تفويض و معانى مختلف آن ، تفکري در شيخيه
«شيخيه» ادعاهايى را مطرح کردهاند که پيش از آنها، گروههاى ديگر از زمان ائمه عليهمالسلام به بعد آن را مطرح کرده بودند و مورد تکفير قرار گرفتند. چنين ديدگاه غلوآميزى، علاوه بر آن که خود گناه بزرگى است، زمينه پيدايش افکار ديگرى (مثل ادعاى الوهيت، تجلى ذات حق، و حلول حق تعالى در افراد و…) شده است. يکي از آن ادعاها بحث تفويض بوده است که در اين مجال به اختصار به آن خواهيم پرداخت .
«تفويض» در لغت، به معناى واگذار کردن کارى به ديگرى و حاکم گردانيدن او در آن کار است.(?)
در اصطلاح علم کلام، عبارت است از: «اعتقاد به اين که خداوند متعال، پس از آفرينش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر کارى که مىخواهند بکنند؛ بدون اين که در اعمال آنان، نقشى داشته باشد».
البته آن چه مورد بحث ما است، تفويض در معناى ديگرى، غير از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختيار است. همچنين غير از اصطلاح «مفوّضه» درباب «صفات خبرى» است که معتقداند: «صفاتى مانند «يد» براى خدا ثابت است؛ليکن براى گرفتار نشدن در دام «تجسيم و تعطيل» و «تأويل» بايد معناى آن را به خود خداوند واگذار (تفويض) کرد.
از اين رو، تفويض در احاديث شيعه، در معانى مختلفى وارد شده که مرحوم علامه مجلسى، آنها را در شش معنا، جمع بندى کرده است که فهرست آن چنين است:
?? تفويض در امر دين:
اين نوع از تفويض، مىتواند دو معنا داشته باشد:
الف) خداوند، کليه امور دين را به پيامبر صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام واگذار کرده است، تا هر چه بخواهند، حلال کنند و هر چه بخواهند، حرام نمايند، بدون اين که اين احکام را از وحى بگيرند. مسلماً اين معنا، با آموزههاى صريح قرآن، مخالف است؛ چه اين که پيامبر اکرم صلىاللهعليهوآله از روى هوا و هوس، سخن نمىگويد و هرچه مىگويد، وحى است: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»(?)
ب) خداوند، چون پيامبرش را به کمال رساند و آن حضرت صلىاللهعليهوآله به مقامى رسيد که جز حق و صواب را انتخاب نمىکرد؛ پس اختيار بعضى از امور (مثل تعيين مستحبات در نماز و روزه و…) را به او واگذار کرد و سپس آن حضرت را با وحى تأييد کرد.
اين معنا نادرست نيست و رواياتى در تأييد، آن وارد شده است.(?)
?? تفويض اداره جامعه:
به اين معنا که امور اجتماعى مردم (مانند امور سياسى، تعليم و تربيت و امثال آن) از سوى خداوند متعال، به پيامبر صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مأمور شدند.
اين معنا با نصوص کتاب وسنت، سازگارى دارد؛ چنان که خداوند مىفرمايد: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»؛ «آنچه را پيامبر صلىاللهعليهوآله براى شما آورده [و به آن فرمان داده ] در آن چه از آن نهى کرده، بازايستيد».
?? تفويض بيان علوم و احکام:
به اين معنا که هر گاه، صلاح دانستند احکام را براى بندگان، بيان کنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بيان نکنند تا وقت آن فرا رسد. بديهى است يکى از ليستهاى بزرگ پيامبر صلىاللهعليهوآله ، تبيين و تشريح دين است که بنابر اعتقاد شيعه، پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله ، اين مهم بر عهده امام معصوم عليهالسلام است تا ضمن بيان علوم دينى، از هر گونه تفسير به رأى و تحريف جلوگيرى گردد.
?? تفويض در کيفيت حکم:
يعنى اين اختيار، به آنان وگذار شده که در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حکم کنند، يا از علم خدادادى خود استفاده کرده، آن را در کيفيت حکم لحاظ نمايند.
?? تفويض در بخشش:
سرپرستى امر خمس، انفال و بعضى ديگر ا ز امور مالى حکومتى، به آنان واگذار شده و اين اختيار نيز به آنان داده شده است که در موارد مختلف، هرچه را صلاح ديدند به ديگران ببخشند، يا اين که آنان را از بخشش محروم کنند.(?)
?? تفويض در آفرينش:
خداوند، پيامبر اکرم صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام را آفريد و خلقت، روزى رساندن، تربيت، ميراندن و زنده کردن بندگان را به آنان واگذار کرد.
اين مسأله ممکن است، به يکى از دو معنا باشد؛
الف) پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام ، همه اين کارها را با قدرت و اراده خودشان ـ بدون هيچ دخالتى از سوى خداوند ـ انجام مىدهند.
اين ديدگاه، کفرى است صريح و ادله عقلى و نقلى، بر بطلان آن گواهى مىدهند
ب) خداوند، اين کارها را، مقارن با اراده ايشان، انجام مىدهد (ماند اين که موسى اراده مىکند و مقارن آن، خداوند عصا را تبديل به مار مىکند)، تا بدين وسيله، صدق و راست گويى آنان را به اثبات رساند.
اينمعنا اگرچه عقلاً محال نيست؛ اما روايات ردّ «تفويض»، آن را مردود مىشمارد؛ مگر در هنگام ظهور معجزات.(?)
البته در همين موارد نيز استناد حقيقى فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او کارى را انجام مىدهند و در اين گونه امور، خودشان را به جاى «خالق» نمىگذارند.
«تفويض» مورد نزاع، قسمت اول از معناى ششم است.
گروهى از غلات، تفويض به اين معنا را مطرح مىکردند که به نام «مفوضّه» شهرت يافتند. آنان همواره مورد انکار و اعتراض ائمه عليهمالسلام و اصحاب آنان بودهاند.
عالمان، فقيهان و متکلمان اسلام نيز آنان را طرد نموده، در زمره مشرکان و کافران قلمداد مىکردند.
فرقهشناسى «مفوّضه»
چنان که گذشت، «مفوّضه» به کسانى اطلاق مىشد که خلق، رزق، زنده کردن و ميراندن را به پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام نسبت داده، معتقدبودند: خداوند همه امور عالم را به آنان واگذار کرده است. اين که «مفوّضه» گروهى از «غلات»اند يا جداى از آنها؛ چند ديدگاه مطرح است. در بخشى از روايات، مفوضه به عنوان گروهى جداى از غاليان قلمداد شدهاند. در زمان ائمه عليهمالسلام ـ به ويژه در زمان امام رضا عليهالسلام ـ نوعاً از اين گروه فراوان نام برده شده است.(?)
در ميان متکلمان و نويسندگان فرق و مذاهب، مفوّضه ـ چه به شکل يک گروه مستقل يا گروهى از غلات ـ حکم يکسانى با غاليان دارند و بر آنان، حکم شرک و کفر جارى شده است. چه بسا بىاشکال باشد که گفته شود: «غلاتِ مفوّضه» به صورت مضاف و مضاف اليه، وصفى در زبان فارسى و وصف تبيينى در زبان عربى است. گواه اين مدعا بخشى از زيارت حضرت حجت (عج) است که در آن آمده است:
«الحمد لله الذى هدانا لهذا… و لم يجعلنا من المعاندين الناصبين و لا من الغلاة المفوّضين…».(?)
شيخ مفيد (ره)، مفوضه را جزء غاليان مىداند؛ اما فرقى بين آنان وغلات ديگر قائل مىشود؛ به اين که مفوضه، اعتراف دارند که ائمه عليهمالسلام حادث و مخلوقاند نه قديم، اما با اين حال آنان را خالق موجودات و رازق آنان مىدانند و مدعىاند که خداوند، فقط آنان را خلق کرد. سپس کار خلقت جهان و همه کارهاى آن را، به آنان واگذار کرد.(?)
شيخ صدوق (ره) بدون آن که فرقى ميان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذکر کرده و آنان را کافر و بدتر از يهود، نصارا و مجوس دانسته است.(?)
نويسندگان فرق و مذاهب هم آوردهاند:
«مفوضه، اعتقاد دارند که خداوند واحد ازلى، شخص کاملى که بدون کم و زياد بود، به جاى خود گذاشت و تدبير و خلقت عالم را به او واگذار کرد. اين شخص، همان محمد، على، فاطمه، حسن و حسين و بقيه ائمه هستند که در معنا يکى مىباشند. آنان گمان مىکنند که معرفت خداى قديم ازلى، لازم نيست و بايد محمد صلىاللهعليهوآله را شناخت که خالقى است که امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمانها و زمين، و کوهها، انسانها، جن و هر آن چه در عالم هست، مىباشد».(??)
يادآورى اين نکته نيز لازم است که مفوضه، مخالفان عقايد خود را به نام «مقصّره»؛ يعنى، کوتاهى کنندگان در معرفت پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام مىشناختند و مىگفتند:
«چون آنان به اين نکته نرسيدند که محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، بايد مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرّر در فقه اسلامى را انجام دهند که درحقيقت اين اعمال، غُل هايى است براى آنان، به منظور عقوبت آنها در کوتاهى در معرفت».(??)
………………………………………… پي نوشت
?? تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبيدى، ج ?، ص ???
?? نجم (??)، آيه ? و ??
?? ر.ک: بحارالانوار، ج ??، ص ???؛ ج ?، ص ???؛ ج ???، ص????
?? ر.ک: همان، صص ??? ـ ????
?? ر.ک: همان، صص ??? ـ ????
?? ر.ک: همان، ص ???، ???، ???؛ ج ??، ص ????
?? همان، ج ???، ص ????
?? مصفنات الشيخ المفيد، تصحيح الاعتقاد، ج ?، صص ??? ـ ????
?? الاعتقادات، ص ???
??? ر.ک: المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعرى قمى، صص ?? ـ ??؛ مقالات الاسلاميين، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى، ص ???
??? ر.ک: المقالات و الفرق، همان، ص ??؛ فرق الشيعه، نوبختى، ص ??؛ و نيز کاربرد «مقصّر» و «تقصير» نسبت به عدهاى از محدثان، ر.ک: بحارالانوار، ج ??، صص ??? ـ ????
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید