سرزمين مقدّس فلسطين يا همراه بخشي از شام يا همه منطقه شامات، مهد پيامبران و سرزمين موعود بنياسرائيل
همه مناطق کره زمين از جهت انتساب به آفريدگارشان از صبغهاي قدسي برخوردارند. (عنکبوت/29، 56؛ فصلت/41، 10) با اين حال، در قرآن فقط يک سرزمين را مقدّس دانسته (مائده/5، 21؛ طه/20، 12؛ نازعات/79، 16)، و مناطق گوناگون آن، مبارک خوانده شده است[1] (اعراف/7، 137؛ اسراء/17، 1؛ انبياء/21، 71 و 81؛ قصص/28، 30؛ سبأ/34، 18)؛ البتّه صفت مبارک در يک مورد ديگر نيز براي کعبه بهکار رفته است (آلعمران/3، 96). واژه «طور» (طه/20،80؛ مؤمنون/23، 20؛ تين/95، 2) و گاه، ارض با الف و لام عهد (اسراء/17، 104)، به سرزمين مورد نظر اشاره دارند. اين سرزمين در قرآن به «مُبَوَّاَ صِدق» بهمعناي جايگاه صدق و راستي (يونس/10، 93) و «رَبوَة ذاتِ قَرار و مَعين» بهمعناي سرزمين مرتفع داراي امنيّت و داراي آب (مؤمنون/23، 50) نيز وصف شده است.
تاريخچه:
سابقه اين سرزمين به پيش از هجرت ابراهيم به آن بازميگردد و از ديرباز به سرزمين کنعانيان معروف بوده است.[2] برخي نيز از نگاه اسطورهاي، سابقه آن را به آغاز ظهور بشر در زمين بازگرداندهاند.[3] اورشليم در نقش نمادي از تمام آن سرزمين مقدّس، از مهمترين مناطق آن بهشمار ميرود که نخستين اثر باستاني آن به قرن19 و سپس 14 قبل از ميلاد بازميگردد.[4] اين شهر در کتاب مقدّس، به نامهاي يبوس،[5] اريئيل،[6]شهر نيکي و عدالت و امان،[7] شهر پاکي،[8] شهر مقدّس،[9] عروس خداوند،[10] سرزمين مقدّس،[11] ارض موعود،[12] و سرزمين اسرائيل[13] يادده است. بيتالمقدّس، در طول تاريخ، ساکنان گوناگوني را به خود ديده است؛ کنعانيان، حثّيان، يبوسيان، اموريان[14] عبرانيان (يهود) و سرانجام عربها هريک در دورهاي به آن رويآوردهاند.
برخي، وعدههاي کتاب مقدّس درباره مالکيّت اين سرزمين را دستآويزي براي برخي يهوديان افراطي موسوم به صهيونيستها، جهت کسب مشروعيّت سلطه بر آن سرزمين ميدانند که بر اثر آن (وموقعيّت راهبردي فلسطين در خاورميانه) موضوع سرزمين مقدّس، صبغه سياسي شديدي يافته و نزاعهاي درون طايفهاي و بين الادياني فراواني را پديد آورده است.[15] فراتر از نگاه غيرمذهبي و سکولار رايج در جهان امروز که مشروعيّت اينگونه مالکيّتها را پذيرا نيست، آنچه از نگاه مطالعات تاريخي و کشفيّات باستانشناسي و نيز گزارشهاي عهدعتيق مسلّم است، سرزمين مقدّس در اصل از آن اقوام بومي ديگري (معروف به کنعانيان بيشتر از نژاد سامي و برخي از آنها از قبايل عرب شبه جزيره عربستان) غير از بنياسرائيل بوده[16] و فقط در دورهاي متأخّر در حدود 1000 قبل از ميلاد به مرکز حکومت يهود تبديل شده که آن نيز مدّت زمان بسياري نپاييده و اين حکومت فقط در زمان داوود و سليمان بهطور مستقل وجود داشته و در دورههاي بعد بر اثر حملات فرعونهاي مصر، آشوريان، بابليان، مقدونيان و روميان، همواره مستعمره قدرتي بيگانه بوده و سرانجام در دوره تيتوس و آدريانوس رومي به کلّي محو و نابود شده است و يهوديان براي هميشه از آن به نقاط گوناگون جهان کوچکردهاند.
افزون بر آن در دوره حضور يهوديان نيز نزاعهاي مستمري ميان ايشان و اقوام بومي آن سرزمين گزارش شده است.[17] نزاعهاي مستمر مذهبي بر سر اين سرزمين، بيشتر ميان يهوديان و مسيحيان در يک دوره، و مسيحيان و مسلمانان در دوره ديگر (طي کشورگشاييهاي اسلامي و سپس جنگهاي صليبي) جريان داشته و هيچ گاه جز در عصر حاضر، نزاعي ميان مسلمانان و يهوديان بر سر حاکميّت اين سرزمين وجود نداشته است.[18] در اين ميان، انگيزههاي صرفاً سياسي ـ استعماري و غير مذهبي از سوي گروهي از يهوديان افراطي بهطور مشهود به چشم ميخورد که يهوديان مذهبي بسياري با آن مخالفت کردهاند. وعدهها و بهطور کلّي پيام کتاب مقدّس از نگاه بسياري از متألّهان يهود درباره آرمان اخلاقي و سنّت معنوي پيامبران بنياسرائيل و نه انديشهاي صرفاً نژادپرستانه و ملّت محور بوده و به ضرورت اتّحاد مردم يهود با خداي پيامبرانشان اشاره دارد. تقدّس اين سرزمين از نگاه پيامبران يهود، نه از خاک و نژاد آن، بلکه از وحدت مردم آن با خداوند نشأت ميگيرد که مالکيّت الهي بر آن نيز تابعي از اين اصل است. احساس تعارض جدّي ميان سنّت معنوي پيامبران يهود با تشکيل دولتي سياسي در فلسطين که مستلزم جنگ و خونريزي و اختلاف اديان و مذاهب توحيدي است، از سوي بسياري از شخصيّتهاي مذهبي، سياسي و علمي يهود چون مارتين بوبر، به صراحت ابراز شده و همچنان از سوي برخي محافل مذهبي يهود دنبالميشود.[19]
تقدّس اين سرزمين نزد پيروان هر يک از سه دين ابراهيمي معتبر است.[20] آثار و بناهاي مذهبي فراواني در اين سرزمين براي هر يک از پيروان اين سه دين وجود دارد که ديوار ندبه براي يهوديان، کليساي قيامت براي مسيحيان و مسجدالاقصي براي مسلمانان از اهمّ آنها بوده و تداعيگر خاطرههاي مذهبي هر يک از آن ديانتها هستند.[21] روايات بسياري درباره برتري بيتالمقدّس در منابع اسلامي آمده[22] و کتابهاي بسياري نيز به اين منظور نگاشته شده که تعداد آنها بنا به کتابشناسي يکي از معاصران به بيشاز پنجاه مورد ميرسد.[23] روايات فراواني نيز درباره برتري همه سرزمين شام در دست است[24] که باتوجّه به وجود انگيزه براي جعل اينگونه فضايل از سوي بنياميّه، درباره بسياري از آنها ترديد جدّي وجود دارد.[25] وجه قداست و مبارک بودن آن سرزمين از هر دو جهت ديني و دنيايي گزارش شده است. آن سرزمين پرنعمت، آب فراوان و زمين حاصلخيز داشته[26] و مهد پيامبران،[27] محلّ نزول وحي،[28] معبد عابدان و مسکن صالحان،[29] مسکن يعقوب و اسحاق و يوسف[30] و محلّ دفن ابراهيم[31] بوده و مردم آن در برهههاي متعدّدي از تاريخ، سردمدار توحيد و مبارزه با شرک و مظاهر آنبودهاند.[32]
اختلاف نظرهايي در تعيين حدود اين سرزمين وجود دارد. محدوده اين سرزمين در دورههاي گوناگون حضور يهود در آن، همواره متغيّر بوده است؛[33] امّا در تورات، مرزهاي کاملاً مشخصّي براي سرزمين موعود بنياسراييل معيّنشده[34] که در برخي تفاسير نيز منعکس شده است.[35] با اين حال، عموم مفسّران و مورّخان اسلامي که قداست آن را فراتر از جريان مالکيّت بنياسرائيل بر آن مينگرند، با توجّه به آيات گوناگون قرآن نظريّات متعدّدي درباره حدود آن ارائه دادهاند که ميتوان آنها را سه دسته کرد سرتاسر زمين شام،[36] از مصر تا فرات،[37] بخشهايي از فلسطين و شام،[38] مصر و شام،[39] فلسطين.[40] گويا مرکز اين سرزمين مقدّس، همان اورشليم يا بيتالمقدس و طور سينا، محلّ ملاقات موسي با خدا بوده؛ سپس قداست آن به مناطق اطراف نيز به مناسبتهاي گوناگوني که براي پيامبران ابراهيمي رخ داده، تسري يافته است. برخي از اين مناسبتها در دعاي سمات يادشدهاند؛[41] بنابراين، همه منطقه شامات از آن روي که مهد پيامبران و محلّ ظهور و گسترش اديان الهي بوده است، مقدّس شمرده ميشود[42] و هر يک از ماجراهاي قرآني درباره اين سرزمين، به منطقهاي از آن مربوط ميگردد.
يادکردهاي سرزمين مقدّس در قرآن:
1. نخستين ياد از اين سرزمين بهطور هماهنگ در قرآن و تورات به ماجراي هجرت ابراهيم از بابل مربوط ميشود. ابراهيم به همراه لوط پس از ماجراهايي که در بابل برايش رخ داد، بهسوي سرزميني به راه افتاد که از سوي خداوند، مبارک شناسانده شده است: «ونَجّينـهُ و لوطـًا إِلَي الأَرضِ الَّتِي بـرَکنا فِيها لِلعـلَمين». (انبياء/، 71) مفسّران، اين سرزمين را فلسطين يا شام دانستهاند[43] و برکت آن را براي جهانيان از آن روي شمردهاند که شرايع آسماني و اديان الهي از آن سرزمين به ديگر نقاط جهان گسترش يافت.[44] اين محلّ در تورات، سرزمين کنعان معرّفي شده[45] و آن را در زمره سرزمينهاي ميان فرات تا نيل،[46] هديهاي ازسوي خدا به نسل ابراهيم دانسته[47] که گزارش آن در منابع اسلامي نيز راه يافته است.[48] برخي پژوهشگران معاصر در اعتبار اين دسته از گزارههاي کتاب مقدّس تشکيک کرده و آن را از اسطورههاي يهود شمردهاند؛[49]ازاينروي، يهود به آن «سرزمين مواعيد» گفتهاند.[50] گزارش نامشهوري نيز به استناد آيه «إِنّ أَوّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذِي بِبَکّةَ مُبارَکـًا و هُدي لِلعـلَمِين» (آلعمران/3، 96)، سرزمين هجرت ابراهيم را مکّه دانسته است.[51]
پس از ابراهيم، يعقوب و فرزندان وي به دنبال قدرت يافتن يوسف در مصر و پديد آمدن قحطي در کنعان، اين سرزمين را ترک گفته، بهسوي مصر روان شدند[52] تا آنکه سالها بعد موسي در بازگشت از مدين به مصر از بخشي از اين سرزمين گذر ميکند. او در منطقهاي که قرآن از آن با عنوان وادي مقدّس که احتمالاً نام آن طوي بوده[53] «فَلَمّا أَتـلـها نُودِي يـموسي إنّي أَنا رَبُّکَ فَاخلَع نَعلَيکَ إِنّکَ بِالوادِ المُقدّسِ طُوًي» (طه/20، 11ـ12)، و وادي ايمن «فَلَمّا أَتـلـهَا نودِي مِن شَـطِي الوَادِ الأَيمنِ فِيالبُقعةِ المُبـرکةِ...» (قصص/28، 30) ياد ميکند، در حال گذر بود که ماجراي سخن گفتن خداوند با وي در آن مکان رخ داد و به پيامبري بهسوي فرعون فرستاده شد. در آيه20 مؤمنون/23 و 2 تين/95 از منطقهاي به نام طور سينا يا طور سينين يادشده که به اعتقاد برخي مفسّران، همان محلّ ديدار موسي با خدا بوده است.[54] اين منطقه را نام کوهي در فلسطين يا سرزمين ميان مصر و ايله دانستهاند.[55]
موسي در ماجراي کوچ بنياسرائيل از مصر، همواره آنان را به سکونت و استقرار در زمين موهوب از سوي خدا اميد ميداد: «قالَ موسي لِقومِه استَعِينوا بِاللّهِ و اصبِروا إِنّ الأرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ ... قالوا أُوذِينا مِن قَبلِ أَن تَأتِينا و مِن بَعدِ ما جِئتَنا قالَ عَسي رَبُّکُم أَن يُهلِکَ عَدوَّکُم و يَستَخلِفَکُم فِيالأَرض...». (اعراف/7، 128ـ129) در آيات 5ـ6 قصص/28 نيز به اراده خداوند مبني بر حاکميّت بنياسرائيل در زمين، پس از استضعاف بهدست فرعونيان اشاره شده است: «ونُرِيدُ أَننَمُنَّ عَلَي الّذِينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ ونَجعَلهُم أَئِمّةً و نَجعَلهُم الورِثين و نُمکِّنَ لَهُم فِيالأَرضِ و نُرِي فِرعَونَ و هـمـنَ وجُنودَهُما مِنهُم ما کانوا يَحذَرون». مفسّران، مقصود از اين سرزمين موهوب را مصر يا عنواني عام براي هر سرزميني دانستهاند؛[56] امّا با توجّه به ديگر آيات مربوط به کوچ بنياسرائيل به نظر ميرسد که مقصود، همان سرزمين موعود در فلسطيناست.
موسي پس از خروج از مصر و نابودي فرعون، بنياسرائيل را بهسوي مشرق گسيل داشت و آنان را به فتح سرزمين مقدّس فرمان داد که خداوند از آنِ ايشان ساخته بود: «يـقَومِ ادخُلوا الأَرضَ المُقدَّسةَ الّتِي کَتبَ اللّهُ لَکُم و لاَتَرتَدّوا عَلي أَدبارِکُم فَتنقَلِبوا خـسِرين». (مائده/5، 21) بنياسرائيل از ساکنان نيرومند آن که در تفاسير به نام عمالقه معروفند،[57] هراسيده، از رفتن به آن ديار پرهيز کردند: «قالوا يـموسي إنّ فِيها قَومًا جَبّارِين و إِنّا لَننَدخُلَها حَتّي يَخرُجوا مِنها فَإِن يَخرُجوا مِنها فَإِنّا دخِلون». (مائده/5،22) برخي مفسّران، ذيل اين آيات به نقل گزارش تورات[58] مبني بر فرستادن نقباي بنياسرائيل براي تجسّس از احوال مردم آن سرزمين پرداختهاند.[59] آن 12 نقيب با مشاهده هيکل تنومند و نيروي بسيار آن مردم به هراس آمده و به رغم فرمان موسي يا پيمان بين خويش مبني بر کتمان اين خبر، آن را ميان قبايل خويش شايع کردند و بدين وسيله هراس را در دل آنها افکندند.[60] در منابع اسلامي، گزارشهاي افسانهوار[61] بسياري در وصف تنومندي و نيرومندي آن مردم و رهبرشان عوجبنعناق آمده است.[62] از ميان نقباي دوازدهگانه فقط دو نفر به نام يوشعبننون و کالببنيوفنا به آن فرمان يا پيمان وفادار ماندند. آنان مردم را به مبارزه با عمالقه تشويق کرده، پيروزي آنها را حتمي شمردند:[63] «قالَ رَجُلانِ مِنَ الّذِينَ يَخافونَ أَنعمَ اللّهُ عَليهِمَا ادخُلوا عَليهِم البابَ فَإِذا دَخلتُموهُ فَإِنّکُم غـلِبونَ و عَلَي اللّهِ فَتوکَّلوا إِن کنتُم مُؤمِنين». (مائده/5، 23) برخي، با قرائت «يخافون» بهصورت مجهول، آن دو مرد را از عمالقه شمردهاند که به موسي ايمان آورده بودند.[64] به هر روي، مردم با بياعتنايي به سفارش آن دو مرد و بنا به برخي روايات با تهديد آنها به مرگ[65] از فرمان موسي سرپيچيدند: «قالوا يـموسي إِنّا لَننَدخُلَها أَبدًا مادَاموا فِيها فَاذهَب أَنتَ و ربُّکَ فَقـتِلا إِنّا هـهُنا قـعِدون» (مائده/5، 24) و خواهان بازگشت بهسوي مصر شدند[66]: «...قالَ أَتستَبدِلونَ الّذِي هُوَ أَدني بِالّذِي هُوَ خَيرٌ اهبِطوا مِصرًا فَإِنَّ لَکُم ما سَألتُم و ضُرِبَت عَلَيهِم الذِّلّةُ والمَسکنَة...». (بقره/2، 61) موسي با دلي شکسته، شکايت قوم خود را نزد خدا برد و داوري اورا درباره ايشان طلبيد[67]: «قالَ رَبِّ إِنّي لاَأَملِکُ إلاّ نَفسِي و أَخِي فَافرُق بَينَنا و بَينَ القَومِ الفَـسِقين» (مائده/5، 25)، و بدين ترتيب، خداوند، سرگرداني 40 ساله را در بيابانهاي بين مصر و فلسطين براي آنان مقدر کرد: «قالَ فَإِنّها مُحرَّمةٌ عَليهِم أَربعِينَ سَنةً يَتِيهونَ فِيالأرضِ فَلاَ تَأسَ عَلَي القَومِ الفَـسِقين». (مائده/5،26) در روايتي غير مشهور، به عزيمت موسي به همراه ياران اندکش براي جنگ با عمالقه اشاره شده و از فتح آن سرزمين بهدست وي، خبر داده شده است؛ امّا بنا به روايات مشهور که با گزارش تورات نيز سازگار است، يوشعبننون جانشين موسي پس از پايان دوره سرگرداني به فتح آن سرزمين موفّق شد[68] و آن را ميان اسباط بنياسرائيل تقسيم کرد.[69] خداوند، پيش از فتح فلسطين به آنان فرمان داد تا هنگام ورود به آن سرزمين، عبارتي را به منظور سپاس از او و استغفار از گناهانشان بر زبان آورند؛[70] امّا آنان اين بار نيز از فرمان خداوند سرپيچيدند: «وإِذ قُلنا ادخُلوا هـذِهِ القَريةَ فکُلوا مِنها حَيثُ شِئتُم رَغدًا وادخُلوا البابَ سُجّدًا و قولوا حِطّةٌ نَغفِر لَکُم خَطـيـکُم و سَنزيدُ المُحسِنينَ فَبَدَّلَ الّذِينَ ظَلَموا قَولاً غَيرَ الّذِي قِيلَ لَهُم...». (بقره/2، 58ـ59) واقعه فتح فلسطين و سکونت يهود در آن و مناطقي از اردن و شام در آيات متعدّدي يکي از نعمتهاي بزرگ خداوند به بنياسرائيل دانسته شده است: «وأَورَثنا القَومَ الّذِينَ کانوا يُستَضعَفونَ مَشـرِقَ الأَرضِ و مَغـرِبَها الَّتِي بـرَکنا فِيها و تَمّت کَلِمَتُ رَبِّکَ الحُسنَي عَلي بَنِيإسرءِيلَ بِما صَبَروا...». (اعراف/7، 137؛ نيز يونس/10، 93؛ اسراء/17، 104) در اين آيات، ماجراي قدرت يافتن و تسلّط بنياسرائيل بر سرزمين موعود، بيدرنگ پس از ماجراي غرق فرعون آمده و در آيه59 شعراء/26 نيز به صراحت از جانشيني بنياسرائيل به جاي فرعونيان يادشده که برخي مفسّران را واداشته تا آن سرزمين را مصر بپندارند[71] که چندان قابل قبول به نظر نميرسد.[72] برخي نيز گزارش يوسيفوس، مورّخ يهودي[73] مبني بر بازگشت موسي به مصر و حکومت بر آن را تقويت کردهاند.[74] عدّهاي ديگر از تسلّط داوود و سليمان بر مصر بهصورت تأويل اين آيات يادکردهاند؛[75] امّا به نظر ميرسد با توجّه به سلطه فرعونيان بر سرزمينهاي اطرافشان، منظور از استخلاف بنياسرائيل در جاي فرعونيان، تسلّط آنها بر مستعمراتشان در فلسطين و شام و اردن باشد.[76] دانشمندان اسلامي هنگام بحث از تعارض دو فرمان خداوند مبني بر واگذاري سرزمينهاي مقدّس به بنياسرائيل و حرام شمردن آن سرزمينها برايشان (مائده/5، 21 و 26) در برابر گزارش تورات که در ملکيّت دائم يهود بر سرزمينهاي مقدّس ظهور دارد،[77] آن را به استناد برخي آيات قرآن، مالکيّتي مشروط به طاعت و بندگي خدا دانستهاند[78]: «...و يَستَخلِفکُم فِيالأَرضِ فَينظُرَ کَيفَ تَعمَلون». (اعراف/7، 129؛ ابراهيم/14، 7) خداوند در آغاز سوره اسراء نيز از سلطه اقوامي ديگر بر سرزمينهاي مقدّس براي مجازات بنياسرائيل يادکرده و از تکرار اين مجازات درصورت بدکرداري دوباره آنان خبر داده است: «وقَضَينا إِلي بَنِيإِسرءِيلَ فِي الکِتـبِ لَتُفسِدُنّ فِيالأَرضِ مَرّتَين ... فَإذا جَاءَ وَعدُ أولَـهُما بَعَثنا عَليکُم عِبادًا لَنا أُولِي بَأس شَدِيد ... ... فإِذا جَاءَ وعدُ الأَخِرةِ لِيَسُـُوا وُجوهَکُم و لِيَدخُلوا المَسجِدَ ... ... و إِن عُدتُّم عُدنا...». (اسراء/17،4ـ8)
2. ديگر يادکرد سرزمين مقدّس در قرآن به تسخير باد در دست سليمان مربوط ميشود. باد همانند برخي ديگر از پديدهها در اختيار سليمان قرار گرفته بود و او آن را در سرزمين با برکت خداوند به گردش درميآورد: «ولِسُلَيمـنَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجرِي بِأمرِه إِلَي الأَرضِ الّتِي بـرَکنا فِيها...». (انبياء/21،81) برخي مفسّران، ذيل اين آيه، گزارشي افسانهوار را از سوار شدن سليمان و يارانش بر اين پديده طبيعي ذکر کردهاند[79] که آيات قرآن گوياي آن نيست.
3. پيوستگي سرزمين سبأ به شام و فلسطين در دوره آباداني يمن از ديگر يادکردهاي سرزمين مقدّس در قرآن است. مردم سبأ در سفر بازرگاني به شام و بيتالمقدّس از روستايي به روستاي ديگر درآمده، هرگز نيازمند گذر از بيابانهاي گسترده و غيرمسکون نبودند[80]: «وجَعلنا بَينهُم و بَينَ القُرَي الَّتِي بـرَکنا فِيها قُرًي ظـهِرَةً و قَدَّرنا فِيهَا السَّيرَ سِيروا فِيها لَيالِي و أَيّامًا ءَامِنين». (سبأ/34،18) آنان چون قدر اين نعمت را ندانستند، خداوند آن را از ايشان گرفت و جاده بازرگاني آنها خراب و ناآباد شد و خود نيز پاره پاره و پراکنده شدند[81]: «فَقالوا رَبَّنا بَـعِد بَينَ أَسفارنا و ظَلَموا أَنفسَهُم فَجَعلنـهُم أَحادِيثَ و مزّقنـهُم کُلَّ مُمزَّق...». (سبأ/34، 19)
4. مفسّران، ذيل داستان عزير يا ارميا که هنگام گذر از اورشليم خراب، به ياد رستاخيز افتاد و به مرگي صد ساله فرو رفت، از سرزمين مقدّس يادکردهاند[82]: «کَالّذِي مَرَّ عَلي قَريَة ... قالَ أَنَّي يُحيي هَـذِهِ اللّهُ بَعدَ مَوتِها...». (بقره/2، 259) در آيه50 مؤمنون/23 از مأوا گزيدن عيسي و مادرش مريم در مکاني بلند و امن و داراي آب، يادشده که به بيتالمقدس يا برخي مناطق اطراف آن تفسير شده[83] و به جريان ولادت حضرت مربوط دانسته شده است.[84]
5. يادکرد ديگر سرزمين مقدّس در قرآن به ماجراي معراج پيامبر از مکّه به مسجدالاقصي در مرحله اوّل و پس از آنجا به آسمان در مرحله دوم مربوط ميشود[85]: «سُبحَـنَ الّذِي أَسرَي بِعبدِه لَيلاً مِنَ المَسجِدِالحَرامِ إِلَي المَسجِد الأَقصَا الَّذِي بَـرکنَا حَولَهُ لِنُرِيَه مِن ءَايـتِنا...». (اسراء/17،1)
عبداللهبن سلام از راويان اسرائيليات در تفسير آيه41 ق/50 صحراي محشر را در ارض مقدّسه دانسته و آن را در زمره فضايل بيتالمقدّس شمرده است.[86] ارض مقدّسه در برخي روايات شيعه بر سرزمينهاي مقدّس ديگر مانند نجف و کربلا تطبيق شده است.[87]
منابع
الاشباه و النظاير في القرآن الکريم؛ انوار التنزيل واسرار التأويل، بيضاوي؛ الانس الجليل في قصة موسي وفرعون و بنياسرائيل؛ بحارالانوار؛ البرهان في تفسيرالقرآن؛ بيتالمقدس شهر پيامبران؛ تاريخ الامم والملوک، طبري؛ تاريخ يک ارتداد؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير عبدالرزاق؛ التفسير الکبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تهذيبالاحکام؛ جامعالبيان عن تأويل آيالقرآن؛ الجامعلأحکام القرآن، قرطبي؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع؛ الدرالمنثور في التفسير بالمأثور؛ روحالمعاني في تفسير القرآن العظيم؛ روضة الواعظين؛ الفرقان في تفسير القرآن؛ قاموس الکتاب المقدس؛ قصصالانبياء، راوندي؛ الکامل في التاريخ؛ کتاب مقدس؛ الکشاف؛ کشفالاسرار و عدةالابرار؛ مؤلفات جرجيزيدان الکامله؛ مجمعالبيان في تفسير القرآن؛ مختصر کتاب البلدان؛ معانيالاخبار؛ معجم اللاهوت الکتابي؛ مقارنة الاديان اليهوديه؛ الموسوعة الذهبيه للعلومالاسلاميه؛ الموسوعة الفلسطينيه؛ الميزان في تفسيرالقرآن.
EncycLopedia of IsLam.
EncycLopedia of Britanica.
پي نوشت:
[1]. الميزان، ج8، ص228.
[2]. قاموس الکتاب المقدس، ص789.
[3]. الانس الجليل، ج1، ص7ـ8.
[4]. قاموس الکتاب المقدس، «اورشليم»؛ معجماللاهوت الکتابي، ص124.
[5]. کتاب مقدّس، داوران 19: 10ـ11.
[6]. همان، اشعيا 29: 1.
[7]. همان، اشعيا 1: 26.
[8]. همان، اشعيا 48: 2.
[9]. همان، متي 4: 5.
[10]. همان، اشعيا 62: 4.
[11]. همان، زکريا 2: 12.
[12]. همان، عبرانيان 11: 9.
[13]. همان، سموئيل دوم 1: 13.
[14]. همان، تکوين 15: 18ـ21؛ عدد 13:29؛ التحرير والتنوير، ج6، ص163.
[15]. مقارنةالاديان، ج1، ص33ـ37؛ تاريخ يک ارتداد، ص35ـ70.
[16]. قاموسالکتابالمقدس، ص685 و 691ـ694؛ مؤلفاتجرجي زيدان، ج19، ص466ـ467؛ الموسوعة الفلسطينيه، ج3، ص510 و 511.
[17]. مقارنة الاديان، ج1، ص70ـ86؛ الموسوعة الفلسطينيه، «قدس» ج3، ص510ـ511.
[18]. EncycLopedia of IsLam,ALkuds.
[19]. تاريخ يک ارتداد، ص13ـ70.
[20]. الموسوعة الفلسطينيه «قدس»، ج3، ص510؛
Britanica, jerusalem
[21]. مؤلفات جرجي زيدان، ج19، ص474ـ508؛ الموسوعة الفلسطينيه «قدس»، ج3، ص511.
[22]. مختصر کتاب البلدان، ص91ـ99؛ الانس الجليل، ج1، ص238ـ243.
[23]. بيتالمقدس شهر پيامبران، ص11ـ16؛ الموسوعة الذهبيه، ج8، ص127ـ129.
[24]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص61؛ الدرالمنثور، ج3، ص527ـ531؛ کشفالأسرار، ج3، ص75.
[25]. روحالمعاني، مج6، ج9، ص57.
[26]. تفسير قرطبي، ج6، ص83؛ کشفالأسرار، ج5، ص481؛ التفسيرالکبير، ج22، ص190.
[27]. مجمعالبيان، ج3، ص276؛ تفسير بيضاوي، ج1، ص421.
[28]. کشفالأسرار، ج5، ص481.
[29]. کشفالأسرار، ج5، ص481.
[30]. قصصالأنبياء، ص176؛ بحارالانوار، ج13، ص177.
[31]. التحريروالتنوير، ج6، ص162.
[32]. مجمعالبيان، ج4، ص276.
[33]. قاموس الکتاب المقدس، ص685.
[34]. کتاب مقدّس، عدد 34.
[35]. التحريروالتنوير، ج6، ص162.
[36]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص234؛ الکشاف، ج1، ص620 و ج3، ص126؛ کشفالأسرار، ج3، ص75.
[37]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص235؛ الدرالمنثور، ج3، ص47.
[38]. مجمعالبيان، ج3، ص276؛ التفسيرالکبير، ج11، ص196ـ197؛ الاشباه و النظائر، ص201.
[39]. الکشاف، ج2، ص149؛ مجمعالبيان، ج6، ص686 .
[40]. قصص الأنبياء، ص176؛ بحارالانوار، ج13، ص177.
[41]. جمالالاسبوع، ص321؛ بحارالانوار، ج87، ص96ـ100.
[42]. نمونه، ج4، ص337 و ج12، ص313.
[43]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص61؛ الکشاف، ج3، ص126.
[44]. الکشاف، ج3، ص126.
[45]. کتاب مقدّس، تکوين 12: 5.
[46]. همان، تکوين 15: 7ـ9.
[47]. همان، تکوين 13: 14ـ17؛ تثنيه 6: 10 و 18.
[48]. الکشاف، ج1، ص620؛ کشفالاسرار، ج3، ص76؛ التفسير الکبير، ج11، ص196ـ197.
[49]. تاريخ يک ارتداد، ص35ـ54.
[50]. التفسير الکبير، ج11، ص196؛ المنار، ج6، ص325.
[51]. مجمعالبيان، ج7، ص89.
[52]. قاموس الکتاب المقدس، ص790.
[53]. جامعالبيان، مج9، ج16، ص182ـ183.
[54]. الکشاف، ج3، ص180 و ج4، ص773.
[55]. همان، ج3، ص180.
[56]. روحالمعاني، مج6، ج9، ص45.
[57]. تفسير قرطبي، ج6، ص83؛ الکشاف، ج1، ص620.
[58]. کتاب مقدس، عدد 13ـ14.
[59]. تفسير قرطبي، ج6، ص83؛ جامعالبيان، مج4، ج6، ص237ـ239؛ التفسير الکبير، ج11، ص197.
[60]. کشفالاسرار، ج3، ص77.
[61]. روحالمعاني، مج4، ج6، ص157.
[62]. کشفالأسرار، ج3، ص76؛ تاريخ طبري، ج1، ص253ـ254؛ الکامل، ج1، ص149.
[63]. تفسير بيضاوي، ج1، ص421ـ422؛ مجمعالبيان، ج3، ص277؛ جامعالبيان، مج4، ج6، ص239.
[64]. مجمعالبيان، ج3، ص279؛ تفسير قرطبي، ج6، ص84 .
[65]. تفسير قرطبي، ج6، ص84 .
[66]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص239؛ الکشاف، ج1، ص620 .
[67]. الکشاف، ج1، ص622؛ تفسير بيضاوي، ج1، ص422.
[68]. مجمعالبيان، ج3، ص277؛ الکشاف، ج1، ص622 .
[69]. کتاب مقدس، يشوع، 18ـ19.
[70]. الکشاف، ج1، ص142.
[71]. مجمعالبيان، ج4، ص725؛ الدرالمنثور، ج3، ص531.
[72]. بحارالانوار، ج13، ص176؛ الميزان، ج8، ص228.
[73]. المنار، ج9، ص98.
[74]. مجمعالبيان، ج5، ص199.
[75]. الکشاف، ج2، ص149؛ کشفالأسرار، ج3، ص721؛ الفرقان، ج9، ص267.
[76]. المنار، ج9، ص98؛ التفسيرالکبير، ج14، ص221.
[77]. کتاب مقدس، تثنيه 9: 4ـ6 .
[78]. التفسير الکبير، ج11، ص197؛ الميزان، ج5، ص289ـ290.
[79]. التفسير الکبير، ج21، ص190؛ جامعالبيان، مج10، ج17،ص73.
[80]. کشفالاسرار، ج8، ص129.
[81]. الکشاف، ج3، ص577؛ مجمعالبيان، ج8، ص606.
[82]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص43؛ البرهان، ج1، ص529 و 532؛ مجمعالبيان، ج1ـ2، ص640.
[83]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص416؛ جامعالبيان، مج10، ج18، ص34ـ36؛ التبيان، ج7، ص373.
[84]. الميزان، ج15، ص35.
[85]. الکشاف، ج2، ص646 .
[86]. روضة الواعظين، ص409.
[87]. معانيالاخبار، ج2، ص372؛ تهذيب، ج6، ص44؛ بحارالانوار، ج14، ص239ـ240.
? برگرفته از سايت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته علي معموري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید