روزنامه بينالمللي «هرالد تريبون»، در ابتکار تازهاي به طرح اين پرسش پرداخته که آيا در شرايط فعلي، صهيونيسم دشمن واقعي يهوديان است؟
به گزارش سرويس بينالملل «بازتاب»، دو شخصيت برجسته يهودي، پاسخهاي «بلي» و «خير» به اين پرسش دادهاند و استدلالهاي خود را در قالب مقالاتي به اين روزنامه دادهاند.
وزير خارجه سابق اسرائيل با اشاره به فاجعه يهودکشي هيتلر، به اين پرسش، پاسخ منفي ميدهد و يک استاد يهودي کالج «سنت آنتوني» آکسفورد، با اشاره به نتايج منفي عملکرد دولت اسرائيل بر زندگي يهوديان، صهيونيسم را دشمن واقعي يهوديان ميداند.
«آوي شلايم»، استاد مرکز تحقيقات آکادميک کالج «سنت آنتوني» در شهر آکسفورد انگلستان و نويسنده اثر «ديوار آهني: اسرائيل و دنياي عرب» است.
«شلايم» در مقالهاي مينويسد: صهيونيسم، جنبش آزاديخواه ملي يهوديان است و دولت اسرائيل، نماد سياسي اين جنبش به شمار ميرود. اسرائيل ناچار است سمبل آزادي و مايه افتخار يهوديان آواره از سرزمين يهود، قلمداد شود. بدرفتاري دولت اسرائيل با فلسطينيان، بار مسئوليت و تعهد اخلاقي را بر دوش تشکلهاي يهودي نهاده است. برخي يهوديان نيز به دنبال ظهور دوباره موج ضديهوديت در جهان، خود را به اين دولت متصل ساختهاند. اشغال غيرقانوني سرزمينهاي فلسطينيان توسط اسرائيل که از سال 1967 آغاز شد، مسائل متعددي را به دنبال خود پديد آورد.
انگيزه اشغالگري، موجب شد که جنبش صهيونيستي از شکل جنبش آزاديخواهانه ملي قانوني درآمده و براي يهوديان به قدرتي مستعمراتي و در حکم نيروي سرکوبکننده فلسطينيان تبديل شود. صهيونيسم، امروزه به معناي مهاجراني مذهبي و فرامليتي است که حاميانش در حزب ليکود قدرت يافتهاند. اين عده با اينکه در اقليت هستند، اما خفقاني را در سيستم سياسي دولت اسرائيل، اعمال کردهاند.
«صهيونيسم» با «راشيسم» (نژادپرستي) برابري نميکند، اما بسياري از مهاجران تندرو و افراطي و رؤساي آنها نژادپرستاني وقيح و بيشرم هستند. عقايد افراطي و زيادهرويهاي آنها، نه تنها برخي افراد را به تعمق درباره مستعمرات صهيونيستي در آن سوي مرزهاي سال 1967 کشانده، بلکه مشروعيت قانوني دولت اسرائيل در داخل آن مرزها را نيز زير سؤال برده است.
«آريل شارون»، کسي بود که به شاخه توسعهطلب، بيگانهستيز، وحشي و تعجببرانگيز صهيونيسم، عينيت بخشيد. شارون، شخصيتي عجيب است؛ او مردم جنگ و ميداندار راهحلهاي خشونتبار و آشوبگرايانه است.
شيوه شارون، سياستبازي است؛ يعني انکار هرگونه موجوديت سياسي مستقل و غيروابسته فلسطينيان در فلسطين. نقشه وي براي کنارهگيري از نوار غزه، نقشه عقبنشيني يکجانبه است. اين کار طرح صلح نيست، بلکه مقدمهاي براي الحاق تکههاي بزرگ کرانه باختري به اسرائيل است. شارون، يکسونگر و يک رمبوي يهودي است و جلوهاي برخلاف ارزشهاي قديمي يهوديان از حقيقت، عدالت و ايمان و استقامت است.
دولت شارون به جنگي درندهخويانه و وحشيانه در برابر مردم فلسطين مبادرت ورزيده است. سياست وي بر مبناي توقيف اراضي، ويران کردن خانهها، از ريشه درآوردن درختان، منع عبور و مرور در شب، گذاشتن موانع جادهاي و 736 ايستگاه بازرسي است. بدرفتاري و ناديده گرفتن حقوق بشر به طور برنامهريزيشده در فلسطين و ساخت ديوار حايل غيرقانوني در کرانه باختري است؛ ديواري که بيشتر وسيلهاي براي قاپيدن زمينهاست تا برقراري امنيت.
اين، چهره صهيونيسم بيرحمي است که دشمن حقيقي بازماندگان اسرائيل آزاديخواه و يهوديان خارج از اسرائيل است؛ دشمني که به شعلههاي ضديهوديت دامن ميزند. سياستهاي دولت اسرائيل نفرت از اسرائيل و احياي ضديهوديت را با خود به دنبال دارد که درواقع هيچ تأثيري نيز در رفتار اسرائيل نداشته است.
حال اين پرسش مطرح است که آيا جنبش ضديهوديت در اروپا گسترش يافته است؟ پاسخ آن است که آري؛ آن هم به ميزاني هشداردهنده. پرسش ديگر آنکه آيا مردم از عبارت «ضدصهيونيسم» به عنوان پوششي قابل قبول براي يهوديتگريزي نکوهشپذير خودشان، استفاده ميکنند؟ در پاسخ بايد گفت که متأسفانه بله.
اينکه وزنه نفرت از اسرائيل از يک سو و يهوديتگريزي از سوي ديگر در به وجود آمدن جنبش ضديهوديت نوين تا چه ميزان نقش دارد، من نميدانم. چيزي که من ميدانم، آن است که بسياري از مردم شايسته، بدون هيچگونه حس ضديهودي، به دليل سرکوب فلسطينيان خشمگين از اسرائيل هستند.
فاصله گرفتن از اين حقيقت که برخوردهاي انجامشده با اسرائيل، در نتيجه اتصال آن به صهيونيسم و قائل شدن حق بيش از حد براي خود و بهرهمندي از خاخامهاي راديکال است، خيلي آسان به نظر ميرسد. در طول سالهاي برنامه صلح «اسلو»، اسرائيل مورد توجه غرب قرار گرفته بود، چون ميخواست از سرزمينهاي اشغالي عقبنشيني کند. چهره اسرائيل در حال حاضر به خاطر دولت يهودي آن، منفي نيست، بلکه به خاطر تجاوز اين دولت به حقوق بشر و زير پا گذاشتن استانداردهاي قابل قبول بينالمللي تخريب شده است.
علاوه بر اين، اسرائيل به طور روزافزوني، کشوري شرور و کلاش شناخته ميشود و از آن به عنوان چهره منفور بينالمللي و تهديدي براي آرامش جهان ياد ميشود.
اين، داستان غمانگيزي است. دولتي که همچون بهشتي براي يهوديان پس از يهوديکشي بنا شده بود، هماکنون به يکي از مناطق ناامن در روي زمين ـ براي زندگي يهوديان ـ تبديل شده است.
اسرائيل ناچار است دست از مناطق اشغالي بکشد و اين کار را نه به خاطر فلسطينيان که بايد به خاطر خودش و جهان يهوديت انجام دهد همانگونه که «کارل ماکس» مينويسد، مردمي که دست به سرکوب مردمي ديگر ميزنند، نميتوانند خودشان آزاد و رها باقي بمانند.
«شلومو بن»، وزير امور خارجه سابق اسرائيل که در اجلاس کمپديويد شرکت کرده و اسرائيل را به سمت مذاکرات «تابا» کشاند، ميگويد، صهيونيسم، بهانه و دستاويزي است که با آن به يهوديان حمله ميکنند و هدف از آن، ايجاد چالشي وسيعتر در مسير مشروعيت قانوني دولت اسرائيل است. صهيونيسم سالها پيش از انتفاضه فعلي، از سوي مخالفانش مورد هجوم واقع شده بود. هيچکس سي سال پيش، کار روشنفکران غربي را به خاطر نميآورد که در يک قطعنامه معمولي سازمان ملل، صهيونيسم را با راشيسم (نژادپرستي) برابر دانستند.
کساني که خود را منتقدان خوشباور دولت اسرائيل ميدانند، بايد نظر خود را به آن دسته از قطعنامههاي سازمان ملل معطوف کنند که بر بدرفتاريهاي انساني در اسرائيل انگشت گذاشته است تا اينکه بر بدرفتاريهاي انساني ديگر کشورهاي جهان انگشت گذارد. آنان بايد درصدد رفع سخنان رکيکي برآيند که از نويسندگاني چون «جوزه ساراماگو» سرزده، که واقعه جنين را با آچويست مقايسه کرده است. چرا آن را با مرگ سي هزار يهودي در روز، در زمان يهوديکشي مقايسه نميکنند؟ چرا آن را با کشتار فلوجه، نجف، گروزني و بوسنيهرزگوين مقايسه نميکنند؟
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید