کلمه قباله(1) از لحاظ لغوي به معناي سنت است، که به ويژه ما را به سنت عرفان يهودي ارجاع مي دهد. اين کلمه تا قرن دوازدهم ميلادي اهميت چنداني پيدا نکرد، اما پيش از آن، جريانات عرفاني اي در درون يهوديت وجود داشت که مي توان آنها را نيز جريانات قباله اي خواند؛ چرا که حاوي اصول اساسي مرامي هستند که نتيجتا همان مکتب قباله شد. از اين رو، در ادبيات عرفاني يهود، بين آثار عرفاني اي که پيش يا پس از قرن دوازدهم نوشته شده اند، هيچ فرقي نيست.
تفاوت عرفان يهود و دين يهود شبيه تفاوتي است که بين دين و عرفان اقوام ديگر ديده مي شود. عرفان را مي توان بسط و تفصيل ديدگاههاي سنتي ديني دانست. عرفان سعي مي کند به باطن اصول عقايد رسمي و سنتي نفوذ کرده و از آن فراتر برود؛ تا نيازهاي افراد خاصي را که مي خواهند به تجربه مستقيم الوهيت - بدون وساطت گروه مشخصي از مفسران و متوليان رسمي دين- دست يابند، ارضا کند. تعداد اين افراد و تکرر ظهورشان در تاريخ و استقامتشان در اين راه، همگي مؤيد اين نکته است که عرفان قوتش را از نقص و کمبودهاي شريعت گرايي محض مي گيرد. گويا عرفا خلاهايي را که در کالبد فرسوده سنت ديني وجود دارد، پر مي کنند.
قباله، که عصاره بنيادين تفکر عرفاني يهودي است، با اعتقاد به عناصر ذيل، از يهوديت خاخامي (فقيهانه يا قشري) بازشناخته مي شود:
1. اهل قباله معتقدند که خداي آفريننده در کتاب مقدس، خدايي محدود است که در درجه دوم است؛ و تابع خدايي والاتر - که نامحدود و ناشناختني است، - (En - Sof) قرار مي گيرد.
2. نيز مي گويند جهان ناشي از خلق از عدم نيست، بلکه ناشي از عملي پيچيده توسط صفات فيضان يافته از ,En - Sof يعني Sefiroth است.
3. Sefiroth پلي است که جهان محدود را به خداي نامحدود مربوط مي کند.
دو انشعاب عمده در مکتب قباله به وقوع پيوست: قباله نظري و قباله عملي. شاخه نظري عمدتا به ملاحظات فلسفي مي پردازد؛ حال آن که شاخه عملي بر ارزش عرفاني کلمات و حروف عبري تاکيد مي کند.
براي آشنايي با مکتب قباله شرح کوتاهي از ادبيات سنت خاخامي نيز لازم است. اما چون ادبيات سنت خاخامي در مقاله اي با عنوان سير تکون تلمود، به قلم باقر طالبي دارابي، در مجله هفت آسمان (سال اول، شماره 2، ص 163- 184) مورد بررسي قرار گرفته است، از بررسي آن صرف نظر مي کنيم و مستقيما به ادبيات سنت عرفاني يهود مي پردازيم.
ادبيات عرفاني دين يهود
الف) ادبيات عرفان مرکبه (Merkabah)
کهنترين شکل شناخته شده ادبيات قباله اي را در سنت عرفاي مرکبه مي توان يافت. اين عرفا دلمشغول مرکبه يا تخت ارابه خدا هستند و معتقدند که مي توانند با صعود، يا در بعضي از موارد نزول، از طريق راهروهاي آسماني بدان برسند. در دوره معبد دوم (538 ق. م. - 70م) آموزه اي باطني مربوط به باب اول سفر تکوين و باب اول کتاب حزقيال نبي ايج بود. بيانات عقيدتي اين مکتب به زودي به صورت پراکنده منتشر گشت. برخي از آنها به صورت رساله هاي موجزي بودند که پيکره کامل آنها نشان مي داد که فقط بخشي از يک محصول حجيم اند. آنچه به دست ما رسيده است، محصول کار مؤلفاني است که در زماني بين قرون پنجم و ششم ميلادي زندگي مي کردند. بزرگترين بخش اين رساله ها، کتابهاي هخالوت (2) ناميده مي شوند؛ وشامل توصيفاتي از قصرها و راهرو (هخال)هاي آسماني اند، که عقيده بر اين است که عارف در راه خود به سوي مرکبه، از آنها مي گذرد. مهمترين اين کتابها هخالوت بزرگتر و هخالوت کوچکتر است. سخنگوي اصلي در رساله هايي که تحت مقوله عام هخالوت کوچکتر قرار مي گيرند، خاخام آکيبا (Akiba) است و به نظر مي آيد که اين بخش از هخالوت بزرگتر کهنتر باشد.
تاکيد اصلي در اين رساله ها بر صعود عارف در سلوکش به سوي راهروهاي آسماني است. آنها که تحت مقوله عام هخالوت بزرگتر قرار مي گيرند، سفر عارف را از طريق هفت قصري که در زير هفت آسمان است توصيف مي کنند؛ هفت آسماني که او بايد در سيرش به سوي مرکبه از آنها عبور کند. اين آثار نيز شامل توصيفات مفصل از اسامي رمزي و مهرهايي است که سالک بايد با خود يا در ذهن خود داشته باشد. اينها ضمانت کننده انتقال مطمئن به سلامت او از طريق راهروهاي آسماني است. هر مرحله اي از اين صعود اقتضاي مهري متفاوت و نامي مقدس را دارد که با آن مي توان به جنگ شياطيني رفت که در کنار هر دروازه ايستاده اند. در اين مجموعه ادبي است که آخرين مراحل پرواز عارف به سوي بالا شرح داده شده است. آن جا توصيفاتي مي يابيم از آنچه عارف بايد انتظار مواجهه با آن را طي عبور از دروازه هاي ششم و هفتم اين راهروها داشته باشد. اکثر اين توصيفات به صورت مباحثاتي است که معتقدند بين دروازه بان اين راهرو و سالک صورت گرفته است. سخنگوي اصلي در رساله هاي هخالوت بزرگتر، خاخام اسماعيل است.
يکي از معروفترين و آشناترين کتابهاي هخالوت، کتاب اخنوخ (3) است. اين کتاب شامل داستانهايي درباره اخنوخ (ادريس) است، که بنابه نقل، پينه دوز بود. از آن جا که زندگي اش را وقف عبادت و تقوا پيشگي کرد، خدا او را به آسمانها برد؛ همان جا که به اولين صف فرشتگان عروج کرد و خودش به صورت فرشته اي به نام شاهزاده دنيا (Metatron) درآمد؛ فرشته اي با گوتني از آتش، مژگاني از نور و چشماني از مشعلهاي برافروخته.
کتاب ديگري که در سنت عرفان مرکبه جاي مي گيرد، مکاشفات ابراهيم (4) است. اين اثر گزارشي است از اين که چگونه ابراهيم به خود مرکبه صعود کرد و صداي خدا را شنيد که به او دستور مي دهد که بيشتر صعود کند.
ادبيات عرفاي مرکبه وسيع است، اما اکثر آن هنوز منتشر نشده و تنها بخشي اندک از آن ترجمه شده است. اگر کار طبع و نشر اين ادبيات به پايان رسد دانش ما از عرفان يهود وسعت خواهد يافت. (5)
ب) ادبيات قباله
1) کتاب آفرينش (Sefer Yetsirah)
بسياري از پيروان قباله اين کتاب را سنگ بناي مکتب خود تلقي مي کنند، که بدون آن نمي توان به رازهاي مکتب قباله پي برد. کتاب آفرينش يکي از کتابهايي است که از - Maaseh Bereshith روش باطني اي که به نظريه هاي مربوط به پيدايش جهان و جهانشناسي مي پردازد- سر زد. سنت کهن خاخامي مي دانست که چنين اطلاعاتي براي عوام نيست و کمال مطلوب آن است که اين اطلاعات از استاد به شاگرد، به صورت شفاهي، منتقل شود. اين ممنوعيت درباره کتاب آفرينش اعمال شده بود، زيرا مطالب گنوسي اي که در آن بود، اگر به صورت غلط نقل مي شد، مي توانست بدعت آميز باشد.
زمان نوشته شدن مکتوباتي را که شامل سفر يصيرا (کتاب آفرينش) هستند، بين قرن سوم و ششم ميلادي دانسته اند. کتاب آفرينش فقط شش فصل دارد؛ و حتي در کاملترين چاپها هم بيش از 1600 کلمه نيست.
آموزه اي که در آن شرح داده مي شود بر ابراهيم ظاهر شد. پس از آن که او سرشت وحي و انکشاف الهي را دريافت، آن را مکتوب کرد. آن گاه بود که خدا خود را بر وي آشکار کرد؛ و با او پيمان بست. سنت خاخامي روايت ديگري دارد: ابراهيم وحي و انکشاف الهي را ننوشت، بلکه به صورت شفاهي آن را به پسرانش منتقل کرد. فصل آخر کتاب آفرينش صريحا نشان مي دهد که به وجود آمدن اين کتاب در نتيجه تجربه اي کشف و شهودي بوده است.
قسمت اول اين کشف و شهود دو بخشي مربوط به ده سفيرا يا ده شماره است؛ حال آن که قسمت دوم مربوط به ايجاد الفباي عبري به عنوان وسيله اي الهي براي آفرينش است، که اساس همه چيز است. پژوهشگر بايد اين واقعيت را دريابد که کتاب آفرينش به هيچ وجه معرف همه آموزه هاي قباله نيست. در آن هيچ اشاره اي به اصول عمده ديگر مکتب قباله، يعني ,En- Sof آدم کادمون (6) يا شخينا (7) نشده است. دقيقتر بگوييم: حتي شامل اشاره به سفيراها، به معناي کامل آن نيست. آنچه در فصل اول آن آمده، بحثي است درباره به کار بردن اعداد، يا آنچه به کار بردن عدد سفيراها شناخته شده است. هيچ اشاره اي به نظام وسيع معاني عرفاني اي که در بسط کامل آموزه سفيروث ظهور کرد نيست.
2) زهر يا کتاب شکوه و عظمت (SeferHa- Zohar)
عنوان کامل اين کتاب، سفرها زهر است، که به کتاب شکوه و عظمت ترجمه مي شود. اين کتاب متني معتبر و قابل وثوق است. از لحاظ اهميت، طي قرون بسياري در کنار تلمود و کتاب مقدس جاي داشت؛ و تنها متن قباله اي بود که اين مقام را از طرف جماعت خاخامي کسب کرد. پژوهش درباره درستي انتساب اين کتاب به نويسنده آن، توفيق يا انتحال آن، در قرون متوالي دستمايه بحث عالمان بوده است، اما امروزه کاملا روشن است که نويسنده اين اثر ماندگار و شگفت آور همان موسي لئوني قباله گراي اسپانيايي است که ابتدا نسخه هايي از آن را در گودالاجارا (8) بين 1280 تا 1290م منتشر کرد. او مدعي شد که اين کتاب معرف نوشته هاي خاخام شمعون بار يوحاي، (9) که در قرن دوم ميلادي مي زيست، است. اين کتاب تفسيري بر اسفار خمسه موسي است. از اين رو، آن را ميدراش خاخام شمعون بار يوحاي مي دانند.
چاپهاي منتشر شده زهر مشتمل بر 2500 صفحه اند؛ و پس از تحقيقات شولم، به کتابها و بخشهاي ذيل تقسيم شده است:
1. بخش بزرگي که بدون عنوان است؛ مشتمل بر تفسيرهايي بر قطعاتي از تورات.
2. کتاب اخفا (يا: کتاب راز مخفي). اين بخش در اصل فقط شش صفحه است و مربوط به تجلي Macroprosopus (سيماي عظيم تر) است، که به عنوان رمز هماهنگي پس از برقراري تعادل در جهان به وجود مي آيد. اين ماکروپروسوپوس هميشه مخفي است، اما خود را گسترش مي دهد تا ميکروپروسوپوس (Microprosopus) يا سيماي کوچکتر را ببار آورد که، توسط يهوه شناخته مي شود.
3. مجمع بزرگتر. اين بخش شرط و بسط مندرجات فصل قبل و گزارش مباحثي است که خاخام شمعون بار يوحاي با جمعي از شاگردانش داشته است. بيشتر اين قسمت به توصيف چهره هاي ماکروپروسوپوس مي پردازد. هيجان وجدآميزي که به دليل انکشافهاي الهي خاخام شمعون به وجود مي آيد، فزوني مي گيرد؛ تا جايي که سرانجام به ما گفته مي شود که سه تن از شاگردانش در جذبه وجدآميز جان مي سپارند.
4. مجمع کوچکتر. اين بخش يک دوره تکرار رئوس مطالب مجمع بزرگتر است، با نظرپردازي بيشتر درباره سفيراها. در اين زمان است که خود خاخام شمعون در جذبه اي وجدآميز مي ميرد؛ و شش شاگرد بر جاي مي گذارد که زنده مي مانند تا مکاشفات الهي او را ثبت کنند.
5. مجمع پيش از سخنراني درباره تورات. اين بخش توضيحي درباره وجوه عرفاني عبادت است.
6. هخالوت يا قصرهاي نور. اين بخش توصيفي از ساختار هفت تالار نور در عرفان مرکبه است، که روح انسان پيش از مرگش يا به هنگام عبادت قلبي آن را درک مي کند.
7. راز رازها. اين بخش به قيافه شناسي، کف بيني و ارتباط روح با بدن مي پردازد.
8. سخنراني مرد پير. در اين بخش مردي پير، که بر الاغي سوار است، با خاخام شمعون درباره آموزه تناسخ بحث مي کند.
9. سخنراني آن کودک. در اين جا شاگرد جواني که والدينش او را نادان مي انگارند، به دستور مادرش براي دريافت دعاي خير از خاخام شمعون نزد او فرستاده مي شود. او مي رود تا فقط براي خاخام رازهاي عميق تورات را آشکار سازد.
10. رئيس مدرسه. گزارشي از سفر به درون بهشت است، که برخي از اعضاي مدرسه آن را انجام مي دهند؛ و شامل سخنراني رئيس مدرسه درباره سرنوشت روح است.
11. رازهاي تورات. شامل تفاسير رايج تمثيلي و عرفاني از قطعاتي از تورات.
12. قطعات کوچک الحاقي. بحثي عام درباره مباحث مختلف قباله اي.
13. تفسير غزل غزلهاي سليمان.
14. ميزان گنج. بحث درباره معناي سفر تثنيه.
15. اسرار حروف. اين بخش درباره حروف عرفاني اي است که نام خدا را مي سازند.
16. ميدراش عرفاني .(Midrashha- ne|elam) شامل بحثي درباره سرشت و سرنوشت روح، همراه با توضيح کلي درباره برخي)از قطعات کتاب مقدس به وسيله علم اعداد.
17. درباره کتاب روت. تفسيري بر کتاب روت.
18. چوپان با ايمان. در اين بخش خاخام را در حال بحث با چوپان با ايمان، موسي و الياس پيامبر مي يابيم. در ميان متون مکمل زهر، اين بخش بلندترين و رايجترين آنهاست. محتوايش در اصل تفسيري بر احکام نازل شده بر موسي با رگه هاي تمثيلي است.
19. افزوده هاي نوين زهر ,(Tikkune Zohar) که تفسيري بر کتاب اول تورات است.
بخشهاي اول تا هفده به دست موسي لئوني نوشته شده است؛ و دو بخش آخر، بدست فرد ديگري به زهر افزوده شده اند.
ديگر آثار عمده مکتب قباله
3) سي و دو راه حکمت
در سال 1642 يوهان استفانوس ريتانجليو (10) متني را از عبري ترجمه کرد که به راههايي مي پرداخت که توسط فيضان اصل الهي از طريق سفيراها شکل گرفته اند.
4) باغ انار
نوشته خاخام موسي قرطبي (11) که اول بار در سال 1548 در کراکو منتشر شد. اين اثر کوچک، توضيح مفصلي درباره آموزه هاي قباله مي دهد. ديگر اثر موسي قرطبي معيار والايي است که در وارسا (Warsaw) در 1883 منتشر شد. در اثر دوم، نظام نظريه سفيراها به صورت کامل مطرح شده است. متاسفانه هيچ ترجمه انگليسي از اين دو کتاب در دست نيست.
5) آتش پاک کننده
رساله اي درباره علم کيميا، که معلوم نيست محصولي عبري است يا محصول مکتب قباله مسيحي. اين کتاب نظام سفيروثها را با اصطلاحات کيمياگرانه طرح مي کند، اما احتمالا بيشتر به قصد وسيله اي تمرکز بخش به کار مي رفته تا کتاب درسي درباره کيمياگري عملي.
6) کتاب بحير (Sefer Bahir)
پيش از اتمام بررسي اجمالي آثار عمده قباله، بايد اين اثر مبهم، اما پرنفوذ، را مطمح نظر قرار دهيم. کتاب بحير شامل کهنترين نوشته هاي پيروان قباله در پرووانس (Provence) در نيمه دوم قرن دوازدهم است. اهميت اين کتاب در اين است که شامل نظريه gilgul يا تجسد دوباره است. و حلقه رابط نظريه هاي نو افلاطوني گنوستيکهاي قديم و نظريه هاي فلسفي اهل قباله قرون وسطا تلقي مي شود. کتابهاي هخالوت، سفر يصيرا (کتاب آفرينش)، سفر زهر (کتاب شکوه و عظمت) و سفر بحير، مجموعه مکتوباتي را تشکيل مي دهند که خود پيروان قباله آنها را متعلق به مکتب قباله مي دانند.
خاستگاه مکتب قباله
تفکر قباله اي دو شاخه عمده دارد: نظري و عملي. شاخه نظري فقط به کارها و آثار معنوي جهان علاقه مند است؛ و در صدد است تا بفهمد چگونه ابعاد معنوي با اين جهان ارتباط دارند. نيز مي خواهد روشن کند که چگونه انسان مي تواند جايگاهي در هر دو قلمرو (مادي و معنوي) بيابد. شاخه عملي علاقه مند به پيروزي قواي جهان معنوي به منظور ضبط و مهار جادويي است. انسان مي تواند با به کارگيري اسماي الهي و قواي فرشتگان، همه طبيعت و قواي آن راضبط و مهار کند. قباله عملي، جادوي اروپاي غربي را در قرون وسطا سخت تحت تاثير قرارداد.
ريشه هاي اين دو شاخه قباله را مي توان در گذشته در دو مکتب فعال عرفاني دنبال کرد: 1. مکتبي که علاقه مند به تاريخ آفرينش است؛ 2. مکتبي که متمرکز بر تاريخ تخت ارابه الهي است.
دومي، عمدتا مربوط به ستايش عرفاني تخت ارابه خداست؛ به همان صورتي که در فصل اول سفر تکوين وصف شده است. اين آموزه ها در دوره تلمودي (135 ق.م. - 1050 م.) به دقت حفظ شدند؛ تا مبادا بر غير سالکان آشکار شوند، که اگر چنين مي شد، به سوء تفاهماتي مي انجاميد که نتيجه اي جز بدعت نداشت. گفته اند که خاخام يوحانان بن زکاي (12) پدر عرفان مرکبه است؛ و خاخام آکيبه پدر عرفان تاريخ آفرينش .(Maaseh Bereshith)
آيين قباله عملي (Practical Kabbalism)
و بالاي فلکي که بر سر آنها بود شباهت تختي مثل صورت ياقوت کبود بود و بر آن شباهت تخت شباهتي مثل صورت انسان بر فوق آن بود... اين منظر شباهت جلال يهوه بود، چون آن را ديدم، به روي خود در افتادم و آواز قائلي را شنيدم. (حزقيال نبي، باب اول، آيات 26 تا 28). اين قطعه از کتاب مقدس، به عنوان اساس يا مدار اولين و بلندترين مرحله عرفان يهودي (عرفان مرکبه) به کار رفت، که تقريبا دوره 100ق.م تا 1000م را در برمي گيرد.
اصطلاح مرکبه، يعني تخت ارابه الهي، ما را به ارابه رؤياي حزقيال ارجاع مي دهد. عارف مرکبه، يا همان گونه که گاهي مي گويند، راکب مرکبه فقط يک غرض دارد: ورود به جهان تخت مرکبه. اما اين کار آساني نيست، زيرا عابد نه تنها بايد از هفت آسمان عبور کند تا به انتهاي آن برسد، بلکه بايد از هفت هخال (تالار يا عمارت آسماني) نيز بگذرد، پيش از آن که به خود مرکبه در هفتمين و آخرين هخال برسد. آمادگي براي اين سفر، آسانترين فنون شمن گرايانه، مثل روزه و ذکر و دعا، بود. راکب مرکبه هنگامي که به حالتي از جذبه مي رسيد، بايد روحش را به بالاها - و طبق عرفان مرکبه متاخر به پايينها - بفرستد تا به پوشش دربرگيرنده مرکبه رخنه کند. عارف براي محافظت از خود در مقابل شياطين و ارواح شروري که در هر مرحله سعي مي کنند او را نابود کنند، بايد قبلا طلسمها، نشانها و وردهاي جادويي را آماده کرده باشد. هر عبور موفقي از يکي از هفت قصر باز، مقتضي تدابير جادويي بيشتري است؛ و عارف بايد در دست، يا در حافظه، وردهاي بسيار مشکل و طولاني داشته باشد تا سلامت خود را تضمين کند.
در سرتاسر اين تجربه، مرگ او را تهديد مي کند. در يک جا بايد بدون پا در فضا بايستد. دروازه باناني که جلو هر قصري خواهد ديد، موجوداتي عظيم الجثه اي هستند؛ بلندتر از کوهها، با نورهايي که از چشمانشان ساطع است، گلوله هاي آتشين از دهانشان مي بارد، اسبهايشان که شبيه اژدهايند با نوشيدن رودخانه هاي آتش سير مي شوند. در مقابل اين موجودات بود که عارف مي بايد تعويذها، مهرها و کلمات رمزي نزد خود داشته باشد.
اکثر مناسک جادويي قباله متاخر، ريشه در اين عرفان کهن داشت. عرفان مرکبه ساده ترين شکل عرفان يهودي است؛ و صرفا عرفان وجدآميز است. عارف در جست وجوي چيزي بيش از ديدن مرکبه نيست. در اين عرفان، هيچ بيان عقيدتي صريحي وراي گزارشهايي از سفرهايشان به درون آسمانها، که حاصل تجربه است، وجود ندارد؛ و کمترين اشاره اي به نظام گسترده اي وراي نظام شمنيزم ساده و درهم تافتگي بعدي آن با جادو ديده نمي شود. راکب مرکبه سعي نمي کند فراتر از ملکوت تخت را ببيند يا از سرشت و منشا آن جويا شود. ورود موفق به عميق ترين قلمروهاي هفتمين هخال براي بسط يا کمال معنوي عابد آشکارا سودمند بود، اما درباره سرشت دقيق استحاله اي که راکب مرکبه دستخوش آن مي شود، هيچ ذکري ميان نيامده است.
هيچ فرد با انصافي نمي تواند به ظرايف و لطايف عرفان يهودي متاخر اشاره کند و بگويد که اين مکتب عرفاني (عرفان مرکبه) حادثه کوچکي در تاريخ عرفان يهود بوده است. اين مردان که خود را بي پروا در آتش جهان افکندند، جز در طلب تجربه الوهيت با همه شکوهش نبودند و نمونه هاي شجاعانه اي گشتند که سرمشق عرفاي بعدي شدند. شايد تفکر مرکبه فاقد نظريه هاي فلسفي يا فرجام شناسانه باشد، اما خالي از معرفت به عشق خدا نيست، که مانند ريسماني از آتش در کالبد قباله متاخر در حرکت است. اين که نزديک به هزار سال مرداني راضي بودند که براي دليل ظاهرا ساده اي، مثل تصديق، بخش کوچکي از متن مقدس تمامي زندگي و تفکرشان را به مخاطره بيندازند، بر نياز انسان به داشتن گواهي بر الوهيت تاکيد دارد.
شاخه عملي قباله خارج از سنت عرفاني سالکان مرکبه و دلمشغولي شان با فرشته شناسي، طلسمها، وردهاي جادويي، و بدون اشاره به پوشيدن يا درآوردن شعايري خرقه هاي مقدس، به وجود آمد.
بنابر نظر اليعاذرورمي (14) (1238- 1165)، يکي از قديمي ترين پيروان قباله آلمان، ادبيات قباله عملي در 917 ميلادي به دست دانشمندي بابلي، به نام آرون بن شموئيل، (15) به ايتاليا معرفي شد. او پس از ورود به خانواده اهل علم و دين کالونيموس (16) دانش عرفاني اش را به آنان منتقل کرد. هنگامي که آنان در 917 ميلادي به راين لند رفتند، برخي از آنان آنچه اکنون مکتب قباله آلمان شناخته مي شود، بنياد نهادند؛ و برخي ديگر حسيديم (17) کهن را. تا زمام اليعاذرورمي، آموزه عرفاني اي که توسط آرون بن شموئيل منتقل شده بود، ملک طلق خصوصي خانواده کالونيموس تلقي مي شد. يهودا ها - حسيد زاهد (18) (متوفي 1217)، عضو خانواده کالونيموس بود، که شاگردش اليعاذر را به اظهار آموزه منقول و مکتوب قباله عملي به شمار بيشتري از شنوندگان سوق داد.
شاخه آلماني مکتب قباله، يا قباله عملي، طبيعتا وجدآميز بود؛ و دعا را به منزله وسيله ابتدايي به کار مي برد، و آن را با تمرکز و تامل تکميل مي کرد، و با مناسک جادويي زينتش مي داد. بايد به خاطر داشت که اين شاخه از مکتب قباله در عرفان مرکبه ريشه دارد؛ و بسياري از نمادپردازيها و نظريه هايش را مستقيما از آن سنت گرفته است. تفاوت مهم عرفان مرکبه و قباله عملي در اين است که دومي علاقه اي به عروج به تخت الهي ندارد، مگر در عبادت. اثر جادويي کلمه در اين عرفان سبقت مي گيرد. عارف مرکبه فقط علاقه مند به وردهاي ثابت نيست، بلکه به جاي آن از سر صرافت طبع احساساتش را به هنگام جذبه بيان مي کند. مسلما وردهاي جادويي بايد آموخته شوند و از حفظ تکرار شوند، اما چنين اعمالي به مقصد عمده تمرکز بر خود تخت الهي ورد مي رسانند.
مکتب قباله در آلمان، يا حسيديم متقدم، تلاشي براي دادن تفسير و تمرکزي نوين به سنت مرکبه بود. آموزه هاي اساسي اين مکتب آلماني عرفان را مي توان سه نظريه دانست:
1. اولين عنصر در تفکر آنان اين انديشه بود که خدا بسيار والاتر از آن است که ذهن بشري بتواند او را درک کند. تقدس و عظمت او بي نهايت است و فقط مي توان آن را با حضوري از خدا، که در همه چيز پنهان است، دريافت. اما از آن جا که او بايد براي فرشتگان و مرداني که آگاهي ثابتي از حضور خدا يافته اند قابل رؤيت باشد، به جلالش اجازه داد تا به صورت آتشي الهي يا نوري درآيد که فقط پيامبران يا عرفا مي توانند آن را بشناسند. اين شکوه و عظمت کوود (Kavod) ناميده مي شود و عرفاي اين دوره خود آن را آفريننده نمي دانند، بلکه آن را اولين مخلوق، يعني شخينا، مي دانند.
عارف که نمي تواند مستقيما به خود خدا تقرب حاصل کند، مي تواند خود را با شکوه و عظمت او متحد سازد. چشمگيرترين نقطه اين نظريه آن است که کوود دو وجهي است: يک وجه آن غيرقابل رؤيت، و وجه ديگر قابل رؤيت يا دروني است، که عقيده بر اين است که در همه مخلوقات حاضر است، اما بدون شکل؛ و فقط به صورت يک صدا وجود دارد.
2. عنصر دوم در مکتب قباله آلمان توصيف چهره اي است که عقيده دارند بر روي تخت ارابه عرفاي مرکبه جاي مي گيرد؛ يعني فرشته بالدار (19) . اين فرشته بالدار فيضان شکوه قابل رؤيت خدا، يعني شخينا، است، که شعله آن خدا را دربرگرفته، و نه تنها باعث پديد آمدن اين فرشته بالدار و تختي که برروي آن مي نشيند شده است، بلکه باعث آفريده شدن ارواح انساني گشته است. واهب الصور، از استحاله اين فرشته بالدار به شکلي انساني، نمونه انسان را بر صورت خدا ساخت.
3. عرفاي آلماني عقيده داشتند که چهار جهان يا قلمرو هست: قلمرو شکوه و عظمت خدا؛ قلمرو فرشتگان؛ قلمرو ارواح حيوانات؛ و قلمرو ارواح اهل تعقل (انسانها).
عارف تنها وقتي مي تواند از اين لذتهاي معنوي بهره ببرد که حياتي سرشار از تقدس و تواضع داشته باشد؛ و زندگي اش را در مسير از خود گذشتگي و نوعدوستي سوق دهد. وظايفش در برابر خدا، هيچ وقت مانع انجام وظايفش در برابر اجتماع نشود. به دليل اين ارتباط با کوود، انسان بيشتر مسئول نيازهاي معنوي همنوعان خود است. پويايي اين شاخه از عرفان يهودي تا حدود 1150- 1250 دوام آورد.
قباله نظري (Speculative Kabbalism)
ريشه هاي اين مکتب در بابل است، اما جرقه اي که منجر به ظهور آن شد، کتاب آفرينش (سفر يصيرا) بود. کتب ديگري نيز بودند که از نظر قباله گروان اهميت داشتند، اما تاثير هيچ يک از آنها مانند اين يکي پويا نبود. در قرن دوازدهم، پرووانس، محل تولد اين شاخه از مسلک قباله بود که در قرن چهاردهم در اسپانيا به اوج شکوفايي خود رسيد.
در حالي که يهوديان آلمان در کاربرد عملي عرفانشان در واقع در جست وجوي پناهگاهي از شر ظلم و ستم و بندگي اي که از آن رنج مي بردند بودند، يهوديان پرووانس و اسپانيا در اين دوره کمتر تحت فشار بودند و بهتر مي توانستند از نعمات نظرپردازي بهره ببرند. آنان نيازي نداشتند که براي تغيير وضعشان متوسل به فنون وجدآميز و طلسمات گوناگون شوند.
تحقيقات نوين، مشکل مهمي در پيگيري ريشه هاي قباله نظري در پرووانس دارد. آنچه دانسته شده، محدود و مبهم است. قباله سنتي، اسحاق کور (20) را مبتکر قباله نظري مي داند. آنچه به يقين دانسته شده، اين است که کهنترين محصول ادبي قباله نظري، اثري بود تحت عنوان رساله درباره فيضان، نوشته يعقوب ها - نظير (21) در حدود آغاز قرن دوازدهم. در زمان ظهور اين کتاب، قباله مطلبي عمومي و همگاني نبود. فقطخواص به آموزه هاي سري آن دسترس داشتند. آموزه چهار جهان را نيز رساله درباره فيضان به اين مايه اندک افزود؛ چهار جهاني که خدا از طريق آنها خود را آشکار مي کند. اين آموزه در رساله درباره فيضان بسيار ساده مطرح شده است، اما بعدها قباله گروان متاخر، شاخ و برگهاي پيچيده اي بدان افزودند. به دليل نقش مبنايي اين نظر در تفکر قباله اي، در اين جا به معرفي آن به صورتي که امروزه درک مي شود مي پردازيم.
پيروان قباله علت تجلي جهان ماده را فعاليت فيضاني خدا مي دانند. اين مادي شدن در چهار مرحله يا جهان، به صورت همزمان، رخ داد. جهان اول atsiluth خوانده مي شود. جهان فيضان که در آن خدا خود را به صورت مثل اعلي (نمونه هاي برين) آشکار مي کند. در اين جهان اول است که سفيراها اساسا خود را ظاهر مي سازند و در آن سکنا دارند. درست همان گونه که نظام سفيراها همچون روندي که به صورت ابدي در خدا جريان دارد شرح داده شد، نيز بايد اين چهار جهان، تا آن جا که مادي شدن فعاليت خداست، به صورت روندي که در درون او رخ مي دهند تلقي شود. جهان اول نمايانگر شکل اول فعاليت نهاني خداست؛ تشعشع نوري از قدرت لايزالش به صورت ايده يا مثل اعلي که بعدا الگوهايي براي همه چيز در جهان خواهند شد. در همين جهان است که اتحاد خدا و شخينايش، وجه مؤنث ذات خدا، رخ مي دهد. سه جهان بعدي در واقع ثمره اتحاد آنهاست. جهان اول نامش atsiluth را از فعل عبري در سفر اعداد، باب 11، آيه 17 مي گيرد: ... و از روحي که بر تو است گرفته، بر ايشان خواهم نهاد.
جهان دوم beriah خوانده مي شود. جهان آفرينش که در آن مرکبه از فيضانات انوار سفيراها، که از جهان اول جاري مي شود، شکل مي گيرد. اين جا ارواح پاک پرهيزگاران واقعي و والامرتبه ترين طبقات فرشتگان جهان سکنا دارند. هنگامي که فيضان شخيناي بي تعين از بالا به اين جهان نفوذ و رسوخ مي کند، اين فرشتگان اند که از سر وجد و سرور دور نور او جمع مي شوند تا بدنشان را شکل دهد. نام اين جهان، و نام دو جهان بعدي، از سه فعل عبري در کتاب اشعياء، باب 43، آيه 7، گرفته شده است: يعني هر که را به اسم من ناميده شود و او را به جهت جلال خويش آفريده و او را مصور نموده و ساخته باشم.
جهان سوم yetsirah ناميده مي شود. جهان شکل و صورت و جايگاه ده گروه از فرشتگان ملا اعلي. اين فرشتگان تحت رياست (Metatron) امير جهان يا فرشته حضور [الهي]اند. نام اين فرشته در هيچ جاي عهد عتيق يافت نمي شود، ولي خاخامها به ما مي گويند او کسي است که اين قطعه از سفر خروج، باب 23، آيات 20و21 درباره اوست: اينک من فرشته اي پيش روي تو مي فرستم تا تو را در راه محافظت نموده، بدان مکاني که مهيا کرده ام برساند. از او برحذر باش و آواز او را بشنو و از او تمرد منما، زيرا گناهان شما را نخواهد آمرزيد، چون که نام من در اوست.
خاخامها به ما مي گويند نامي که در اين فرشته است shaddai (قادر مطلق) است؛ و چون ارزش عددي اش، در علم حروف و اعداد، يعني 314، متناظر است با ارزش عددي حروف عبري اي که نام متاترون را مي سازد، اين همان فرشته اي است که فرستاده شده تا جهان را نظام بخشد.
سنت به ما مي گويد اين فرشته در اصل همان انسان پرهيزگار، يعني اخنوخ، بوده است؛ همو که پس از مرگش به بالاترين طبقه در ميان فرشتگان رفعت يافت. چشمانش به مشعل و مژگانش به نور و رگهايش به آتش و جسمش به شعله درخشان مبدل گشت. خدا او را در کنار تخت جلالش جاي داد؛ تختي که اخنوخ تا اين زمان حافظ آن است. اين تخت در جهان دوم (beriah) جاي دارد. و جهاني که او به نگهباني در آن مي ايستد، در جايي است که هخال ها؛ هستند، هفت راهرو آسماني، که عرفاي مرکبه بايد در تلاش براي وصول به تخت خدا از آن عبور کنند.
هر يک از جهانهاي قبلي، به همان ميزان که فيضان اصلي به هنگام شکل دادنشان ناخالصتر مي شود، ميزان کيفيت هر يک از آنها کمتر مي شود. در نتيجه، ناپاکيهاي حاصل از اين نور جمع مي شود تا جهان چهارم را شکل دهد، که جهان ماده، همان جهان طبيعت و وجود انساني است. نام اين جهان asiyah است. اين اصطلاح به جهان ساختن ترجمه مي شود. در اين جهان آخر است که شخينا در تبعيد زندگي مي کند و در ميان انسانها و ارواح شروري که همواره بر سر روح انسانها با هم نزاع دارند به سر مي برد.
مطلب شاخص ديگر در اين آموزه، فيضان تورات به عنوان آلت آفرينش است. اهل قباله گمان مي کنند که اين کتاب ارگانيزمي زنده است و نظام و ساختار آن در جهان مخلوق منعکس شده است. همه چيز نمونه اصلي اش را در تورات دارد: ظهور اين نظام الهي در بسط و خفاي اين چهار جهان نيز نهفته است.
در آغاز، هنگامي که خداي پنهان ظهور خويش را از طريق تورات مکتوب و منقول ملاحظه کرد، همه امکانات زباني در سرآغاز جمع شدند. بدين شکل تورات به عنوان توالي همه ترکيبها و تقديم و تاخيرهاي ممکن حروف الفباي عبري به وجود آمد. در اين نظام ظاهرا آشفته است که تورات از جهان ,atsiluth جهان فيضان الهي، پديد آمد.
در جهان دوم، جهان آفرينش، آن حروف مرکب که در جهان اول بودند و به بهترين وجه نمايانگر اسماي الهي بودند، انتخاب شدند و در کنار آن ارواح پرهيزگاري که در آنجا سکنا دارند، قرار گرفتند.
اسما و قواي فرشته آساي جهان سوم، جهان تشکل، تورات را در شکل سوم غير مادي و نامرئي اش مي سازد. تا اين زمان، کلمات اين کتاب چيزي جز بافتي در هم پيچيده از فيضانات نيست، که فقط براي عرفا و استاداني که قابليت دستيابي به آن را فراتر از محدوديتهاي خود دارند، قابل حصول است.
فقط در جهان چهارم، جهان ساختن (asiyah) است که تورات آن مي شود که ما مي شناسيم.
آدم و چهار جهان
آدم نيز در اين طرح از چهار جهان جاي مي گيرد. در جهان اول او را انسان آسماني بالاتر مي يابيم؛ نمونه اعلاي همه اشکال و نمونه اعلاي خود انسان. جهان دوم آدم را همان گونه که اول بار در سفر تکوين ظاهر مي شود مي نماياند: باب اول، آيه 27: پس خدا آدم را به صورت خود آفريد؛ او را به صورت خدا آفريد. جهان سوم شامل باغ عدن است؛ وقتي که جامه اي از نور بجاي گوشت و پوست در بردارد. آدم اين سه جهان دو جنسي بود. آدم جهان چهارم آدمي است که اخراج و تبعيد مي شود. آدمي ساخته شده از پوست و گوشت که اکنون مي تواند توليد مثل کند، چون ديگر دو جنسي نيست. اين چهار آدمي که در چهار جهان شرح داده شد، انسان جهاني را مي سازد .(animus mundi) در اين منظر، مغزش در جهان اول، قلبش در جهان دوم، نفسش در جهان سوم، و آلات تناسلي اش در جهان چهارم جاي دارد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید