در ميان فلات پامير و فلات آناتولي، فلاتي وجود دارد كه از شمال به درياي خزر و از جنوب به خليج فارس و درياي عمان منتهي ميشود. اين فلات پل ارتباطي غرب و شرق و يگانه راه تعامل تمدنهاي باستاني بينالنهرين، مصر و يونان با تمدنهاي چين و هند بوده است. آثار به جامانده از برخي ساكنين بومي غرب اين منطقه كه در كوههاي زاگرس و منطقه خوزستان تمدني، به نام «اوراتور» و «كيلام» به وجود آورده بودند، نشان ميدهد اينان در باورهاي خود، تحت تأثير اديان بينالنهرين بوده و معابد و مراسمي همانند معابد و مراسم ديني تمدنهاي سومر، بابل و آشور داشتهاند. «زيگورات» چغازنبيل كه آثارش از دلتپههاي نزديك شوش بيرون آورده شده ، شدت اين تأثيرپذيري در معماري معابد كيلامي را نشان ميدهد. اين نوع از ارتباط و پيوستگي بين ساكنين فلات ياد شده و بينالنهرين بعد از مهاجرت آرياييها در سمت شمال شرقي به اين فلات از بين رفت و تازهواردان كه با ورود خود، فرهنگ و رسوم جديدي را به ارمغان آورده بودند، علاوه بر قلع و قمع ساكنين بومي، نام اين منطقه را نيز به افتخار نام قبيله خود «ايران»، ناميدند.
اطلاعات ما درباره باورهاي ديني مهاجرين تازه وارد آريايي به فلات ايران چندان زياد نيست و آنچه از سوي برخي مستشرقين و با استناد به آثار ديني و باستاني باقيمانده از نژاد هند و اروپايي ارائه شده، معرف نوعي طبيعتپرستي و تعدد خدايان است. هرچند به نظر ميرسد اين مطلب نتيجه مستقيم تجزيه و تحليل اطلاعات تاريخي نباشد و مستشرقين ياد شده بيشتر تحت تأثير فرضيههاي پيشيني و خودساخت خود بوده باشند.
بر اساس دادههاي تاريخي، باورهاي ديني ساكنين فلات ايران از سه هزار سال قبل تا ورود اسلام به اين سرزمين با نامهايي چون «آيين مغان»، «آيين مهرپرستي»، «آيين مجوس»، «آيين زرتشت»، «آيين زروان»، «آيين مزدك»، «آيين مانوي» و... شناخته ميشده، ولي دانستن حد و مرز اين نامها و چگونگي ظهور، تطور، تكامل، سقوط و اضمحلال آنها در طول سدههاي طولاني و دست يافتن به اصول و فروعشان، مهمترين چالش پژوهشگران معاصر بوده است.
ما براي بازكاوي تاريخ باورهاي ديني ايرانيان قديم از دو منبع و مرجع ميتوانيم استفاده كنيم: اولين منبع، مربوط به اطلاعاتي ميشود كه از آثار باستاني و كتيبههاي به جامانده از حكومت ماد و امپراطوريهاي هخامنشي، اشكاني و ساساني به دست ميآيد و با كمي خوشبيني ميتوانيم كتابي كه امروزه به نام اوستا شناخته ميشود و ساير كتابهاي اقماري آن را از زمره همين منابع به حساب آوريم.
دومين منبع، آثار نويسندگان باستاني تمدنهاي غيرايراني، مثل تمدن يونان و روم و يا حتي نويسندگان و مورخين تمدن اسلامي است كه اطلاعات گرانبهايي از باورهاي ديني ايراني كهن به ما ارائه ميدهند.
آنچه به صورت سنتي بين بيشتر محققين و پژوهشگران متداول شده، اين نظريه است كه آرياييهاي ايراني همانند خويشاوندان هندي خود، باورهاي طبيعتپرستانهاي داشتند، ولي با ظهور پيامبري به نام «زرتشت» به سمت توحيد و يگانهپرستي، گرايش پيدا كردند. بنابراين ساكنين ايران را بايد زرتشتي دانست كه «اوستا» كتاب مقدس آنها بوده و حتي مسلمانان، به هنگام ورود به فلات ايران به دليل همين كتاب آنها را از زمره اهل كتاب به حساب آوردند.
اين طرز تلقي كه باورهاي ديني زرتشتيان امروزي ايران و پارسيان هند را بازمانده باورهاي ديني ايران باستان ميداند تمام اطلاعات تاريخي را بر اين فرضيه تطبيق داده و عرصه را بر ارائه نظريههاي نو و جديد، تنگ ميكند.
تمام دادههاي تاريخي كه از آثار ساختماني و كتيبههاي باستاني دوره ماد، هخامنشي، اشكاني و... به دست ميآيد و همچنين گزارشهاي مورخين يوناني و نويسندگان اسلامي با چنين پيشفرضي تجزيه و تحليل ميشود؛ ليكن اين نظريه با چندين چالش هم مواجه است و بايد به اين سئوالها پاسخ دهد كه:
1ـ تاريخ دقيقي براي ظهور زرتشت به عنوان پيامبر آيين مزديسني، وجود ندارد. عدهاي تاريخ ظهور او را ششصد سال قبل از ميلاد و برخي شش هزار سال قبل از ميلاد دانستهاند.
بنابراين نميتوان گفت آرياييها از چه زماني با آيين زرتشت آشنا شدهاند و پنج هزار و چهارصد سال مدتي نيست كه بتوان آن را ناديده گرفت.
2ـ محل تولد زرتشت مردد بين آذربايجان، ري و افغانستان است و اگر تولد او را ششهزار سال قبل از ميلاد و منطقه «آذربايجان» يا «ري» بدانيم ديگر نميتوانيم بگوييم وي از نژاد آريا بوده و يا در ميان آرياييهاي افغانستان به پايتختي بلخ به تبليغ آيين خود پرداخت؛ زيرا در آن زمان آرياييها هنوز به منطقه خراسان بزرگ و فلات ايران وارد نشده بودند.
3ـ در مورد زرتشت اطلاعات چنداني وجود ندارد و آنچه به دست ما رسيده بيشتر ساخته ذهن برخي نويسندگان زرتشتي در دوره اسلامي است كه سعي در ارائه چهرهاي شبيه به چهره پيامبران بنياسرائيل از زرتشت داشتهاند. در برخي از اين نوشتهها مطالبي كه درباره تولد، كودكي، نوجواني، معجزات و... آورده شده، نوعي تقليد ناقص و ناپخته از زندگي پيامبراني چون حضرت ابراهيم، حضرت موسي و حضرت عيسي ميباشد.
4ـ كتابي كه «اوستا» ناميده ميشود به احتمال، بعد از ورود مسلمانان به ايران جمعآوري شده تا اينان خود را اهل كتاب معرفي كنند، زيرا اولاً: قديميترين نسخه اوستا كه به خط «دبيره» نوشته شده مربوط به 1325 ميلادي ميباشد، يعني حدود هفتصد سال پيش، كه در دانمارك نگهداري ميشود. ثانياً:اعراب كه زماني زير سلطه ساسانيان بودند و آنها را از نزديك ميشناختند ايرانيان را صاحب كتاب نميشمردند و حتي به پيامبر اسلام و حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) اعتراض كردند كه چرا با آنها همانند اهل كتاب رفتار ميكنند. بنابراين آرياييهاي دوره ساساني كتاب شناخته شدهاي نداشتند و در برخي روايات تنها به اين نكته اشاره شده كه يكي از مشركين مكه، در برابر قرآن، قصههاي باستاني ايران را ميخواند تا مردم را به سوي خود جلب نمايد.
ثالثاً: بر فرض در دوره ساساني كتابي به نام اوستا بوده الان دليلي در دست نيست كه كتاب اوستاي كنوني همان كتاب باشد.
4ـ حتي اگر باور كنيم كه اوستا كتاب مقدس زرتشتيان بوده باز اوستاپژوهان اعتراف ميكنند كه تنها قسمتي از بخش گاتها به زرتشت تعلق دارد. و بقيه آن يا به دوران قبل از زرتشت باز ميگردد يا به دوره بعد از زرتشت؛ بنابراين نبايد اوستاي كنوني را كتاب مقدس زرتشت به حساب آورد.
حال با اين تشتت چند هزار ساله و غير مستند بودن كتاب اوستاي موجود، چگونه ميتوان ادعا كرد كه آيين زرتشت دين ايران باستان و اوستاي كنوني، كتاب مقدس آنان بوده است.
براي پاسخ به سئوالهاي بالا و يافتن دين ايرانيان باستان ميتوان نظريه جديدي را مطرح كرد كه با متون و آثار تاريخي به جا مانده، تناسب و سنخيت بيشتري دارد و ميتواند به عنوان نظريهاي جديد مورد نقد و نظر قرار گيرد و انحصار نظريه قبلي را از بين ببرد.
بر اساس نظريه جديد دين عمومي ايرانيان كهن و به تعبير ديگر دين مادر در فلات ايران، «آيين مجوس» بوده است كه در طول تاريخ تغيير و تحولات و شاخههاي متعددي پيدا كرده است. يكي از اين شاخهها «آيين زرتشت» بوده كه توسط زرتشت تبليغ ميشده، ولي همين شاخه هم بعدها تغيير و تحولات فراواني به خود ديده و با به قدرت رسيدن دولت ساساني تنها قرائتي خاص از آيين زرتشت رسميت يافته و مورد حمايت اين دولت قرار گرفته است و زرتشتيان امروزي با كمي تغيير و تحول ادامهدهندگان سنت زرتشتي همان قرائت خاص هستند و نميتوان آنها را نماينده آيين زرتشت كه از سوي زرتشت تبليغ ميشده يا آيين مجوس كه دين عمومي و اصلي ساكنين فلات ايران بوده است به حساب آورد.
ادله اين نظريه را ميتوان در موارد ذيل، چنين خلاصه كرد:
1ـ روايات اسلامي بين آيين مجوس و آيين زرتشت فرق ميگذارند. به عنوان مثال امام صادق(ع) در پاسخ فردي كه سئوال ميكند آيا «زرتشت»پيامبر مجوس بوده، ميفرمايد: «زرتشت در ميان مجوس با زمزمه آمد و ادعاي نبوت كرد و عدهاي از آنان به او ايمان آورده و عدهاي او را انكار كرده و بيرونش كردند تا اينكه در بيابان طعمه درندگان شد.»
در حالي كه در روايتي ديگر امام(ع) كشته شدن پيامبر مجوس و سوخته شدن كتابش را توسط مردم دانسته و نام او را جاماسب معرفي ميكند و ميفرمايد: «مجوس پيامبري داشت كه او را كشتند و كتابش را سوزاندند. او كتابي كه در پوست دوازده هزار گاو نوشته بود را به ميان آنان آورد و به او جاماسب گفته ميشد. » بنابر مفاد اين حديث، ميتوان گفت كه نام مجوس از جاماست اخذ شده و اين كتاب ربطي به اوستاي فعلي نداشته و تطبيق اين روايت و احاديث همگون بر كتاب اوستايي كه ادعا شده در دوره هخامنشي، بوده و در حمله اسكندر سوخته ادعايي بيدليل است.
3ـ از ميان نويسندگان اسلامي مؤلف «تاج العروس» به خوبي بين آيين مجوس و آيين زرتشت فرق گذاشته و مينويسد: «مجوس بر وزن صبور مردي بود كه گوشهاي كوچك كه براي ملت مجوس ديني وضع كرد و مردم را به آن فرا خواند، به طوري كه بعضيها گمان كردهاند آن «زردشت» فارسي نيست؛ زيرا زردشت بعد از ابراهيم بوده در صورتي كه مجوس دين قديم است و زردشت بعدها آن را تجديد كرده و تغييراتي داده است كلمه مجوس معرب «منج گوش» است»
از ميان مستشرقين هم برخي معتقد به دوگانگي بين آيين زرتشت با آيين اصلي ايرانيان كهن بودهاند و معتقدند «تا اندازهاي قطعي است كه يك دين مزدايي نه تنها پيش از زرتشت وجود داشته، بلكه دير زماني پس از او هم بيآنكه برخوردي با ساختمان دين او داشته باشند، وجود داشته است من ميان دين مزدايي و دين زرتشت كه تنها پرداخت ويژهاي از دين مزدايي است، جدايي مينهم.»
3ـ شاهان هخامنشي كه قدرت و حكومت خود را لطف و مشيت خداوند و نعمتي از سوي او ميدانستند در كتيبههاي خود اشارهاي به زرتشت و آيين او نميكنند و اثري از وجود اهريمن و امشاسپندان كه گويا از نوآوريهاي زرتشت بوده به چشم نميخورد. همين امر باعث شده كه تقريباً اكثر پژوهشگران اذعان كنند كه هخامنشيان زرتشتي نبودند و هردوت، متولد 484 قبل از ميلاد، كه گزارشي نسبتاً جامع از ايران ارائه ميدهد، نامي از زرتشت و آيين زرتشتي نميبرد. اين در حالي است كه هخامنشيان نه تنها خود موحد بودند، بلكه ارتباط تنگاتنگي با آيين يهوديت و پيروان آن داشتند. به عنوان مثال كوروش كه از سوي يهوديان «مسيح» ناميده ميشد در فرماني مينويسد: «من كوروش، پادشاه پارس، اعلام ميدارم كه خداوند خداي آسمانها، تمام ممالك جهان را به من بخشيده است و به من امر فرموده است كه براي او در شهر اورشليم كه در يهودا است خانهاي بسازم، بنابراين از تمام يهودياني كه در سرزمين من هستند، كساني كه بخواهند ميتوانند به آنجا بازگردند و خانه خداوند اسرائيل را در اورشليم بنا كنند، خداوند همراه ايشان باشد.»
اين ارتباط در دوره شاهان بعدي نيز ادامه پيدا كرد. حمايت بيدريغ داريوش، خشايارشا و... كه قسمتي از آنها در عهد عتيق، يعني كتاب مقدس يهود، منعكس شده نشانگر رابطه ديني و مذهبي بين شاهان هخامنشي و آيين يهوديت است، در حالي كه در ميان آيين زرتشت و پيروان آن با آيين يهوديت چندان ارتباطي وجود ندارد.
همچنين نشانهاي بر تقديس آتش و يا در دخمه گذاشتن مردگان به جاي دفن كردن در عصر هخامنشيان وجود ندارد. مقبرههاي بجامانده از شاهان هخامنشي در تخت جمشيد، نقش رستم و پاسارگاد نشان ميدهد كه آنان مردگان خود را دفن ميكردند؛ در حالي كه تقديس آتش و برج خاموشان از اصول مهم و مناسك اصلي آيين زردشت است و به همين دليل از شاهان ساساني مقبرهاي بر جاي نمانده است.
4ـ شاهان اشكاني را نيز نميتوان زرتشتي ناميد و وجود اسم «مهرداد» كه نام چندين شاه اشكاني بوده نشانهاي از گرايش اين شاهان به آيين مهرپرستي است نه آيين زرتشت. هرچند در اين دوره هم ارتباط مردم ايران با آيين يهوديت ادامه داشته و منتظر ظهور مسيح اين قوم بودهاند، چنانكه در انجيل متي به اين مطلب اشاره شده كه چند مجوس ستارهشناس از مشرق زمين به اورشليم آمده پرسيدند كجاست آن كودكي كه بايد پادشاه يهود گردد...» شاهان اشكاني نيز مردگان خود را به خاك ميسپردند و وقتي امپراطور روم از آديابن ميگذشت دستور داد گورستان شاهان پارت را ويران سازند و استخوانهاي مردگان را بيرون آورند.
ساسانيان نيز كه خود را مبلّغ آيين زرتشت ميدانستند، منكر گرايش اشكانيان به كيش زردشتي بودند و خودشان نه تنها رابطهاي با يهوديان و مسيحيان اهل كتاب نداشتند، بلكه سختگيريهايي نيز بر آنها اعمال ميكردند؛ چنانكه در تلمود اشاره شده كه اردشير اول يهود را از اعمال كيفرهاي سخت بر همدينان خود محروم ساخت. و در كتيبه كرتير به صراحت مينويسد: «... ولي اهريمن و ديوان را ضربتها و درد و رنج فراواني نصيب شد و آيين اهريمن و ديوان از كشور رخت بر بست و به دور افكنده شد و كاهنان يهود و بودايي و برهمنان و نزاريان و زنديكان از هم فروپاشيد و تصويرهاي خدايشان منهدم گشت و پرستشگاههاي ديوان نابود شد و به جايگاه ايزدان بدل گشت ».
بنابراين آييني كه امروزه به نام زرتشت معروف شده، تنها قرائتي خاص و يا شعبهاي از آيين زرتشتي است كه در زمان ساسانيان و به همت آنان رسميت يافت و خود اين آيين نيز هرچند در فلات ايران و در ميان پيروان آيين مجوس ظهور يافته بود تفاوتهاي اساسي با آيين مجوس كه از سوي قرآن در رديف اديان داراي كتاب و در مقابل مشركين قرارگرفته، دارد. به خصوص بر آيين زرتشتي باقي مانده از عصر ساساني انتقادهاي جدي وارد است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
ـ چندگانه پرستي و قديم بودن عالم: بر اساس برخي از سرودهاي گاتاها اهورامزدا مانند خداي متعال و برتر از همگان مورد پرستش قرار ميگرفته، ولي اين ديدگاه بعدها تزلزليافته و نوعي چندگانه پرستي و تعدد قدما وارد اين آيين شده و امشاسپندان نيز در خور پرستش معرفي شدند. هرچند بعد از ورود اسلام به سرزمين ايران براي احياي دوباره توحيد در آيين زرتشت تلاشهايي صورت گرفت، اما باز ميتوان آثاري از تعدد قدما در اين آيين را به دست آورد. چنانكه گفتهاند: «بهدنيان گويند اهرمن از زمان پديد آمد و هم ايشان گويند كه فرشتگان و آسمانها بوده و هستند و باشند» برخي معتقدند كه در اوستا به سه خدا اشاره شده چرا كه در فرهنگ زرتشتي موجودات به سه دسته تقسيم ميشوند:
الف)خودَاتا (خود آفريده و خود ساخته) برخي از ذوات طبيعت مثل مكان، زمان به معني زروان، روشني بيپايان، تاريكي بيكران، آسمان اعلي، خودآفريده هستند و خدايان اين آيين هستند.
ب) مزداداتا (آفريده مزدا) جهان مادي و جسماني، آنچه نيكو و براي انسان مفيد است توسط مزدا آفريده شده است.
ج) دَوَهَ داتا (آفريده اهريمن): موجودات زيانبخش و پليد از قبيل مگس، مورچه، وزغ، ملخ، سرما، بيماري، ديوها و...
بنابراين خالق هستي اهورامزدا و اهريمن هستند كه اولي خوبيها و دومي بديها را آفريده و اين همان ثنويت است، اما چون موجودات ديگري نيز خود آفريده ميباشند، ثنويت به تثليث يا چند خدايي تبديل ميشود. به همين دليل برخي اعتقاد دارند كه در آيين زرتشتي اهورامزدا و امشاسپندان در خور پرستش هستند كه همان تعدد در معبود ميباشد.
2ـ پرستش طبيعت: مظاهر طبيعت همچون خورشيد و ماه و آتش در آيين زرتشت مورد نيايش قرار ميگيرد؛ هرچند در برخي از متون اخير اين مظاهر به عنوان قبله نيايش معرفي ميشوند.
3ـ نژاد پرستي: هر چند برخي ادعا كردهاند كه دعوت زرتشت فراگير و جهاني بوده و او همگان را به آيين خود دعوت ميكرده، ولي شاهد تاريخي نشان ميدهد كه همه پيروان آيين زرتشت، نژاد آريايي داشته و از ديگر نژادها كسي در جرگه پيروان زرتشتي در نيامده و همين نژادپرستي از عوامل مهم پيدايش نظام طبقاتي و ازدواج با محارم شده است. «كرتير» از بنيانگذاران زرتشتي ساساني در سنگ نوشتهاي كه از او باقي مانده مينويسد: «بسيار ازدواجها ميان محرمان برقرار نمودم »از ديدگاه اين آيين جان ديگران ارزشي ندارد. به عنوان مثال پزشكي كه ميخواهد عمل جراحي ياد بگيرد بايد اول روي ديوپرستان (غيرزرتشتي) آزمايش كند و اگر سه ديوپرست به دست او مرد، او ديگر نبايد بر مزداپرستان پزشكي كند.
4ـ نظام طبقاتي: جامعه ساساني كه نماد جامعه مورد نظر آيين زرتشت بوده از چهار طبقه تشكيل شده بود: 1ـ آژون(روحانيان) 2ـارتش تاران 3ـ كشاورزان 4ـ صنعتگران و هر طبقهاي محدوديتها و امتيازهاي خود را به ارث ميگذاشت و امكان ترقي از طبقهاي به طبقه ديگر وجود نداشت علم و ثروت و قدرت در اختيار طبقه بالا بود و طبقات پايين امتيازي جز كار و بردگي نداشتند.
5ـ انحصارگرايي علمي:يك از ويژگيهاي جامعه زرتشتي ساساني انحصاري بودن آموزش در دست موبدان و طبقه كاهن بوده است، چنانكه گفتهاند: «موبد را بايد لغت پهلوي غير را نياموزد چه يزدان به زردشت گفته است كه اين علم را به فرزندان خود تعليم كن.»
6ـ حكومتي شدن دين: همانگونه كه گذشت آيين زرتشت فعلي باقيمانده قرائتي خاص از آيين زرتشت است كه از سوي ساسانيان تبليغ ميشد و در حقيقت آييني دولتي بود و اردشير بابكان كه نگاهبان آتش بود بعد از برپايي آتشكده بزرگ شاهي منصب كاهني آن را بر عهده داشت و موبدان موبد، شناخته ميشد و در فهرست درباريان وي از موبدان موبد نامي نبود. به همين دليل كرتير در سنگنوشته خود با افتخار قلع و قمع پيروان ديگر اديان و مذاهب و برپايي آتشكدهها را از افتخارات خود ميشمارد، وي ميگفته: «آنان (موبدان و شاهان) برادران يكديگرند از يك زهدان زاده شدهاند و هرگز از يكديگر جدا نميشوند» و نتيجه چنين امري دستوري شدن دين و احكام آن بود كه با صلاحديد شاه تغيير مييافت.
ـ غير عملي بودن احكام و مناسك اوستا: آموزههاي موجود در اوستا به خصوص احكام عملي كه در بخش ونديداد آمده بيشتر به مسائلي درباره تقدس سگ، احكام دفن مرده، زن حائض و... اشاره كرده كه به چند نمونه از آنها اشاره ميشود:
لف) تقديس سگ: در ونديداد سگ از مقام بسيار بالايي برخوردار است و احكام زيادي را به خود اختصاص داده است. به عنوان مثال، هر كسي استخواني سخت و ناجويدني به سگ گله و خانگي بدهد مجازات «پشوتنو» را به دنبال دارد. همچنين اگر سگي را بترساند به گونهاي كه در گودال افتاده و آسيبي ماندگار به او برسد، باز مجازات پشوتنو به دنبال دارد. اصطلاح پشوتنو به معني مرگ ارزان، گناه نابخشودني كه مرتكب آن با دادن تاوان بخشوده نميشود و در بعضي مواقع به معني گناهي كه مجازات آن دويست تازيانه «اَسپهه ـ اَشترا» و دويست شلاق «سَرَوشو ـ چَرَن» است. آمده است.
از ديگر احكام مربوط به سگ مجازات كسي است كه سگ آبي را بكشد، او براي جبران عمل خود بايد ده هزار بسته هيزم سخت خشك، ده هزار هيزم نرم خشك از چوبهاي خوش بو، دههزار بَرْسمَ (شاخههاي تازه بريده شده) دههزار شير پاك و... را به روان سگ آبي بدهد بعد ده هزار مار، دههزار سگنماي (گربه)، ده هزار سنگ پشت، دههزار قورباغهاي كه در خشكي زندگي ميكند، دههزار مور دانه كش، دههزار مور گودال كن، ده هزار كرم خاكي، ده هزار مگس را كشته و ده هزار گودال ناپاك را پر كند و دهها كار ديگر كه هر كس از شنيدن آنها حيران ميماند. همچنين مجازات كسي كه پيكر مرده سگي را بر زمين بيندازد دو هزار ضربه شلاق است.
ب) احكام مربوط به زنان: در اصطلاح ونديداد كلمه «دشتان» به معني قاعدگي، عادت ماهانه زنان كاربرد دارد و احكام بسيار پيچيده و سختي به دنبال دارد، چنين زني بايد دور از ديگران و در «دشتانستان» كه جايي متروك و دور از آتش و آب و مردمان است ساكن شود. در ظرفهاي فلزي كمبها به او غذا ميدهند لكن بايد غذاي كم بخورد تا نيرو نگيرد. بعد او را با گُميز(ادرار گاو) در دو گودال شستشو ميكنند سپس در گودال سوم با آب شستشو ميشود. و در تابستان بايد 200 مورچه بكشد و اگر زمستان بود بايد 200 حشره گزنده و آسيبرسان را از بين ببرد. حال اگر زني بچه مرده به دنيا آورد بايد او را در آلونكي دور از آب و آتش و مردم حبس كرد او بايد 3 يا 6 يا 9 جام گميز«ادرار گاو نر» بنوشد تا رحم او پاك شود. بعد از آن ميتواند شيرگرم ماديان يا گاو را بنوشد ولي نميتواند آب بنوشد تا 3 شب بايد به اين گونه بماند بعد از 3 شب تن و جامه خود را با گميز آميخته با خاكستر و آب در كنار 9 گودال بشويد بعد تا 9 شب بدين منوال تنها ميماند. بعد از آن تن و جامه خويش را با ادرار گاو و آب ميشويد تا پاك شود.
ج) مجازات دفن مرده: از ديدگاه اوستا زمين پاك است و نبايد مرده را در آن دفن كرد؛ زيرا مرگ سلاح اهريمن است و موجب آلودگي امشاسپندان ميشود. بلكه او را بايد در دخمهاي گذاشت تا خوراك حيوانات مردار خوار شود. و مجازات كسي كه مرداري را در آب يا آتش بيفكند سنگين بوده، چنين كسي هرگز رستگار نشده و ديگر باره پاك نميشود و يا كسي كه پيكر مرده را نبسته و با مفرغ و سنگ در زمين استوار نكند 400 ضربه شلاق است كشيدن جامه بر روي مرده مجازات سنگيني دارد و اگر جامه چرمي بر همه تن مرده بكشد مجازات او دو هزار تازيانه خواهد بود. و هر كس مردهاي يا لاشه سگي را در زمين دفن كند و يكسال در زمين بماند نيز دو هزار تازيانه است و اگر دو سال بماند ديگر بيتوبه خواهد بود و با جريمه و كفاره تطهير نميشود.
اگر كسي ناخواسته با مردهاي برخورد كرد طريقه پاك شدن او اين است كه تن خود را سي بار با گميز(ادرار گاو نر) بشويد و با دست خود سي بار خود را بمالد و هزار قدم برود تا كسي صداي او را بشنود اگر نكرد يك سوم گناهش بخشيده ميشود باز هزار قدم برود اگر كسي كمك نكرد دو سوم گناهش و بار سوم هم اگر كمك نكردند تمام گناهش بخشيده ميشود. حال كسي اگر در حال دويدن به آب يا درخت كرده مجازاتش 800 ضربه شلاق است.
پسر مرده هم خانهاي كه پدر در آن مرده را خراب ميكند؛ زيرا خانهاي كه كسي در آن مرده بدشگون است.
8ـ وجود واسطه بين خداوند و بندگان و بخشش گناهان از سوي كاهنان زرتشتي از ويژگيهاي آيين زرتشتي است. در كتاب دبستان مذاهب مينويسد: «چون پسر پانزده ساله شود، دانا دستوري را به دستوري در پذيرد و بيدستوري و مشورت او كاري نكند كه هيچ كوفه(ثوابي) بيرضاي دستور، پسند دادار نيست و دستور را نزد يزدان پايهاي است كه سه يك گناه تواند بخشد و دستور پيشوا و داناي امت زرتشت را گويند.» برخي از وظايف مهم موبدان عبارت بوده از شنيدن اعترافات، عفو گناهكاران و تعيين ميزان كفارات كه هر سه وظيفه، نشانگر وساطت بين خدا و بندگان و عدم دسترسي مستقيم به اهورامزدا ميباشد. اين وساطت در عبادت و انجام فرائض كه ريشه در نژادپرستي و نظام طبقاتي جامعه زرتشي داشت باعث دوري مردم از آموزههاي آيين زرتشت شد و اين آيين در نهايت تبديل به وسيلهاي براي تثبيت قدرت شاهان و موبدان گشت
نويسنده: رسول رضوي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید