چكيده
نهضت مكابيان حركتي بود كه يهوديان تحت حاكميت شهرياران سلوكي ـ جانشينان اسكندر مقدوني در سوريه- پديد آوردند. اسكندر تربيتشده ارسطو و تحت تأثير وي بود. او پيش از اينكه عنصري نظامي باشد، عنصري فرهنگي بود. از اين رو، همزمان با فتوحات سرزمينهايي مانند ايران، آسياي صغير، هندوستان، سوريه و مصر به ترويج فرهنگ يونان اقدام كرد. در اين فرآيند عقايد و انديشههاي قوم يهود مورد تهاجم تمدن يونان قرار گرفت.
گروهي از يكتاپرستان يهودي به نام «حسيديم» در مقابل اين تهاجم قيام كردند. اين مقاومت تا زمان مكابيان ادامه يافت. خاندان مكابي از متتياي كاهن و پسرانش يوحنا، يهوداي مكابي، اليعازار و يوناتان بودند. آنان در برابر حاكمان ستمگر سلوكي، كه فرهنگ يوناني را ترويج ميكردند، مقاومت يهوديان را رهبري كردند. قيام يهوديان يكتاپرست منجر به استقلال يهوديان شد. در اين دوره، يهوديان به دو فرقه فريسيان و صدوقيان تقسيم شدند.جنگ و نزاع بين اين دو گروه، حكومت صدساله مكابيان را ضعيف و زمينه را براي سلطه روميان مساعد كرد. سرانجام يكي از سرداران رومي به نام «پومپه» بخشي از سوريه را در سال 63 ق.م از حاكميت مكابيان درآورد. سالهاي 142 ق.م تا 63 ق.م،دوران استقلال يهود، دوره مكابيان نام دارد.
كليد واژهها: هلنيسم، حسيديم، مكابيان، حشمونيان، سلوكيان، بطالسه، تهاجم فرهنگي.
مقدمه
انسان موجودي اجتماعي است و جوامع انساني نيز با يكديگر ارتباط دارند. در اين ارتباطات، فرهنگهاي جوامع بر يكديگر تأثير گذارند. اين تأثيرگذاري متقابل تدريجي است؛ بدين معنا كه مدتها طول ميكشد تا انديشهها، اعتقادها و ارزشهاي اجتماعي يك جامعه در جامعه ديگر ديده شود. اگرچه فرهنگها در برابر تأثيرهاي خارجي مقاومت ميكنند، تحولپذيري يكي از ويژگيهاي آنهاست.
در اين ميان، جوامعي كه به فرهنگ خويش غنا ميبخشند و بدان توجه بيشتري دارند، كمتر دستخوش تغييرها ميشوند. اين جوامع در رويارويي فرهنگها، ارزشهاي بومي خود را حفظ ميكنند.
هنگامي كه اسكندر مقدوني با تهاجم نظامي و بهدست آوردن سرزمينهاي وسيع، بر اقوام فراواني مسلط شد، وي و جانشينانش براي ترويج تمدن و فرهنگ يوناني كوشيدند. در اين هنگام، يهوديان كه تنها قوم موحد آن زمان بودند، دريافتند كه تسليم شدن در برابر تهاجم فرهنگي يونانيان، به نابودي همه سنتهاي ديني آنان خواهد انجاميد. از اينروي، متشكل شدند و به رهبري مكابيان بر فرمانروايان يوناني شوريدند و «نهضت مكابيان» را پديد آوردند. بخشهايي از اين نهضت در دو كتاب اول و دوم مكابيان در مجموعهاي به نام اپوكريفاي عهد عتيق ديده ميشود.
هلنيسم در عهد باستان
يونانيان كشور خود را هلاس[1] مينامند كه نام نياي فرضي آنان است. به همين دليل، يونانيان نيز قوم هلني ناميده ميشوند. گرايش به تمدن و فرهنگ يونان را هلنيسم[2] ميگويند كه معادل فارسي آن، واژه «يونانيمآبي» است. هلنيسم همزمان با فتوحات اسكندر و پس از آن گسترش يافت. به دورهاي از تاريخ يونان كه از حدود سال 146 تا 350 ق.م ادامه داشت و فرهنگ يونان باستان در نتيجة اقدامهاي اسكندر و جانشينانش با تمدن و فرهنگ مشرقزمين آميخته شد، «دورة هلنيستي» ميگويند.
ارسطو، فيلسوف مشهور يونان، بر تمدن يوناني تأثير عظيمي گذاشت. در زمان وي، فلسفه در راههاي تازهاي گام برداشت و پژوهشهاي جديدي در طب، نجوم و رياضيات انجام شد؛ يونانيان به فلسفه و علوم علاقهمند شدند. پرستش خدايان متعدد، لذتطلبي، بادهگساري، آواز، موسيقي و عيشونوش در ميان آنان رواج يافت و هنر و ورزش نيز علاقهمندان زيادي را به خود جلب كرد.
با تلاش اسكندر و جانشينان او، فرهنگ يوناني مرزها را درهم نورديد و تمدن يونان با زندگي مردم شرق درآميخت. اين تمدن در عقايد و انديشههاي قوم يهود نيز نفوذ كرد؛ زبان، آداب و رسوم يونان بهگونهاي رواج يافت كه كسي انسان بافرهنگ ناميده ميشد كه زبان يوناني را بداند و از نمايشنامههاي يوناني لذت ببرد.[3]
به عقيده ويل دورانت، تسلط تمدن يوناني بر خاور نزديك، يكي از نمونههاي عجيب تاريخ باستان است. از ديدگاه وي، هيچ تغييري به اين سرعت و وسعت در آسيا ديده نشده است. با وجود اين، آسيا و از جمله ايران[4] مغلوب تمدن يونان نشد؛ زيرا تمدن آسيا قديميتر و عميقتر از آن بود كه تسليم شود.[5]
اسكندر مقدوني
در همسايگي يونان، سرزميني كوهستاني به نام مقدونيه وجود دارد. يونانيان پيش از اسكندر مقدونيها را بيگانه ميپنداشتند؛ اما پادشاهان مقدونيه خود را يوناني ميدانستند. زماني كه حكومت سلطنتي از يونان برچيده شد، در مقدونيه همچنان نظام سلطنتي حاكم بود.
در سال 359 ق.م «فيليپ دوم» پادشاه مقدونيه شد. او كه مردي باهوش و كاردان بود، يكي از نيرومندترين زمامداران شد. پس از مرگ وي، پسرش اسكندر در سال 336 ق.م زمامدار امور كشور شد. اسكندر جوان مناطق وسيعي از جهان را زير سيطرة خود درآورد؛ امپراتوري بزرگ ايران كه از رود سند تا درياي مديترانه امتداد داشت، در برابر حمله او از هم گسيخت. وي آسياي صغير، هندوستان، سوريه و مصر را فتح كرد. اسكندر كه قدرت فراواني پيدا كرده بود، نقشه تسلط بر شرق و غرب را در سر ميپروراند. اما وي در 33 سالگي در بستر بيماري افتاد و از دنيا رفت. او در طول زندگي كوتاهش، امپراتوري بزرگ بالكان تا سند را تشكيل داد و در صدد بود فرهنگ و تمدن مورد علاقة خود را ميان اقوام ساكن آن مناطق گسترش دهد.
نقش اسكندر در ترويج فرهنگ يوناني
اسكندر كه تربيتيافتة مكتب ارسطو بود، به فرهنگ و عقايد يونان علاقة فراواني داشت. او پس از دستيابي به مناطق وسيعي از جهان، تمدن و فرهنگ يونان را گسترش داد. كوششهاي او براي رواج هلنيسم در آسيا با واكنشهاي ملي و ميهني روبهرو شد و در ايران به كلي شكست خورد.[6] يونانيان در اين كشور نفوذ كردند، اما اين سبب نشد كه مردم اين كشورتسليم فرهنگ يونان شوند؛ بلكه ايرانيان با فرهنگ و تمدن ايراني خود به حيات خويش ادامه دادند.
اسكندر درصدد ايجاد پايگاهي براي نشر فرهنگ و تمدن يونان برآمد و به اين منظور، شهر اسكندريه را در سال 323 ق.م در مصر تأسيس كرد. اين شهر، مركزي براي علوم يوناني و جايگاه دانشمندان شد. مصريان، اسكندريه را همچون پايگاهي ميدانستند كه بيگانگان در آن لنگر انداختهاند و از آنجا بر مصر حكومت ميكنند.[7] اسكندر از يهوديان خواست تا در يكي از سه محله شهر اسكندريه كه به آنان اختصاص داده بود، ساكن شوند.[8]
جانشينان اسكندر
با مرگ اسكندر در سال 324 ق.م، قلمرو پادشاهي او ميان حدود سي نفر از سرداران وي تقسيم شد.[9] جانشينان به يكديگر رشك ميبردند و پس از مدتي درگيري و كشمكش، از تعدادشان كاسته شد. چهار نفر از نيرومندترين آنان باقي ماندند و هر يك حكمران ايالتي شد. بطليموس بر مصر فرمانروايي كرد؛ آنتيگونوس فرمانرواي قسمت اعظم شمال سوريه و غرب بابل شد؛ ليسيماكس به تراس و قسمت غربي آسياي صغير دست يافت و كاساندر بر مقدونيه و يونان فرمان راند. بعدها سلوكس اول جانشين آنتيگونوس شد و سلسله سلوكيان[10] را در سوريه تشكيل داد و در مصر، بطليموس حكومت بطالسه[11] را پايهگذاري كرد. اين دو سلسله مدتها بر اين دو منطقه حكمراني كردند.
تأثيرپذيري قوم يهود
نفوذ فرهنگ بيگانگان اعم از يوناني و ايراني در دورة سلطه يونانيان و حتي مكابيان، در بخشهايي از عهد عتيق به روشني ديده ميشود. كتابهاي امثال سليمان، ايوب، جامعه، روت، استر، يونس و مزامير در اين دوران تدوين شدهاند.[12]
كتابهاي حكمت سليمان و حكمت يشوعبنسيراخ نيز از كتابهاي اپوكريفاي عهد عتيق نيز مربوط به اين دوران است. انديشههاي يوناني در باور متفكران و نويسندگان يهود تأثير گذاشت و آنان براي اثبات باورهاي ديني، به استدلالهاي عقلي روي آوردند.
بخشهايي از اين كتابها دستورهاي اخلاقي را نه بر پايه شرع و دين، بلكه بر اساس حكمت و عقل بنا كردهاند. ترجمة عهد عتيق از زبان عبري به زبان يوناني كه «ترجمة سبعينيه[13]» ناميده ميشود، به دست بزرگان يهود در اين دوران و در شهر اسكندريه انجام شد.
برخي بر اين باورند كه تأثير عقايد زردشتي در عهد عتيق از افكار يوناني بيشتر بود؛ زيرا هلنيسم از استدلالهاي فلسفي سرچشمه گرفته بود و آيين زردشت، مكتبي ديني و معنوي بود و يهوديان موحد بين آن و عقايد خود سنخيت بيشتري ميديدند. آنان ميگويند عقيده به شيطان، فرشتگان، رستاخيز و ظهور مسيحاي نجاتدهنده، از آيين زردشت به دين يهود راه يافته است.
بطالسه
پس از مرگ اسكندر، يكي از سردارانش به نام بطليموس به حكومت مصر دست يافت. زمامداران بعدي نيز نام بطليموس را بر خود گذاشتند. آنان بين سالهاي 146 تا 323 ق.م بر مصر حكمراني كردند. اين سلسله به نام «بطالسه» شهرت يافت. اسكندريه مركز حكومت آنان بود و فلسطين مدتي زير نفوذشان اداره ميشد.
در دورة تسلط بطالسه بر فلسطين، يهوديان آنجا آزاديهاي فراواني داشتند و در بيشتر موارد با آنان خوشرفتاري ميشد. از آنجا كه يادگرفتن زبان يوناني براي مصريان دشوار بود، اين زبان فراگير نشد؛ اما هر كس انديشه و آرزوي دست يافتن به مناصب دولتي داشت، ناچار بود اين زبان را بياموزد. با وجود اين، نسل جوان سعي ميكرد از آداب و سنتهاي يوناني پيروي كند و به زبان يوناني سخن بگويد؛ بهطوري كه به تدريج عادات و افكار قومي خود را از دست ميداد.
گفته ميشود «ترجمه سبعينيه» يا «هفتاد» در عهد عتيق در زمان فرمانروايي بطليموس فيلادلفوس انجام شد و در اختيار يهوديان يونانيزبان قرار گرفت. بطالسه آداب و رسوم يوناني را معرفي كردند و تمدن يوناني را با زندگي مردم اين منطقه درهم آميختند.
سلوكيان
همزمان با توسعه فرمانروايي بطالسه بر مصر، گروه ديگري از جانشينان اسكندر به نام «سلوكيان» در سوريه حكومت ميكردند. پايتخت آنان شهر انطاكيه در تركيه امروزي بود. كشمكش براي فلسطين، مدتها بين بطالسه و سلوكيان ادامه داشت. اين سرزمين در نبردهاي متعدد دست به دست شد تا اينكه سرانجام در سال 198 ق.م به دست سلوكيان افتاد. يهودياني كه زير فرمان سلاطين سلوكي به سر ميبردند، تا آغاز سلطنت آنتيوخوس اپيفانوس (178ـ164 ق.م) به قوانين و شريعت خود عمل ميكردند و دولت دخالت چنداني در كارهاي آنان نداشت؛ اما اين پادشاه كه دلباخته تمدن يونان بود، آنان را به پذيرش فرهنگ و تمدن يونان مجبور كرد.
سلوكيان در معماري از يونانيان تقليد ميكردند. زبان رسمي حكومت آنان يوناني بود و مردم نامهها، صورتحسابها، مقالهها، اشعار و مكاتبات تجاري را به زبان يوناني مينوشتند. حاكمان ميكوشيدند تمدن يونان را با زندگي مردم درآميزند. آنتيوخوس اپيفانوس معبد يهود را غارت كرد و آن معبد به بتكدهاي براي عبادت زئوس تبديل شد و در آن خوك[14] قرباني كردند و كساني كه حاضر نبودند از شريعت دست بردارند، شكنجه و اعدام شدند.
افزايش مالياتها و ترويج گستردة تمدن يوناني، نارضايتي ساكنان فلسطين را كه بيشتر آنان يهودي بودند، به دنبال داشت. آنان اين فشارها را تحمل نكردند و متتيا، كاهني سالخورده از خاندان مكابيان در دهكده مودين، نخستين قدم براي انجام اين نهضت را برداشت.
حسيديم
حسيديم به معناي پارسايان، گروهي از موحدان يهود بودند كه با هجوم فرهنگ بيگانه، هويت ديني خويش را در مخاطره ميديدند و حدود سال 300 ق.م براي زدون آثار بتپرستي كنار هم گرد آمدند. آنان غيرت ديني داشتند و در آغاز با يكديگر پيمان بستند از ميگساري بپرهيزند؛ اما با گذشت زمان، از ساير لذتهاي جسماني نيز كنارهگيري كردند. آنان لذتجويي را با تسليم شدن به شيطان و يونانيان برابر ميدانستند. يونانيان نيز با تعجب به حسيديم مينگريستند و آنان را با مرتاضان هندي كه در لشكركشي اسكندر به هندوستان ديده بودند، برابر ميدانستند.
ساير يهوديان نيز آنان را سرزنش ميكردند و در جستوجوي راه متعادلتري براي دينداري بودند. مقاومت حسيديم در برابر فرهنگ بيگانه، تا زمان مكابيان ادامه يافت و در جنگهاي مكابيان عليه استعمار شركت كردند و هستة مركزي سپاه آنان را تشكيل دادند. آنان در راه دين جانبازي كرده، شكنجه ديدند و شهيد دادند.[15]
مكابيان
قوم يهود كه افكار و عقايد خويش را در معرض تهاجم دشمن ديد، به رهبري مكابيان به دفاع از مرزهاي اعتقادي خود برخاست. خاندان مكابي از متتياي كاهن و پسرانش يوحنا، يهوداي مكابي، اليعازار و يوناتان تشكيل شده بود. نام ديگر آنان «حشمونيان» است كه از «حشمون» نياي متتيا گرفته شده است. يهودا پسر متتيا به مكابيوس[16] ملقب بود. از آن پس، همة دودمان به اين لقب خوانده شدند. آنان در برابر حاكمان ستمگر سلوكي كه فرهنگ يوناني را ترويج ميكردند، ايستادند و مقاومت سرسختانه يهوديان را بين سالهاي 134 تا 174 ق. م رهبري كردند.
گرايش برخي از يهوديان به فرهنگ بيگانه در عصر مكابيان
بشر پيوسته در صدد غناي فكر و انديشه خود بوده است. يكي از راههايي كه او براي رسيدن به اين هدف پيموده، استفاده از دانش و تجربيات ديگران است. از اينروي، طالبان علم و دانش آن را از هر كس باشد، فرا ميگيرند. اينگونه ارتباط و دادوستد فرهنگي ميان اقوام پديد آمد. اين ارتباط به رشد و توسعه فرهنگها كمك كرد و انسانها از دستاوردهاي فكري يكديگر بهره گرفتند. بنابراين، تأثير و تأثر فرهنگها امري طبيعي است؛ اما ميزان آن متفاوت است. گاهي يك فرهنگ چنان فرهنگ جديد را در خود جذب ميكند كه با آن همسان شده و فرهنگ واحدي پديد ميآورد و گاهي يكي از آن دو رنگ ميبازد و استقلال خويش را از دست ميدهد. يكي از علتهاي اساسي اين رنگباختگي، بيتوجهي به ارزشهاي فرهنگ خودي است.
زماني كه قوم يهود ارزشهاي خويش را كوچك شمرد و شيفته افتخارات بيگانگان شد، در پيروي از آداب فرهنگ بيگانه سر از پا نشناخت:
به گونهاي كه كاهنان نيز معبد را خوار و سبك ميشمردند و شور و شوقي براي خدمت در مذبح نداشتند. آنان از تقديم قربانيها غافل ميشدند و براي شركت در بازيهاي غيرشرعي همچون پرتاب ديسك از يكديگر پيشي ميگرفتند. آنچه را اجدادشان احترام ميكردند، كوچك ميشمردند؛ اما مفاخر يونانيان را دوست ميداشتند و از آن به بزرگي ياد ميكردند.[17]
بديهي است قومي كه به فرهنگ خود بياعتنايي كند، در حقيقت به تواناييهاي خويش بياعتماد شده و براي حل مشكل خود به بيگانه روي آورده است. در عصر مكابيان، آنگاه كه از ميان سلوكيان آنتيوخوس اپيفانوس[18] به پادشاهي رسيد، يهوديان با سختيهاي فراواني روبرو شدند. گروهي براي حل مشكلات قوم پيشنهاد ميكردند: «بياييد با بتپرستاني كه در اطراف ما زندگي ميكنند، ارتباط برقرار كنيم. درست از زماني كه روابط با آنان را از دست دادهايم، دچار مشكلاتي شدهايم. نظر شما چيست؟ مردم اين گفتار را پسنديدند. از اينروي، برخي براي دريافت اجازه نزد پادشاه رفتند. پادشاه نيز به ايشان اجازه داد كه از آداب بيگانگان پيروي كنند».[19]
فردي كه براي دريافت اجازه نزد پادشاه رفت، ياسون[20] نام داشت.
وي درخواست خود را اينگونه بيان كرد: «... پادشاه اجازه دهد تا شهروندان اورشليم از حقوق و مزاياي مردم انطاكيه[21] بهرهمند شوند. پادشاه درخواستهاي او را پذيرفت...».[22] ارتباط با بيگانگان نه تنها از مشكلات يهوديان نكاست، بلكه بر آن افزود.
هدف اصلي ايمان جوانان
حاكمان يوناني بزرگترين مانع در نشر فرهنگ خود در ميان يهوديان را باورهاي ديني قوم يهود ميديدند. آنان دريافته بودند كه رمز مقاومت يهوديان، بهويژه جوانان، اعتقادات ديني است. اين حاكمان در جستوجوي راهي بودند تا پايههاي ايماني جوانان را سست كنند. از اينروي، تصميم گرفتند نسل جوان را با خود همراه سازند و آنان را با مظاهر دلفريب فرهنگ خويش آشنا كنند. بهاين منظور، ياسون: «... از پادشاه خواست تا به او اجازه دهد در شهر يك ورزشگاه و يك مركز كارآموزي جوانان به شيوة بتپرستان ايجاد كند .... پادشاه درخواستهاي او را پذيرفت... ياسون شادمان و شتابان ورزشگاهي[23] را نزديك تپه معبد اورشليم ساخت. او جوانان را برگزيد و با پوشاندن كلاهي[24] آنان را روانه آنجا كرد».[25]
هنگامي كه پادشاه ديد جوانان يهودي به فرهنگ خود بياعتماد شده و غيرت ديني خويش را از دست دادهاند، فرصت را مناسب يافت:
در اين زمان پادشاه آنتيوخوس از همة مردم كشورش خواست تا هر يك آداب اجدادي خويش را ترك كنند و همه يكپارچه شوند. تمام بتپرستان خواستة پادشاه را پذيرفتند. بسياري از بنياسرائيل به بندگي او گردن نهادند و براي بتها قرباني كردند و حرمت سبت را شكستند. پادشاه فرستادگاني به اورشليم و شهرهاي يهودا روانه كرد و فرمان داد مردم از آيين بتپرستان پيروي كنند؛ از قرباني سوختني و تقديم شراب دوري جويند؛ از گراميداشت سبت و اعياد بپرهيزند. همچنين فرمان داد مكان مقدس و مؤمنانِ به آن را آلوده كنند؛ براي بتها مذبح و معبد بسازند و خوك[26] و حيوانات نجس قرباني كنند؛ پسران را بدون ختنه باقي گذارند و روح پاكشان را با آدابي ناپسند آلوده كنند تا شريعت به فراموشي سپرده و احكام خدا دگرگون شود. هر كس از اين فرمان سرپيچي كند، كشته خواهد شد. حكم پادشاه در سراسر قلمرو حكومت جاري گرديد و مأموراني نيز براي اجراي آن گماشته شدند. او فرمان داد تا در همة شهرهاي يهودا، براي بت قرباني كنند. بسياري از مردم شريعت مقدس را رها كردند و دستور پادشاه را گردن نهاده، به قوم اسرائيل آزار رساندند و آنان را به سوي پناهگاهها راندند. در پانزدهمين روز ماه كسلو از سال يكصد و چهل و پنج،[27] پادشاه آنتيوخوس براي بيحرمت ساختن مذبح در آنجا قربانگاهي براي بت[28] ساخت و فرمان داد در شهرهاي يهودا نيز قربانگاههايي براي بت بسازند.[29]
فرهنگ يوناني بر جوانان يهودي چنان تأثير گذاشت كه برخي از يهوديان از شور و شوق هلنيسم در صدد برميآمدند نشانة ختنه را از بدنهايشان بزدايند تا هنگام برهنه شدن در ورزشگاهها، هيچگونه انتسابي به سنت بنياسرائيل نداشته باشند.[30]
آنگاه كه تمدن يونان در ميان قوم يهود گسترش يافت و ترديد و تزلزل در باورهاي ديني يهوديان پديد آمد، آنان به احكام شرعي خود بياعتنا شدند و حتي كاهنان كه بايد در انجام آداب شرعي پيشگام باشند، معبد و مذبح خود را خوار و سبك شمردند و به شعائر ديني اهميتي ندادند و فساد و آلودگي عبادتگاههايشان را فرا گرفت: «در معبد بيگانگان با انجام كارهاي نامشروع به هرزگي و خوشگذراني پرداختند و با زنان بدنام عيش و نوش كردند. مذبح نيز با قربانيهاي نجس و حرام پر شد»؛.[31] «از آن پس مردم روبهروي در خانهها و شاهراهها بخور ميسوزاندند و هر گاه به كتابي از شريعت دست مييافتند، آن را پارهپاره كرده، آتش ميزدند».[32] وضعيت قوم يهود چنان شد كه: «كسي را ياراي انجام مراسم نياكان و بزرگداشت سبت نبود[33] و هيچكس نميتوانست خود را يهودي بنامد».[34]
ويژگيها و امتيازهاي نهضت مكابيان
رواج هلنيسم به اندازهاي گسترده بود كه گروهي از يهوديان دريافتند اگر سستي كنند، تار و پود حيات معنوي آنان از هم خواهد گسست. از اين روي، براي رويارويي با آن، به حركتي اقدام كردند كه به «نهضت مكابيان» مشهور شد. اين نهضت از امتيازها و ويژگيهايي برخوردار بود كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. كار فرهنگي
از آنجا كه جهتگيري فرهنگها به سوي انديشة بشري است و عقايد و افكار آدمي هدف قرار ميگيرد، روش رويارويي با آن نيز شيوة خاص خود را دارد. به عبارت ديگر، بهترين رويارويي بايد يك حركت و نهضت فرهنگي باشد.
انديشمندان يهودي نيز آنگاه كه ديدند فرهنگ يونان گسترش مييابد و عقايد يهوديان در معرض آسيب جدي است، به پا خاستند و با تدوين نوشتهها و كتابهاي گوناگون از مرزهاي ديني و عقيدتي خويش پاسداري كردند. آنان در اين راه، از نكات مثبت تمدن يونان نيز بهره جستند و با استفاده از حكمت يونان و اسكندريه كتابهايي نوشتند.
كتاب طوبيت در اين عصر نگارش يافت كه نمونة خوبي از آموزههاي آيين يهود براي قوم بيخانمان و پراكندة اسرائيل است. اين كتاب داستان پدر و پسري به نامهاي «طوبيت» و «طوبيا» است كه بعد از ويراني اسرائيل قديم در سال 722 ق.م، به نينوا برده شده بودند. در اين كتاب، از ايمان، احترام به پدر و مادر، صدقه، دعا و توكل سخن به ميان آمده است.
كتاب يهوديت كه در زمان مكابيان نهايي شد، داستان زني يهودي است كه با تدبير، بنياسرائيل را از نابودي نجات داد.
كتاب حكمت سليمان نبي براي تقويت ايمان يهودياني نوشته شد كه در اجتماع بتپرستان زندگي ميكردند و بيم آن ميرفت كه فرهنگ توحيدي خود را آرامآرام از دست بدهند.
كتاب منسوب به يشوع بن سيراخ در حدود سال 200 ق.م نوشته شد. او
كتاب حكمت خود را به زبان عبري تدوين كرد تا قوم يهود را با شريعت
الهي آشنا كند.
كتاب باروك نيمة دوم قرن دوم ق.م نهايي شد؛ اين كتاب ساكنان اورشليم را به پايداري در برابر يونانيمآبي فراميخواند.
رساله ارميا نيز در همين دوران نوشته شد. در اين رساله، ارمياي نبي يهوديان را كه در انطاكيه مركز حكومت سلوكيان به خاطر ايمانشان آزار ميديدند، دلگرمي ميدهد و بتپرستي را نكوهش ميكند.
كتاب اول مكابيان كه سال 100 ق.م تدوين شد، بيانگر تاريخ مبارزات و سرگذشت قوم موحد يهود بين سالهاي 134 تا 175 ق.م است. در اين كتاب، رويارويي متتياي كاهن و فرزندانش با يونانيمآبي بيان شده است.
كتاب دوم مكابيان به مقاومت مؤمنان يهودي در برابر ترويج شعارهاي بتپرستي يونانيان در سالهاي 161 تا 178 ق.م اشاره ميكند.
اين كتابها بهمنظور رويارويي با يونانيمآبي نگاشته شد؛ اما نشانههايي از حكمت يونانيان در آنها مشاهده ميشود.
2. ايمان به امدادهاي غيبي
دينداران پيوسته در مبارزات خويش به قدرتي بالاتر از نيروهاي مادي تكيه ميكنند. آنان همواره خود را به سرچشمه قدرت بي پايان الهي متصل ميبينند. به قول متتياي كاهن: «تاريخ همة نسلها گواهي ميدهد آنان كه به خدا اميد بستند، نيازمند ديگران نشدند».[35]
يهوديان موحد به امدادهاي غيبي اعتقاد داشتند و بر اين باور بودند كه نصرت الهي به ياريشان ميآيد. از اينروي، زماني كه به رهبري مكابيان در دفاع از مقدسات خويش در ميدانهاي نبرد شركت جستند، از خداوند درخواست ياري كردند:
در آن روز همه روزه گرفتند و پلاس پوشيدند، خاكستر بر سر ريختند و جامة خويش چاك كردند و همانگونه كه بتپرستان به هنگام گرفتاري از خدايان دروغين خود كمك ميخواستند، آنان نيز كتاب شريعت[36] را گشودند و از آن مدد جستند. آنان لباسهاي كهانت را همراه نوبرهاي گندم و عشريه غلههايشان گرد آوردند و كساني را كه به نذرهاي خويش وفا كرده بودند، فراخواندند. آنگاه به سوي آسمان بانگ برآوردند و گفتند: خدايا با اينها چه كنيم و آنها را كجا ببريم؟ مكان مقدس تو بيحرمت و آلوده شده است و كاهنان تو در غم و اندوه فرو رفتهاند. بيگانگان همه كمر به نابودي ما بستهاند و تو از اهداف پليد آنان آگاهي. اگر تو به ياري ما برنخيزي، پس چگونه در برابر آنان بايستيم؟[37]
در گزارشي ديگر آمده است كه خداوند نيز با امدادهاي غيبي خود به كمك ايشان شتافت:
هنگامي كه خورشيد به تازگي طلوع كرده بود، دو سپاه با يكديگر درگير شدند. يك گروهِ بافضيلت، موفقيتها و پيروزيهايشان را در پناه اعتماد به خدا ميدانستند و گروه ديگر از روي كينهتوزي نبرد ميكردند. هنگامي كه نبرد شديد شد، پنج مرد خوبروي از آسمان بر دشمنان ظاهر شدند. آنان بر اسباني با لگام زرين سوار بودند و دو نفرشان يهوديان را رهبري كردند. يهوداي مكابي ميان آن دو تن جاي گرفت. آنان نيز او را از هر سو با سلاحهايشان زير پوشش گرفتند و به سلامت حفظ كردند. آنگاه تيرها و آذرخشهايي را به سوي دشمنان افكندند و آنان را در حالي كه با وحشت و اضطراب نابينا شده بودند، كشتند.[38]
در نبردي ديگر:
هنگامي كه ياران يهودا شنيدند كه ليسياس قلعهها را محاصره كرده است، همراه مردم آه و ناله سر دادند و از خداوند خواستند تا فرشته شايستهاي را براي رهايي بنياسرائيل بفرستد. يهوداي مكابي پيش از همه سلاح برگرفت و ديگران را تشويق كرد كه خود را براي فداكاري و ياري برادرانشان آماده كنند. آنگاه همه با اشتياق پيش تاختند. پيشاپيش خود سواري سفيدپوش را ديدند كه زره زرين خويش را تكان ميداد. آنان همه خداي مهربان را ستودند و چنان شهامتي يافتند كه نه تنها آماده نبرد با سربازان دشمن بودند، بلكه ميتوانستند با وحشيترين حيوانات نيز بجنگند و از ديوارهاي آهنين بگذرند. بدينسان، آنان همراه ياوري از آسمان با سلاحهايشان جنگيدند؛ زيرا خداوند با آنان مهربان بود.[39]
اطاعت از رهبران آگاه و شجاع
به گواهي تاريخ، رهبران آگاه و شجاع، مردم خويش را در برابر تهاجم دشمن هدايت كرده، حماسههاي به يادماندني آفريدهاند و سرانجام آنان را به پيروزي رساندهاند. يكي از اين پيشوايان، متتياي كاهن است. آنگاه كه يونانيمآبي از هر سو قوم يهود را تهديد ميكرد، متتياي غيور در برابر ناهنجاريهاي ديني و اجتماعي با خود چنين گفت:
واي بر من! آيا در دوراني متولد شدم كه بايد نابودي مردم و ويراني شهر
مقدس را ببينم؟ من نشسته باشم و دشمن بر شهر چيره شود؟ مكان مقدس
در چنگال دشمن گرفتار آيد؟ معبد شهر همچون آدمي پست، خوار و ذليل
شده، ظروف ارزشمندش در تبعيد به غارت رفته است؛ پير و جوان را
در شاهراهها از دم شمشير ميگذرانند؛ كافران پيوسته اين سرزمين را قطعهقطعه كرده و با غنايم آن ثروتمند شدهاند؛ تمام زينتهاي نيكوي اين سرزمين از
دست رفته است و زنان آزادهاش را به كنيزي بردهاند؛ مكان مقدسي كه آرمان و افتخار ما بود، ويران، و به دست بتپرستان بيحرمت و بدنام شده است. پس از اين براي چه زندگي كنيم؟[40]
آنگاه متتياي كاهن در صدد چارهجويي برآمد و تصميم گرفت در برابر تهاجم دشمن بايستد و مقاومت پيشه كند. مأموران شاه آنگاه كه از مردم مودين ميخواستند آداب شريعت را كنار بگذارند و براي زئوس خداي خدايان يونان قرباني كنند، از متتيا پرسيدند: «آيا تو براي انجام فرمان پادشاه پيشقدم نميشوي؟ مردم، بزرگان يهودا و آنان كه در اورشليم باقي ماندهاند، نيز چنين كرده اند. در اين صورت تو و پسرانت از دوستان پادشاه مي شويد و طلا و نقره و هداياي ديگر را به عنوان پاداش دريافت مي كنيد.[41]
پاسخ متتيا شنيدني است:
اگر تمام مردم بندة پادشاه آنتيوخوس شوند و از حكم او اطاعت كنند و رسومي را كه پدرانشان بر طبق آن عمل كردهاند، رها سازند، من همراه پسران و قبيلهام از شريعت اجداد خود كه دست به دست به ما رسيده است، پيروي خواهيم كرد. خدا را سپاس؛ چرا خواست خدا را ناتمام بگذاريم و درخواستهاي او را با بياحترامي رها كنيم؟ ما به فرمانهاي پادشاه گوش نميدهيم و از شريعت خود به چپ و راست منحرف نميشويم.[42]
متتيا نيز كه رهبري آگاه و بيباك بود، مانند همة رهبران شجاع، قوم خود را به جانفشاني فراخواند و از آنان خواست در برابر ستمگران شجاع و گستاخ باشند. از اينروي، گفت: «پس چرا شما از تهديد ستمگر ميترسيد؟ شكوه او به پليدي و كرم بدل خواهد شد. از منزلت بلند سلطنتي امروز وي فردا اثري نخواهد بود و به خاكي كه از آن سر برآورده است، برخواهد گشت و همه نقشههايش بر باد خواهد رفت. پسرانم، شجاع باشيد و در جهت اهداف شريعت صفآرايي كنيد تا نامتان پرآوازه گردد».[43]
متتيا و فرزندانش همراه خانوادههايشان رو به سوي بيابان نهادند. دشمن اين گروه را نيروي چريكي كماهميتي ميپنداشت؛ اما آنان چندين بار دشمنان خود را شكست دادند و از اورشليم بيرون راندند. متتياي كاهن پس از مدتي درگذشت و در جايي به نام «مودين» دفن شد: «مرگ او در يكصد و چهل و ششمين سال[44] بود. فرزندانش او را در آرامگاه پدرانش در مودين به خاك سپردند و همة بنياسرائيل بر او گريستند».[45]
پس از متتيا پسرش يهوداي مكابي رهبري بنياسرائيل را به دست گرفت و آنان را در مقابل هجوم فرهنگي و نظامي دشمن هدايت كرد. رهبري دليرانه وي زبانزد خاص و عام بود: «يهودا قومش را عزيز كرد؛ سپر برگرفت و لباس رزم پوشيد و در ميدانهاي نبرد با شمشير خود به ياري سپاه شتافت. همچون شير حمله ميكرد و مانند شيربچهاي بر طعمه فرود ميآمد. وي شريران را تعقيب كرد و كساني را كه به قومش ستم روا داشته بودند، به آتش سپرد».[46]
پس از يهودا، برادرش يوناتان جنگ را شجاعانه ادامه داد و در راه دفاع از مرزهاي عقيدتي يهود حماسه آفريد. پس از يوناتان فرزند ديگر متتيا، اليعازار نيز در راه رهايي سرزمينش جنگيد و به شهادت رسيد:
در آن روز، اليعازار پسر ساران چه كرد؟ در آن جا فيلي بود كه با نشانهاي سلطنتي آذينبندي شده بود و برجي بلندتر از بقيه داشت. اليعازار پنداشت كه پادشاه بر آن سوار است. وي براي رهايي سرزمينش و به دست آوردن شهرتي ماندگار تصميم به جانبازي گرفت. اليعازار با شهامت به سوي آن فيل شتافت و در قلب سپاه، دشمن را از چپ و راست كشت. سربازان پادشاه را از هر سو به زمين افكند تا اينكه به آن فيل رسيد و در ميان پاهايش خزيد. وي فيل را از پاي درآورد و خود نيز زير دست و پاي آن نقش بر زمين شد و در همانجا جان داد.[47]
سرانجام شمعون آخرين فرزند متتيا موفق شد يهوديان را به پيروزي كامل برساند. بدينسان، مكابيان با رهبري شجاعانه خويش توانستند ملت يهود را در برابر سختيهاي طاقتفرسا به مقاومت وادارند و نقش برجسته و تعيينكنندة رهبري را در مقطعي از تاريخ به خوبي نشان دهند.
3. اسوهسازي
يكي از روشهاي رويارويي با تهاجم فرهنگي، ارائه اسوههايي براي پيروي است. كساني كه در راه كمال گام نهادهاند و منزلگاههايي از جادة رشد را پيمودهاند، قهرماناني هستند كه ميتوانند نمونههاي مناسبي براي ديگران باشند. مردم و به ويژه جوانان ميتوانند رفتار، كردار و گفتار آنان را سرمشق خويش قرار دهند. يكي از وظايف مهم رهبران و فرهيختگان جامعه، شناساندن اسوههاست.
در نهضت مكابيان، متتياي كاهن نيز در آخرين وصاياي خود به اين مهم پرداخت و قهرمانان و اسوهها را به قوم خويش معرفي كرد:
رفتار و كردار پدران را سرمشق خود قرار دهيد تا شكوهمند و جاودان شويد. بنگريد چگونه ابراهيم امتحان شد و از آزمايشها سربلند بيرون آمد. به ياد آوريد كه چگونه يوسف در تنگناها نيز به فرمان خدا وفادار ماند تا سرانجام خدا وي را فرمانرواي سراسر مصر كرد. پدر ما فينحاس نيز سرسختانه از شريعت دفاع كرد تا به كهانت ابدي رسيد. يوشع به سبب وفادارياش به دستورهاي خدا داور بنياسرائيل شد و كاليب مردم را دلداري داد و به سرزمين پهناوري دست يافت. داود كه قلبي مهربان داشت، سلطنت ابدي را به ارث برد. ايليا نيز كه به دفاع از شريعت برخاسته بود، به آسمان صعود كرد و چون حننيا، عزريا و ميشائيل ايمان آوردند، بر آتش چيره شدند. دانيال به دليل بيگناهياش از كام شيرهاي وحشي نجات يافت.[48]
اليعازار پسر متتيا نيز با گفتار و كردار خود اسوة مناسبي براي جوانان شد. آنگاه كه او را براي خوردن گوشت خوك در تنگنا قرار دادند، گفت: «... سزاوار است با شهامت از اين زندگي بگذرم و به سوي مرگ بشتابم و اين براي جوانان نمونة خوبي خواهد شد تا مرگ شرافتمندانه را در راه شريعت مقدس برگزينند».[49]
4. غيرت ديني
يكي از سدهاي محكم در برابر گسترش فرهنگ بيگانه، غيرت ديني است. غيرت ديني آنگاه كه مقام با بصيرت و رعايت موازين شرعي و اخلاقي باشد، سپري فولادين است كه از احكام شريعت در برابر تهاجمهاي دشمن دفاع ميكند. اين سپر بايد به دست رهبران صيقل داده شود تا هنگام نياز به كار آيد. غيرت ديني متتياي كاهن، مثالزدني است. هنگامي كه مردي يهودي در برابر چشم همگان خواست بر مذبح مودين براي خدايان دروغين قرباني كند، خشم سراسر وجود متتيا را فراگرفت: «غيرت ديني وي به گونهاي شعلهور شد كه عنان اختيار از كف داد و آن مرد را روي مذبح به قتل رساند. همچنين او مأمور پادشاه را كه مذبح را به ويراني كشانده و مردم را وادار به قرباني براي بتها كرده بود، كشت».[50]
متتياي كاهن در آخرين روزهاي زندگي اينگونه به پسرانش وصيت كرد: «اكنون روزگار به كام ستمگران و كفرگويان است و ما سختيها و گرفتاريهاي تلخي را پيشروي داريم. اين گواه خوبي است بر اينكه شما بايد عاشق شريعت باشيد و غيورانه از آن دفاع و در راه پيمان پدرانتان جانفشاني كنيد».[51] همچنين متتيا به فرزندانش چنين گفت: «پسرانم! شجاع باشيد و در جهت اهداف شريعت صفآرايي كنيد تا نامتان پرآوازه گردد .... تمام دوستداران شريعت را گرد آوريد و سرزمين خويش را آزاد كنيد».[52]
نمونههاي ديگري نيز از غيرت ديني در ميان قوم موحد يهود ديده شده است:
باري، يكي از مشايخ اورشليم به نام رازيس كه به هموطنان خويش عشق ميورزيد، نزد نكانور متهم شد. وي فردي خوشنام بود كه به خاطر مهربانياش به «پدر يهوديان» شهرت داشت: زيرا در روزگاران گذشته كه يهوديان با بيگانگان پيوندي نداشتند، رازيس به يك يهودي غيور مشهور بود و بيباكانه جسم و جانش را با شور و هيجان در راه دين يهود به خطر ميانداخت. آنگاه كه نكانور خواست خشم دروني خويش را نسبت به يهوديان آشكار كند، بيش از پانصد مرد جنگي را براي دستگيري رازيس روانه كرد؛ زيرا او ميپنداشت با دستگيري رازيس آسيب بزرگي به يهوديان ميرساند. هنگامي كه سپاهيان در پي تصرف قلعه برآمدند و خواستند دروازه آن را بشكنند و فرمان دادند آتشي براي سوزاندن آن فراهم شود. رازيس كه از هر سو در محاصره بود، خود را بر شمشيرش انداخت. او مرگ دليرانه را برگزيد تا به چنگ انسانهاي تبهكار نيفتد و مورد دشنام قرار نگيرد و همين سزاوار اصل و نسب شريفش بود. جمعيت به سوي درها يورش بردند. او كه به دليل شتاب ضربهاش كاري نشده بود، جسورانه به بالاي ديوار پريد و خودش را مردانه ميان انبوه آنان انداخت. آنان به سرعت خود را كنار كشيدند. در نتيجه، فضايي پديد آمد و رازيس ميان آن مكان خالي افتاد. با وجود اين، او كه هنوز اندك رمقي داشت و از خشم برافروخته بود، برخاست و گْرچه خونش همچون فواره ميجوشيد و جراحاتش دردناك بود، به ميان جمعيت پريد و بر صخرة تندي ايستاد. او كه خونش به آرامي روان بود، رودههاي خود را بيرون كشيد و در دستهايش گرفت. سپس آنها را به سوي جمعيت پرتاب كرد و در حالي كه خداوندِ روح و زندگي را ميخواند و از او ميخواست تا دوبارة به او روح و زندگي بخشد، جان به جانآفرين تسليم كرد.[53]
5. روحية شهادتطلبي
يكي از راههايي كه در نهضت مكابيان براي رويارويي با تهاجم فرهنگي و نظامي برگزيده شد، مقاومت سرسختانه در برابر يورش دشمن بود. اين مقاومتها حماسههاي خونين آفريد و به شهادت مؤمنان انجاميد. در اينجا به سه نمونه اشاره ميكنيم:
الف. از جانگذشتگي اليعازار
اليعازار پيرمردي خوشسيما و از كاتبان و آموزگاران شريعت بود. وي را براي خوردن گوشت خوك در فشار گذاشتند. او گوشت را از دهان خود بيرون انداخت و پذيراي شكنجه و عذاب شد و بدينسان، مرگ شرافتمندانه را بر زندگي نكبتبار برگزيد. او همچون كساني كه در مبارزه پايدارند، هيچگاه راضي نشد بهدليل دلبستگي به زندگي دنيا، به غذاي نجس لب بزند. آنان كه با اليعازار آشنايي داشتند و كارگزار اين مراسم بودند، به وي پيشنهاد كردند از غذاي پاكيزة خود بخورد، ولي وانمود كند كه از قربانيهاي پادشاه است. در اين صورت، وي از مرگ نجات مييافت و از احترام همه برخوردار ميشد. اليعازار انديشيد و آنگونه كه سزاوار سالمندي، موي سفيد و رفتار نيكويش از دوران جواني بود و شريعت مقدس خدا نيز آن را طلب ميكرد، در پاسخ گفت:
مرا بيدرنگ به گورستان بريد؛ زيرا اگر پنهانكاري كنم، بسياري از جوانان ميپندارند كه اليعازارِ نودساله به آيين بيگانگان گرويده است و اين زيبندة پيري همچون من نيست. شايسته نيست دوران پيري خويش را در آرزوي زندگي طولانيتر با ننگ سپري كنم و با نفاق و دوروييِ خود، جوانان را فريب دهم. در اين صورت، از كيفر بشري رهايي مييابم، اما در مرگ و زندگي گريزي از عذابِ خداي توانا نيست. از اينروي، سزاوار است با شهامت از اين زندگي بگذرم و به سوي مرگ بشتابم و اين براي جوانان نمونة خوبي خواهد شد تا مرگ شرافتمندانه را در راه شريعت مقدس برگزينند.
پس از اين سخنان، اليعازار بيدرنگ روانة شكنجهگاه شد. آنان كه تا اندكي پيش با وي به نرمي رفتار ميكردند، اكنون ميپنداشتند او همچون ديوانگان سخن ميگويد. از اينروي، از وي بيزار شدند. اليعازار كه از درد تازيانهها ميناليد، در آستانه مرگ گفت: «خداوند دانا ميداند كه من ميتوانستم خود را از مرگ نجات دهم؛ اما به دليل ترس از او، همة رنجها را با خشنودي به جان خريدم». بدينسان، اليعازار مرد. مرگ وي نه تنها براي جوانان، بلكه براي همه قومش نمونهاي از شرافت و يادگاري از فضيلت بود.[54]
ب. شهادت مادر و هفت فرزند وي
در رويدادي ديگر، هفت برادر همراه مادرشان دستگير شدند. پادشاه آنان را وادار كرد تا بر خلاف شريعت گوشت خوك بخورند. آنان از اين كار سر باز زدند. از اينروي، با تازيانه و چيزهاي ديگر مجازات شدند. در آغاز يكي از آنان گفت: «از ما چه ميخواهي؟ ما آماده شهادتيم و شريعت پدرانمان را هيچگاه زير پا نخواهيم گذاشت». آنگاه پادشاه خشمگين شد و فرمان داد تابهها و ديگهاي بزرگ را بر آتش نهند. ظرفها بيدرنگ آماده و داغ شد. پادشاه فرمان داد تا زبان و اعضاي نخستين كسي را كه لب به اعتراض گشوده بود، پيش چشم مادر و برادرانش ببرند. هنگامي كه تمام اعضاي او را بريدند، پادشاه فرمان داد او را زندهزنده در تابهها بر روي آتش سرخ كنند. در حالي كه بوي سوخته شدن همه جا را آكنده بود، مادر و برادران يكديگر را به مرگ شجاعانه تشويق ميكردند و ميگفتند: «خداوند ما بر ما مينگرد و او غمگسار ماست؛ همانطور كه موسي در سرودش در برابر همه چنين گواهي داد: خداوند قوم خود را داوري خواهد نمود و از بندگان خود تسلي خواهد يافت».[55] پس از اينكه برادر اول بدينسان از دنيا رفت، نوبت به برادر دوم رسيد. آنان وي را در حال استهزا براي شكنجه آوردند. هنگامي كه پوست سرش را ميكندند، از وي پرسيدند آيا پيش از جدا شدن همة اعضايت حاضري گوشت خوك بخوري؟ وي به زبان بومي[56] پاسخ داد: هرگز. از اينروي، او را نيز همچون برادرش شكنجه دادند. او در نفسهاي آخر به پادشاه گفت: «تو ميتواني از روي ستم اين زندگي زودگذر را از ما بگيري؛ اما پادشاه جهان به كساني كه در راه شريعتش ميميرند، زندگي جاودانه خواهد بخشيد». آنگاه برادر سوم را آوردند. هنگامي كه او را استهزا ميكردند و در تنگنا قرار ميدادند، وي براي نشان دادن آمادگي دستهايش را مردانه دراز كرد و زبانش را بيدرنگ بيرون آورد و دليرانه گفت: «همة اين اعضا را از خداي آسمان دارم و آنها را در راه شريعتش ناچيز ميشمارم و اميدوارم او آنها را دوباره به من بازگرداند». تا آنجا كه پادشاه و همراهانش از دليري مرد جوان كه شكنجه را به هيچ انگاشته بود، شگفتزده شدند. پس از اينكه اين مرد كشته شد، آنان برادر چهارم را نيز به اين شيوه شكنجه كردند و چهرهاش را از زيبايي انداختند. هنگامي كه آماده مرگ ميشد، به پادشاه گفت: «چه نيكوست كه آدمي به دست مردم كشته شود؛ اين اميد كه خداوند دوباره او را برانگيزد؛ اما تو هرگز رستاخيزي نخواهي داشت».[57] پس از آن، پنجمي را نيز آوردند و چهرهاش را از زيبايي انداختند. آنگاه او به پادشاه رو كرد و گفت: «تو بر انسانها توانايي داري؛ اما سرانجام نابود خواهي شد و آنچه را بخواهي، ميكني و نميانديشي كه قوم ما، برگزيدة خداست. اندكي درنگ كن و قدرت بيانتهاي او را بنگر كه چگونه تو و نسلت را مجازات خواهد كرد».[58] آنگاه برادر ششمي را آوردند. او كه آمادة مرگ بود، به پادشاه گفت: «بيسبب خود را فريب مده. اين سختيها به خاطر نافرمانيهايي است كه در برابر خدا انجام دادهايم. از اينروي، اين كارهاي شگفت بر ما انجام ميشود. اما اكنون كه روزگار به كام توست، مپندار كه ميتواني هماورد خدا گردي و از مجازات وي رها شوي». شگفت انگيزتر از همه، مادر آنان بود كه سزاوار است از او به نيكي ياد شود. وي با جرئت و دليري شايسته با اميدي كه به خدا داشت، شهادت هفت پسرش را در يك روز پذيرا شد. او كه از روح شجاعت لبريز بود، هر يك از آنان را به زبان بومي خود تشويق ميكرد و عواطف مادرانة خويش را با غرور مردانه درميآميخت. وي به فرزندانش گفت: «نميتوانم بگويم شما چگونه در رحم من جاي گرفتيد؛ زيرا من نه روح به شما بخشيدم و نه زندگي و اعضاي هيچ يك از شما را من نساختم. بيشك، آفرينندة جهان كه آدمي را پديد آورد و آغاز هر چيز را بنا نهاد، به دليل جانفشاني شما در راه شريعتش با رحمت خود روح و زندگي را دوباره به شما خواهد بخشيد». آنتيوخوس پنداشت كه با سخنان آن زن، خوار و سبك شده است. از اينروي، به كوچكترين برادر روي كرد و به تشويق وي پرداخت و با سوگند به او اطمينان داد كه اگر از شريعت پدران خود دست بردارد، وي را ثروتمند و خوشبخت خواهد كرد و از دوستان نزديك خود قرار داده، به مقامهاي بلند خواهد گمارد. جوان روي از سخنان پادشاه برتافت. آنگاه پادشاه مادرش را فراخواند و او را تشويق كرد تا پسر جوانش را از مرگ نجات دهد. پس از سخنان فراوان پادشاه، مادر وعده داد كه ديدگاه فرزندش را تغيير دهد. مادر در حالي كه پادشاه ستمگر را به تمسخر ميگرفت، به روي پسرش خم شد و به زبان بومي سرزمين خود به او گفت:
پسرم! به من رحم كن. تو را نه ماه در شكم حمل كردم و سه سال شير دادم. تو را پروردم و به اين سن و سال رساندم و با رنج آموزش دادم. پسرم! از تو ميخواهم به آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست، به خوبي بنگري و دريابي كه خدا آنها را از نيستي به هستي آورده است. آدمي را نيز اينگونه آفريد. از اين پادشاه ستمگر نهراس و با پذيرش مرگ، شايستگي برادري خود را با آن شهيدان اثبات كن تا بار ديگر به لطف خداوند تو را همراه برادرانت در جهان ديگر در آغوش گيرم.
هنوز سخن مادر پايان نيافته بود كه جوان گفت:
منتظر چه هستيد؟ من هرگز از فرمان پادشاه پيروي نخواهم كرد؛ بلكه فرمانبردار شريعتي خواهم بود كه به دست موسي به نياكانمان داده شده است و تو كه
هر شرارتي را بر عبرانيان روا داشتي، هرگز از دست خدا نخواهي گريخت؛ ما همة اين سختيها را به سبب گناهانمان به دوش ميكشيم و گرچه خداي زنده
براي مدت كوتاهي بر ما خشم گيرد و ما را سرزنش و ادب كند، بار ديگر
با بندگانش از روي لطف رفتار خواهد كرد؛ اما تو، اي كافر كه از همه شريرتري، خود را بيدليل برتر از ديگران مپندار و با آرزوهاي واهي مغرور مباش؛ زيرا
تو هنوز از داوري خداي توانا كه همه چيز را مينگرد، نگريختهاي؛ زيرا
برادران ما براي مدتي كوتاه درد و رنج را پذيرفتند و در راه پيمان خداوند
براي زندگي جاويد كشته شدند. اما تو به سبب تكبر و غرورت با داوري عادلانه خدا مجازات خواهي شد. من نيز مانند برادرانم جسم و جانم را فداي شريعت پدرانم ميكنم و از خدا ميخواهم هرچه زودتر لطف و رحمتش را بر قوم ما بفرستد و تو را با درد و رنجها همراه كند تا بگويي كه خدايي جز خداي يكتا نيست. اميد است كه من و برادرانم آخرين كساني از قوممان باشيم كه خشم عادلانة خداي توانا بر آنان فرود ميآيد.
پادشاه كه به سخره گرفته شده بود، بسيار خشمگين شد و او را بدتر از ديگر برادرانش شكنجه كرد؛ اينگونه آن مرد بيگناه با اعتماد كامل به خداوند از دنيا رفت. سرانجام پس از همة پسران مادر آنان نيز كشته شد.[59]
ج. جانبازي زنان
پادشاه آنتيوخوس اپيفانوس به بنياسرائيل فرمان داد: «پسران را بدون ختنه باقي گذارند و روح پاكشان را با آدابي ناپسند آلوده كنند تا شريعت به فراموشي سپرده شود و احكام خدا دگرگون گردد. هر كس از اين فرمان سرپيچي كند، كشته خواهد شد».[60] مادراني اين فرمان را ناديده گرفتند. مأموران شاه نيز در اجراي فرمان اخير او كوتاهي نكردند و آنگونه كه دستور داده بود: «دو زن كه فرزندان خود را ختنه كرده بودند، دستگير شدند. كودكانشان را به سينههاي آنان آويختند و در شهر گرداندند؛ سپس آنان را از برج و باروي شهر به زير افكندند».[61]
6. همپيماني با ديگران بر اساس احترام متقابل
جامعة بشري از اقوام گوناگوني تشكيل شده است؛ همانگونه كه افراد به يكديگر نيازمندند، اقوام نيز به يكديگر نياز دارند. اين نياز زماني بيشتر احساس ميشود كه براي فرد يا جامعه مشكلي پيش آيد. هرگاه قومي در معرض تهاجم دشمن قرار گيرد، ميتواند با كمك ديگران نقاط آسيبپذير خود را كاهش دهد و به دفاع از خويش برخيزد. يك قوم زماني خواهد توانست روي پاي خويش بايستد كه از همة امكانات بهره گيرد. يكي از روشهاي بهرهگيري از امكانات، همپيماني با بيگانگاني است كه به دشمنان دست ياري ندادهاند و اگر با آنان عهدي بسته شود، در پيمان خود وفادار ميمانند. اين سياست سبب ميشود دشمن در پياده كردن اهداف خائنانة خود با موانع بزرگي روبهرو شود.
در عصر مكابيان نيز هنگامي كه يهودا شنيد روميان ملتي بزرگ و قابل اعتماد هستند،[62] دو نفر را براي بستن پيمان دوستي نزد آنان فرستاد:
تا با كمك آنان آتش شرارت يونانيان را كه بنياسرائيل را به بدترين شكلي به بردگي كشيده بودند، خاموش كند. آن دو در يك سفر طولاني به روم رسيدند و در مجلس شوراي روميان حاضر شدند و گفتند: ما را يهودا و برادرانش و قوم يهود نزد شما فرستادهاند و آمدهايم با شما پيمان صلح و دوستي ببنديم تا ما را در شمار دوستان و همپيمانان خود قرار دهيد. روميان از اين سخنان به گرمي استقبال كردند و اين متن پيامي است كه آنان بر الواح برنجين نگاشتند و آن را به سوي اورشليم فرستادند تا بيانگر پيمان صلح و دوستي آنان با يهوديان باشد: توفيق و كاميابي در خشكي و دريا از آن روميان و يهوديان و جنگ و دشمني براي هميشه از آنان دور باد. هر گاه جنگي در روم يا در سرزمين يكي از همپيمانانش رخ دهد، قوم يهود بايد با همة توان آنگونه كه شايسته است، به دفاع از آنان برخيزد و از هرگونه كمك غذايي و مالي و در اختيار گذاشتن سلاح و كشتي به دشمنان بپرهيزند و همانطور كه روميان دوست دارند، بدون هيچ چشمداشتي بر اين پيمان وفادار بمانند. همچنين اگر يهوديان مورد تهاجم قرار گيرند، روميان بايد آنگونه كه سزاوار است با همة توان خويش به ياري آنان بشتابند و از هرگونه كمك غذايي و مالي و در اختيار گذاشتن سلاح و كشتي به دشمنان يهود خودداري كنند و صادقانه بر اين پيمان وفادار بمانند. اين پيماني است بين روميان و يهوديان. هر گاه يكي از دو طرف بخواهد بر اين پيمان چيزي بيفزايد و يا از آن بكاهد، بايد با رضايت طرف ديگر باشد و هرچه بدينسان، افزوده يا كاسته شود، لازمالاجرا خواهد بود.[63]
نتيجهگيري
قيام يهوديان يكتاپرست به رهبري مكابيان چنان گسترش يافت كه پادشاه سلوكي آنتيوخوس چهارم نتوانست آن را سركوب كند. با آغاز اين نهضت، جنبش نيرومند ضديوناني فلسطين را فراگرفت و نفوذ سلوكيان كاهش يافت. از خاندان مكابيان، شمعون موفق شد، استقلال يهود را به دست آورد و در سال 142 ق.م به فرمانروايي برسد. فرزندان وي هوركان، اريستوبول و الكساندر، فرمانروايي را با كهانت جمع كردند.
با حاكميت مكابيان، يهوديان در رعايت آداب و سنن قومي خود آزادي پيدا كردند. استقلال داخلي يهود تأمين شد و زبان عبري از نو رواج يافت. مردم از كساني كه با دين و قوم بيگانه بودند، فاصله گرفتند.[64] در اين دوره، يهوديان به دو فرقه تقسيم شدند:
1. فريسيان؛ افراد اين فرقه در برابر يونانيمآبي ايستادند و با طرفداري از حاكمان مكابي به دين سنتي يهود وفادار ماندند. آنان نه تنها معتقد بودند آداب دين يهود بايد مطابق شريعت موسي انجام شود، بلكه براي احاديث شفاهي نيز اهميت قائل شدند.
2. صدوقيان؛ اين فرقه كه به كاهني به نام «صادوق» منسوب بود، روايات قوم يهود را قبول نداشت؛ از انديشههاي يوناني تأثير ميگرفت و قيامت را انكار ميكرد.
جنگ و نزاع بين اين دو گروه حكومت صدسالة حشمونيان (مكابيان) را ضعيف كرد و زمينه را براي سلطه روميان فراهم آورد. سرانجام يكي از سرداران رومي به نام «پومپه» بخشي از سوريه را در سال 63 ق.م از حاكميت مكابيان درآورد. فاصلة سالهاي 63 ق.م تا 142 ق.م يعني دوران استقلال يهود «دوره مكابيان» ناميده ميشود.[65] نام نيك مكابيان همچنان باقي است و كتابهايي به نام آنان موجود است و كمتر دايرةالمعارفي يافت مي شود كه از جانبازيهاي ايشان سخن نگفته باشد.
ضميمه شماره 1
پادشاهان سلسله سلوكي
نام لقب مدت پادشاهي ق.م
سلوخوس اول نيكاتور 311ـ280
آنتيوخوس اول سوتر 280ـ262
آنتيوخوس دوم تئوس 261ـ247
سلوخوس دوم كالينيكوس 247ـ226
سلوخوس سوم سوتر 226ـ223
آنتيوخوس سوم كبير 223ـ187
سلوخوس چهارم فيلوپاتور 187ـ175
آنتيوخوس چهارم اپيفانوس 175ـ163
آنتيوخوس پنجم اوپاتور 163ـ162
ديمتريوس اول سوتر 162ـ150
الكساندر اول بلاس 150ـ145
ديمتريوس دوم نيكاتور 145ـ138
آنتيوخوس ششم اپيفانوس 145ـ142
آنتيوخوس هفتم سيدتس 138ـ129
الكساندر دوم زابيناس 128ـ123
آنتيوخوس هشتم كلئوپطراتئا 125ـ121
سلوخوس پنجم 125
آنتيوخوس هشتم گريپوس 115ـ96
آنتيوخوس نهم سيزي نسوس 115ـ95
سلوخوس ششم 96ـ95
آنتيوخوس دهم فيلوپاتور 95ـ83
ديمتريوس سوم اكارس سوتر 95ـ88
آنتيوخوس يازدهم فيلادلفوس 92
فيليپس اول فيلادلفوس 92ـ83
آنتيوخوس دوازدهم ديونيوس 87ـ84
تيگرانس ارمني 83ـ69
آنتيوخوس سيزدهم اسپاتيكوس 69ـ64
فيليپس دوم 65ـ64
ضميمه شماره 2
بطالسه مذكور در كتاب مقدس
نام لقب پدر مدت سلطنت ق.م ملاحظات
بطليموس اول سوتر فيليپس 323ـ285 فاتح مصر و اورشليم
بطليموس دوم فيلادلفوس بطليموس اول 285ـ247 باني ترجمه سبعينيه
بطليموس سوم ايرجتيس بطليموس دوم 247ـ222 فاتح شام و بابل
بطليموس چهارم فيلوپاتور بطليموس سوم 222ـ205 پيروز بر سپاه آنتيوخوس كبير
بطليموس اپيفانوس 205ـ181 در 5 سالگي پدرش از دنيا رفت
بطليموس ششم فليومتر بطليموس اپيفانوس 181ـ146 در كودكي پدرش را از دست داد
منابع
ـ بيناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1372.
ـ ممتحن، حسين علي، كليات تاريخ عمومي، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، ج 1.، 1370.
ـ اوليري، دليسي، انتقال علوم يوناني به عالم اسلام، ترجمة احمد آرام، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374.
ـ دولاندلن، ش، تاريخ جهاني، ترجمة احمد بهمنش، تهران، دانشگاه، ج 1، 1367.
ـ نيلسون دوبواز، تاريخ سياسي پارت "اشكانيان، ترجمة علياصغر حكمت، 1342.
ـ دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمة جمعي از مترجمين، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، چ سوم، 1370.
ـ جرج ولز، هربرت، كليات تاريخ، ترجمة مسعود رجبنيا، 1366، ج 2.
ـ اپوكريفاي عهد عتيق، ترجمة عباس رسولزاده و جواد باغباني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خمينيقدسسره، 1383.
ـ كتاب مقدس، ترجمة دكتر بروس، انجمن پخش كتب مقدسه، ايلام، انتشارات ايلام، چ سوم، 2002..
The Parallel Apocrypha - Edited by John R. Kohlenberger III، Oxford University Press.
* عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خمينيقدسسره. دريافت: 19/11/88 ـ پذيرش: 25/12/88
[1]. Hellas.
[2]. Hellenism.
[3]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمة جمعي از مترجمين، ج 2، ص 646.
[4]. هربرت جرج ولز، کليات تاريخ، ج 1، ص 481.
[5]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 2، ص 646.
[6]. هربرت جرج ولز، کليات تاريخ، ج 1، ص 170.
[7]. دليسي اوليري، انتقال علوم يوناني به عالم اسلام، ص 33.
[8]. همان، ص 66.
[9]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ص156.
[10]. ر.ک: ضميمه شماره 1.
[11]. ر.ک: ضميمه شماره 2.
[12]. بيناس جان، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حکمت، ص 544.
[13]. The Septuagint.
[14]. در شريعت يهود خوک حيوان نجسي است که براي طعام و قرباني نمي توان از آن استفاده کرد.
[15]. در قرن هجدهم موج تازه اي در ميان يهوديان اروپاي شرقي به نام حسيديم پيدا شد.
[16] . يعنيچکش به دست.
[17]. دوم مکابيان 4: 14ـ15.
[18]. مقصود همان آنتيوخوس چهارم است که بين سال هاي 175 تا 164 ق.م فرمانروايي کرد.
[19]. اول مکابيان 1: 12ـ14.
[20]. وي نماينده گروهي بود که اعضاي آن طرفدار رواج فرهنگ يوناني در سرزمين يهودا بودند. ياسون تغييريافته نام عبري يشوع است. همين تغيير نام گرايش ياسون به فرهنگ يوناني را نشان مي دهد.
[21]. مرکز حکومت سلوکيان در کنار رود ارونتس در جنوب ترکيه امروزي.
[22]. دوم مکابيان 4: 9ـ10.
[23]. همگان در اين ورزشگاه با بدني عريان تمرين و ورزش مي کردند.
[24]. مقصود کلاه هِرمِس است. (در نگارهها هرمس، خداي ورزش، با کلاهي بالدار نمايان ميشود.)
[25]. دوم مکابيان 4: 9ـ12.
[26]. در شريعت يهود خوک حيوان نجسي است که براي خوراک و قرباني نميتوان از آن استفاده کرد. (ر.ک: لاويان 11: 7ـ8).
[27]. برابر با دسامبر 167 ق.م.
[28]. مقصود زئوس خداي يونانيان است.
[29]. اول مکابيان 1: 43ـ57.
[30]. تاريخ تمدن، ج2، ص651.
[31]. دوم مکابيان 6: 4ـ5.
[32]. اول مکابيان 1: 58ـ59.
[33]. يکي از احکام دهگانه خدا به حضرت موسيعليهالسلام گراميداشت شنبه است (خروج 20: 8ـ11). قوم يهود اين
روز را گرامي داشته، از کار دست مي کشيدند و حتي در برابر تهاجمات نظامي دشمن از خود دفاع نمي کردند.
(دوم مکابيان 6: 11).
[34]. دوم مکابيان 6: 6.
[35]. اول مکابيان 2: 61.
[36]. ر.ک: دوم مکابيان 8: 23.
[37]. اول مکابيان 3: 47ـ53.
[38]. دوم مکابيان 10: 28ـ30.
[39]. دوم مکابيان 11: 6ـ10.
[40]. اول مکابيان 2: 7ـ13.
[41]. اول مکابيان2: 18.
[42]. اول مکابيان 2: 19ـ22.
[43]. اول مکابيان 2: 62ـ64.
[44]. سال اسکندري، برابر با 166 ق.م.
[45]. اول مکابيان 2: 70.
[46]. اول مکابيان 3: 3ـ5.
[47]. اول مکابيان 6: 43ـ46.
[48]. اول مکابيان 2: 51ـ60.
[49]. دوم مکابيان 6: 27ـ28.
[50]. اول مکابيان 2: 24ـ25.
[51]. اول مکابيان 2: 50.
[52]. اول مکابيان 2: 64ـ 67.
[53]. دوم مکابيان 14: 37ـ46.
[54]. دوم مکابيان 6: 18ـ31.
[55]. عبارت نقلشده با تورات عبري سازگار است؛ اما در ترجمههاي فارسي تورات آمده است: زيرا خداوند قوم خود را داوري خواهد نمود و بر بندگان خويش شفقت خواهد کرد... (تثنيه 32: 36).
[56]. مقصود زبان آرامي است.
[57]. برخي از يهوديان معتقد بودند که رستاخيز مخصوص نيکوکاران است.
[58]. مقصود مجازاتي است که در همين جهان بر آنتيوخوس و فرزندانش وارد شد. ر.ک: دوم مکابيان 14: 2.
[59]. دوم مکابيان 7: 1ـ41.
[60]. اول مکابيان 1: 51ـ52.
[61]. دوم مکابيان 6: 10.
[62]. قس. اول مکابيان 8: 2ـ16.
[63]. اول مکابيان 8: 18ـ30.
[64]. دليسي اوليري، انتقال علوم يوناني به عالم اسلام، ص63.
[65]. بيناس جان، تاريخ جامع اديان، ص544.
جواد باغباني
<http://marefateadyan.nashriyat.ir>
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید