تفاوت عرفان و تصوف
كلمه عارف و عرفان در روايات شيعه بسيار زياد است و چون مخالفت با صوفيه اوج گرفت از اوايل قرن چهارم لفظ عارف را به جاي صوفي براي خود قرار دادند .
وشهيد مطهري در بحثي راجع به اينكه عارف از چه زماني باب شده ميگويند كه قدر مسلم اين اصطلاح در قرن به بعد سوم شيوع پيدا كرده است .
حضرت علي (ع) مي فرمايند :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها عيون الحكم و المواعظ ص 53
يعني عارف كسي است كه نفسش را شناخت و آنرا آزاد كرد و از هر چه او را از غير خدا دور مي كند پاكش كرد اين تعريف ديني است كه براي عرفان چهار چوب مي دهد در حاليكه راه و روش تصوف فرق مي كند .
به قول شاعر :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
پيامبر (ص) فرمودند : من عرف نفسه فقد عرفه ربه عيون الحكم ص 452
نگاه به روايات و آيات نشان مي دهد كه مهمترين راه در مسير عرفان معرفت نفس است . در تصوف اول عمل است و معمولا بدون علم يعني فورا به يك صوفي ذكر و يا دستور عملي ميدهند و او را تا ]ر عمر به همين نحو مي گردانند .
اما در عرفان شيعي اول معرفت نفس است يعني اول علم و بعد عمل است بو علي سينا در اشارات در باب مقامات العارفين :
عارف حق را (خدا را ) مي خواهد نه براي چيزي غير حق و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد و عبادتش حق را تنها خاطر اين است كه اوشايسته عبادت است .
حضرت آيت الله حائري شيرازي در تفاوت عرفان و تصوف مي فرمايند : تصوف يعني حالات بدون رعايت حدود الهي و خالي از جان اما عرفان حال را كنترل مي كند و فرد نبايد بنده حال باشد بلكه بايد بنده تكليف و چهارچوب باشد اگر كار و حالات در دستورو چهارچوب هاي شرعي باشد ميشود عرفان و اگرخود راي و هرچه حال اقتضا كرد باشد مي شود درويشي و عجيب ترين نكته اينكه : صوفيان سعي دارند كساني را عارف معرفي كنند كه حتي ولايت اهل بيت را نيز قبول ندارند و انها را اولياي خدا معرفي نمايند . درحاليكه شرط كمال انساني و معرفت نفس قبول واقرار به ولايت اهل بيت عليهم السلام است عبادت بي علي و آل علي عليهم السلام عبادت بي روح است .
اصالت احكام دين و وسيله دستيابي به حكمت عبادات به اهل بيت عليهم السلام بستگي دارد كه با كلام نوراني امام رضا (ع) آنرا توضيح مي دهم :
ايشان مي فرمايند : دوستي و محبت محمد و آل محمد (ص) و تسليم انقياد فرامين آن را با اتكا بر عبادات وامگذاريد و رها مكنيد زيرا هيچ يك از اين دو (عبادت ومحبت اهل بيت ) بدون ديگري مقبول و پذيرفته نمي شود (بحار الانوار جلد 75 ص 348)
و امام باقر عليه السلام در تفسير آيه و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله (مائده 5) مي فرمايند (دليل نابودي عمل ) كفر ورزيدن به ولايت علي (ع) است (تفسير ثقلين ج 1 ص 595)
حتي شريك قائل شدن به ولايت علي را نيز باعث حبط اعمال مي دانند . كه در تفسير آيه لئن اشركت ليحبطن عملك (يعني اگر به خدا شرك بياوري عملت را محو و نابودي مي گرداند (زمر آيه 65) مي فرمانيد اگر همراه با ولايت علي به كسي ولايت دهي (او را جايگزين حضرتش قرار دهي )عمل باطل خواهد بود )
از امام صادق در باه عمل صالح درآيه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا پرسيدند فرمود : مراد از عمل صالح معرفت به ائمه است و مقصود از كسي را شريك پروردگار نكنيد تسليم به ولايت اميرمونان علي مي باشد يعني نيايد كسي را كه خلافت براي او نيست و اهل آن نيز نمي باشد با ان حضرت شريك كند
اين ولايت و اقرار به آن وخلوص در اعتقاد به آن قدري اهميت دارد كه امام صادق مي فرمايند : ولايت و دوستي من نسبت به علي بن ابيطالب برايم محبوب تر از ولادت من از اوست چون ولادت از او فضيلت است ليكن ولايت او فريضه و واجب است .(بحار الانوار ج 39 ص 299)
در پايان نظر حضرت امام خميني رحمت الله عليه و برخي ديگر از عرفاي بزرگ شيعه رادر مورد تصوف بيان نموده و ابياتي نيز از حافظ صوفي ستيز خواهم آورد .
در چهل حديث باب كبر حديث چهارم بعد از بحثي در مورد حكيم و عارف مي فرمايند : آن كه خود را مرشد و هادي خلايق مي داند و در مسند دستگيري و تصوف قرارگرفته ......... اصطلاحات اين دو دسته (عارف و حكيم ) را به سرقت برده و سر و صورتي به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصورف و مجذوب به خود نموده و « بيچاره ي صاف بي آلايش را به علما و ساير مردم بد بين نموده براي رواج بازار خود فهميده يا نفهمديد پاره اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده و گمان كرده به لفظ مجذب علي شاه يا محبوب علي شاه حل جذبه وحب دست مي دهد .
امام ره در ادامه مي فرمايد : اي طالب دنيا و اي دزد مفاهيم اين كار تو هم اينقدر كبر و افتخار ندارد بيچاره از تنگي حوصله و كوچكي كله گاهي خودش هم بازي خورده خود را داراي مقامي دانسته حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده وليده ناهنجاري پيدا شده و از انضمام اينها يك معجون عجيبي و اخلوطه غريبه اي فراهم شده و خود را با اين همهعيب مرشد خلايق و هادي نجات امت و داراي سر شريعت دانسته بلكه وقاحت را گاهي از حد گذرانده داراي مقام ولايت كليه دانسته اين نيز از كيم استعداد و قابليت و تنگي سينه و ضيق قلب است .
ايشان در ديوان اشعار ص 94 مي فرمايند :
خار راه مني اي شيخ زگلزار برو
از سر راه من اي رند تبهكار برو
تو و ارشاد من اي مرشد بي رشد و تباه
از بر روي من اي صوي غدار برو
اي قلندر منش اي باده به كف خرقه به دوش
خرقه ي شرك تهي كرده و بگذار برو
علامه طباطبايي رحمت الله عليه مي فرمايند :
صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيده كه شريعت را در يك طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در آن منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه مقام فنا ناميده مي شود . (تفسير الميزان ج 5 ص 282 قم انتشارات موسسسه نشر اسلام بي تا .)
درهمين زمينه حافظ شيرازي كه از مخالفين صوفيه است و صوفيها سعي دارند او را از خودشان بخوانند مي گويد:
خيز تا خرقه صوفي به خرابت بريم
شطح و طاامات به بازار خرافات بريم
بوي يكرنگي از اين قوم مي آيد خيز ي
دلق آلوده صوفي به مي ناب شوي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه بشوييم ازعجب خانقاهي
صوفيان چند جلمه حريفند ونظر باز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بد نام افتاد
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بي سامان مپوشان
صوفي شهر بين كه چون لقمه شبه
مي خورد پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
كجاست صوفي دجال فعهل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدي دين پناه رسيد
چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند؟
اين که چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند بدين دليل است که پديده ي تصوف از اديان ديگر (مانند بودايي، مسيحيت و حکماي يونان، به خصوص افکار و انديشه هاي نوافلاطونيان) وارد جامعه ي اسلامي شده و هيچ رابطه اي با دين مقدس اسلام ندارد. اولين کسي که در اسلام خود را صوفي معرفي نمود، ابوهاشم کوفي بود که ائمه(عليهم السلام) به شدت او را مردود دانسته اند. از امام صادق(عليه السلام) از حال ابوهاشم کوفي سؤال شد، امام فرمود:
ابوهاشم کوفي، جداً فاسد العقيده است. او همان کسي است که از روي بدعت، مذهبي را اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرارگاه عقيده ي خبيث خويش ساخت.
البته احاديث نقل شده از امام صادق (ع) و امام رضا (ع) که قبلا ذکر کرديم، در اين راه راهگشاست.
پيروان مکتب تشيع با تمسک به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) در احکام و عقايد، از بسياري انحرافات که دامن گير مذاهب و نحله هاي ديگر شده در امان مانده اند; از اين رو بزرگان شيعه در طول تاريخ نه تنها به اين اسم ناميده نشده و زير بار آن نرفته اند، بلکه با شدت و حدّت تمام در مقابل نفوذ و گسترش انديشه ي صوفيگري در ميان جوامع اسلامي و به خصوص پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) ايستادگي نموده، با تأليف ده ها کتاب و رساله در نقد تصوف، به انحرافات و ضررهايي که از ناحيه ي آنها متوجه جهان اسلام و مسلمين مي شود اشاره کرده اند; و اگر از برخي بزرگان شيعه با عنوان عارف ياد مي شود، قطعاً به معناي تأثيرپذيري آنان از پندارهاي تصوف نيست; زيرا بين عرفان شيعي و پشمينه پوشان بي خرد و بي عار هيچ ارتباطي وجود ندارد.
عرفان شيعي ريشه در قرآن و کلام معصومين(عليهم السلام)دارد و از راه عمل به احکام و دستورهاي نوراني اسلام و پيروي از ائمه(عليهم السلام) به دست مي آيد و لذا نيازي به آداب و رسوم و اصطلاحات صوفيان، که متأثر از اديان هندي، مسيحي و ماني است، ندارد.
بنابراين، تنها راه رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي، عمل به قرآن و پيروي از خاندان وحي است و هر راهي غير از آن به ضلالت و انحراف منتهي مي شود; چنان که خداي سبحان در قرآن کريم مي فرمايد:
(وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ);
اين راه مستقيم است، از آن پيروي کنيد و از راه هاي پراکنده (و انحرافي) پيروي نکنيد که شما را از طريق حق دور مي سازد. اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش مي کند. شايد پرهيزکاري پيشه کنيد.
تصوف در آينة دانشمندان اسلامي
نخستين منتقدان صوفيه، امامان معصوم بودند که در کتابهاي روايي ميتوان آنها را يافت. سعي مي کنيم تا با معرفي محتوايي پارهاي از آثار انتقادى، به خوانندگان حقيقت طلب مدد برسانيم و آنها که در مقام کشف حقيقت هستند. با مطالعه اين آثار، سره از ناسره را تشخيص دهند و عرفان حقيقي را از عرفانهاي کاذب بازشناسند.
بويژه جوانان عزيزي که با انگيزه درک معنويات به محفل شياطين زهرآلود و خوش خط و خال رفته و در دامن ضلالت و گمراهي آنها قرار ميگيرند؛ بنابراين مخاطبان اين مقاله کساني نيستند که با قلبي بيمار طالب هواي نفس و منافع دنيوياند و هيچ استدلالي به گوش آنان فرونميرود.
بزرگان و عالمان صدر اسلام و معاصر، آثار فراواني در ردّ صوفيه نوشتهاند که از جملة آنها ميتوان به رسالة الردّ علي الصوفيه و الغاليه (جناب حسين بن سعيد اهوازي يکي از اصحاب امام رضا عليه السلام)، ردّ بر حسن بصري (فضل بن شاذان)، الردّ علي الغلاة (ابواسحاق کاتب از اصحاب امام عسکري عليهالسلام)، الرد علي اصحاب الحلاج (شيخ مفيد)، مجاميع في رد الصوفي و غيره (شهيد اول)، حديقة الشيعة (منسوب به مقدس اردبيلي)، رسالة في ردّ الصوفية (علي بن محمد بن الشهيد الثاني)، کسر اصنام الجاهليه (ملاصدرا)، الردّ علي الصوفية ( ابوالفتح محمد بن علي کراجکي)، المطاعن المجرمية في ردّ صوفية (شيخ نورالدين ابي الحسن علي بن عبدالعالي الکرکي)، عين الحياة (محمد باقر مجلسي)، الاثني عشرية في الرد علي الصوفية (شيخ حر عاملي)، نفحات الملکوتية في الرد علي الصوفية (شيخ يوسف بحراني)، خيراتية في ابطال الصوفية (آقا محمد علي بن وحيد بهبهاني)، تحفة الاخيار (مولي محمد طاهر قمي)، جلوه حق (آيت الله مکارم شيرازي)، تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني)، سلسلههاي صوفيه ايران (نورالدين مدرسي چهاردهي) و… اشاره کرد.
حال به سبب محدوديت نوشتار تنها به شناخت برخي از منابع نقد صوفي و تصوف بسنده ميشود. معيار انتخاب، جلالت و شأن علمي نويسنده يا ارتباط نزديک نويسنده با فرقههاي صوفيه يا به روز بودن قلم نگارش نويسنده بوده است.
1. حديقة الشيعة، منسوب به مقدس اردبيلى، تصحيح صادق حسنزاده با همکاري علي اکبر زمانينژاد، انتشارات انصاريان، 1377ش، 165 ص.
احمد بن محمد، مشهور به مقدس اردبيلي در زمرة فقهاي بزرگ و نامي مکتب اماميه و معاصر شيخ بهايي به شمار ميرود که علاوه بر نبوغ علمى، داراي کرامات و مقامات عرفاني شگفت انگيز بوده است. علامه مجلسي در تجليل او ميگويد:
«محقق اردبيلي در تقوا و زهد و فضل به عاليترين درجات رسيده بود و من در بين علماي گذشته و حال نظير و همتايي برايش سراغ ندارم.»
کتاب حديقة الشيعة در توصيف و اثبات امامت در فصول دوازدهگانه نگاشته شده است و مباحثي مانند لطف بودن نصب امام، لزوم افضليت امام، طريق تعيين امام، دلايل تعيين امام اعم از ادله عقلي و نقلي(قرآني و روايي)، فضايل حضرت علي عليه السلام ، مطاعن ابوبکر و عمر و عثمان و معاويه، معجزات و قضاوتهاي حضرت امام علي عليه السلام، تعداد اوصياي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و زندگاني آنها در آن بيان شده است. مؤلف بزرگوار در ضمن زندگاني امام صادقعليه السلامکه از صفحه750 تا 817 را در بر ميگيرد، به ذکر مذاهب صوفيه پرداخته و سخنان شيخ صدوق، شيخ مفيد و علامه مجلسي را درباره صوفيه و نيز بحث صوفيه با امام صادق و مطالبي همچون طوايف صوفيه را بيان کرده است. مقدس اردبيلي در فصل نخست اين باب، به معرفي مذهب حلوليه و اتحاديه و در فصل دوم به مذهب حبيبيه، ولاييه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه، زراقيه و انحرافهاي آنها پرداخته است.
2. کسر اصنام الجاهلية، صدرالدين محمد شيرازى، تصحيح: محسن جهانگيرى، بنياد حکمت اسلامي صدرا، زمستان 1381.
اين کتاب را محسن بيدارفر به فارسي برگردانده و انتشارات الزهرا در سال 1366ش به زيور طبع آراسته است. پيش از معرفي کتاب به آگاهي خوانندگان ميرسانم که ملاصدرا با اين که بيشتر سرگرم مباحث فلسفي و تا حدودي تفسيري و حديثي بود؛ ولي بسيار از انديشههاي فلسفي او از صفاي باطن و ضمير وارستهاش زاييد. گرايش عرفاني وي به حدي گسترده است که با کمال جسارت، عقل آدمي را براي رسيدن به درک حقايق کافي ندانسته و قياس پارهاي از فلاسفه را عقيم ميداند و بر ترجيح معرفت شهودي بر معرفت استدلالي تصريح ميکند و کساني که علم غيبي لدنّي و مورد اعتماد عرفا و سالکان را انکار ميکنند، منتسبان به علم معرفي کرده و عرفان را از ساير علوم، محکمتر و قويتر ميشمارد؛ حتي ملاصدرا در بسياري از نگاشتههاي خود، نام برخي از اهل ذوق و عرفان مانند بايزيد بسطامى، حلاج، ابن فارض، عطار، مولوى، غزالى، ابن عربي را ميبرد.
پس ملاصدرا با عارفان راستين و عرفان حقيقي موافقت کرده و با بهرهگيري از اساتيدش مانند شيخ بهايى، ميرداماد و ميرفندرسکي به سيرو سلوک ميپرداخت. با وجود اين رويکرد، ملاصدرا به شدّت با تصوّف دروغين و رياکارن جاهطلب مخالفت کرد و کتاب کسر اصنام الجاهلية، يعني شکسن بتهاي جاهليت را نگاشت و به انتقاد از صوفيان دروغين اقدام کرد. البته رويکرد نقادانة ملاصدرا به جريان تصوّف، به وى اختصاص ندارد و ميان صوفيان گذشته مانند ابوالقاسم قشيري(متوفاي465ق) در رساله قشيريه و ابو حامد غزالى (متوفاي505ق) در احياء علوم الدين و ابن عربي (متوفاي 638ق) در فتوحات و مولوى(متوافاي 672ق) در مثنوى و سعدي شيرازي (متوفاي691) و حافظ شيرازي (790ق) در غزليات، چنين رويکردي به صوفيان دروغين وجود داشته است؛ براي نمونه حافظ، در ديوانش ميسرايد:
نقد صوفي نه همه صافي و بي غش باشد
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
رساله کسر اصنام الجاهلية به تعبير دکتر جهانگيري، کتاب درسي بوده و شايسته است اين رساله به صورت کتاب درسي عرفان اسلامي در مدرسهها و دانشگاهها تدريس شود؛ زيرا ناهنجاريها، نابسامانيها، نقطه ضعفها و موارد منفي آن، عرفان و تصوّف صحيح را آنچنان که عارفان و صوفيان بزرگ عالم اسلام تصور کرده و با مباني دين سازگار يافته و پذيرفتهاند، تعليم ميدهد و گاه نيز تعليمات خود را با نقل احاديثي از اهل بيت عصمت و طهارت که در کتب روايي شيعه اماميه آمده، تأييد ميکند و اين رهيافت به قدر و شرف و وزانت و منزلت رساله ميافزايد.
نگارنده فراموش نميکند که وقتي نگراني خود را از وضعيت فرقههاي صوفيه معاصر و فعاليت گسترده آنها به آيت اللهجوادي آملي مطرح ميکرد، معظم له همين پيشنهاد را به حقير دادند و فرمودند: در مناطقي که اين فرقهها فعاليت ميکنند، کتاب کسر اصنام الجاهلية را براي طالبان علم و حقيقت تدريس کنيد.
اين رساله به تصريح صدرالمتألهين، در اوايل ماه شعبان 1027 ق به پيان رسيده است.
بنابراين نويسنده، اين کتاب را در سن چهل و هشت سالگي در کهک (از مناطق اطراف قم)، نگاشته است. اين کتاب با يک پيش مقدمه در آغاز رساله، يک مقدمه، چهار مقاله و يک خاتمه تنظيم شده است. ملاصدرا در آغاز رساله، پس از حمد و ثناي الهي و درود به سيد اولين و آخرين و خاندان برگزيدهاش، از دوران معاصر خود و پراکندگي تاريکيها، نادانيها و نابيناييها در شهرها شکايت ميکند؛ همچنين مدعياني را که خود را ابدال و اوتاد معرفي ميکنند و بدون بهرهگيري از قرآن و سنت، مطالب بيمعنا ميبافند، نکوهش ميکند. وي ميگويد:
«نفوذ اين فريبکاران تا آنجا است که بعضي صنعتگران و پيشهوران، پيشه خود را رها کرده و روزگاري به ملازمت اين مدعيان دروغين ميپردازند و سخنان ساخته و پرداخته ايشان را فرا ميگيرند، تا ديگر عوام را چه رسد.»
وى، بيشترين سبب پيدا شدن اشتباهات و وسوسههاي شيطاني در قلبهاي اين گروه را دو چيز ميداند: نخست، گروهي به مجاهدتها و چلهنشينيها اقدام کرده و به لباس صوفيان درآمدند و از مريدان بيعت ميگرفتند و مقام ارشاد و هدايت را به خود نسبت ميدادند؛ بدون اين که دانش خداشناسى، صفات و افعال الهي و نبوت و معاد را در خود مستحکم سازند و دوم، شعبده و نيرنگهايي که به عنوان کرامت و خوارق عادت براي مردم آشکار ميکنند.
ملاصدرا در پايان پيش مقدمه مينويسد:
«چون مشاهده کردم که نابودي اين شرّ، کار مهمي در دين است و رفع و ازاله اين شبهه از قلوب متعلمان و مبتديان، امر عظيمي است، از خداوند طلب خير نمودم و در نابودي وسوسهها و شبهات… براي تقرب به خدا و توسل به اولياي شريعت حقه و رؤساي عصمت و هدايت شروع کردم و نام آن را کسر اصنام الجاهلية گذاشتم».
صدر المتألهين در مقدمه اين کتاب، به مطالبي اشاره ميکند که براي خوانندگان ضرورت دارد؛ از جمله اين که انسان از دو جوهر نوراني و ظلماني يعني نفس و بدن تشکيل شده و حصول کمال انساني به علم و عمل وابسته است و دانشي که برتري انسان از حيوانات را تضمين ميکند، شناخت خدا، صفات و افعال الهى، کتابهاي آسمانى، علم به قيامت و نفس انساني و کيفيت کمال او است و چنين کمال علمي تنها از طريق رياضتهاي شرعي و علمي با شرايط خاصي به دست ميآيد. اين مطلب مهم با بيان مثال آينه و حجابهاي نفس و موانع معرفت تبيين شده است. مقالهي اول رساله کسر اصنام الجاهلية، در بيان اين مطلب است که هيچ مرتبهاي نزد خداوند بالاتر از معرفت به ذات، صفات و افعال الهى نيست و اين که عارف همان عالم رباني است و هر کس که عالمتر است. عارفتر و نزديکتر در نزد خداوند است و اگر کسي در عبادات شرعيه کوتاهي کند، به عبادات حکيمانه هم نايل نميشود و در آن صورت اگر به رياضتهاي سلوکي و مجاهدتهاي صوفيانه بپردازد. هم خود را به هلاکت رسانده و هم ديگران را به هلاکت ميرساند و گمراه و سرگردان ميکند و کساني که در اين زمان براي خود مقام ارشاد و خلافت قائل هستند، جملگي احمق و نادانند و گمان ميکنند که صورتهاي ادراکي را بايد منتفي ساخت. پس نادانى، بزرگنمايى، تکبّر و ساير اعتقادات پست، آتشهايي هستند که در نفوس آنها شعله ميافکند.
ملاصدرا در فصل دوم از مقاله اول به بطلان شطحيات متصوّفه و بيان آسيبهاي آنها براي مسلمانان ميپردازد و به مخاطبان توصيه ميکند که از مجالست با اين طايفه نادان بپرهيزند. کيستي صوفي و حکيم، فصل سوم اين مقاله است که به پاکيزگي عقول آنها به واسطه آداب شرعى، فلسفي و اخلاق پاکيزه اشاره ميکند و ميفرمايد: عارف و حکيم حقيقي کسي است که حقايق الهى و معالم ربويي را به صورت برهاني و يقيني بپذيرد؛ به گونهاي که ذرهاي گرفتار شک و شبهه نشود و به زهد حقيقي و تهذيب اخلاق و تطهير ملکات اتصاف يابد.
مقاله دوم در هشت فصل، به غايت نهايي در عبادات بدني و رياضتهاي نفساني براي انسان که عبارت از تحصيل معارف و اکتساب علوم است ميپردازد؛ همچنين معارف و علوم رباني که اهمال و جهل در آنها مستلزم بدعاقبتي و هلاکت سرمدي است و اما غايت حقيقي انسان، عبارت از علم الهى و فن ربوى است که در حقيقت مخدوم ساير علوم است. علوم و احوال و اعمالي که منبع تحقق مقامات و ملکات است و فايده اصلاح اعمالي همچون نماز، روزه و…اصلاح حال قلب از راه زايل کردن مرضهاي باطني و زدودن صفات ناپسند است؛ زيرا ملکات نفساني از رفتار انسانها پديد ميآيد.
اما غرض از آفرينش، عالم رباني شدن است و بدعاقبتى، زاييده اعتقادات و اعمال است.
علامت دوستداران خداوند و صفات آنها، فصل پاياني اين مقاله است که مرگ و وصول لقاي الهي را يکي از نشانههاي آن ميشمارد.
مقاله سوم در نه فصل به صفات ابرار و اهل عمل که مرتبهي پايينتري از مقرّبان دارند، اختصاص يافته است و راههاي تصفيه را در انجام دادن عبادت، استمرار بر عدالت، نابود ساختن وسوسهها و عشق و شوق الهي به عنوان مبدأ اعمال صالح معرفي ميکند. و عارف را فقط کسي ميداند که خداوند سبحان را عبادت ميکند. ملاصدرا در اين مقاله به چگونگي تناسب ظاهر و باطن و مواد غذايي و آشاميدني جسم و بدن و در نهايت به بيان غرض افعال و اعمال انساني و غايت در عبادات و طاعات شرعيه ميپردازد و علّت شقاوت اخروى که از راه اعمال زشت و ناپسند حاصل ميشود و سبب متمايز بودن اشرار و اخيار را بيان ميکند.
مقاله چهارم در پنج فصل به موعظههاي حکيمانه، نصيحتهاي عقلي و خطابههاي روحاني دربارة مذمّت دنيا و اهل آن ميپردازد که براي قلب سليم و عقل مستقيم منفعت دارد و براي آنان که فاقد حيات عقلي هستند، مانند حيوانات و حشرات فايدهاي ندارد.
وسرانجام در خاتمه کتاب به سالکان راه نجات و مخاطبان کتاب خود، غرض از نکوهشهاي دنيا و دنيادوستي را معرفي و چهار حجب مال، مقام، تقليد و معصيت را بيان ميکند.
3. فضايح الصوفية، آقا محمد جعفر بن آقا محمد علي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان. قم، اول ذيقعده 1413ق، 355 صفحه.
آقا محمد جعفر در کربلا و در شب چهارشنبه 26 جمادي الاخر سال 1178ق متولد شد و با والد مرحوم به ايران رفت. مدتي در دارالمؤمنين قم در خدمت صاحب قوانين الاصول و صاحب رياض و پدر بزرگوارش شاگردي کرد. وى توفيق يافت تا 31 کتاب و رساله منتشر کند. پس از سالها خدمت به مکتب اهل بيت¬عليهمالسلام در سن 81 سالگي در سال 1259ق در کرمانشاه وفات يافت و در آرامگاه خانوادگي آل آقا مدفون شد. کتاب فضايح الصوفية، مشتمل بر يک مقدمه، دو فصل و يک خاتمه است. مقدمه به مذمت بدعت در دين، لزوم متابعت ائمهعليهمالسلامدر امر دين، پيدايش تصوف در ميان اهل تسنن، مخترع تصوف، نامهاي گوناگون صوفيه، چهره تصوف در حديث، اصول فرقههاي تصوف پرداخته و فصل اول به بيان اصل مذهب صوفيه و فصل دوم در بيان برخي فروع مذهب صوفيه، معرفي بيست و يک فرقه صوفيه و ذم عقايد آنها، لزوم امر به معروف و نهي از منکر، اخبار وارده در مذمت صوفيه، عقايد باطل آنها، گفتار بزرگان و مطالب ديگر اختصاص يافته است. نويسنده در مقدمه مينويسد:
«عقول خلايق عاجز است از احاطه کردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت؛ پس در هر شرعي آنچه صاحب آن شرع قرار داد، بهجا ميبايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نميبايد کرد که آن موجب ضلالت و گمراهي است و گول شيطان نميبايد خورد».
وى درباره پيدايش تصوف و استناد اين جريان به اهل سنت و مخترع تصوف يعني ابوهاشم کوفي و نامهاي گوناگون صوفيه (متصوّفه، متصلّفه، مبتدعه، زراقيه، غلات، غاليه و حلاجيه) مطالب فراواني بيان ميکند. روايات و احاديث رسول خدا و ائمه اطهار دربارة تصوف نيز در اين مقدمه بيان شده است؛ از جمله روايتي از امام رضاعليهالسلام که به سند صحيح از بزنطي فرمود:
«کسي که نزد او صوفيان مذکور شود و ايشان را به زبان يا دل انکار نکند، از ما نيست و کسي که ايشان را انکار کند، گويا با کفار در پيش روى حضرت رسولصلياللهعليهوآلهجهاد کرده است».
وى در باره اصول فرقههاي تصوف مينويسد:
«مذاهب صوفيه بسيار است. بعضي گفتهاند از آن جمله چهار مذهب يکى: مذهب حلوليّه است، دويم: مذهب اتحاديّه، سيم: مذهب واصليه، چهارم: مذهب عشّاقيّه و بعضي اصول را شش گرفتهاند به اضافه تلقينيّه و رزّاقيه و بعضي هفت گفتهاند: به اضافه وحدتيّه و بعضي گفتهاند که اصل دو بود؛ پس جمعي از متأخرين صوفيه، مذهب ديگر اختراع نمودهاند و آن قايل بودن به وحدت وجود است.»
نويسنده، پس از بيان اصل مذهب صوفيه و ذکر بعضي از فروع مذهب آنها، به بيان عقايد بيست و يک فرقه و نقد آنها ميپردازد. اين فرقهها عبارتند از: وحدتيه، واصليه، حبيبيه، ولائيه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه و زراقيه. مذمت گرايش به عقايد صوفيه، استشهادبه برخي از سخنان صوفيه، اخبار وارده در مذمت حسن بصرى، حلاج از ديدگاه حديث، عشق از ديدگاه صوفيه و فلاسفه، ساختگي بون حديث «مَن عَشِقَ... »، گفتار دانشمندان درباره صوفيه، حرمت شرب خمر، زنا، لواط، غنا وموسيقى، عقايد باطل صوفيه، نشانههاي شيعيان حضرت علي عليهالسلام، مبارزه علما با صوفيه، فضيلت دانش و دانشمند، لزوم متابعت علما، ذم مصاحبت اهل بدعت، وظايف علما و فرمانروايان سوء، سپاس از فرمانروايان دادگر، کيستي اولواالامر، نشانههاي پايداري نعمت، دلهاي فرمانروايان، مسؤوليت فرمانروايان از ديگر مباحثي است که نويسنده به آنها پرداخته است.
4. تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين در رد صوفيه، آقا محمود بن آقا محمدعلي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان قم، اول ذيقعده 1413ق، 137 ص
اين کتاب با کتاب فضايح الصوفية در يک جلد به چاپ رسيده است و مؤلف آن، چهارمين پسر از آقا محمدعلي بن وحيد بهبهاني است که در سال 1200ق در کرمانشاه متولد شد. وى عالمي فاضل، متقي و صاحب اخلاق پسنديده بود و حدود سي اثر منتشر کرده است. او پس از اتمام مدارج علمى، خطه نهاوند را براي انجام وظيفه هدايت و ارشاد برگزيد و در آن شهر، رحل اقامت افکند. اولاد و احفادي نيز از او در آن سامان به يادگار مانده است که در ميان آنها چهره علمي يافت ميشود. معصوم علي شاه در جلد سوم کتاب طرايق الحقايق او را به مسلک تصوف منتسب ميکند؛ در حالي که از منتقدان صوفيه بوده است.
اين کتاب در يک مقدمه و هفت تنبيه و يک خاتمه تنظيم شده است که به اختصار گزارش ميشود. تنبيه اول به احاديث منقول در مذمت صوفيّه به نقل از کتاب حديقة الشيعة منسوب به آخوند ملا احمد اردبيلى و تنبيه دوم به برخي سخنان کفربنيان طايفه صوفيه و تنبيه سوم به تطبيق عقايد صوفيه با عقايد کفار هنود (هندوها) اشاره ميکند. نويسنده در تنبيه چهارم به يکي از عقايد فاسد صوفيه يعني اسقاط تکليف بعد از وصول سالک ميپردازد و آن را با استمداد از آيات و روايات نقد ميکند. تنبيه پنجم و ششم به ذکر کلمات واهيه و ادعاهاي باطله صوفيه و اعمال قبيحه آنها اشاره دارند و در تنبيه هفتم، به بعضي از کلمات کاملان از عامه و خاصه، مانند زمخشرى، شيخ مفيد، طبرسى، محمد بن شهر آشوب، محمد بن بابويه قمي، مجلسي و.... بر مخالف حق بودن اين جماعت صوفيه استشهاد شده است.
نويسنده در خاتمه مينويسد:
«پس اي عزيز! اولي و أنسب و أصلح و أرغب، همان اکتفا نمودن در عقايد به اجماليات و مسلمات بديهيات و امتناع ورزيدن از غور کردن در بحر اجاج کثير الامواج معرفت ذات و کنه صفات و افعال واجب متعال است؛ چه امثال اين اعمال يا موجب کفر و اعانت بر کفر و يا منجر به فسق و اعانت به فسق است.... بلکه آنچه في الحقيقه موجب ترقيات نفساني و تحصيل قرب به درگاه رباني است، اعمال حسنه و افعال مستحسنه و تعليم و تعلّم علوم شرعيه فرعيه است».
5. رازگشا، شيخ عباسعلي کيوان قزويني، به اهتمام: محمود عباسى، بيتا، بيجا، 560 صفحه
محمود عباسي که کتاب راز گشا به اهتمام او منتشر شده است، در پيشگفتار کتاب از کنجکاوى خود درباره ملاعباسعلي خبر ميدهد و مينويسد:
«از جناب صوفي املشي که به عزّت علي شهرت داشت سؤال کردم که ملاعباسعلي کيست؟ کوتاه شنيدم [که] از مشايخ دوره نورعليشاهي و صالح عليشاهي است که از ايام سلطان عليشاه در سلسله بوده، چون از صراط سنت سلسله دور افتاد، از انجام خدمت معاف شد. چون به ادامه مطالب راضي نبود، من هم به همان بسنده کردم؛ ولي در سالهاي بعد که نزديکي توام با صداقتم آشکار شده بود، داستانهايي از زندگي ملاعباسعلي را از ايشان ميشنيدم و گاهي چنان با دلسوزي توام بود که استنباط ميکردم از بيمروتي اتباع فرقه نسبت به او دلي تنگ داشت. از همان روزها موضوعي برايم جالب بود که جناب عزّت علي به من ميفهماند رويداد زندگي ملاعباسعلي براي همه مأذونين و مجازين درسي شد که هر کس چون او عمل کند «همان آش است و همان کاسه».
از همان ايام تا به امروز آثارش را جستوجو ميکردم. اگر هم داشتند ـ چون ميخواسنتد ماجراي ملاعباسعلي در پس پرده بماندـ در اختيارم نميگذاشتند. امروز که تقريباً دانستم از زمان حاج ميرزا زينالعابدين شيرواني مست عليشاه و دورههاي سلطان عليشاهي و نورعليشاهي و صالح عليشاهي و رضا عليشاهي و محبوب عليشاهي پس پرده دور از چشم اتباع فرقه چه گذشته است و ميگذرد، به رازگشا و بهين سخن و استوار و ثمرةالحيوة که به تازي نوشته شده، دست يافتم.... احساس مسؤليت نموده، مصمم شدم مطاع کفر و دين که بيمشتري نيست را به طالبان تصوفي که امروز براي بعضي از خاندانها سرير پادشاهي شده است، پيشکش کرده تا هر خوانندهاي خواست پند گيرد و خواست توجهي به آن ننموده پشت به کعبه حقايق روى ترکستان رياستهاي صوفيانه داشته باشد».
اين کتاب مشتمل بر يک مقدمه و سه رساله از کيوان قزويني، يعني رازگشا و بهين سخن و استوار است. در مقدمه به پيشينه تصوف نعمت اللهى، خود مختاري در تصوف نعمت اللهى، انقراض تصوف نعمت اللهى، مدعيان رياست نعمت اللهى، تصوف نعمت اللهى گنابادى، ورود کيوان قزويني به تصوف نعمت اللهى، علت گرايش کيوان به تصوف، احتجاج با ملاسلطان، اهميت بي اعتقادي کيوان و حکم عزل کيوان از منصب، شايعه سازي و سياست صالح عليشاه و سکوت و فرياد کيوان اشاره شده است. عباسعلي کيوان قزويني در روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1277ق در محله شيخ آباد قزوين به دنيا آمد. پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش در سال 1300ق براي فراگرفتن فلسفه و علوم رياضي به تهران عزيمت کرد و براي تکميل علوم اسلامي بهويژه فقه و اصول به عراق مشرف شد و در سامرا از محضر حاج ميرزا حسن شيرازي و در نجف از درس ميزا حبيبالله رشتي بهره گرفت. کيوان قزويني وقتي نزاع فقها و صوفيه را مشاهده کرد، با خود گفت:
«که من تا حال مذاق فقها را کاملاً فهميدهام و انکار آنها را نسبت به صوفيه دانستم، حال بايد ميان صوفيه با دلي صاف و قدمي راسخ و خدمات صميمي به آنها بروم و عمل صميمي و کامل به گفتههاي آنها داشته باشم، تا ببينم چه نتيجه ميدهد. اولاً پايه و مايه ادعاي آنها را ببينم چيست؟ فقها که دعوى غير عادي هيچ ندارند. اگر آنها نيز چنيناند، برميگردم؛ زيرا من بينياز از کسي که دعوى غيرعادي نداشته باشد که او هم مانند من است و کسي به مثل خودش محتاج نيست. احتياج من منحصر است به کسي که در آن امر مطلوب، فوق من باشد؛ همان گونه که احتياج مريض به طبيب عالم و سالم نه جاهل يا عالم بيمار بديهي است».
به همين دليل بدون ترس از ديگران به سوى سلاسل صوفيه شيعه رفت و به ايران بازگشت و دست ارادت به صفي عليشاه داد؛ اما به علت مشارکتي که در مراحل علمي با ملاسلطان علي داشت، از همه بريد و در سال 1314ش در بيدخت به خدمت ملاسلطان مؤسس فرقه گنابادي رسيد و از او پرسيد: «مريد، چه احتياجي به شما دارد؟ آيا احتياج علمي دارد يا وحيانى؟» او گفت: «از همه اينها بالاتر است.» ملاسلطان علي گفت: «قطب، جان جان مريد است هر که قطبي را مريد نيست، او مردار است و جان ندارد و از همه کمالات انساني محروم است و اگر علم را از ما دريافت نکند، هيچ نفهميده و نجات آخرتي براي او محال است. اجتهاد و تقليد وفقه و اصول همه سراب است و خانه ساختن بر آب دين، اصلاً و فرعاً منحصر به اطاعت ما است».
کيوان ميگويد: من ديدم که مطلب غليظ شد و کار بالا گرفت، نبايد صرف نظر کرد. من اکنون خود را محقّق در اصول دين و مجتهد در فروع دين ميدانم. حالا ميشنوم که هيچ نفهميدهام؛ اختلاف خيلي و تفاوت زياد است. کيوان پرسشهاي ديگري از او پرسيد و ملاسلطان به برخي از آنها پاسخ داد؛ ولي پارهاي ديگر را حواله ميکرد که بايد بعد از اين بفهمى. اگر مريد شدي و سالها خدمت کردى، خواهي فهميد. کيوان به تحقيق پرداخت و خدمات هماره با رياضتهاي شاقه را انجام داد تا از مرشدش اجازه دستگيري گرفت و شيخ سيّار گشت و مجاز به دستگيري طالبين گرديد و لقب درويشي منصور عليشاهدريافت کرد وى در تصوف به چنان شهرتي رسيد که اغلب مردم او را قطب سلسله گنابادي ميپنداشتند کيوان به توصيه ملاسلطان مبني بر خدمت مجاني دوازده ساله براي رسيدن به مقامات عرفاني، عمل کرد؛ اما پس از چهارده سال خدمت با وجود اجازه از ملا سلطان علي و نور علي و صالح عليشاه چيزي دستگيرش نشد و از اين فرقه جدا شد و کيواننامه، استوار رازدار، عرفان نامه، بهين سخن، راز گشا، ميوه زندگى، حجنامه، معراجيه، ثمرة الحيوةالاختلافية را در دو جلد بعد از ترک نگاشت و به طور واضح، علتهاي بياعتقادي او را درباره تصوف نعمت اللهي سلطان عليشاهي گنابادي آشکار کرد.خوشبختانه کتاب رازگشا، استوار، بهين سخن و اختلافية در دسترس قرار گرفته است و ميتواند در اين مسير کارگشا باشد. البته تاريخ و زمان دقيق مخالفت کيوان قزو يني با فرقه گنابادي مشخص نيست؛ ولي در تاريخ ششم جمادي الاول سنه 1345ق او را از منصب شيخي عزل کردند و به او دشمني همراه با شايعه رواداشتند. ملاعباسعلي کيوان پس از هشتاد سال در نوزدهم شعبان 1357ق چشم از جهان فروبست و در گورستان داراب، نزديک شهر رشت به خاک سپرده شد.
کتاب رازگشا در بردارنده پرسشهايي دربارة تصوف بهويژه فرقه گناباديه و اسرار آنها و اعمال و اصطلاحات صوفيان و پارهاي پرسشهاي شخصي درباره علت فاصله گرفتن از تصوف است. رساله بهين سخن نيز به چرايي گسترش تصوف کيوان قزويني در بلاد، علت جدايي وى از تصوف و معرفي ملاسلطان، چيستي ديگ جوش، مجلس نياز، مراد صوفيه از فکر، منازل سلوک، انحصار تصوف به اسلام و مطالب ديگر پرداخته است . کيوان قزويني کتاب استوار را در بيان عقايد و اعمال صوفيه پس از جدايي دوازده ساله از تصوف، در چهار مقدمه و هجده فصل و يک فصل خاتمه نگاشته است. اين مقدمات و فصول به باورها و روحيه روانشناختي مؤلف، تبيين اساس تصوف، چيستي تصوف حقيقي و معناي آن، تأسيس اصل تصوف، تشخيص روح و موضوع آن، فرق تصوف با اسلام، بيان صفات قطب، صدور دعاوى قطب، صفات مريد، مسأله تشرف، آداب و رفتار قطب با مريد، آداب پذيرفتن مريد، آداب مجلس نياز، تفصيل اعمال مجلس نياز، آداب ديگ جوش، اصطلاحات تصوف و مطالب ديگر پرداخته است.
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارفنمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...
6. در کوى صوفيان، سيد تقي واحدي (صالح عليشاه)، انتشارات نخل دانش، چاپ چهارم، بهار1384ش، 550 ص
اين کتاب در چاپهاي قبلي با عنوان از کوى صوفيان تا حضور عارفان منتشر ميشد؛ اما در چاپ چهارم به در کوى صوفيان تغيير نام يافت. مؤلف اين اثر در خانوادهاي شيفته و خدمتگذار به آل رسولصلياللهعليهوآله در سال 1333ق پا به عرصه وجود نهاد. از همان دوران کودکي به اتفاق والد ماجد خود به حضور شمس العرفا و سپس با آقاي شيخ عبدالحسين ذوالرياستين مونس عليشاه و آقاي حاج محمد حسن مراغهاي (محبوب عليشاه) ملاقات کرد و از نزديک آقاي شيخ محمد حسن گنابادي (صالح عليشاه) و آقاي حاج مطّهر عليشاه و اين اواخر آقاي سلطان حسين تابنده «رضا عليشاه» را ديده و به تمام مباني اعتقادي و خانقاهي صوفيه آشنا شد، تا اين که عنايت و هدايت الهى چراغ راهش شد و از کوى صوفيان به حضور عارفان راه يافت و خود شمع جمع سوتهدلان گرديد؛ چنان که به نور قرآن و قوة سنت آل رسول، طريق عشق را پيمود. وى در سن 94 سالگي دار دنيا را وداع گفت.
اين کتاب به صورت فصلبندي نگارش نشده است؛ ولي با بهرهگيري از منابع دست اول و معتبر فرقههاي صوفيه به چيستي و عوامل پيدايش تصوّف، تبيين و تحليل فرقههاي ذهبيه، نعمت اللهى، مونس عليشاهى، صفي عليشاهى، کوثريه، شمسيه و گناباديه پرداخته و آرا و عقايد آنها و ادعاي انتسابشان به اهل بيتعليهمالسلام را نقد کرده است. چکيده اين کتاب به شرح ذيل بيان ميشود:
انگيزه تدوين: نويسنده، نيازهاي معنوى و در جستوجوى خضر طريقت را انگيزه اصلي تدوين معرفي ميکند و مينويسد:
«بخت ياري کرد درد طلب، ديدار جمال دلنشين، صاحب جمالي که راه به حضرت دوست برده باشد و بتواند راهبري کند، دامن جان را گرفته، دل بر کف کوچه به کوچه از هر دياري به جستوجوى مقصود پرداختم تا شايد او که قرنها خضر راهش خواندهاند را يافته و حلقه ارادتش را به گوش کشم بلکه دل به او سپرم، قدم بر قدمگاهش گذارم.آنقدر با او وادي طلب را با صدق و صفا بپويم تا به محبوب رسم. به همين منظور هر کجا هر نشاني از مقصود دادند رفتم و به هر کس حوالتم کردند ديدم؛ ولي نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان.»
نويسنده در پي حقيقت به جدانگاري تصوّف و عرفان ميرسد و ميگويد:
«از اينجا بود که باور کردم راه عرفان و تصوّف جداگانه است. آنان که ميگويند يا شعار ميدهند يا مينويسند: تصوّف و عرفان ريشه در قرآن و سنت پيامبر و ائمه معصومين دارد، حقيقتي را تحريف و بيبهايي را قيمت مينهند».
اشتقاق کلمه صوفى: اين واژه به ادعاي صوفيان، از سوف يوناني به معناي حکمت، صوف به معناي پشم، صفّه، مکاني در مدينه، صوفه القفا به معناي موهاي آويخته در گودال پس گردن، صوفانه به معناي گياه خرد و ناچيز، صوفه نام قبيلهاي در عصر جاهليت، صف و صفا مشتق شده و نويسنده ضمن بازگو کردن اين وجوه، به تحليل آنها پرداخته است.
سرچشمه و عوامل پيدايش تصوّف: يافتن تولدگاه دقيق تصوّف غير ممکن است؛ ولي آن را بايد درميان تمام فرقهها، ملتها و مذهبها، جستوجو کرد و اعتقاد داشت که عواملي خارج از متن اديان تحريف نشده در پيدايش و تشکيل عقايد و افکار صوفيه تأثير داشته است و آيينهايي مانند ميترايى، برهمايى، تائو، زرتشتي و مناسک آنها نشان ميدهد که ردپايي در تصوّف اسلامي داشته است. پژوهشگراني همچون ابوريحان بيرونى، سعيد نفيسى، جلال همايى، زرين کوب، کيوان سميعى، گولدزيهر، عمر فروخ، نيکلسون و حتي صوفياني مثل سلطان حسين تابنده و ميرزا زينالعابدين شيرواني در حدايق السياحة به اين مطلب تصريح کردهاند. البته صوفيان، مدعيات خود را به قرآن و سنت مستند ميکنند؛ ولي حق مطلب آن است که تصوّف معجوني از افکار، عقايد آداب و رسوم نصرانيت، مسيحيت، زردشتى، بودايي و.... است. با آن که صوفيان، ريشه قرآني براي تصوّف و صوفي قائلند، ولي اينگونه کلمات هرگز در قرآن نيامده است. رواياتي هم که صوفيه به آنها استناد ميکنند، در اين کتاب مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است و روايات مدعيان تصوّف نقد ميشود. مؤلف کتاب، رواياتي را از رسول خداصلياللهعليهوآلهدر بيان انحراف تصوّف نقل ميکند؛ از جمله اين که «روز قيامت برپا نشود، مگر آنکه قومي از امت من به نام صوفيه برخيزند. آنها بهرهاي از دين ندارند که آنها براي ذکر دور هم حلقه ميزنند و صداهاي خود را بلند مينمايند و گمان ميکنند بر طريقت و راه من هستند؛ نه، بلکه آنان از کافران نيز گمراهترند و آنان را صدايي مانند الاغ است».
نخستين صوفى: عثمان بن شريک کوفي معروف به ابو هاشم کوفي صوفى، در اواخر زمان بنياميه مانند رهبانان، جامههاي پشمينه درشت ميپوشيد و شيخ شام محسوب ميشد و تصوّف را پديد آورد و از اهل بيت عصمت و طهارت جدا شد و امام صادق عليه السلام او را فاسد العقيده و مبتدع معرفي کرد؛ البته نبايد از نقش بني اميه نيز در تأسيس تصوّف غفلت کرد. اولين خانقاه نيز به دست امير ترسايي براي صوفيان ساخته شد.
انحرافات صوفيه و برخورد فقها: مؤلف محترم در اين قسمت از تأويلات صوفيانه، مقابله با اسلام و ارتباط تصوّف و تشيع، بدعتهايي مانند عشريه، مسأله ولايت و تقسيم آن به ولايت شمسيه و قمريه و اقطاب خود را به ولايت قمريه متصف کردن، ادعاي اجازه از معصوم، همسازي صوفيه با شيخيه و بابيه، مسأله بيعت در تصوّف، مهدويت نوعيه و بهره برداري استعمار از تصوّف به تفصيل سخن گفته و افشاگري کرده است و از برخورد فقها و فتواهاي آنها بر ضد افکار و بدعتهاي صوفيان، بهويژه تأويل گرايي آنها در برابر قرآن و مقابله با نص قرآن، مدح عشق و مذمت عقل، شطحيات و ادعاي خدايي کردن، اعتراض صوفيان بر امامان، طرح عشريه به جاي خمس و ساير بدعتها گزارش داده است.
معرفي و نقد فرقه خاکساريه: اين فرقه، سلسله خود را از طريق مير ملنگپا به امام سجادعليهالسلام منتهي ميکنند و امام سجاد را مريد سلطان قاهر قدس دانسته و قاهر قدس نيز طالب ده ده روشن که مجهول الهويه است، و او نيز مريد و طالب محمود پاتيلي يعني سلمان فارسي و او را نيز طالب مولاي متقيان معرفي کردهاند. اين استنادها بدون هيچ دليلي ارائه ميشود. افزون بر اين، چگونه سلمان فارسي با اين که به استناد قطعي تاريخ، قبل از امام عليعليهالسلام از دنيا رفته است، جانشيني بعد از خود را تعيين ميکند و اين خلاف سنت تصوّف است. نويسنده در ادامه به همبستگي خاکسار با اهل حق، سرنوشت فرقه خاکسار و جانشيني حاج مطهّر، معرفي حاج مستور، تجديد وى با نعمت اللهى، نسبت مير طاهر و مستور، اعلاميه احسان عليشاه، مدعيان جانشيني سيد حسين جابري مير طاهر و دلايل بطلان دفاع مستور از مير طاهر به تفصيل اشاره ميکند. وى دربارة سرنوشت خاکسار مينويسد:
«بدون ترديد، ميبايد پذيرفت با مرگ احسان عليشاه که در عصر حاجي مطهّر عليشاه داراي اجازات کافي بوده است، حتي در حضور او فرقه ارشاد به دوش ميافکنده، فرقه خاکسار شيخ مجازي يا سرحلقه نشيني که بتواند افراد را بپذيرد، نداشته و ندارد و آنچه بعد از مرگ حاجي مطهّر عليشاه شکل گرفته، آقاي مصباح يا رحمت عليشاه طرقي يا ديگران در هر کجا بساطي پهن کردهاند؛ خصوصاً آنهايي که مانند کلک علي بعد از مير طاهر به اغفال و فريب مردم مشغولند؛ از جمله فرزندان مير طاهر که دست و پاي مذبوحانه ميزنند، همه و همه خود سرانه نشستهاند [و] به قول خودشان، به جايي بند نيستند».
معرفي و نقد فرقههاي معروفيه: صوفيان بر اين باورند که معروف بن فيروزان کرخي از ناحيه حضرت علي بن موسي الرضاعليهالسلام اجازه تأسيس فرقهاي را داشته است که بعدها فرقههاي نعمت اللهيه، ذهبيه، اغتشاشيه، قادريه، و شاذليه از آن منشعب شدهاند؛ يعني معروف کرخي سر سلسله چندين فرقه صوفي به شمار ميرود. مؤلف محترم در ادامه بحث، جريان مسلمان شدن معروف کرخى را از تذکرةالاوليا نقل و سپس با شواهد تاريخى، ادعاي صوفيه را نقد و اسلام و درباني معروف کرخي را افسانه معرفي و به اين مطلب اشاره ميکند که يکي از روشهاي صوفيه براي رسيدن به مقاصد خود، بهرهگيري از تشابه اسمي افراد است و در اينجا ميان «معروف بن خربوذ» صحابه امام صادق و «معروف کرخي» خلط کردهاند؛ افزون بر اين ، وقتي سلسله سازان به اين امر توجه کردهاند که اتصال اقطاب فرقهها به معروف قطع است، کوشيدهاند با طرح حسن بصرى، انقطاع سلسله معروفيه را مرمّت کنند؛ غافل از اين که اتصال به حسن بصري ننگ آورتر است؛ زيرا وى در دوران حيات چندين امام معصوم يعني امام علي، امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقرعليهم السلام زيست و نه تنها با آنها بيعت و همکاري نکرد، بلکه به مخالفت صريح با آنها پرداخت و حتي با حاکمان بنياميه مانند حجاج همکاري کرد و به بدعتها و تفسيرهاي ناصواب فراواني مانند نهي از ازدواج و مسأله معراج و رؤيت الهي و صراط مستقيم اقدام کرد. بيثباتي در مذهب و نفاق وى از ديگر آسيبهاي او است؛ به همين دليل، همه فقها و عالمان رجال به جرح وى فتوا داده و ائمه اطهار با او برخورد داشتهاند. نويسنده کتاب در ادامه به معرفي فرقه ذهبيه به عنوان يکي از انشعابات معروفيه ميپردازد و بريدگيها و اغتشاشهاي آن را نشان ميدهد؛ سپس به فرقه نعمت اللهى و انقراض آن در ايران و انشعابات آن، يعني نعمت اللهيه مونس عليشاهى، نعمت اللهيه گنابادي، نعمت اللهيه صفي عليشاهى، نعمت اللهيه شمسيه اشاره و نقد عقايد آنها را بيان ميکند و در پايان به اين سؤال ميپردازد که چرا از کوى صوفيان گذشتيم؟ و بعد فرقه مهدويه گمناميه اشراقيه را برّرسي ميکند.
7. در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ محمد مدنى، چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، بهار 1381ش، 184 ص
جناب حجت الاسلام و المسلمين محمد مدنى معروف به ناشر الاسلام گنابادي يکي از علماي با سابقه شهرستان گناباد هستند که در سال 1310 شمسي در روستاي خيبري گناباد متولد شد و پس از تحصيلات ابتدايي نزد والد خود به تحصيل علوم اسلامي پرداخت و سپس به مشهد مقدس رفت و از محضر اديب نيشابوري، ميرزا احمد مدرس يزدى، شيخ هاشم قزويني و ميرزا جواد آقا تهراني استفاده کرده و دروس ادبيات، فقه، اصول و علوم عقلي را فراگرفتند. وى با هجرت به نجف اشرف، دروس خارج فقه و اصول را تکميل کرده و از آيات عظام خويي، شاهرودى و بجنوردي بهره برده و از سوى آيتالله شاهرودى به لقب ناشر الاسلام مفتخر شد.
حجت الاسلام مدنى، سالها به افشاگري فرقه نعمت اللهى گنابادي پرداخته و خدمات گستردهاي در اين شهرستان و روستاهاي پيراموني انجام داده است. مقدمه اين کتاب را جناب احمد عابدي در باره فرقههاي تصوف و عرفان، معناي تصوف، فرقههاي صوفيان، سلسله نعمت اللهى گنابادي، ديدگاه فقهاي بزرگ درباره صوفيه، سماع، شطحيات، شريعت، طريقت، حقيقت و زيست نامه مؤلف نوشته است. محتواي کتاب در چهار فصل با عناوين پيدايش تصوف و صوفيگري در اسلام، پيدايش صوفيه در گناباد (بيدخت)، عملکرد خانقاه بيدخت و روابط سياسى- اجتماعي آن و شرارتهاي نور عليشاه تنظيم شده است.
نويسنده در فصل اول به تأثير گذاري مسيحيت و افکار هندي و بودايي در پيدايش تصوف و روايات مذمت صوفيه اشاره کرده است و فصل دوم را به شرح ماجراي رياب و ماجراي نوقاب و اعلام صوفيگري ملاسلطان محمد و علني شدن خانقاه بيدخت اختصاص داده است.
يکي از مهمترين مباحث کتاب در فصل سوم بيان شده و به اموري مانند تفرقه اندازى، گردآوري افراد بيبندوبار گرد خانقاه، اتهامهاي ناروا به مخالفان، حيف و ميل کردن موقوفات و اموال عمومى، بيتفاوتي در برابر آسيب ديدگان، حمايت از ظالمان و ستمپيشگان، عوامفريبى، صحنهسازى، شکسته شدن دست دکتر تابنده، رسوايي خانقاه بيدخت در جريان انقلاب اسلامي و مطالب ديگر به عنوان عملکرد خانقاه بيدخت و روابط سياسى-اجتماعي آن اشاره شده است. عکس العمل نور علي شاه در برابر قتل سلطان محمد، آخرين فصل کتاب است که با عنوان شرارتهاي نور علي شاه، قطب دوم و جانشين ملاسلطان به خوبي افشاگري شده است با اين توضيح که وقتي سخنان سلطان محمد در نجف اشرف به اطلاع آيتالله آخوند خراساني رسيد، ايشان حکم قتل او را صادر کرد. پس از قتل سلطان محمد، نور على شاه جانشين او شد و قتل پدر را بهانه قرار داد و به انتقام جويي و قدرتطلبي روى آورد و عدهاي بيگناه را شکنجه و به قتل رساند؛ به طوري که جريان گاو شاخ زن معروف و مشهور نزد عام و خاص است.
8. موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، داود الهامى، انتشارات مکتب اسلام، قم، زمستان 1378ش،چاپ اول، 408 ص
مرحوم حجت الاسلام و المسلمين الهامي در طول حيات علمي خود به تبيين و تحليل فرقههاي صوفيه پرداخت که از جمله ميتوان به کتابهاي تصوف از ديدگاه ائمه اطهارعليهمالسلام، پيدايش تصوف در ميان شيعيان نام برد. موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ يکي از کتابهاي نقادانه ايشان درباره تصوف است که در اين نوشتار به اختصار معرفي ميشود. اين کتاب پس از بيان يک مقدمه کوتاه، به پيدايش تصوف در ميان شيعيان و پيدايش تصوف در ميان مسلمانان اشاره و سپس مذهب سران صوفيه مانند: سفيان ثوري، ابراهيم ادهم، داوود بن نصر طايى، شقيق بلخى، عبدالله بن مبارک مروزى، ابو علي فضيل بن عياض، معروف کرخى، بشر حافى، ذوالنون مصرى، بايزيد بسطامى، جنيد بغدادي ، جريري احمد بن محمد، حسين منصور حلاج، ابوبکر شبلي تبيين شده است.
عدم همبستگي ميان تشيع و تصوف و مقاومت فقهاي شيعه در مقابل صوفيگري مانند: سيد بن طاووس، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، محمد بن مکي (شهيد اول) و ابن فهد و نزديکي تصوف به تشيع از ناحيه سيد حيدر آملى، فضل الله استر آبادى، شاه نعمت الله ولى، حافظ رجب برسى، سيد محمد مشعشع، سيد محمد نوربخش، ابن ابي جمهور احسايي و حرکت صوفيان از شيخ صفي الدين تا شيخ ابراهيم و نيز از شيخ جنيد تا شاه اسماعيل و تحول ناگهاني در طريقت سلسله صفوى از ديگر مباحث اين کتاب است که نويسنده به تفصيل درباره آنها سخن گفته است.
بحث ديگر کتاب به برخورد علماي شيعه با تصوف اختصاص دارد و ديدگاه بزرگاني مانند علامه مجلسى، ملا محمد طاهر قمى، ملا احمد اردبيلى، شيخ حرعاملى، شيخ علي بن محمد عاملى، مير لوحي سبزوارى، عبدالحي رضوى کاشاني، محقق کرکى، شيخ حسن کرکى، ملا احمد تونى، محمد اسماعيل بن محمد مازندرانى، عليقلي جديدالاسلام، صدر الدين شيرازي و فيض کاشاني در باره صوفيه گزارش شده است و آخرين بحث کتاب به علل زوال مسلک تصوف اشاره دارد و برخي از فرقههاي صوفيه مانند: نعمت اللهيه و ذهبيه نيز تحليل شدهاند.
9. سيري کوتاه در مرام اهل حق (علي اللهيان)، محمد مردانى، ناشر: مؤسسه دفاع از حريم اسلام، پاييز 1377 ش، 96 ص
مرحوم حجت الاسلام داود الهامى در مقدمه اين کتاب هب توضيح اهل حق پرداخته و مينويسد:
«اهل حق» نامي است که «نصيريان» يعني علي اللهيان و علويان به خود نسبت ميدهند و فرقهاي از غلات هستند که بعدها در اسلام پيدا شدند و آثاري از مذاهب يهود و مجوس و مانوى در مذهب ايشان وجود دارد و قائل به حلول و تناسخند و عليعليهالسلام را مظهر خدا ميشمارند. لقب علي اللهي را از آن جهت که اينان به الوهيت حضرت عليعليهالسلام قائلند، دادهاند. اين گروه که در ايران و ترکيه و سوريه زندگي ميکنند، در هر منطقهاي به يک نام خوانده ميشوند؛ براي مثال در ترکيه، علوى و در سوريه، نصيري و در شهرهاي مختلف ايران به نامهاي گوناگون ناميده شدهاند. في المثل در اطراف مشهد «علي اللهي» و در تبريز «گوران» و در اروميه «ابدال خانان» و در لرستان «غلات» و همچنين .... و گاهي خود را در ايران «اهل حق» نيز ناميدهاند.
البته اختلاف موجود بين اهل حقها زيادتر از آن است که بتوان از يک گروه واحد اهل حق سخن گفت. برخي از محققان با توجه به اسناد و مدارک منتشره، اهل حقهاي امروزي را به سه گروه: «شيطان پرستان»، «علي اللهي» و «شيعه امامي» تقسيم کردهاند. مؤلف در سرآغاز نوشتارش، به مشکلات تاريخ پيدايش اهل حق اشاره ميکند؛ هر چند اهل حق، سلطان اسحاق را که در قرن هفتم و هشتم زيسته، به عنوان مؤسس و مقنّن اين جريان دانستهاند. سيد قاسم افضلي بر اين باور است که اين مسلک در قرن چهارم به وسيله شاه خوشين رواج يافته و او وعده داده است که پس از رحلت خود، روح ذاتياش به جسم شخصي به نام سلطان اسحاق حلول خواهد کرد. نويسنده کتاب سيري در مرام اهل حقدر ادامه کتاب به مسائلي همچون بکرزايي اهل حق (مانند تولد شاه خوشين، بابا نااوس، سلطان سهاک و بابا يادگار بدون پدر)، کتابهاي مقدس، دفاتر، کلامها و پارهاي از ديدگاه آنها مانند چگونگي آفرينش عالم و آدم، جريان تقاضاي خلقت، جداول تجليات هفتگانه ذات حق در جامه بشر، اصول و عقايد و واجبات مسلک اهل حق، اختلاف خاندانها و سلاسل و اماکن مقدسه و زيارتگاههاي اهل حق، نظر بزرگان يارسان درباره عليعليهالسلام، تحريفات در چاپ دوم شاهنامه حقيقت، شعبات و سلاسل اهل حق، تناسخ، ظهور خدا در زمانهاي مختلف به صورت انسان، جمخانه يا جمع خانه، شرايط اهل حق بودن، دستورات بر خلاف اسلام و .... اشاره ميکند.
10. حسن بصري چهره جنجالي تصوف، مهدي عمادي شيرازى، انتشارات سنايى، تهران،1382ش.
نويسنده در آغاز کتاب، علت نگارش کتاب را بيان ميکند؛ يعني در جهت محبت به اهل بيت و گرايش به عارفان با نام حسن بصري - که او را سر حلقه صوفيان و پير پيران معرفي ميکنند - برخورد ميکند؛ پس در مييابد که بايد او را به خوبي بشناسد و آثار موافقان و مخالفان را مرور کند. اين مطلب و کنجکاوىهاي ديگر، مؤلف را واداشت تا درباره حسن بصري به تحقيق بپردازد.
اين کتاب در چهارده بخش تنظيم شده است. بخش اول به پديده تصوف و ماهيت آن و آشنايي حسن بصري با تصوف اختصاص يافته است و بخش دوم، شخصيت حسن بصرى، زمانه و ارتباط او با حضرت امام علي عليه السلام، تشيع سازى، سازش با بني اميه و نقش وى در نشر اکاذيب مورد بحث قرار گرفته است. نمونهاي از عقايد حسن بصري در بخش سوم و فتواهاي وى در بخش چهارم و بدعتهايي چون نهي از ازدواج و مخالفت با رأي پيامبرصلياللهعليهوآله و نشر سليقهاي در مقابل حکم خدا در بخش پنجم و روحيات حسن بصري در بخش ششم و تزويرهاي زاهدانه حسن بصري در بخش هفتم به خوبي بيان شده است. بخش هشتم يعني «جايگاه امامان آل بيت نزد حسن بصري» به اعتراضهاي وى به عملکرد امام عليعليهالسلام، ارادت ورزي منافقانه در ارتباط با امام حسنعليهالسلام،فرار از ياري امام حسينعليهالسلام، پرسش از امام سجادعليهالسلام، قطع کامل او از امامت و برخورد با آراي فقهي امامان و اجتهادهاي وى در مقابله با فتواي اهل بيت اختصاص دارد. بخش نهم به نتيجهگيري اختصاص دارد که بنابر فرموده نبوى و معرفي حسن بصري از زبان حسن بصري، متکي است. برخي از نوىسندگان به دفاع از حسن بصري برخاسته و دليلهاي بيبنيادي مانند تقيه، استفاده از احاديث علوى، نقل آراي حضرت امام علي عليه السلام و .... را مطرح ساختهاند و نويسنده اين دلايل را در بخش دهم بيان کرده و به همه آنها پاسخ ميگويد و به بغض داشتن او نسبت به حضرت امام علي عليه السلام و ديگر آسيبهايش اشاره ميکند. بخش يازدهم و دوازدهم به معرفي مخالفان و موافقان حسن بصري اختصاص يافته است. آرا و فتواهاي رهبران ديني شيعه درباره حسن بصري مانند آيات عظام ميلانى، خويي، سيستانى، تجليل، کوکبى، تبريزى، طباطبايي قمى، وحيد خراسانى، نوري همدانى، زنجانى، لنکرانى، انصارى، صافى، شاهرودى، بهجت، مدرسى، حکيم و روحاني در بخش سيزدهم بيان و آخرين بخش با عنوان حسن بصري در تصوف فرقهاي تبيين شده است و فرقههاي صوفيهاي مانند نعمت اللهيه که به حسن بصري مستندند و استناد کاذب او به حضرت امام علي عليه السلام در بخش چهاردهم توضيح داده شده است.
11. اهل حق (تحقيقي پيرامون تاريخ و پندار و کردار اهل حق همراه با نقد و بررسي)، احمد مالاميري کجورى، نشر مرتضى، چاپ اول، بهار1376ش
نويسنده از دوران کودکي به سبب همجواري با اهل حق، به عقايد و علايق آنها توجه کرده و با گردآوري کتابهايي دربارة اين مکتب، به نگارش و تحقيق درباره اين مکتب همت گماشته و اثر پيش گفته را در دو بخش «اهل حق در منابع اهل حق» و «نقد و بررسي» منتشر ساخت. بخش نخست، مشتمل بر سه فصل تاريخ اهل حق، پندار اهل حق و کردار اهل حق و بخش دوم، دربردارنده سه فصل نقد و بررسي تاريخ و پندار و کردار اهل حق است. نويسنده در تحقيق خود از منابعي چون مجموعه رسايل اهل حق با تصحيح ايوانف محقق روسي، سرودهاي ديني يارسان با ترجمه ماشاءالله سورى، حق الحقايق يا شاهنامه حقيقت اثر نعمت الله حيجون آبادى، برهان الحق نور علي الهي و بزرگان يارسان، مشاهير اهل حق، دوره هفتوانه، دوره بهلول و ... که صديق صفيزاده بورکهاي آنها را براي اهل حق ترجمه کرده است، استفاده کرده است. نويسنده کتاب اهل حق، در تاريخ اين مکتب به مؤسسان و بنيانگذاران اهل حق مانند: نصير، بهلول ، باباسرهنگ، سلطان اسحاق و ... اشاره کرده و به تاريخ اهل حق در ايران و خارج از ايران ميپردازد. پندارها و عقايد اهل حق درباره خلقت هستى، آفريدن جبرئيل، هفت تن، آفرينش زمين و آسمان، خورشيد، ستارگان، ديو، آدم و .... همچنين مسأله تناسخ و حلول در فصل دوم از بخش اول بيان ميشود. و در فصل سوم به کردار اهل حق مانند: جمع و جمع خانه، طهارت، نذر، نياز، نماز، روزه، مراسم سردادن ادعيه و اعياد اهل حق پرداخته ، سپس در بخش دوم، تاريخ و پندار و کردار اهل حق را به نقد و بررسي کشانده است.
12. نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق)، حسين روحاني نژاد، کانون انديشه جوان، 1385ش، 107ص
نويسنده اين کتاب از پژوهشگان معاصري است که مدتها درباره فرقه اهل حق مطالعه کرده و حاصل تحقيق، توصيف و تحليل خود را با قلمي روان و ساده و در عين حال عالمانه و محققانه به نگارش در آورده و در پنج فصل به ترتيب ذيل تنظيم کرده است:
فصل اول: ماهيت، منشأ، تاريخچه و علل ظهور(ماهيت و منشأ فرقه اهل حق، علي اللهيان، ماهيت آنان، منشأ و ريشه آنان، برخي از اعمال و عقايد مذهبي آنها، تاريخچه مختصر پيدايش مسلک اهل حق، منطق زندگي اهل حق، مراحل تاريخي اوّل تا چهارم).
فصل دوم: بانيان و بزرگان فرقه اهل حق (بهلول، شاه فضل ولى، شاه سيد جلال الدين، شاه خوشين لرستانى، بابا تاعوت (نااوس)، سلطان اسحاق، شاه ويسقلي، نعمت الله جيحون آبادى، نورعلي الهى، بهرام الهي).
فصل سوم: خاندانهاي اهل حق (1. خاندان شاه ابراهيمي 2. خاندان يادگاري 3. خاندان خاموشي 4. خاندان قلندري 5. خاندان مير سوري 6 خاندان باباويسي 7. خاندان مصطفايي 8. خاندان ذوالنوري 9. خاندان آتشبيگي 10. خاندان شاهحياسي 11. خاندان باباحيدري 12. خاندان صاحب زماني).
فصل چهارم: عقايد اهل حق و نقاط انحراف آنان از اسلام (آفرينش از نظر اهل حق، هفت تنان، تفکيک شريعت، طريقت و حقيقت از يکديگر، اصول عقايد و ارکان فرقه اهل حق، ادّعاي الوهيت در باره حضرت امام عليعليهالسلام، تناسخ و زندگيهاي متوالى، بررسي و نقد نظريه تناسخ. نويسنده در اين زمينه به پيشينه انديشه تناسخ، بررسي و نقد نظريه تناسخ از ديدگاه فلسفي، بررسي و نقد نظريه تناسخ از ديدگاه روايات اشاره کرده است).
فصل پنجم: اشکال آييني اهل حق (مقدسات اهل حق، سقوط تکليف، قبله اهل حق، اصطلاحات اهل حق، آداب و رسوم اهل حق).
نويسنده در آغاز تحقيق مينويسد:
«يکي از فرقههايي که در ذيل صوفيه ميگنجد و در بحث از عرفانهاي صوفيانه بايد از آن سخن گفت، فرقه «اهل حق» است که نه فقط از حيث نام، بلکه از جهت عقايد و مناسک و آداب نيز با صوفيه مناسبت دارد».
اين طايفه، تصوف و حکمت اشراقي را با عناصري از عقايد يهود، مجوس، مانويه، تعاليم شيعه و غاليان ـ بهويژه دروزيه و نصيريه ـ به هم آميخته و صبغه تصوف در آن به تدريج برجستهتر شده است، تا آنجا که «آداب و مناسک اهل حق» تا حد زيادي به آداب صوفيه شباهت دارد و لزوم اجتماع آنها در «جمع خانه» يا «جم خانه»، تقديم «نذر و نياز» يا « خير خدمت»، اشتغال به ذکر خفي و جلى، توجه به «ساز» و سماع، که احياناً به نوعي خلسه و جذبه منتهي ميشود و ضرورت «سرسپردن» به «پير» و مرشد، مناسک و آداب طريقهاهل حق را به «نوعي تصوف» تبديل کرده است. برخي درباره فرقه اهل حق، گفتهاند: «اهل حق، گروهي مذهبي با گرايشهاي عرفاني و آداب و متون مذهبي خاص خود است که خود را پيرو سلطان اسحاق، از نوادگان موسي بن جعفر، امام هفتم شيعيان ميدانند. آنها علاوه بر وى، علي بن ابي طالب امام اوّل شيعيان را نيز «جلوه» خداوند ميشمارند. اعتقادات آنها با برداشتهاي رسمي و متشرعانه اسلامي مطابقت ندارد». اين آيين، «آيين حق» يا «آيين حقيقت» يا « دين حقيقت» نيز ناميده ميشود واقعيت آن است که درباره تاريخ دقيق پيدايش فرقههاي اهل حق، اختلاف نظر وجود دارد و در اين باره مدارک مستندي در دست نيست. در کتابهاي قديمي که تا قرن پنجم نگاشته شده، نامي از اهل حق ديده نميشود. اگر ملاک اهل حق بودن را صرفاً غلو درباره حضرت امام عليعليهالسلام بدانيم، در اين صورت، تاريخ پيدايش اين فرقه به زمان حضرت امام عليعليهالسلام ميرسد؛ زيرا در زمان آن حضرت، برخي او را به درجه خدايي رساندند و حضرت با آنها برخورد شديدي کرد؛ ولي اگر اهل حق را فرقهاي خاص با مجموعهاي از آرا و عقايد بدانيم که هم اينک مرکز آنها در غرب ايران است، در اين صورت تعيين تاريخ دقيق پيدايش آنان ممکن نيست و تنها نقل قولهايي در اين باره وجود دارد. از کتاب «نامه سرانجام» که از متون مقدس اهل حق است، برميآيد که اين مسلک از زماني که خداوند با ارواح آدميان به محاوره پرداخته و از آنان بر الوهيت خود اقرار گرفته است (عالم الست يا عالم ذر)، پيريزي شده و برنامه آن در هر عصري جزء اسرار پيامبران بوده و سينه به سينه از سلف به خلف ميرسيده است و نيز دنباله همان برنامهاي است که امام عليعليهالسلام به سلمان و عدهاي از ياران معدود خود تعليم داد و سپس در ادوار گوناگون، اسرار اين گروه به اشخاص ديگري از قبيل بهلول، بابا سرهنگ، بابا نااوس و سلطان اسحاق منتقل شده و آنان نيز آن را به ديگران انتقال دادند.
نويسنده در اين پژوهش تنها به اهل حق سنتي نپرداخته و از امتيازهاي تحقيق اين است که به جريان جديد اهل حق يعني جريان مکتب که زاييده نعمت الله جيحون آبادى و پسرش نور علىاللهي است، پرداخته و آن را نقد و بررسي کرده است. وى مينويسد:
«نورعلياللهي از رهبران اهل حق، اين فرقه را يکي از سلاسل عرفاي شريعت محمديصلي اللهعليهوآله ميشمارد. وى مدعي است که اهل حق به کسي اطلاق ميشود که مراحل شريعت و طريقت و معرفت را طي نمايد تا به مقام حقيقت برسد.»
نويسنده به اعتقادات اهل حق نيز اشاره و امور ذيل را معرفي ميکند:
1. اعتقاد به ظهور، حلول و تجسم خدا در انسان.
2. اعتقاد به تناسخ و عدم اعتقاد به معاد و زندگي پس از مرگ، حشر و نشر، جهنم و بهشت.
3. باور به تحريف شدگي قرآن کنونى.
4. عدم اعتقاد به شريعت، فقه، نماز، روزه، حج، خمس، زکات، عزاداري و مانند آنها.
5. عبادت آنان به جاي نماز، عبارت از آيين جمع يا رقص صوفيانه يا سماع است.
اين کتاب در آينده از سوى کانون انديشه جوان به زيور طبع آراسته ميشود.
بررسي برخي از فرق تصوف
فرقه گنابادي
اسامي ديگر فرقه: طاووسيه ، نعمت اللهي سلطان عليشاهي ، نعمت اللهي گنابادي
با مرگ رحمتعليشاه چندين نفر مدعي قطبيت شدند . يكي از آنها محمد كاظم اصفهاني ملقب به سعادتعليشاه بود. در سال 1293 ق آقاي طاووس سعادت عليشاه فوت كرد محمد سلطان گنابادي به لقب طريقتي سلطان عليشاه ادعاي قطبيت كرد و رسما فرقه نعمت اللهي گناباديه را پايه گذاري او اهل بيدخت گناباد بود و به همين دليل اين فرقه به گناباديه مشهور شد ملا محمد سلطان گنابادي در 1251 قمري در بيدخت متولد و در سال 1293 ادعاي قطبيت كرد از آنجا به نجف رفت و به شهادت كيوان قزويني (صوفي توبه كرده گنابادي ) يك يا دو جلسه شاگردي شيخ انصاري را كرد بعد درس شيخ را ترك كرد و سراغ چند نفر ديگر رفت بعد از چند سال به ايران آمده گنابادي ) يك يا دو جلسه شاگردي شيخ انصاري را كرد بعد درس شيخ را ترك كرد و سراغ چند نفر ديگر رفت بعد از چند سال به ايران آمده و در تهران و در مدرسه سپهسالار ادعاي بابي گري و بهايي گري كرد و پس از اعتراض مردم فرار كرد و به سبزوار رفت و 7 سال شاگردي ملا هادي سبزواري كرد و از سبزوار به بيدخت آمد در كتاب نابغه علم و عرفان (در قرن چهارم ) ص 18 (كه اين كتاب سلطان حسين تابنده است ) آمده است كه :
زماني كه ملا سلطان در مدرسه سيد نصيرالدين تلمذ مي نمود به اتهام بابي گري از ترس مردم كه قصد او را داشتند درب حجره خود را باز گذاشته و بدون اثاث به فرار نمود .
پس از اينكه سعادت عليشاه به سبزوار رفت و مرحوم ملاهادي سبزواري او را تحويل نگرفت ملا سلطان شيفته او شد و به اصفهان رفته و رسما صوفي شد بعدها به بيدخت برگشت و در آنجا ادعاي قطبيت كرد .
دو كار عمده اي كه ملا سلطان گنابادي كرد و موفق شد تا در بيدخت مردم را به گرد خود جمع كند :
1- از جهل مردم استفاده كرده و برنامه هاي ديني براي مردم چپد .
2- به طبابت پرداخت و رايگان مداوا مي كرد
كتب ملا سلطان به ترتيب زماني
1- تهذيب التهذيب
2- سعادت نامه
3- تفسير بيان السعاده
4- مجمع السعادات
5- ولايت نامه
6- بشاره الموضين
7- تنبيه النائمين
8- شرح كلمات قصار بابا طاهر
تذكر :
حضرت امام (ره) در مقدمه تفسير سوره حمد چند تفسير رانام برده كه يكي از تفسير بيان السعاده ملا سلطان است .
2- مرحوم رفيعي قزويني :
اعراب اول كتاب با خود كتاب فرق مي كند .
3- شيخ محمد باقر گازري در كتاب كفاه المكائد و اصلاح المفا سد ص 59 مدعي است اين كتاب از ملا سلطن نيست .
انحرافات فرقه گناباديه
عشريه
يكي از اعتقادات جدي اين فرقه پرداخت عشريه به قطب به جاي خمس و زكات است بدين ترتيب كه هر صوفي بايد يك دهم درآمد خود را به قطب يا نماينده قطب بپردازد .
ما سلطان مي گويد :
يك عشر از ارباح مكاسب و زراعات داده شود مغني از زكات زكوي و از خمس خواهد بود
نابغه علم و عرفان ص 203 و 204 چاپ تابان
كه البته برخي توجيه كردند كه اين عشريه بعلاوه خمس و زكات است كه اين توجيه واقعيت ندارد . سلطانحسين تابنده در رساله رفع شبهات سعي نموده اين مساله را توجيه كند كه جمله ملا سلطان نشانگر اين واقعيت است كه اينها عشريه را مكفي از خمس و زكات مي دانند .
تجسم صورت مرشد در عبادت
ملا سلطان گنبادي براي تئوريزه كردن اين انحراف در سعادتنامه صفحه 10-12 ميگويد : اگر صورت مرشد ظاهري را خيال در نظر نداشته باشد صورت هواهاي نساني كه بت تراشي نفسند هيچوقت از نظر اونرود . ملا علي گنابادي درصالحيه چاپ دوم ص 334 حقيقت 598 مي گويد: مقلد ناچار است كه در وقت عمل مطاع (مرشد ) را در نظر آورد . البته اين انحراف در ساير فرقه هاي صوفيه نيز است .
ميرزا زين العابدين شيرواني مست عليشاه كه ازسر سلسله هاي گنابادي است مي گويد : در اين حال بايد كه سالك در مجامع و احوال وافغان و اقوال از مراقبت صورت مرشد غافل نشود دره نگكام ذكر و ورد و طاعت و خدمت از وجه شيخ خود زايل نگردد .(رياض السياحه ص 371). البته سلطان حسين تابنده كه گويا آثار جد خويش را مطالعه نكرده و در رساله رفع شبهات در پاسخ به اين اشكال مي گويد : بنابراين واضع است كه در نظر گرفتن صورت در هنگام عبادت به اختيار كفر است . پس همانطور كه توضيح داده شد منظور اهل عرفان تمثل است و تمثيل نيست . و اين مشاهدات هم بي اختيار صورت ميگيرد و به هيچ عنوان شرك نيست .
اقطاب بعد از ملا سلطان
عده از مردم بيدخت خدمت مرحوم آخوند خراساني رسيده و عقايد ملا سلطان را به ايشان باز گو نمودند كه مرحوم اخوند فتواي ارتداد نامبرده را صادر نمودند . در سال 1327 قمري به سفارش ملا حاج ابو تراب كه از متدنيان بيدخت بود سه نفر به نامهاي عبدالله ، عبدالكريم ملا سلطان را خفه كردند (كتاب در خانقاه بيدخت چه مي گذرد )
بعد از ملا سلطان نرو علي شاه ثاني پسرملا سلطان قطب شد وي اوايل با اعتقادات پدرش مخالف بود و از بيدخت فرار نمود بعدها ملا سلطان توسط حمت عليشاه حائري از مريدانش توانست او را از عراق پيدا نمايد و باز گرداند .و عجيب است با همين مخالفت بعدها قطب مي شود . بعد از 10 سال او را نيز در ري كشتند .
بعد از نور عليشاه صالح علي شاه و بعد از وي به ترتيب سلطان حسين تابنده (رضا عليشاه)علي تابنده (مجذوب عليشاه) قطب شدند . گناباديه در دروده قاجار توسط حمايت هاي بي دريغ تيمور تاش و در زمان شاه پهلوي تسوط نصيري رئيس ساواك رشد كرد كتابهاي ملا سلطان را سر تيپ پرورش تجديد چاپ مي كد و سلطان حسين هم بشدت وابسته شاه بود و در راهپيمايي ها در حمايت از شاه شركت مي نمود .
نور علي تابنده كيست :
صوفيها معتقدند كه قطب يك فرقه بايد مراحل تصوف را پله پله بگذارند تا به مقام قطبيت برسد . اما مي بينيم برخي از اينها همچون نور علي تابنده يكشبه قطب مي شود و همين مراحل را نيز سپري نمي كند .
نور علي تابنده برادر سلطان حسين تابنده بود و چون از همفكران مصدق بود و در مبارزه عليه شاه فعال بود طرد شد چون خانواده تابنده و (جريان تصوف ) پيوند تنگاتنگي با در بار محمد رضا پهلوي داشتند به طوري كه يك سفر كه شاه از اين مسير (گناباد) عبور مي كند براي رفتن به بيرجند و به دعوت آقاي علم شب را در منزل آقاي تابنده (سلطان حسين) بيتوته مي كند يعني روباط بسيار تنگاتنگ است يا شما مي بيند يكي از متنفذين جدي دربار آقاي منوچهر اقبال رئيس شركت ملي نفت منصوب به شخص شاه بود (گرايش به تصوف هم داشته) و قدرتش از وزرا هم بيشتر بود ايشان دو دختر دارد يكي را به خانواده تابنده مي دهد و يكي را به خانواده شاه يعني خانواده رژيم شاه با خانواده تابنده عجين شده است .
به همين دليل خانواده تابنده نور علي را طرد مي كند و وي ساليان سال به بيدخت نمي رود اين روند سپري مي شود تا پايان دهه 40 و 50 همچنان نور علي مطرود خانواده است و مورد بي مهري خانواده تابنده قرار مي گيرد بعد از پيروزي انقلاب هم اين روند استمرار دارد ولي بنا به نوع گرايشاتي كه به جريان ليبراليسم دارد آقاي نور علي تابنده تحت تاثير تفكرات ليبراليسم قرار داد با نظام جمهوري اسلامي سر ستيز پيدا مي كند و در تعارض هايي قرار مي گيرد مثل همان اقليت نهضت آزادي كه آنها بنا به گرياشهاي ليبراليسمي كه دارند تحت تاثير همان گرايشها با نظام جمهوري اسلامي هم در تعارض قرار مي گيرد اين تعارض ادامه دارد و استمرار پيدا مي كند تا اينكه ايشان در اوايل دهده 70 يك بار دستگير مي شود به اتفاق بعضي از سران نهضت آزادي و مدت كوتاهي هم در زندان به سر مي برد .
بعد از آزادي هم چنان نه آشتي با خانوده تابنده دارد نه گرايشي به تصوف دارد از قضاي اتفاق ما مي بينيم كه رضا عليشاه فوت مي شود قطبيت به برادرش منتقل نمي شود بلكه به پسرش منتقل مي شود و به علي تابنده ملقب به محبوب عليشاه و در اين مقطع در اواسط دهه 70 كه محبوب علشاه به طرز مشكوكي فوت مي كند از قضاي اتفاق قطبيت به آقاي نور علي تابنده مي رسد اين وضعيت چند حالت را پيش مي آورد كه كسي كه حداقل تا آن مقطع يك ربع قرن باخانواده تصوف ارتباط نداشته با آنها سر ستيز داشته آنها را اصلاً به رسميت نمي شناخته خانواده اش را يك جريان فكري منحرف مي دانسته اين اواسط دهه 70 مي آيد به قطبيت اين فرقه مي رسد .
بررسي سلسله سند فرقه گناباديه
صوفيها معتقدند كه هر صوفي بايد بتواند از عهده اثبات سلسله برآيد يعني سلسله خود را بدن انقطاع به امام ائمه برساند چون مدعي هستند كه قطبيت ادامه امامت و يا حداقل نيابت خاص است . شيخ هبه الله جذبي شخ فرقه گنابادي كه تئرسين اينهاست در كتاب باب ولايت ص 291 مي آورد :
مجازين در زمان غيبت بايد داراي نص اجازه سلسله باشند كه به امام منتهي گردد .
صفي علي شاه مي گويد :
مرشد طريقت بايد از عهده اثبات سلسله برآيد كه يدا به يد مي رسد تا به امام
كتاب مقدمه ديوان صفي ص 16
نور علي تابنده قطب فعلي گناباديه :
اگر كسي ا جازه اش يدا به يد امام رسد رهبري و ارشاد او شرعي و قانوني است و الا رشته اش قطع شده است
فصلنامه عرفان ايران شماره 7 ص
اين سلسله تا سلطان محمد گنابادي و تا طاووس العرفا فقط مال گناباديه است و از آنجا بالاتر در نعمت اللهي مشترك است البته تنها فرقه اي كه خانودگي وارثي است فرقه گناباديه است بجز نور علي تابنده كه عموي حاج علي تابنده است بقيه اقطاب پدر و پسر بوده اند . گناباديها سلسله اقطاب خود را كه سلاسل مي گويند را اينگونه معرفي نموده اند
حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع)
شيخ المشايخ معروف كرخي
شيخ المشايخ سري سقطي
قطب اول : شيخ جنيد بغدادي
قطب دوم : ابو علي رودباري
قطب سوم: ابو علي كاتب
قطب چهارم ك ابو عمران المغربي
قطب پنجم : ابوالقاسم گوركاني
قطب ششم : ابوبكر طوسي نساج
قطب هفتم : احمد غزالي
قطب هشتم : ابوالفضل بغدادي
قطب نهم : ابوالبركات
قطب دهم : ابو مسعود اندلسي
قطب يازدهم : ابو مدين
قطب دوازدهم : ابو الفتوح
قطب سيزدهم : كمال الدين كوفي
قطب چهاردم : صالح بربري
قطب پانزدهم :عبدالله يافعي
قطب شانزدهم : نعمت الله ولي
قطب هفدهم : برهان الدين خليل الله
قطب هجدهم : حبيب الدين محب الله اول
قطب نوزدهم : كمال الدين محب الله اول
قطب بيستم : مير شاه برهان الدين خليل الدين دوم
قطب بيست و يكم : مير شاه شمس الدين محمداول
قطب بيست و دوم : مير شاه حبيب الدين محب الله دوم
قطب بيست و سوم : مير شاه شمس الدين محمد دوم
قطب بيست و چهارم : مير شاه كما الدين عطيه الله دوم
قطب بيست و پنجم : مير شاه شمس الدين سوم
قطب بيست و ششم : محمود دكني
قطب بيست و هفتم : شمس الدين دكني
قطب بيست و هفتم : شمس الدين دكني
قطب بيست و هشتم : رضا عليشاه دكني
قطب بيست و نهم : حسين عليشاه اصفهاني
قطب سي ام : مجذوب عليشاه همداني
قطب سي يكم: ميرزا زين العابدين شيرواني مست عليشاه
قطب سي و دوم : رحمت عليشاه شيرازي
قطب سي و سوم : سعادت عليشاه اصفهاني
قطب سي و چهارم : سلطان محمد (سطان عليشاه )گنابادي
قطب سي و پنجم : ملا علي نور عليشاه ثاني
قطب سي و ششم : محمد حسن صالح علشاه
قطب سي و هفتم : سلطان حسين تابنده رضا عليشاه
قطب سي و هشتم : علي محبوب عيشاه
قطب سي و نهم : دكتر نور علي تابنده مجذوب عليشاه
هر جا بتوانيم اين رشته را ببريم كارشان تمام است و 50 درصد آثارشان در رابطه بااين سلاسل است كه اثبات سلاسل كنند .
معروف كرخي كيست ؟
محمد باقر سلطاني (پسر كوچك ملا سلطان ) مي گويد :
در سال 200 هجري عده اي از شيعيان خراسان به مقصد زيارت و تشرف امام رضا (ع) بر در خانه ان حضرت جمع شدند و پس از اخذ اجازه شرفيابي از كثرت شكر و ولع به حالت هجوم وارد منزل شدند جناب معروف كه در آنزمان پيرمرد ضعيفي بود بر اثر ازدحام جمعيت دچار شكستگي پهلو گرديد و رحلت فرمود و مدفن او در بغداد است .(رهبران طريقت و عرفان )
اولين كساني كه افسانه معروف را درست كرد ابو عبدالرحمن سلمي صوفي صاحب كتاب طبقات الصوفيه است .
وي ميگويد :
معروف در 8 سالگي بدست امام (ع) مسلمان شد و پدر و مادرش مجوس بودند .
ملا علي گنابادي ميگويد : معروف در 8 سالگي بدست امام (ع) مسلمان شد و در باني امام در سال 200 هجري فوت كرد امام رضا (ع) در148 يا 153 متولد شده اگر 53 بگيريم معروف 47 ساله مي شود (اگر در 8 سالگي مسلمان شده و در 200 فوت كند ) پس چطور در سن پيري در رباني امام فوت نموده است .
نعمت الله ولي در مورد معروف كرخي مي گويد :
او از مولاجواز احسان يافت
كفر بگذاشت نور ايمان يافت
يافت در خدمت امام مجال
بود دربان درگهش ده سال
طرائق الحقائق ج 2 ص 458
علامه هاشم الحسني مي نويسد در تاريخ شخصي به نام معروف بن فيروزان كرخي نيست (تصوف و تشيع )
اينها اين اسم را از نام معروف بن خربوذان كرخي كه از اصحاب امام صادق كاظم و رضا عليهم السلام بوده است كپي كرده اند بعدها سلطانحسين تابنده كه متوجه اشكالات اين نظريه شد امد و سعي كرد اين معروف را همان معروف بن خربوزان كرخي معرفي نمايد .
سلطان حسين تابنده مي گويد :
شيخ معروف خدمت حضرت صادق (ع) و كاظم و رضا عليهم السلام رسيده و از طرف حضرت رضا مامور به دعوت ولايتي بوده نابغه علم و عرفان ص 59
حرف كدام را بايد باور كرد؟
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارفنمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...
اشكالات اساسي
اول : معروف زودتر از امام از دنيا رفته يعني امام رضا عليه اسلام در سال 202 و معروف در سال 200 فوت شده و چطور مي شود كسي قطب بعد از امام باشد و خودش زودتر از اماماز دنيا برود .
دوم : اگر معروف قطب باشد چطور مي شود در يك زمان با وجود امام قطب ديگري باشد .
سوم : اگر بر فرض قبول كنيم معروف بعد از امام هم بوده است پس تكليف امام جواد و هادي و عسگري علهم السلام چه مي شود (هر چند در جواب اين اشكال مي گويند : از اينجا به بعد امامت به دو قسم تقسيم مي شود امامت طريقت و امامت شريعت بعني از امام رضا به بعد ائمه فقط امام شريعت بوده اند و بيان احكام شرعي كارشان بوده است و امامت طريقت و عرفان واخلاق به معروف واقطاب بعد رسيده است )
چهارم : در جواب اين اشكال آقايان عدول كرده اند و گفته اند كه معروف شيخ مجاز بوده وقطب نبوده است.
حال سوالي پيش مي آيد كه اگر معروف شيخ بوده پس چرا سلسله خود را به امام رضا عليه السلام مي رسانييد چرا به امام زمان عج نمي رسانيد .
ضمنا اگر معروف يشخ است چطور يك شيخ مجاز مي تواند قطب مشخص كند وسري سقطي را به قطبيت برگزيند و اگر سري قطب نيست چگونه مي شود او جنيد بغداد را به قطبيت معرفي كند .
اصلا در زمان حيات امام چگونه مي شود معروف به سري حكم بدهد ولي امام زنده باشد .
اشكال ديگر بر سلسله سند اينها اينست كه اگر جنيد بغدادي قطب شده است پس امام زمان (عج) چه نقشي دارند؟
مگر مي شود 2 قطب در يك زمان باشند .
سلطان حسين تابنده گنابادي درچاپ 84 نابغه علم و عرفان ص مي گويند :
شيخ جنيد از طرف امام حسن عسكري (ع) مجاز در دعوت بود و در زمان امام زمان آن سمت را داشت ولي بعيت و تربيت او توسط شيخ سري سقطي بود .
ملا علي گنابادي مي گويد :
جنيد پس از رحلت امام عسكري و غيبت حيات داشت لهذا قطب ظاهر گشت و و كلاي اربعه خلافت نداشتند بلكه سفارت بود و دستگيري نمي كردند . صالحيه ص 348
(اينجا به زعم ملا علي اولين قطب جنيد است )حال سوال اين است كه حكم ولايت او كجاست ؟ در حاليكه قطب بعدي را قطب بعدي راقطب قبلي دعوت مي كند امام مگر ظهور و غيبتش فرق مي كند .
اگر جنيد قطب است پس امام چه نقشي دارند ؟
اينها اينهمه داستان بافته اند وسعي كرده اند سلسله خود را به امام رضا عليه السلام برسانند .
حال براي اينكه ميزان دروغگويي حضرات مشخص شود شعري از نعمت الله ولي مي آوريم تا ببينيم اينها چقدر راست مي گويد و آيا اصلا سلسله اينها به امام رضا عليه السلام مي رسد يا نه .
نعمت الله ولي خود مي گويد :
شيخ ما كامل و مكمل بود
قطب وقت و امام عادل بود
گاه ارشاد چون سخن گفتي
در توحيد را نكو سفتي
يافعي بود نام عبدالله
رهبر رهروان ان درگاه
صالح بربري روحاني
شيخ شيخ من است تا داني
پير او هم كمال كوفي بود
كز كمالش سي كمال افزود
باز باشد ابولفتوح سعيد
كه سعيد است ان سعيد شهيد
از ابي مدين او عنايت يافت به كمال از ولي ولايت يافت
مغربي بود و مشرقي به صفا
آتابي تمام مه سيما
شيخ ابي مدين است شيخ سعيد
كه نظيرش نبود در توحيد
ديگر آن عارف و دود بود
كنيت او ابو سعود بود
بود در اندلس ورا مسكن
بس كرم كرد روح او با من
پير او بود هم ابولبركات
بكمال و جمال و ذات و صفات
باز ابولفضل بود بغدادي
افضل فاضلان به استادي
شيخ او احمد غزالي بود
مظهر جامع كمالي بود
خرقه اش پاره بود او بكر است
زانكه نساج با ابوبكر است
باز شيخ بزرگ ابوعثمان
كه نظريش نبود در عرفان
مظهر لطف حضرت واهب
بندگي ابو علي كاتب
شيخ او شيخ كاملش دانند
بو علي رودباريش خوانند
شيخ او هم جنيد بغدادي
مصر معني دمشق دلشادي
شيخ او خال سري سقطي
محرم حال او سري سقطي
باز شيخ سري بود معروف
چون سري سر او به او مكشوف
از اينجا به بعد ببينيد آيا نعمت الله خود را به امام رضا مي رساند يا اينرا بعدا اين صوفيان اضافه نموده اند
شيخ معروف را نكو ميد ان شيخ داوود طائيش ميخوان
اوز موسي جواز احسان يافت كفر بگذاشت نور ايمان يافت
(حال موسي كيست خدا مي داند )
پير او هم حبيب محبوبست
عجمي طالب است و مطلوب است
پير بصري ابولحسن باشد
شيخ شيخان انجمن باشد
يافت او صحبت علي ولي گشت منظور بندگي علي
خرقه او هم از رسول خداست
اين چنين خرقه اي لطيف كراست
مثنوي 71 ص 661 ديوان شاه نعمت الله ولي
مشكل ديگري كه هست سني بودن سر سلسله هاي اين فرقه است .لذا آمده اند به دو طريق اين مشكل را توجيه كنند
1- تقيه
2- اول سني بودند بعد شيعه شدند
فرقه اي مثل گناباديه آمده و نسبت به برخي از افراد مثل حسن بصري و برخي ديگر از سران تصوف خود را بي قيد نشان داده وسعي كردند در سلاسل اسمي از حسن بصري نياورند .
عمده ترين توجيه براي شيعه نشان دادن آنها تقيه كردن آنهاست .
فصلنامه عرفان ايران كه ارگان رسمي نعمت اللهي گنابادي است كه به سرپرستي صوفي اروپا نشين مصطفي آزمايشي درشماره 3 ص 108 نوشته است كه :
صوفيه در زمان امامان بزرگوار شاگري و تقيه به شيوه ائمه معصومين را داشتند .
در جايي ديگر براي رفع اين شبه مي نويسند :
چندان در بند اظهار تشيع معنوي خود نبودند و به اقتضاي مولد (محل تولد ) و اجتماع محل رشد خود با لطبع به يكي از مذاهب فقهي اهل سنت عمل كرده اند عرفان ايران ش 10ص83
حتي اينها براي حل اين مشكل تعريف جديدي از شيعه و سني ارائه دادند
دكتر مصطفي آزمايش از بزرگان فرقه گنابادي در اروپا مي گويد :
سني كسي است كه پيرو رسول خدا بوده و از دو زياده روي بر كنار باشد نه دشمن علي و اولاد او باشد و نه دشمن خلفاي راشدين (ابابكر عمر و عثمان ) به اين ترتيب كسي كه از خلفاي راشدين بدگويي كند رافضي است و كسي كه با علي (ع) مخالفت كند خارجي است كسي كه به خلفاي راشديين و به آل رسول الله احترام گذارد و حرمت آنان را مراعات نمايد وسنت رسول خدا را نيز پاسدار باشد سني محسوب مي شود و به اين اعتبار است كه بسياري از بزرگان تصوف و عرفان مانند سنايي مولانا و عطار و شاه نعمت الله ولي خود را سني خوانده اند .(مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 49)
دكتر نور علي تابنده قطب اين فرقه در كمال تعجب مي گويد : خلافت حق علي نبود ملت بود و وظيفه علي يعني ما مسلمين حق داشتيم كه بعد از پيغمبر به عنوان جانشين او خليفه ي مثل علي داشتيم (مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 15)
او با زيركي تمام خلافت را حق مردم مي داند و مي خواهد بگويد خود مردم نخواستند اين حق را به علي عليه السلام بدهند و وظيفه از دوش ايشان ساقط شد او نمي گويد اينها خلافت را غصب كردند .
خواجه عبدالله انصاري مي گويد :
از ميان دو هزار صوفي كه شناخته ام تنها دو نفر از آنها مذهب رافضي داشتند (كتاب تصوف و تشيع ص 113)
نويسندگاني از خود صوفيه هم مثل اسدالله خاوري و دكتر نصر سعي در اعتراف به اين نكته دارند كه تصوف سابقه سني گري دارد و با دادن لقب شيخ شهيد به نجم الدين كبري سعي كردند شيعه جلوه دهند كه اين ادعا فاقد مدرك است .
دكتر تابنده مي گويد : هر كس امامت حضرت علي عليه السلام را قبول داشته باشد از نظر ما شيعه محسوب ي شود و اگر رد كند سني محسوب مي شود .
(ولي نمي گويد امام چندم قبول داشته باشد و نمي گويد شيعه دوازده امامي )
اين جنيد كه به ادعاي همه علماي سني از اهل سنت است از طرف امام قطب مي شود ؟؟
و هيچ كس جز صفي عليشاه در صد ساله اخير ادعاي شيعه بودن جنيد را نكرده !
مقام قطب
دركتاب سعادتنامه ص 162 در مورد مقام قطب مي گويد :
طالب و مريد اراده حضور نمايد چنين داند كه به خدمت پادشاه مقتدري مي رود و به بخشش او اميدوار باشد كه به يك آن دو عالم را بي سبب به او بخشد و خيال را مشغول صورت شيخ دارد .
در صفحه 163 دوباره ميگويد :
چون وارد حضور گردد در كمال عجز و فروتني كه شيوه نيازمندان است صورت بر خاك مذلت گزارد و به شكرانه اين نعمت سجده بجاي اورد.
و در ص 138:
مقصود از خلقت تو اين طاعت و اقتداست بلكه مي گوييم ارسال رسل و انزال كتب و زحمت انبياء و مشقت اولياء از براي ارادت و اقتداست .
ملا سلطان در ولايت نامه : ص 76
ولايت پيوند شجره الهيه است كه از وجود بيعت گيرنده به دل بيعت كننده وصل مي شود و آن پيوند صورت ملكوتي ولي امر است كه از راه باطن به واسطه بيعت متصل به دل بيعت كننده مي شود و همان صورت ولي امر ايماني است كه داخل دل مي شود و همان صورت است حب علي (ع) كه هيچ سيئه به او ضرر نمي رساند .
و در صفحه 223:
اگر پيوند ولايت را به سلامت به دم مرگ برد ا گر گناه جن وانس را بر روي شانه خود ببرد تمام را بپاشاند و وهيچ معصيت با آن پيوند كه همان حب علي (ع) است ضرر نمي رساند به او در مجمع السعادت ص 269 : در بيان اينكه هر كس بشناسد امام خود را حاجت به انتظار ظهور ضرت قائم (عج) او را نخواهد بود نه در عالم صغير و نه در عالم كبير در همين حال نوع انتصاب را نيز من الله مي دانند .
ملا علي گنابادي مي گويد : بايد من الله باشد تا كوري دليل كوب دگر نگردد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218) و اگر چنين صوفي نيز آسمان نباشد قرآن را مبين نباشد بلكه عترت هم نباشد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218)
در ولايت نامه ص 11 سطر 6
صاحب ولايت كليه مطلقه را الله توان گفت با اين نظر و اين لحاظ كه فاني است در جهت غيب بيني و علي توان گفت به آن اعتبار كه مضاف به كثرات است و مستولي بر كل است و رب توان گفت كه تربيت كل موكول با اوست .
بعد مي گويد :
خالق توان گفت به اعتبار اينكه خالقيت حق تعالي بواسطه آن ظهور مي يابد وي در حكم قطبيت فرزندش با كمال وقاحت مي گويد :
پوشيده نماند كه هر يك از اولياي عظام را در زمان حيات و بعد از ممات خلفا و نواب لازم كه رشته دعوت منقطع نشود كه در بقاع ارض و در جمله زمان حكم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليكه جاري باشد لذا اين ضعيف سلطان محمد نور چشم خود ملا علي را خليفه خود قرار دادم و چون اشاره غيبيه شده بود تاخير را روا نداشتم (صالحيه چاپ دوم ص 346)
اين همان شبيه سازي و كپي كردن جريان غدير است كه هدف اصلي صوفيان بود
فرقه نعمت اللهي صفي علي شاهي
بعد از رحمت عليشاه محمد كاظم اصفهاني مشهور به سعادت عليشاه ادعاي قطبيت كرد و در همان حال كه حاج آقا محمد مشهور به منور عليشاه نيز مدعي شد و در همين اثنا ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه با آقا محمد دست بيعت داد . و بعد او را كنار زد .
ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه در سال 1251 هق در اصفهان بدنيا آمد و در سال 1316 قمري درگذشت .
صفي قبل از مرگ خود ميرزا محمد خان مشهور به حيرت عليشاه نائيني را به عنوان جانشين معرفي نمود و حيرت عليشاه بعنوان جانشين با ظهير الدوله داماد ناصر الدين شاه درگير شد كه در نه ايت از ترس او به ماهان كرمان رفت و در سر قبر نعمت الله ولي پناهنده شد .
صفي قدرت نفوذ زيادي داشت و حتي در خانواده ناصرالدين شاه نفوذ كرد ودختر شاه فروغ لادوله مشهور به ملكه ايران و دامادش ظهير الدوله ملقب به صفا علي صوفي شدند .
صفا عليشاه انجمن اخوت را راه اندازي كرد و اين فرقه در قالب انجمن به كار خود در ايران ادامه دادند . اكثر صوفيه معتقدند حيرت عليشاه بعنوان قطب جانشين نداشت بلكه سه يا چهار نماينده داشت اما بدا چند نفر از شا گردان وي ادعاي قطبيت كردند از جمله آنها محمد ابراهيم نمازي (نياز علي ) و اديب خراساني ملقب به حاجي داداش بعد از او نيز نيز شخصي بنام ساعدي دبير دبيرستانهاي مشهد ادعاي قطبيت نمود .
شاخه ديگر اين فرقه در قالب انجمن اخوت تا قبل از انقلاب فعاليت زيادي داشت و دكتر جواد صفايي رئيس آن بود .
ادعاهاي صفي :
مهمترين اثر صفي زبده الاسرار است وي شاعر زبردستي بود كه به مباني عرفاني هم بالنسبه آشنايي داشت ولي بعد از گرفتن كارش ادعاهاي گزافي كرد .
وي در زبده الاسرار مي گويد :
انبياء را در نبوت رهبرم
اوليا را در ولايت سرورم
من صراط مستقيم هستم ،هله
هر چه من زجر راههاي باطله
ديوان صفي ص 138
صاحب عون نوائب كيست ؟ من
در حقيقت ذات واجب كيست ؟من
مظهر كل عجائب كيست ؟ من
مظهر سر غرائب كيست ؟من
و باز مي سرايد :
هزار دور از سپهر چوبگذرد گه شود كه تا يك آدم به دهر عليشه شود زبده ص 233
وي مي سرايد :
قصه كوته بنده شو در كوي من
تا به دل بيني چو موسي روي من
زنده گردي چون مسيح از بوي من
عاشقانه چون كني رو سوي من
در مقام قرب احضارت كنم ص 131
مدرسي چهاردهي از شاگردان كيوان قزويني در مجله اي خواندني ها درسال 1351 آورده است كه :
از كيوان پرسيدم كه در مورد صفي چه ديده اي ؟ گفت : صفي حضرت عيسي (ع) به او گفته :
مانند من بي جفت باش جالب اين است صفي بعد از 2 سال از ان جريان عاشق دختر سراج مي شود و بعدها چهار زن مي گيرد فرقه مونس علي شاهي
گفتيم مدعاين بعداز رحمتعليشاه
محمد كاظم اصفهاني
حاج آقا محمد (منور عليشاه )
پسر منور عليشاه صفي را قبول نكرد و راه پدرش را ادامه داد وي مشهور به حاج آقا بود و بعد از او سيد اسماعيل اجاق (صادق عليشاه ) كرمانشاهي مدعي شد .
بعد از اين جريان حاج ميرزا عبدالحسين ذوالرياستين ملق به مونس علشاهي ادعاي قطبيت كردند .
مونس عليشاه وصيت كرده بود كه وي را در خانقاه كرمانشاه دفن كنند . همه مدارك نشان مي داد او به كسي حكم جانشيني نداده است و در نامه هاي مختلف كه از او موجود است اين مطلب تاييد شده است .
در ميان همه مدعاين جواد باغياني كرماني مشهور به دكتر نوربخش كه در آنزمان يعني 1332 معاونت بهداري بم را بر عهده داشت ادعاي قطبيت كرد . وي چون قبلا نواده مونس عليشاه را به همسري گرفته بود و به نوعي خود را مستحق تر از بقيه مي دانست . لذا چند كار كرد تا بتواند بر رقبا پيروز شود و خرقه خدمت به خلق الله را در لباس تصوف به تن كند .
اول اينكه بعد از مرگ مونس عليشاه در مورخه 26 خرداد 1332 اطلاعيه اي در روزنامه اطلاعات شماه 8140 منتشر نمود كه در آن آمده بود : جناب آقاي دكتر جواد نورخيس جانشين فقيد سعيد قطب العارفين حضرت آقاي حاج ذوالرياستين نعمت اللهي ديروز وارد تهران شدند و در خانقاه تشريف دارند .
دومين حربه وي خريد خانقاه نعمت اللهي از ورثه مونس علشاه به مبلغ 45 هزار تومان آن زمان در چهار سوق خيابان بلور سلزي بود حركت بعدي وي تلگراف زدن به ديگران است تا از وي حمايت كنند . وي در نامه اي كه موجود است نوشته است كه :
برادر عزيزم ! اين روزها منتظر اقدامات و فداكاريهاي تو هستم نكات زير را در نظر داشته باشد.
خونسرد باشد گوش به حرف اين و آن نباشد و ...
تا جائيكه مي گويد :
در روزنامه اگر بتواني اطلاعات هفتگي به وسيله خودت يا هر كه مي تواني از دوستان سعي كن شرح حالي از حضرت آقا (مونس عليشاه ) جمع و به چاپ برسان و در خاتمه بدين مضمون بيافزايي كه بعد از ايشان بطوريكه در زمان حيات فرموده اند و جمهور فقرا هم همين عقيده را دارند آقاي دكتر جواد نورخبش كرماني جانشين هستند سعي كن در چند روزنامه چاپ كني خصوصا اطلاعات هفتگي
(سلسله هاي صوفيه ايران ص 222- 221)
حتي وي به سراغ اقطاب ساير فرقه ها مثل ميرطاهر خاكسار رفت تا از وي حمايت كنند كه وي را بيرون نمود . اكنون به اين فرقه نوربخشيه نيز مي گويند . به شهادت تاريخ هيچ كس به اندازه جواد نوربخش خودش را براي قطبيت نكشته و تلاش نكرده است . وي درسال 1371 به يكي از مريدان خود كه دختر جواني بود بنا ف - الف تجاوزنمود كه دختر بيچاره دچار بيماري دو شخصيتي شد و بعدها درگذشت .
وي هم اكنون تحت تعقيب قضايي جمهوري اسلامي ايران است .
فرقه ذهبيه
يكي از فرقه هايي كه خود را به معروف كرخي منسوب مي كند فرقه مذهبي است در مورد وجه تسميه آن گفتند اند به لحاظ علم كيميا گري دانستن روساي اين فرقه آن را ذهبيه ناميده اند و مي گويند روساي اين فقه سالك را مانند طلاي بي غش مي نمايند و تا به اين رتبه نرسد اجازه دستگيري به او نمي دهند . وجه ديگر آن كه در اين فرقه سني وجود نداشته و مشايخ و اولاي آنها امامي مذهب بوده اند در حالي كه سر سلسله هاي اين فرقه عبارت اند از جنيد بغدادي احمد غزالي شيخ ابوالقاسم گرگاني ابوبكر نساج و ابو نجيب سهروردي كه همه آنها مذهب غير اماميه داشتند . (ذهبيه داود الهامي ص 3)
برخي مي گويند : چون علي بن موسي الرضا عليه السلام حديث سلسله الذهب را بيان فرموده و سند خرقه رئيس اين فرقه يعني معروف كرخي به ان بزرگوار مي رسيد به اين لحاظ ذهبيه ناميده مي شود .
تاسيس ذهبيه :
چند قول :
1- موسس ان قطب 20 اين فرقه خواجه اسحاق ختلاني است كه داماد مير سيد علي همداني مي شود كه در زمان همين شخص ذهبيه به دو فرقه تقسيم مي شود .
الف ) نوربخشيه (سيد محمد نوربخش) ب) طرفداران سيد عبدالله برزش آبادي مشهدي (معروف به ذهبيه )
اين قول مردود است چرا كه در زمان خودش خواجه اسحاق طرفدار سرسخت نوربخش است و قطبيت ذهبيه را رها و به نوربخش مي دهد و سيد عبدالله از دستور استاد طرد و ذهبيه را جمع مي كند .
2- نور بخش كه بعنوان رهبر سياسي مطرح مي شود بر عليه شاهرخ ميرزا قيام و توسط خود او كشته مي شود در قبال آن سيد عبدالله برزش آبادي مي شود موسس ذهبيه و اين قول بواقع نزديكتر است .
3- نوشته اند كه اين فرقه كبرويه است كه خواجه اسحاق ختلاني يكي از جانشينان فرقه كبرويه دست از قطبيت كشد و به موجب رويا سيد حمت قهستاني ملقب به نوربخش را به قطبيت نشاند نور بخش ادعاي عجيب زيادي دارد و در وصف خود مي گويد :
بخدا اگر به زيرچرخ كبود
چون مني هست و بود و خواهد بود (دنباله جستجو در تصوف ايران ص 185)
سيد عبدالله برزش آبادي از دستور پير و مراد خود خواجه اسحاق ختلاني نافرماني كرد و در مقابل نوربخش ايستاد .ميگويند وقتي خبر به خواجه رسيد گفت ذهب عبدالله لذا از اينجا اين فرقه مشهور به ذهبيه شد . ذهبيه تا زمان قطب 31 اين فرقه بنام علي نقي اصطهباناتي تمام اقطاب ان در مناطق مشهد و .. بودند بعد از اين قطب شخصي بنام قطب الدين نيريزي كه قطب 32 اين فرقه مي شود زمينه خانقاه ذهبيه را در شيراز فراهم كرد علما و فقها در مقابل نيريزي مي ايستند و او فرار مي كند و .. بعد بر مي گردد و فوت مي كند . جانشين نيريزي محمد هاشم درويشي در مقابل فقها نمي ايستد و تقيه مي كن د و با زرنگي توانتست خانقاه بزند . اكنون خانقاه احمديه شيراز مربوط به ذهبيه است و تا سالها متولي شاهچراغ بودند و در آمدهاي آنرا خرج مي كردند از جمله سران بزرگ اين فرقه ميرزا احمد اردبيلي مشهور به وحيد اوليا مي باشد . درباره وي نيز داستانهاي زيادي در اين فرقه ساخته شده است .
در مورد تولد وي نيز مانند ملا سلطان گنابادي داستانهايي ساخته شده است از آن جمله ادعاي مادر وي است كه مي گويد زماني كه وحيدالاوليا را حامله بودم اگر با غذاي شبه ناكي روبرو مي شدم از درون شكمم صدائي مي شنيدم . در شير خوارگي اگر وضو نداشتم بچه شير نمي خورد (سيري در تصوف ص 280)
همچنين داستان مشهور نداي خروس و شعر خواندن در وصف وحيد الاوليا نيز جاي خواندن دارد اين داستان در كتاب انهار جاريه ذهبيه امده كه خروسي در خانه يكي از دراويش صبح اين اشعار را مي خوانده :
هم در اين اثنا خروشي چون سروش
آمد از بام عمارت در خروش
گوش بر بانگش چون بنهادم نهان
ديدم اين ذكر بود رطب للسان
حجه القائم وحيد الاوليا
پيش خود گفتم خيال من چنين
در سماع من فكنده اين طنين
باز بانگي كرد ان حيوان رسا
حجه القائم وحيد الاولاي
(انهار جاريه چاپ مصطفوي شيراز ص 23)
در وصف مجد الاشراف از اقطاب ديگر خود گفته اند كه :
خوان قدرت چيست شخص مهدوي
آن ولي حق به صاحب پيروي
ظل ظل الله امام انس و جان
هادي و مهدي در اين دور زمان
(رساله تنبيهيه ص 12)
وحيدالاوليا به دليل رياضتهاي طولاني در اواخر عمر فلج شد .
قطب فعلي شان عبدالحميد گنجويان است كه بعد از انقلاب به انگلستان رفته و در آنجا خانقاه زده است چاي احمد از جمله منابع اقتصادي اين فرقه مي باشد اين فرقه در دزفول اقدام به ساخت بيمارستان دكتر گنجويان نموده است .
اين فرقه هم اكنون در دزفول و شيراز فعاليت زيادي دارند ودر سالهاي گذشته دست به توسعه فعاليت هاي خود زده اند .
انشعابات ذهبيه :
انشعابات گوناگون در فرقه ذهبيه آن قدر فراوان است كه نام آن را اغتشاشيه گذاشته اند مثلا سيد عبداله برزش ابادي از دستور پير و مراد خود خواجه اساق ختلاني نافرماني كرد آقا محمد بين رفيع جيلاني ساكن محله بيد آباد اصفهان شاگرد سيد قطب الدين نيريزي توجهه به برگزيده پير و مرداد خود نكرده و از تبعيت محمد هاشم درويش شيرزاي سرپيچي نمود و خود پايه انشعاب ديگري را گذاشت . و اين جدايي از فرقه ذهبيه را سيد صدر الدين كاشف دزفولي و بعد از او حاج سيد محمد رضا دزفولي وبعد از او حاج سيد حسين ظهير الاسلام دزفولي و بعد از او حاج سيد اسد الله گوشه گير دزفولي با اغتشاش ديگر ادامه دادند . انشعاب ديگر پس از مرگ سي و پنجمين رئيس فرقه ذهبيه ميرزا ابولقاسم راز شيرازي انجام گرفت .
قبلا گفتيم مهمترين پايه و اساس صوفيه بحث سلاسل و كرس نامه مشايخ اينهاست كه معتدقدند اين سلسله قطاب بايد يدا به يد به امام معصوم (ع) برسد اين فرقه نيز به معروف كرخي مي رسد و تمامي اشكالاتي كه به معروف در سلاسل نعمت اللهي وارد است به اينها نيز وارد است .
فرقه اويسيه
عطار در تذكره الاوليا و هجويري در كشف المحجوب و جامي در نفحات الانس سالكي ار اويسي ناميده اند كه:
از روحانيت يكي از مشايخ گذشته بهره مي برده است كه بعضا با 200 سال فاصله طريقت او را ادامه مي داده است .
اينها مي گويند چون اويس قرني بدون راهنما و دليل با ا لهام رباني محبت رسول خدا (ص) در دلش جايگزين شد لذا بدون راهنما به يكي از مشايخ ولو با فاصله زماني زياد مي توان ارتباط برقرار كرد .
در افغانستان يك طايفه بنام اويسي بود درباره آنها نور الدين مدرسي چهاردهي مي گويد : تمام دندانهاي خود را به تعبيت از افتادن دندان پيامبر(ص) در جنگ مي كشيدند .(سلسله هاي صوفيه ايران)
موسس اين فرقه در ايران شخصي بنام جلال الدين ابولفضل عنقا است وي درسال 1266 ق متولد و در سال 1323 درگذشت كيوان قزويني در مورد او مي گويد :
روحاني ساده لوحي بود كه يكروز مي رفت پيش خاكساريه و دست بيعت مي داد روز بعد پيش فرقه هاي ديگر چون ديد هيچ كس او را تحويل نميگيرد ادعاي اويسي كرد . بعد از او پسرش محمد مدعي شد و فرقه را گسترش زيادي داد .
پسر محمد به اسم صادق عنقا لقبي براي خود گذاشت بعنوان شاه مقصود و سلسله اقطابي را درست كرد و خود را به اميرالمومنان عليه السلام رساند .
نورالدين مدرسي چهاردهي مي نويسد : كتابهاي پديده فكر و از جنين تا جنان كه تاليف يك فرانسوي است را صادق عنقا به نام پدر خود محمد عنقا چاپ نمود اين كتب قبلا توسط آقاي نائيني طباطبايي در ايران ترجمه شده است و اسناد آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي موجود است .
صادق عنقا متولد 1294 ه . ق است وي در حال حيات ، پسرش علي نادر عنقا (صلاح الدين ) را كه ورزشكار بدنسازي بود قطب نمود .وي هم اكنون در آمريكا ساكن است .
اين فرقه بر روي دو جريان كار كرد :
1- سيستمي از برنامه هاي مديتيشن را در قالب كلاسهاي تمركز اجرا مي كنند .
2- ارتباط دختر و پسر به عنوان يار طريقتي كه معمولا برنامه هاي اينها مختلط است .
از اعجاز قطب اين فرقه (نادر علي عنقا ) بهايي شدن همسرش است .
فرقه خاكساريه
صوفياني هستند كه با شكل و شمايل درويشي در كوچه بازار و خيابان كشكول بدست و تبرزين به دوش و كلاه نمدي كه تاجش مي خوانند ، به امر رئيس فرقه بر سر گذاشته و پرسه مي زنند. ( خاكسار و اهل حق ص 81 )
آغازي براي پيدايش زماني اين سلسله بطور يقيني و قطعي موجود نيست اما پيوستگي و قرابت آن با مسلك اهل حق گوياي ارتباط اين دو با يكديگر است اين شباهت عده اي را به اين تفكر سوق داده كه خاكسار گروهي از اهل حق هستن برخي آن را ادامه قلنديهمي دانند وبرخي ديگر معتقدند پدر شاه عباس صفوي آنرا تاسيس نموده است.
خاكساري ها چهارگروه هستند به نامهاي :
خاكسار جلالي - دوده معصوم علشاهي - دوده نورائي - دوده عجم
خاكساري هاي جلالي از نام نشان و فعاليت بيشتري برخورداردند ومنسوب به غلامعليشاه جلالي مي باشند .
مراتب سلوك در نزد خاكسار شش مرحله است كه عبارتند از :
لسان - پياله - كسوت - گل سپردن - جوزسپردن - لنگ ارشاد و عشق الله .
از نكات قابل ذكر در مورد خاكسار توجه آنان به شاه نامه فردوسي بعنوان يك كتاب عرفاني است كه بيشتر در دوده عجم نمود ظاهري دارد و در قالب پرده خاني ونقالي آشكار مي شود .
از مهمترين اعتقادات قابل ذكر در مورد خاكسار اعتقاد آنان به حلول و تناسخ مي باشد .
حلول از نظر اينان وارد شدن خداوند در زمانها و جامعه هاي مختلف به كالبد اشخاص است و هفت دون براي آن ذكر كرده اند . تناسخ عبارتست از اينكه هر انساني پس از مرگ روحش در انسان ديگري وارد شده تا جزاي اعمال پس از مرگ خود راببيند اين عمل هزار بار ادامه دارد تا اينكه درمرتبه هزار و يكم به حق مي پيوندد .
شباهت اين فرقه با اهل حق زياد است و در نهايت براي سر سپاري بايد پيش سيد اهل حق بروند .
مشهور ترين چهره اين فرقه :
حاج علي يزدي مشهور به بهار عليشاه متولد 1260 قمري و متوفاي 1355 قمري است به اين ترتيب كه بعد از ايشان مطهر علي شاه مدعي قطبيت شد بعد فردي بنام مير طاهر و بعد از مير فردي بنام مير مصباح كه مصباحي هم مي گويند كه كارمند وزارت دارايي بود و از نيروهاي صادق عنقا .
وي در برابر مير طاهر ايستاد و بعد خودش را تثبيت كرد .
در زمان مير صباح سيد محمد مداحي مداعي قطبيت شد ولي سرشناس ترين چهره كه در مقابل ميرمصباح ايستاد شخصي بود به نام سيد مرتضي ذاكري با قلب مير منور كه در سال 1373 شمسي بر اثر سرطان فوت كرد .مير منور درسماع زير دست بود و رقص هاي سنگيني مي كرد و زنش هم اكنون مجالس او را ادامه مي داد و مدعي است كه مير منور وصيت كرده مجالس بر پا باشد .
سلاسل خاكسار :
اينها سلسله خود را با (عرض پوزش از ساحت امام سجاد عليه السلام ) به ملنگ زنجير پا كه منظورشان امام سجاد عليه السلام است مي رسانند . و ايشان را مريد شخصي مجهول بنام سلطان اهر قدس دانسته و او را شاگرد دده رشون و او را شاگرد محمود پاطيلي كه منظورشان سلمان فارسي است مي دانند . (خاكسار و اهل حق ص 41)
مجالس خاكسار آلوده به استفاده از بنگ وحشيش است و حتي در برخي از وقفنامه هاي خانقاههاي آنان اين مساله ذكر شده است
فرقه هاي سني تصوف در ايران
فرقه نقشبنديه
تاريخ ابتداي فرقه نقشبنديه به اوايل قرنهاي اسلامي بر مي گردد . ودر طول سده هاي گوناگون نام آنان تغيير يافته است .در اين طريقه گرچه نام شاه نقشبند شهرت بيشتري داد اما نقشبندان به پيش از او مي رسند و طريقه او به حقيقت دنباله فرقه خواجگان است .
خواجه بها الدين محمد بن محمد اويسي بخاري مشهور به شاه نقشبند متولد در روستاي قصر عارفان دريك فرسنگي شهر بخارا به سال 718 ه ق و متوفي در همانجا به سال 791 است وي گرچه دستپروده سيد امير كلال (7272 ه ق) بود اما در واقع اويسي و مستفيد از روحانيت صوفي خواجه عبدالخالق غجدواني است شاه نقشبند سه اصل به اصول هشتگاه غجدواني افزود و با الهام از روح او مامور به تلقين ذكر خفي شد و ذكر جهر را منسوخ كرد .
در اين فرقه :
سالك مبتدي بايد اين 11 اصل را رعايت كند و دارا شود :
1- هوش در دم
2- نظر بر قدم
3- سفر در وطن
4- خلوت در انجمن
5- ياد كرد
6- بازگشت
7- نگاهداشت
8- يادداشت
9- وقوف زماني
10- وقوف عددي
11- وقوف قلبي
يكي از مرشدان و بزرگان نقشبندي شاه غلامعلي عبدالله دهلوي 1240-1158 ه ق است صوفي بزرگ كرد .ضياء الدين ابوالبها خالد ذولاجناحين شهروزي 1242-1193 ه ق با راهنمايي يكي از مريدان او در سال 1222 ه ق به دهلي در هندوستان مي رود . و پس از يكسال با اخذ طريقه و اجازه ارشاد از شاه عبدالله به كردستان باز مي گردد وبه ارشاد و تبليغ طريقه نقشبندي مي پردازد . يكي از جانشينان بسيار نامي خالد شيخ عثمان سراج الدين نقشبندي است . او در سال 1195 ه ق در روستاي ته ويله در كردستان عراق متولد شد و پس از رسيدن به سن بلوغ به تحصيل علوم ديني پرداخت وي براي ادامه تحصيل علوم ديني چند سالي را هم در بغداد ماندگار شد و در سال 1228 ه ق درشهر سليمانيه عراق به عنوان اولين خليفه خالد اجازه خلافت وارشاد گرفت . شيخ عثمان پس از چند سال به اورامان بر ميگردد و در روستاي مسقط الراس خويش و گاهي در مناطق اطراف آن تا سال وفاتش 1283 ه ق به ارشاد مشغول مي شود شيخ عثمان شش فرزند پسر داشت كه چهار فرزند از آنان و همچنين نوه هاي وي به مقام خلافت وارشاد رسيدند .
سلاسل آنها به شرح زير است :
حضرت محمد (ص) ابوبكر ، سلمان ، قاسم بن محمد بن ابوبكر و بنا به قولي ، امام جعفر صادق (ع)
از نشانه هاي ان گيسوي بلند كه ان را سنت رسول الله (ص) مي دانند است آنان با شارب بسيار مخالف وامام علي (ع) را كرم اله وجهه ميگويند چون هرگز بت پرستي نكرده بسيار از مشايخ نقشبنديه ايران و ديگر فرقه هاي صوفيه از علوم اسلامي بي بهره اند.
در اين فرقه كارهاي خارق العاده از جمله خوردن مهتابي و سيخ زدند به بدن و رياضيت هاي طولاني رواج دارد .
فرقه قادريه
فرقه قادريه ازدنباله روان جنيد بغدادي وشيخ عبدالقادر - گيلاني صوفي پر شهرت اهل سنت و جماعت است از اين سلسله شاخه هايي بسيار به وجود آمده است . شيخ محي الدين ابو محمد عبدالقادر بني ابي صالح به روايتي درشب اول رمضان 471 هجري قمري در روستاي بشتير متولد شده است و وفات او را بسال 561 ذكر كرده اند .
وي در آغاز تحصيل نزدابوذكرياي تبريزي علوم ادبي را فرا گرفت ودر سن هجده سالگي به بغداد رفت و نزد علماي آن سامان علم حديث و فقه را آموخت و فقه را آموخت استاد وي در فقه حنبلي ابوالوفا بن عقيل بود .مباني تصوف را نزد ابوالخير حماد الدباس كسب كرده است . وي در طول اين مدت به رياضت و عزلت نشيني روي آورد از طرف علي بن ابي سعد مخرمبي به ترديس در مدرسه خود ايشان پرداخت وبدين ترتيب در پي ارشادات وي شهرتش گسترش يافت وي خرقه مشايخ را از ابو سعيد مخرمي گرفته است .
از القاب اوشيخ كل - شيخ مشرق - محي الدين مي باشد وي سني مذهب است و قه حنبلي را از ابن عقيل آموخته دراويش قادري امروز بشتر در ناحيه كردستان حضور دارند اگر چه در ولايت سند و بلوچستان و كشور مغرب نيز طرفداراني دارد .
دراويش قادري عمدتاً داراي گيسوان بلند هستند و شارب بلند مي گذارند و در هنگام ذكر موهاي خود را باز نموده و پريشان مي كنند .
پيروان اين طريقت درك حقيقت وروشني روح و وصول به حق را در قيل و قال و سماع مي دانند و معتقدند كه لذت جسم موجب شادماني روح مي شود
ذكر دراويش قادري بر دو نوع يكي نشسته و نام تليل و ديگري ذكر ايستاده به نام هره است در ذكر نخست حلقه وار مي نشينند و شيخ يا خليفه رهبري ذكر را بر عهده مي گيرد او در حلقه مريدان قرار مي گيرد و در حالي كه تسبيحي در دست دارد به رهبري ذكر دراويش مي پردازد . براي ذكر ايستاده هر درويش به طور ايستا حلقه اي تشكيل مي دهند و خليفه در وسط ايستاده و رهبري ذكر را به عهده ميگرد اين ذكر با آهنگ طبل (طاس ) دف و شمشال همراه است .
اين طريقت تاثير زيادي از يوگي هاي هندي پذيرفته است و درهنگام ذكر و سماع دست به اعمال خارق العاده مي زنند .
براي عبدالقادر پيروانش كرامتها و داستانهاي دروغ زيادي نقل مي كنند كه در تاريخ تصوف بي سابقه است .
شعراني در طبقات الكبري 1:110 نوشته:شيخ عبدالقادر گيلاني رضي الله عنه مي گفت مدت بيست و پنج سال تمام در بيانهاي عراق تنها و بيكس اقامت كردم نه كسي را شناختم و نه كسي مرا شناخت طوايفي از مردان غيب و جن نزد من مي آمدند و راه خداشناسي را به آنها تعليم مي دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهي و رفاقت كرد در حالي كه من او رانمي شناختم و شرط كرد كه با او مخالفت نكن او به من گفت در اينجا بنشين و من سه سال در همان جا كه او گفته بود نشستم هر سال مي آمد و ميگفت در همين جا باش تا نزد تو بيايم . ميگويد : يك سال در خرابه هاي مداين ماندم و در اين مدت به انواع مجاهده بانفس مشغول بودم آب مينوشيدم و ازچيزهاي دو رريخته مي خوردم يك سال نه مي خوردم و نه مي نوشيدم و نه مي خوابيدم يك شب كه هو اخيلي هم سرد بود در ايوان كسري خوابيدم ومحتلم شدم برخاستم و رفتم در شط غسل كردم سپس خوابيدم و محتلم شدم و رفتم در شظ غسل كردم و اين عمل در آن شب چهل بار تكرار شد كه من غسل ميكردم سپس به بالاي ايوان صعود كردم كه مبادا خواببم ببرد .
در جاي ديگر عبدالقادر گيلاني مي گويد آنگاه كه جدم صلي الله عليه و آله درشب مرصاد معراج كرد و به سدره المنتهي رسيد جبرئيل امين عليه عقب ماند و گفت اي محمد هرگاه به قدر انگشتان نزديك شوم آتش مي گيرم خداي تعالي روح مرا در آن مقام پيش او فرستاد تا مگر از سيد امام عليه و علي آله السلام استفاده بكنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ خلافت را نيكو داشتم آنجا كه حضور رساندم منزلت براق را ديدم تا اينكه جدم رسولاله صلي الله عليه و اله بر من سرور شد و جل من در دست او بود تا اينكه به مقام قاب قوسين يا كمتر رسيد به من گفت اي فرزند و اي نور چشمم اين قدم من برگردن تو قرار گرفته و قدمهاي تو برگردن همه اولياي خدا قرار ميگيرد .
بعد مي گويد به عرش با شكوه خدا بار يافتم و پرتوهاي آن بر من نمايان شد و خدا اين مقام را به من بخشيد قبل از تخلق به اخلاق الهي به عرش خدا نگريستم و ملكوت او بر من آشكار شد و خدا مرا بركشد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من كرامت كرد و اوست كه شرافت مي دهد ومرا جامعه تقرب مي پوشاند . (جلد 21 صفحه 276 الغدير)
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارفنمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه ميگذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفانهاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
منبع: راسخون
طريقت؛ بهانه اي براي فاصله گرفتن از شريعت!
حجتالاسلام عبدالحسين خسروپناه، رييس مؤسسهي پژوهشي حکمت و فلسفه
نگاهي بر آسيبها و اشکالات فرق صوفيه
بحث پيرامون فرقههاي صوفيه از دو جهت داراي حساسيت و اهميت ويژهاي است: نخست آنکه، اين فرقهها در جوامع اسلامي بسيار متنوع و تأثيرگذارند و به همين دليل، داوري يکساني نيز نميتوان بر آنها داشت و لازم است با دقت و بدون پيشداوري آنها را گزارش و توصيف کرد و سپس به تجزيه و تحليل آنها پرداخت.
جهت ديگر اهميت و حساسيت فرقههاي صوفيه اين است که فرقههاي صوفيه موجود در جامعهي معاصر ايران، با پارهاي از مباني فکري جمهوري اسلامي، يعني عقلانيت اسلامي که از اسلام ناب به دست ميآيد در تعارض هستند. توضيح مطلب اينکه به طورکلي، در کشور ما در حال حاضر ده جريان فکري فعاليت ميکنند که هر ده مورد از جريانهاي معاصر (با تنوع فراوان ميان آنها)، با عقلگرايي اسلامي و مبناي فکري جمهوري اسلامي چالش دارند.
جريان عقلگرايي اسلامي با مؤلفههاي معرفتشناسي رئاليستي (موجه دانستن چهار منبع شناخت يعني، حس و تجربه، عقل، شهود و وحيو اعتقاد به امکان و معيار معرفت و تأکيد بر رئاليسم) و انسانشناسي خدا محورانه (نفي اومانيسم و اعتقاد به کرامت انسان و رساندن او به مبدأ المبادي و غايت الغايات يعني خداوند سبحان، به وسيلهي دين الهي و پيامبران آسماني) و هستيشناسي جامع نگرانه (اعتقاد به جهان مادي و مجرد، دنيا و آخرت، نظام علّي و معلولي يا نظام تجليات) و ارزششناسي سعادت مدارانه (حاکميت فقه و اخلاق اسلامي و حداکثري دانستن آنها) استقرار يافته است؛ اما ده جريان چالش برانگيز در مقابل جريان عقلگرايي اسلامي قرار دارند که در چگونگي و گسترهي چالشهاي آنها، تفاوت فراواني وجود دارد. برخي از اين جريانها در انديشه، تفکر و دستهاي در بُعد فرهنگ اسلامي با جريانِ ياد شده چالش خود را آشکار ميسازند.
اين جريانهاي ده گانه عبارتاند از: «جريان خرده فرهنگهاي موسيقي مدرن، جريان شيطان پرستي، جريان فمينيسم، جريان هايدگريها، جريان روشنفکري تجددگرا، جريان سنتگرايي، جريان تجدد ستيزي افراطي، جريان مکتب تفکيک، جريان بهاييت و جريان تصوّف گرايي و عرفانهاي سکولار» که اين جريان اخير، به دلايل پيش گفته اهميت ويژهاي دارد.
فرقههاي صوفيهي معاصر به قدري متنوعاند که ارايهي تعريف يکساني از آنها غير ممکن است، اما داراي وجوه عامي نظير گرايش به فقهستيزي و مرجعستيزي (با وجود تفاوت مراتب در اين ويژگي) ميباشند. حتي فرقههايي مثل ذهبيه و نعمت اللهيه گناباديه که تقليد از مراجع تقليد را اظهار مينمايند نيز، در موارد ِتعارض ميان فتواي قُطب (عاليترين شخصيت و مقام فرقه) با مرجعيت، ديدگاه قطب را بر فقيه و مرجع تقليد مقدم ميدارند.فرقههاي فعال جامعهي معاصر ايران عبارتاند از:
1- نعمت اللهي مونسيه
2- نعمت اللهي صفي علي شاهي
3- نعمت اللهي گناباديه
4- اويسيه
5- مکتب (نورعلي الهي)
6- شمسيه
7-کميليه
8- اهل حق
9- خاکساريه
10- ذهبيه
البته فرقههاي گناباديه، ذهبيه، اهل حق و مکتب نسبت به ساير انشعابهاي صوفيه فعاليت گستردهتري دارند. اين فرقهها را ميتوان بارويکردهاي اجتماعي (مانند خدمات و خيانتهاي فرقههاي صوفيه به مردم)، سياسي و امنيتي (مانند ارتباط با رژيمهاي طاغوتي و دولتهاي بيگانه)، فقهي (مانند فتاواي فقها و محدثان)، تاريخي (مانند منشأ پيدايش، تحولات، تطورات و عوامل انشعابهاي آنها)، اخلاقي (مانند آسيبها و ناهنجاريهاي اخلاقي)، اعتقادي (بررسي و مطابقت يا عدم مطابقت عقايد آنها با اعتقادهاي شيعه) و ادبي (مانند بررسي آثار فارسي و ادبي فرقههاي صوفيه) بررسي کرد.
ما افزون بر نقدهايي که بر متصوفهي معاصر داريم، نسبت به صوفياني همچون «حسن بصري، جنيد بغدادي و معروف کرخي» ميتوانيم تحليلهايي ارايه نماييم. حسن بصري، کسي است که امام علي(عليهالسلام) تا امام باقر(عليهالسلام) را درک کرده و نه تنها به آنها ايمان نياورده بلکه در برابر آنها ايستاده و بر اميرالمؤمنين(عليهالسلام) جهت درگيري با اهل جمل، طعن ميزند و در نهايت قاضي «حجاج بن يوسف ثقفي» ميشود.
جنيد بغدادي، اولين کسي بود که رقص و سماع را وارد تصوف کرد و ديگران از او پيروي نمودند و منشأ صدور فتاواي مراجع تقليد و فقهاي شيعه در گذشته و حال به جهت انحرافهاي متنوع فرقههاي صوفيه گرديد. اما سؤال اين جاست که چرا برخي از آنها به بهانهي طريقت، از شريعت و احکام شرعي فاصله ميگيرند؟ يا به راحتي فتواي مراجع مبني برحرمتِ ساختن خانقاه و حرمتِ رفتن در مجالس صوفيه را مردود ميشمارند؟ مجالس لهو و لعب، رقص و سماعِ حرام را مرتکب ميشوند و دستهاي نيز به مواد مخدر و مصرف مسکرات رو ميآورند و رفتارهاي نامشروع مرتکب ميشوند.
پارهاي از فرقههاي معاصر تا آنجا پيش رفتند که در دوران دفاع مقدس و حملهي عراق برضد ايران، جوانان را از دفاع و حراست از مرزهاي کشور باز ميداشتند و در پنهاني با فراماسونرهاي جاسوس و خيانت کار غرب گرا، ارتباط برقرار ميکردند. نگارنده شاهد انحراف بسياري از مردم، جوانان و حتي عدهاي از طلبههاي بيسواد بودهام که با وعدههاي مادي و يا معنوي به چه بدبختي مبتلا شدند و زندگي آنها ويران گشت و به جدايي خانوادگي انجاميد. سخن ما در اين است که تمامي فرقههاي صوفيهاي که در جامعهي معاصر ايران وجود دارد، گرفتار مشکلات اعتقادي و يا رفتاري هستند و به همين جهت، عرفان اصيل اسلامي از التقاط و انحراف فرقههاي صوفيه به شدت رنج ميبرد.
عوامل پيدايش تصوف در اسلام
نبايد گمان کرد که تصوف در تاريخ اسلام تنها زاييدهي آموزههاي ديني است بلکه عوامل فراوان ديگري وجود داشته است که منشأ پيدايش تصوفگرايي در ميان مسلمانان بوده است که از جمله ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
1 ـ افکار و مذاهب هندى و بودايى: در عصر حکومت بنىاميه، جماعتى از هندىها به آيين اسلام گرويدند و کتابهاى هندى توسط «منکه» هندى و «ابن دهن» هندى ترجمه شد، مانند: «سند باد الکبير، سند باد الصغير، ادب الهندو الصين» و از همه مهمتر کتاب «يوذاسف» و «يوذاسف و بلوهر» که روش زندگى صوفيانه بود.
مرحوم «صدوق» در «اکمال الدين و اتمام النعمة» و مرحوم «مجلسى» در «بحار الانوار» پيرامون يوذاسف و بلوهر داستانى نگاشتهاند. البته اديان و مذاهب هندى، اختلافات نظرى و عملى فراوانى دارند اما رويکرد صوفيانهي آنها مشترک است و تصوف به عنوان يک ايدئولوژى در ميان آنها مطرح مىباشد.
فرقهي ودايى در پيدايش برهمايى و برهمايى در ظهور بودايى و هندو و بودايى در تحقق هانايانا و ماهايانا مؤثر بوده است و همگى در رياضت کشى و پرهيز از دنيا مشترکاند و راه سعادت و نجات آدميان را ترک لذتهاي جسمانى و شکنجهي بدنى مىدانند. اين فرقهها بر اين باورند که جهان سراسر رنج و عذاب و ريشهي اين رنجها، آرزوها و خواهشهاى دنيوى است و رهايى از علايق و شهوات مادى، وسيلهي نجات و سعادت است. بودا معتقد است که برهمن، کسى است که فقر نصيبش شده و از هر چيزى محروم و از هر خوفى به دور باشد.
نيروانا که غايت بوداييان است در لغت سانسکريت به معناى فنا به کار مىرود. مسألهي طلب مريد و سالک از مراد و قطب نيز از روشهاى صوفيان هندى است که بر فرقههاى صوفيه در جهان اسلام وارد شده است. مسألهي وحدت وجود، از ديگر عقايد مشترک صوفيان هندى است. اوپانيشادها، کتاب مقدس برهماييان، اين عقيده را پايهگذارى کرده است و همچنين، موارد ديگرى مانند خرقهپوشى، ديانا (به اصطلاح بوداييان به معناى تمرکز فکر که در مراقبت انجام مىدهند)، اذکار دسته جمعى که به گفتهي «ابوريحان بيرونى» در کتاب «تحقيق ماللهند»، از سلوک رفتارى هنديان است و تمامي اين آداب در ميان فرقههاى صوفيهي اسلامى رواج يافته است، يعني صوفيان مسلمان در اين آداب و عقايد از آيينهاي کشورهاي جنوب شرق آسيا بهره بردهاند.
لازم به ذکر است که تعداد زيادى از مرتاضان بودايى، جوکىهاى تارک دنيا و دوره گردهاى هندى در ممالک اسلامى، به خصوص در شام و عراق پراکنده شدند، مانند: «ابو على سندى»، استاد «بايزيد بسطامى» در مورد سندي مىگويد: «من از بوعلى، علم فنا در توحيد مىآموختم. ابوعلى سندى از اهالى سند و نواحى بخارا و مرتبط با مرتاضان هندى بوده است.» «حسين بن منصور حلاج»، مسافرت به هندوستان نمود و پس از مراجعت در صوفىگرى تحول جدى يافت. بنابراين، مسألهي فقر، خرقه پوشى، انزوا، رياضت کشى و... همه از آداب مرتاضان هندى است.
2- دنيا پرستى و آشوبهاى سياسى: گرايش ماديگرايانه و دنيا طلبانهي برخى از اصحاب پيامبر و درگيريهاي سياسى قرن اول و دوم، زمينه ساز پيدايش و گسترش صوفيه بوده است. توضيح مطلب اينکه تمايل به دنيا در اثر فتوحات، اولين قدم انحراف مسلمين بود که دولت عثماني آن را توسعه داد و واکنش اين انحراف، زهد ورزى افرادى چون «عبدالله بن عمر»، «حسن بصرى» و پرهيز از مسايل سياسى و اجتماعى بود.
حسن بصرى متوفاى 110 هجرى با اينکه امام على(عليهالسلام)، امام حسن(عليهالسلام)، امام حسين(عليهالسلام)، امام سجاد(عليهالسلام) و امام محمد باقر(عليهالسلام) را درک کرده، در پوستين رياضت کشى خود فرو رفته و ذرهاى به فکر مسايل اجتماعى نبود.
«عبدالواحد بن زيد» از اصحاب حسن بصرى، اولين کسى بود که خانقاه کوچکى براى صوفيه ساخت و زمينه را براى صوفيان قرن دوم و سوم، مانند: «ابوهاشم کوفى، ذوالنون مصرى، معروف کرخى، ابراهيم ادهم، ابوحامد بلخى و محاسبى» فراهم آورد.
3- تماس مسلمانان با رهبانيان مسيحى: رهبانيت مسيحى نيز بر صوفىگرى مسلمانان تأثير گذار بوده است. حتى مسجد ضرار هم توطئهي يک راهب مسيحى بود. توضيح اينکه، قبل از جنگ تبوک، عدهاى از منافقين مدينه با مرد راهبى به نام «ابوعامر» که بسيار رياست طلب بود، بيعت کردند.
ابوعامر، پس از فتح مکه به طائف گريخت و چون اهل طائف به اسلام گرويدند، به سوى شام و نزد امپراطور روم شتافت و از آنجا به منافقين پيام فرستاد که آماده شوند و مسجدى بنا نهند تا به کمک امپراطور روم، بساط رسول خدا(صلياللهعليهوآله) در مدينه برداشته شود.
منافقين درگام نخست در جهاد شرکت نکردند و با نيرنگ از پيامبر تقاضا نمودند که مسجد مدينه براى بيماران و پيرمردان دور است و از اين رو اقدام به ساختن مسجد «ضرار» کردند. پيامبر به جهت وضعيت جنگ تبوک با آنها برخورد نکرد و على(عليهالسلام) را به جاى خود در مدينه گماشت. پيامبر(صلىاللهعليهوآله) پس از مراجعت طبق آيهي 107 سورهي توبه به تخريب مسجد ضرار فرمان داد.
4- انتشار فلسفهي يونانى و نوافلاطونى: تصوف در قرن سوم به غير از زهد، ترک دنيا و رياضت کشى، وارد فاز جديدى شد و به مباحث عرفانى مانند: «وحدت وجود، عشق، کشف و شهود، فنا و ...» پرداخت. اين رويکرد از فلسفهي افلاطون، فلوطين و نوافلاطونيان که در قرن سوم ترجمه شده بودند، بر صوفيان مسلمان تأثير گذاشت.
جنيد بغدادى، با بهرهگيرى از مفاهيم نوافلاطونى، قالب جديدى به تصوف بخشيد. به همين دليل وى لباس پشمينهي صوفيان اوليه را به دور انداخت و لباس معمولى به تن کرد و گفت: «ليس الاعتبار بالخرقة انما الاعتبار بالخرقة» (احتراق دل).
به هر حال تصوف با التقاط در تاريخ اسلام پديد آمده است و البته اين گونه نيست که از آيات و روايات استفاده نکرده باشند؛ گرچه استفاده کردند و آيات و روايات را به تأويل بردند و در برخي امور نيز برداشتهاي آنها از قرآن و روايات، آميخته با آيينهاي غيراسلامي بود. در نتيجه تصوف در دنياي اسلام بيمار زاييده شد، چرا که در آغاز شکلگيري تصوف در جهان اسلام، مؤسسان متصوفه، هم از اهل بيت اعراض داشتند و هم متأثر از آيينهاي غيراسلامي بودند و اگر مبناي دين شناسي را که دين اسلام در بيان عرفان اصيل حداکثري ميداند، قبول کنيم، براي تغذيهي عرفان در امور معرفت، کنش و منش نبايد از ديگر آيينها استفاده کرد.
البته در قرن سوم هجري پالايشهايي در عرفان رخ داد و هرچه به سدههاي اخير نزديکتر ميشويم، ديده ميشود که تصوف سني مخالف اهل بيت، به تدريج تصوف محب اهل بيت ميشود. تصوف شيعي از قرن نهم پيدا شده است و اين فرق صوفي متأثر از متصوفهي اهل سنت هستند، به عنوان مثال فرق ذهبيه و نعمت اللهيه از فرق شيعي صوفيه ميباشند.
فرقهي نعمت اللهيه، در قرن نهم براي اولين بار در ايران شکل گرفته است. بنيانگذار اين فرقه شخصي به نام «سيد نورالدين نعمتالله بن عبدالله بن محمد بن عبد الله بن کمال الدين يحيي بن هاشم بن موسي بن جعفر بن صالح بن محمد بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن ابيعبد الله جعفر بن صادق بن محمدباقر بن زين العابدين بن حسين سبط الرسول و ابن علي زوج البتول»، معروف به «شاه نعمتالله ولي» است. وي در سال 730 يا 731 در شهر حلب به دنيا آمد و در سال 834 قمري در ماهان کرمان، دار دنيا را وداع گفت و فرقهي او نيز توسط فرزندش به هندوستان منتقل گشت.
اقطاب بعد از شاه نعمت الله ولي عبارتاند از: «فرزندش خليل الله، محب الله، عطيه الله، خليل الله الثاني، محمد بن خليل الله، محب الله ثاني، محمد ثاني، عطيه الله ثاني، محمد ثالث، محمود دکني، مسعود دکني و عليرضا دکني» که جملگي در حيدرآباد هندوستان زيست و فعاليت کردهاند و فرقهي نعمت اللهيه را در آن منطقه گسترش دادهاند. «شاه عليرضا دکني» که متوفاي 1214 قمري ملقب به «رضا عليشاه» است، تمام عمر 120 سالهي خود را در هند گذراند. او با اعزام دو نفر به ايران در سال 1212، توانست جريان تصوف نعمت اللهيه را دوباره در ايران احيا نمايد.
عملکرد رهبران صوفيه در جذب افراد به مانند «سوفسطاييان» بود، چرا که آنان اهل سفر بودند و جوانان را جذب ميکردند و اکنون ديده ميشود صوفيان به خاطر سفرهايشان، به خيلي از کشورها مانند هندوستان، پاکستان و مالزي، در اين کشورها داراي طرفداراني هستند.
انحرافهاي صوفيه
فرقههاي صوفيه در عقايد و مناسک خود، گرفتار انحرافها و بدعتهاي فراواني هستند که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1. خانقاه به عنوان محل ذکر و عبادت: خانقاه بنا به تصريح منابع صوفيه مانند: «نفحات الانس و طرايق الحقايق» به پيشنهاد «اميرى ترسا» در عصر «ابو هاشم کوفى» ساخته شد و بدعت صوفيان به اين است که آن را به دين و طريقت دينى منتسب مىسازند.
2. تأويل قرآن: اولين بار جنيد بغدادى، تصميم به تطبيق عقايد و اعمال صوفيان با آيات و اخبار گرفت و سپس «ابو نصر سراج» در کتاب «اللمع فى التصوف» و «ابوطالب مکى» در «قوت القلوب»، آن را دنبال کردند و براى اسلامى جلوه دادن عقايد و اعمال متصوفه، از معانى ظاهرى آيات بدون هيچ قرينهاى دست شسته و تفسير به رأى را پيشهي خود ساختند. تأويلات در آثار ذهبيه، از جمله کتاب «طباشير الحکمة»، «شرح حديث نور محمدى» نوشتهي «ميرزا ابوالقاسم حسينى شيرازى» معروف به «آقا ميرزا بابا»، متخلص به «راز شيرازى» هويداست.
3. اسلام گزينشگر: مشکل اساسى صوفيان در طول تاريخ، پذيرش گزينشى اسلام در مقابل اسلام جامعنگر بوده است. به قول دکتر «قاسم غنى»، گاهى مشايخ صوفيه به مقتضاى زمان شرع را از شروط تصوف مىشمردند و گاهى هم قيودى مىگذاشتند و حتى برخى از صوفيان معتقدند که شريعت، راه را نشان مىدهد و اگر انسان به مقصد رسيد، حاجتى به شريعت ندارد.
«شيخ لاهيجى»، مىگويد: «چون بنده را دل پاکيزه گردد و به نهايت دوستى و محبت پروردگار رسد و ايمان به غيب در دل او استوار باشد، در چنين حال، تکليف از وى برداشته شود و هر چند گناهان بزرگ مرتکب گردد خداوند او را به دوزخ نبرد.» در حاليکه بنابر نص قرآن و سنت آدميان بايد تا هنگام مرگ، احکام الهى را همراهى کنند.
انحراف اسلام گزينشگر در فرقهي ذهبيه هم مشاهده مىشود. به عنوان مثال نسبت به احکام سياسى و اجتماعى، بىمهرى نشان مىدهند و به همين دليل، انقلاب اسلامى و حرکت فقه الاجتماع امام خمينى(ره) را همراهى نکردند و حتي برخى از آنها در نماز و پرداخت وجوهات و تقليد از مجتهد جامع الشرايط، کوتاهى مىورزيدند.
مطلب ديگر اينکه از زمان «ملا سلطان گنابادى»، بنا بر اين نهاده شد که اتباع فرقه، ده يک از درآمد خويش را به عنوان عشريه به رييس فرقه بپردازند و آشکارا تمام آن را جايگزين زکات و خمس قلمداد مىکنند، در حاليکه قرآن در زمينهي خمس مىفرمايد: «فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساکين و ابن السبيل» و به فتواى تمام فقهاى شرعيه، عُشريه جايگزين خمس نيست، افزون بر اينکه بايد خمس به اذن مجتهد جامع الشرايط، مصرف شود و اقطاب و رؤساى فرقههاى صوفيه، مجوز شرعى براى مصرف اموال شرعيه را ندارند.
4. بهرهبردارى استعمار از تصوف: مطلب ديگرى است که نبايد از آن غفلت کرد. براى نمونه، انگليس براى اجراى طرحهاى استعمارى خود شخصى را به نام «صوفى اسلام» از افغانستان، به عنوان امام زمان عَلَم کرد و با لباس زهد و صورتى آراسته، او را سوار بر هودجى نمود و 300، 600 نفر فدايى اطراف هودج را احاطه کرده و 50 نفر شمشير زن و مريد هم همراه او بود و به طرف خراسان حرکت کرد، خونها ريخته شد و خرابىها به بار آمد و سرانجام ارتش ايران با کشتن صوفى اسلام و تمام فداييانش و تار و مار کردن سربازانش، آتش فتنه را خاموش کردند. استعمارگران از اوايل قرن نوزدهم به اين نتيجه رسيدند که با ايجاد فرقههاى به ظاهر مذهبى در جوامع اسلامى، بهتر مىتوانند به اهداف سياسى و استعمارى خود دست يابند و به همين دليل، پشتيبان صوفيه و فرقههاى آن بودند و پارهاى از اقطاب دراويش به جرگهي فراماسونرى پيوستند.
5. هماهنگى صوفيه با جريانهاى طاغوتى: [اين مطلب] از ديگر پيامدهاى تصوف است که تاريخ بر آن گواهى مىدهد. براى نمونه، «سعادت عليشاه»، رييس فرقهي نعمت اللهيه جزو ندماى «ظل السلطان»، مىگفت: «ما يک نفر زارع دهاتى درويشيم و نمىدانيم مشروطيت يا استبداد چه معنى دارد و اين چنين کارى نداريم و مطيع امر دولت مىباشيم، خواه مشروطه باشد و خواه مستبد.»
«شيخ عبدالله مازندرانى» معروف به «حائرى»، حقوق بگير انگليس، ارادتمند «ملا سلطان گنابادى» و نيز «عبدالحسين تيمورتاش» وزير دربار رضاخان از ارادتمندان سلطان عليشاه تا صالح عليشاه بوده است. «سلطان حسين تابنده گنابادى» معتقد بوده است که روحانيون در امور دنيوى که مربوط به امر ديانت نيست؛ موظفاند به اطاعت سلاطين و مقررات مملکتى؛ و نبايد مخالفت کنند و نمونهي ديگر، دکتر «گنجويان» مدعى قطبيت ذهبيهي اغتشاشيه است که فرارش بعد از انقلاب به انگليس، به خوبى بر هماهنگى او با دربار «محمد رضا شاه» دلالت مىکند. انحرافهاي فراوان ديگرى در فِرق صوفيه از جمله سماع، رقص، شطحيات و ... وجود دارد که تبيين آنها مجال ديگرى را مىطلبد، ولى به هر حال وظيفهي شرعى همگان از باب نهى از منکر، مقابله با اينگونه بدعتهاست.
6. اباحهگرى: مشکل ديگر بسيارى از فرقههاى صوفيه مسألهي تساهل و تسامح و اباحىگرى است. سماع، آواز، غنا، آسيبهاى اخلاقى و انحرافهاي جنسى و فاصله گرفتن از شريعت نيز، زاييدهي اين انحراف بنيادين است و اصولاً برخى از گروندگان به تصوف نيز به همين جهت خود را آلوده مىسازند.
7. پشمينه پوشى: انحراف ديگر پارهاى از صوفيان، پشمينه پوشى آنهاست که در اواخر قرن دوم هجرى در ميان مسلمين رواج يافت و به همين جهت، نام صوفى بر آنها نهاده شد. پيامبر اکرم(صلىاللهعليهوآله) در سفارشهايش به «ابوذر غفارى»، فرمود: «در آخر الزمان، جماعتى خواهند بود که در تابستان و زمستان، پشم پوشند و گمان کنند که ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن، فضل و زيادى بر ديگران است. ملائکه آسمان و زمين، اين گروه را لعنت مىکنند.» صوفيان معاصر گرچه کمتر اهل پشمينه پوشياند، اما اين ماهيت انحرافى را همچنان دارند.
8. کشف و شهودهاى شيطانى: انحراف و بدعتهاي صوفيان را ميتوان زاييدهي مکاشفات شيطاني هم دانست. برخي از مدعيان تصوف در اثر رياضتهاي نامشروع، با شيطان در تماس بوده و خود و جامعهي اسلامي را گرفتار شهودات ناصواب ميکنند. بر اهل فن پوشيده نيست که کشف، شهود و اشراق بر دو نوع است. گاهى همچون رؤياهاى صادقه، شهود الهى، ربانى و قابل اعتمادند، اما در بسيارى از مواقع در اثر عواملى، شهود کاذب و شيطانى تحقق مىيابد.
به همين دليل نمىتوان بر مکاشفات منقول از صوفيان، مهر صحت نهاد و به تعبير تمامي عارفان اصيل، براى تشخيص مشاهدههاي الهى از مشاهدههاي شيطانى بايد به سراغ کشف معصوم، يعنى قرآن و سنت رفت. بنابراين، توصيهها و ارشادهاي قطب و مرشد هيچگونه حجيتى ندارد مگر اينکه مستند به قرآن و سنت باشد، يعنى اقطاب بايد قدرت اجتهاد و استنباط از متون دينى را داشته باشند تا معيار تمييز شهود الهى از شهود شيطانى را در اختيار داشته باشند، در حاليکه اقطاب و شيوخ صوفيه فاقد اين ويژگى هستند و از طرف ديگر هم از مجتهدان جامع الشرايط بهره نميبرند و باب شناخت و تشخيص شهود الهي از شيطاني را به روي خود و مريدانشان ميبندند.
پس عارفان حقيقى، اهل تهجّد و عبادت در مسجد و اهل شهادت و رشادت در ميدان مبارزه و اهل تفقه در دين الهىاند و اسلام جامعنگر را ملاک زيستن مىدانند و اين مظهر همان مناجات عارفين است که ميفرمايد: «و اجعلنا من اخص عارفيک و اصلح عبادک و اصدق طائعيک»مرحوم «علامه طباطبايي» در جلد 6 الميزان ميفرمايد: «تصوف چيزي نيست که مسلمانان از پيش خود آن را ابداع کرده باشند بلکه در امم گذشته مثل نصري، برهمانيه و بوديزم موجود بوده است و تصوف، طريقهاي است که از آنها متأثر شده است.»
در کتاب «ذهبيه» نوشتهي «اسدالله خاوري» که توسط دانشگاه تهران چاپ شده است، نگارنده که در صدد ترويج اين فرقه ميباشد، تصريح به اين دارد که صوفيه از مرتاضان ملل و اديان مختلف تأثير پذيرفته است. از جديترين اشکالهايي که بر تصوف وارد است، اين است که متصوفه، اقطاب خود را داراي ولايت مطلقه در امور تکويني و تشريعي و به لحاظ سياسي و اجتماعي ميدانند، حال سؤال اين جاست که چه طور کسي را که ولايت تکويني و تشريعي اهل بيت را قبول ندارد، به عنوان قطب و ولي مطلق خويش پذيرفتهاند؟!
منبع:طريقت؛ بهانه اي براي فاصله گرفتن از شريعت!
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید