آغازگر و پايه گذار پديده ي کابالا را بايد "اسحاق کور" دانست که در قرن سيزدهم ميلادي در بندر ناربون (Narbonne) در جنوب فرانسه ميزيست. او برخي از نظرات عرفاني را بيان ميداشت. مفهوم "عين صوف" ساختهي اوست. اين مفهوم را که به معناي "لايتناهي" است، اسحاق به معني خداوند به کار برد. اين مطابق همان "معمار بزرگ کائنات" است که امروزه توسط فراماسونري به جاي مفهوم خداوند به کار ميرود.
آقا و خانم دورسلي ساکن خانه ي شماره ي چهار خيابان پريوت درايو بودند. خانواده ي آنها بسيار معمولي و عادي بود و آنها از اين بابت بسيار راضي و خوشنود بودند. اين خانواده به هيچ وجه با امور مرموز واسرار آميز سروکار نداشتند، زيرا سحر و جادو را امر مهمل و بيهوده اي مي پنداشتند و علاقه اي به اين گونه مسائل نداشتند."
و اين آغاز يک پديده بود. پديده اي شگرف که تمامي ساحات جوامع بشري را تحت تأثير شديد خود قرار داد.
ما در اين مجال نه در پي آنيم که به بررسي تأثيرات پديده ي هري پاتر بر عرصه هاي گوناگون سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... جوامع بشري بپردازيم بلکه قصدمان پرداخت صرف به يک پديده ي تاريخي است که بايد از منظر آن، به جريان هري پاتر نگريست.
• تصوف يهودي (کابالا kabbalah)
"کابالا" نامي است که بر "تصوف يهودي" اطلاق ميگردد و تلفظ اروپايي "کباله" عبري است به معناي "قديمي" و "کهن". اين واژه به شکل "قباله"ي عربي براي ما کاملاً آشناست.
پيروان آيين کابالا (کاباليستها Kabbalists)، اين مکتب را "دانش سرّي و پنهان" خاخامهاي يهودي ميدانند و براي آن پيشينهاي کهن قائل ميباشند. براي نمونه، مادام بلاواتسکي، رهبر فرقهي "تئوسوفي"، مدعي است که "کابالا" در اصل کتابي است رمزگونه که از سوي خداوند به پيامبران، و به گونه اي خاص آدم، نوح، ابراهيم و موسي عليهم السلام نازل شد که حاوي دانش پنهان قوم بني اسرائيل بود. به ادعاي بلاواتسکي، نه تنها پيامبران بلکه تمام شخصيتهاي مهم فرهنگي، سياسي و حتي نظامي تاريخ چون افلاطون، ارسطو، اسکندر و... ، دانش خود را از اين کتاب گرفته اند.
(H.p.Blavatsky, Theosophical Glossary, London: Theosophical publishing society, 1892.P.168)
اين ادعا نه تنها پذيرفتني نيست بلکه براي "تصوف يهودي"، به عنوان يک مکتب مستقل فکري، نيز پيشينهاي جدي نميتوان يافت.
مطابق اسناد تاريخي، قديميترين فلسفه پرداز يهودي، فيلواسکندراني ميباشد که در اوايل سدهي اول ميلادي ميزيسته است. او بيشتر يک متفکر هلني است تا يهودي. از ديگر چهرههاي برجستهي يهودي در اين زمينه ميتوان به "ابويوسف يعقوب بن اسحاق القرقستاني" (سدهي چهارم هجري/ دهم ميلادي) اشاره کرد. او نيز يک متفکر و نويسندهي قرائي است و به فضاي فکر يهوديت تلمودي (خاستگاه اصلي يهوديت امروزي) تعلق ندارد.
آغازگر و پايهگذار پديدهي کابالا را بايد "اسحاق کور" دانست که در قرن سيزدهم ميلادي در بندر ناربون (Narbonne) در جنوب فرانسه ميزيست. او برخي از نظرات عرفاني را بيان ميداشت. مفهوم "عين صوف" ساختهي اوست. اين مفهوم را که به معناي "لايتناهي" است، اسحاق به معني خداوند به کار برد. اين مطابق همان "معمار بزرگ کائنات" است که امروزه توسط فراماسونري(شبکهاي سياسي که کابالا جزء لاينفک اعتقادي آنهاست) به جاي مفهوم خداوند به کار ميرود.
در اواخر سدهي سيزدهم ميلادي کتابي منتشر شد به نام ظُهَر (sefer ha-Zohar). با انتشار اين کتاب، تصوف يهودي (کابالا) به صورت يک نظام فکري و عملي سامان يافته، منسجم شد و شکل نهايي خود را يافت. نويسندهي اين کتاب فردي است به نام "موسي بن شم تاو لئوني" (Moses bens hem Tov de leon) (1240-1305).
او اين کتاب را در سالهاي 1280 تا 1286 به رشتهي تحرير درآورده است. "ظهر" به معناي "درخشش" است و با واژههاي مشابه در زبان عربي خويشاوند ميباشد.
اين کتاب شامل نوشتههايي است در تفسير "تورات" و کتب عهد عتيق به زبان آرامي. کتاب مذکور به شيوهي متون عرفاني رايج در دنياي اسلام نوشته شده که از زبان نماد و تمثيل و داستانهاي رازآميز براي بيان عقايد خود بهره ميبردند.
موسي لئوني براي معتبر ساختن اثر خويش آن را به گذشتههاي دور و به يک خاخام يهودي به نام "شمعون بن يوهاي"(Simon ben Yahai) منتسب کرد که گويا در سدهي دوم ميلادي ميزيسته است.
"شمعون بن يوحاي چنگ رومي ها ميگريزد، و به مدت 13 سال در غاري پناه ميگيرد. در اين مدت به عبادت و تفکر ميپردازد و سرانجام رازهاي هستي بر او آشکار ميشود."
موسي لئوني به کلي منکر تدوين اين کتاب از سوي خود بود و ادعا مينمود که يک زن يهودي و دخترش برخي دستنوشتههاي قديمي را در اختيار او نهادند که کتاب فوق هم در ميان آنها بوده است.
اصالت اين کتاب در همان زمان مورد ترديد قرار گرفت و امروزه نيز محققين ترديدي ندارند که کتاب فوق در فاصلهي سالهاي 1270 تا 1300 ميلادي تدوين شده و مصنف آن خود موسي لئوني است. (ibid, vol.5,P.1978;vol.16,PP.1208-1209)
مفاهيم راز آميز اين کتاب سرشار از پيشگويي درباره ي سر نوشت و "رسالت الهي" و آينده ي قوم يهود است. پيشگويي-هاي کتاب از آنجا که به شمعون بن يوحاي در سده ي دوم ميلادي نسبت داده مي شود، طبعاً حيرت انگيز مي باشد و اعتماد خواننده را به اين پيشگويي ها جلب مي کند. در اين کتاب از ظهور دو مسيح سخن به ميان آمده: " مسيح بن يوسف و مسيح بن داوود". "مسيح بن يوسف" - مطابق اعتقاد مسيحيان - همان عيسي بن مريم (عليهما السلام) و مسيح بن داوود، "مسيح موعود" يهوديان مي باشد. پيشگويي ظهور "مسيح بن يوسف" بدين جهت بود که کتاب اعتماد مسيحيان را جلب کند (که موفق هم بود). مطابق آنچه که در کتاب آمده، گشايش و نوزايي در کار دولت يهود، راه را براي ظهور دو مسيح باز خواهد کرد.
بايد دانست که پيروي از کابالا، به معناي تبعيّت بي چون و چرا از خاخام ها است و در واقع يک کاباليست، غلام حلقه به گوش خاخام ها مي باشد. براي اثبات اين مطلب، به موارد زير که از کتاب ظُهَر انتخاب شد، بنگريد:
"خداوند، با خطوط سيماي يهوديان، خود را بر روي زمين آشکار مي سازد (يعني يهوديان، تجسم زميني خدا مي باشند)"
"او (يهودي) الوهيّت جهان است"
"دستورات خاخام ها را مي بايد ما فوق احکام پيامبران در نظر گرفت"
"سخنان خاخام ها، سخنان خداي حيّ است"
"حکمي که خاخام صادر نمايد، براي خدا قانون حساب مي شود"
يک نکته ي مهم در مورد کاباليست ها وجود دارد و آن، اين است که کاباليست ها معتقد به خداي واحد نيستند. آنها اعتقاد دارند که آدم و حوّا، هر دو خدا بودند (خداي نرينه و خداي مادينه). لذا نسل آنها - که طبق تورات تحريف شده، يهوديان هستند- نيز خدا مي باشند. بنابراين مي توان چنين در نظر گرفت که کاباليست ها، يهوديان را خدا مي دانند.
• کابالا و مسيح گرايي
از نيمه ي دوم قرن پانزدهم ميلادي، عقايد کابالا توسط يهوديان و مارانو ها (يهوديان به ظاهر مسيحي شده) در ميان مسيحيان رواج يافت. کاباليست هاي يهودي به تدوين برخي رساله هاي کابالي منطبق با زبان و فرهنگ مسيحيان دست زدند؛ و اين رساله ها در ايتاليا به ويژه در کانون هاي فرهنگي فلورانس بسيار مؤثر افتاد. به نوشته ي دايرة المعارف يهود، "محافل فرهنگي رنسانس عميقاً باور کردند که راز هاي مسيحيت را مي توان از طريق کابالا شناخت". (judaica, vol.10, P.643)
اين گونه بود که مکتب کابالا، به يک نيروي متنفّذ سياسي در ميان اروپائيان تبديل شد که بر آرمان هاي مسيحايي جديد دامن مي زد و طلوع قريب الوقوع دولت جهاني اروپايي را نويد مي داد. به تأثير از اين موج، بسياري از متفکرين اروپايي به اين نتيجه رسيدند که بايد آرمان هاي ظهور مسيح (عليه السلام) را با مفاهيم رازآميز و جادوگرايي شناخت.
حال به معرفي چند شخصيت مهم فکري رنسانس و نيز آثار آنان مي پردازيم:
1) کنت جيوواني پيکو دلا ميراندولا (1463-1494 م.)
از نامدار ترين و مؤثر ترين چهره هاي فکري رنسانس، به عنوان "پدر کاباليسم مسيحي" شناخته مي شود. افکار او به شدّت متأثر از استادان و دوستان يهودي خود مي باشد. از ميان دوستان و استادان او مي توان به اين افراد اشاره کرد: يوحنان اَلِمانو، فلاويوس ميتريداش و اليا دلمريگو.
2) يوهانس روشلين
عبري شناس نامدار دربار فردريک سوم، در ترويج کابالا در محافل فرهنگي مسيحيان نقش برجسته اي داشت. او در سال 1490 ميلادي در ايتاليا با پيکو ديدار نمود و تحت تأثير او به کابالا علاقمند شد. او کتاب هاي "درباره ي نام هاي سحرآميز" (1494.م) و "درباره علم کابالا" (1517.م) را در زمينه ي کابالا به رشته ي تحرير درآورد.
تحت تأثير اين موج جديد فکري، از آغاز سده ي شانزدهم، شاهد پيشگويي هاي مکرر و پياپي رهبران فرقه ي کابالا درباره ي "آخر الزمان" و ظهور عيسي مسيح (عليه السلام) هستيم (دقيقاً همان چيزي که در برهه ي کنوني شاهد آن هستيم).
در سال هاي نخستين سده ي شانزدهم، کاباليست هايي چون "اشر لملين" (Asher Lemlein) و "جوزف دلارينا" و سر انجام "دن اسحاق آبرابانل"، انديشه پرداز بزرگ زر سالار يهودي، پيشگويي خود را درباره ظهور قريب الوقوع مسيح (عليه السلام) اعلام مي کردند.
3) ربي اسحاق لوريا (Isaac ben Solomon Luria) (1534-1572)
اسحاق بن سليمان لوريا از يک خاندان سر شناس يهودي بود که شاخه هاي آن در بسياري از کشور هاي اروپايي و اسلامي حضور داشتند.
انديشه هاي لوريا در کنار کتاب ظُهَر، يکي از دو منبع اصلي کابالا به شمار مي رود.
هستي شناسي جديد کابالا و ترسيم جهان به صورت "عين صوف" به وسيله ي اسحاق لورياشکل گرفت. انديشه ي اسارت "زمزم" (ZamZam) (اخگر الهي) به دست "سيترا اهرا" (Sitra Ahra) (نيروهاي شيطاني) که بر سرزمين "کليپت" (Kelli Pot) (خلافت: منظور همان ممالک اسلامي است) حکم مي رانند در اين مفهوم تبلور يافت.
از زمان "ربي اسحاق لوريا" تا کنون، کاباليسم به شکلي آشکار به ايدئولوژي جنگ با جهان اسلام بدل گرديده و "شيطان شناسي" يکي از اشتغالات فکري دائم رهبران کابالا شده و رساله هاي متعدد در اين زمينه انتشار يافته است.
از ديگر کاباليست هاي مشهوري که در ماجراي رنسانس نقشي اساسي داشتند مي توان به کساني چون "هاينريش کورنليوس آگريپا" (Heinrich Cornelius Agrippa)، "فليپوس فُن هوهنهايم" (Philippus Aureolus von Hohenheim) آلماني تبار با نام لاتين پاراسِلسوس، "ميشل نوتردامي" (Michel de Nostedam) مشهور به نوسترداموس و "گيوم پستل" (Guillaume Postel) اشاره نمود.
• کابالا و جادو گرايي
از آنجا که مکتب کابالا پيوند عميقي با سحر و جادو دارد، کاباليست ها از طريق اشاعه ي ساحري، سعي در جذب افراد به فرقه ي خود مي کنند.
قرون شانزدهم و هفدهم ميلادي، دوران شکوفايي جادوگري، کيمياگري، غيبگويي، طالع بيني و انواع علوم خفيه و نفوذ فوق العاده ي آنها در دربارها و محافل فرهنگي اروپاست. اين موجي است که دقيقاً با رنسانس ايتاليا آغاز شد و اومانيست-هايي چون "پيکو دلا ميراندولا" از مُرَوِّجين بزرگ آن بودند. به طور مثال، ايتالياي عهد رنسانس، کانون سحر و جادو به موهوم ترين شکل آن بود.
اومانيست ها (اومانيسم عبارت است از "انسان محوري" که در برابر "خدا محوري" قرار مي گيرد) -که مکتبشان را از کابالا به ارث برده اند- غالباً به "همزاد" يا "نگهبانان غيبي" اعتقاد داشتند. پودجو براتچولني از چهره هاي برجسته ي رنسانس، از عفريت هايي سخن مي گفت که مانند سَوارانِ بي سر هجرت مي کنند، يا از هيولا هاي ريشويي که از دريا ها برمي خواستند تا زنان زيبارو را بربايند.
ماکياولي به "امکان پر بودن هوا از ارواح" اشاره مي کرد و اعتقاد خود را به اين امر که وقايع بزرگ با نشانه هايي از صور عجيب، پيشگويي، الهام و علايم آسماني اعلام مي شوند، ابراز مي داشت و مار سيليو في چينو، مترجم افلاطون، شرحي در دفاع از غيبگويي و طالع بيني نوشت.
پيشرفت حوزه ي قدرت و نفوذ جادوگرايي در محافل فرهنگي اروپا به حدّي بود که "وقتي لورنتسو مديچي دانشگاه پيزا را از نو تأسيس کرد، براي طالع بيني کرسي اي در نظر نگرفت؛ امّا دانشجويان مُصِرّ اً خواستار تشکيل آن شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد" (ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد 5: رنسانس، تهران: سازمان انشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1367، ص 560)
تعلق به جادو و علوم خفيه با گسترش طريقت کابالا و آرمان هاي مسيحايي در اروپا پيوند مستقيم داشته و دارد. پيکو، "پدر کاباليسم مسيحي"، مي گفت: "هيچ علمي چون جادو و کابالا، حقّانيت مسيح را بر ما ثابت نمي کند".
کاباليست هاي مشهوري که قبلاً از آنها نام به ميان آمد (يعني تريتميوس، آگريپا، پارسلسوس و گيوم پستل) اصلي ترين چهره هاي ترويج جادوگري در اروپا مي باشند.
• واپسين سخن
"هري پاتر" به هزاران دليل، نماد امروز "جادوگرايي" است. گرچه در سال هايي پيش از انتشار اوّلين رمان از مجموعه ي "هري پاتر"، سه گانه ي "ارباب حلقه ها" توسط جان رونالد روئل تالکين، به رشته ي تحرير درآمد که مسيح گرايي اش بسيار واضح تر از هري پاتر بود، امّا هرگز نتوانست پديده اي که امروزه با آن مواجهيم را بوجود آوَرَد.
با توجه به وضع کنونيِ فرهنگي جامعه ي اروپا و نيز با نظر به پيشينه ي تاريخي ذکر شده در قبل، هر ي پاتر به وضوح تبليغ کابالاست در بستر ي مسيح گرايي اروپايي.
عاشقان سينه چاک "هري" به شدت در دنياي امروز در پي اثري از جهان پاتر و رفقايش مي گردند و حاصل اين جستجو، چيزي نيست جز يافتن کابالا (که توسط خواننده ها و فوتباليست هاي مشهور و نيز ستاره ها ي هاليوود، تبليغ مي شود)، فرقه اي که امروزه - چون گذشته - توسط اربابان نظام زرسالار يهوديت جهاني ترويج مي شود و در نهايت ثروت هاي کلاني را به جيب قدرتمندان يهودي سرازير مي نمايد.
در جايي اشاره شد که از زمان " ربي اسحاق لوريا" تا کنون، کابالا به ايدئولوژي نبرد عليه جهان اسلام تبديل شده است.
منابع:
1- "تاريخ جادوگري" دکتر سليگمان
2- "زرسالاران يهودي و پارسي" عبد ا.... شهباز
نويسند ه : محمد دروگر
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید