جهان امروز، با برتريطلبي کانون شيطاني تکاثر قدرت، يعني آمريکا، در روند ناامني، هرج و مرج و بيقانوني قرار گرفته و در حال تبديل شدن به يک جنگل است. اين کانون، هر روز بيش از پيش خواستار توضيح جايگاه خود و به همان نسبت، اطاعت و تمکين جامعة جهاني از خود و قرار گرفتن آنها در مدار چرخة خود محور خويش ميباشد. دکترين اين قوم نظم نوين جهاني است، که نشأت گرفته از کتاب مقدس ميباشد، و هدف نهايي حاکميت بر کل جهان را تعقيب ميکند، بدين جهت که ادارة جهان را حق «ملت برگزيده» ميداند.
آمريکا در حال حاضر، بزرگترين قدرت شيطاني است که عبوديت و ربوبيت الله را به چالش کشيده است، و مردم را به «اطاعت از خود» ميخواند. هيأت حاکمة فعلي آمريکا، به دنبال پروژة زمينهسازي جهان براي بازگشت و فرود مسيح است. مسيحي که به هيچ وجه چهرهاي الهي نداشته و صرفاً براي آقايي و سروريِ قوم يهود خواهد آمد! قومي که کينه و نفرت تاريخي آن نسبت به مسيحيت و اسلام هرگز پايان نيافته است.
اين مطلب، در اصل بخشي از اثر مهم يهود شناختي نويسندة ترک، عدنان اکتار، معروف به «هارون يحيي» است. نويسنده آن بر اين باور است که انتشار ديگر بخشهاي اين مجموعه، تحولي جدي و اصلاحگر را در فهم و تلقي از تاريخ غرب و امواج ايجاد شده توسط آن در ديگر نقاط جهان، در پي خواهد داشت.
ورود ماسومانيگري توسط يهوديان به آمريکا
اساس آمريکاي امروز را همان پيوريتانهايي بنا نهادند که اولين کلنيها را در آمريکا به وجود آوردند. پيوريتانها از اين راه هم، شيفتگي خود را به يهودي گري در مرکز ثقل فرهنگ آمريکا به نمايش در آوردند.
بدون شک چنين جرياني براي سردمداران يهودي که از ديرباز در پي يافتن راهي براي حاکميت بر دنيا بودند فرصت بسيار مغتنمي به شمار مي آمد و از حيث جامعه شناختي، آمريکا به عنوان يک جامعة متحد از يهوديان، با سرعت تمام، در حال توسعه بود. اما در عين حال، يهوديان به شرايط جامعه شناختي بسنده نکرده و به منظور نظارت دايم بر آمريکا، برخي از ابزارهاي هم راستا با اهداف خود را از «دنياي قديم» به «دنياي جديد» منتقل کردند. در رأس اين ابزارها، تشکلهاي ماسوني گري قرار داشت که در اروپا عليه کليساي کاتوليک، با يهوديان اتحادي تاريخي را رقم زده بودند.
يهوديان، ماسوني گري را به طور کامل به «دنياي جديد» منتقل کردند. در دائرةالمعارف يهودي ذيل عنوان «فراماسونري»1 آمده است:
در کلني آمريکا، نام بسياري از يهوديان در ميان بنيانگذاران ماسوني گري نيز ديده مي شود. در حقيقت، اولين بار، ماسوني گري توسط يهوديان وارد آمريکا شد.
براي اولين بار در سال 1658 لژ ماسوني «نيوپورت»2 در راود آيلند3 توسط فردي يهودي به نام «مرداخاي کامپانال»4 تأسيس شد. چهار نفر از بنيانگذاران لژ ماسوني «ساوانا»5 که در سال 1734 بنيان گذاشته شد، يهودي بودند. يهودي ديگري به نام «موسس مايکل هايس»6 کسي بود که «اسکاج ريتيني» را براي آمريکا به ارمغان آورد. وي در سال 1768 به عنوان ناظر ارشد ماسوني گري در شمال آمريکا انتخاب شد. هايس در سال 1780 در «نيوپورت» لژ «کينگ ديويد»7 را تأسيس کرد. او اين لژ را در سال 1780 به نيوپورت منتقل کرد و طي سالهاي 1788 تا 1792 مقام استاد اعظمي لژ بزرگ «ماساچوست» را بر عهده گرفت. در رأس بنيانگذاران لژ بزرگ «ديويد آيلند» يهودي ديگري به نام «موسس سيکساس»8 ديده مي شود که از سال 1802 تا 1809 سمت استادي اين لژ را بر عهده داشت. همزمان با او، يهودي ديگري به نام «سولومون بوش» به سمت ناظر ارشد لژ «پنسيلوانيا» منصوب شد. يهوديان همچنين در لژ «سوپلايم»9 که در سال 1871 در شهر پنسيلوانيا تأسيس شد، و از جايگاه مهمي در تاريخ آمريکا برخوردار است، نفوذ بسيار قابل توجهي داشتند.
ديگر يهودياني که نام آنها در سياهة چهره هاي شاخص تاريخ ماسوني گري آمريکا به چشم مي خورد، عبارتند از:
- ايزاک داکوستا10: يکي از بنيانگذاران لژ «کينگ سولومون».11
- آبراهام فورست12: در سال 1781 به عنوان ناظر ارشد منطقه ويرجينيا انتخاب شد.
- ژوزف مايرز13: ناظر ارشد لژهاي «مريلند» و سپس «چارلستون».
مراسم اختتامية کنيسة بزرگ کاروليناي جنوبي در چارلستون نيز متناسب با شعاير و آيين لژهاي ماسوني گري برگزار شده بود. نامهاي يهودي مورد استفاده در لژهاي آمريکايي در سالهاي بعد هم جلب توجه مي کند. «بنايي بريث»14 (يکي از لابيهاي قدرتمند يهوديان در آمريکا) و ويژگيهايش و نهانداري و بسياري ديگر از شعائر آن بدون شک از تجربيات ماسوني برگرفته شده است. بنايي بريث در داخل جامعة يهودي، اهدافي به سان اهداف جمعيت ماسوني را تعقيب مي کرد.
ورود ماسوني گري توسط يهوديان به آمريکا، اقدامي کاملاً با معني و مغرضانه بود؛ پيشکسوتان يهودي، همان عقد اتحادي را که با ماسونيگري در اروپا بسته بودند، به دنياي جديد منتقل کردند، ولي با اين تفاوت که اتحاد يهوديان و ماسونها در اروپا، در راستاي ورود به جنگي درازمدت، عليه دشمنان مشترکي بود که در رأس آنها کليساي کاتوليک قرار داشت، حال آنکه در آمريکا چنين دشمني، وجود خارجي نداشت. و تنها دشمن احتمالي، سرخپوستان بودند، که آنها نيز قتل عام شده بودند. به همين دليل بود که نه تنها اتحاد يهوديان با ماسونها در آمريکا همانند اروپا، منجر به براندازي نظام حاکم نشد، بلکه به ايجاد نظامي نوين، توسط يهوديان و متحدان تاريخي آنها يعني ماسونها منجر شد.
آمريکا، جمهوري ماسوني و کابالايي دنيا
پيشگامي يهوديان در حمايت از گسترش ماسونيگري در آمريکا، ايالات متحده را به سمتي سوق داد که اولين کشور ماسون دنيا شود. «رابرت هيرونيموس»15 مورخ آمريکايي در کتاب خود، مقدرات پنهان آمريکا16، دربارة نقش پنهان ماسونها براي ايجاد آمريکا، اطلاعات جالب توجهي را ارايه مي کند:
تاريخنگاران معاصر ما، از قرنهاي 17 و 18 به عنوان عصر خرد [گرايي] و روشنگري نام مي برند و اذعان مي کنند که در اين دوره، تمام فعاليتهاي تئوريک و ذهني در راستاي اثبات «قانونمندي علمي جهان» به کار گرفته شده است. حال آنکه کمي آن طرفتر و در همسايگي آنها بنيانگذاران آمريکا بيشتر گرايشهاي باطنيگرايانه و اشراقيوار داشتند و به کابالا، سيمياگري17 و طالع بيني18 اظهار علاقة شديدي مي کردند. آيا اين علاقه مندي بنيانگذاران آمريکا به منبع و خاستگاه نهانگرايي يهودي، جالب توجه نيست؟
بنيانگذاران آمريکا، با کابالا چه ارتباطي داشتند؟ آيا اين افراد، خود، کابالائيسيت نبودند؟ خوب است بدانيم براي الهام گرفتن از کابالا لازم نيست شخص الهام گيرنده خود يک يهودي باشد. بعضي از تشکلها را مي توان ديد که به کابالا و يهوديان مرتبط با کابالا وابسته نيستند و در رأس اين تشکلها مي توان از ماسونها نام برد. از همين جا مي توان به نحوه ارتباط بنيانگذاران آمريکا با کابالا پي برد. تمام بنيانگذاران آمريکا همگي ماسون بوده و بيشتر آنها مقام «استادي» داشتند و به طور همزمان عضو «سازمان گل - صليب» هم بودند که خود نسخة ديگري از ماسونيگري بود؛ در ميان آنها کساني هم ديده مي شوند که به تشکيلات ماسوني ديگري به نام «ايلوميناتي»19 (اشراقي گري) وابسته بودند. در نوشته هاي رابرت هيرونيموس، از قريب به پنجاه نفر مورخ باطن گراي که با بنيانگذاران آمريکا مرتبط بوده اند، نام برده مي شود که همگي ماسون بوده اند.
چهار بنيانگذار آمريکا «واشينگتن»،20 «جفرسون»،21 «فرانکلين»22 و «آدامز»23 عضو سازمان گل ـ صليب، بودند. و سه تن از آنها يعني جفرسون، فرانکلين و آدامز همزمان عضو سازمان ماسوني ايلوميناتي نيز بودند.
رابطة جرج واشينگتن و مدافع فرانسوي جنگ استقلال آمريکا، ژنرال «لافايته»،24 صرفاً يک رابطة دوستي نزديک نبود، بلکه هر دو همزمان در يک لژ عضويت داشتند. جرج واشينگتن در عين حال که رهبري جنگ استقلال را بر عهده داشت، به طور منظم در همايشهاي منعقد شده در لژهاي نظامي شرکت مي کرد. وي به عنوان استاد اعظم لژ بزرگ «استقلال»25 برگزيده شده بود و به همين سبب، اين لژ در سال 1805. به يادبود او به لژ الکساندر واشينگتن تغيير نام داده شد.
در آثار مورخان جريانهاي درونگرا تصريح شده 50 نفر از 56 امضاکنندة اعلامية استقلال آمريکا و بسياري از افسران ارتش آمريکا ماسون بوده اند و در لژهاي نظامي گرد هم مي آمدند. ژنرال لافايته، که خود نيز يک ماسون است، در اين باره مي نويسد:
جورج واشينگتن، هيچ گاه از صميم دل و با رضايت قلبي به افسران غير ماسون وظيفه اي محول نکرد و اصولاً افسران اطراف و نزديک به او، برادراني بودند که يک ارتباط پنهاني با هم داشتند.
بنيامين فرانکلين، به عنوان يکي ديگر از بنيانگذاران آمريکا، وضع مشابهي با واشينگتن داشت. مورخان ماسونيگري، او را بزرگترين ماسون آمريکايي زمان خودش مي دانند که براي خود يک انجمن ماسوني مخفي به نام «باشگاه پيشبند چرمي»26 تشکيل داده بوده و به اين علت چنين نامي را انتخاب کرده بود که در آن دوره، ماسونها از پيشبندهاي چرمي استفاده مي کردند. فرانکلين در سال 1776 به منظور تحقق يک اتحاد سياسي، بلافاصله پس از سفر به فرانسه به سراغ لژهاي فراموسونري آنجا رفت. در سال 1778 هم در مراسم عضو پذيري «لژ 9 خواهر»27 و «ولتاير»28حضور داشت و در سال بعد نيز به عنوان استاد اين لژ انتخاب شد. وي علاوه بر اين لژ با هر لژ فرانسوي ديگر مانند «سنت جان» اورشليم (بيت المقدس)29 و «دوستان صميمي»30 نيز رابطه برقرار کرد. او از روابط برقرار شده با فرانسويان در بناي اتحاد آمريکا ـ فرانسه استفادة فراوان برد و اصول و قواعد ماسوني را مبناي پيشبرد روابط ديپلماتيک و مذاکرات دوجانبه قرارداده بود. توماس جفرسون يکي ديگر از کساني بود که سند پايه گذاري آمريکا را امضا کرد. در کتاب مقدس ماسوني گري31 که در سال 1960 منتشر شده، آمده است که جفرسون بدون شک يک ماسون فعال بوده است. «اسپنسر ليوز»32 کارشناس سازمان گل ـ صليب هم دلايل مهمي را دربارة عضويت جفرسون در اين سازمان ارايه کرده و به بعضي اشارات عجيب که در نامة جفرسون ديده مي شود، توجه ويژه اي نشان مي دهد. در اين اشارات از نوعي رمز و کنايه استفاده شده که در نوشته هاي سازمان گل ـ صليب ديده مي شود.
روابط ميان بنيانگذاران آمريکا و يهوديان، بسيار چشمگير و صميمانه بوده است. در جنگ استقلال آمريکا، يهوديان زيادي جرج واشينگتن را همراهي کردند و با توجه به اينکه آمريکا را «سرزمين موعود» خود مي خواندند، از استقلال آن حمايتهاي مالي قابل توجهي به عمل آوردند. «حييم سولومون»33 اولين بانکدار بزرگ که يک ماسون بزرگ بود و رابرت موريس34 اردوي نظامي واشينگتن را غرق حمايتهاي مالي خود نمودند. اين روابط صميمانه و تفقدهاي ويژة يهوديان را پس از جنگ هم مي توان به وفور مشاهده کرد.
در سال 1781 هنگامي که واشينگتن از نيوپورت35 بازديد مي کرد، يهوديان در «لژ شاه داود» و مطابق با آيين ماسوني از وي استقبال شاياني به عمل آوردند. و بدين شکل بود که اولين جمهوري ماسوني و کابالايي با همکاري يهوديان و ماسونها بر شالوده هايي از فرهنگ پيوريتاني که طبيعي ترين دستاورد آن به شمار مي آمد، بنا نهاده شد. پيوند ماسوني - يهودي مورد بحثمان با استقلال آمريکا، موفقيت بزرگ خود را به تمام دنيا اعلام کرد.
رموز کابالايي روي اسکناسهاي آمريکا: نظام نوين سکولار قوم برگزيده
بر روي اسکناسهاي يک دلاري آمريکا، تصاوير بسيار تأمل برانگيزي ديده مي شود. در دو طرف اين اسکناسها دو دايرة جداگانه به چشم مي خورد که در هر کدام از آنها تصويري رسم شده است. يکي از اين تصاوير، نماد عقابي است که با يک پنجة خود چند تير و با پنجه ديگرش يک شاخة زيتون را گرفته است و چند ستاره در بالاي سر اين عقاب کشيده شده است. درون دايرة دوم تصوير هرمي مخروطي شکل در زير چشمي مشاهده مي شود. هرگز نمي توان قبول کرد اين تصاوير و نمادها به طور اتفاقي در کنار هم قرار گرفته باشند. مضاف بر اينکه تصاوير ياد شده تنها بر روي اسکناسها ترسيم نشده اند و در همه جا اين علايم به عنوان نشان بزرگ ايالات متحده و سمبل رسمي آمريکا شناخته مي شوند.
همان طور که ديديم آمريکا، اولين جمهوري کابالايي و ماسوني دنيا است. و اين دو ويژگي، به خوبي در نشان بزرگ آمريکا انعکاس يافته است. رابرت هيرونيموس36 که در رسالة دکتري خود که با عنوان: «تحليل تاريخي نقاط اسرارآميز نشان بزرگ آمريکا و ارتباط آن با روانشناسي اومانيستي» دربارة اين نشان، ذيل عنوان: «تقدير مرموز آمريکا»37 موارد مهمي را متذکر مي شود.
اين نشان داستان قابل تأمل و جالب توجهي دارد: در چهارم ژوئية سال 1776 سنا کميته اي مرکب از بنيامين فرانکلين، توماس جفرسون و جان آدامز را مأمور طراحي نشان آمريکا مي کند. اين کميته نقاشي به نام پيره ايوژنه دو سيميتر38 را به کار مي گيرد تا اولين نشان آمريکا را ترسيم کنند. نشاني که فرانکلين در طراحي آن نقش عمده اي را ايفا مي کرد در يک رويش تصوير حضرت موسي(ع) به همراه بني اسراييل پس از نجات از دريا و گام نهادن بر خاکي مطمئن، ديده مي شود. حضرت موسي(ع) در حالي که لشکريان فرعون در آن غرق مي شوند، با دست خود به آنها اشاره مي کند. روشنايي آتش مقدسي که از ابرها ساطع شده، به حضرت موسي(ع) مي تابد.
طرح طراحي شده توسط جفرسون نيز بسيار جالب بود. در يک طرف آن، قوم بني اسراييل ديده مي شود که در روز با يک پاره ابر بالاي سرشان، و در شبانگاه با ستوني از آتش همراهي مي شوند. اين هر دو، طرح عرضه شدة ماسونهاي ايالات متحده دربارة «قوم بني اسراييل» بود؛ و صد البته که اين امر اتفاقي و تصادفي نبوده است. انتخاب چنين سمبلي بيانگر هويت و رسالتي است که براي آمريکا تعيين گرديده بودند و پيش از آن توسط کريستف کلمب آغاز شده و پيوريتانهاي هواخواه يهود ادامه اش دادند، و در نهايت با ماسوني گري تثبيت و تحکيم شد. پيام هردو طرح اين بود که «فرزندان اسراييل به سرزمين مطمئني قدم گذاشته اند». سزمين کشف شده، متعلق به آنهاست و براي آنها پيشرفت و توسعه يافتگي را به ارمغان خواهد آورد.
کنگره به دليل صراحت بيش از حد هر دو طرح اين کميته، نپذيرفتن آنها را در ژانوية سال 1777 به طور رسمي اعلام کرد و سه سال بعد کميتة ديگري مأمور انجام اين کار شد که باز هم نتيجة مطلوبي به دست نيامد و لذا مأموريت تعيين نشان را به کميتة سوم در مه 1782 واگذار کردند، که نشان فعلي آمريکا محصول کار همين کميته است که با وضوح کمتري از نمادهاي يهودي بهره برده است. بدين ترتيب که در بالاي سر عقاب به جاي ستارة شش پر صهيون، ستاره هاي کوچکتر پنج پر (در قالب ستارة شش پر) کشيده شده است. در روي ديگر يک دلاري آمريکا نيز، نشان يهودي ـ ماسوني «چشم تعبيه شده در مثلث» را منقش کرده اند.
آثار ماسوني ـ کابالايي موجود در نشان آمريکا بعدها توسط کارشناسان متعددي تأييد شد. پروفسور «نورتون»39 مي گويد:
در پشت نشان، يک اشاره فراماسوني بسيار واضحي وجود دارد.
اين نظر از سوي چهره هاي مطرح دانشگاهي و محققاني نظير: «پاول فاستر»40 تأييد شد. بسياري از نويسندگان وابسته به باطنيگري اذعان مي کنند که طرف ديگر نشان از علايم سازمان ماسوني گل ـ صليب وايلوميناتي (اشراقي گري) نشأت گرفته است. يکي از سرشناس ترين چهره هاي اين مجموعه، «ويکوف»41 مي گويد:
نشان آمريکا بازتابي از ماسونيگري است. نشاني مرکب از ماسوني گري و نهانگرايي42.
در سال 1934 «هنري آ.واليس»43 معاون سابق رييس جمهور، طي پيشنهادي درخواست ضرب هر دو نشان را بر روي سکه هاي آمريکايي مي کند و رئيس جمهور وقت «روزولت» پيشنهاد وي را مي پذيرد و از آن پس، اين نمادها بر روي سکه هاي آمريکا ضرب مي شود. جالب اينجاست که هم واليس و هم روزولت هر دو ماسون بوده اند.
عبارتهاي لاتين نوشته شده بر روي نشان آمريکا هم بسيار با اهميت هستند. در طرف رويين نشان، عبارت «بي نظير در ميان همه»44 را در دهان عقاب گنجانده اند که يادآور لقبي است که عهد عتيق (تورات) با استفاده از تعبير «قوم برگزيده» به يهوديان داده است.
عبارتهايي که در پايين و بالاي چشم درون مثلث بيشتر جلب توجه مي کند، عبارتند از:
«پايان آنچه آغاز شده است»45 و «نظام جديد قرن».46 اگر معني دوم کلمة لاتين «سکلورُم» (Seclorum) را که همان سکولار (غير ديني) مي باشد، به جاي مفهوم «قرن» بگذاريم مفهوم عبارت جالب تر هم مي شود: «پايان آنچه آغاز شده... نظام جديد سکولار».
گويا همان کساني که نظام جديد سکولار را بنا نهاده اند، و اين عبارات نويد آن را مي دهد، وظيفة تهية اين نشان را به کميتة سوم واگذار نمودند، تا با صراحت بيان کمتري در مقايسه با دو کميتة پيشين، حقايق را در قالب نمادها به تصوير بکشند.
پينوشتها:
1. Free,aspmary.
2. New port.
3. Rhode Island.
4. Mordecai campanall.
5. Savannah.
6. Moses Michael Hays.
7. King David Loge.
8. Moses Sexias.
9. Sublime.
10. Isaac da costa.
11. King Solomon.
12. Abraham forst.
13. Joseph Mayers.
14. Binai Brith.
15. Robert Hieronimus.
16. America's secret Destiny.
17. Mistisizm.
18. Astrology.
19. Illuminati.
20. Washington.
21. Jeferson.
22. Franklin.
23. Adams.
24. General Lafayette.
25. Independent Grand Loge.
26. Leathe Apron club.
27. Nine sisters.
28 Voltaire.
29. Saint Jean de Jersalem.
30. Loge des Amis.
31. Masonic Bible.
32. Dr. Spencer Lewis.
33. Hayim Solomon.
34. Robert Morris.
35. New port.
36. Robert Hieoonimus.
37. America's Secret Destiny.
38. Pierre Eugene Du Simitiere.
39. Prof.Norton.
40. Paul foster.
41. Wyckoff.
42. Occultism.
43. Henry A.Wallace.
44. E.Pluribus Unum.
45. Annuit Coeptis.
46. Novus ordo Seclorum.
منبع: / ماهنامه / موعود / شماره 58
نويسنده : نصير صاحبخلق
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید