پس از انتشار اين گزارش مستند و به رغم علمي و بي طرفانه بودن آن، اين دو استاد برجسته دانشگاهي آمريکا به شدت هدف حملات خصمانه و سازمان يافته و گسترده قرار گرفتند. علت اين واکنش ها را بايد به پرداختن اين دو تن به موضوعاتي دانست که درباره رابطه ميان آمريکا و رژيم صهيونيستي وجود دارد. لابي صهيونيستي (يهودي) آمريکا در برقراري اين رابطه نقش مهمي ايفا کرده است. اين لابي فشار توانسته است در مراکز حساس تصميم گيري در دولت آمريکا نفوذ کرده و سياست هاي آمريکا را در راستاي سياست هاي رژيم صهيونيستي هدايت کنند.
دانشگاه هاي هاروارد و شيکاگو از دفاع از اين دو استاد دانشگاه خودداري کرده و سازمان اداري آنها آرم مخصوص اين دانشگاه ها را از سربرگ گزارش اين دو استاد حذف کردند. آنها همچنين جمله معروف مطالب مندرج در اين پژوهش فقط منعکس کننده نظرات نويسندگان آن است را از سربرگ پژوهش برداشتند. اين اقدام نشان دهنده آن است که لابي اسرائيل تا چه حد در عمق مراکز تصميم گيري آمريکا و حتي مراکز علمي و آکادميک آن نفوذ کرده است. هدف از حملاتي که وولت و ميرشماير با آن هدف قرار گرفته اند تهديد همه کساني است که به خود جرأت مي دهند واقعيت ها و حقايق مربوط به نفوذ لابي اسرائيل در آمريکا را بررسي و افشا کنند. اين جريان با چنين اقداماتي حتي جامعه علمي را نيز هدف حملات تروريسم فکري خود قرار مي دهد.
رژيم صهيونيستي يک مشکل راهبردي است
سياست خارجي آمريکا شکل دهي به حوادث و ايجاد حوادث در تمام نقاط دنياست. اين وضع به ويژه براي خاورميانه کاملا صادق است. اين منطقه از اهميت استراتژيک زيادي برخوردار است و آشوب ها در اين منطقه آن قدر زياد و موجب شده است که اين منطقه هيچ گاه روي آرامش به خود نبيند. در تازه ترين اين حوادث و رخدادها تلاش بوش رئيس جمهور آمريکا براي تبديل اين منطقه به جامعه اي دمکراتيک موجب شده است که چنان بلوايي در منطقه شکل بگيرد که کنترل آن ـ براي آمريکا ـ ناممکن شود و به محض آنکه يک بار آتش کاملا خاموش گرديد، بار ديگر از دود و غبار آن آتش ديگري روشن مي شود. تلاش بوش همچنين در افزايش بهاي جهاني نفت نيز تاثيرگذار بوده است و زمينه را براي انفجارهاي تروريستي در شهرهاي مادريد و لندن و امان فراهم ساخته است. از آنجا که چنين وضعي براي شمار زيادي از مردم خطرات بسياري دارد همه کشورهاي جهان بايد از نگرش گروه هايي که در پس پرده سياست هاي آمريکا درباره خاورميانه دخالت داشته و آن را تحريک مي کنند، آگاهي يابند. مصلحت ملي آمريکا بايد در اولويت سياست هاي خارجي اين کشور قرار گيرد، اما در طول دوره هاي گذشته به ويژه از زمان جنگ سال 1967م. روابط آمريکا و اسرائيل به اصلي ترين شاکله سياست هاي آمريکا در خاورميانه بدل شده است. همزماني و تلفيق سياست حمايت هاي مستمر و نامحدود آمريکا از اسرائيل و تلاش براي گسترش دمکراسي در نقاط مختلف اين منطقه موجب شده است که افکار عمومي جهان عرب و اسلام به شدت از اين وضع خشمگين باشند و امنيت ايالات متحده را نيز تهديد کنند.
اين وضع هيچ گاه در تاريخ ايالات متحده سابقه نداشته است. بنابراين اين پرسش مطرح مي شود که چه چيزي سبب شده است که ايالات متحده آمريکا امنيت ويژه خود را به عنوان يک کشور بزرگ و يک دولت عظمي در خدمت به يک کشور ديگر به خطر اندازد. ممکن است چنين به نظر آيد که نزديکي دو کشور بر مبناي منافع و مصالح راهبردي مشترک يا بر اساس ارزش ها و اصول اخلاقي است که پايبندي به آن و تاکيد بر ابعاد آن لازم و ضروري است.
اما همانطور که پس از اين خواهيم گفت و نشان خواهيم داد، نمي توان هيچ يک از اين دو تفسير را براي تشريح و تعيين سطح استثنايي و ممتاز حمايت هاي مادي و ديپلماتيک و نظامي آمريکا به اسرائيل ، صحيح دانست و بر آن تاکيد کرد.
در ادامه بحث راه ها و روش هايي را که اين گروه فشار براي به کرسي نشاندن نظرات خود در آمريکا استفاده کرده اند، بر خواهيم شمرد. اين گروه از اين راه بود که توانست چنين موفقيت خيره کننده اي کسب کند. همچنين بيان خواهيم کرد که فعاليت هاي اين گروه فشار نگرش ها و سياست هاي آمريکا در منطقه حساس خاورميانه را جهت داده است. چنانچه به اهميت بسيار زياد منطقه خاورميانه و تاثيرات و پيامدهاي تحولات آن بر کل جهان واقف باشيم بر همگان به ويژه آمريکايي ها آشکار خواهد شد که تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريکا تا چه اندازه است.
ما به خوبي مي دانيم که اين تحليل شايد برخي از خوانندگان را ناراحت يا خشمگين سازد، اما آنچه در اينجا گرد آورده ايم حقايقي است که در محافل علمي و در ميان پژوهشگران و آگاهان جاي مناقشه ندارد و بخش اعظم اسنادي که ما در اين گزارش به آن استناد کرده ايم گفته ها و نوشته هاي شماري از دانشمندان و روزنامه نگاران اسرائيلي است که بايد از آنان به خاطر افشاي اين قضايا و روشن ساختن آنها تشکر کرد. ما در اين پژوهش همچنين به گزارش ها و نظرات نهادهاي حقوق بشر و سازمان هاي بين المللي فعال در اين عرصه در اسرائيل و مناطق ديگر استناد کرده ايم. ما در اين مقاله همچنين از سخنان و اعترافات برخي از اعضاي لابي فشار اسرائيل در آمريکا درباره تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريکا نيز ذکر کرده ايم. مضاف بر آنکه از آوردن اظهارات شماري از سياستمداراني که با اين لابي همکاري داشته اند نيز بهره جسته ايم. طبيعي است که برخي از خوانندگان اين نتيجه گيري ما را نپذيرند، اما بايد توجه داشت که مستنداتي که ما بر آن تکيه داشته ايم، هيچ جاي شک و ترديدي ندارد.
از زمان جنگ اکتبر 1973م. واشنگتن کمک هاي گسترده اي روانه اسرائيل کرده است. اين کمک ها بسيار فراتر از کمک هر کشوري به يک کشور ديگر در جهان بوده است. اسرائيل در اين دهه بزرگ ترين دريافت کننده کمک هاي آمريکا بود و اعطاي اين کمک ها پس از جنگ جهاني دوم در هيچ نقطه از جهان سابقه نداشته است. مجموع کمک هاي آمريکا به رژيم صهيونيستي تا سال 2003 ميلادي بيش از 140 ميليارد دلار بالغ شده است. اسرائيل سالانه 3 ميليارد دلار کمک مستقيم از آمريکا دريافت مي کند که اين ميزان يک پنجم کمک هاي خارجي آمريکا به تمام کشورهاي جهان است. اگر اين مقدار کمک را به تعداد جمعيت يهودي اسرائيل تقسيم کنيم در مي يابيم که آمريکا به هر يهودي سالانه به صورت مستقيم 500 دلار کمک اعطا مي کند. شگفتي هنگامي بيشتر مي شود که دريابيم اسرائيل امروز يک کشور صنعتي است که ميانگين سرانه هر فرد ساکن ان در سال برابر با سرانه فردي در کشورهاي کره جنوبي يا اسپانياست.
حمايت از صنايع نظامي
اسرائيل از انواع ديگري از کمک هاي آمريکا نيز برخوردار است. با آنکه ديگر دريافت کننده هاي کمک از آمريکا به صورت سه ماه يک بار مقداري از کمک هاي تعيين شده را دريافت مي کنند، اما اسرائيل همه کمک هايش را در ابتداي سال و آن هم به مقدار کامل و بدون تاخير دريافت مي دارد و به اين ترتيب سود فراواني نيز از اين امر مي برد. نيز، از بسياري از دريافت کننده کمک هاي نظامي آمريکا خواسته مي شود که همه کمک هاي دريافت شده را در آمريکا به مصرف برسانند، اما اسرائيل اجازه دارد که 25 درصد از اموال اختصاص يافته را براي حمايت از صنايع نظامي خود پرداخت کند. به اين ترتيب رژيم صهيونيستي تنها دريافت کننده کمکي از آمريکاست که هيچ گاه از آن خواسته نمي شود گزارشي از محل مصرف کمک هاي دريافتي به آمريکا ارائه دهد. چنين وضعي موجب مي شود که نظارت بر محل مصرف اين کمک ها به ويژه در جايي که مغاير با سياست هاي آمريکاست ـ از جمله ساخت شهرک هاي اشغالي در کرانه باختري ـ ناممکن شود.
علاوه بر آن، ايالات متحده آمريکا 3 ميليارد دلار به رژيم صهيونيستي براي توسعه سيستم هايي پيشرفته در هواپيماها مانند سيستم لاوي پرداخت کرده است. پنتاگون نه اين سلاح را وارد کرد و نه نيازي به آن داشت. ايالات متحده آمريکا همچنين به رژيم صهيونيستي اين امکان را داد که از پيشرفته ترين و مرگبارترين سلاح هاي زرادخانه جنگي اين کشور از جمله بالگردهاي بلک هوک و هواپيماهاي اف 16 برخوردار باشد. ايالات متحده اخيرا به اسرائيل اجازه داده است تا از سري ترين اطلاعاتي که اين کشور در اختيار دارد استفاده کند، مضاف بر آنکه آمريکا از موضوع سلاح هسته اي رژيم صهيونيستي صرف نظر کرده است (و در همه مجامع از اين رژيم دفاع مي کند).
مضاف بر همه اينها، واشنگتن به صورت مستمر از رژيم صهيونيستي حمايت ديپلماتيک به عمل مي آورد. دولت آمريکا از سال 1982 تاکنون 32 قطعنامه شوراي امنيت را که در انتقاد و عليه رژيم صهيونيستي صادر شده بود، وتو کرده است. اين ميزان از تمام قطعنامه هاي وتو شده از سوي چهار کشور ديگر صاحب حق وتو در شوراي امنيت بيشتر است. آمريکا همچنين تلاش هاي کشورهاي عربي براي بررسي موضوع سلاح هاي هسته اي رژيم صهيونيستي در آژانس انرژي هسته اي را با مانع مواجه ساخته و از طرح اين موضوع در اين سازمان بين المللي جلوگيري کرده است.
ايالات متحده از هيچ کمکي در هيچ زماني به اسرائيل دريغ نمي کند و به ويژه در زماني که اين رژيم در جنگي درگير مي شود، آمريکا به کمک آن مي شتابد و در زمان مذاکراتي که براي تحميل صلح مورد نظر رژيم صهيونيستي به طرف هاي ديگر نيز برگزار مي شود، اين آمريکاست که کاملا در کنار اسرائيل قرار مي گيرد. دردوره رياست جمهوري نيکسون و در زماني که جنگ اکتبر سال 1973 رخ داد، سيل کمک هاي نظامي آمريکا به سوي رژيم صهيونيستي سرازير شد. آمريکا در اين زمان از رژيم صهيونيستي در برابر تهديد اتحاد جماهير شوروي سابق کاملا حمايت کرد و در زماني که پس از جنگ مذاکراتي انجام شد، آمريکا با قدرت وارد اين مذاکرات گرديد، مضاف بر آنکه آمريکا در طرحي موسوم به گام به گام که پس از مذاکرات صلح به اجرا در آمد، همکاري کاملي با رژيم صهيونيستي داشت. دولت آمريکا همچنين در مذاکرات پيش از توافقات اسلو در سال 1993م نقشي محوري ايفا کرد و چنانچه اختلافي نيز ميان مقامات آمريکايي و اسرائيلي بروز مي کرد، اين آمريکا بود که مواضع خود را با اين رژيم هماهنگ مي کرد و هميشه از مواضع رژيم صهيونيستي در مذاکرات پشتيباني مي کرده است. يکي از مقامات آمريکايي حاضر در مذاکرات کمپ ديويد در سال 2000 مي گويد: ما در بيشتر حالات نقش حامي اسرائيل را بازي مي کرديم.
واشنگتن همچنين به رژيم صهيونيستي امکان داد که در مناطق اشغالي کرانه باختري و نوار غزه کاملا آزادانه و بدون وجود ناظري به اقداماتي که مناسب مي بيند، دست بزند تا جايي که حتي مخالفت با سياست هاي اعلام شده آمريکا نيز براي اين رژيم مشکلي محسوب نمي شد. مهم تر از همه اينها، راهبرد دولت بوش آن بود که در خاورميانه از همان ابتداي جنگ عراق، بهبود وضعيت راهبردي اسرائيل مد نظر باشد و صرف نظر از ائتلاف هاي زمان جنگ، دشوار است که بتوان نمونه ديگري يافت که در آن کشوري به کشور ديگر کمکي به اندازه کمک آمريکا به رژيم صهيونيستي ارائه کرده باشد. خلاصه اينکه، کمک هاي آمريکا به اسرائيل بي نظير بوده است.
اين سخاوتمندي بي نظير زماني قابل درک بود که اسرائيل مي توانست منبع يک قدرت استراتژيک باشد يا آنکه يک قضيه اخلاقي مهم کمک هاي آمريکا را توجيه مي کند، اما هيچ يک از اين دو موضوع در بحث کمک هاي آمريکا به رژيم صهيونيستي وجود نداشته است.
هزينه بي فايده
بنا بر آنچه در پايگاه اينترنتي ايپاک آمده است، آمريکا و اسرائيل براي مقابله با تهديدات راهبردي فزاينده درخاورميانه يک اتحاد بي نظير شکل داده اند. اين همکاري فوايد زيادي براي دو طرف در بر دارد . اين نگرش يکي از نظريه هاي مهم حاميان اسرائيل در آمريکاست و هميشه به آن استناد مي شود و به صورت معمولي از سوي سياستمداران اسرائيلي ه و آمريکايي حامي اسرائيل مطرح مي شود.
هر چند که ممکن است اسرائيل در زمان جنگ سرد کمکي راهبردي بوده باشد، زيرا رژيم صهيونيستي به نمايندگي از آمريکا در برخي مأموريت هاي اين کشور در سال هاي پس از جنگ سال 1967م. شرکت کرد و نقش فعالي در مهار توسعه طلبي اتحاد جماهير شوروي در منطقه داشت و شکست هاي سختي به مشتريان شوروي در منطقه (مانند مصر و سوريه) وارد آورد و هر از چند گاهي نيز اسرائيل کمک هايي به همپيمانان آمريکا ارائه مي کند و برتري نظامي اسرائيل شوروي را مجبور کرد که کمک هاي زيادي به مشتريان شکست خورده خود ارائه دهد. اسرائيل اطلاعات نظامي مفيدي از توانايي هاي شوروي سابق در اختيار آمريکا قرار مي داد.
نبايد در نشان دادن ارزش اسرائيل در آن دوره براي آمريکا مبالغه شود، زيرا همکاري هاي اسرائيل کم هزينه نبوده است، بلکه هزينه زيادي بر آمريکا تحميل مي کرد. مضاف بر آنکه اين روابط موجب پيچيده شدن روابط آمريکا با کشورهاي جهان عرب شده است. براي نمونه کمک 2/2 ميليارد دلاري آمريکا به رژيم صهيونيستي در اثناي جنگ اکتبر 1973م آن هم در غالب کمک هاي نظامي فوري، خشم جهان عرب را بر انگيخت و موجب شد که سازمان اوپک به تحريم نفتي دست بزند که اين امر زيان زيادي براي جهان غرب در پي داشت. مهم تر از اين، نيروي نظامي اسرائيل نتوانست پوشش مناسبي براي منافع آمريکا در منطقه فراهم آورد. براي نمونه، هنگامي که انقلاب (اسلامي) ايران در سال 1979 شکل گرفت و نگراني زيادي براي آمريکا ايجاد کرد، ايالات متحده نمي توانست به رژيم صهيونيستي تکيه کند و نگراني هاي غرب درباره ادامه انتقال نفت منطقه خليج به غرب تشديد شد و به جاي آن مجبور شد نيروي واکنش سريع تشکيل دهد.
حتي چنانچه که اسرائيل در زمان جنگ سرد يک همپيمان استراتژيک براي آمريکا بوده باشد، اما جنگ اول خليج در سال هاي 1990 و 1991 نشان داد که اسرائيل در حال تبديل شدن به مشکل راهبردي براي آمريکاست، زيرا نه تنها آمريکا نمي توانست از پايگاه هاي نظامي اسرائيل در خلال جنگ استفاده کند ـ تا مبادا خشم جهان عرب بر انگيخته شد و ائتلاف عليه عراق را فرو پاشد ـ بلکه مي بايست منابع و تجهيزات پيشرفته خود (مانند موشک هاي پاتريوت) را در اختيار تل آويو قرار دهد تا اسرائيل از دست زدن به اقدامي که ائتلاف عليه صدام حسين را نابود يا سست کند، خودداري کند. همين موضوع يک بار ديگر و در سال 2003 تکرار شد. به رغم آنکه اسرائيل به شدت از اقدام آمريکا در حمله به عراق خشنود بود، اما بوش نمي توانست از اين رژيم بخواهد که به آمريکا در جنگ کمک کند مبادا که خشم جهان عرب بر انگيخته شود به همين سبب اسرائيل از مشارکت مستقيم در جنگ کنار ماند.
از آغاز دهه نود ميلادي به ويژه پس از حوادث 20 شهرويور 1380 (11 سپتامبر) يکي از مهم ترين بهانه هايي که براي توجيه ادامه کمک هاي آمريکا به رژيم صهيونيستي مطرح شد اين بود که هر دو دولت از سوي گروه هاي تروريستي پراکنده در جهان عرب و جهان اسلام و کشورهاي محور شرارت حامي اين گروه هاي تروريستي تهديد مي شوند. اين بهانه به ظاهر منطقي از آنجا شکل گرفته است که آمريکا بايد دست اسرائيل را در تعاملش با فلسطينيان باز بگذارد تا هر کاري که صلاح بداند در حق آنان انجام دهد و از اعمال هر گونه فشار عليه اسرائيل براي امتياز دهي به آنها خودداري کند تا به اين ترتيب همه تروريست هاي فلسطيني زنداني يا کشته شوند.
اين منطق بر اين اساس استوار است که آمريکا بايد کشورهايي مانند ايران و عراق به رهبري صدام حسين و سوريه به رهبري بشار اسد را تحت فشار قرار دهد و آنان را به محاصره درآورد. به اين ترتيب اسرائيل نقش يک همپيمان راهبردي در مبارزه عليه تروريسم پيدا مي کرد، زيرا دشمنان اسرائيل همان دشمنان آمريکا هستند.
به نظر مي رسد که اين بهانه ها قابل پذيرش باشد، اما اسرائيل در جنگ عليه تروريسم بيشتر يک مشکل و بار اضافي است تا يک همپيمان مناسب، علاوه بر آنکه اين رژيم يکي از موانع بر سر راه تعامل با کشورهاي به اصطلاح ياغي تلقي مي شود.
بايد در نظر داشت که تروريسم بيشتر تاکتيکي است که گروه هاي سياسي آن را بهانه مي کنند، زيرا تروريسم دشمني داراي يک ويژگي مشخص نيست و گروه هاي تروريستي که اسرائيل را تهديد مي کنند (مانند حماس يا حزب الله) ايالات متحده را تهديد نمي کنند، مگر آنکه آمريکا عليه آنان وارد عمل شود ( همان گونه که در سال 1982 در لبنان اتفاق افتاد). همچنين، تروريسم در فلسطين يک خشونت بي قاعده عليه اسرائيل يا غرب نيست، بلکه واکنشي به حملات اسرائيل عليه فلسطينيان است که از مدت ها پيش آغاز شده و هدف اسرائيل از اين حملات استعمار مناطق کرانه باختري و نوار غزه است.
در سال 2004م. نيز مناقشه ديگري به هنگام افشاي جاسوسي يکي از مسئولان بلندپايه پنتاگون به نام لاري فرانکلين براي صهيونيست ها، بروز کرد. او اطلاعات بسيار محرمانه و سري آمريکا را به يک ديپلمات اسرائيلي که دو تن از مسئولان ايپاک او را همراهي مي کردند، انتقل مي داد. اسرائيل تنها دولتي نيست که عليه آمريکا جاسوسي مي کند، اما آمادگي کامل اين رژيم براي جاسوسي عليه بزرگ ترين شريکش، ترديدهاي زيادي درباره ارزش هاي راهبردي اين رژيم براي آمريکا ايجاد مي کند.
حاميان اسرائيل ـ به دور از آنکه اين رژيم ارزش راهبردي براي آمريکا ندارد ـ مدعيش شده اند که اين رژيم به چند دليل مستحق کمک هاي بي قيد و شرط آمريکاست: اول، اسرائيل دولت ضعيفي است که همسايگانش دشمن آنند. دوم، دمکراتيک است، زيرا از نظر دمکراتيک کمک به آن اخلاقا لازم است! سوم، ملت يهود در گذشته از تجاوزاتي عليه اين ملت رنج برده اند و به همين سبب بايد تعامل ويژه اي با آنان صورت پذيرد. چهارم، اسرائيل در تعامل با دشمنانش اخلاق را بيشتر رعايت کرده است!
اما هنگامي که اين دلايل را بررسي مي کنيم، متوجه مي شويم که هيچ يک از آنها قانع کننده نيستند. هر چند که دفاع از اسرائيل از نظر اخلاقي لازم نشان مي دهد، اما موجوديتش با تهديد مواجه نيست. چنانچه به صورت علمي موضوع را بررسي کنيم در مي يابيم که رفتارهاي اسرائيل در گذشته و در حال حاضر، هيچ ويژگي اخلاقي ندارد که ما آن را بر فلسطينيان ترجيح دهيم.
ياري قرباني تحت فشار
در رسانه هاي يهودي، اسرايل به دولتي ضعيف و بيچاره و در محاصره تعبير مي شود و عرب ها به سال جالوت متجاوز تعريف شده اند. سران اسرائيل و نويسندگان حامي اين رژيم از همان ابتداي تأسيس اين رژيم تلاش کرده اند که چهره اسرائيل را اين گونه نشان داده و آن را ترويج کنند. آنان به شدت تمايل داشته اند اين تعريف از اسرائيل و همسايگانش در اذهان عموم (غربي ها) نهادينه شود. اما حقيقت کاملا عکس اين وضع است، زيرا بر خلاف تصور عمومي، اسرائيل نيرويي نظامي به مراتب قدرتمندتر و با تجهيزاتي بهتر و فرماندهي عالي تر در جنگ سال 1948 ميلادي داشت و ارتش اسرائيل پيروزي هاي آساني عليه مصر در جريان تجاوز سه گانه عليه اين کشور در سال 1956 کسب کرد. اين رژيم در جنگ سال 1967 نيز قاطعانه بر مصر و اردن و سوريه پيروز شد. اين پيروزي ها حتي پيش از برقرار شدن پل هوايي کمک هاي نظامي و تسليحاتي و غيره آمريکا آغاز شد. اين پيروزي ها دليل قاطعي بر اين نکته است که اسرائيل کاملا خوي ملي گرايانه و توان سازماندهي و برتري نظامي بالاي دارد. اين پيروزي ها همچنين يک نکته ديگر را نيز آشکار مي سازد و آن اينکه اسرائيل در سال هاي بعد قدرتمندتر از زمان تأسيس بوده است.
امروزه نيز اسرائيل برترين قدرت نظامي خاورميانه است و نيروي کلاسيک اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد و تنها کشوري است که در خاورميانه سلاح هسته اي در اختيار دارد. مصر و اردن با اين رژيم پيمان صلح امضا کرده اند و دولت عربستان نيز پيشنهاد کرده است که همين راه را ادامه دهد و سوريه نيز با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، حامي بسيار مهم خود را از دست داده است و عراق نيز در سه جنگ ويرانگر که در آن شرکت کرد، کاملا مضمحل شده است و ايران نيز صدها مايل از اسرائيل فاصله دارد و فلسطيني ها نيز تنها چيزي که دارند يک نيروي پليس بسيار ضعيف دارد که آن هم از نظر تجهيزات نظامي کاملا ضعيف و ناتوان است و حتي نمي تواند امنيت در مناطق تحت فرمان خود ايجاد کند، چه رسد که بخواهد تهديدي براي اسرائيل باشد.
در پژوهش مرکز جافي وابسته به دانشگاه تل آويو که يک مرکز تحقيقات و مطالعات راهبري است، آمده است که توازن راهبردي در منطقه به نفع اسرائييل است و فاصله زيادي ميان توان نظامي کشورهاي عربي و توانايي هاي اسرائيل در اين بخش وجود دارد و اين فاصله همچنان در حال افزايش است. قدرت بازدارندگي اسرائيل نيز همچنان در حال گسترش است و اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد. بنابراين اگر ياري طرف ضعيف و ستمديده و پر شکسته و تحت فشار يک قاعده منطقي باشد که نظام اخلاقي آن را ايجاب مي کند، آمريکا بايد دشمنان اسرائيل را ياري کند و براي کمک به آنها بسيج شود.
اسرائيل نخستين عامل تروريسم دولتي
بسياري اوقات بهانه کمک به رژيم صهيونيستي اين گونه توجيه مي شود که اين رژيم يک دولت دمکراتيک است که در محاصره حکومت هاي ديکتاتوري اطراف خود قرار گرفته است. شايد اين منطق قانع کننده به نظر برسد، اما نمي تواند ميزان حمايت هاي کنوني آمريکا از رژيم صهيونيستي را توجيه کند، زيرا در جهان کشورهاي دمکراتيک بسياري وجود دارد، اما هيچ يک از آنها از چنين کمک هاي سخاوتمندانه آمريکا بهره مند نيستند و از آن گذشته ايالات متحده در گذشته دولت هاي دمکراتيک متعددي را ساقط کرده است و از ديکتاتورهاي ستمگري به جاي آنها حمايت کرده است زيرا گمان مي کرد که اين ديکتاتورها از مصالح و منافع آمريکا حمايت مي کنند، مضاف بر آنکه آمريکا امروزه هم با شماري از ديکتاتوري هاي حال حاضر جهان نيز روابطه حسنه اي دارد و به همين سبب دمکراتيک بودن اسرائيل توجيه مناسبي براي حمايت ها و کمک هاي آمريکا به اين رژيم نيست.
بهانه دمکراسي همسان همچنين با برخي از ويژگي هاي دمکراسي موجود در اسرائيل توجيه ناپذير است، زيرا ايالات متحده آمريکا يک دمکراسي ليبرال دارد و بر اساس آن منتسبين به همه اديان يا گروه هاي ساکن در اين کشور از حقوق مساوي برخوردار مي گردند. اما در مقابل اسرائيل آشکارا بر اساس آنکه يک دولت يهودي باشد، شکل گرفته است و حق شهروندي در اين رژيم بر اساس نزديکي نژادي اعطا مي شود. بايد توجه داشته باشيم که اين گونه با توجه به چنين تفسيري از حق شهروندي، شگفت آور نيست که عرب اسرائيل که تعدادشان 3/1 ميليون نفر است، شهروندان درجه دو محسوب شوند يا کميته اي حکومتي شکل بگيرد که اعلام کند که اسرائيل در تعامل با آنان بر اساس ناديده گرفتن عمدي حقوق آنان و تبعيض عليه آنان رفتار کند.
براي نمونه، اسرائيل به فلسطينياني که با دختران شهروند اسرائيل ازدواج مي کنند، تابعيت نمي دهد و حتي اجازه زندگي در اسرائيل را نيز به آنان نمي دهد. سازمان حقوق بشر اسرائيل (بتسليم) اين مانع تراشي را قانوني نژادپرستانه توصيف کرده است که زندگي در اين سرزمين را بر اساس معيارهاي نژادي تعريف مي کند. هر چند که اين گونه قوانين را مي توان با توجه به اصول تشکيل اسرائيل دريافت، اما هيچ گاه نمي توان با تصوري که در آمريکا از دمکراسي وجود دارد، متناسب دانست.
دمکراسي اسرائيل همچنين به سبب مخالفتش با اعطاي حق تأسيس دولت قابل حيات به فلسطينيان محدودتر مي شود، زيرا اسرائيل بر 8/3 ميليون فلسطيني در غزه و کرانه باختري حکم مي راند و حال آنکه فلسطينيان از هزاران سال پيش در اين سرزمين زندگي مي کنند. هر چند که اسرائيل رسما دمکراتيک شناخته مي شود، اما ميليون ها فلسطيني تحت حاکميت اين رژيم از حقوق سياسي خود کاملا محرومند و به همين سبب بهانه قرار دادن منطق دمکراسي همسان و مشترک ميان آمريکا و اسرائيل کاملا بي اساس است.
غرامت گرفتن به خاطر جنايت هاي گذشته
بهانه اخلاقي ديگري که مورد استناد اسرائيل قرار مي گيرد، تاريخ پر رنج يهودي در غرب مسيحي به ويژه حوادث تاسف بار يهودي سوزي (در زمان آلمان هيتلري) است و از آنجا که يهوديان در طول قرن هاي گذشته زير فشار قرار گرفته اند و فقط در سرزميني متعلق به خود امنيت خواهند داشت، برخي پنداشته اند که اسرائيل مستحق چنين برخوردي از جانب آمريکاست.
بدون ترديد يهوديان در گذشته از يهودي ستيزي ستم هايي برده اند، و ايجاد اسرائيل واکنشي مناسب به سلسله جنايت هايي بوده که عليه اين قوم انجام شده است و همان گونه که گفتيم اين تاريخ مي تواند بهانه اخلاقي مناسبي براي حمايت از موجوديت اسرائيل فراهم آورد، اما ايجاد اسرائيل نيز خود جنايت هاي زيادي عليه طرف ديگري مانند فلسطينيان که غالبا از اين جنايت ها بري بوده است، ايجاد کرد.
تاريخ اين حوادث مشخص است. هنگامي که صهيونيسم سياسي فعاليت خود را آغاز کرد، فقط حدود 15هزار يهودي در فلسطين زندگي مي کردند و در سال 1893 (براي نمونه) عرب ها 95 درصد جمعيت ساکنان اين سرزمين را تشکيل مي دادند و به رغم آنکه آنها تحت سيطره عثماني ها بودند، اما در طول 1300 سال گذشته هميشه اين منطقه در اختيار خود آنان بود و در زماني که اسرائيل تاسيس شد، يهوديان فقط 35 درصد جمعيت اين سرزمين را تشکيل مي دادند و فقط 7 درصد از اراضي اين سرزمين را در اختيار داشتند.
سران صهيونيسم در آن زمان حاضر به پذيرش طرح تأسيس دولتي با نژادهاي مختلف يا تقسيم دائمي فلسطين نبودند. سران صهيونيست گاهي طرح تقسيم را به عنوان طرحي اوليه مي پذيرفتند، اما اين کار فقط يک مانور تاکتيکي بود و بس و هدف اصلي آنان چيز ديگري بود. ديويد بن گوريون در اواخر دهه سي (قرن بيستم ) ميلادي اين موضوع را اين گونه مطرح کرده است که پس از تأسيس ارتشي بزرگ بعد از تأسيس دولت، ما طرح تقسيم را ملغي و همه فلسطين را از آن خود خواهيم کرد .
براي تحقق اين هدف، صهيونيست ها شمار زيادي از عرب ها را از مناطقي که در نهايت قرار بود دولت اسرائيل در آن تشکيل شود، راندند. بايد گفت که آنها راهي جز اين براي تحقق مقاصد خود نمي يافتند و بن گوريون مشکل را در سال 1941 پيش بيني کرده و در کتاب خود اين گونه آورده بود: نمي توان خيال کرد که بدون اجبار و اجبار وحشيانه مي توان ساکنان عرب اين سرزمين را از آن خارج کرد . بيني موريس نيز اين موضوع را اين چنين گفته است: طرح ترانسفر (کوچ اجباري فلسطينيان عرب) از زمان تأسيس صهيونيسم مطرح بوده است و همزمان با رشد و اجراي اين تفکر در قرن گذشته، رشد کرده است.
اين فرصت در سال هاي 1947 و 1948 هنگامي که نيروهاي يهودي بيش از 700 هزار فلسطيني را به تبعيدگاه فرستادند، فراهم شد. مقامات اسرائيلي از مدت ها پيش مدعي بودند که عرب ها فرار کرده اند زيرا رهبرانشان از آنان چنين خواسته بودند، اما بررسي دقيق تر مسأله (که در بيشتر اوقات از سوي خود مورخان اسرائيلي انجام شده است) نشان مي دهد که اين اسطوره پايه و اساسي ندارد.
حقيقت آن است که بسياري از رهبران عرب ها از فلسطينيان مي خواستند که در سرزمين خود بمانند، اما نگراني و ترس از مرگ خشن به دست نيروهاي صهيونيستي بسياري از آنان را مجبور به فرار از سرزمين خود کرد و پس از جنگ نيز اسرائيل مانع از بازگشت آنان به سرزمينشان شد.
ايجاد اسرائيل جنايت اخلاقي ديگري عليه ملت فلسطين به شمار مي رفت و اين را سران اسرائيل کاملا مي دانستند. بن گوريون به ناحوم گلدمن رئيس کنگره يهوديان جهان گفت: اگر من يک رهبر عرب بودم هيچ گاه با اسرائيل توافق نمي کردم و اين طبيعي است زيرا که ما کشورشان را گرفتيم و خود را به اسرائيل منتسب مي دانيم، اما اسرائيلي که دو هزار سال پيش مي زيسته است و اين امروز براي آنان قابل درک نيست. يهودي ستيزي وجود داشته است و نازي ها و هيتلر و آشوويتز وجود داشته اند، اما آيا آنها فلسطيني بودند، آنها فقط يک باور دارند و آن اينکه ما اينجا آمده ايم و سرزمين شان را غصب کرده ايم، بنابراين چرا بايد چنين چيزي را قبول کنند؟
از همان زمان سران اسرائيل تلاش کرده اند که فلسطينيان را از تحقق آرمان هاي ملي شان باز دارند. گلدا ماير نخست وزير سابق رژيم صهيونيستي در سخناني معروف اظهار داشت که چيزي به نام فلسطيني وجود ندارد . اسحاق رابين يکي ديگر از نخست وزيران اسرائيل هم که توافقات اسلو را در سال 1993 امضا کرد، به رغم امضاي اين پيمان با تأسيس دولت قابل حيات فلسطينيان مخالفت کرده است و فشار ناشي از خشونت هاي تندروانه و افزايش شمار فلسطينيان، سران اسرائيل را بر آن داشت تا به صورت يکجانبه از برخي مناطق فلسطيني نشين خارج شوند و سازشي داخلي با آنان شکل دهند، اما هيچ يک از کابينه هاي پياپي صهيونيست ها تمايلي بدان نداشتند که دولتي قابل حيات به فلسطينيان اختصاص دهند. ايهود باراک هم که گفته مي شود در کمپ ديويد در سال 2000 ميلادي پيشنهادهاي سخاوتمدانه اي به فلسطينيان ارائه کرد، نمي خواست جز چند منطقه تکه تکه شده و دور از هم و خلع سلاح شده و تحت سيطره عملي اسرائيل به فلسطينيان بدهد.
جنايت هاي اروپا عليه يهود بهانه اخلاقي آشکاري براي موجوديت اسرائيل فراهم کرده است، اما بقاي اسرائيل جاي ترديد نيست ـ حتي اگر برخي از اسلامگرايان تندرو سخناني غير واقعي مبني بر برچيده شدن اسرائيل از نقشه سياسي بر زبان برانند ـ و تاريخ اسفناک يهوديان نبايد سبب شود که ايالات متحده آمريکا بدون در نظر گرفتن اقدامات فعلي اسرائيل به آن کمک کند.
اسرائيلي هاي فاضل و عرب هاي شرور !
بهانه اخلاقي آخر نيز هميشه بر اين مبنا استوار بوده است که اسرائيل دائما خواهان صلح بوده و خويشتن داري زيادي از خود نشان داده است تا آنکه تحريک نشود و گفته مي شود که عرب ها در مقابل هميشه اقداماتي شرورانه و خبيثانه در پيش گرفته اند. اين داستان ـ که سران اسرائيل مدام آن را تکرار مي کنند و برخي از آمريکايي ها مانند آلان دير آشوويتز نيز از آن حمايت مي کنند ـ داستان غير واقعي ديگري است.
در عمل، عملکرد اسرائيل در عرصه اخلاقي تفاوتي با رفتار دشمنانش ندارد.
پژوهش هاي انجام شده حتي از سوي اسرائيلي ها نشان مي دهد که صهيونيست هاي بنيانگذار اسرائيل آن گونه که شايع است سخاوتمند نبودند. ساکنان عرب با تجازوات صهيونيست ها مقابله مي کردند که درک اين مسأله هم چندان دشوار نيست، زيرا صهيونيست ها تلاش مي کردند که دولت خاص خود را در اراضي عرب ها تأسيس کنند و در مقابل مقاومت عرب ها با خشونت تمام واکنش نشان مي دادند و در اين دوره هيچ يک از طرف ها از نظر اخلاقي برتري نداشت. همين پژوهش ها و تحقيقات نيز نشان مي دهد که ايجاد اسرائيل در سال هاي 1947 و 1948م. بر اساس اقدامات پاک سازي نژادي از جمله اعدام هاي دسته جمعي و عمليات تجاوز به عنف از سوي يهوديان، صورت پذيرفت.
علاوه بر آن، رفتارهاي بعدي اسرائيل نيز در مقابل دشمنان عرب و مردم فلسطين، بسيار وحشيانه بود و اين امر برتري اخلاقي اسرائيل را غير وارد مي سازد. براي نمونه، نيروهاي امنيتي اسرائيل در سال 1949م. و 1959م. حدود 2700 تا 5000 هزار عرب را بيشترشان غير مسلح بودند و تلاش مي کردند وارد اراضي فلسطين شوند، کشتند. ارتش اسرائيل حملات زيادي را در مرزها عليه همسايگانش در اوايل دهه پنجاه قرن گذشته ميلادي انجام داد و به رغم آنکه تلاش شد اين حملات واکنش دفاعي تبليغ شود، اما در واقع بخشي از تلاش هاي فراگير براي توسعه مرزهاي اسرائيل بود. مضاف بر آنکه آرزوهاي توسعه طلبانه اسرائيل اين رژيم را به همراهي با انگليس و فرانسه براي حمله به مصر در سال 1956م. واداشت و اين رژيم فقط پس از فشارهاي شديد آمريکا از اراضي اشغالي عقب نشيني کرد.
ارتش اسرائيل همچنين صدها اسير جنگي مصري را در جنگ هاي سال هاي 1956 و 1967م. به قتل رساند و در سال 1967م. حدود 100 تا 260 هزار فلسطيني را از کرانه باختري ـ که در جنگ آن سال اشغال کرده بود ـ اخراج کرد و 80 هزار سوري تبار نيز پس از اشغال بلندي هاي جولان به دست نيروهاي اسرائيلي از اين منطقه اخراج شدند. اين رژيم همچنين در کشتار بيش از 1000 فلسطيني بي گناه در اردوگاه هاي صبرا و شتيلا که پس از تجاوز اسرائيل به لبنان در سال 1982 رخ داد، دست داشته است و کميته تحقيقي از داخل اسرائيل آريل شارون را که در آن زمان وزير جنگ بود، مسئول مستقيم اين رسوايي ها معرفي کرد.
اسرائيلي ها بسياري از زندانيان فلسطيني را همچنان شکنجه مي دهند و شهروندان فلسطيني را تحقير مي کنند و به صورت سازمان يافته آنان را مورد آزار و اذيت قرار مي دهند و در بسياري از مناسبت ها از قوه قهريه عليه آنان استفاده مي کنند و در اين ميان هيچ تفاوتي ميان متهم و غير متهم قائل نمي شود. در انتفاضه اول (سال هاي 1987 تا 91) ارتش اسرائيل ميان نيروهايش باتوم توزيع کرد و به آنان فرمان داد تا استخوان هاي فلسطينيان معترض را بشکنند. يک سازمان سوئدي در حمايت از کودکان در گزارشي اعلام کرد که حدود 23600 تا 29900 کودک در دو سال اول انتفاضه به سبب ضرباتي که به آنان وارد آمده بود به درمان پزشکي نياز داشتند و يک سوم از آنان از شکستگي استخوان رنج مي بردند و سن يک سوم از اين کودکان کتک خورده و مورد آزار قرار گرفته تقريبا ده سال يا کمتر بود.
واکنش اسرائيل به انتفاضه دوم فلسطينيان (2000 تا 2005 ميلادي) بسيار خشن تر بود. اين امر روزنامه عبري زبان هاآرتص را بر آن داشت که اعلام کند ارتش اسرائيل اکنون به ابزار کشتار تبديل شده است و اقداماتش ترس و وحشت مي آفريند. اين ارتش يک ميليون گلوله را در روزهاي نخست انتفاضه شليک کرده بود و اين واکنش از تعادل بسيار به دور بوده است. از آن زمان به بعد اسرائيل در مقابل هر اسرائيلي که کشته مي شود 4/3 فلسطيني را مي کشد که بيشتر اين فلسطينيان از عابران و بي گناهان بوده اند. ميزان کشتار کودکان فلسطيني هم در مقابل کودکان اسرائيلي بسيار بيشتر بوده است ( در مقابل هر يک کودک يهودي 7/5 کودک فلسطيني کشته شده اند). نيروهاي اسرائيلي همچنين شمار زيادي از فعالان صلح طلب خارجي را نيز کشته اند که يک دختر 23 ساله آمريکايي از آن جمله است که يک دستگاه بولدوزر اسرائيلي وي را در مارس 2003 ميلادي زير گرفت و له کرد.
بسياري از سازمان هاي حقوق بشر از جمله گروه هاي برجسته حامي حقوق بشر در خود اسرائيل اين حقايق درباره رفتار اسرائيل را ثبت و ضبط کرده اند و هيچ يک از ناظران ميانه رو اين موضوع را انکار نمي کند. اين امر چهار تن از افسران سابق شين بت (سازمان امنيت داخلي اسرائيل) را بر آن داشت تا رفتار اسرائيل در طول انتفاضه دوم را به شدت محکوم کنند. يکي از آنان گفته است: اقدامات ما وحشيانه است يکي ديگر نيز رفتار اسرائيل را به شدت غير اخلاقي خوانده است.
اما آيا اسرائيل مسئول تلاش براي حفظ امنيت شهروندان خود نيست؟ و آيا شرارت تروريسم آن ادامه کمک هاي آمريکا به اين رژيم را توجيه مي کند؟
در واقع، اين بهانه نيز توجيه اخلاقي قانع کننده اي نيست، زيرا فلسطيني ها از تروريسم عليه اشغالگران اسرائيلي خود استفاده مي کنند و تمايل آنان به حمله به غير نظاميان اشتباه است، اما اين رفتار تعجب آور نيست، زيار فلسطيني ها معتقدند که راه ديگري براي مجبور کردن اسرائيل به کوتاه آمدن از اقداماتش در اختيار ندارند. ايهود باراک نخست وزير اسبق اسرائيل نيز يک بار به اين موضوع اعتراف کرده و گفته است که اگر او در ميان فلسطينيان متولد مي شد به يک سازمان تروريستي (مقاومت) ملحق مي شد.
همچنين نبايد فراموش کنيم که صهيونيست ها هنگامي که مانند فلسطينيان ضعيف بودند، خود از تروريسم استفاده کرده اند و تلاش مي کردند که از اين راه دولت خود را بنا کنند. آنها ميان سال هاي 1944 تا 1947م. بارها و بارها از عمليات هاي تروريستي براي وادار کردن انگليسي ها به خروج از فلسطين استفاده کردند و جان بسياري از شهروندان غير نظامي و بي گناه را به اين وسيله گرفتند. تروريست هاي اسرائيلي همچنين کنت فولک برنادوت ميانجي سازمان ملل را در سال 1948م. به قتل رساندند، زيرا با پيشنهاد وي براي اداره بين المللي بيت المقدس مخالف بودند. مجريان اين گونه اقدامات تندروهاي منزوي نبودند، زيرا در پايان رهبران همين گروه هاي تروريستي رهبري و هدايت اسرائيل را براي چند دهه به دست گرفتند، برخي از آنان نيز به عضويت پارلمان درآمدند، کما اينکه اسحاق شامير نخست وزير مستعفي رژيم صهيونيستي يکي از آن سران گروهک هاي تروريستي صهيونيستي بود که بدون آنکه به محاکمه کشانده شود، مدتي نخست وزير رژيم صهيونيستي بود. شامير علنا گفت که نه اخلاق يهود و نه سنت هاي يهودي تروريسم را وسيله بدي براي جنگ نمي دانند! بلکه ترو ريسم نقش مهمي در جنگ ما عليه انگليسي ها دارد. بنابراين اگر استفاده فلسطينيان از تروريسم امروزه چيزي است که از نظر اخلاقي بايد از آن اجتناب کرد، بايد به ياد داشته باشيم که اسرائيل خود در گذشته از آن استفاده کرده اند و به همين سبب نمي توان کمک آمريکا به اسرائيل را بر اساس عملکرد گذشته اش به بهانه اخلاقي بودنش، توجيه کرد.
شايد اسرائيل در اقداماتش بدتر از برخي کشورهاي ديگر نبوده باشد، اما يقينا بهتر از آنان هم رفتار نکرده است، اما اگر بهانه هاي راهبردي يا اخلاقي نمي تواند توجيه مناسبي براي کمک هاي آمريکا به رژيم اسرائيل باشد، پس چگونه بايد اين موضوع را تحليل کنيم؟
لابي اسرائيلي
اين موضوع را مي توان با آگاهي توان و قدرت ونفوذ بي همتاي لابي اسرائيل در آمريکا تحليل کرد، زيرا اگر اين لابي نمي توانست بر نظام سياسي آمريکا سيطره داشته باشد، روابط ميان اسرائيل و آمريکا بسيار کمتر از آن چيزي بود که اکنون وجود دارد.
لابي چيست؟
ما از لابي به عنوان اصطلاحي ساده براي تعريف ائتلاف ميان گروه ها و افرادي که به شدت براي جهت دهي به سياست خارجي آمريکا به سمت حمايت از اسرائيل تلاش مي کنند، استفاده مي کنيم و منظورمان اين نيست که اين لابي جنبشي متحد و با رهبري منسجم و يکپارچه اي است يا افرادي هستند که در هيچ موضوعي با يکديگر اختلاف ندارد.
اصلي ترين پيکره اين لابي، يهوديان آمريکايي هستند که در زندگي روزمره خود تلاش زيادي براي جهت دهي به سياست هاي خارجي آمريکا بکار مي گيرند. اين يهوديان از مصالح اسرائيل حمايتمي کنند و فعاليت هاي آنان از راي دادن به نامزدهاي حامي اسرائيل فراتر است و به انتشار نامه ها و اعطاي کمک هاي مالي و حمايت از سازمان هاي حامي اسرائيل نيز گسترش مي يابد، اما همه يهوديان آمريکا جز اين لابي نيستند، زيرا اسرائيل مهم ترين قضيه شمار زيادي از آنان نيست. در نظرسنجي که در سال 2004 انجام شد، 36 درصد از يهوديان آمريکا گفتند که از نظر عاطفي هيچ ارتباطي با اسرائيل احساس نمي کنند.
کما اينکه يهوديان آمريکا در زمينه سياست هاي گوناگون اسرائيل نيز متحد نيستند و بسياري از سازمان هاي اصلي حامي اسرائيل و جزو اين لابي از جمله ايپاک و کنگره سران سازمان هاي يهودي از سوي تندروهايي که عادتا از سياست هاي توسعه طلبانه حزب ليکود اسرائيل حمايت مي کنند، رهبري مي شود و اين حزب دشمني سرسختانه اي با توافق صلح اسلو دارد و از سوي ديگر بيشتر يهوديان آمريکا به امتيازدهي به فلسطينيان تمايل دارند و گروه هاي اندکي از آنان از جمله گروه صداي يهودي حامي صلح با قدرت از اين اقدامات حمايت مي کنند و به رغم اين اختلافات، ميانه روها و تندروها از حمايت هاي ثابت آمريکا از اسرائيل پشتيباني مي کنند.
به همين سبب شگفت انگيز نيست که رهبران يهودي آمريکايي در بسياري از مسائل با مقامات اسرائيلي مشورد مي کنند و اين رهبران مي توانند بيشترين نفوذ را در آمريکا داشته باشند. يکي از فعالان يک سازمان بزرگ يهودي مي نويسد: ما معمولا مي گوييم که اين سياستما در قبال يک قضيه خاص است، اما بايد بدانيم که اسرائيلي ها در اين باره چه مي گويند .
ما جامعه اي هستيم که هميشه چنين کرده ايم، همچنين معيارهاي قاطع ديگري در ضديت با انتقاد از سياست هاي اسرائيل وجود دارد و بسيار اندک اتفاق مي افتد که رهبران يهودي آمريکا با فشار بر اسرائيل موافقت مي کنند و به همين سبب ادگار برونفمن رئيس کنگره يهوديان جهان را هنگامي که در نيمه ساله 2003 ميلادي نامه اي به بوش نوشت و در آن بوش را به فشار بر اسرائيل براي توقف ساخت ديوار حايل مناقشه برانگيز ترغيب کرد، به دروغگويي متهم کرد. منتقدان اعلام کردند که تشويق بوش از سوي رئيس کنگره جهاني يهود به مقابله با سياست هاي حمايت آميز از اسرائيل از فحش بدتر است. براي مثال، هنگامي که سيمور راش رئيس کنفرانس سياست اسرائيل کونداليزا رايس وزير امور خارجه آمريکا را به تحت فشار قرار دادن اسرائيل جهت بازگشايي گذرگاه رفح در نوار غزه در نوامبر سال 2005 تشويق کرد، منتقدان اين اقدام وي را به عنوان يک رفتار غير مسئولانه، محکوم واعلام کردند که در محافل يهودي مجالي براي مخالفت با سياست هاي اسرائيل در مسائل امنيتي وجود ندارد. پس از آن بود که راش از اين انتقادات دست برداشت و مدعي شد که اگر موضوع به اسرائيل ربط داشته باشد، کلمه فشار جزو قاموس لغات من نيست!
آمريکايي هاي يهودي براي تاثيرگذاري بر سياست هاي آمريکا سازمان هاي متعددي را تاسيس کرده اند که ايپاک يکي از مشهورترين و قوي ترين اين سازمان هاست. مجله فورچون در سال 1997 از اعضاي کنگره يهوديان و کارکنان آن خواست که قوي ترين گروه فشار در واشنگتن را نام ببرند و نام ايپاک پس از جمعيت بازنشستگان آمريکا، به عنوان دومين گروه فشار قدرتمند در واشنگتن معرفي شد و نام گروه هاي فشار با جايگاهي مهم مانند اتحاديه کارگران آمريکايي و کنگره سازمان هاي صنعتي و جمعيت ملي تفنگداران پس از اين سازمان مطرح شد. مجله نشنال ژورنال نيز در تحقيقي که در ماه مارس سال 2005 ميلادي انجام داد به نتيجه اي مشابه دست يافت، زيرا اين تحقيق نيز سازمان ايپاک را دومين سازمان قدرتمند و با نفوذ در واشنگتن معرفي کرد.
علاوه بر اين لابي، مسيحيان پروتستاني برجسته اي مانند جري بوير و جري فالول و رالف ريد و پت روبرتسون و ديک آرمي و تام ديلي ( دو رئيس سابق اکثريت مجلس نمايندگان آمريکا) نيز معتقدند که تولد دوباره اسرائيل بخشي از اخبار غيبي تورات است و به همين سبب از توسعه طلبي هاي اين سازمان حمايت و گمان مي کنند که فشا بر اسرائيل با خواست خدا در تضاد است، مضاف بر آنکه بسياري از نو محافظه کاران آمريکا مانند جان بولتون و رابرت بارتلي سردبير سابق مجله وال استريت ژورنال و ويليام بينت وزير سابق آموزش دولت آمريکا و جين کريک پاتريک سفير سابق آمريکا در سازمان ملل و جورج ويل از نويسندگان و روزنامه نگاران آمريکايي عضو اين سازمان هستند.
اقدامات غير معمول براي اسرائيل
ايالات متحده آمريکا در حکومت دچار انقسام است و اين امر راه هاي فراواني براي تاثير بر روند سياسي آن ايجاد مي کند. به همين سبب گروه هاي صاحب منافع مي توانند سياست آمريکا را از راه هاي مختلف شکل دهند واين کار با گردآوري حامياني در ميان نمايندگان منتخب و اعضاي شاخه هاي اجرايي و کمک به تبليغات انتخاباتي و راي گيري در انتخابات و جهت دهي به افکار عمومي و غيره امکان مي يابد.
مضاف بر آنکه، گروه هاي مشخص صاحب منافع هنگامي که در قضيه مشخصي فعال مي شوند که عموم جمعيت آمريکا توجه چنداني به آن ندارند، قدرتي فراتر از حجم خود برخودار مي شوند. سياستگذاران آمريکايي هنگامي که دريابند عموم مردم نسبت به مسأله اي حساس نيستند و با آنان برخورد نمي کنند، بيشتر تمايل مي يابند تا کار افرادي را که موضوع خاصي را دنبال مي کنند ـ با آنکه ممکن است تعدادشان اندک باشد ـ تسهيل کنند.
قدرت لابي اسرائيلي نيز از آنجا سرچشمه مي گيرد که در بازي هاي سياسي گروه هاي صاحب منافع، همانند و رقيبي ندارند. اين گروه در فعاليت هاي اصلي خود با ديگر گروه هاي صاحب نفع مانند لابي مزرعه و لابي کارگران صنايع فولاد و نساجي و ديگر گروه هاي فشار نژادي تضادي ندارد. تنها تفاوت لابي اسرائيل با همه آنها تاثيرگذاري غير عادي اين لابي است، اما چيزي نامناسب يهوديان آمريکا و همپيمانان مسيحي آنان در تلاش براي جهت دهي سياست آمريکا به سوي اسرائيل وجود ندارد، زيرا فعاليت هاي اين لابي از نوع توطئه اي نيست که کتاب هاي تبليغ عليه يهودي ستيزي مانند کتاب پرتکل هاي دانشوران صهيون تبليغ مي کنند. در بيشتر اوقات، افراد و گروه هايي که لابي يهودي را تشکيل مي دهند، همان کارهايي را انجام مي دهند که ديگر گروه هاي فشار انجام مي دهد، اما با شيوه اي بسيار بهتر. مضاف بر آنکه، گروه هاي فشار حامي عرب يا بسيار ضعيف يا اصلا وجود خارجي ندارند که اين امر کارهاي لابي يهودي را آسان تر مي سازد.
راهبردهايي براي موفقيت
لابي يهودي براي تقويت حمايت آمريکا از اسرائيل دو راهبرد گسترده را در پيش گرفته است، اول نفوذ گسترده اي بر واشنگتن اعمال مي کند و اين کار نيز با فشار بر کنگره و شاخه اجرايي آن جهت حمايت مداوم از اسرائيل صورت مي پذيرد. نظرات ويژه هر يک از قانونگذاران يا سياستمداران هر چه باشد، لابي يهودي تلاش مي کند هوشمندانه از آنان براي پشتيباني از اسرائيل استفاده کند.
راهبرد دوم اين است که اين لابي براي تضمين چهره مثبت اسرائيل مبارزه مي کند و اين موضوع را با تبليغ اسطوره هايي از اسرائيل و تأسيس آن و تبليغ وجهه اسرائيل در همه مناقشات سياسي روزمره انجام دهد. هدف از اين کار جلوگيري از انتقادات از اسرائيل است تا به اين ترتيب عرصه سياسي هميشه در سيطره و کنترل باشد، زير ا سيطره بر مناقشات و حفظ آنها براي تضمين حمايت هاي آمريکا از اسرائيل لازم و ضروري است، زيرا مناقشات سالم درباره روابط آمريکا و اسرائيل ممکن است آمريکايي ها را به ترجيح سياستي ديگر وادار کند.
تاثير بر کنگره
يکي از ستون هاي اصلي تاثير لابي يهودي آمريکا، نفوذ آن بر کنگره است، زيرا اسرائيل در عمل به صورت بي نظيري بر کنگره سيطره دارد، زيرا اين پارلمان هر مسأله اي را از موضوع سقط جنين گرفته تا تلاش مثبت (افزايش نسبت نمايندگي زنان و اقليت ها در ادارات يا دانشگاه ها يا غيره) يا مسائل بهداشتي و پزشکي يا رفاه مورد بررسي قرار مي دهد و به همين سبب است که لابي اسرائيل تلاش مي کند حضوري فعال در کنگره داشته باشد، البته هنگامي که موضوع به اسرائيل ربط داشته باشد و در اين صورت است که همه سکوت مي کنند و هيچ مناقشه اي در اين باره صورت نمي گيرد.
يکي از علل موفقيت هاي لابي در کنگره اين است که برخي از اعضاي مهم هوادار صهيونيسم مسيحي آمريکايي هايي مانند ديک آرمي هستند. او در سپتامبر سال 2002 ميلادي گفت: اولويت اول من در سياست خارجي حمايت از اسرائيل است، شايد برخي گمان کنند که اولويت اول هر عضو کنگره آمريکا حمايت از آمريکاست، اما گفته آرمي چيز ديگري است. برخي سناتورها و اعضاي کنگره يهودي هستند و تلاش مي کنند که سياست هاي خارجي آمريکا را در مسير حمايت از اسرائيل هدايت کنند.
اعضا کنگره حامي اسرائيل يکي ديگراز منابع قدرت اين لابي به شمار مي آيند. موريس اميتاي يکي از رهبران سابق ايپاک اين موضوع را چنين تاکيد کرده است: شمار زيادي از کساني که در دفتر کنگره کار مي کنند و آن هايي که يهودي هستند تمايل دارند که مسائل از زاويه يهودي بودن آنان نگريسته شود، همه آنها افرادي هستند که در جريان تصميم گيري هاي مربوط به سناتورها نقش دارند و مي توان ميزان زيادي از فعاليت را که در سطح هيأت هاي فعال در کنگره انجام مي شود، لمس کرد.
اما ايپاک خود پايه نفوذ لابي يهودي بر کنگره است. گفته مي شود که موفقيت ايپاک به توان اين گروه براي پاداش دادن به اعضاي مجلس قانونگذاري و نامزدهاي کنگره باز مي گردد، البته آن دسته از افرادي که برنامه هاي اين لابي را اجرا مي کنند و در مقابل افرادي که اين لابي را به چالش مي کشند نيز مجازات مي شوند. پول عنصر مهمي در انتخابات آمريکاست (براي مثال رسوايي جک آبراموف عضو ايپاک و معاملات مشکوک وي که اخيرا بر ملا شده است) سازمان ايپاک به آن دسته از دوستانشان که از حمايت هاي مالي شماري از کميته هاي سياسي حامي اسرائيل برخوردارند، کمک مي کند. اما کساني که به دشمني با اسرائيل مشهورند بايد بدانند که ايپاک حتما از دشمنان سياسي آنها حمايت مي کند. ايپاک همچنين نامه هايي منتشر و نويسندگان روزنامه ها را به حمايت از نامزدهاي حامي اسرائيل تشويق مي کند.
ترديدي درباره تاثير اين تاکتيک ها وجود ندارد و براي نمونه يک مثال مي زنيم. در سال 1984ميلادي سازمان ايپاک در شکست سناتور چارلز بيرسي از الينوي شکست خورد، زيرا نه تنها درباره مصالح ما حساسيت نداشت بلکه دشمني هم با آن نشان داد. يکي از اعضاي برجسته لابي يهودي به اين موضوع اعتراف کرده است. توماس دين رئيس سازمان وقت ايپاک اين موضوع را شرح داده و گفته است که، همه يهوديان آمريکا از شرق تا غرب اين کشور، با کنار گذاشتن بيرسي موافق بودند. سياستمداران آمريکا هم پيام را دريافتند، همان هايي که امروز مناصب مهمي دارند يا آرزوي داشتن آن را دارند. ايپاک معمولا به دشمني قدرتمند خود با ديگران افتخار مي کند، زيرا نشان داده است که هر موضوعي را که بخواهد عملي مي سازد.
اما تاثير ايپاک بر کنگره از اين هم فراتر مي رود. به گفته داگلاس بلومفيلد يکي از اعضاي سابق کادر اداري ايپاک، بسياري اوقات اعضاي کنگره يا معاونان آنها هنگامي که اطلاعاتي نياز دارند پيش از تماس با دفتر کنگره يا مرکز خدمات پژوهشي کنگره به ايپاک يا يکي از کميته هاي آن يا کارشناسان اداره آن مراجعه مي کنند. مهم تر از آن، گفته مي شود که بسياري از اوقات از ايپاک براي تنظيم سخنراني ها يا تلاش براي تصويب قوانين يا مشورت درباره تاکتيک ها يا سازماندهي به مباحث يا گردآوري حاضران يا نظم بخشي به آراي انتخاباتي استفاده مي شود.
علت آن است که ايپاک در عمل مزدور يک دولت بيگانه است که اين دولت خرخره کنگره آمريکا را در دست دارد، زيرا مناقشه علني درباره سياست هاي آمريکا در قبال اسرائيل در آنجا انجام نمي شود، هر چند که اين سياست ها پيامدهاي مهمي بر تمام جهان دارد. به اين ترتيب يکي از سه بخش اصلي دولت آمريکا هميشه بر پشتيباني از اسرائيل پايبند است. سناتور سابق ارنست هوليگ (از اعضاي دمکرات کنگره از ايالت کاروليناي جنوبي) به هنگام پايان دوره نمايندگي اش گفت: نمي توان در قبال اسرائيل سياست خاصي داشت، مگر آن چيزي که ايپاک در اينجا خواسته باشد. بنابراين جاي تعجب نيست که آريل شارون نخست وزير اسرائيل در مقابل مردم آمريکا بگويد که هنگامي که مردم از من مي پرسند که چگونه مي توانند به اسرائيل کمک کنند، من به آنان مي گويم که به ايپاک کمک کنيد.
منبع: / سايت / مرکز اطلاع رساني فلسطين
نويسنده : استفان وولت
نويسنده : جان ميرشماير
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید