اشاره [1] :
فراگيربودن مسئله شر در دين هاي ايران باستان نشان دهنده اين است كه در مسالك و مذاهب و نحله هاي وابسته به ايران باستان، زردشتي، مهرپرستي، مانويت و زرواني و گنوسي بن مايه اعتقادي مشتركي وجود داشته است. در ترجمه حاضر، مسئله ثنويت در دين زردشتي با مقايسه بين صفات شر و خير كه هر دو با بسامد بسيار گسترده اي در زبان هاي اوستايي، فارسي باستان و پهلوي به كار رفته بررسي شده است.
راه حل كلي دين زردشتي براي مسئله شر اين است كه دو مينوي شر و خير از ازل و بيرون از اين جهان وجود داشته است; نيروي شر به سبب گزينش نادرست، شر گرديد و خير به دليل گزينشِ درست، خير شد.
قدرت خير و شر در جهانِ غير مادي مساوي است; اما در جهان مادي، شر مي تواند خود را وارد گيتي كند و آن را آلوده و آشفته گرداند. در مقابل، نيروهاي خير عامل شكوفايي و حامي زندگي، و در پي عقيم كردن عمل نيروهاي شر در جهان مادي است.
در دين زردشتي نيروهاي مضر تنها به نيروهاي اهريمني اختصاص ندارد، بلكه در آفرينش اهوره مزدا نيز موجودات پليدي مانند خرفَسْتران وجود دارد. دنياي شر شامل ديوان و انگره مينو است كه در تاريكي زندگي مي كند. نويسنده در پايان به اين نتيجه مي رسد كه شر در مظاهر مختلف خود تقريباً مشغله ذهني دائمي در كيش زردشتي، و نيرويي غيرمادي فراتر از خلقت در آيين هاي رمزآميز مهرپرستي بوده و بالطبع تأثيرات خويش را در آيين زرواني گذاشته است.
در دين زردشتي، كه بسيار ثنوي است، بر ضرورت شكست شر تأكيد شده و تصادفي نيست كه اهريمن يكي از نمونه هاي اصلي (prototypes) نيروي دشمن است. شر در دنياي ديني ايران باستان، يك حقيقت و يك حالتِ وجود است و اين امر نه تنها در آيين به اصطلاح زردشتي راست كيش يا سنتي، كه در آيين هاي زرواني و ديگر مذاهب رازآميز و گرايش هاي گنوسي مربوط بدان، به ويژه مهرپرستي و مانويت نيز هويدا است.
بنابراين، مسئله شر امري فراگير بوده و راهِ حل هاي آن هم شكل هاي مختلف به خود گرفته; يعني به اندازه تصوراتي كه از اين مفهوم در تاريخ ايران باستان وجود داشته، راه حل هايي هم پديد آمده است. قديمي ترين راه حل ها گويا به زردشت متعلق بود كه مبناي تمام تفاسير بعدي شد. اساسي ترين و بارزترين ويژگي انديشه زردشت ، برداشت خاص او از ثنويت بود كه در آن، شر امري فراگير بود. در هفده فصل يسنا كه پنج گاهان را تشكيل مي دهد، دائماً به شر اشاره مي شود و نيز به اين كه بايد با آن جنگيد و آن را نابود كرد. زبان گاهاني به ويژه براي بيان مظاهر گوناگون اخلاقي ، جسماني و آييني شر غني است. صفت اَكَ (aka) به معناي بد بيشتر در مقابل وُهو (vohu) به معناي نيك و گاهي در يك معني مطلق به كار مي رود (مثلا يسناي 30، بند 3 وَهيواَكِم چَ (vahiio¦ ak mc§a¦)«بهترين و بدترين». وَهْيه (vahiiah) «بهتر» كه شكل تفضيلي وهو (vohu)است، هر چند كه نمي توان استفاده از اين صفت را به جاي اسمي كه در جمله مستتر است ناديده گرفت; (رجوع كنيد، كلنز، 1987 و صفحه 258 نسخه 6; كلنز و پيرار، ا، صفحه 27 كه نتيجه گيري هاي آن البته قانع كننده نيست).
همچنين براي اَكَ (aka)و وهو (vohu)شكل هاي تفضيلي و عالي اَشيه (as§¨iiah) ، اَچيشتَ (ac§is§ta)و وَهيَه (vahiiah)، وَهيشتَ (vahis§ta)استفاده شده است. از طريق قياس، اَنگره (an¤gra)«بدسرشت» در برابر سپنته (sp n¤ta)«افزوني بخش» و شكل تفضيلي آن سپانيه (spa¦niiah)قرار مي گيرد (يسناي 45 بند2). همچنين اَنگره (An¤gra) كه صفت براي مئينو (mainiiu) روان است، در روايتِ اوستايي نام اهريمن وجود دارد يعني اَنگره مئينو (An¤gra mainyu). مهم است كه اَكَ (aka) و اَنگره (an¤gra)در گاهان تقريباً مترادفند (مثلا يسن 35 بند 5). از صفت اَنگره (an¤gra)اسم خنثاي اَنگري (an¤griia) «شرارت» مشتق شده است (يسنا 48 بند 10; كلنز و پيرار، ج3، ص225).
همچنين براي بيان گستره وسيعي از شرورِ آييني، جسمي و اخلاقي اسم هاي بسيار متنوعي به كار مي رود: اسامي مذكر اَيشمه (ae¦s§ ma) «خشم»، اَسْتَه (asta) «بدبختي» دووَفشَ (duuafs§a) «شكنجه»، مرِكَ (mar ka) «ويراني»، مِرِيثيو (m r i¶iiu) «طبيعت مرگبار»; اسامي مؤنث اَجييايتي (ajiia¦iti) «نازندگي» اَسروشتي (asrus§ti) «نافرماني»، آثري (a¦¶ri) «بلا»، اِناخْشتي ( ¦na¦xs§ti) «دشمني»، تَرِمَيتي (tar maiti) «تحقير»، دوشتي (dus§ti) «مقام بد»، دوژجييايتي (duz§jiia¦iti) «زندگي بد» پَريميتي (pairimaiti)«غفلت»; و اسامي خنثاي اينه (ae¦nah) «خشونت»، آدِبَومَن (a¦. d baoman) «فريب»، تِويش (t uuis§) «ستمگري» ايذيجه (idiiejah) «خطر» دووَاِشَه (duuae¦s§ah) «خصومت»، رَشَه (ras§ah)«زوال».
اسم مؤنث دروج (druj) «دروغ» در تقابل خود با اسم خنثاي اَشه (as§a) «راستي» يگانه است. معادل فارسي باستان اين واژه اسم مذكر «درَوگ» (drauga) است كه در كتيبه هاي داريوش (قس بيستون ستون اول، سطر 34، ستون چهارم، سطور 34، 37 و 43) و پرسپوليس (تخت جمشيد كتيبه داريوش سطور 17 و 20) به همراه فعل درَوگ (draug) «فريب دادن» (درَوگ (draog)اوستايي آمده و داراي معناهايي شبيه به شكل هاي گاهاني آن است; اگرچه در نزد هخامنشيان داراي معناي سياسي است («دروغ» بمثابه شورش در برابر پادشاه قانوني). از واژه گاهاني دروج (druj) همچنين صفت درِگووَنت (dr guuan¤t) «دارنده دروغ» مشتق مي شود كه دلالت بر تمام موجوداتي مي كند كه دروج (druj) را بر اَشه (as§a) رجحان مي دهند.
همان گونه كه دروج (druj) در برابر اَشه (as§¤a) قرار دارد ، درِگوَنت (dr guuan¤t) (اوستاي متأخر دروَنت (druvan¤t) ، پهلوي درووَند (druwand)) نيز در مقابل اَشاوَن (as§¤a¦§uuan) يا اشون قرار دارد و اين مهم است كه احتمالا درِگوَنت (dr guuan¤t) يك نوآوري ايراني بوده، در حالي كه واژه هاي اوستايي اَشَوَن (as§¤auuan)و فارسي باستان اَرتاوَن (as§¤auuan) از واژه هند و ايراني رتاوَن (r¤ta¦van) مشتق شده است (قس و دايي (تاوَن)). در واقع، واژه درِگوَنت (dr guuan¤t) شايد از نوآوري هاي خود زردشت بوده باشد. اين اصطلاح معناي هر موجود «پليد، درغگو و از نظر اخلاقي بر خطا» را به خود گرفت و حتي بر معني اَشَوَن (as§¤uuan) تأثير نهاد، به طوري كه معناي «آنچه از نظر اخلاقي درست است» را پذيرفت (گرشويچ، ص156).
بنابراين، تضاد ميان اَشه (as§a) و دروج (druj)و نيز اَشَوَن (as§¤auuan) و دروَنت يا درِگوَنت (dr guuant/druuant) كه داراي اصل هند و ايراني بود، تحولي را از سر گذراند كه به ويژه ايراني بود و قطعاً مي توان آن را به تعاليم خود زردشت منسوب كرد. آنچه سبب اين تطور شده، مفهوم ثنوي گسترده نزاع ميان خير و شرّ است. تقابل ايراني اَشه (as§a) و دروج (druj)كه مفاهيمي به ترتيب مرتبط با آسمان هاي روز و شب است (كلنز، 1989، ص77: همان، 1991، ص44 به بعد)، بنيادي تر و نظام مندتر از تقابل ودايي رته (r¤ta¨) و دروه(dru¨h) است، كه اساساً ثنويتي اخلاقي نمي سازد. اهميت خاص آن در ايران، در واقع، به جهت مفهوم دومينو (mainiiu) بوده، كه هر يك به جاي خود دست به گزينش ميان خير و شر زدند (يسنا 30 بند 3 و ببينيد بويس، ص73 به بعد).
عقيده انتخاب ميان خير و شر در سراسر تاريخ دين زردشتي اهميت اساسي داشته است (رجوع شود به بررسي استادانه گومل، ص156 به بعد). بسته به دوره هاي تاريخي مختلف و تأثيراتِ ناشي از ارتباط با فرهنگ ها و اديان و آراي فلسفي بيگانه، بعضي بيشتر و بعضي كمتر بر اين عقيده تأكيد كرده اند و آن را از مباني نظري متفاوتي منبعث دانسته اند. در نزد پارسيان اين عقيده عمدتاً به واسطه احتجاجات ضد ثنوي مسلمانان و مسيحيان (قس، دهالا، ص46 و بعد و 155 و بعد و 247 و بعد و 337 و بعد) اهميت كمتري داشته و كمتر بدان توجه مي شود. اما واقعيت آن است كه اين مسئله در گاهان آمده (يسنا 30 بند 5و6، يسنا 31 بند 10; يسنا 32 بند 2و12; يسنا 43 بند 16; يسنا 46 بند 3; يسنا 51 بند 18) و نشان مي دهد كه انديشه زردشت تطوري اصيل و منسجم را از سر گذرانده است. به نظر مي رسد كه زاري روان گاو (گئوش وروَن (Geus§ Urvan)يسنا 29) كه شايد داراي معناي استعاري بوده و به شيوه هاي مختلف نيز تفسير شده (كامرون; اينسلد و ص134 و بعد; اشميت)، تمثيلي بوده كه در آن موجودي زنده براي نجات از درد و خشمِ موجودي شرير از يك شبان مهربان كه قادر به حمايت اوست، ياري مي طلبد.
راه حل زردشت براي مسئله شر به غايت بديع بود. زردشت از يك طرف به پيروان اشه وعده پيروزي نهايي خير را بر شر داده بود كه در آخرالزمان رخ خواهد داد و در عين حال، مؤمنان را به ثبات و تعهّد الزام مي كرد. از طرف ديگر، او توضيحي منطقي براي وجود شر، از طريق ايده انتخاب، (براي نمونه نگاه كنيد به يسن30 بندهاي 3 تا 5) يا از طريق مفهوم خاص دو هستي يا دو حالت وجودي، ارائه كرد. اين مفهوم زردشتي مبتني است بر عقيده به دو مَينيو (mainiiu) كه دو بُن هم قدرت و «همزاد»ند (يسنا 30 بند 3:) (y ¦ma¦) و «دو نيروي انتزاعي ازلي، خير و شر، كه هر دو نه تنها در پديده هاي معقول و روحاني، كه در جهان مادي نيز متجلّي مي شوند» (هنينگ، ص45); شر به مانند خير، يك نيروي روحاني يا معقول است، يك مَينيو (mainiiu) است كه شر بودن آن به خاطر گزينشي است كه انجام داده است. شر نيز به سان خير در دنياي مادي تجلّي مي كند، اما تجلي (مَينيوي) خير (mainiiu) از همان آفرينش است و مَينيوي شر (mainiiu) از طريق تعرض و تجاوز به ظهور درمي آيد. قدرت خير و شر در جهان معنوي متساوي است، چون هر يك قادر بر خلقت خود است اما شرّ صرفاً مي تواند خود را بر جهان مادي عارض كند، آن را بيالايد و بياشوبد.
عقيده به اين دو وجود ريشه گاهاني دارد. زردشت ميان يك وجود غيرمادي فكر يا انديشه (اَهو ـ مَنَهيَي (ahu-mananho¦)/ اَهومَنَنهو (ahu-manahiia); در اوستاي متأخر مَينيو (mainiiauua)كه به سْتي (sti)«هستي» برمي گردد) و يك وجود مادي و جسماني (اَستوَنت (astuuan¤t) «استخواني» همچنين در اوستاي متأخر گئيثي (ga¦ei¶ia) يا گئيثيي (gae¦¶iia)«حياتي، مادي») تمايز قائل شد. مينوي خير بنا به طبيعتش حامي زندگي است، در حالي كه مينوي شر ويران كننده است و ذاتاً با آفرينش زندگي در دنياي مادي بيگانه است. بنابراين، مينوي خير منشأ زندگي (گَي) (gaiia)و مينوي شر اصل «نا زندگي» (اَجيايتي) (ajiia¦iti)است. در يسنا 30، بند 4، اَجيايتي (ajiia¦iti) بايد به «عدم امكان زندگي» (كلنز و پيرار، ج1، ص111) يا «عدم زندگي» تعبير شود (هومباخ، ج1، ص124) و اين از آن جاست كه شر طبيعتاً از به وجود آوردن خلقتش به صورت مادي عقيم و ناتوان است. در متون پهلوي قرن نهم ميلادي آمده است كه اهريمن، برخلاف اُهرمزد، وجود مادي گيتيگ (ge¦ti¦g) (پهلوي; اوستايي گَئيثيِي (gae¦i¶iia)) ندارد، نه به خاطر اين كه او آفريننده نيست، بلكه بدين دليل كه او آفريننده موجوداتي است كه فقط مينوي ( me¦no¦gپهلوي; اوستايي مَينيَوَ(mainiiauua) ) هستند. پس در دين زردشتي، آفرينشِ شر از لحاظ هستي شناسي به وجود مينوي محدود است; با اين حال مي تواند كه از همين حالت مينوي آفرينش مادي به اُهرمزد هجوم آورد. شر، به خودي خود ماده نيست، بلكه وارد مي شود و آن را آلوده، منحرف و آشفته مي سازد. از همين جاست كه گفته مي شود كه دَيوَها كه مظاهر انديشه شر بوده و مايل به تعرض (اَئنه(ae¦nah) ) و ناتوان از انتخاب مينوي خيرند (يسنا 32 بندهاي 3 تا 4، يسناي 32 بند 6; در اوستاي متأخر موجودات ديوي در مقابل موجودات مفيد قرار مي گيرند) در اوستا به مَينيَوَ (mainiiauua)تعريف شده اند و مانند يَزَته ها (ايزدان) صفت گَئثي (gae¦¶iia) (مادي) ندارند (نيولي، ص182 و بعد).
بر طبق عقيده «آميختگي» گميزشن (پهلوي) (gume¦zis§m)، دو روح كه به اشكال گوناگون در متون پهلوي از آن سخن رفته، شر با خير در جهان مينوي آميخته مي شود و با يك «تازش» (اِبگَد(e¦bgat) ) از مغاك (زُفر ـ پايَگ (zofr-pa¦yag)) و تاريكي مطلق (اَسَرتاريگيه (asarta¦ri¦gi¦h)) كه در آن مسكن دارد، بيرون مي شود، در حاليكه اراده به ويراني (زَداركاميه (zada¦r ka¦mi¦h)) و رشك (اَرِشك (ares§k)) او را به نابودي آفرينش اهرمزد برمي انگيزد (بندهش فصل 1). با اين همه، حتي در آفرينش اوهرمزد نيز موجودات پليدي مانند خرفستران (xrafstra) ـ احتمالا به معني «وحشي و غول آسا» هر چند ريشه شناسي آن قطعي نيست; پهلوي: خرفستر (xrafstar)) ـ وجود دارند كه به حال موجودات زنده مضرند. آنها بدان گروه متعلق اند كه دروج را بر مي گزينند و نيز شامل دين مردان و عالمان امور مقدس مي شوند كه با آيين هاي ديويسني در ارتباطند: در گاهان اوسيج (usij)و كَرَپَن (karapan)و كِوي(k uui) اند (قس، يشت 10، بند 34).
هرودت (كتاب اول، 140) نقل مي كند كه مغان معمولا مورچگان، مارها و ديگر حيوانات وحشي زميني و هوايي را مي كشتند. صورت تحوّل يافته اين عقيده ، آن گونه كه در متون پهلوي آمده، توضيحي منطقي است براي حضور اين موجودات اهريمني در آفرينش. متون پهلوي وجود مادي گئتيگ (ge¦ti¦g)آنها را تنها در قالب (كالبد(ka¦lbod) ) مي داند كه عاقبت نيز متلاشي و نابود خواهند شد ، آنگونه كه كالبد جادوگران در اوستا ياتو (ya¦tu)و در پهلوي جادوگان (ja¦du¦ga¦n)پريان (پريگان (pari¦ga¦n)در پهلوي; در اوستا پيريكا(pairika¦) ) از ميان مي رود (مينوي خرد 57، 15 و 27; قس دنيكرد 7، 4، 63)
بدين سان، خرفستران بخشي از آفرينشي بودند كه در طبيعت خود مادي نبودند و منشأ آنها نيرويي خبيث و غيرمادي بود. در تحوّل اين عقيده، ممكن است كه عناصري از دنياي موهوم گسترده ديوان ـ كه به فرهنگ عامه هم راه يافته و پس از اسلام نيز به حيات خود ادامه داده (قس كريستين سن، ص60 و بعد) با مقدّمات فلسفي تعاليم زردشتي سازگار شده باشد.
دنياي شرّ شامل ديوه ها و انگره مينو مي شود كه خود ديوه علي الاطلاق است (دَيْوَنام ديوُ در ونديداد 19 بند يكم و چهل و سوم، ديوَنام دَرَوْجيشتو (dae¦uuanam draojis§to¦); يشت سوم، بند سيزدهم) و در اوستاي متأخر آمده است كه اين اهريمن، خالق هر آن چيزي است كه در ضدّيت با آفريدگان اهورامزدا باشد (dae¦uuanam dae¦uuo¦). اين دئوها، مانند انگره مينيو در شمال زندگي مي كنند و در تاريكي مي بالند. آنها ديوان مذكرند و دروج ها همتاي مؤنث آنها. ديوان زردشتي پرشمارند. گِري (L. H. Gray)(اصول، ص175ـ219) توانست 64 موجود اهريمني را شمارش كند و آرتور كريستين سن (christensen)(1941) هم تلاشش بر اين بود كه سطوح مختلف سنت را در اين باره بازسازي كند. يك ويژگي تقريباً دائمي اين موجودات اهريمني مذكر و مؤنث، تقابل نظير به نظير آنهاست با موجودات آفرينش نيك; يعني گروه ديوان يا ديوكده اي را در برابر گروه ايزدان يا ايزدكده اي قرار داده اند، در حالي كه هر دو را به دقت نظم بخشيده اند. خدايان قديمي كه مطرود زردشت واقع شدند، يعني آناني كه معادلِ خدايانِ هندي بودند (ايندره، سَوْروه، نانگهيئيه (كه به ترتيب ضد امشاسپندان اشه، خشثره و آرميتي اند) ظاهراً تا حدي تعيّن بعضي بي اخلاقي ها و كَژآئيني ها و ناقض احكامي بودند كه پاكي عناصر طبيعي را در نظر داشتند. مثلا اَيشمه، كه قبلا در گاهان آمده است، همچون قدرتي خشمگين و بي رحم در قرباني هاي حيواني تصوير مي شود، اَپَوْشه همچون ديو خشكسالي و رقيب تيشتر (ستاره شعراي يماني)، استويداد (Asto¦. vida¦tv) همچون ديو مرگ، بوشاسب (Bu¦s§yasta¦) همچون دروجي كه موجب تنبلي صبحگاه مي شود، نسو (Nasu)همچون دروجي كه باعث آلوده شدن جسد مي شود و غيره.
به طور كلي، متون پهلوي منعكس كننده همان ديوشناسي اوستايي است، كه گهگاه ديواني جديد، يا ديواني با نيروي جديد مانند آز (اوستايي آزي(a¦zi)) «حرص و فزون خواهي» كه در كيش مانوي هم داراي معناي جهان شمول است (قس، زنيد، 1955، ص113 و بعد) يا جهي (jahi¦) (اوستايي) به معناي زن بدكاره (قس، ويدن گدن، 1967) بر آن افزوده مي شود. ديگر موجوداتِ خبيث شامل مارها و اژدهاهايي (اوستايي اژي (az§i)) مانند اژي دهاك در اوستا و غول هايي مانند گندروه (Gandar wa) و سناويذكه (sna¦viska) مي شوند. ديوها و پري ها با انسان ها جفت مي شوند و از آنها موجودات مضر و نژادهاي پستي مانند سياهان (بندهش صفحه 108 دوم 8 تا 15) كه حاصل همخوابگي يك زن با يك ديو، يا يك مرد با يك پري است به وجود مي آيد. همچنين آنها ممكن است به شكل هاي جذاب نيز درآيند، مانند پريكا خنانثيتي (pairika¦-xnan¶aiti) اوستايي، كه گرشاسپ (k r sa¦spa) پهلوان را اغوا كرد (قس كريستين سن، ص170 و بعد و 33 و 53).
به طور كلي، شر در مظاهر مختلف خود تقريباً مشغله ذهني دائمي در كيش زردشتي و اديان ايران باستان بوده و دامنه تأثيرش حتي به آن سوي مرزهاي طبيعي دنياي ايراني كشيده شده است. ايده شر به عنوان نيرويي غيرمادي كه سابق بر خلقت و بيرون از آن است، احتمالا در آيين هاي رمزآميز مهرپرستي هم وجود داشته، زيرا آنها دئوس اريمنيوس (deus Arimanius)(اهريمن خدا) را مي شناخته اند. بي ترديد، اين اعتقاد درباره شرّ در مسلك زرواني هم اهميت داشته است (نوبرگ، 1929; همو، 1931; زيند، b1955; همو، 1961; ويدن گرن، 1968 و ص244 و بعد... 214 و بعد). اين مسئله حتي در مورد مانويت هم، چنان كه بررسي هوشمندانه پوئش (ص142) نشان مي دهد، صدق مي كند و مانويت نيز به اين عقيده اساسي زردشتي قائل شده كه شرّ اصلي است سابق بر جهان مادي و فراتر از آن. اين عقيده حتي در تشكيل نجوم زردشتي نيز دخيل بوده است كه در آن يك ويژگي «اهريمن» به سياره ها نسبت داده مي شود (زيند، b1955، ص158 و بعد; باناينو، ص79ـ64).
در زمان هايي كه ثنويت در دين زردشتي اهميت اندكي داشته، توجه به مسئله شر نيز در حاشيه قرار مي گرفته، اما هنگامي كه، مثلا، در قرن نهم ميلادي، مفهوم شر طبيعت اصلي و متمايزكننده دينِ بهي انگاشته شد ، طبعاً شر نيز با تمام قدرت خود بروز كرد. هم عقيده به وجود شر به عنوان يك قدرت مستقل ، در كنار يك خلق نيك، و هم عقيده به خارج بودن طبيعتِ آن از خلقت مادي، به طور آشكار و منسجمي دوباره تنظيم شد و به بيان آمد. اين مسئله در رساله شكند گمانيك وِزار (s§kand guma¦ni¦g wiza¦r) در رد احتجاجات ملحدان، ماديون، مسلمانان، مسيحيان و مانويان دائماً ابراز مي شود، كه شر نمي تواند منشأ خير داشته باشد و خير نيز نمي تواند از شر به وجود آيد، و اين كه دشمن قبل از آفرينش مادي وجود داشته، و نيز حمله (اهريمن) بعد از آفرينش بوده و اين كه حقيقت و دروغ از دو اصل جدا نشأت مي گيرد (دومناش، ص98 و بعد و 108 و بعد و 156 و بعد). در ديگر متون پهلوي اين واقعيت كه اهريمن خلقت مادي ندارد، به كرّات آمده است.
نويسنده:جراردو نيولي
سيد سعيدرضا منتظري , بابك رجبي
كتابنامه
Boyce, M., Zoroastrianism: Its Antiquity and Constant Wigour Columbia Lectureson Iranian Studies 7. cost Mesa, Calif, 1992.Cameron, G. G, "Zoroaster the Herdsman," in Indo-Iranian Journal 10, (1968), pp. 261-81.
Christensen, A., Essai Sur La Dإmonologie Iranienne. Copenhagen, 1941.
Dhalla, M. N., Zoroastrian Theology from the Earliest Times to the Present Day. New York: 1914; reper. New York, 1972.
Duchesne-Guillemin, J., "Ahriman et le Dieu Supreھme Dans Les Myste¨res de Mithra," Numen 2, 1955, pp. 190-95.
Gershevitch, I., The Avestan Hyma to Mithra. Gambridge, 1959.
Gnoli, G. G., "Osservazioni Sulla dottrina mazdaic della Creazione," Aiuon, N. S. 13, 1962, pp. 163-93.
Henning, W. B., Zoroaster Politician or witch-Doctor. London, 1957.
Humbach, H., The Ga¦tha¦s of Zarathustra, and the other old Avestan Texts. 2 Vols, Heidelberg, 1991.
Insler, S., The Ga¦tha¦s of Zarathustra, Acta Iranica8, Tehran and Liege, 1975.
Kellens, J. "Characters of Ancient Mazdaism", History and Anthropology 3. 1987, pp. 239-62.I dem, "Huttes Cosmiqnes en Iran," Mss 60, 1989, pp. 65-78. Idem, zoroastre et Avesta ancien: Quatre lecons au colle¨ge de france, paris, 1991. Idem and E. Pirart, Les textes vieil-avestiques, 3 vols,, wiesbaden, 1988-91.
Lommel, H., Die Religion Zarathustras nach dem Awesta dargestellt, Tu«bingen, 1930: repr, Hildesheim and New York, 1971.
Menasce, P. J. de, Une apologe¨tique mazde¨enne du LXe siecle s§kand-Guma¦ni¦k vic§a¦r, La solution de¨cisive des doutes, fribourg, 1954.
Nyberg, H. S, "Quesions de Cosmogonie et de cosmologie mazde¨ennes, "JA 214, 1929, pp. 193-310; 219, 1931, pp 1-134, 193-244.
Panaino, A, Tis§trya, part II: The Iranian Myth of the Star Sirius. Rome, 1995.
Puech, H. C, sur le maniche¨isme et autres essais. paris, 1979.
Schmidt, H, P, Zarathustra's Religion and His Pastoral Imagery. leiden, 1976.
Shaked, S., "Some Notes on Ahreman, the Evil Spirit, and His Creation," in E. E. Urbach. Werblowsky, A. J. Z., and wirszubski, G., eds., Studies in Mysticism and Religion Presented to Gershom G. Scholem.... Jerusalem: 1967, pp. 227-34.
Turcan, R. A, Mitra et le mithriacimse. Paris, 1981.
Widengren, G., "primordial Man and Prostitute A zervanite Motif in the sassanid Avesta," in E. E. Urbach A. J. Zwerblovsky and C, wirszubski, ed., Studiy in Mysticism and Religion, Presentedto Gershom G. Scholem.... Jarusalem: 1967, pp 337-52 Idem, Les religion de L'Iran. Paris, 1968.
Zaehner, R. C, "A Postscript to zurvan," Bsoas 17, 1955, pp. 232-49. Idem, The Dawn and Twilight of zoroastrianism. London, 1961.
پي نوشت ها :
[1]. مشخصات كتاب شناختي اين مقاله از اين قرار است:
ni ",snoigileR nainarI tneicnA ni livE" ,odrarehG ,ilonGacinarI fo aidepolcycnE .28-97 .pp ,9 .loV ,.9991 ,sserP acisreP acehtoilbiB :kroY weN
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید