“قانون بينالمللي تنها يک کاغذپاره است.”
بن گورين (1)
“اما ما با چيزي قويتر از يک ورق کاغذ با هم پيوند داريم.” (2)
نيکسون
قدرت بيرقيب
“پل فندلي”، در کتاب “آنان که جرأت کردهاند سخن بگويند”، صفحه 12 ميگويد: “نخستوزير اسرائيل در سياست خارجي ايالات متحده نفوذ بيشتر دارد تا در کشور خودش.” (3) در کتاب “نفوذ صهيونيسم در دولت آمريکا” آمده است: “از روزولت تا جانسون، رؤساي جمهور آمريکا در کاخ سفيد دستياراني داشتهاند که کارشان رسيدگي به چيزي بوده است که ميشود آن را وزارتخانه يهود ناميد.”(4) “ليليانتال” متخصص آمريکايي مسائل صهيونيسم، در مورد انتخابات 1960چنين اظهارنظر کرده است: “دو نامزد رياست جمهوري (نيکسون و کندي) چنان با دقت خواستهاي صهيونيستها را مورد توجه قرار دادند و چنان قولهايي به آنان ميدادند که گاهي اين احساس به وجود ميآمد که اينان بيشتر خواستار به دستآوردن مقام رياست جمهوري اسرائيل هستند تا ايالات متحده!”(5) حزب دموکرات و جمهوريخواه هر يک به نحوي در شعار انتخاباتي خود در سال 1944 اعلام کردند که: “ما خواستار ايجاد يک فلسطين آماده براي پذيرش نامحدود مهاجران يهود هستيم. ما طرفدار سياستي هستيم که منجر به ايجاد يک “کامن ولث” (Common Wealth، مجموعه کشورهاي مشترکالمنافع) آزاد و دموکراتيک يهود در فلسطين گردد.”(6)
از نمونههاي فوق فراوان يافت ميشود، اگر نگوييم که گروه فشار “لابي” (Lobby) صهيونيستي در ايالات متحده مقام اول را در دست دارد، به تعبير نيويورک تايمز بايد گفت که يکي از قدرتمندترين دستگاههاي ثانوي حکومتي، ايالات متحده ميباشد.(7) باز جمله علل قدرتمندي اين گروه در ايالات متحده، ميتوان به موارد زير اشاره کرد(8)
1.پيوندهاي مديريت سازمان صهيونيسم جهاني با مسئولان مالي ردهبالاي آمريکا چنان که سابقاً اشاره شد، در اواخر دهه سوم مناسبات صهيونيستها با بريتانيا به سردي گراييد، و آن کشور با انتشار کتاب سفيد براي مهاجرت يهوديان سهميه نمود. در همان زمان، سازمانهاي صهيونيستي و صهيونيستگراي ثروتمند در آمريکا مشغول فعاليت بودند، که با تکيه بر سرمايهداري انحصاري و دستگاههاي دولتي کمک عمدهاي به اهداف صهيونيستها نمود.
2.انتقال دستگاه رهبري صهيونيسم بينالملل از اروپاي غربي به ايالات متحده و توسعه شبکههاي بورژواي يهود آمريکا با بورژوازي انحصارطلب غير يهودي. از سوي ديگر نمايندگان سرمايهداري يهودي بخش قابل ملاحظهاي از وسايل ارتباطجمعي آمريکا را تحت سيطره دارند.
3.تمرکز يهوديان در چند منطقه معدود و استراتژيک از نظر سياسي و اقتصادي؛ حدوداً 4/2 ميليون (40% آمريکاييان يهوديالاصل) در نيويورک، 13% در کاليفرنيا، 550 هزار نفر در لوسآنجلس، 330 هزار نفر در فيلادلفيا، 270 هزار نفر در شيکاگو، 180 هزار نفر در بوستون، 390 هزار نفر در شرق نيوجرسي، 190 هزار نفر در فلوريدا و 160 هزار نفر در اهايو ساکن هستند و دقيقاً همين ايالات هستند که بيشترين نماينده را به “کنوانسيون” (Convention، جمعي که در آن هر حزب نامزد رياست جمهوري خود را معرفي ميکند)، احزاب دموکرات و جمهوريخواه ميفرستند. در عين حال به هنگام انتخابات نميتوان نفوذ يهوديان را به عنوان يک گروه قوي، منحصر به حدود سه ميليون رأي در ميان آراء آمريکاييان دانست. نيويورک تايمز از قول يک سناتور غرب دور مينويسد: “در ايالت او بيش از يک يا دو هزار يهودي زندگي نميکنند، ولي همگي آنان در مبارزه انتخاباتي او مشارکت ميکنند.”(9) همين نشريه ضمن مقالهاي ميآورد: “مهمترين جنبه کمک يهوديان به کانديداها، نه جنبه مالي آن، بلکه همکاري عمليشان است. يهوديان مبارزات انتخاباتي را رهبري ميکنند. نطقها را مينويسند، برنامههاي تبليغاتي تلوزيوني را تهيه ميکنند و در مورد سياست مبارزاتي کانديداه تصميم ميگيرند.”(10)
4.نفوذ در کاخ سفيد. نبايد اين واقعيت تلخ را از نظر دور داشت که يهودياني براي ايجاد ارتباط با کارکنان کاخ سفيد گمارده شدهاند تا نظريههاي مشورتي در مورد ديدگاههاي مسلط يهوديان آمريکايي را به رياست جمهور ارائه دهند و به اصطلاح، رابطه بين جماعت يهود و يهوديان را تضمين کنند. آنچه را که ميتوان ديدگاه يهودي خواند، به هر اندازه مبهم و نامطئن هم که باشد، امروزه عاملي است که بايد آن را در بالاترين رده نفوذ سياسي به حساب آورد.
5.وجود شبکه متشکل از سازمانهاي صهيونيست و صهيونيستگرا. اين گروهها که اغلب يهوديان در آنها عضو هستند، قادرند بسيار سريع و ماهرانه در مقياس ملي و محلي، هرگونه مبارزه سياسي را به راه اندازند. ابزار اين جنبشها و عملکردها بسيار متنوع است:
فعاليت شديد از طريق وسايل ارتباطجمعي، شانتاژ و تهديد پنهان و آشکار مقامات، سازماندهي تظاهرات، انجام ضيافتها و ميتينگها، تهاجم، شورش، آتشسوزي جنايي، آدمکشي، ترور و ... .
حال بد نيست تا به نمونهاي از عملکرد آنان اشاره شود، تا شايد به نتيجهاي که مجله هفتگي “تايم” اذعان دارد و ميگويد:
“فشار سياسي متکي بر وفاداري قومي، جزئي از دموکراسي آمريکاست.”، برسيم.
در کتاب “پيوند نژادي و سياست خارجي”، صفحه 81 آمده است: “دولت اسرائيل در سايه فشارهاي بيشرمانه لابي به عضويت ملل متحد پذيرفته شد.”
“آيزنهاور” ميل نداشت، کشورهاي نفتخيز عرب را از دست بدهد: “نفت مبنع شگفتآور قدرت استراتژيک و يکي از بزرگترين ثروتهاي تاريخ جهان است.” (11)
ملوين دروفسکي در همان کتاب، ص 6 - 265، نقل ميکند که چگونه “کندي” تطميع ميگردد. وي در بهار 1961 پس از انتخابات خود گفت: “من ميدانم که به لطف آراء يهوديان آمريکا انتخاب شدهام. من در انتخاب خود وامدار آنان هستم. حالا به من بگوئيد که براي ملت يهود چه کاري بايد انجام بدهم.”(12)
روژه گارودي در کتاب “اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل” موارد متعددي را نقل کرده است، از جمله:(13)
“ترومن به دلايل انتخاباتي، اين وسواس را کنار گذاشت و رؤساي جمهور پس از او نيز چنين کردند.”“ترومن در سال 1946 راجع به قدرت لابي صهيونيستي و رأي يهود در برابر ديپلماتها اظهار داشت:“متأسفم آقايان، اما من بايد به صدها هزار انساني که چشم به راه موفقيت صهيونيسم هستند، پاسخگو باشم و من در ميان منتخين خود حتي چند هزار عرب هم ندارم.”“کميته آمريکايي - اسرائيلي امور عمومي، با امضاي 76 عضو سنا از رئيس جمهور “فورد”، خواست که همچون آنان، از اسرائيل پشتيباني کند.”“کارتر پس از انتخاب خود اعلام کرد: ما تعميدگران، همان توراتي را ميخوانيم که شما ميخوانيد. و افزود بقاي اسرائيل داخل در چارچوب سياست نيست، بلکه يک وظيفه اخلاقي است.”در اين باره نمونههاي بسيار زيادي وجود دارد،(14) اما در نمونههايي که لابي صهيونيستي، موارد ناسازگار با مصالح آمريکا را تحميل نمود، براي افکار عمومي آمريکا، که طي سالها تبليغ به اين باور رسيدهاند که پشتيباني بيقيد و شرط از اسرائيل آسيبي به منافع آمريکا نميرساند، بسيار دردناکتر خواهد بود. براي گريز از تفصيل، در اين مورد خاص، علاقمندان را به کتاب “اسطورهها ...” ارجاع ميدهيم.
رئيس کميسيون امور خارجي مجلس سنا در مصاحبه با C.B.S بر تمام اين گفتارها مهر تأييد زد. او اظهار داشت: “اسرائيليها بر سياست کنگره و مجلس سنا اشراف دارند.”(15)
تعبير نيکسون حکايت از پيشمرگي ايالات متحده در قبال اسرائيل دارد. وي در کتاب “1999 پيروز بدون جنگ” ميآورد:
“تعهد ما در قبال حمايت اسرائيل تعهدي ريشهداراست ما متحدان رسمي نيستيم، اما ما با هنري قويتر از يک ورق کاغذ با هم پيوند داريم. يک تعهد اخلاقي، تعهدي است که هيچ رئيس جمهوري آن را در گذشته زير پا نگذاشته و هر رئيس جمهوري در آينده، از روي ايمان آن را محترم خواهد شمرد. آمريکا هرگز اجازه نخواهد داد دشمنهاي سوگند خورده اسرائيل به هدفشان که نابود کردن اين کشور است دست يابند.”(16)
بيجهت نيست که آمريکا در سالهاي 1946 - 1983 بيش از 27 ميليارد دلار به اسرائيل کمک نمود که به هر خانواده پنج نفري اسرائيل 38 هزار دلار ميرسيد.(17) تنها از سال 1951 سال 1959 دو ميليون اسرائيلي به طور سرانه بيش از سهم دو ميليارد نفر ساکنان جهان سوم، کمک دريافت نمودند.(18) البته اين ارقام، کمکها و هداياي خصوصي يا فروش اوراق قرضه عمراني اسرائيل را در بر نميگيرد. از سال 1946 بيش از 17 ميليارد دلار کمک نظامي در اختيار اسرائيل قرار گرفت و مجموعاً 70% کمکهاي رسمي آمريکا را کمکهاي نظامي تشکيل ميدهد.(19) اين موارد خارج از روابط پنهاني و ارتباطات دستگاههاي جاسوسي و اطلاعاتي آن دو ميباشد.(20) از سال 1966 تا سال 1972 ايالات متحده سي بار حق وتوي خود را عليه محکوميت اسرائيل در سازمان ملل به کار برده است.(21) در اثناي همايش سالانه کميته آمريکايي - اسرائيلي در امور عمومي که رئيس جمهور کلينتون به آن دعوت شده بود، کلينتون از انبوه کمکهاي نظامي سخن راند. وي گفت:
“ايالات متحده به وعدههاي خود وفا کرده است. توان نظامي اسرائيل امروز برندهتر از هر زمان ديگر است. ما با فروش F.15IS، بهترين دستگاه جهان با شعاع عمل طولاني، موافقت کردهايم. ما تحويل 200 هواپيما و چرخبال جنگي را ... ادامه دادهايم. و متعهد شدهايم که با 350 ميليون دلار، در توليد “آرو” که اسرائيل را از هر گونه هجوم جديد موشکي حفظ ميکند، شرکت جوييم و يک دستگاه فرامدرن راکتافکن مسلسل در اختيار اسرائيل گذاشتهايم. ما ...”(22)
چرا؟
جايي براي اين سؤال وجود ندارد، چون به قول “استيون گرين” کساني که خطرات روابط امنيتي عجيب اسرائيل و آمريکا را گوشزد ميکنند، بايد منتظر عواقب انتقادشان باشند.(23) اما بالاخره جورج بال، زبان به اعتراض گشود. وي در 15 ژوئن 1982 در برابر کميته روابط خارجي سناي آمريکا گفت: “کشور ما بايد به سرعت در روابطش با اسرائيل تجديدنظر کند. دولت اسرائيل در ربع قرن اخير مخفيانه به ماجراجوييهاي نظامي در خاورميانه پرداخته و به منافع آمريکا توجهي نداشته است.” او ميافزايد: “اين رشته ممتد رويدادها چنان عادي شده که امري بديهي مينمايد. ابتدا اسرائيل زماني را که توجه آمريکا به جاي ديگر معطوف است، با دقت انتخاب ميکند و مخفيانه به ماجراجويي نظامي ميپردازد، سپس دولت آمريکا واکنش نشان داده و اسرائيل را تهديد ميکند، اما هر دو کشور ميدانند که اين تهديد هرگز عملي نخواهد شد، آنگاه اسرائيل با عصبانيت واکنش نشان ميدهد و ما با کمک نظامي دلجويي ميکنيم.”(24)
بال گفت: “هنگامي که آمريکاييها درباره راهحلهاي ممکن براي مسائل خاورميانه گفتگو ميکنند، اغلب، کسي با اين جمله که “اسرائيل هرگز با اين راه حل موافقت نخواهد کرد”، ميکوشد به گفتگو پايان دهد.” بال گفت: “ما بايد اين عادت را ترک کنيم. آمريکا در خاورميانه بيش از اندازه به ساز اسرائيل رقصيده است.”(25)
شايد بال خطر را به جان خريده و از اتحاديه بهتانستيز “بني بريث”(26) هراسي ندارد و يا اينکه از قانون “خابيوس - گسو”(26) آگاهي نيافته است.
به نظر، هيچ يک از اينها نميتواند عقدههاي حقارت آمريکاييان را ولو با تهمت “يهودستيزي” و “ضد اسرائيلي” بودن، در درون خفه کند و از اين انفجار باز دارد و البته حق طبيعي هر مظلومي است تا در برابر اين مدعيان حقوق بشر، حداقل اجازه فرياد يابد. برخي معتقدند، در بين رؤساي جمهور آمريکا تنها آيزونهاور بود که - از بعد جنگ جهاني دوم تا کنون - توفيق فرار از دستورالعملهاي صهيونيستها را داشته است، چرا که هيچ رئيس جمهوري جرأت اعتراض را هم به خود نداده است و امروز در حد بسيار افراطي، تنها در کابينه کلينتون 38 نفر صهيونيست، مسئوليتهاي عمده معاونت، مديريت و مشاوره رئيسجمهور را بر عهده دارند.( 27) اما بهتر آن است که حد نهايي شجاعت دولتمردان آمريکا را صرف اعتراض به صهيونيستها بدانيم وگرنه، حتي آيزونهاور نيز به نحوي ديگر در شوراي روابط خارجي آمريکا، اسير طرحهاي سرمايهداراني بود که عمدتاً از صهيونيستها متأثر بودند.
نوع ديگر نفوذ و فشار صهيونيستها استفاده از “زن” ميباشد. عنايت به تحقيقي که پژوهشگر آلماني “ارنست تسوندل” در مورد “انحراف اخلاقي رؤساي جمهور آمريکا” انجام داده است، نشان ميدهد که عمدة رؤساي جمهور آمريکا يا داراي زن صهيونيست بودهاند و يا دل در گرو عشق دختري صهيونيست و يهودي دارند و دوران رياست جمهوري را با رسوايي گذراندهاند، به طوري که فشار اين لابيها اندروني موجب صدور و انجام فراميني برخلاف خواسته رؤساي جمهور آمريکا و به نفع صهيونيستها گشته است. نمونه اخير آن را ميتوان در ماجراي “مونيکا لوينسکي” معشوقه يهودي کلينتون دنبال کنيد.(28)
پينوشت:
1.اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل. ص 19.
2.ريچارد نيکسون، 1999 پيروزي بدون جنگ، فريدون دولتشاهي، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374، ص 318.
3.اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل، ص205.
4.نفوذ صهيونيسم در دولت آمريکا، ص 98.
5.همان، ص 111.
6.همان، ص 48.
7.همان، ص 89 (به نقل از 5/5/1970, The New York Times ص 1).
8.همان، ص 99 - 92.
9.(The New York Times 6/5/1970، ص 14).
10.(The New York Times 6/5/1970، ص 14).
11.روژه گارودي، اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل، ص 208.
12.همان، ص 210.
13.همان، ص 220 - 208.
14.همان، ص 222.
15.همان
16.ريچارد نيکسون، 1999 پيروزي بدون جنگ، فريدون دولتشاهي، ص 318.
17.استيون گرين، جانبداري (روابط سري آمريکا و اسرائيل)، سهيل روحاني، چاپ و نشر بنياد، تهران، 1368، ص 299.
18.روژه گارودي، اسطورهها ...، ص 19.
19.جانبداري، ص 299.
20.همان، ص 301 - 300.
21.اسطورهها ... ، ص 19.
22.همان، ص 227 - 226.
23.جانبداري، ص 301.
24.همان، ص 302.
25.همان، ص 304 - 303.
26.به نمونهاي از عملکرد اين بنياد بهتانافکن در همان کتاب، ص 301 نگاه کنيد. همچنين ر. ک. “نفوذ صهيونيسم در دولت آمريکا” ص 68 - 67 نمونههايي از انتقادهايي که منجر به ضد يهوديگرايي (سمينيسم) ميشود، آورده شده است.
27.به موجب اين قانون هر کس که “هولوکاست” يا کشتار يهوديان به دست نازيها را انکار کند، به يک سال زندان و پرداخت نقدي تا سقف 50 هزار دلار محکوم خواهد شد. با تصويب اين قانون در فرانسه نام ارائه دهندة آن و نخستوزير وقت فرانسه بر آن نهاده شد.
طبق همين قانون “روژه گارودي” به خاطر نگارش “اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل” محکوم شد.
28.“بررسي نيمقرن سلطه صهيونيسم و ارکان قدرت آمريکا”، روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 5529، 23 تير 1377.
29.“نگاهي به انحرافات اخلاقي رؤساي جمهور آمريکا” روزنامه جمهوري اسلامي، سهشنبه 17/6/77، ص 11.
به نقل از: کتاب حاکمان پنهان
نويسنده : محمد جواد جاويد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید