ماني، مدعي پيامبري ايران باستان، در ابتداي تشکيل حکومت ساساني ظهور کرد. وي با آميختن اديان مختلفي چون مسيحيت، يهوديت، بودايي و هندو، توانست به آساني با فرهنگ و آداب و رسوم مردم هر منطقه نزديکي يافته و پيروان فراواني بيابد. اما پس از مقابله شديد موبدان زرتشتي شکست خورد و سرانجام با سعايت آنان کشته شد و در پي آن، مانويت نيز به انزوا فرو رفت. اما پس از ورود اسلام به ايران، مرحله جديدي براي فعاليت مانويان فراهم شد. فضاي باز سياسي و عقيدتي دو قرن اول هجري به ويژه اوايل دوره عباسيان شرايط مناسبي را براي آشنايي و نزديکي پيروان ماني با اسلام و نحلههاي آن به وجود آورد و باعث بسط اين آيين و رسوخ آن در اعتقادات و فرقههاي اسلامي گرديد. در پژوهش حاضر، حيات فکري مانويان در دوره اسلامي و تأثير آنان بر فرقي چون معتزله و متصوفه مورد بررسي قرار گرفته است.
پيدايش آيين مانويت
ماني در سال 216 م. در قريه مردنيو در ايالت بابل به دنيا آمد. [1] وي به همراه پدرش «پتگ» به فرقه «مغتسله» پيوست. روش زندگي پيروان اين فرقه به نوعي زهدگرايي و دوري از دنيا نزديک بود. در چنين محيطي ماني توانست به مطالعه متون مذهبي و تحصيل اطلاعاتي از اديان ديگر بينالنهرين و طريقههاي مذهبي رايج در بابل و اطراف آن و به خصوص عقايد آراميهاي ساکن در بينالنهرين بپردازد.
بنا به گزارش ابن نديم، در سال 240 م ـ همزمان با تاجگذاري شاپور اول ـ فرشته «توم» بر ماني ظاهر شده و او را به ظهور و تبليغ احکام و دستورهاي الهي امر کرد. [2] ماني ابتدا پدر و بزرگان قوم خويش را به کيش خود در آورد. همچنين توانست شاپور پادشاه ساساني و برادرش مهرشاه و پيروز شاه را با آيين خود همراه سازد. به اين ترتيب ماني با پشتيباني درباريان توانست دين جديد را در غرب و شرق گسترش داده و بر پيروان خويش بيفزايد. وي با همراهي بسياري از ياران خود، از چين و هند تا شمال آفريقا را درنوريد و در طي سفرهايش به ترويج آداب و اعتقادات مانوي پرداخت.
ماني آثار متعددي چون انجيل مخصوص خويش، شاپورگان، کنزالاحياء، سفرالجبابرة و کفالايا تأليف کرد و بنا بر گمان خود، آنچه را که مسيح (عليه السلام) به طور رمز گفته بود، او بيان کرد. [3] مانويت در واقع تلفيقي آگاهانه از مسيحيت و اعتقادات ايراني است که بر مبناي پارهاي از عقايد مذهبي و فکري ساکنان بينالنهرين شکل گرفت. مانويت سعي در نزديک کردن مسيحيت و اعتقادات ايراني با معتقدات ساکنان بينالنهرين داشت تا براي مردم سرزمين بابل و بينالنهرين قابل قبول باشند.
بنيان کيش مانوي بر پايه پذيرش وجود دو اصل نيک و بد در جهان قرار دارد. دو اصلي که کاملاً با يکديگر در تقابلند: يکي منشأ همه نيکيها و روشناييها و ديگري موجب تاريکيها و پليديهاست و جهان حاصل مبارزه اين دو عليه يکديگر است.
آميختگي آيين مانوي با احکام و دستورهاي ساير اديان پذيرش آن را براي مردم سرزمينهاي مختلف آسان کرد. ماني خود عقيده داشت:
اديان سابق فقط در يک ناحيه و يک زبان وجود داشتند ولي دين من چنان است که در همه نواحي و همه زبانها انتشار يافته و در ممالک دور تعليم ميشود. [4]
وي خود را همان «فارقليط» که عيسي ظهور او را مژده داده ميدانست. [5]
ماني با سفرهاي فراوان توانست افراد بسياري را به آيين خود جذب کند. به خصوص آن که نوشتههاي وي، با نقاشيهاي زيبا و موسيقي همراه بود و با انعطافپذيري خود، رنگ و بوي فرهنگ هر منطقه را به خود ميگرفت. [6] مانويت تا اواخر حيات ماني تا سرزمين اردن هم رسيد. اما سرانجام در برابر حملات موبدان زرتشتي که موقعيت خود را در خطر ميديدند شکست خورد و با تحريک آنان، بهرام پادشاه ساساني دستور کشتن او را صادر کرد. بدين ترتيب ماني دستگير و پس از شکنجههاي بسيار به طرز وحشتناکي کشته شد. جسد وي را از دروازه شهر جندي شاپور آويختند. [7]
پس از مدتي پيروان ماني نيز مورد حمله و کشتار قرار گرفتند؛ اما با وجود شدت عمل پادشاه ساساني، مانويت به کلي از ميان نرفت، بلکه با فرار تعداد زيادي از آنان تا قلب اروپا و چين، فرهنگ و تمدن ساساني را با خود در پهنه جهان به همراه بردند. عدهاي از مانويان که به شرق مهاجرت کرده بودند، در چين و گروهي ديگر در سغد و سرزمين ايغور ساکن شدند. بر طبق سندي که از کشف يک کتيبه سغدي به دست آمده، سرزمين سغد به پايگاهي براي تبليغات مانوي تبديل شده بود. [8] همچنين جاي پاي محکمي از مانويت را ميتوان در شهرهايي مانند سمرقند و تاشکند پيدا نمود. به خصوص در سمرقند، مانويان تعداد بسيار و نفوذ فوقالعادهاي داشتند.
بدين ترتيب، مانويت با وجود از دست دادن متحدان و پشتيبانان مختلف و مرگ مؤسس و پيامبر بزرگ خود، توانست حيات فکري ـ اجتماعي خود را در نقاط دور و نزديک ادامه دهد و حتي مدتها بعد به صورت يک آيين زيرزميني پيروان خود را حفظ کند.
مانويان پس از فتوح اسلامي
با گرايش و گروش ايرانيان به اسلام، سلطه موبدان و هيربدان درهم شکست و مانوياني که از بيم کشتار و شکنجه و آزار موبدان به بلاد دور گريخته بودند، پس از حدود چهار قرن آوارگي، به عراق، زادگاه ماني، بازگشتند.
عراق در اين زمان، اهميتي خاص يافته بود. اگر چه مسيحيت در مصر و شام ريشه دوانده و زرتشتيگري در نواحي ايران هنوز رواج داشت؛ ليکن برخوردهاي ديني و مجادلات نظري ثمربخشي در عراق متمرکز بود. گذشته از اين که بصره و بغداد که محل اجتماع علماي اهل رأي و نظر مسلمان بود، منطقه عراق از ديرباز چون پلي ميان شرق و غرب و سرزميني چند فرهنگي و چند ديني بود، به ويژه از اوايل قرن دوم هجري با تأسيس خلافت عباسي و مهاجرت اصحاب اديان و مذاهب مختلف از جمله مانويت به دارالخلافه حکومت اسلامي، بر تنوع ديني آن افزوده شد.
گذشته از شکست زردشتيان در ايران، ضعف و فتور مسيحيان مصر و عراق و شام نيز پيروان ماني را آسوده خاطر ميداشت. از سوي ديگرتساهل و تسامح ديني مسلمانان و احتمالاً يکي شمردن آنان با مجوس اهل کتاب، محيط عراق را براي مانويت مساعدتر ساخت. در برخي شهرهاي عراق و به خصوص بغداد گروههاي مانوي پيدا شدند و به ساخت معابد و ديرها پرداختند. [9] صديقان و سياحان مانوي نيز در سفر و حضر به دعوت وتبليغ اين دين ثنوي زهدگرا مشغول شدند. از آن جا که دين مانوي همراه با رازها و اسطورهها و در قالب ادبيات و موسيقي حراست ميشد، گرويدن به آن جذابيت زيادي داشت.
در طي نخستين سالهاي ورود اسلام به ايران، مانويان با بهره بردن از روحيه تساهل و احترام مسلمانان به پيروان اديان مختلف، به مرکزيت خويش در بابل بازگشتند و به ساختن معابد پرداختند. با فراهم آمدن فضاي تبليغي و ترويج انديشهاي در نخستين سالهاي ورود اسلام به ايران نشر تأليفات مانوي و احکام و اعتقادات آن نيز به روند افزايش گرايش به مانويت سرعت بخشيد. رونق فن کتابت و نويسندگي در ميان مانويان، به احتمال در نزديکي آنان به کاتبان و منشيان خلافت تأثير فراواني داشته است. مانويان ـ که اکنون اعراب آنان را «زنديق» ميناميدند ـ با اسلام آوردن ظاهري و با بهرهگيري از تجربه ديواني، نياز مسلمانان را براي رسيدگي به امور اداري و حکومتي مرتفع ميساختند. کساني مانند «عبدالحميد»، «عبدالله بن مقفع» و «بشار بن برد» از کاتبان و منشيان برجستهاي بودند که به مانويت و زندقهگري معروف بودند.
تقابل فکري مانويت و اسلام
در عصر پيامبر اسلام(ص)، مسلمانان براساس آموزههاي قرآني، توجه خويش را به اصلاح نفوس و برکندن ريشههاي کينه و نفاق و رذايل اخلاقي از دل و جان، معطوف ساخته بودند؛ از اين رو دلهاي آنان آماده پذيرش اين آموزهها شد و با همبستگي و پيوندي که پيامبر ميان پيروان و ياران خود برقرار ساخت، مسلمانان توانستند پيام اسلامي را منتشر کنند. آنان در اين دوران به مجادلات ديني و کشمکشهاي عقيدتي و نظري توجهي نداشتند و جز برخي انديشههاي زودگذري که گهگاه در بعضي از آنها ظهور ميکرده، چيز ديگري نقل نشده است.
پس از رحلت پيامبر خدا(ص)، صحابه آن حضرت، به رغم گسترش قلمرو اسلام و ارتباط عربها با ملتهايي که سيطره اسلام را پذيرفته بودند، در راه اسلام و عقايد آن گام بر ميداشتند، در احکام الهي نزاع نميکردند و براي شناخت تکليف در حوادث جديد به کتاب خدا و سنت پيامبر رجوع ميکردند.
اما پس از سپري شدن دوران صحابه، مبارزات فکري و درگيري عقيدتي در ميان مسلمانان آغاز شد و با گذشت زمان بتدريج گسترش يافت. در اين زمان، ارتباط مسلمانان با ملتهاي مغلوب بيشتر شد و دانشمندان را به چالشهاي فکري جديد و ورود در مباحث علمي و غور در قرآن و حديث فرا خواند. مردم سرزمينهاي مغلوب، اگر چه اسلام را پذيرفته بودند، اما آرا و معتقدات پيشين خويش را در پس زمينه فکر خود محفوظ داشته و عقايد تازه را با معتقدات قبلي خود مقايسه ميکردند. اين داوري ذهني، مسائل جديدي چون نزاع در صفات الهي، آزادي اراده، بهشت و دوزخ را مطرح ساخت. ترجمه آثار فارسي و يوناني به عربي در اوايل سده دوم هجري از ديگر عوامل رواج چنين مسائل و انديشههايي بود. در روزگار عباسيان فلسفه يوناني در ميان اعراب منتشر شد و مسلمانان به طور گسترده با غير مسلمانان آميخته شدند و هر دستهاي بيهيچ دشواري و مانع، مذهب و عقيده خود را بيان ميکرد؛ از اين رو شک و الحاد ميان مسلمانان انتشار يافت و ميان آنها و طوايف ديگر نزاع در گرفت.
فلسفه يوناني در سوريه و عراق تا بدان حد رسوخ و گسترش يافت که در اين دو منطقه مدارسي براي نشر و تدريس آن تأسيس شد و سريانيان براي آموزش علوم عقلي به مسلمانان به خدمت گرفته شدند. [10]
روحيه کنجکاوي مسلمانان، که ناشي از خصايص تربيت قرآني بود، آنان را در برخورد با افکار نو به رويکردي عقلي و استدلالي وا داشت و در اين راستا مسلمانان حمايت از دين اسلام، عقايد و افکار خود را در قالبهاي فلسفي و کلامي بيان ميکردند و با منطق و استدلال پاسخگوي شبهات و پرسشهاي جديد شدند. از اين رو قرون دوم و سوم هجري يکي از مهمترين ادوار تاريخ کلام اسلامي از منظر شکلگيري علم کلام و نيز اعتلاي عقل گرايان معتزلي گرديد. همچنين خصوصيت ديگر اين دوران، تنوع عقايد ديني و کثرت مجادلات فکري و مناظرات کلامي ميان مسلمانان و پيروان اديان ديگر است. اين نزاعها گاهي از طريق مجادلات و مناظرات شفاهي در مجالس مباحثه انجام ميشد و گاه با نوشتن رديه بر آرا و افکار غير مسلمانان.
همان طور که پيشتر اشاره شد، مانويان از شرايط آزادي بيان و عقيده و فضاي تقابل و تضارب آرا و افکار اين دوره در جهت بسط عقايد خود استفاده ميکردند، اما اين آزادي عمل ديري نپاييد و مسلمانان در دفاع از حريم توحيد، مباحثه و مجادله با آنان را آغاز کردند و بعدها روشهاي ديگر مبارزه را نيز برگزيدند. مسلمانان از فرقههاي مختلف رديههاي بسياري بر مانويت نوشتند، ولي هم اکنون بيشتر آن نوشتهها باقي نمانده و تنها نام آنها در منابع قديم ضبط شده است. ابن نديم در الفهرست از کتابهايي با عنوان «الرد علي الزنادقه» نام برده که متکلمان اوايل عصر عباسي مانند هشام بن الحکم (199 ه)، الأصم (200 ه) محمد بن ليث الخطيب و ضراربن عمر و الرواندي[11] آنها را نوشتهاند.
متکلمان مسلمان همچنين رسالههايي در رد مانويت به ويژه رد ثنويت نگاشتهاند، مانند: رساله هشام بن الحکم با عنوان «الرد علي اصحاب الانثيين». رسالة ديگري با همين عنوان از «نظام» (231 ه) نقل شده است. رساله «کتاب علي الثنويه» از ابوالهذيل العلاف (231 ـ 236 ه) و «اقتصاص مذاهب اصحاب الانثيين و الرد عليهم»[12] از ابوعيسي وراق (247 ه) از ديگر آثار مسلمانان در رديه نويسي عليه مانويت است.
مأمون خليفه عباسي به مباحث فلسفي و کلامي و مناظرات ديني دلبستگي داشت و در هنگام خلافتش، بسياري از مجادلات فرقهاي از مجالس او برپا شد. در طبقات المعتزله، رديهاي بر مانويت و ثنويت به مأمون منسوب شده است. [13]
فيلسوفان مسلمان نيز در برخورد با انديشهها و عقايد غيراسلامي چون تناسخ و حلول، به نوشتن رديهها و رسائلي پرداختند؛ از جمله در الفهرست دو رساله به نامهاي «رساله في الرد علي المنانيه» و «رساله في الرد علي المنانيه في العشر المسائل في موضوعات الفلک» از يعقوب بن اسحاق الکندي ذکر شده که به همراه «رسالة في الرد علي الثنويه» از عقيده معتزليان در مورد توحيد دفاع کرده است. همچنين محمد بن زکرياي رازي که با آثار مانوي و کتب ماني آشنا بوده، در يکي از نوشتههايش در نقد نبوت و انبيا، مخاطب را به کتاب سفرالاسرار ماني ارجاع ميدهد. [14]
امام زيديه قاسم بن ابراهيم (124 ـ 169 ه) نيز کتاب «الرد علي الزنديق اللعين ابن المقفع» را نوشته است. اين کتاب در رد و نقد نوشتهاي از ابن المقفع بوده که در آن خداي متعال و صفات او در قرآن را نقد کرده و به ستايش از نور پرداخته بود و نيز با انتقاد از عذاب الهي و بلا و بيماري، اينها را به خداي ظلمت و تاريکي نسبت داده بود. وي همچنين در اين کتاب به رسول اکرم(ص) اهانت کرده بود. [15] قاسم بن ابراهيم، متکلم برجسته زيدي، در مقدمه کتاب خود اقوال ابن المقفع را مبني بر اين که همه اشيا از نور و ظلمت است رد کرده و اصل اين سخن را از «ماني النجس الرجيس» دانسته است. قاسم بن ابراهيم همچنين عقايد ابن المقفع و مانويان را درباره نور و مظهر خير بودن آن رد کرده است. [16] وي ابن مقفع را به جهل در درک زبان عربي و عدم فهم درست الفاظ و معاني قرآن کريم متهم نموده و کتاب او را «اعجمي البيان» شمرده است. [17]
غير از کتاب قاسم بن ابراهيم، اثري کامل و مستقل در رد ثنويگري و مانويت به جا نمانده است؛ هر چند شرح و گزارش برخي از مناظرات و مباحث علمي و فلسفي در کتب اخبار و کلام آمده است.
در آثار و نوشتههاي علماي شيعه، روايات بسياري درباره مناظرات امام جعفر صادق (عليه السلام) با مانويان و ثنويان نقل شده است. عصر اين امام همام مقارن با دوران گسترش آراي مختلف ديني و شيوع مباحثات نظري مسلمانان با پيروان ديگر اديان از جمله مانويان بود. امام صادق (عليه السلام) در دفاع از عقايد ناب اسلامي به مناظره با اين گروهها و پاسخ به شبهات و رد عقايد ناصواب آنها ميپرداخت. شرح مجالس مناظره و پرسش و پاسخ علمي و مستدل امام و مانوياني چون عبدالکريم بن ابي العوجاء و ابن شاکر در کتب کلامي و بعضاً فقهي آن دوره آمده است. [18] امام در اين احتجاجات بيشتر به مسائلي چون اثبات توحيد و نفي ثنويت و دوگانگي خالق که اساس و بنيان عقايد مانوي است، و همچنين عقايد ديگر مانويان چون انتساب آفات، دردها و بديها به شر و ظلمت، و رد آنها پرداختهاند. [19]
مانويان هر چند که در اقليت ديني بوده و فشار و سختگيري عباسيان بر آنان، عرض اندام را از آنها گرفته بود. ليکن حرکتهاي زيرزميني و فعاليتهاي تبليغي و فکري آنان در نفوذ افکار و آراي مانوي در ميان مسلمانان تا بدانجا پيش رفت که در ميان مسلمانان شک و ترديد در عقايدشان حادث شد و برخي افراد جامعه علي رغم نپذيرفتن آيين مانويت، به درستي آرا و عقايد ديني خود ظنين شدند. همين امر باعث شد که حتي در قرون بعدي نيز متکلمان برجسته مسلمان نگارش کتابهايي در رد آرا و نظريات مانوي را ضروري ميدانستند. دانشمنداني چون ابوالحسن اشعري (324 ه) در «مقالات الاسلاميين»، ابوالحسن ملطي (337 ه) در «التنبيه و الرد علي اهل الاهواء و البدع»، ابومنصور بغدادي (429 ه) در «الفرق بين الفرق» و نشوان حميدي (573 ه) در «الحورالعين» به تبيين و نقد عقايد و آراي مانويان پرداختند. همچنين ابوبکر باقلاني (403 ه) و ابومنصور ماتريدي (333 ه) و ابن حزم اندلسي (456 ه) بعد از نقل عقايد مانوي، به رد و نفي آنها پرداختهاند. [20]
غير از کتبي که در رد اقوال مانويان ذکر شد، ابن نديم نيز تعداد ديگري از اين گونه رسائل را نام ميبرد؛ از جمله کتاب «الرد علي الزنادقه» و کتاب «الرد علي اصحاب الانثيين» از ابومحمد هشام بن الحکم. [21]
همچنين ابوعلي محمد بن عبدالوهاب الجبائي[22] کتاب «الرد علي اصحاب التناسخ و الخرميه» را در نفي مقوله تناسخ مانويان و ثنويان نوشته است. [23]
رديه نويسي برعقايد و آراي مانويان نشان ميدهد که شکاکيت تا چه اندازه در اعتقادات مردم نفوذ کرده بود که متکلمان را به تکاپو براي رد عقايد آنان وادار ساخت و کتب و رسايل بسياري در اين زمينه نوشتند. البته در مقابل، برخي از رؤساي مانوي نيز به تأليف کتاب دست يازيدند، از جمله فردي به نام يزدان بخت که کتابي در رد مسحيت نوشت و در جواب او جبرئيل بن نوح نصراني کتابي نگاشت. [24] همچنين ابن نديم از کساني مانند ابن طالوت، ابوشاکر ديصاني، نعمان و عبدالکريم بن ابي العوجاء و صالح بن عبدالقدوس نام ميبرد که در زمينه مانويت تأليفاتي داشتند. [25]
امامان شيعه در تقابل با مانويان
در دوره انتقال خلافت از امويان به عباسيان، در فضاي باز سياسي ناشي از بحران قدرت، امامان شيعه به خصوص امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) به تبليغ و ترويج عقايد شيعي و تربيت شاگردان بسياري پرداختند.
در اين برهه زماني، مرجئه مورد حمايت امويان هنوز فعال بودند و اباحيگري را ترويج ميکردند. مانويان نيز از اين شرايط نابسامان سياسي در جهت تبليغ و ترويج عقايد خود نهايت استفاده را ميکردند. ائمه شيعه براي مبارزه با اباحهگري مرجئه به تحکيم اعتقادات اسلامي پرداختند. ايشان همچنين براي حمايت از آموزههاي ناب اسلام و جلوگيري از آسيب شبهاتي که از داخل و خارج به آن يورش آورده بود، پيوسته مناظرات و مباحثاتي با سران و دانشمندان اين مسلکها و آيينها برگزار ميکردند؛ از جمله با مانوياني چون عبدالکريم بن ابي العوجاء، ابوشاکر ديصاني و زنديق مصري جلساتي برگزار ميکردند و به پرسشهاي آنها با استدلال عقلي و منطقي پاسخ قانع کنندهاي ميدادند که گاه نيز به اسلام آوردن آنان ميانجاميد.
يکي از مانويان متعصب عبدالکريم بن ابي العوجاء است. وي از شاگردان حسن بن ابي الحسن بصري بوده و در اثر افکار انحرافي که داشت از دين و توحيد منحرف شد. [26] وي با چند نفر از دهريون در مکه پيمان بست تا با قرآن معارضه کنند. سرانجام او به دستور منصور عباسي و به دست فرماندار کوفه، محمد بن سليمان، به زندان افتاد و سپس به مرگ محکوم گشت. ابن ابي العوجاء در هنگام مرگ گفت: اکنون بيمي از کشته شدن ندارم؛ زيرا من چهارهزار حديث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام. در ماه رمضان شما را به روزه خواري کشاندهام و در روز عيد فطر وادار به روزه گرفتن کردهام. [27]
عبدالکريم بن ابي العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق (عليه السلام) گفت و گو و مناظره کرد. ابن ابوالعوجا در يکي از سفرهايش به مکه، هنگامي که با عظمت امام صادق (عليه السلام) در بين مردم مواجه شد، از روي کينه و حسد داوطلب گرديد تا به نمايندگي از ابن طالوت، ابن الاعلمي و ابن المقفع، امام را در نزد مردم شرمنده کند، اما با پاسخ کوبنده امام مواجه و سرافکنده شد و به نزد دوستان خود برگشت.
کليني برخي از مناظرات ابن ابوالعوجا با امام صادق (عليه السلام) را در کافي نقل کرده است؛ از جمله در سالي به هنگام حج، عبدالکريم امام را ديد. يکي از شيعيان به حضرت عرض کرد: ابن ابي العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او درباره اسلام کوردل است، مسلمان نشود. چون چشم ابن ابي العوجاء به امام افتاد گفت: اي آقا و مولاي من! امام فرمود: براي چه به اين جا آمدي؟ گفت: براي عادت تن و سنت ميهن و براي اين که ديوانگي و سرتراشي و سنگ پراني مردم را ببينم. امام فرمود: اي عبدالکريم، تو هنوز برسرکشي و گمراهي پابرجايي؟ عبدالکريم خواست سخني بگويد که امام فرمود: در حج مجادله روا نيست و عبايش را تکان داد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد که تو گويي که چنان نخواهد بود، ما و تو رستگاريم و اگر حقيقت چنان باشد که ما ميگوييم، ما رستگاريم و تو در هلاکت. [28]
ابوشاکر ديصاني از ديگر عالمان مانوي بود. هشام بن حکم، از شاگردان امام صادق (عليه السلام) نقل ميکند که روزي ابوشاکر به من برخورد کرد و گفت آيهاي در قرآن هست که باعث تقويت نظر و انديشه ماست. گفتيم کدام آيه؟ ابوشاکر گفت: «هو الذي في السماء اله و في الأرض إله؛ [29] اوست که در آسمان خداست و در زمين خدا». متحير ماندم که چه پاسخي به او بدهم. ايام حج فرا رسيد و در مکه با امام صادق (عليه السلام) ملاقات کردم و برداشت ابوشاکر از آيه را بيان نمودم. امام صادق (عليه السلام) فرمود: اين سخن زنديق است. هرگاه نزد او رفتي، از او بپرس: نامت در کوفه چيست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو نامت در بصره چيست؟ باز هم همان نام را تکرار ميکند. بگو خداي ما نيز چنين است: هم در آسمان اله است و هم در زمين اله.
هشام ميگويد: به کوفه برگشتم و بدون هيچ توقفي، نزد ابوشاکر رفتم. سؤال امام صادق (عليه السلام) را از او پرسيدم: ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابي نداشت گفت: اين سخن از حجاز به اين جا آمده است. [30]
در مناظرهاي ديگر، ابوشاکر نزد امام رفته و از ايشان پرسيد: اي جعفربن محمد، مرا بر معبودم راهنمايي کن. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: بنشين! در اين هنگام کودک خردسالي پيش آمد که در دستش تخم پرندهاي بود و با آن بازي ميکرد. امام صادق (عليه السلام) تخم پرنده را از کودک گرفت و به ابوشاکر گفت: اين دژي است پوشيده که پوست ضخيمي دارد. در زير اين پوست ضخيم، پوست نازکي وجود دارد و در زير آن، مايعي طلايي و مايعي نقرهاي در کنار هم، بدون اين که با هم مخلوط شوند. کسي نميداند آن تخم پرنده براي آفرينش نر خلقت شده است يا ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورتهاي فراواني چون طاووس، کبوتر و خروس از آن بيرون ميآيد، آيا فکر نميکني که براي اين آفرينش مدبري هست؟
هشام ميگويد: ديصاني مدتي سرش را به زير انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سربرداشت و گفت: شهادت ميدهم که معبودي جز خدا نيست و خداوند يکتاست و شريک ندارد و شهادت ميدهم که محمد بنده و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوي خدا براي بندگان هستي و من از گذشته خود بازگشت ميکنم. [31]
همچنين امام صادق (عليه السلام) مناظراتي با زنديقي مصري داشتند که هشام قسمتي از اين مباحثات را چنين نقل ميکند: امام به زنديق مصري فرمود: اي برادر مصري، گوش کن که با تو چه ميگويم. آيا نميبيني که آفتاب، ماه، شب و روز به افق در آيند، اما يکي بر ديگري سبقت نميگيرد؟ آنها ميروند و بر ميگردند. در اين رفت و آمد، مجبور و مضطر هستند، زيرا جايي جز جاي خودشان ندارند. آنها اگر ميتوانستند که برنگردند، چرا بر ميگردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نميگردد و روز، شب نميشود؟ به خدا سوگند، اي برادر مصري، آنچه را که شما به آن عقيده داريد و دهر ميناميد، اگر آنها را نميبرد و پس چرا بر ميگردند و اگر آنها را بر ميگرداند پس چرا آنها را ميبرد؟ آيا نميبيني که آسمان برافراشته شده و زمين نهاده شده است. به گونهاي که نه آسمان به زمين ميافتد و نه زمين بر روي کرات زيرين خود سرازير ميشود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.
زنديق مصري تحت تأثير استدلالهاي امام صادق (عليه السلام) قرار گرفت و مسلمان شد. امام به هشام دستور داد تا تعاليم اسلام را به او بياموزد. [32]
همچنين آمده است که زنديقي مصري از آن حضرت سؤال کرد که قصه ماني چيست؟ ايشان پاسخ دادند ماني جستوجوگري بود که مقداري از عقايد و احکام مجوسيت را گرفت و با نصرانيت در آميخت و در هر دو دين اشتباه کرد و به هيچ يک از آن دو مذهب نرسيد و مدعي شد که جهان ناشي از تدبير دو خداست: نور و ظلمت ـ و نور در حصاري از ظلمت است ـ پس نصارا او را تکذيب کردند و قوم مجوس او را تصديق نمودند. [33]
نقش مانويت در تکوين برخي فرقههاي اسلامي
1. معتزله
آموزههاي اسلامي در آغاز تنها با نقل روايات و مراجعه به قرآن و سنت پيامبر، منتقل ميشد، زيرا حضور صحابه و تابعين، در مواقع بروز اختلاف نظر، به ياري مسلمانان ميآمد. اما پس از اين دوران، با درگذشت تابعين و نيز با بيدار شدن روح کنجکاوي مسلمانان در فهم حقايق ديني و مسائل اقتصادي و همچنين برخوردهاي فکري آنان با انديشههاي ايراني و يوناني افکار تازهاي وارد جامعه اسلامي شد که مسلمانان را به نظر و استدلال و استمداد از نيروي عقل وادار کرد. از اين رو فرقههاي مختلف کلامي چون قدريه (پيروان غيلان دمشقي و معبد جهني)، جبريه (پيروان جهم بن صفوان (128 ه) و جعد بن درهم (126 ه)، معتزله و اشاعره در ميان مسلمانان پديدار شدند.
در اين ميان، معتزله سهم زيادي در گسترش عقلگرايي داشتند و شايد بتوان آنان را نخستين کساني دانست که در صدد ارائه رويکردي عقلي از دين برآمدند. به همين دليل معتزله به وضع قواعد کلي پرداختند و عقايد اسلامي را بر پايه آن استوار ساختند. [34] معتزله در بيشتر نظرهاي خود به ادله عقلي تکيه کرده و عقل را مهمترين شاهد براي اثبات آراي اعتقادي و مذهبي ميدانستند. جاحظ (255 ه) ميگويد: حکم قاطع را ذهن صادر ميکند و روش صحيح را فقط عقل اتخاذ مينمايد. [35] او در جاي ديگر تصريح ميکند که استنتاج عقلي است که متفکران را شربت گواراي يقين مينوشاند و به کمال اطمينان و قضاياي صحيح رهنمون ميسازد. [36]
بنابر نظر بيشتر مورخان، مؤسس معتزله واصل بن عطاست. بغدادي کنارهگيري واصل بن عطا از مجلس درس حسن بصري را عنوان کرده و ميگويد: وي را از آن روز معتزله يعني کناره جويان ناميدند. [37]
زمينههاي ظهور معتزله بيشتر به تحولي که در جامعه مسلمانان رخ داد بر ميگردد. قرن اول هجري مقارن با گسترش فتوحات و ارتباط مسلمانان با جوامع غير عربي بود. مواجهه مسلمانان با روميان، سريانيان، ايرانيان و نظاير آنها، اوضاع اجتماعي و فکري جامعه اسلامي را دگرگون کرد و مسلمانان را بر آن داشت تا در برابر پرسشها و شبهات تازه شکل گرفته صفآرايي کنند. عواملي همچون ضرورتهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي ايجاب کرد تا افراد جامعه اسلامي به تفکرات فلسفي و علمي بپردازند و در علوم مختلف دقيق شوند تا از تمدن و فرهنگ يوناني، ايراني و هندي آگاه شوند. اين انديشههاي عقلگراي نو و تلاش فکري مسلمانان در برخورد با آنان زمينههاي شکلگيري فرق مختلف از جمله معتزله را فراهم ساخت.
ريشه عقايد پيروان اعتزال را ميتوان در مکاتب و انديشههاي مختلفي جستوجو کرد. از جمله در تکوين آراي معتزله ميتوان به تأثير افکار مسيحي و آراي فلسفه يهودي و عقايد يوناني و هندي اشاره داشت. معتزله ميکوشيدند تا حد ممکن ميان فرهنگ اسلامي و فلسفه يوناني و رومي نزديکي به وجود آورند و از ظهور زنادقه و آراي ضد دين و شبهه ناک جلوگيري کنند. حوادثي چون بروز جنگهاي داخلي، نزاع قدرت، ظلم و ستم حاکمان، رواج گناهان کبيره و ورود افکار غير اسلامي به جامعه اسلامي موجب شد تا معتزله خود را به سلاح منطق و فلسفه مجهز کند و فرقهاي متکي بر استدلالات علمي و عقلي پديد آورد.
با حاکميت عباسيان و شيوع شرک و کفر و زندقه، دستگاه خلافت براي حفظ موقعيت سياسي خود به حمايت از معتزله روي آورد و پيروان اين فرقه را حمايت و اکرام کرد. مأمون خود را پشتيبان معتزله اعلام کرد و مناصب حساس حکومتي را به آنان واگذار نمود. بدين ترتيب علم کلام اسلامي در مناظره با دشمنان خود، چون مجوسيان، ثنويان و به خصوص مانويان جان گرفت. [38]
همان طور که پيشتر گفته شد، در اين دوران ظهور و فعاليت مانويان موجب شد که آراي ايشان در قالب قوانين و تعاليم اسلامي و به گونهاي غير مستقيم رواج يابد؛ ليکن معتزله نيرويي بود که ميتوانست به جنگ مخالفان اسلام برود. در اين هنگام و اصل بن عطا پيشواي معتزله، شاگردان خود را به شهرهاي گوناگون فرستاد تا با زنادقه (مانويان) و کفار مباحثه کنند. وي خود نيز شخصاً در مقام دفاع از اسلام برآمد. [39] از جمله کتابهايي که او در رد مانويه نوشته کتاب ألف مسأله و اصناف الموحبه و کتاب در دعوه است. [40]
هر چند از اهداف مکتب اعتزال رويارويي با شبهات ثنويگري و زندقه (مانويت) بود، اما مانويان توانستند در پوشش معتزله و عقلگرايي در جمع آنان نفوذ کرده و به نشر اعتقادات خود بپردازند؛ از جمله ابن راوندي (245 ه) که معتزلي بود متهم به زندقه و الحاد شد. وي به واسطه آرا و نظرياتي که همسو با افکار مانويت ارائه ميداد، از معتزله طرد گشت و پس از آن کتابي به نام فضيحة المعتزله نگاشت و در آن مکتب اعتزال را رد کرد. [41]
همچنين شخصي به نام ابوعيسي وراق (247 ه) که استاد ابن رواندي و به عدم ثبات عقيده معروف بود، با مطالعه تأليفات مانوي، تحت تأثير تعاليم آنها قرار گرفت. [42] اين افراد در ابتدا خود را با نام معتزله عنوان کردند و افکار و عقايد خود را در قالب استدلالات منطقي و فلسفي بيان نمودند، اما پس از شيوع آراي التقاطيشان، بزرگان معتزله، آنان را از خود راندند؛ هر چند که آراي آنان مورد قبول عامه قرار گرفت و ننگي بر مکتب اعتزال باقي ماند. به اين ترتيب افکار مانوي توانست در پوشش تعاليم اسلامي و فرهنگ فرق جديد از جمله معتزله، نفوذ خود را در ميان تازه مسلمانان حفظ کرده و به حيات خود استمرار ببخشد.
مانويت، علاوه بر تأثيري که در شکلگيري کلام و فلسفه اسلامي داشت، به عقيده برخي از صاحب نظران در به وجود آمدن «تصوف» نيز نقش مهمي ايفا کرد. در ذيل به بررسي اين ديدگاه ميپردازيم.
2. تصوف
مباحثات و مجادلات عقيدتي در اوايل عصر عباسي بالا گرفت و اعتقادات مردم رنگ تازهاي به خود گرفت. بسياري از بوداييان، مانويان و زردشتيان و حتي مبلغان اين اديان که پس از سقوط حکومت ايران و روم به دين اسلام گرويده بودند، جايگزيني دين جديد در دلهايشان و انس گرفتن با عقل و خردشان بسيار دشوار بود و زدودن بن مايههاي عقايد پيشين به زماني طولاني احتياج داشت. اما پس از سپري شدن دوره فتوحات مسلمانان و استقرار اقوام مقهور و مغلوب در سايه حاکميت جديد، عقايد و افکار سرکوب شده با جلوهاي تازه به ميدان آمدند و جايگزين برخي اعتقادات اسلامي شدند. از جمله تجليات افکار و عقايد تازه مسلمانان در قالب اعتقاد اسلامي، تصوف بود.
پيدايش صوفيگري در جامعه اسلامي معلول علل و عوامل گوناگوني است. در اين ميان زهد و انزوا و سرکوبي غرايز و تمايلات جسماني و دوري از لذايذ دنيوي که از اصول بنيادين مانويان بوده به رشد صوفي گري کمک کرد و عدهاي را جذب اين تفکر نمود. پارسايي و خشونت در خوراک و پوشاک، ترک شهوت و دوري از تشکيل خانواده از احکام مانوي است که موجي از زهد و انزوا را در ميان آحاد جامعه به وجود آورد. اين آموزههاي زهدگرا پس از فراگير شدن اسلام، در قالب صوفيه، ترويج و تبليغ شدند.
علاوه بر مانويت، عوامل ديگري نيز در پيدايش و بسط تصوف در جامعه اسلامي نقش داشتند. آغاز نهضت ترجمه و رواج انديشه فلسفي هلني و همچنين نشر انديشه رهبانيت و انزوا پذيري نصراني به همراه نيروي الهام و رياضت روحي هندي، تأثير به سزايي در پيدايي صوفيگري داشتند.
از آن جا که آيين مانوي مشتمل بر آرا و نظريات عقايد و اديان مختلف بود و سعي در نزديکي به اديان مختلف داشت، کوشيد تا از ديدگاه اديان گوناگون براي پيشبرد مقاصد خويش بهره ببرد. آيين ماني ديني ثنوي و دو گانه شناسي است که در آن رهايي تنها با داشتن حقيقت روحاني به دست ميآيد. پرهيز از شهوات و ازدواج که برابر با شر و ظلمت است، به آزادي روح و جدا شدن انسان از وابستگيهاي مادي کمک ميکند. [43]
مانويت در مواجهه با اسلام به پنهان کاري و پوشيده نگه داشتن عقايد خود روي آورد، اما براحتي توانست با قالبي جديد در شکلگيري تصوف نقش ايفا کند و رياضت و زهد دروني خود را صبغهاي اسلامي بخشد. آن چنان که حتي ابوذر غفاري، صحابي رسول اکرمG، را در اين مسلک آوردهاند. مؤلف تبصرة العوام تصريح ميکند:
و احمد حايط وحدثي طعن در نبي زدندي بدان که زنان بسيار داشت و گويند ابوذر زاهدتر بود از رسول اکرم و اين مذهب ايشان موافق مذهب مانويه است که او خلق بدان داشته بود که ترک نکاح کنند و به لواطه مشغول شوند تا نسل منقطع شود و ازدواج از ممازجت اجسام خلاص يابد. [44]
نتيجهگيري
به رغم آزار و شکنجه مانويان به دست ساسانيان، اجتماع مانويان در عراق باقي ماند. پس از پيروزي مسلمانان، مانويت با بهره بردن از فضاي باز سياسي و اعتقادي به ترويج افکار و احکام خويش پرداخت.
رونق فن نويسندگي در ميان مانويان، به نزديکي آنان با کاتبان و منشيان حکومتي عباسي کمک کرد. نياز مسلمانان به تخصص و مهارت اداري و ديواني ايرانيان و مانويان همچون عبدالحميد و ابن المقفع ـ که به زندقه گري متهم بودند ـ مجال مناسبي جهت توسعه و نشر اعتقادات آنان بخشيد. ايجاد روحيه ترديد و شک در الوهيت از جمله عقايد مانوي بود که به تدريج در تازه مسلمانان به وجود آمد. روح کنجکاوي و تحرک اسلام، مسلمانان را بر آن داشت تا افکار خود را در قالبهاي عقلي و کلامي ريخته و با استدلال و منطق پاسخگوي شبهات و پرسشهاي جديد باشند.
علاقه خلفاي عباسي به مباحث فلسفي و عقلي، تأثير به سزايي در نگارش آثار بسياري در رد عقايد مانوي و ثنوي داشت. رشد و گسترش چنين مباحثي، عمق نفوذ آراي مانوي را در جامعه مسلمانان نشان ميدهد. نگارش کتابها و رسائل متعدد در رد مانويت از سوي علماي اسلامي مبين اهميت مبارزه با رشد چنين عقايد انحرافي در ميان مسلمانان است.
در اين ميان، امامان شيعه به خصوص امام صادق (عليه السلام) نقش مؤثري در تنوير افکار عمومي و رد عقايد باطل داشتند. از جمله امامان شيعه در اين دوران با سرکردگان زنادقه، جلسات مناظره متعددي در جهت تحکيم اعتقادات اسلامي و مبارزه با شک و دودلي در ميان مسلمانان برگزار کردند. در چنين شرايطي که جهان اسلام با ظهور فرقههايي چون جبريه، معتزله و اشاعره مواجه شده و درگير منازعات فرقهاي بود، ائمه شيعه به مبارزه با بدعتها برخاسته و با استمداد از نيروي عقل و استدلالات منطقي به اثبات مباحث اعتقادي و توحيدي اسلام ميپرداختند.
بسط و گسترش عقايد ثنوي مانوي در جهان اسلام و دادن صبغه اسلامي به عقايدشان جهت بقاي خود، زمينه ساز تکوين تصوف در جامعه مسلمانان گرديد. هر چند ورود عقايد ديگر مثل انديشههاي مسيحي، هلني و هندي نيز در اين خصوص تأثير گذار بودند.
از آن جا که در آيين مانوي رهايي تن با پرهيز از شهوات و ازدواج و جدا شدن از وابستگيهاي مادي و دنيايي به دست ميآيد، نزديک شدن به اعتقادات صوفيه، راهي براي سرايت آراي مانوي به شمار ميرفت. مانويان نيز براي جذب پيروان بيشتر، در قالب تصوف به نشر احکام خويش پرداختند. به اين ترتيب حرکت زيرکانه و مخفي مانويان در قرون اوليه اسلامي، به ماندگاري حيات فکري آنان در طي ساليان متمادي کمک کرد.
پي نوشت ها:
1. ابوريحان بيروني، الآثار الباقية عن القرون الخالية، ترجمه اکبر دانا سرشت، (تهران، چاپ سوم، 1363) ص 269.
2. ابن نديم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، (تهران، چاپ دوم، 1436 ق) ص 458.
3. ابوريحان بيروني، پيشين، ص 310.
4. همان، ص 309 و 310.
5. ابن نديم، پيشين، ص 484.
6. عمرو جاحظ، البيان و التبيين، (قاهره، دارالفکر، بيتا) ص 459 ـ 460.
7. مطهربن طاهر مقدسي، البدء و التاريخ، الجزء الثالث، (بيروت، دارصادر) ج 6، ص45 ـ 46.
8. گئوويدن گرن، ماني و تعليمات او، ترجمه نزهت صفاي اصفهاني، (تهران: نشر مرکز، چاپ اول، 1376) ص 176.
9. ابن نديم، پيشين، ص 460.
10. هاشم معروف الحسني، شيعه در برابر معتزله و اشاعره، ترجمه محمد صادق عارف، (مشهد، آستان قدس رضوي) ص 31.
11. ابن نديم، پيشين، ص 338.
12. همان، ص 248.
13. احمد بن يحيي ابن المرتضي، طبقات المعتزله، (بيروت، طبع المکتبه الکاتوليکيه، 1922 م) ص 29 ـ 30.
14. عبدالرحمن البدوي، من تاريخ الالحاد في الاسلام (قاهره، دارلکتب الاسلاميه، 1945 م) ص 198 ـ 228.
15. امام قاسم ابراهيم، الرد علي الزنديق اللعين ابن المقفع، (بيجا، چاپ گويدي، 1927 م) ص 52 ـ 53.
16. همان، ص 4 ـ 7.
17. همان، ص 3، 8، 33 و 35.
18. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، (بيروت، موسسه الوفاء، الطبعة الثانية، 1983 م) ج 47، ص 240 ـ 213 و 413 ـ 296.
19. محمد بن محمد بن نعمان کليني، الاصول من الکافي، تصحيح علي اکبر الغفاري، (تهران، دارالکتب الاسلاميه، ]بي تا[)، ج 1، ص 105 ـ 108.
20. ابن حزم اندلسي، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، (بيروت، دارالندوة الجديدة، ]بي تا[، ج 1، ص 44 ـ 38؛ و شيخ صدوق، کتاب التوحيد، ترجمه محمدعلي بن محمد حسن الاردکاني، (تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ]بي تا[ ص 121 و 119.
21. ابن نديم، پيشين، ص 175 ـ 176.
22. مسعودي، التنبيه و الاشراف، (قاهره، دارالصاوي، ]بي تا[، ج 8، ص 393.
23. ابوريحان بيروني، پيشين، ص 208.
24. ابن نديم، پيشين، ص 338.
25. همان، ص 338.
26. شمس الدين ابراهيم ابرقويي، مجمع البحرين، تصحيح تجيب مايل هروي، (تهران، نشر مولي، 1364) ص 162.
27. عباس قمي، سفينة البحار، (نجف، مطبعة العلمية، بيتا) ج 2، ص 285.
28. کليني، پيشين، ج 1، ص 128.
29. زخرف (آيه 8).
30. محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، (بيروت، موسسه الاعلمي، 1403 ق) ج 18، ص138.
31. ابي علي الفضل بن الحسن، طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، (بيروت، دارالفکر، 1414 ه.) ج 2، ص 201 ـ 202.
32. همان، ص 204 ـ 206.
33. محمد باقر مجلسي، پيشين، ج 10، ص 177.
34. محمد ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلامية، (قاهره، دارالفکر العربي، بيتا) ج 1، ص 153.
35. عمرو جاحظ، التربيع و التدبير، (قاهره، دارالفکر، بيتا) ص 100 ـ 101.
36. همان، ص 199.
37. عبدالقاهر بغدادي، الفرق بين الفرق، (بيروت، دارالافاق الجديد، 1393 م) ص 74.
38. ابن اثير، الکامل في التاريخ، (بيروت، موسسه التاريخ العربي) ج 5، ص 222.
39. محمد ابو زهره، پيشين، ج 1، ص 167.
40. ابن خلکان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1949 م) ج 5، ص 63.
41. ابن جوزي، تلبيس ابليس، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو، (تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1386) ص118.
42. ابن نديم، پيشين، ص 338.
43. عبدالرحمن بدوي، تاريخ تصوف اسلامي، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، (قم، دفتر نشر معارف اسلامي، چاپ اول، 1375) ص 157.
44. حسني رازي، تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام، تصحيح عباس اقبال، (تهران، اساطير، 1313) ص 51 ـ 52.
منابع
- قرآن کريم.
- ابوزهره، محمد، تاريخ المذاهب الاسلامية، قاهره، دارالفکر العربي، بيتا.
- ابن الاثير، عزالدين ابوالحسن، الکامل في التاريخ الطبعة الرابعه، بيروت، موسسه التأريخ، 1414 ق.
- ابن نديم، اسحاق بن محمد، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، چاپ دوم، تهران، بانک بازرگاني ايران، 1436.
- اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، قاهره، طبع دارالکتب المصرية، 1969 م.
- ابن خلکان، احمد بن محمد بن ابي بکر، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، بيروت، دار صادر، 1949 م.
- ابن جوزي، ابوالفرج، تلبيس ابليس، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1368.
- ابراهيم، امام قاسم، الرد علي الزنديق اللعين ابن المقفع، مصر، چاپ گويدي، 1927 م.
- بيروني، ابوريحان محمد، الاثار الباقية عن القرون الخالية، ترجمه اکبر داناسرشت، چاپ سوم، تهران، اميرکبير، 1363.
- ______، تحقيق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقي سها، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بيتا.
- بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بيروت، دارالآفاق الجديده، 1393 ق.
- جاحظ، عمرو، التربيع و التدبير، قاهره، دارالفکر، بيتا.
- ______، البيان و التبيين، تحقيق عبدالسلام هارون، قاهره، طبع مصر، 1359 ق.
- حسني رازي، مرتضي بن داعي، تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام، تصحيح عباس اقبال، چاپ اول، تهران، اساطير، 1313.
- شهرستاني، عبدالکريم، الملل و النحل، تخريج محمد بن فتح الله بدران، طبعه الثانيه، قاهره، مطبعه الانجلو المصريه، بيتا.
- طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، بيروت، موسسه الاعلمي، 1403 ق.
- طبرسي، ابي علي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالفکر، 1414ق.
- قمي، عباس، سفينة البحار، نجف، المطبعة العلمية، بيتا.
- کليني، ابوجعفر محمد بن محمد، الکافي، تصحيح علي اکبر الغفاري، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1389 ق.
- مقدسي، مطهربن طاهر، البدء و التاريخ، الجزء الثالث، بيروت، دارصادر، 1903 م.
- مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، الطبعة الثانية، بيروت، موسسه الوفاء، 1983 م.
- مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محي الدين عبدالحي، مصر، دارالکتب الاسلاميه، 1967 م.
- ______، التنبيه و الإشراف، قاهره، دارالصاوي، ]بي تا[.
- الحسني، هاشم معروف، تصوف و تشيع، ترجمه سيد محمد صادق عارف، چاپ دوم، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375.
- ______، شيعه در برابر معتزله و اشاعره، ترجمه محمد صادق عارف، مشهد، آستان قدس رضوي، 1371.
- بدوي، عبدالرحمن، من تاريخ الالحاد في الاسلام، قاهره، دارالکتب الاسلاميه، 1945 م.
- فاضل، محمود، معتزله، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1362.
- ويدن گرن، گئو، ماني و تعليمات او، ترجمه نزهت صفاي اصفهاني، چاپ اول، تهران، نشر مرکز، 1376.
منبع: / فصلنامه / تاريخ اسلام / 1386 / شماره 31، پاييز ????/?/??
نويسنده : حسين مفتخري
نويسنده : راحله ضائفي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید