موجي جديد آغاز شده است: چهرههاي نامدار سينما، موسيقي و هنر جديد غرب به فرقه کابالا ميپيوندند. سرشناسترين اين افراد مدونا است که اين روزها خبر عضويت او در فرقه کابالا در صدر اخبار فرهنگي جهان جاي گرفته است. درواقع، پيوستن مدونا به کابالا خبر کماهميتي نيست زيرا مدونا نه يک خواننده بلکه يک نماد فرهنگي است. مدوناي 45 ساله «گيسسفيد» و نماد موسيقي پاپ است؛ الگويي است نه تنها براي بسياري از خوانندگان جوان بلکه براي ميليونها جوان در غرب و ساير نقاط جهان.
مدونا کاباليست شده است. نه تنها او بلکه بسياري ديگر از مشاهير سينما و موسيقي جديد غرب، از پير و جوان، به عضويت فرقه کابالا درميآيند: از اليزابت تايلور[1] 72 ساله و باربارا استريسند 62 ساله[2] تا ديان کيتون،[3] دمي مور،[4] استلا مککارتني،[5] بريتني اسپيرز،[6] اشتون کاشر،[7] ويونا ريدر،[8] روزين بار،[9] ميک ياگر،[10] پاريس هيلتون[11] (وارث خانواده هيلتون، بنيانگذاران هتلهاي زنجيرهاي هيلتون)[12] و ديگران. اين موج ورزشکاران را نيز فرا گرفته است: ديويد بکهام[13] (فوتباليست انگليسي) و همسرش، ويکتوريا، آخرين مشاهيري هستند که در ماه مه 2004، يعني همين چندي پيش، به عضويت فرقه کابالا درآمدند.
به اين ترتيب، نسل جوان غرب، و به يُمن رسانههاي جهانشمولي چون ماهواره و اينترنت نسل جوان سراسر جهان، براي اوّلين بار با نام رازآميز «کابالا» آشنا ميشود و بسياري از آنها از الگوهاي محبوب خود پيروي ميکنند. به عبارت ديگر، به زودي اين موج جهانگير خواهد شد: بايد در آيندهاي نه چندان دور ظهور گروههاي کاباليست را در ميان جوانان تهران و ساير شهرهاي ايران نيز شاهد باشيم همانگونه که در سالهاي قبل ظهور گروههاي «شيطانپرست» (ساتانيست) را شاهد بوديم.
کابالا چيست؟
«کابالا»[14] نامي است که بر تصوف يهودي اطلاق ميشود و تلفظ اروپايي «کبّاله» عبري است به معني «قديمي» و «کهن». اين واژه به شکل «قباله» براي ما آشناست. پيروان آئين کابالا، يا کاباليستها،[15] اين مکتب را «دانش سرّي و پنهان» حاخامهاي يهودي ميخوانند و براي آن پيشينهاي کهن قائلاند. براي نمونه، مادام بلاواتسکي، رهبر فرقه تئوسوفي، مدعي است که کابالا (قباله) در اصل کتابي است رمزگونه که از سوي خداوند به پيامبران، آدم و نوح و ابراهيم و موسي، نازل شد و حاوي دانش پنهان قوم بنياسرائيل بود. به ادعاي بلاواتسکي، نه تنها پيامبران بلکه تمامي شخصيتهاي مهم فرهنگي و سياسي و حتي نظامي تاريخ، چون افلاطون و ارسطو و اسکندر و غيره، دانش خود را از اين کتاب گرفتهاند. مادام بلاواتسکي برخي از متفکرين غربي، چون اسپينوزا و بيکن و نيوتون، را از پيروان آئين کابالا ميداند.[16]
اين ادعا نه تنها نپذيرفتني است بلکه براي تصوف يهودي، به عنوان يک مکتب مستقل فکري، پيشينه جدّي نميتوان يافت. مشارکت يهوديان در نحلههاي فکري رازآميز و عرفاني به فيلو اسکندراني در اوايل سده اوّل ميلادي ميرسد. ولي فيلو واضع مکتب جديد فکري نبود و کار او را بايد به ارائه انديشههاي ديني يهود در قالب فلسفه يوناني و فرهنگ هلني محدود دانست. به عبارت ديگر، فيلو بيشتر يک متفکر هلني است تا يهودي. در دوران اسلامي نيز چنين است. نحلههاي فکري گسترده عرفاني- رازآميز که در فضاي فرهنگ اسلامي پديد شد بر يهوديان نيز تأثير گذارد و برخي متفکرين يهودي آشنا با مباحث عرفاني پديد شدند که مهمترين آنان ابويوسف يعقوب بن اسحاق القرقساني (سده چهارم هجري/ دهم ميلادي) است. قرقساني، ساکن بغداد، از متفکرين و نويسندگان برجسته قرائي[17] است و به يهوديت تلمودي تعلق ندارد. دو کتاب اصلي او، کتاب الانوار و المراقب و کتاب الرياض و الحدايق، نيز به زبان عربي است.[18]
اوج توليد فکري يهوديان در عرصه انديشه عرفاني در دوران پيش از کابالا، دو رساله سِفر يصيرا (آفرينشنامه)[19] و سِفر بهيرا (روشنايي ‏نامه)[20] است. اين دو رساله را بايد تلاشي دانست براي ارائه عقايد ديني- سياسي يهود در قالب مفاهيم عرفاني رايج در دنياي اسلام. بدينسان، مفاهيمي چون «نور»، «سلوک»، «تجلي»، «جدايي»، «وصل» و غيره به يهوديت راه يافت؛ نخستين تجلي نور در کوه طور بر موسي (ع) است و سپس داوود، نماد نور الهي، به حامل آن در دنياي زميني و «شخينا»،[21] تجلي روحاني داوود، به حامل آن در دنياي ماوراء زميني بدل ميشود. اين همان اسطوره سياسي «خاندان داوود» است که اينک جامه رازآميز پوشيده است. اين ميراث نه چندان غني، که «قباله» (کابالا) خوانده ميشد، در سده سيزدهم ميلادي به پيدايش تصوف يهودي انجاميد. تا زمان فوق، قباله (کابالا) واژهاي عام بود و مصداقي مشخص نداشت. نه کتابي به اين نام در کار بود نه مکتبي جدّي از عرفان يهودي. از زمان تدوين کتاب ظهر، در اواخر سده سيزدهم ميلادي، واژه «قباله» (کابالا) بهطور عمده به اين کتاب اطلاق شد و پيروان اين مکتب جديد «کاباليست» نام گرفتند.
کابالا، تصوف يهودي، نيز به شدت متأثر از فرهنگ اسلامي است و حتي بسياري از مفاهيم آن شکل عبري مفاهيم رايج در فلسفه و عرفان اسلامي است. درواقع، انديشهپردازان مکتب کابالا، به دليل زندگي در فضاي فرهنگ اسلامي و آشنايي با زبان عربي، به اقتباس از متون مفصل عرفان اسلامي دست زدند و با تأويلهاي خود به آن روح و صبغه يهودي دادند. اين کاري است که يهوديان در شاخههاي متنوع علم و دانش انجام دادند. براي نمونه، بايد به مفاهيم «هوخمه»[22] (حکمت)، «کدِش»[23] (قدس)، «نِفِش»[24] (نفس)، «نِفِش مدبرت»[25] (نفس مدبره)، «نِفِش سيخلت»[26] (نفس عاقله)، «نِفِش حي»[27] (نفس حياتبخش)، «روح»[28] و غيره در کابالا اشاره کرد. مکتب کابالا نيز به دو بخش «حکمت نظري»[29] و «حکمت عملي»[30] تقسيم ميشود. در تصوف کابالا بحثهاي مفصلي درباره خداوند و خلقت وجود دارد که مشابه عرفان اسلامي است به ‏ويژه در تأکيد فراوان آن بر مفهوم «نور» و مراحل تجلي آن. آنچه از زاويه تحليل سياسي حائز اهميت است، «شيطانشناسي»[31] و «پيام مسيحايي»[32] اين مکتب است و دقيقاً اين مفاهيم است که کابالا را به عنوان يک ايدئولوژي سياسي معنادار ميکند.
پي نوشت
1. Elizabeth Taylor
2. Barbara Streisand
3. Diane Keaton
4. Demi Moore
5. Stella McCartney
6. Britney Spears
7. Ashton Kutcher
8. Winona Ryder
9. Roseanne Barr
10. Mick Jagger
11. Paris Hilton
12. ثروت خانواده هيلتون حدود 600 ميليون دلار تخمين زده ميشود که 28 ميليون دلار آن سهم خانم پاريس هيلتون است.
13. David Beckham
14. Kabbalah
15. Kabbalists
16. H. P. Blavatsky, The Theosophical Glossary, London: Theosophical Publishing Society, 1892. p. 168; Arthur Lillie, Madame Blavatsky and Her Theosophy, London: Swan Sonnenschein & Co., 1895, p. 194.
17. جنبشي مذهبي و فرهنگي در دين يهود که در سده دوّم هجري/ هشتم ميلادي پديد شد. رهبري اين جنبش با عنان بن داوود بود. عنان در حوالي سال‏هاي 135-159 ق./ 754-775 م.، مقارن با خلافت منصور عباسي، ميزيست و ساکن بغداد بود. پيروان او در آغاز به «عنانيه» شهرت داشتند و سپس «قرائيون» (Karaites) نام گرفتند. يهوديان به آنان «بني مخرا» يا «بيله مخرا» (طايفه مخرا) ميگفتند. «مخرا» به معني «کتاب مقدس» است. علت آن است که ايشان تنها منبع شناخت و سلوک ديني را متون اصيل و اوليه ديني ميدانستند و منکر سنن شفاهي بودند که حاخاميم يهودي در سدههاي اخير رواج داده بود. در سدههاي هفدهم و هيجدهم کانون اصلي قرائيون به کريمه و ليتواني انتقال يافت. در اواخر سده هيجدهم سرزمينهاي فوق به امپراتوري تزاري روسيه منضم شد. در زمان نيکلاي اوّل، رهبران قرائي به نزد مقامات تزاري رفتند و اعلام نمودند که آنان، برخلاف يهوديان حاخامي، مردمي صنعتگر و درستکار و از نظر سياسي اتباعي وفادارند. اين تمايز مورد توجه بيشتر دولتمردان روس قرار گرفت و در سال 1863 به قرائيون حقوق کامل شهروندي روسيه اعطا شد. در سال 1932 تعداد قرائيون روسيه ده هزار نفر گزارش شده که بطور عمده در کريمه مي‏زيستند. در اين زمان حدود دو هزار نفر قرائي نيز در خارج از روسيه بودند: لهستان، استانبول، فلسطين، قاهره و عراق. در سال 1970 تعداد قرائيون ساکن اسرائيل هفت هزار نفر گزارش شده که بهطور عمده در رمله سکونت دارند.
18. Judaica, 1971, vol. 10, p.1047.
19. Sefer Yezirah
20. Sefer ha-Bahir
21. Shekhinah
22. Hokhmah
23. Kodesh
24. Nefesh
25. Nefesh Medabberet
26. Nefesh Sikhlit
27. Nefesh Hayyah
28. Ruah
29. Kabbalah iyyunit
30. Kabbalah ma asit
31. Demonology
32. Messianism
پيدايش کابالا
سرآغاز طريقت کابالا به اوايل سده سيزدهم ميلادي و به اسحاق کور (1160-1235) ميرسد. او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) ميزيست و برخي نظرات عرفاني بيان ميداشت. تعاليم اسحاق کور چون ساير آموزش‏هاي عرفاني است که براي کمال معنوي مراتب مختلف قائل‏اند و سيري استعلايي را براي رسيدن به کمال مطلق پيشنهاد ميکنند. مفهوم «عين صوف»[33] ساخته اوست. اين مفهوم را، که به معني «لايتناهي» است، اسحاق به معني خداوند به کار برد ولي بعدها به معني نظام هستي بهطور عام به کار گرفته شد.[34]
دوران شهرت اسحاق کور در بندر ناربون مصادف است با سلطنت جيمز اوّل، شاه آراگون (1213-1276). جيمز اوّل از سال 627 ق./ 1229 م. به دولت‏هاي اسلامي اندلس هجوم برد و موجي از جنگ‏هاي صليبي را عليه اسپانياي اسلامي برانگيخت که «باز پسگيري»[35] خوانده ميشد. در حوالي نيمه سده سيزدهم ميلادي جيمز اوّل آراگون، که اينک به «جيمز فاتح» شهرت داشت، از قدرتهاي سياسي و نظامي درجه اوّل اروپا و از سرکردگان جنگ‏هاي صليبي به شمار ميرفت.
«جيمز فاتح» با اليگارشي يهودي رابطه نزديک داشت؛ وزير ماليهاش يهودا لاوي (جودا دلا کاوالريا) بود و در دربارش يهوديان ثروتمند ديگر نيز حضور داشتند. در تهاجم جيمز به سرزمين‏هاي اسلامي، اين يهوديان نقش مهمي ايفا کردند و حکومت شهرهايي که به اشغال در ميآمد عموماً به ايشان واگذار ميشد. در اين زمان يک حاخام يهودي به ‏نام موسي بن نهمان، معروف به نهمانيدس (1194-1270)، در دربار جيمز حضور داشت که با‏ نام اسپانيايي «بناستروگ داپورتا» نيز شناخته ميشود. نهمانيدس «بزرگترين مقام ديني [يهوديان] عصر خود در اسپانيا» به ‏شمار ميرفت و در اسپانيا زماني که از «ربي»، به معناي مطلق کلمه، سخن ميرفت منظور نهمانيدس بود. نهمانيدس با مهير بن تودروس ابولافي، يهودي قدرتمند آن زمان و رئيس يهوديان اسپانيا، دوستي نزديک داشت و مورد علاقه فراوان و مشاور جيمز اوّل بود.[36]
نهمانيدس، با الهام از نظرات اسحاق کور، در شهر گرونا يک مرکز فعال تصوف يهودي ايجاد کرد. مرکز فوق در پيدايش فرقه کابالا، اشاعه آن در سراسر شبه جزيره ايبري و توليد انبوهي از رسالههاي کابالي نقش اصلي را ايفا نمود. مورخين يهودي جايگاه نهمانيدس را در پيدايش و اشاعه کابالا مهم و تعيينکننده ميدانند. تأليفات نهمانيدس حدود 50 کتاب و رساله در سه زمينه تفسير تورات، فقه تلمودي و کابالاست. رسالههاي نهمانيدس تا سال 1325 ميلادي منبع اصلي تغذيه فکري کاباليستها بود.
تصوف کابالا مدعي شناخت خداوند، آفرينش و رازهاي نظام هستي بود؛ تکاپويي ذهني که براي هر انسان جاذبه شگرف دارد. انديشهپردازان و گردانندگان فرقه کابالا مدعي بودند که اين طريقت مکمل تورات است؛ اسراري است که خداوند بهطور شفاهي و خصوصي به موسي ابلاغ کرد تا تنها در اختيار محرمان «قوم برگزيده» قرار گيرد. دين يهود پوستهاي است آشکار و همهفهم از مفاهيم رازآميز هستي که قلب ناشناخته آن کابالاست. اين اسرار از زمان موسي، نسل به نسل، در خواصي از يهوديان به ميراث ماند تا به امروز رسيد. عنوان کابالا (قباله) ناظر به دعوي کهنسالي ميراث فوق است. اين ادعا در فضاي آن روز قاره اروپا، که ساحري و کيمياگري بازار گرم داشت، جاذبهاي شگرف يافت و تأثيري چنان عميق برجاي نهاد که تا به امروز پابرجاست.
مکتب کابالا کارکرد احياء و ترويج آرمان‏هاي مسيحايي را به دست گرفت و اين آرمان‏ها در بنياد تحريکات جنگافروزانه صليبي سده سيزدهم و تکاپوهاي شِبهصليبي و نوصليبي سدههاي پسين جاي داشت. در سده چهاردهم ميلادي، هستههاي فرقه کابالا در جوامع يهودي سراسر جهان، به‏ ويژه در بنادر ايتاليا، گسترده شد. از طريق ايتاليا، که قلب جهان مسيحيت به شمار ميرفت، پيشگويي‏هاي اسرارآميز درباره ظهور قريبالوقوع مسيح و استقرار سلطنت جهاني او، به مرکزيت بيتالمقدس، رواج يافت و دربار پاپ در رم و ساير کانون‏هاي فکري و سياسي دنياي مسيحي را به شدت متأثر ساخت. در تمامي اين دوران منجمين بانفوذ يهودي، يکي پس از ديگري، درباره ظهور قريبالوقوع «ماشييَح» (مسيح) پيشگويي ميکردند. يک نمونه گرسونيدس، نوه نهمانيدس، است که ظهور مسيح بن داوود را در سال 1358م. پيشبيني ميکرد.
کتاب ظُهَر
در اواخر سده سيزدهم ميلادي، با تدوين کتاب ظهر،[37] تصوف رازآميز کابالا به صورت يک نظام فکري و عملي سامانيافته و منسجم درآمد و شکل نهايي خود را يافت. اين کتاب را موسي بن شم تاو لئوني (1240-1305) در سال‏هاي 1280-1286 نوشت. «ظُهر»، به معني «درخشش» و «جلال»، با واژه‏هاي مشابه در زبان عربي خويشاوند است. کتاب ظُهر نوشتههايي است در تفسير و تأويل تورات و ساير کتب مندرج در عهد عتيق به زبان آرامي. اين کتاب به شيوه متون عرفاني رايج در دنياي اسلام تدوين شده که از زبان نماد و تمثيل و داستان‏هاي رازآميز براي بيان عقايد خود بهره ميبردند.
موسي لئوني براي معتبر کردن کتاب خود، آن را به گذشتههاي دور، به حاخامي به‏ نام شمعون بن يوحاي منتسب کرد که گويا در سده دوّم ميلادي ميزيست: شمعون بن يوحاي از چنگ روميها ميگريزد، به مدت 13 سال در غاري پناه ميگيرد، در اين مدت به عبادت و تفکر ميپردازد و سرانجام رازهاي هستي بر او آشکار ميشود. موسي بهکلي منکر تدوين اين کتاب بود و ادعا ميکرد که يک زن يهودي و دخترش برخي دستنوشتههاي قديمي را در اختيار او نهادند و وي در ميان آنها کتاب ظُهر را يافت.
اصالت اين کتاب از همان ابتدا مورد ترديد قرار گرفت و از جمله زن و دختر فوق منکر داستان موسي لئوني شدند. مضمون کتاب و اشارات تاريخي آن نيز قدمت منتسب به آن را مردود ميسازد. براي نمونه، بسياري از شخصيتهايي که در کتاب ظُهر از آنان ياد شده معاصر شمعون بن يوحاي فوقالذکر نبودند. امروزه محققين، اعم از يهودي و غيريهودي، ترديدي ندارند که کتاب ظُهر در فاصله سال‏هاي 1270 تا 1300 ميلادي تدوين شده و مصنف آن موسي لئوني است.[38]
انتشار کتاب ظُهر يکباره صورت نگرفت. ابتدا برخي يهوديان نامدار، به ‏ويژه تودورس ابولافي، در آثارشان به بخش‏هاي کوتاهي از ظُهر، به عنوان يک اثر کهن و معتبر و ناياب که گويا تنها در دسترس برخي خواص است، استناد کردند و همگان را تشنه آن نمودند. بهتدريج و در يک دوره نسبتاً طولاني فصلهايي از کتاب ظُهر در محافل کابالي آشکار شد. در سده شانزدهم نسخ دستنويس ظُهر در کانون‏هاي فرهنگي اروپا پخش شد و سرانجام در سال‏هاي 1558-1560 به چاپ رسيد.
اين کتاب در سده شانزدهم به زبان‏هاي لاتين و عبري ترجمه و منتشر شد. در سال‏هاي 1945-1958 متن کامل ظُهر به همراه ترجمه عبري، حواشي و توضيحات و اضافات در 22 جلد در اورشليم به چاپ رسيد. در سال‏هاي 1933-1934 ترجمه انگليسي متن کامل ظُهر در پنج جلد در لندن منتشر شد. اين ترجمه در سال 1978 تجديد چاپ شد.[39] در سال 2003 دانشگاه استانفورد ترجمه منقحي از کتاب ظُهر در دو جلد منتشر کرد.[40]
کتاب ظُهر مشتمل بر 24 فصل است. بخش عمده اين اثر شرح گفتگوهاي شمعون بن يوحاي با حلقه مريدان و شاگردانش است که در آن مکاشفات خود و رازهاي هستي را فاش ميکند. اين فصلها نامهايي چون «ايدرا ربا»[41] (مجمع بزرگ)، «ايدرا زوتا»[42] (مجمع کوچک)، «راز درازين»[43] (راز رازها)، «ستري توره»[44] (اسرار تورات) و غيره را بر خود دارد. اين مجموعه شامل حدود دو هزار صفحه چاپي است ولي پيروان فرقه کابالا مدعياند که اين تنها بخش کوچکي از کتاب اصلي است که در گذشتههاي دور چهل شتر آن را حمل ميکرد. کاباليستها کتاب ظهر را به سان کشتي نوح ميدانند که حاملين خود را از توفان نجات ميدهد؛ خداوند نخستين بار از طريق شعله آتش خود را بر موسي ظاهر کرد، ولي بر موساهاي پسين از طريق «نور توره» ظهور ميکند و آن انکشاف رازهاي «قباله» (کابالا) است.
مفاهيم رازآميز اين کتاب سرشار از پيشگويي درباره سرنوشت و «رسالت الهي» و آينده قوم يهود است. پيشگويي‏هاي کتاب، از آنجا که به شمعون بن يوحاي در سده دوّم ميلادي نسبت داده ميشود، طبعاً حيرتانگيز است و اعتماد خواننده را به پيشگويي‏هاي آيندهاي که رخ نداده جلب ميکند. در کتاب ظُهر وضع کنوني يهوديان «دوران گذار» توصيف شده که سرآغاز دوران ظهور مسيح است. ابتدا موسي ظهور خواهد کرد و راه را براي ظهور دو مسيح خواهد گشود: مسيح بن يوسف و مسيح بن داوود. نام مسيح بن يوسف، که با عيسي بن مريم (ع) انطباق دارد، طبعاً اعتماد مسيحيان را به اين پيشگويي جلب ميکرد. مسيح بن داوود نيز همان «مسيح موعود» (ماشييَح) يهوديان است. بدينسان، تصوف کابالا از همان آغاز اين توانايي بالقوه را داشت که به طريقتي مشترک در ميان مسيحيان و يهوديان بدل شود.
کابالا و مسيحگرايي اروپايي
از نيمه دوّم سده پانزدهم ميلادي کاباليستهاي يهودي به تدوين برخي رسالههاي کابالي منطبق با زبان و فرهنگ مسيحيان دست زدند. اين رسالهها در ايتاليا و به‏ ويژه در کانون فرهنگي خاندان مديچي در فلورانس بسيار مؤثر بود. به ‏نوشته دائرةالمعارف يهود، محافل فرهنگي رنسانس عميقاً باور کردند که در رسالههاي کابالي به منابع اصيل و دست اوّل رازهاي کهن هستي دست يافتهاند؛ رسالههاي گمشدهاي که اينک پديدار شده و به کمک آن نه تنها ميتوان به اسرار نوشتههاي افلاطون و ساير متفکرين يونان باستان پي برد، بلکه رازهاي مسيحيت را نيز ميتوان شناخت.[45] در سدههاي شانزدهم و هفدهم ميلادي فرقه کابالا در تمامي مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. مورخين دانشگاه عبري اورشليم اين گسترش را به «قدرت خلاقه»، «نيروي معنوي» و «توانمندي رواني» مارانوها (يهوديان مخفي) نسبت ميدهند.[46]
بدينسان، مکتب کابالا به نيروي متنفذ سياسي در ميان مسيحيان بدل شد که بر آرمان‏هاي مسيحايي و صليبي جديد دامن ميزد و طلوع قريبالوقوع دولت جهاني اروپاييان را نويد ميداد. به تأثير از اين موج، بسياري از متفکران اروپايي به اين نتيجه رسيدند که بايد آرمان ظهور مسيح را با مفاهيم رازآميز شناخت و تنها منبع معتبر براي اين شناخت رسالههاي کابالي است. در نتيجه، رويکردي گسترده به فراگيري زبان عبري، به‏ ويژه در ايتاليا، آغاز شد.
پيکو ميراندولا از نامدارترين و مؤثرترين چهرههاي فکري رنسانس، به عنوان «پدر کاباليسم مسيحي» شناخته ميشود. او در عين حال از بنيانگذاران دانش شرقشناسي اروپا نيز به ‏شمار ميرود. اين به دليل پيوند پيکو با گروهي از يهوديان است که در پيرامون او حضور داشتند. برخي از استادان و دوستان يهودي پيکو عبارتند از يوحنان المانو، فلاويوس ميتريداتس و اليا دلمديگو. به دليل اين پيوندها، پيکو دلا ميراندولا به نخستين چهره فرهنگي اروپا بدل شد که به «دانش رازآميز يهود» و رسالههاي کابالي شيفتگي داشت. دلمديگو برخي متون عبري را براي پيکو ترجمه کرد. ميتريداتس به وي زبان‏هاي عربي و آرامي آموخت و براي او تعداد زيادي از رسالههاي کابالي را به لاتين ترجمه کرد. مهمترين اقدام پيکو ارائه 900 تز به علماي ديني مسيحي در شهر رم در سال 1486 بود. يکي از اين تزها چنين است: «هيچ علمي چون جادو و کابالا حقانيت مسيح را بر ما ثابت نميکند.» هر چند اين تز پيکو از سوي کليسا مردود شناخته شد، معهذا ادعاها و تبليغات او در جلب توجه مسيحيان به مکتب کابالا بسيار مؤثر بود و رسالههايي که دوستان يهودي او، به ‏ويژه ميتريداتس، به لاتين ترجمه کردند به منبع تغذيه فکري کاباليسم مسيحي بدل شد.[47]
پس از پيکو، يوهانس روشلين، عبريشناس نامدار دربار فردريک سوّم، در ترويج کابالا در محافل فکري مسيحيان نقشي برجسته داشت. روشلين در سال 1490 در ايتاليا با پيکو ديدار کرد و تحت تأثير او به کابالا علاقمند شد. روشلين کتاب‏هاي درباره نامهاي سحرآميز (1494) و درباره علم کابالا (1517) را نوشت. در اين زمان، پل ريچيوس، يهودي مسيحي شده و پزشک دربار امپراتور ماکزيميليان نيز به نگارش کتاب‏هايي در زمينه کابالا اشتغال داشت.[48] نوشتههاي پيکو و روشلين، که دو شخصيت درجه اوّل فرهنگي اروپاي آن روز به‏ شمار ميرفتند، تأثير عميقي بر جاي نهاد و توجه محافل اشرافي و فرهنگي اروپا را به اين طريقت جادويي نوظهور جلب کرد.[49]
در نيمه دوّم سده شانزدهم، عقايد رازآميز کابالي چنان در محافل مسيحي جاذبه داشت که حتي برخي شخصيتهاي مهم ديني چون کاردينال اگيديو ويتربو و فرانسيسکو گئورگيوي ونيزي در آثار خود به تکرار مضامين و مفاهيم کابالي پرداختند. در اين زمان، کتاب ظُهر به اثري نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان يافت. سرانجام، کار بدانجا کشيد که گيوم پاستل فرانسوي، يکي از شخصيتهاي متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب ظُهر به لاتين دست زد و به همراه آن شرح مفصل خود را نيز انتشار داد. اين در حالي است که ترجمه عبري ظُهر هنوز منتشر نشده بود.[50]
کاباليسم لوريايي
ربي اسحاق لوريا (1534-1572)، انديشهپرداز جديد کاباليسم، در اين زمان پديد شد و کانون اصلي اين مکتب در ايتاليا و در پيرامون لوريا و شاگردانش تمرکز يافت.
اسحاق بن سليمان لوريا به يک خاندان سرشناس يهودي تعلق داشت که شاخههاي آن در بسياري از کشورهاي اروپايي و اسلامي گسترده بود. برادر او، مردخاي، پيمانکار مالياتي ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجواني به مصر رفت و مدتي در جزيرهاي در نزديکي قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زيست. در اين دوران بود که لوريا به انديشهپرداز کابالي و يکي از رهبران اصلي اين فرقه بدل شد.
انديشههاي لوريا، در کنار کتاب ظُهر، يکي از دو منبع اصلي فکري کابالا به شمار ميرود. هستيشناسي جديد کابالي و ترسيم جهان به صورت «عين صوف» کار اسحاق لوريا است. انديشه اسارت «زمزم» (اخگر الهي) به دست «سيترا اهرا» (نيروهاي شيطاني) که بر سرزمين «کليپت»[51] (خلافت/ اسلام) حکم ميرانند در اين مفهوم تبلور يافت. فرآيند ديالکتيکي رهايي «زمزم»، که «تيکون»[52] (نوزايي) ناميده ميشود، نيز متعلق به لورياست.[53] مفهوم کابالي تيکون، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامي اخذ شده، سراسر تاريخ قوم يهود را به صورت فرايند مسيحايي در راه تحقق مأموريت الهي ترسيم ميکند.
در انديشه لوريا، زن جايگاهي خاص مييابد. مفهوم «شخينا» در انديشه کابالي پيشتر به معني «تجلي روحاني داوود» بود. در کاباليسم لوريايي، اين مفهوم به نمادي مؤنث بدل شد. در ماجراي هبوط «انسان قديم» (آدم کدمن)، که با هبوط قوم يهود انطباق مييابد، نيروهاي شيطاني «ملخ» (ملک، پادشاه) را از «شخينا» يا «صفيرا ملخوت»[54] (ملکه) جدا ميکنند. تمامي تکاپوي پسين براي رسيدن به «شخينا» و وصل شدن به اوست. تبديل شخينا به نماد مؤنث و تأويل فرايند عرفاني جدايي و وصل با مفاهيم مشخص جنسي، بعدها در بنياد تصوف جنسي يعقوب فرانک و فرقههاي مشابه در سده بيستم ميلادي قرار گرفت. در مکتب لوريايي کابالا، هبوط آدم تنها به دليل گناه نيست؛ بلکه براي انجام مأموريت الهي معيني است و آن گردآوري اخگرهايي است که در سرزمين «خلافت» فروافتاده و اسير آن شده اند.[55]
پيروان لوريا او را مسيح بن يوسف ميدانستند که راه را براي ظهور مسيح اصلي، مسيح بن داوود (سلطان موعود قوم يهود)، هموار کرد.[56] بدينسان، کاباليستهاي يهودي و محافل مسيحي متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قريبالوقوع مسيح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نيمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلي اين مسيحگرايي در بندر آمستردام متمرکز بود و با اليگارشي ماوراء بحار هلند پيوند تنگاتنگ داشت. در اين زمان، بخش مهمي از تکاپوي چاپخانههاي آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسيح و افسانه «ده سبط گمشده بنياسرائيل» متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرايند تيکون، يعني جنگ با نيروهاي شيطاني (سيترا اهرا) مستقر در سرزمين «کليپت» (خلافت)، به شدت برجسته شد و جايگاه اصلي را در مکتب کابالا يافت.[57] در اين زمان، کاباليسم به شکلي آشکار به ايدئولوژي جنگ با جهان اسلام بدل شد، «شيطانشناسي» به يکي از اشتغالات فکري دائم رهبران فرقه کابالا بدل گرديد و رسالههاي متعدد در اين زمينه انتشار يافت.
کاباليسم در خاورميانه و شمال آفريقا
در سده هفدهم، از طريق افرادي چون حييم بن عطار مراکشي و شالوم (سليم) بن يوسف شبّازي، شاعر نامدار يهودي ساکن يمن، فرقه کابالا در شمال آفريقا و يمن گسترش يافت. در اين دوران در تونس و الجزاير نيز برخي چهرههاي سرشناس يهودي رهبري حلقههاي کابالا را به دست داشتند. مردخاي بن موسي ساسون بغدادي در بغداد حلقه متنفذي از فرقه کابالا پديد ساخت که تا سده بيستم در منطقه حضور داشت. اسحاق بن موسي نيز در روستاي حرير (اربيل کردستان) مستقر شد و خاندان حريري را بنيان نهاد. يکي از پسران اسحاق، به ‏نام پيناس، در ماجراي شابتاي زوي شرکت فعال داشت. دو پسر ديگر او، به‏ نام‏هاي حييم و اسحاق، حاخامهاي شهر رواندوز اربيل بودند. اعضاي خاندان حريري در تمامي سدههاي هيجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه کابالا در بينالنهرين به شمار ميرفتند.[58]
در نيمه دوّم سده هيجدهم، حاخام شلوم شرابي (1720-1777)، که به يک خانواده يهودي مستقر در يمن تعلق داشت، در بيتالمقدس مستقر شد و به رهبر معنوي فرقه کابالا در شمال آفريقا و به تعبير دائرةالمعارف يهود «در سراسر مشرقزمين» بدل شد. طريقت شرابي به مشرب صوفيان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پيرامون او گروهي از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار ميرفتند. بدينسان، بيتالمقدس به يکي از کانون‏هاي مهم توليد صوفيان يهودي و تکاپوي آنان در شمال آفريقا و سراسر مشرق زمين بدل شد. با توجه به پيشينه تاريخي و فضاي فکري و سياسي مکتب کابالا، روشن است که اين کانون ميتوانست تأثيرات جدي بر فرقههاي اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعيان مهدويت در ميان مسلمانان بدل گردد. دائرةالمعارف يهود مينويسد: «اقتدار تفوقآميز اين حلقه به سرعت در تمامي کشورهاي اسلامي تثبيت شد و مواضعي بسيار نيرومند کسب کرد.» طريقت شرابي تا سده بيستم در بيتالمقدس مستقر بود.[59]
پي نوشت:
33. Ein-Sof
34. Judaica, vol. 6, p. 535; vol. 9, pp. 35-36; vol. 10, p. 523.
35. Reconquista
36. Judaica, vol. 12, pp. 774-775; H. H. Ben-Sasson [ed.], A History of the Jewish People, Harvard University Press, 1976, p. 499.
37. Sefer ha-Zohar
38. Judaica, vol. 5, p. 1478; vol. 16, pp. 1208-1209.
39. Harry Sperling, Maurice Simon, Paul Philip Levertoff (Translators), The Zohar, Introduction by J. Abelson, London, England: Soncino Press, 1933—1934, 5 vols., reprinted 1978.
40. The Zohar: Pritzker Edition, translated with commentary by Daniel C. Matt, Stanford University Press, 2003, 2 vol (536 pp. + 496 pp., $ 90.00)
در آدرس زير ميتوان به بخشهايي از کتاب ظُهر دست يافت:
<http://www.sacred-texts.com/jud/tku/index.htm>
41. Idra Rabba
42. Idra Zuta
43. Raza de-Razin
44. Sitrei Torah
45. Judaica, vol. 10, p. 643.
46. Ben-Sasson, ibid, p. 695.
47. Judaica, vol. 10, pp. 643- 644; vol. 13, pp. 500-501.
48. ibid, vol. 14, p. 110.
49. ibid, vol. 10, p. 644.
50. ibid, p. 645.
51. Kellipot
52. Tikkun
53. ibid, vol. 10, p. 547.
54. Shekhinah, Sefirah Malkhut
55. ibid, p. 619.
56. ibid, p. 548.
57. ibid, p. 551.
58. ibid, vol. 7, p. 1339; vol. 10, pp. 552-554.
59. ibid, vol. 10, pp. 553-554; vol. 14, pp. 1307-1308.
شابتاي زوي و فرقه دونمه
فضاي پرهياهوي مسيحايي که در حوالي نيمه سده هفدهم آفريده شد و به انقلاب پوريتاني انگليس و موج گسترده انتقال نيروي انساني به قاره آمريکا پيوند خورد، طبعاً بايد «مسيح» خود را ميآفريد. چنين بود که در سال 1665شابتاي زوي ظهور کرد.
شابتاي زوي (1626-1676) در بنادر غربي عثماني «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که مسيح است ولي مدتي بعد، در زندان عثماني، ادعاي خدايي نمود. کمي بعد به اسلام گرويد. پيروان شابتاي يهودياني بودند که به بازار او رونق ميدادند. با گروش شابتاي به اسلام، پيروان يهودي او نيز «مسلمان» شدند و چون مارانوهاي مسيحي فرقهاي از يهوديان مخفي را در جهان اسلام بنيان نهادند که «دونمه» ناميده ميشوند. سير تکوين ماجراي شابتاي زوي و دعاوي او و ترکيب پيروانش پيش نمونه ظهور سه «پيامبر» دروغين و نامدار ديگر در دو سده پسين است: ياکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و عليمحمد باب در ايران.
شابتاي زوي از حمايت يک پيامبر دروغين به ‏نام ناتانغزهاي برخوردار بود و درواقع تکاپوي اين دو سناريوي واحدي را رقم زد. نام اصلي ناتان غزهاي (1643-1680) آبراهام ناتان لوي است. پدرش حاخامي سرشناس با گرايش‏هاي کابالي بود و رئيس يهوديان اشکنازي مقيم بيتالمقدس به ‏شمار ميرفت. ناتان در سال 1663 با دختر يک تاجر ثروتمند يهودي مقيم غزه ازدواج کرد و در اين بندر اقامت گزيد. او از اين زمان به مطالعه رسالههاي کابالا پرداخت، از مريدان طريقت اسحاق لوريا شد و به مناسک و اعمال رازآميز روي آورد. مدتي بعد مدعي شد که در حال مکاشفه صداي خداوند را شنيده که اعلام کرده شابتاي زوي مسيح بن داوود است و ناتان پيامبر اوست.
کاباليستها و مروجين مسيحي آرمان‏هاي مسيحايي آتش اين دسيسه را شعلهور ميساختند. آنان «ظهور» شابتاي را تأييدي بر پيشگويي‏هاي قبلي دال بر ظهور مسيح در سال 1666 ميلادي يافتند. به دليل تبليغات کانون مقتدر زرسالاري يهودي مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتاي زوي، آميخته با افسانههاي تحريککننده مسيحايي، از طريق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته ميشد «اسباط دهگانه بنياسرائيل» خروج کردهاند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهيان خود در صحراي عربستان عازم اشغال ايراناند.[60] از اين زمان نويسندگان يهودي- مارانو و چاپخانههاي هلند و ايتاليا تکاپويي شديد را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 ميلادي تبليغات گسترده و حيرتانگيز انتشاراتي، در مقياس توانايي‏هاي صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتاي صورت گرفت و رسالههاي متعدد به زبان‏هاي هلندي، انگليسي، آلماني و ايتاليايي درباره خروج شابتاي زوي و کرامات و تعاليم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصوير روي جلد برخي از اين رسالهها در دائرةالمعارف يهود مندرج است. براي نمونه، در آلمان تصاويري پخش شد که شابتاي زوي، پادشاه «ده سبط گمشده بنياسرائيل»، را سوار بر اسب و ايستاده بر روي تپهاي نشان ميداد در حالي که در زير پاي او ارتش صليبي در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گريز. کمي بعد در آمستردام رسالهاي منتشر شد که ظهور مسيح را اعلام ميکرد. در اين رساله نقاشي از شابتاي زوي مندرج است در حاليکه بر تخت سلطنت تکيه زده، تاجي بزرگ بر فراز سر اوست و درباريان در پيرامونش ايستادهاند. بر روي جلد رساله ديگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصوير تاج شابتاي مندرج است، اين عبارت را ميخوانيم: «شابتاي زوي، پادشاه اسرائيل و مسيحِ خداوند يعقوب.» تاريخ چاپ اين رساله «سال اول احياي پيامبري و سلطنت» است.[61]
چنين بود که ماجراي شابتاي زوي موجي بزرگ را در اروپا پديد ساخت و تعداد کثيري از مردم فقير مسيحي، حتي از طريق فروش خانه و وسايل زندگي خود، گروه گروه راهي زيارت بيتالمقدس شدند.[62] تحريک فوقالعاده آرمان‏هاي مسيحايي در قاره اروپا يکي از دستاوردهاي ماجراي شابتاي زوي است.
پس از مدتي، ماجراي شابتاي توجه مقامات دولتي عثماني را جلب کرد و واکنش آنان را برانگيخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثماني، دستور دستگيري شابتاي را صادر کرد. شابتاي را به استانبول و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجراي شابتاي را جدّي نگرفت. او ماهيت سياسي ماجراي شابتاي زوي را درنيافت و آن را يک داعيه ديني متعارف و احتمالاً ناشي از عدم تعادل رواني شابتاي دانست. ادعاي مسيحايي شابتاي در چارچوب فرهنگ و عقايد ديني يهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوي سلطنت او بر «بنياسرائيل» حقير و احمقانه جلوه ميکرد. قطعاً شابتاي در ديدار با کوپرولو سلوکي عاجزانه داشت زيرا بر او سخت نگرفتند و تنها وي را حبس کردند. اندکي بعد، شابتاي، داوطلبانه، به اسلام گرويد و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضاي دربار او اعلام مسلماني کرد. سلطان، که «فردي عميقاً مذهبي بود»، تحت تأثير گروش شابتاي قرار گرفت، سادهدلانه نام «عزيز محمد افندي» را بر او نهاد و به وي لقب «کپچي باشي» و مقرري روزانهاي به مبلغ 150 پياستر اعطا کرد.[63]
شابتاي زوي پس از اعلام مسلماني در آدريانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگي دوگانهاي در پيش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامي را انجام ميداد ولي در خفا يهودي بود. شابتاي اينک در رأس فرقهاي از يهوديان مخفي جاي داشت که به تأسي از او به اسلام گرويده بودند. دائرةالمعارف يهود مينويسد: «همگي آنان يهوديان پنهاني بودند که بهمثابه يک گروه جنگجويان مخفي عليه خليفه عمل ميکردند.»[64] شابتاي زوي در مراسم پنهاني فرقه، که داراي صبغه کاملا يهودي بود، حضور مييافت و نمايندگان و سخنگويان اصلي او، و در رأس آنها ناتان غزهاي، رسماً يهودي بودند.[65] شابتاي زوي، که اينک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقههاي دراويش مسلمان عثماني نيز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضاي فرقهاش آداب و عقايد جديدي در ميان برخي از فرقههاي دراويش شکل گرفت که آميختهاي از تصوف سنتي اسلامي و عقايد و مناسک يهودي بود.
مناسک فرقه شابتاي آميخته با هرزگي جنسي بود. بعدها، اين گرايش در فرقه ياکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتي راز تکاپوي فرقه شابتاي آشکار شد و در اوت 1672 شابتاي زوي و برخي از پيروانش به دليل ترويج هرزگي جنسي در ميان مسلمانان دستگير شدند. در ژانويه 1673، احمد کوپرولو شابتاي و سران فرقهاش را به منطقه دولسينو در آلباني تبعيد کرد. در دوران تبعيد شابتاي نيز پيروان او در کسوت مسلمانان به زيارتش ميرفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتاي زوي در پنجاه سالگي در آلباني درگذشت.[66]
اعلام مسلماني شابتاي زوي نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پيشين به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت «پيامبري» خود ادامه داد. ناتان غزهاي با اتکاء به پشتوانهاي غني از متون عبري و نمونههاي فراوان از تاريخ قوم يهود، انديشهپرداز اين موج جديد شد و راه آينده را به روشني به پيروان شابتاي نشان داد. به ‏نوشته دائرةالمعارف يهود، شابتاي زوي انديشهپرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ اين ناتان بود که به جعل يک مکتب از عقايد منتسب به شابتاي دست زد؛ مکتبي که تداوم کاباليسم پيشين به شمار ميرود.[67] در زمان مرگ شابتاي، ناتان در صوفيه بود. او به سيروسياحت در اروپا پرداخت و چنين تبليغ کرد که شابتاي نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتي رازآميز در «انوار آسماني» رفته و زماني که «خداي اسرائيل» مشيت کند بار ديگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزهاي در 11 ژانويه 1680، سه سال پس از شابتاي، در مقدونيه درگذشت.[68]
نظريات ناتان غزهاي جامه ايدئولوژيکي است بر سياست نفوذ به درون ساختار سياسي و اقتصادي و فرهنگي سرزمينهاي مسلمان و تسخير آن از درون. پس از اعلام مسلماني شابتاي، ناتان غزهاي توجيه نظري اين دگرگوني را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتاي به اسلام انجام يک «مأموريت» (رسالت) جديد است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در ميان کفار [مسلمانان] است.» دائرةالمعارف يهود هسته اصلي نظريهپردازي ناتان را چنين بيان ميدارد:
رسالت اصلي ملت يهود افروختن اخگرهاي مقدسي است که در روح آنان وجود دارد. ولي اخگرهايي وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسيح است. لذا، مسيح (شابتاي زوي) براي انجام اين رسالت به «قلمرو خليفه» وارد شده؛ «ظاهراً در برابر او تسليم شده ولي درواقع در حال انجام واپسين و دشوارترين بخش مأموريت خود است و آن تسخير خليفه از درون است. او براي انجام اين مأموريت مانند يک جاسوس عمل ميکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده»؛ اين «مبارزهاي در درون سرزمين شيطان است.»بنابراين، مسلمان شدن شابتاي به معني ارتداد از دين يهود نيست بلکه بغرنجترين چهره مأموريت مسيحايي اوست. به ‏نوشته دائرةالمعارف يهود، بدينسان ناتان غزهاي «الهيات شابتايي» را توسعه بخشيد و «بنيادهاي ايدئولوژي» پيروان شابتاي را «براي يکصد سال آينده» پي ريخت.[69] به اين دليل است که منابع يهودي مکتب جديدالاسلامي شابتاي را «ارتداد رازگونه»[70] ميخوانند؛ يعني آنگونه ارتداد از دين يهود که راز و رمزي در آن نهفته است.
تعداد يهودياني که در سال 1666به پيروي از شابتاي زوي اعلام مسلماني کردند دويست خانوار ذکر شده است که بهطور عمده در ادرنه (آدريانوپول)، در پيرامون شابتاي، مستقر شدند.[71] در سال 1683 موج بزرگ ديگري از اعلام اسلام در ميان يهوديان مقيم عثماني رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونيک به 300 خانوار رسيد.[72] اين جديدالاسلامها از حمايت برخي حاخامهاي برجسته برخوردار بودند. رهبري اين گروه با يوسف فيلسوف، حاخام سالونيک و پدرزن شابتاي زوي، و سليمان فلورنتين بود.[73]
يهوديان فوق «دونمه» نام گرفتند که به معناي «برگشته» يا «جديدالاسلام» است. از سده هيجدهم، پيروان شابتاي زوي در يمن، ايران، عثماني و شمال آفريقا پراکنده شدند.[74] بزرگترين مراکز زندگي دونمهها شهرهاي سالونيک، ازمير و استانبول بود. بهنوشته دائرةالمعارف يهود، از اوايل سده هيجدهم، دونمهها متهم به هرزگي جنسي بودند. معهذا، «ترديدي نيست که طي چند نسل آميختگي [هرج و مرج] جنسي[75] در ميان آنان رواج داشته است. در اشعار يهودا لوي تووا (درويش افندي)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعيات جسورانهاي به سود الغاء محدوديتهاي جنسي مندرج است.» دونمهها جشن ويژهاي موسوم به «جشن بره»[76] دارند که طي آن به اجراي برخي «مناسک جنسي» ميپردازند.[77]
فرقه فرانک و پرستش جنسي
در حوالي نيمه سده هيجدهم از درون فرقه رازآميز کابالا و بر بنياد ميراث شابتاي زوي و ناتان غزهاي فردي بهنام ياکوب فرانک ظهور کرد و فرقهاي را بنياد نهاد که به «فرانکيست» شهرت يافته است.
يعقوب بن يهودا ليب، که با ‏نام ياکوب فرانک (1726-1791) شهرت دارد، به يک خانواده ثروتمند تاجر و پيمانکار يهودي ساکن اوکرائين تعلق داشت و همسرش نيز از يک خانواده ثروتمند تاجر بود. فرانک در جواني به طريقت کابالا جذب شد، کتاب ظُهر را خواند و به عضويت فرقه شابتاي زوي درآمد. در دسامبر 1755، فرانک از سوي سران فرقه دونمه براي تصدي رياست اين فرقه در لهستان به همراه دو حاخام راهي زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقه شابتاي در پودوليا قرار گرفت ولي کمي بعد، در ژانويه 1756، کارش به رسوايي کشيد. زماني که فرانک و پيروانش در يک خانه دربسته مشغول اجراي مناسک جنسي مرسوم در فرقه شابتاي بودند، به علت باز شدن تصادفي پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامي آنان را دستگير کردند. مقامات شهر ياکوب فرانک را آزاد کردند زيرا گمان بردند وي تبعه دولت عثماني است. فرانک به عثماني بازگشت و مدتي به ظاهر مسلمان شد. کمي بعد، بار ديگر به پودوليا رفت و رهبري فرقه شابتاي را در گاليسيا، اوکرائين و مجارستان به دست گرفت. مدتي بعد، ياکوب فرانک و صدها تن از پيروان يهودي او گروه گروه به مسيحيت (مذهب کاتوليک) گرويدند. مقامات اسقفي منطقه نيز با خشنودي آنان را به سلک مسيحيت پذيرفتند.[78] دائرةالمعارف يهود مينويسد:
در سال‏هاي 1756-1760 بخش بزرگي از پيروان ياکوب فرانک به مذهب کاتوليک گرويدند و فرقهاي مشابه دونمه را در لهستان تشکيل دادند. آنان تنها در ظاهر کاتوليک بودند.[79]
دائرةالمعارف يهود به صراحت فرقه فرانکيست را «يک فرقه مخفي يهودي» ميخواند.[80]
مسيحي شدن فرانک سبب جلب برخي مسيحيان لهستان و شرق اروپا به اين فرقه شد. گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسيه يهوديان ثروتمند و تحصيلکرده، گروهي از حاخامهاي جوامع کوچک يهودي و برخي از آنان پسران سران جوامع يهودي شرق اروپا بودند. بخش مهمي از اعضاي فرقه ميهمانخانهدارها و ميخانهدارهاي يهودي بودند. در موراويا و بوهم، تعدادي از اعضاي خاندان‏هاي اشرافي و ثروتمند مسيحي به اين فرقه گرويدند.[81] بايد افزود که پيروان ياکوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شابتاي زوي شناخته ميشدند و خود آنان نيز خويش را «مؤمنين»، يعني پيروان شابتاي زوي، ميخواندند. نام «فرانکيست» از سده نوزدهم به ايشان اطلاق شد.[82]
به ‏رغم گروش ظاهري فرانک و پيروانش به مسيحيت، تکاپوي فرقه فوق نارضايي مردم را برانگيخت و در پي فاش شدن برخي عمليات جنسي آنان، در فوريه 1760 مقامات دولتي فرانک را در شهر ورشو دستگير کردند. ياکوب فرانک به مدت 13 سال محترمانه به يک قلعه در چکسلواکي تبعيد شد. از سال 1762 همسرش نيز به او پيوست. در اين دوران، پيروان کثير او به ديدارش ميرفتند و مراسم خود را، که آميخته با عمليات جنسي بود، در داخل قلعه و بيرون از آن انجام ميدادند.[83]
فرانک پس از آزادي به شهر برنو (منطقه موراويا) رفت و در نزد دخترعموي خود، که همسر يک تاجر ثروتمند يهودي بود، اقامت گزيد. شهر برنو از سده هفدهم يک کانون مهم يهودينشين بود. در اين زمان، ياکوب فرانک از ميان پيروان خود در شهر برنو يک سازمان مسلح ايجاد کرد که اعضاي آن اونيفورمهاي نظامي ميپوشيدند و تعليمات نظامي ميديدند. اينک ياکوب فرانک فرد مهمي به شمار ميرفت، تا بدان حد که در مارس 1775 به وين سفر کرد و از سوي امپراتور و وليعهد هابسبورگ مورد پذيرايي قرار گرفت. به ‏نوشته دائرةالمعارف يهود، علت اين رابطه قولي بود که فرانک به امپراتور داده بود که از طريق اعضاي سازمان سرّي خود بخشهايي از سرزمين عثماني را تجزيه کند. از آن پس اعضاي به ظاهر مسيحي فرقه فرانک بهطور ناشناس به عثماني ميرفتند و به ‏ويژه در سالونيک با دونمههاي به ظاهر مسلمان رابطه استوار داشتند.[84]
منبع مالي ياکوب فرانک، که درباري باشکوه و ارتشي مسلح و مجهز بر پا کرده بود، ناشناخته است. اين در حالي است که او در برنو صدها مريد مسلح داشت که به هيچ کار و حرفهاي اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند.[85] روشن است که ياکوب فرانک از يک منبع غني مالي، بجز پيروانش، تغذيه ميشد زيرا در سال 1784 براي مدت کوتاهي دريافت پول از اين منبع قطع شد و او در وضع مالي دشواري قرار گرفت.[86]
آئين فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: «خداي خوب»، «برادر بزرگ» و «زن باکره». «خداي خوب» ياکوب فرانک همان «اتيکه کديشه» (علت نخستين) در مسلک شابتاي زوي، است. «برادر بزرگ» همان «خداي اسرائيل» است که شابتاي زوي و ياکوب فرانک پيامبران اويند. «خداي اسرائيل» سرانجام ياکوب فرانک را فرستاد و وي با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده اين تثليث، رسالت خود را به پايان برد.[87] «پرستش زن» بيان عريان همان نمادهايي است که پيشتر، در مکتب کابالاي اسحاق لوريا، از طريق تبديل «شخينا» به نماد مؤنث پديد آمده بود.
برگزاري مناسک جنسي از سوي اعضاي فرقه فرانک امري مسلم و قطعي است. مورخين دانشگاه عبري اورشليم مينويسند اعضاي اين فرقه «در جشنهاي خود به عياشيهاي جنسي ميپرداختند.»[88] يکي از مراسم آنان «پرستش بانو» نام داشت. در اين مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش، اِوا، در برابر پيروان مجذوب ظاهر ميشدند و مورد پرستش قرار ميگرفتند. فرانک در اواخر عمر شايع کرد که اين دختر فرزند نامشروع کاترين کبير، ملکه مقتدر روسيه، است که بهطور ناشناس تحت سرپرستي او قرار گرفته. اين شايعه چنان رواج يافت که حتي برخي مقامات عاليرتبه امپراتوري روسيه نيز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستي دختر فرانک از خاندان تزار است.[89]
پس از مرگ ياکوب فرانک، يکي از برادرزادههاي او به‏ نام جونيوس فري رهبري فرقه را به دست داشت. او کمي بعد رهبري فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت. اين مقارن با انقلاب فرانسه است. جونيوس فري در کسوت انقلابيون در آمد و به يکي از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد.[90] اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) رهبر فرقه فرانک بود.
در سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي، فرقه فرانک به صورت يک سازمان سرّي به حيات خود ادامه داد؛ اعضاي آن «به ظاهر» بهطور دقيق آداب کاتوليکي را اجرا ميکردند و در محل زندگي خود به عنوان مسيحيان مؤمن شناخته ميشدند. (دائرةالمعارف يهود تعبير «به ظاهر» را به کار برده که نشانگر تداوم يهوديت در فرانکيست هاست.)[91] اعضاي فرقه، چون دونمه ‏هاي عثماني، تنها در ميان خود ازدواج ميکردند. بدينسان، به ‏نوشته دائرةالمعارف يهود، «يک شبکه گسترده خانوادگي» از فرانکيستها پديد شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش ميدادند و با تاريخ و سنن فرقه آشنا ميکردند. اعضاي اين فرقه، به سان ماسون‏ها، يکديگر را «برادر» ميخوانند.[92] فرانکيستهاي لهستان، مانند دونمههاي عثماني، در دوران بيثباتي سياسي اين کشور از موقعيت بهره جستند و برخي از آنان عناوين اشرافي براي خود به دست آوردند.[93] برخي از خانوادههاي فرانکيست مقيم امپراتوري اتريش نيز به صفوف اشرافيت اتريش راه يافتند.[94] در سده نوزدهم بسياري از آنان به مقامات عالي سياسي لهستان رسيدند. سازمان سرّي فرانکيست لهستان با دونمههاي عثماني رابطه نزديک داشت.[95] کانون ديگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکي) بود. فرانکيستها در اين شهر به احداث کارخانههاي متعدد دست زدند و در سازمان‏هاي ماسوني آن تکاپويي گسترده داشتند.[96]
در سال‏هاي 1848-1849 تعداد زيادي از خانوادههاي فرانکيست به ايالات متحده آمريکا مهاجرت کردند. به‏ نوشته دائرةالمعارف يهود، حتي تا به امروز نيز برخي از اعضاي فرقه فرانک تصوير مينياتور اوا فرانک، دختر ياکوب، را به گردن خود ميآويزند.[97]
پي نوشت:
60. ibid, vol. 14, p. 1226.
61. بنگريد به تصاوير مندرج در:Judaica, vol. 14, pp. 1225, 1229, 1243.
62. ibid, p. 1234.
63. ibid, p. 1237.
64. ibid, p. 1239.
65. ibid, p. 1240.
66. ibid, pp. 1240-1241.
67. ibid, p. 1241.
68. ibid, vol. 12, pp. 863-866; vol. 14, pp. 1239, 1241.
69. ibid, vol. 14, p. 1238.
70. Mystical Apostasy
71. ibid, p. 1239.
72. ibid, p. 1245.
73. ibid, p. 1244.
74. ibid, p. 1221.
75. Sexual Promiscuity
76. Hag ha-Keves (Festival of the Lamb)
77. ibid.
78. ibid, vol. 7, pp. 55-58.
79. ibid, vol. 14, p. 1252.
80. ibid, vol. 7, p. 68.
81. ibid, p. 65.
82. ibid, p. 58.
83. ibid, pp. 65-66.
84. ibid, p. 67.
85. ibid.
86. ibid.
87. ibid, vol. 14, p. 1252.
88. Ben-Sasson, ibid, p. 768.
89. Judaica, vol. 7, pp. 67-68.
90. ibid, p. 68.
91. ibid, vol. 7, p. 66.
92. ibid, p. 69.
93. ibid, p. 66.
94. ibid, p. 68.
95. ibid, p. 71.
96. ibid, p. 68.
97. ibid, p. 71.
فيليپ برگ و احياي فرقه کابالا
چندي پيش، پل اسکات در روزنامه ديلي ميل[98] گزارشي از پيوستن مدونا به فرقه کابالا ارائه داد و از اين طريق بود که من با داستان عجيب احياي فرقه کابالا و آغاز موج گسترش سريع آن آشنا شدم.
بنيانگذار و رهبر اين فرقه، که امروزه عملاً بر هاليوود حکومت ميکند، يک يهودي 75 ساله بهنام فيوال گروبرگر[99] است. او 35 سال پيش نام خود را به فيليپ برگ[100] تغيير داد و به کمک معشوقه سابق و همسر امروزش، کارن، سازماني بهنام «مرکز آموزش کابالا»[101] تأسيس کرد و خود را رهبر طريقت کابالا خواند. برگ از کارن داراي دو پسر است: يهودا (32 ساله) و مايکل (30 ساله). کارن کتابهايي در زمينه کابالا مينويسد و خزانهدار و مسئول امور مالي فرقه است. يهودا و مايکل نيز در اداره سازمان کابالا به پدر کمک ميکنند.
فيليپ برگ کمتر در محافل ظاهر ميشود و عکسهاي اندکي از او وجود دارد. پيشينه او نيز در هالهاي از ابهام است. پل اسکات مينويسد: من کشف کردم که فيليپ برگ قبل از ازدواج با کارن زن داشت و حداقل هشت فرزند. همسر اوّل برگ زني به شدت مذهبي بود بهنام ريزکا که شش ماه پيش درگذشت. ولي در زندگينامه رسمي فيليپ برگ درباره ازدواج اوّل او مطلبي ديده نميشود. برگ ادعا ميکند که از موطنش، نيويورک، براي آموختن کابالا از ربي يهودا براندوين به اسرائيل رفت. براندوين، که دايي همسر اوّل برگ بود، به عنوان يکي از برجستهترين استادان کابالا شناخته ميشد. ولي پسر براندوين ارتباط استادي و شاگردي برگ با پدرش را تکذيب ميکند. پل اسکات ميافزايد: برخلاف اين ادعا، برگ نه با انگيزههاي معنوي بلکه با مقاصد مالي به اورشليم رفت. آوراهام گروبرگر، يکي از پسران فيليپ برگ از همسر اوّل، ميگويد: «پدرم فروشنده بيمه بود و براي اين کار به اورشليم سفر کرد.»
فيليپ برگ براي اوّلين بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشليم (بيتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزي فرقه در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلي هيلز[102] (در حومه لسآنجلس و در نزديکي هاليوود)، واقع است. اين رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعاليت خود را بر هاليوود متمرکز کرد، در دو سه ساله اخير از طريق جلب هنرپيشگان و ستارههاي هاليوود و مشاهير هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست يافت، خانههاي اعياني در لسآنجلس و مانهاتان خريد و شيوه زندگي پرخرجي را در پيش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکيو تا لندن و بوئنوسآيرس گسترده است و اين سازمان داراي چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارايي فرقه برگ حدود 23 ميليون دلار تخمين زده ميشد ولي در سال گذشته تنها در لسآنجلس 26 ميليون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا ميکند که داراي سه ميليون عضو است.
سازمان برگ خود را «فرا ديني» ميخواند و مدعي است که کابالا «فراتر از دين، نژاد، جغرافيا، و زبان است»[103] و با اين تعبير درهاي خود را به روي همگان گشوده است. اعضاي فرقه، فيليپ برگ را «راو» ميخوانند. «راو» همان «رب» يا «رباي» يا «ربي» است که به حاخامهاي بزرگ يهودي اطلاق ميشود. فرقه کابالا، علاوه بر دريافت کمکهاي کلان از اعضاي ثروتمندش، از روشهاي خاصي براي کسب درآمد از ساير اعضا بهره ميجويد: آب معدني معمولي را، که در کانادا براي فرقه فوق و با نام «آب کابالا» تهيه ميشود، به قيمت هر بطري 8 دلار ميفروشد. کاباليستهاي مدرن معتقدند که اين آب داراي «انرژي مثبت» است و بيماري سرطان را مداوا ميکند. فرقه برگ نمادي بهنام «چشم شيطان» تهيه کرده که هر عدد 26 دلار فروخته ميشود. پيروان برگ معتقدند که اين نماد چشم شيطان را کور ميکند. کتابهاي کابالي نيز به قيمت گزاف عرضه ميشود. براي مثال، هر دوره کتاب ظُهر، که در بسياري از کتابفروشيها به قيمت زير يکصد دلار موجود است، در فرقه برگ 430 دلار است.
فعاليت فرقه کابالاي برگ در دو ماهه اخير بهناگاه اوج گرفته و با اعلام پيوستن مدونا به اين فرقه در رسانهها بازتاب جنجالي داشته است. اين جنجال واکنش برخي حاخامهاي سنتگراي يهودي را برانگيخته است. ربي ياکوب ايمانوئل شاخت،[104] حاخام يهودي و متخصص کابالا، ميگويد: مدونا جذب خرافات شده است نه کابالا. «چشم شيطان»، که نماد آن را فرقه برگ توزيع ميکنند، در شرک کهن رومي (پاگانيسم) ريشه دارد و «آب کابالا» هيچ ارزشي ندارد. ربي باري مارکوز،[105] از کنيسه مرکزي لندن،[106] نيز عليه فرقه برگ سخن گفته و او را شيادي ناميده که در پي سودجويي است. و مهمتر از همه، ربي اسحاق کدوري، حاخام سرشناس بيتالمقدس، فرقه برگ و رهبر آن را محکوم کرده و او را شيادي خوانده که پيروانش را شستشوي مغزي ميدهد.
ولي واقعيات نشان ميدهد که برگ تنها نيست. کانونها و رسانههاي مقتدري در پي ترويج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مينويسند. «کابالا هاليوود را فرا گرفته است» عنواني است که اين روزها به چشم ميخورد. در ميان حاخامهاي يهودي نيز کساني هستند که از برگ و فرقه او حمايت ميکنند. ربي پيناس گيلر،[107] استاد کابالا در دانشگاه يهوديت لسآنجلس،[108] ميگويد: «اينجا آمريکاست و ما از آزادي دين برخورداريم. به عنوان يک استاد کابالا من تلاش برگ را ارج مينهم زيرا او کابالاي رازآميز را به عموم معرفي کرد.»[109]
تايمز لندن نيز اخيراً گزارش مفصلي درباره پيوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرده است.[110] گزارش تايمز همدلانه است و تبليغ بهسود فرقه برگ بهشمار ميرود. بهنوشته تايمز، در جشن يهودي پوريم، که اخيراً در دفتر مرکزي فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهير لسآنجلس و هاليوود حضور داشتند. يکي از مهمترين اين افراد مدونا است که از هفت سال پيش در مرکز فوق در حال فراگيري کابالا بود و اکنون رسماً کاباليست شده است. او 5 ميليون دلار به فرقه کابالا کمک مالي کرده است.
در 18 ژوئن 2004 سي. ان. ان. نيز از عضويت رسمي مدونا در فرقه کابالا خبر داد و نوشت که مدونا در جشن اخير پوريم، که در دفتر فرقه برگ برگزار شد، به ياد ملکه اسطورهاي يهودي، «استر» نام گرفته و اعلام کرده که از اين پس او را «استر» بخوانند.[111] مدونا به يک خانواده کاتوليک تعلق دارد.
پايان سخن
گفتم که مدونا تنها يک خواننده نيست، يک نماد فرهنگي است. اکنون بايد بيفزايم، مدونا نماد هرزگي جنسي مدرن نيز هست. زماني از او درباره اوّلين تجربه جنسياش پرسيدند و پاسخ داد: با برادرم بود. اين همان فرهنگي است که فرقه فرانک از نيمه دوّم سده هيجدهم در پي ترويج آن بود.
من در سال 1376 به پژوهش در زمينه کاباليسم علاقمند شدم و حاصل تلاشم در جلد دوّم زرسالاران (1377) عرضه شد. در آن زمان هرگز تصوّر نميکردم که روزي احياء کاباليسم را به عنوان يک طريقت امروزي و مدرن شاهد باشم. و فراتر از آن هيچ مکانيسم مؤثري را نميتوانستم براي ترويج و گسترش سريع کاباليسم در ميان جوانان متعلق به همه فرهنگها بپندارم. تصوّر ميکردم که اينگونه پديدهها به تاريخ تعلق دارند. ولي امروزه ميبينم که اسطورهها جان ميگيرند و روح شابتاي زوي و ياکوب و اوا فرانک را در کالبدي جديد عرضه ميکنند. ولي در آن زمان به پيوند ميان ترويج مناسک جنسي در رسانههاي جديد با مناسک مشابه در فرقههاي دونمه و فرانک توجه کردم و نوشتم:
احياي ميراث فرقهگرايي جنسي شابتاي زوي و ياکوب فرانک را در فرهنگ نويني که به ‏وسيله رسانههاي غربي ترويج ميشود به روشني ميتوان ديد. مناسک آميخته با رفتارهاي جنسي و مصرف مواد مخدر و موسيقي تهييجکننده رفتار رايج در ميان نسل جوان امروزين غرب است. اينک، مراسم بيپرواي گروه‏هاي کوچک دونمه و فرانکيست به کمک رسانههاي نوين ارتباطي به يک پديده انبوه و جهاني بدل شده است. هزاران جوان گرد ميآيند، همان آداب و مناسک را برگزار ميکنند و رسانههاي تصويري جوانان سراسر جهان را به پيروي از اين الگو فراميخوانند. رقص جنسي موسوم به لمبادا (رقص بره)، که در سال‏هاي اخير از طريق وسايل ارتباط جمعي غرب ترويج ميشود، نشاني آشکار از مناسک جنسي دونمههاي ترکيه در «جشن لمب» را بر خود دارد. مايکل جکسون، «سلطان رپ»، سياهپوستي که با عمل جراحي چهره خود را به سفيد بدل ساخته- موجودي دوجنسي که در نقش‏هاي مختلف ظاهر ميشود و مشخص نيست زن است يا مرد- از نمادهاي فرهنگ فرانکيستهاي جديد است؛ آئيني شيطاني که تخدير جنسي و رواني بنياد آن را ميسازد. امروزه، اين گرايش به اوج بيپروايي خود رسيده است. وارثين شابتاي زوي و ياکوب فرانک در قالب گروههايي چون متاليکا آشکارا پرستش شيطان و همجنسگرايي را ترويج ميکنند و با ساخت و پخش سريالهاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي روابط جنسي زن با زن و مرد با مرد را به ايستار متعارف اخلاقي و هنجار عادي فرهنگي بدل ميسازند. تداوم اين ميراث تصادفي نيست. در آينده خواهيم ديد که مروجين اين آئين در جهان امروز از تبار همان فرقهسازان سدههاي هفدهم و هيجدهم ميلادياند؛ همان کانون‏هايي سرمايه عظيم خود را در ترويج اين فرهنگ به کار گرفتهاند که پيشتر شابتاي زوي و ناتان غزهاي و ياکوب فرانک، و ده‏ها فرقهساز ديگر، را به روي صحنه بردند.[112]
پي نوشت:
98. Paul Scott, "Truth about the Madonna cult", Daily Mail, Saturday, May 22, 2004, pp. 32-33.
99. Feivel Gruberger
100. Philip Berg
101. Kabbalah Learning Center (KLC)
102. Beverly Hills
103. "Kabbalah in Kalamazoo", The Jewish Week, Jun, 22, 2004.
104. Rabbi Jacob Immanuel Schochet
105. Rabbi Barry Marcus
106. Central London Synagogue
107. Rabbi Pinchas Giller
108. University of Judaism
109. The Jerusalem Report, July 25, 1996;
"Hollywood Style of Kabbalah is A Cult -- Say Experts", June 7, 2004,
<http://www.nationalenquirer.com/stories/feature.cfm?instanceid=61848>
110. "How Hollywood is Falling for the Kabbalah Promise of Eternal Life", The Times, Wednesday, 9 June 2004, pp. 4-5.
111. "Madonna reinvents herself as Esther", Friday, June 18, 2004, CNN.com
112. زرسالاران، ج 2، صص 356-357.
منبع: / سايت / عبدالله شهبازي
نويسنده : عبدالله شهبازي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید