نگاهي بر آسيبها و اشکالات فرق صوفيه
بحث پيرامون فرقههاي صوفيه از دو جهت داراي حساسيت و اهميت ويژهاي است: نخست آنکه، اين فرقهها در جوامع اسلامي بسيار متنوع و تأثيرگذارند و به همين دليل، داوري يکساني نيز نميتوان بر آنها داشت و لازم است با دقت و بدون پيشداوري آنها را گزارش و توصيف کرد و سپس به تجزيه و تحليل آنها پرداخت.
جهت ديگر اهميت و حساسيت فرقههاي صوفيه اين است که فرقههاي صوفيه موجود در جامعهي معاصر ايران، با پارهاي از مباني فکري جمهوري اسلامي، يعني عقلانيت اسلامي که از اسلام ناب به دست ميآيد در تعارض هستند. توضيح مطلب اينکه به طورکلي، در کشور ما در حال حاضر ده جريان فکري فعاليت ميکنند که هر ده مورد از جريانهاي معاصر (با تنوع فراوان ميان آنها)، با عقلگرايي اسلامي و مبناي فکري جمهوري اسلامي چالش دارند.
جريان عقلگرايي اسلامي با مؤلفههاي معرفتشناسي رئاليستي (موجه دانستن چهار منبع شناخت يعني، حس و تجربه، عقل، شهود و وحيو اعتقاد به امکان و معيار معرفت و تأکيد بر رئاليسم) و انسانشناسي خدا محورانه (نفي اومانيسم و اعتقاد به کرامت انسان و رساندن او به مبدأ المبادي و غايت الغايات يعني خداوند سبحان، به وسيلهي دين الهي و پيامبران آسماني) و هستيشناسي جامع نگرانه (اعتقاد به جهان مادي و مجرد، دنيا و آخرت، نظام علّي و معلولي يا نظام تجليات) و ارزششناسي سعادت مدارانه (حاکميت فقه و اخلاق اسلامي و حداکثري دانستن آنها) استقرار يافته است؛ اما ده جريان چالش برانگيز در مقابل جريان عقلگرايي اسلامي قرار دارند که در چگونگي و گسترهي چالشهاي آنها، تفاوت فراواني وجود دارد. برخي از اين جريانها در انديشه، تفکر و دستهاي در بُعد فرهنگ اسلامي با جريانِ ياد شده چالش خود را آشکار ميسازند.
اين جريانهاي ده گانه عبارتاند از: «جريان خرده فرهنگهاي موسيقي مدرن، جريان شيطان پرستي، جريان فمينيسم، جريان هايدگريها، جريان روشنفکري تجددگرا، جريان سنتگرايي، جريان تجدد ستيزي افراطي، جريان مکتب تفکيک، جريان بهاييت و جريان تصوّف گرايي و عرفانهاي سکولار» که اين جريان اخير، به دلايل پيش گفته اهميت ويژهاي دارد.
فرقههاي صوفيهي معاصر به قدري متنوعاند که ارايهي تعريف يکساني از آنها غير ممکن است، اما داراي وجوه عامي نظير گرايش به فقهستيزي و مرجعستيزي (با وجود تفاوت مراتب در اين ويژگي) ميباشند. حتي فرقههايي مثل ذهبيه و نعمت اللهيه گناباديه که تقليد از مراجع تقليد را اظهار مينمايند نيز، در موارد ِتعارض ميان فتواي قُطب (عاليترين شخصيت و مقام فرقه) با مرجعيت، ديدگاه قطب را بر فقيه و مرجع تقليد مقدم ميدارند.فرقههاي فعال جامعهي معاصر ايران عبارتاند از:
1- نعمت اللهي مونسيه
2- نعمت اللهي صفي علي شاهي
3- نعمت اللهي گناباديه
4- اويسيه
5- مکتب (نورعلي الهي)
6- شمسيه
7-کميليه
8- اهل حق
9- خاکساريه
10- ذهبيه
البته فرقههاي گناباديه، ذهبيه، اهل حق و مکتب نسبت به ساير انشعابهاي صوفيه فعاليت گستردهتري دارند. اين فرقهها را ميتوان بارويکردهاي اجتماعي (مانند خدمات و خيانتهاي فرقههاي صوفيه به مردم)، سياسي و امنيتي (مانند ارتباط با رژيمهاي طاغوتي و دولتهاي بيگانه)، فقهي (مانند فتاواي فقها و محدثان)، تاريخي (مانند منشأ پيدايش، تحولات، تطورات و عوامل انشعابهاي آنها)، اخلاقي (مانند آسيبها و ناهنجاريهاي اخلاقي)، اعتقادي (بررسي و مطابقت يا عدم مطابقت عقايد آنها با اعتقادهاي شيعه) و ادبي (مانند بررسي آثار فارسي و ادبي فرقههاي صوفيه) بررسي کرد.
ما افزون بر نقدهايي که بر متصوفهي معاصر داريم، نسبت به صوفياني همچون «حسن بصري، جنيد بغدادي و معروف کرخي» ميتوانيم تحليلهايي ارايه نماييم. حسن بصري، کسي است که امام علي(عليهالسلام) تا امام باقر(عليهالسلام) را درک کرده و نه تنها به آنها ايمان نياورده بلکه در برابر آنها ايستاده و بر اميرالمؤمنين(عليهالسلام) جهت درگيري با اهل جمل، طعن ميزند و در نهايت قاضي «حجاج بن يوسف ثقفي» ميشود.
جنيد بغدادي، اولين کسي بود که رقص و سماع را وارد تصوف کرد و ديگران از او پيروي نمودند و منشأ صدور فتاواي مراجع تقليد و فقهاي شيعه در گذشته و حال به جهت انحرافهاي متنوع فرقههاي صوفيه گرديد. اما سؤال اين جاست که چرا برخي از آنها به بهانهي طريقت، از شريعت و احکام شرعي فاصله ميگيرند؟ يا به راحتي فتواي مراجع مبني برحرمتِ ساختن خانقاه و حرمتِ رفتن در مجالس صوفيه را مردود ميشمارند؟ مجالس لهو و لعب، رقص و سماعِ حرام را مرتکب ميشوند و دستهاي نيز به مواد مخدر و مصرف مسکرات رو ميآورند و رفتارهاي نامشروع مرتکب ميشوند.
پارهاي از فرقههاي معاصر تا آنجا پيش رفتند که در دوران دفاع مقدس و حملهي عراق برضد ايران، جوانان را از دفاع و حراست از مرزهاي کشور باز ميداشتند و در پنهاني با فراماسونرهاي جاسوس و خيانت کار غرب گرا، ارتباط برقرار ميکردند. نگارنده شاهد انحراف بسياري از مردم، جوانان و حتي عدهاي از طلبههاي بيسواد بودهام که با وعدههاي مادي و يا معنوي به چه بدبختي مبتلا شدند و زندگي آنها ويران گشت و به جدايي خانوادگي انجاميد. سخن ما در اين است که تمامي فرقههاي صوفيهاي که در جامعهي معاصر ايران وجود دارد، گرفتار مشکلات اعتقادي و يا رفتاري هستند و به همين جهت، عرفان اصيل اسلامي از التقاط و انحراف فرقههاي صوفيه به شدت رنج ميبرد.
عوامل پيدايش تصوف در اسلام
نبايد گمان کرد که تصوف در تاريخ اسلام تنها زاييدهي آموزههاي ديني است بلکه عوامل فراوان ديگري وجود داشته است که منشأ پيدايش تصوفگرايي در ميان مسلمانان بوده است که از جمله ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
1 ـ افکار و مذاهب هندى و بودايى: در عصر حکومت بنىاميه، جماعتى از هندىها به آيين اسلام گرويدند و کتابهاى هندى توسط «منکه» هندى و «ابن دهن» هندى ترجمه شد، مانند: «سند باد الکبير، سند باد الصغير، ادب الهندو الصين» و از همه مهمتر کتاب «يوذاسف» و «يوذاسف و بلوهر» که روش زندگى صوفيانه بود.
مرحوم «صدوق» در «اکمال الدين و اتمام النعمة» و مرحوم «مجلسى» در «بحار الانوار» پيرامون يوذاسف و بلوهر داستانى نگاشتهاند. البته اديان و مذاهب هندى، اختلافات نظرى و عملى فراوانى دارند اما رويکرد صوفيانهي آنها مشترک است و تصوف به عنوان يک ايدئولوژى در ميان آنها مطرح مىباشد.
فرقهي ودايى در پيدايش برهمايى و برهمايى در ظهور بودايى و هندو و بودايى در تحقق هانايانا و ماهايانا مؤثر بوده است و همگى در رياضت کشى و پرهيز از دنيا مشترکاند و راه سعادت و نجات آدميان را ترک لذتهاي جسمانى و شکنجهي بدنى مىدانند. اين فرقهها بر اين باورند که جهان سراسر رنج و عذاب و ريشهي اين رنجها، آرزوها و خواهشهاى دنيوى است و رهايى از علايق و شهوات مادى، وسيلهي نجات و سعادت است. بودا معتقد است که برهمن، کسى است که فقر نصيبش شده و از هر چيزى محروم و از هر خوفى به دور باشد.
نيروانا که غايت بوداييان است در لغت سانسکريت به معناى فنا به کار مىرود. مسألهي طلب مريد و سالک از مراد و قطب نيز از روشهاى صوفيان هندى است که بر فرقههاى صوفيه در جهان اسلام وارد شده است. مسألهي وحدت وجود، از ديگر عقايد مشترک صوفيان هندى است. اوپانيشادها، کتاب مقدس برهماييان، اين عقيده را پايهگذارى کرده است و همچنين، موارد ديگرى مانند خرقهپوشى، ديانا (به اصطلاح بوداييان به معناى تمرکز فکر که در مراقبت انجام مىدهند)، اذکار دسته جمعى که به گفتهي «ابوريحان بيرونى» در کتاب «تحقيق ماللهند»، از سلوک رفتارى هنديان است و تمامي اين آداب در ميان فرقههاى صوفيهي اسلامى رواج يافته است، يعني صوفيان مسلمان در اين آداب و عقايد از آيينهاي کشورهاي جنوب شرق آسيا بهره بردهاند.
لازم به ذکر است که تعداد زيادى از مرتاضان بودايى، جوکىهاى تارک دنيا و دوره گردهاى هندى در ممالک اسلامى، به خصوص در شام و عراق پراکنده شدند، مانند: «ابو على سندى»، استاد «بايزيد بسطامى» در مورد سندي مىگويد: «من از بوعلى، علم فنا در توحيد مىآموختم. ابوعلى سندى از اهالى سند و نواحى بخارا و مرتبط با مرتاضان هندى بوده است.» «حسين بن منصور حلاج»، مسافرت به هندوستان نمود و پس از مراجعت در صوفىگرى تحول جدى يافت. بنابراين، مسألهي فقر، خرقه پوشى، انزوا، رياضت کشى و... همه از آداب مرتاضان هندى است.
2- دنيا پرستى و آشوبهاى سياسى: گرايش ماديگرايانه و دنيا طلبانهي برخى از اصحاب پيامبر و درگيريهاي سياسى قرن اول و دوم، زمينه ساز پيدايش و گسترش صوفيه بوده است. توضيح مطلب اينکه تمايل به دنيا در اثر فتوحات، اولين قدم انحراف مسلمين بود که دولت عثماني آن را توسعه داد و واکنش اين انحراف، زهد ورزى افرادى چون «عبدالله بن عمر»، «حسن بصرى» و پرهيز از مسايل سياسى و اجتماعى بود.
حسن بصرى متوفاى 110 هجرى با اينکه امام على(عليهالسلام)، امام حسن(عليهالسلام)، امام حسين(عليهالسلام)، امام سجاد(عليهالسلام) و امام محمد باقر(عليهالسلام) را درک کرده، در پوستين رياضت کشى خود فرو رفته و ذرهاى به فکر مسايل اجتماعى نبود.
«عبدالواحد بن زيد» از اصحاب حسن بصرى، اولين کسى بود که خانقاه کوچکى براى صوفيه ساخت و زمينه را براى صوفيان قرن دوم و سوم، مانند: «ابوهاشم کوفى، ذوالنون مصرى، معروف کرخى، ابراهيم ادهم، ابوحامد بلخى و محاسبى» فراهم آورد.
3- تماس مسلمانان با رهبانيان مسيحى: رهبانيت مسيحى نيز بر صوفىگرى مسلمانان تأثير گذار بوده است. حتى مسجد ضرار هم توطئهي يک راهب مسيحى بود. توضيح اينکه، قبل از جنگ تبوک، عدهاى از منافقين مدينه با مرد راهبى به نام «ابوعامر» که بسيار رياست طلب بود، بيعت کردند.
ابوعامر، پس از فتح مکه به طائف گريخت و چون اهل طائف به اسلام گرويدند، به سوى شام و نزد امپراطور روم شتافت و از آنجا به منافقين پيام فرستاد که آماده شوند و مسجدى بنا نهند تا به کمک امپراطور روم، بساط رسول خدا(صلياللهعليهوآله) در مدينه برداشته شود.
منافقين درگام نخست در جهاد شرکت نکردند و با نيرنگ از پيامبر تقاضا نمودند که مسجد مدينه براى بيماران و پيرمردان دور است و از اين رو اقدام به ساختن مسجد «ضرار» کردند. پيامبر به جهت وضعيت جنگ تبوک با آنها برخورد نکرد و على(عليهالسلام) را به جاى خود در مدينه گماشت. پيامبر(صلىاللهعليهوآله) پس از مراجعت طبق آيهي 107 سورهي توبه به تخريب مسجد ضرار فرمان داد.
4- انتشار فلسفهي يونانى و نوافلاطونى: تصوف در قرن سوم به غير از زهد، ترک دنيا و رياضت کشى، وارد فاز جديدى شد و به مباحث عرفانى مانند: «وحدت وجود، عشق، کشف و شهود، فنا و ...» پرداخت. اين رويکرد از فلسفهي افلاطون، فلوطين و نوافلاطونيان که در قرن سوم ترجمه شده بودند، بر صوفيان مسلمان تأثير گذاشت.
جنيد بغدادى، با بهرهگيرى از مفاهيم نوافلاطونى، قالب جديدى به تصوف بخشيد. به همين دليل وى لباس پشمينهي صوفيان اوليه را به دور انداخت و لباس معمولى به تن کرد و گفت: «ليس الاعتبار بالخرقة انما الاعتبار بالخرقة» (احتراق دل).
به هر حال تصوف با التقاط در تاريخ اسلام پديد آمده است و البته اين گونه نيست که از آيات و روايات استفاده نکرده باشند؛ گرچه استفاده کردند و آيات و روايات را به تأويل بردند و در برخي امور نيز برداشتهاي آنها از قرآن و روايات، آميخته با آيينهاي غيراسلامي بود. در نتيجه تصوف در دنياي اسلام بيمار زاييده شد، چرا که در آغاز شکلگيري تصوف در جهان اسلام، مؤسسان متصوفه، هم از اهل بيت اعراض داشتند و هم متأثر از آيينهاي غيراسلامي بودند و اگر مبناي دين شناسي را که دين اسلام در بيان عرفان اصيل حداکثري ميداند، قبول کنيم، براي تغذيهي عرفان در امور معرفت، کنش و منش نبايد از ديگر آيينها استفاده کرد.
البته در قرن سوم هجري پالايشهايي در عرفان رخ داد و هرچه به سدههاي اخير نزديکتر ميشويم، ديده ميشود که تصوف سني مخالف اهل بيت، به تدريج تصوف محب اهل بيت ميشود. تصوف شيعي از قرن نهم پيدا شده است و اين فرق صوفي متأثر از متصوفهي اهل سنت هستند، به عنوان مثال فرق ذهبيه و نعمت اللهيه از فرق شيعي صوفيه ميباشند.
فرقهي نعمت اللهيه، در قرن نهم براي اولين بار در ايران شکل گرفته است. بنيانگذار اين فرقه شخصي به نام «سيد نورالدين نعمتالله بن عبدالله بن محمد بن عبد الله بن کمال الدين يحيي بن هاشم بن موسي بن جعفر بن صالح بن محمد بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن ابيعبد الله جعفر بن صادق بن محمدباقر بن زين العابدين بن حسين سبط الرسول و ابن علي زوج البتول»، معروف به «شاه نعمتالله ولي» است. وي در سال 730 يا 731 در شهر حلب به دنيا آمد و در سال 834 قمري در ماهان کرمان، دار دنيا را وداع گفت و فرقهي او نيز توسط فرزندش به هندوستان منتقل گشت.
اقطاب بعد از شاه نعمت الله ولي عبارتاند از: «فرزندش خليل الله، محب الله، عطيه الله، خليل الله الثاني، محمد بن خليل الله، محب الله ثاني، محمد ثاني، عطيه الله ثاني، محمد ثالث، محمود دکني، مسعود دکني و عليرضا دکني» که جملگي در حيدرآباد هندوستان زيست و فعاليت کردهاند و فرقهي نعمت اللهيه را در آن منطقه گسترش دادهاند. «شاه عليرضا دکني» که متوفاي 1214 قمري ملقب به «رضا عليشاه» است، تمام عمر 120 سالهي خود را در هند گذراند. او با اعزام دو نفر به ايران در سال 1212، توانست جريان تصوف نعمت اللهيه را دوباره در ايران احيا نمايد.
عملکرد رهبران صوفيه در جذب افراد به مانند «سوفسطاييان» بود، چرا که آنان اهل سفر بودند و جوانان را جذب ميکردند و اکنون ديده ميشود صوفيان به خاطر سفرهايشان، به خيلي از کشورها مانند هندوستان، پاکستان و مالزي، در اين کشورها داراي طرفداراني هستند.
انحرافهاي صوفيه
فرقههاي صوفيه در عقايد و مناسک خود، گرفتار انحرافها و بدعتهاي فراواني هستند که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1. خانقاه به عنوان محل ذکر و عبادت: خانقاه بنا به تصريح منابع صوفيه مانند: «نفحات الانس و طرايق الحقايق» به پيشنهاد «اميرى ترسا» در عصر «ابو هاشم کوفى» ساخته شد و بدعت صوفيان به اين است که آن را به دين و طريقت دينى منتسب مىسازند.
2. تأويل قرآن: اولين بار جنيد بغدادى، تصميم به تطبيق عقايد و اعمال صوفيان با آيات و اخبار گرفت و سپس «ابو نصر سراج» در کتاب «اللمع فى التصوف» و «ابوطالب مکى» در «قوت القلوب»، آن را دنبال کردند و براى اسلامى جلوه دادن عقايد و اعمال متصوفه، از معانى ظاهرى آيات بدون هيچ قرينهاى دست شسته و تفسير به رأى را پيشهي خود ساختند. تأويلات در آثار ذهبيه، از جمله کتاب «طباشير الحکمة»، «شرح حديث نور محمدى» نوشتهي «ميرزا ابوالقاسم حسينى شيرازى» معروف به «آقا ميرزا بابا»، متخلص به «راز شيرازى» هويداست.
3. اسلام گزينشگر: مشکل اساسى صوفيان در طول تاريخ، پذيرش گزينشى اسلام در مقابل اسلام جامعنگر بوده است. به قول دکتر «قاسم غنى»، گاهى مشايخ صوفيه به مقتضاى زمان شرع را از شروط تصوف مىشمردند و گاهى هم قيودى مىگذاشتند و حتى برخى از صوفيان معتقدند که شريعت، راه را نشان مىدهد و اگر انسان به مقصد رسيد، حاجتى به شريعت ندارد.
«شيخ لاهيجى»، مىگويد: «چون بنده را دل پاکيزه گردد و به نهايت دوستى و محبت پروردگار رسد و ايمان به غيب در دل او استوار باشد، در چنين حال، تکليف از وى برداشته شود و هر چند گناهان بزرگ مرتکب گردد خداوند او را به دوزخ نبرد.» در حاليکه بنابر نص قرآن و سنت آدميان بايد تا هنگام مرگ، احکام الهى را همراهى کنند.
انحراف اسلام گزينشگر در فرقهي ذهبيه هم مشاهده مىشود. به عنوان مثال نسبت به احکام سياسى و اجتماعى، بىمهرى نشان مىدهند و به همين دليل، انقلاب اسلامى و حرکت فقه الاجتماع امام خمينى(ره) را همراهى نکردند و حتي برخى از آنها در نماز و پرداخت وجوهات و تقليد از مجتهد جامع الشرايط، کوتاهى مىورزيدند.
مطلب ديگر اينکه از زمان «ملا سلطان گنابادى»، بنا بر اين نهاده شد که اتباع فرقه، ده يک از درآمد خويش را به عنوان عشريه به رييس فرقه بپردازند و آشکارا تمام آن را جايگزين زکات و خمس قلمداد مىکنند، در حاليکه قرآن در زمينهي خمس مىفرمايد: «فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساکين و ابن السبيل» و به فتواى تمام فقهاى شرعيه، عُشريه جايگزين خمس نيست، افزون بر اينکه بايد خمس به اذن مجتهد جامع الشرايط، مصرف شود و اقطاب و رؤساى فرقههاى صوفيه، مجوز شرعى براى مصرف اموال شرعيه را ندارند.
4. بهرهبردارى استعمار از تصوف: مطلب ديگرى است که نبايد از آن غفلت کرد. براى نمونه، انگليس براى اجراى طرحهاى استعمارى خود شخصى را به نام «صوفى اسلام» از افغانستان، به عنوان امام زمان عَلَم کرد و با لباس زهد و صورتى آراسته، او را سوار بر هودجى نمود و 300، 600 نفر فدايى اطراف هودج را احاطه کرده و 50 نفر شمشير زن و مريد هم همراه او بود و به طرف خراسان حرکت کرد، خونها ريخته شد و خرابىها به بار آمد و سرانجام ارتش ايران با کشتن صوفى اسلام و تمام فداييانش و تار و مار کردن سربازانش، آتش فتنه را خاموش کردند. استعمارگران از اوايل قرن نوزدهم به اين نتيجه رسيدند که با ايجاد فرقههاى به ظاهر مذهبى در جوامع اسلامى، بهتر مىتوانند به اهداف سياسى و استعمارى خود دست يابند و به همين دليل، پشتيبان صوفيه و فرقههاى آن بودند و پارهاى از اقطاب دراويش به جرگهي فراماسونرى پيوستند.
5. هماهنگى صوفيه با جريانهاى طاغوتى: [اين مطلب] از ديگر پيامدهاى تصوف است که تاريخ بر آن گواهى مىدهد. براى نمونه، «سعادت عليشاه»، رييس فرقهي نعمت اللهيه جزو ندماى «ظل السلطان»، مىگفت: «ما يک نفر زارع دهاتى درويشيم و نمىدانيم مشروطيت يا استبداد چه معنى دارد و اين چنين کارى نداريم و مطيع امر دولت مىباشيم، خواه مشروطه باشد و خواه مستبد.»
«شيخ عبدالله مازندرانى» معروف به «حائرى»، حقوق بگير انگليس، ارادتمند «ملا سلطان گنابادى» و نيز «عبدالحسين تيمورتاش» وزير دربار رضاخان از ارادتمندان سلطان عليشاه تا صالح عليشاه بوده است. «سلطان حسين تابنده گنابادى» معتقد بوده است که روحانيون در امور دنيوى که مربوط به امر ديانت نيست؛ موظفاند به اطاعت سلاطين و مقررات مملکتى؛ و نبايد مخالفت کنند و نمونهي ديگر، دکتر «گنجويان» مدعى قطبيت ذهبيهي اغتشاشيه است که فرارش بعد از انقلاب به انگليس، به خوبى بر هماهنگى او با دربار «محمد رضا شاه» دلالت مىکند. انحرافهاي فراوان ديگرى در فِرق صوفيه از جمله سماع، رقص، شطحيات و ... وجود دارد که تبيين آنها مجال ديگرى را مىطلبد، ولى به هر حال وظيفهي شرعى همگان از باب نهى از منکر، مقابله با اينگونه بدعتهاست.
6. اباحهگرى: مشکل ديگر بسيارى از فرقههاى صوفيه مسألهي تساهل و تسامح و اباحىگرى است. سماع، آواز، غنا، آسيبهاى اخلاقى و انحرافهاي جنسى و فاصله گرفتن از شريعت نيز، زاييدهي اين انحراف بنيادين است و اصولاً برخى از گروندگان به تصوف نيز به همين جهت خود را آلوده مىسازند.
7. پشمينه پوشى: انحراف ديگر پارهاى از صوفيان، پشمينه پوشى آنهاست که در اواخر قرن دوم هجرى در ميان مسلمين رواج يافت و به همين جهت، نام صوفى بر آنها نهاده شد. پيامبر اکرم(صلىاللهعليهوآله) در سفارشهايش به «ابوذر غفارى»، فرمود: «در آخر الزمان، جماعتى خواهند بود که در تابستان و زمستان، پشم پوشند و گمان کنند که ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن، فضل و زيادى بر ديگران است. ملائکه آسمان و زمين، اين گروه را لعنت مىکنند.» صوفيان معاصر گرچه کمتر اهل پشمينه پوشياند، اما اين ماهيت انحرافى را همچنان دارند.
8. کشف و شهودهاى شيطانى: انحراف و بدعتهاي صوفيان را ميتوان زاييدهي مکاشفات شيطاني هم دانست. برخي از مدعيان تصوف در اثر رياضتهاي نامشروع، با شيطان در تماس بوده و خود و جامعهي اسلامي را گرفتار شهودات ناصواب ميکنند. بر اهل فن پوشيده نيست که کشف، شهود و اشراق بر دو نوع است. گاهى همچون رؤياهاى صادقه، شهود الهى، ربانى و قابل اعتمادند، اما در بسيارى از مواقع در اثر عواملى، شهود کاذب و شيطانى تحقق مىيابد.
به همين دليل نمىتوان بر مکاشفات منقول از صوفيان، مهر صحت نهاد و به تعبير تمامي عارفان اصيل، براى تشخيص مشاهدههاي الهى از مشاهدههاي شيطانى بايد به سراغ کشف معصوم، يعنى قرآن و سنت رفت. بنابراين، توصيهها و ارشادهاي قطب و مرشد هيچگونه حجيتى ندارد مگر اينکه مستند به قرآن و سنت باشد، يعنى اقطاب بايد قدرت اجتهاد و استنباط از متون دينى را داشته باشند تا معيار تمييز شهود الهى از شهود شيطانى را در اختيار داشته باشند، در حاليکه اقطاب و شيوخ صوفيه فاقد اين ويژگى هستند و از طرف ديگر هم از مجتهدان جامع الشرايط بهره نميبرند و باب شناخت و تشخيص شهود الهي از شيطاني را به روي خود و مريدانشان ميبندند.
پس عارفان حقيقى، اهل تهجّد و عبادت در مسجد و اهل شهادت و رشادت در ميدان مبارزه و اهل تفقه در دين الهىاند و اسلام جامعنگر را ملاک زيستن مىدانند و اين مظهر همان مناجات عارفين است که ميفرمايد: «و اجعلنا من اخص عارفيک و اصلح عبادک و اصدق طائعيک»مرحوم «علامه طباطبايي» در جلد 6 الميزان ميفرمايد: «تصوف چيزي نيست که مسلمانان از پيش خود آن را ابداع کرده باشند بلکه در امم گذشته مثل نصري، برهمانيه و بوديزم موجود بوده است و تصوف، طريقهاي است که از آنها متأثر شده است.»
در کتاب «ذهبيه» نوشتهي «اسدالله خاوري» که توسط دانشگاه تهران چاپ شده است، نگارنده که در صدد ترويج اين فرقه ميباشد، تصريح به اين دارد که صوفيه از مرتاضان ملل و اديان مختلف تأثير پذيرفته است. از جديترين اشکالهايي که بر تصوف وارد است، اين است که متصوفه، اقطاب خود را داراي ولايت مطلقه در امور تکويني و تشريعي و به لحاظ سياسي و اجتماعي ميدانند، حال سؤال اين جاست که چه طور کسي را که ولايت تکويني و تشريعي اهل بيت را قبول ندارد، به عنوان قطب و ولي مطلق خويش پذيرفتهاند؟!
حجتالاسلام عبدالحسين خسروپناه، رييس مؤسسهي پژوهشي حکمت و فلسفه
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید