوم مطهرى در جای دیگر مى فرماید: اینکه مادیون و ضد مذهبها مى گویند دین تریاک جامعه است ، تخدیر است ، عامل رکود و توقف است ، توجیه گر مظالم و تبعیضات است ، نگهبان جهل است ، افیون توده هاست ، راست است اما درباره مذهب حاکم و مذهب شرک و مذهب تبعیض که سوار بر تاریخ بوده است . و دروغ است اما درباره مذهب راستین ، مذهب توحید ، مذهب محکومان و مستضعفان که همواره از صحنه زندگى و تاریخ بیرون رانده شده است .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید