اهتزاز عرش
جنگ با بنيقريظه به حکم سعد بن معاذ آغاز شد، سعد به خيمه «کعيبه» (دختر سعد اسلمي) رفت. پيامبر(ص) پس از نبرد خندق دو مرتبه جراحت دست سعد را سوزاند اما هربار زخم عفونت مينمود. سعد در تاريکي شب در مقابل پروردگار به سجده افتاد و عرض کرد:«پرودرگارا! اي خداي آسمانها من جنگ با هيچ قومي به اندازه جنگ با قريش که پيامبرت (ص) را تکذيب کرده است، و او را بيرون راندند، دوست ندارم گمان ميکنم ديگر با مشرکان نجنگيم. اما اگر جنگي در پيش است، مرا زنده نگهدار و اگر جنگ به اتمام رسيد اين جراحت را باعث مرگ من قرار ده تو چشم مرا به کشته شدن بنيقريظه روشن نمودي» پاسي از شب گذشت. عفونت جراحت سعد بيشتر شد، پيامبر (ص) به عيادتش رفت و سر او را در آغوش گرفت و فرمود:«خدايا جان او را به بهترين طريقي که جان مردم ميگيري، بگير، سعد چشمانش را گشود و بر پيامبر (ص) درود فرستاد. پيامبر (ص) به خيمهاش بازگشت. سحرگاه جبرئيل نازل شد:«يا محمد (ص) مرد صالحي که در ميان شما مرده کيست؟ درهاي آسمان برايش گشوده شده و عرش خداوند برايش به اهتزاز درآمده...» حضرت (ص) شتابان به خيمه سعد رفت. مردم مدينه نيز به طرف خانه سعد رفتند، پيامبر (ص) به سختي وارد اتاق او شد، پيکرش را در پارچه سپيدي پوشانده بودند، مدتي بعد از اتاق خارج شد. «سلمه بن خريش» عرض کرد: اتاق که خالي بود، پس چرا به سختي وارد شديد». پيامبر(ص) فرمودند:«هجوم ملائک در داخل اتاق مانع رسيدن من به سعد شد، تا اينکه يکي از فرشتهها بال خويش را بلند کرد تا من بنشينم» هفتاد هزار فرشته براي اولين بار به زمين آمدند تا در خاکسپاري سعد حاضر باشند.
منبع:کتاب مغازي
بر بال ملائک
مادر سعد با ديدن پيکر خسته و بيجان فرزندش شروع به گريه و زاري نمود، زنان مدينه گرداگرد او جمع شدند، زن فرياد زد:«اي واي بر مادر سعد پس از مرگ فرزندش، مرد يگانه و دلاور چابک» عمربنخطاب به او گفت:«اي مادر سعد لطفاً آرام باش» پيامبر (ص) عمر را دعوت به سکوت نمود و فرمود:«هرزني در مورد عزيزش مبالغه ميکند، به جز مادر سعد که چيزي جز خير و نيکي نگفت» به دستور رسول اکرم (ص) پيکر سعد را «حارس بن اوس» و«اسيد بن حضيرا» و «سلمه بن سلامه» غسل دادند، سپس سه برد يماني بر او پيچيدند و در تابوت خانواده «آل سبط» گذاشتند. «ابوسعيد خدري» قبر را آماده کرد، از تمام خاک قبر بوي مشک برخاست، پيامبر (ص) قدمهايش را تند نمود، مسلمانان علت را جويا شدند، حضرت (ص) فرمودند:«ميترسم که فرشتگان بر ما پيشي گيرند» تابوت سعد بر شانه هاي مسلمانان به بقيع رسيد. مردم گمان كردند، به علت حكمي كه سعد براي قبيله بني قريظه صادر كرده، پيكرش پس از مرگ سبك گشته، پيامبر(ص) در پاسخ آنان فرمود:«دروغ ميگوئيد، فرشتگان پيکرش را حمل ميکنند» حضرت (ص) نماز را بر پيکر او خواندند و سپس حارث، اسيد و سلمه او را به خاک سپردند» مادرش در حالي که ميگريست گفت:«من تو را قرباني راه خدا حساب ميکنم» از صداي تکبير پيامبر (ص) و مسلمانان، بقيع به لرزه درآمد. خاک قبر سعد را در آغوش فشرد، پيامبر (ص) نگاهش را برگرداند و به مادر سعد فرمود:«آيا اشک چشم تو خشک نميشود و اندوهت از ميان نميرود، با آنکه عرش خدا برايش به اهتزاز درآمد و پسرت نخستين کسي است که خداوند به او لبخند زده است» چندي بعد دستمالي ابريشمي به پيامبر (ص) هديه داده شد، حضرت (ص) به مسلمانان فرمودند:دستمالهاي سعد در بهشت از اين نرمتر است».
اولين نماز
براي اولين مرتبه رسول اکرم (ص) و اميرمؤمنان نماز جماعت را برپا کردند، جعفر دست در دست پدر از آنجا گذشت، ابوطالب او را فرستاد تا او هم اقامه نماز جماعت نمايد، لبخندي شيرين بر لبان ابوطالب نشست، و فرمود:«همانا علي (ع) و جعفر در سختيها و مصيبتهاي روزگار پشتوانه اطمينان بخش من هستند، به خدا قسم پيامبر(ص) را تنها نميگذاريم، فرزندان من هم چون داراي شرافت هستند او را تنها نخواهند گذاشت، اي علي و جعفر رها نکنيد وياري نمائيد پسرعمويتان را... جعفر چندي بعد به همراه 70 تن به حبشه مهاجرت کرد. زمانيکه فرستادگان قريش به حبشه رسيدند تا مسلمانان را به مکه بازگردانند جعفر به نجاشي گفت:«اينان بدترين دين را دارند و سنگ را پرستش ميکنند، حرامها را حلال ميشمارند..... اکنون خدا براي ما پيامبري فرستاد که از بزرگوارترين و سزاوارترين مردان ماست سپس به فرمان خدا به رهاکردن پرستش بتها و دوري کردن از بيدادگريها و حرامها و به کاربستن حق و پرستش خداي يگانه امر کرده است، نجاشي هديههاي قريش را بازگرداند و در مورد دين اسلام و نظر پيامبر (ص) در مورد مسيح پرسيد، جعفر پاسخ داد:«پيامبر ما در مورد مسيح ميگويد:«مسيح روح خدا و کلمه اوست که آن را به دوشيزه شوهر نکرده عطا کرده است، پس نجاشي چوب را ميان دو انگشت خود گرفت و گفت:«مسيح از آنچه گفتي، به اندازه اين چوب فزوني ندارد» جعفر آياتي از سوره مريم را قرائت کرد، آن روز بزرگان قريش شکست خورده به مکه بازگشتند.
منبع:کتاب طبقات ج4، کتاب اعيان الشيعه ج 4
سروران دنيا و عقبي
جبرئيل بر رسول اکرم (ص) نازل شد:« يا رسولالله (ص) خداوند چهار خصلت نيکوي جعفر را ارج مينهد» پيامبر (ص) به فکر فرو رفت، ساعتي بعد جعفر را فرا خواند، و پرسيد:«آن چهار خصلتي که موجب خشنودي خدا شده است چيست؟» جعفر نگاهش را به زمين دوخت و عرض کرد:اگر خداوند به شما اين موضوع را اطلاع نداده بود، هرگز آن را آشکار نميکردم». چهار خصلت عبارتند از:«هرگز ميگساري نکردهام، زيرا ميدانستم، عقل را تباه ميکند، هيچگاه دروغ نگفتم،زيرا فهميدم، دروغ از ارزش آدمي ميکاهد، اصلاً قصد زنا نکردم، چرا که بيم داشتم، آنچه درباره ديگران روا دارم، مردم درباره من انجام دهند، هيچ وقت بت نپرستيدم، زيرا بت موجودي بيسود و زيان است». برق شادي در چشمان پيامبر (ص) درخشيد، حضرت (ص) به مردم فرمود:«سروران اهل محشر و سروران مرام دنيا» من، علي (ع) ، حسن (ع)، حسين (ع)، حمزه (ع)، جعفر (ع) هستيم.
منبع:کتاب تاريخ گزيده
در سوگ جعفر
اسماء از خواب بيدار شد، مقداري آرد خمير کرد، فرزندانش را نشاند، ناگهان رسول خدا(ص) وارد خانه شد، و فرمود:«اي اسماء پسران جعفر کجايند؟» حضرت(ع)آنها را در آغوش گرفت و در حالي که ميگريست، فرمود:«امروز جعفر کشته شد، اسماء نالهاي کرد و گريه سر داد، رسول اکرم(ص) فرمود:«اي اسماء سخن ناصواب نگويي و بر سينه خود نکوبي» پيامبر (ص) دست به سوي آسمان بلند کرد و در حاليکه اشک ميريخت،فرمود:«پروردگارا! جعفر پيشگام براي وصول به بهترين ثوابها شد، پروردگارا خودت بهترين جانشين براي فرزندان او باش، در مورد آنها چنان رفتار کن که در مورد يکي از بندگان خود اعمال ميفرمايي، «آنگاه نگاهي مهربان بر اسماء و فرزندانش انداخت، و ادامه داد:«اي اسماء سه روز آرام بگيرد و بعد هرچه خواهي کن، خداوند براي جعفر دو بال قرار داده که در بهشت پرواز ميکند، حضرت (ص) به خانه زهراي اطهر (س) رفتند، تا خبر شهادت جعفر را بدهند با شنيدن اين خبر اشک از ديدگان صديقه مرضيه(س) جاري شد، پيامبر (ص) به او گفت:«براي خانواده، جعفر غذايي تهيه نماييد زيرا آنها امروز حال خوشي ندارند» و خود پنجاه خروار از محصول خيبر را مقرري سال آينده آنها قرار داد. رشادت جعفر طيار ميان مردم جزيره العرب، مشهور بود، چنانکه اميرالمؤمنين در جريان سقيفه، به مردم فرمود:«به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده بودند، فلاني آرزوي خلافت نميکرد، ولي چه کنم که گرفتار عقيل و عباس شدهام». امام حسين (ع)نيز در کربلا هنگام شهادت فرزند امام حسن (ع) فرمودهاند:«صبر کن و در انتظار پاداش خداوند باش، پروردگارت تو را به پدران بزرگوارت رسول خدا (ص)، علي (ع)، حمزه و جعفر خواهد رساند».
منبع:کتاب مغازي ج 2
محبوب پيامبر (ص)
عبدالله طبع لطيفي داشت، گاهي اوقات اشعاري نغز را در مدح پيامبر (ص) ميسرود، تا اينکه اين آيه نازل شد:«والشعراء يتبعهم.....» انسانهاي گمراه از شعرا تبعيت و پيروي ميکنند، اندوهي سخت بر جان عبدالله نشست، و با خود گفت:«من نيز از ايشانم» ساعتي بعد جبرئيل بر رسولالله (ص) نازل شد و کلام خدا را ابلاغ کرد، :«مگر آنانکه ايمان آوردند و کارهاي پسنديده کردند» تقوا و ايمان خالص عبدالله باعث شده بود، پيامبر او را دوست بدارد، حتي هنگام بيماري او به عيادتش برود، يکبار رسولالله (ص) به منزل عبدالله رفت؛ عبدالله از شدت ضعف نتوانست، براي عرض ادب بايستد، حضرت (ص) فرمودند:«پروردگارا! اگر اجل او رسيده است، سکرات مرگ را بر او آسان فرماي ، و اگر زمان وصال نرسيده است، به او سلامتي جان عنايت کن». ناگهان پيکر عبدالله جاني تازه گرفت و چشمهايش باز شد، او شکر اين نعمت را به جاي آورد، و غلام حلقه به دوش رسولالله (ص) باري تعالي گشت و همه زندگيش را وقف اسلام نمود هيچگاه به رسولالله (ص) بياعتنائي نميکرد، يکبار پيامبر (ص) جهت قرائت خطبه و سخنراني وارد مسجد شد، عبدالله با شتاب کار خويش را رها کرد تا سخنان نبي اکرم (ص) را بشنود، در مقابل مسجد صداي پيامبر (ص) را شنيد که به مسلمانان ميفرمايد:«بنشينيد، عبدالله تأمل نکرد، همانجا جلوي درب نشست، تا مجلس به پايان رسيد، مسلمين اين خبر را به پيامبر (ص) دادند، حضرت (ع) لبخندي زده و فرمودند:«عبدالله! خداوند حرص و طمع تو را در اطاعت از خدا و رسولش زياد فرمايد».
منبع:کتاب طبقات ج 4
ديدار حق تعالي
عبدالله از زماني که در مقابل خداوند سر بر سجده نهاد، هيچگاه روزهاش را ترک نکرد، عادت داشت، هنگام ورود و خروج از منزل دو رکعت نماز بخواند، دو رکعت عشق در مقابل رزاق، و سپاس بيانتهاي او از خلايق، مدام مردم را به ذکر الله دعوت ميکرد، و به آنان ميگفت:«بيائيد، تا لحظهاي را به ياد خدا، بنشينيم، و ساعتي را با ذکر و ياد او سپري نمائيم». رسيدن به قرب الهي و رضايت حق تعالي آخرين هدف عبدالله بود. هرازچندگاهي زير لب با خود زمزمه ميکرد: «من يقين دارم که داخل جهنم خواهم شد ولي نميدانم که از آن خلاصي خواهم يافت يا در آن باقي ميمانم» اما باز هم براي رسيدن به بهشت تمام اصول و فروع دينش را انجام داد. حتي يکبار بت برادرش ابودرداء را شکست، تا او به اسلام ايمان آورد، امر به معروف، جهاد، نماز، روزه و.... همه راهي بودند، که انتهايش به ديدار جمال حق تعالي ختم مي شد.
منبع:کتاب طبقات ج 4، کتاب اصابه ج 2
همراه پيامبر (ص)
اولين جنگ مسلمانان «بدر» بود، عبدالله به همراه رسولالله (ص) به ميدان شتافت، و پس از ساعتي خبر پيروزي را به مدينه برد، عبدالله در جنگ بدرالموعد جانشين پيامبر (ص) در مدينه بود، و در جنگ با «ايسو بن رازم» فرماندهي سيسوار را بر عهده گرفت، و توانست ايسر را به هلاکت برساند، او با سري مجروح به مدينه بازگشت، اما رسول اکرم (ص) بر جراحتش مرهمي نهاد که تا پايان عمر از درد آن رهايي يافت. پيامبر (ص) پس از اين جنگ هر سال او را به خيبر ميفرستاد تا سهم مسلمانان را از «خرماي» آن نخلستان، جدا نمايد، يکبار يهوديان، مقداري طلا به او دادند، تا سهم مسلمين را کمتر بنويسد، خشم سراپاي وجود او را فرا گرفت و با ناراحتي گفت:«از نظر من شما بدترين خلق خدا هستيد، اما اين موضوع باعث نميشود، من نسبت به شما ستم کنم (حال به مسلمانان خيانت کنم) مرد يهود با شرمندگي پاسخ داد، به علت اين دادگري است که آسمان و زمين پابرجا و استوار ميماند عبدالله پس از آن در صلح حديبيه شرکت نمود، و سال بعد براي انجام اعمال «عمره مفرده» همراه پيامبر (ص) به مکه رفت؛ در قرارداد صلح نوشته شده بود، مسلمانان حق دارند سه روز در مکه باشند، اين مراسم به «عمرةالقضاء» و يا «عمرةالقضيه» شهرت يافت.
منبع:کتاب طبقات ج 4، کتاب اصابه ج 4
ميدان نبرد
پس از کشته شدن سفير رسول خدا (ص) در موته سپاهي از مسلمين عازم سرزمين شام شد، هنگام خداحافظي عبدالله عرض کرد:«يا رسولالله (ص)! مطلبي بفرماييد، تا از شما به خاطر داشته باشم» حضرت فرمودند:«تو فردا به سرزميني ميروي که سجده کردن در آن کم است، بنابراين بايد زياد سجده کني، همواره خدا را ياد کن، زيرا او يار و ياور و مددکار توست»عبدالله دوباره عرض کرد،«سفارشي ديگر بفرمائيد» پيامبر(ص) با مهرباني به او فرمودند:«اي پسر رواحه! تو عاجز نيستي و حتماً ناتوان نخواهي بود، که اگر ده کار بد ميکني، لااقل يک کار خوب انجام دهي»عبدالله با شادي و اميد به پيروزي از شهر خارج شد، مسلمين در سرزمين شام متوجه قدرت نظامي دشمن و آمادگي و آگاهي آنان شدند، تصميم گرفتند به مدينه نامهاي بفرستند، و با رسولالله (ص) مشورت، نمايند. عبدالله به آنان فرمود:«به خدا قسم شما براي هدف و مقصدي به اينجا آمدهايد که اکنون آن را دوست نميداريد» ما هرگز با دشمن به اتکا سربازان و سلاح بيشمار جنگ نکردهايم، بلکه به واسطه توکل به خداوند جنگيده ايم..... عبدالله بعد از شهادت زيد و جعفر پرچم را بر دست گرفت و فرياد زد:«اي نفس اگر در راه خدا به شهادت نرسي، يقيناً مرگ به سراغ تو خواهد آمد، اين قاصد مرگ است که ندا ميدهد» ساعتي بعد از شدت گرسنگي و ضعف به خيمه بازگشت، در ميان غذا خوردن متوجه حمله دوباره دشمن شد، غذا را رها کرد، و به ميدان شتافت؛ ناگهان به واسطه ضربات شمشيرهاي دشمن بر زمين افتاد، دستان خونالودش را به صورتش ماليد و گفت:«اي مسلمين! از خون برادران حراست و پاسداري کنيد و به نبرد بر ضد دشمن ادامه دهيد».
منبع:کتاب مغازي ج 2، کتاب سيره ج 4، اسدالغابه ج 1
خبر شهادت
پيامبر (ص) بر منبر نشست، مردم دستهدسته وارد مسجد شدند، ملائک به دستور خداوند فاصله شام و حجاز را برداشتند، پيامبر (ص) به ميدان نبرد نگاه کرد، و سپس به مردم فرمود:«جعفر و زيد به شهادت رسيدند، پرچم در دست عبدالله است، او به شهادت رسيد و آهسته وارد بهشت شد.» با شنيدن اين سخن اهالي مدينه ناراحت و غمگين به زمين نشستند، و با نگراني پرسيدند:«چرا او آهسته وارد بهشت شد، پيامبر (ص) با مهرباني فرمود:«او ابتدا مجروح گشت، به همين علت خود را سرزنش نمود اما دوباره برخاست و با مشرکان جنگيد، و به شهادت رسيد، آنگاه وارد بهشت شد» با شنيدن اين سخن ناراحتي انصار برطرف شد.
منبع:کتاب مغازي ج 2
فرزند پيامبر(ص)
حارث به همراه يکي از برادرانش براي آزاد کردن زيد به مکه رفت، پيامبر (ص) فرمودند:«من اگر او راضي باشد، که با شما بازگردد، هيچ فديهاي از شما نخواهم گرفت» رسولالله (ص) به زيد فرمودند:«از ميان من و پدرت يکي را انتخاب کن» زيد عرض کرد، من بر تو کسي را ترجيح نميدهم. زيرا تو براي من همچون پدر و مادر هستي، حارث با ناراحتي گفت:«بردگي را بر آزادگي ترجيح ميدهي؟» زيد پاسخ داد:«من از اين مرد محبتي ديدهام که هيچکس را بر او نميگزينم، حضرت (ص) در کنار حجر اسماعيل به مردم فرمودند:«گواه باشيد، که زيد چون پسر من است، که من از او و او از من ارث ميبرد» حارث با ديدن اين صحنه شاد و خوشحال به ميان قبيلهاش بازگشت. از آن روز به بعد مردم او را «زيد بن محمد» خواندند. تا اينکه آيه «ادعوهم لابائهم»(1) نازل شد، و بار ديگر زيد را به نام پدرش خواندند. اما پيامبر (ص) پس از اينکه زيد همسرش زينب را طلاق داد، با او ازدواج کرد، تا بر طبق آيه کريمه عمل نمايد. و سنتهاي جاهلي عرب را از بين ببرد. زيد پس از طلاق زينب دختر عمه رسول خدا (ص) با ام کلثوم دختر «عقبه»، «دره بنت ابولهب»، «هند»، « ام ايمن» ازدواج کرد.
1-آيه 5 سوره احزاب (محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست).
منبع:کتاب طبقات ج 3
دلاورانه جنگيدن
جنگ بدر آغاز شد، زيد، حمزه، ابوکشبه، و انسه با يک شتر به چاه بدر رسيدند(1) او در رکاب پيامبر (ص) مردانه جنگيد، و به دستور حضرت (ص) خبر پيروزي مسلمين را به مدينه رساند، مردم باور نکردند، و گمان کردند، زيد فرار کرده است» مردم براي مراسم خاکسپاري رقيه دختر پيامبر (ص) وارد بقيع شدند، چندي بعد زيد در ميان احد در شمار تيراندازان قرار گرفت، مقاومت زيد بيسابقه بود، با پيکري مجروح کنار حمزه نشست، و سيدالشهدا (ع) حمزه وصاياي خويش را به او گفت. او در جنگهاي خندق، خيبر، حديبيه، قرده، جموم، عيص، طرف، حسمي، ام قرنه، دلاورانه درخشيد، تا اينکه در سال هشتم هجري «حارث بن عميرازدي» سفير رسول خدا (ص) به بصري توسط «شرحبيل بن عمرو غساني» به شهادت رسيد، پيامبر (ص) يارانش را فرا خواند، و آنها را در سپاهي مجهز به فرماندهي زيد به موته فرستاد، هنگام وداع سپاهيان «نعمان بن قنحص» که از يهوديان، بود گفت:«اي ابوالقاسم(ص)! اگر تو پيامبر(ص) باشي تمام اين کساني که نام بردي کم يا زياد کشته خواهند شد، يا زيد! وصيت کن، زيرا اگر محمد (ص) پيامبر باشد، هرگز پيش او برنخواهي گشت، زيد با خنده گفت:«شهادت ميدهم که او پيامبر (ص) راستگو و نيکوکار است» زيد عاشقانه به سمت موته حرکت نمود.
1-برخي مورخين معتقدند، زيد و امام علي (ع) و پيامبر (ص) يک شتر داشتند.
منبع:کتاب مغازي ج 1
شهادت
پيامبر (ص) بر منبر نشست، ماه ربيعالاول بود، ملائک پردههاي غيب را برداشتند، سرزمين شام در مقابل ديدگان پيامبر (ص) بود، مردم مدينه منتظر شنيدن پيام حضرت (ص) در مسجد گرد آمدند، رسول اکرم (ص) فرمود:«هماکنون پرچم را زيد بن حارثه گرفت، شيطان جلو آمد، مرگ را زشت و مکروه و دنيا را در مقابلش زيبا جلوه داد. اما زيد همچنان به ميان ميدان تاخت، تا شهيد شود، براي او استغفار کنيد، هرچند که او همچنان که ميدويد، وارد بهشت گرديد. از آن روز رسول خدا (ص) همواره در مورد کشته شدن، دو صحابي بزرگوارش (زيد و جعفر) احساس ناراحتي ميکرد،حتي يکبار فرمودند:«در عالم خواب جعفر را به صورت فرشتهاي که در بهشت پرواز ميکند، ديدم، از پرهاي جعفر خون سرخ ميچکيد» زيد در درجه پائينتري بود، با خود گفتم:«گمان نميکردم، زيد مرتبهاش کمتر از جعفر باشد» جبرئيل آمد و گفت:«مرتبه زيد کمتر از جعفر نيست، ولي جعفر را به واسطه خويشاونديش با تو فضيلت و برتري بخشيديم» بهشت آرامگاه شيرين غلام رسول اکرم (ص) شد، و او به واسطه دوستي با خداوند شايسته اين جايگاه رفيع گشت.
منبع:کتاب مغازي ج 2
شهادت
مسلمانان آماده نبرد شدند، محرز در كنار يكي از ياران پيامبر (ص) نشست، و گفت:«ديشب در خواب ديدم كه آسمان براي من گشوده شد و من به «سدره المنتهي » رسيدم، سروشي به من گفت:«اينجا منزل توست، من خواب خود را به ابوبكر توضيح دادم. او مرا به شهادت مژده داد» در همين لحظه «سعد بن زيد» پرچمدار لشگر فرمان حركت داد. محرز بر اسب «محمد بن سلمه» نشست. سپاه پيامبر (ص) به ناحيه عقاب رسيد. محرز شتابان به راه افتاد و پس از گذشتن از منطقه قنات و مقداد در منطقه هيفا به دشمن رسيد. او چند ساعت دلاورانه با كافران جنگيد، اما ناگهان نيزهاش شكست اسب نيز او را بر زمين انداخت و به مدينه بازگشت. با مشاهده اين صحنه مسعد بن حكم و يا اوثار به طرف او حمله كرد و محرز را به شهادت رساند. با شنيدن خبر شهادت محرز «يحيي بن عبدالله» ، «مسعد بن حكم» را به هلاكت رساند.
1- گروهي معتقدند اوثار محرز را به شهادت رساند و عباد بن بشر، او را به اين جرم به هلاكت رساند.
منبع:کتاب شهداالاسلام في عصر رساله، کتاب طبقات ج 3
شهادت
محمود به علت اصابت سنگ آسياب بر سرش مجروح شد، پيامبر (ص) پوست جداشدة او را به صورتش چسباند،و آن را با پارچهاي بست و دستور داد وي را به منطقه رجيع انتقال دهند. روز بعد مرحب قاتل او به ميدان نبرد رفت و مبارزه طلبيد، با اجازه حضرت محمد (ص) برادر محمود به ميدان نبرد رفت و فرياد زد:«اي نفس اگر کشته هم نشوي، خواهي مرد، و پس از مرگ ابوبنيت، مرا هيچ چيز آرام نميکند». خيبر ميداند که من مرد کار آمدم، هرگاه بخواهم شيرينم و گاه مثل سم کشنده ميباشم». محمد دو پاي مرحب را قطع نمود، و از ميدان خارج شد، آنگاه اميرالمومنين (ع) او را به هلاکت رساند، محمد کنار بستر برادر رفت، محمود با ناراحتي گفت:«مبادا، دختران من به گدائي به نزد قبائل بروند» محمد پاسخ داد:«اگر تو مال نداري، من مال دارم». در آن زمان هنوز قانون ارث نازل نشده بود، محمود مال فراواني داشت، اما بر طبق قانون جاهليت به برادرش ميرسيد، نه فرزندانش، روز سوم از سوي پروردگار قانون ارث ابلاغ شد، پيامبر (ص) به مسلمانان فرمود:«چه کسي خبر اين آيه، (ارث) و کشته شدن مرحب را براي محمود ميبرد؟» «جعال بن سراقه» اين مأموريت را پذيرفت، محمود با شنيدن اين خبر گفت، سلام مرا به پيامير برسان، تصور نميکردم، که حضرت (ص) ياد من باشند» محمود همان شب به شهادت رسيد، اما پيامبر (ص) در ساعت مرگ او در رجيع حضور نداشت، زمانيکه به رجيع بازگشت، دستور داد، او را به همراه «عامر بن اکوع» در غار به خاک بسپارند.
منبع:کتاب مغازي ج4
شهادت
مسلمانان حصار خاندان «صعب بن معاذ» را محاصره کردند، پرچم مسلمانان در دستان «سعد بن عباده» بود، يهوديان با شمشيرهاي بران خود در مقابل مسلمين قرار گرفتند، عامر در مقابل يکي از مردان يهود ايستاد، يهود ضربهاي به عامر زد، اما او توانست آن را با سپر دفع نمايد، عامر شمشيرش را بيرون آورد و سريع ضربه اي به پاي مرد زد، ناگهان شمشير عامر برگشت و به پيکر خودش اصابت کرد، خونريزي شديد باعث شد، او به شهادت برسد.«اسيد بن جفير» با شنيدن خبر شهادت عامر گفت:«او عمل خود را تباه ساخت و اجري نبرد» مسلمين اين سخن را به رسول اکرم (ص) اطلاع دادند، حضرت (ص) با ناراحتي فرمودند:«هرکس اين سخن را گفته بيهوده گفته است، براي عامر که مردي مجاهد بود، دو اجر است، او همچنان در بهشت ميماند و از هيچ نقطه آن منع نخواهد شد.
منبع:کتاب مغازي ج2
شهادت
بشر در سال هفتم در نبرد خيبر مردانه جنگيد، پس از اتمام جنگ زينب دختر حارثه از زنان يهود، با مشورت قومش گوشت گوسفندي را پخت سپس آن را به زهر آغشته کرد، آنگاه آن را به عنوان هديه به نزد رسول اکرم (ص)برد، اصحاب گرداگرد رسولالله(ص) نشسته بودند، حضرت (ص) از آنان خواست که از آن غذا تناول نمايند، زينب مخصوصاً قسمت شانه و سر و دست را بيشتر به زهر آغشته کرد پيامبر (ص) تکهاي از گوشت بازو را بر دهان گذاشت بشر نيز قسمتي از آن را برداشت ناگهان لرزشي خاص در بدن هردو نفر به وجود آمد، حضرت (ص) به يارانش فرمودند:«اين غذا زهرآلود است، آن را نخوريد» بشر گفت:«به خدا سوگند! من از همين يک لقمه فهميدم، خواستم آن را به دور بياندازم اما ترسيدم صرف غذا برايتان سخت شود، به همين علت با مشاهده شما جان خود را از عزيزتر از جان شما نديدم و اميدوار بودم اين غذا کشنده نباشد». بشر هنوز از جاي خود برنخواسته بود، که رنگ چهرهاش برگشت او يک سال در بستر بيماري بود، تا اينکه به شهادت رسيد.
منبع:کتاب مغازي ج2 و کتاب تاريخ يعقوبي ج1
شهادت
ماههاي حرام به پايان رسيد، مشرکان تصميم گرفتند اسراي خود را به شهادت برسانند، زيد و خبيب را براي اعدام آماده کردند، آن دو با ديدن يکديگر صبر و شکيبايي را براي هم توصيه نمودند، نسطاس غلام صفوان، زيد را به محل تنعيم برد، سپس يک تير چوبي در خاک نصب کرد، زيد گفت:ميخواهم دو رکعت نماز بخوانم، با اتمام نماز او را به تير چوبي بستند و براي آخرين بار از او خواستند از دين و آئين خود بازگردد، زيد گفت:«به خدا سوگند! هرگز از دين خود دست برنميداريم» دوباره گفتند:«اگر محمد در دست ما بود و تو در خانهات بودي، خوشحال نميشدي؟» زيد نگاهي از سر تأسف به آنان کرد و ادامه داد:«به خدا اگر من سلامت باشم و خاري در پيکر محمد (ص) فرو رود، خوشنود نخواهم بود»
چند لحظه بعد پيکر بيجان زيد، بر خاک افتاد، و روحش همراه ملائک به ديدار خدا شتافت.
منبع:کتاب مغازي ج1
ميدان نبرد
عاصم سال چهارم هجرت همراه رسولالله (ص) براي مبارزه با کفار به محل چاه بدر رفت. او در اين نبرد مردانه جنگيد، با اتمام جنگ پيامبر (ص) «عقبه بن ابي معيط» را که از هجوگويان رسولالله (ص)بود، را به او سپردند. تا او را به کيفر اعمالش برساند. در همين جنگ «ابوعزه عمرو» شاعري ديگر از مشرکان اسير گشت. پيامبر او را با اصرار خويش به شرط اينکه ديگر هجوي در خصوص پيامبر (ص) نسرايد آزاد نمود، اما او در نبرد احد باز هم بر عليه رسولالله (ص) سربازان را تحريک کرد، با اتمام جنگ عاصم او را به دستور نبياکرم (ص) به هلاکت رساند، عاصم در روز احد به طرف مسافح بن طلحه حمله کرد و در حاليکه تيري را به طرف او پرتاب ميکرد، گفت:«بگير که من پسر ابي الاقلح (کسره) هستم» با شنيدن خبر مرگ مسافح مادرش نذر کرد، در کاسه سر عاصم شراب بنوشد، اما به امر خداوند هيچگاه موفق به اين کار نشد.
منبع:کتاب مغازي ج 1، طبقات ج 4
شهادت
ماه صفر سال چهارم هجري عاصم جهت تبليغ دين از مدينه خارج شد. اما در کنار چاه رجيع به علت پيمانشکني قبيله بنيلحيان در کنار چاه توقف نمود. قبيله بني لحيان به او امان دادند اما امان آنها را نپذيرفت و گفت:«من نذر کردهام که هرگز پناه هيچ مشرکي را نپذيرم، مرگ حق است و زندگي باطل. آنچه که خدا تقدير فرموده باشد به آدمي ميرسد و مرد به سوي آن ميرود، اگر من با شما نجنگم، مادرم به عزاي من بنشيند». پروردگارا! در آغاز روز، از دين تو حمايت کردم، تو در پايان روز از پيکر من حمايت کن». عاصم مردانه در مقابل آنان ايستاد تا اينکه به شهادت رسيد، مشرکان تصميم گرفتند، سر او را براي «سلافه» مادر «مسافح » و «حارث» ببرند، اما به امر خداوند متعال زنبوران اطراف او را احاطه کرده و اجازه نزديک شدن به او ندادند، زمانيکه شب فرا رسيد سيلي عظيم پيکر عاصم را با خود برد، عمر بن خطاب پس از شهادت او گفت:«عاصم با خود عهد بسته بود، دست به هيچ کافري نزند، و هيچ مشرکي هم به او دست نزند» خداوند نيز او را در اجراي اين پيمان، ياري نمود و بعد از شهادتش با قدرت خويش از پيکر او محافظت نمود».
منبع:کتاب مغازي ج1 ، طبقات ج 4
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید