ونديداد چيست؟
8-1- ونديداد Viodaevo.data كه بخشي از اوستا ميباشد، اندكي پيش از ميلاد نوشته شده است، امّا با تمام اين احوال بسياري از جنبههاي ديني و فرهنگي پيش از تاريخ را در خود نگاه داشته است. اين واژه در اصل - وي - دَئوُ - داتَه Vi deavo data و از سه جزء وي Vi و يا ويگ Vig به معني ضد، و دَئِوَ deava به معني ديووداتَه data به معني قانونِ شرع تركيب شده است كه روي هم رفته به معناي «قانون يا شريعت ضد ديو» مفهوم ميشود.
زندگي و افكار پيشازرتشت از ديدگاه ونديداد
8-2- مردماني كه در كتاب ونديداد از آنان سخن ميرود، در موارد بسياري نشانهايي دارند از زندگاني ماقبل تاريخي. از چرم و پارچههايي بافته شده براي پوشاك و تن پوش استفاده ميكنند، زير چادرهايي نمدين و جَگَني و حصيري شايد از آن نوعي كه هنوز در آسياي مركزي و ميان عشاير كوچنشين يافت ميشود از گزند آفات طبيعي مصون ميمانند. نداها و آواهاي بسياري دربارهي بزرگداشت سگ از خلال صفحات اين كتاب به گوش ميرسد، يعني حيواني كه در قسمتهاي ديگر مشرق زمين پست و ناپاك شمرده ميشود، ميان ساكنان فلات همچون يك عضو گرامي خانواده مقامي دارد. زمزمهي شادي مردماني پاكدل را كه به زمين سخت دل بستهاند، ميشنويم كه از پس زمستاني سخت جانگزا، با شكفتن شكوفهها، جست و خيز پرندگان، جنبش احشام، رويش زمين، نمو گياهان و روان شدن آبها به همراه نواهاي سرمست پرندگان فراز ميگيرند.
امّا ونديداد تنها اينها نيست، بلكه قوانيني بسيار سخت و گزنده، خرافاتي بسيار، رسومي خارج از حدود انسانهايي رئوف و مهربان نيز در خود دارد، و چنان كه اشاره شد در آن مواردي بسيار ميباشد كه نشان ميدهد بازماندههاي دوراني متعلّق به پيش از تاريخ است. گفته شد كه از آثار به دست آمدهي گوري در عهد ما قبل تاريخي نشاني بود از اينكه مرده را بايستي به سوي مشرق، يعني در جهت آفتاب در گور كنند، اين رسم در ونديداد به صورت سنّتي سخت قابل اجرا نمودار شده كه عمل ناكردنش دربارهي فردي، به عنوان قتل يك نفر پارسا تلقّي ميشود كه كيفر اعدام دارد. در اين كتاب بسياري از عناصر و رسوم و اعتقادات و خرافات ماقبل تاريخي با عادات و رسوم و عقايد تازهتري آميخته شده و عناصري در ظاهر تازه و نوخاسته نتيجه دادهاند. امّا از نظر يك محقّق و كاوشگر دقيق، اين امر پنهان نميماند و به آساني ميتواند كه اين امور را تجزيه و تحليل كند.
زماني را درمييابيم كه شكارورزي و كشاورزي دوش به دوش هم پيش ميروند و شايد اين هنوز گذشت زماني اندكي را نشان دهد كه انسان كوهنشين به دشت روي آورده باشد، و هنگامي را نشان ميدهد كه كشاورزي تنها در يك درجه از اهميّت بيشتري قرار ميگيرد.
هنگامي را مطالعه ميكنيم كه شكرورزي با كشاورزي در كنار هم در تأمين معيشت و زندگي روزمَرّهي مردم، پيشه و كارشان است. شكرورزان « فشْويَنْت Fsuyant » در كنار دامداري، به زراعت و كشاورزي « واسْتْرْيَه Vastrya » نيز پرداختهاند. به همين جهت است كه در برخي متون اوستايي، در كنار شكار و زراعت، از «واسْتْرْيَه . فشْويَنْت» ياد شده و اين تركيب اشاره است به جامعهاي كه مردمان را در حال اسكان و دهنشيني نشان ميدهد. مقطعي از زمان كه با توسعهي كشاورزي، مردمان نياز به اسكان و ترك ييلاق و قشلاق و كوچ دارند.
زرتشت از آهورامَزدا پرسش ميكند كه كدام زميني در درجهي اوّل خوشبخت است، و اهورامزدا پاسخ ميدهد زميني كه در آن مرد پارسا خانه بسازد، مراسم مذهبي به جا آوَرَد و ايزدمهر را مطابق با مراسم خاص ستايش كند. زرتشت دربارهي زمين خوشبخت در درجهي دوم پرسش ميكند، اهورامزدا پاسخ ميدهد زمين خوشبخت در درجهي دوم آن زميني است كه مرد پارسا در آن خانه و مسكن ميسازد، خانواده و رمهي خود را در آن جاي ميدهد و از براي زندگاني مرفّه و آسودهاي كوشش و تلاش ميكند.
پس زرتشت پرسشهاي خود را ادامه ميدهد كه زمين خوشبخت در درجهي سوم كدامين زمين است، و اهورامَزْدا پاسخ ميدهد زمين خوشبخت در درجهي سوم آن زميني است كه مرد پارسا در آن به تلاش و آباداني و كشت و زرع و آبياري ميپردازد و جايي باير را آبادان و خرّم و سرسبز و بارور مينمايد.
آنگاه دربارهي زمين خوشبخت در درجهي چهارم پرسيده ميشود و اشاره ميشود كه زمين خوشبخت در درجهي چهارم جايي است كه در آنجا مردمان و مَزْدَيَسْتان رمههايي بزرگ و كوچك تربيت نموده و پرورش دهند، و در درجهي پنجمين، خوشبختيِ زميني در آن است كه رمهها و احشام بسياري در آنجا كود بيشتري به بار آورند.
در اين درجهبندي، هرگاه دقّت و تعمّق نماييم، به ترتيب به اهميّت عناصري در زندگاني مردم فلات پي ميبريم. در درجهي اوّل انجام مراسم ديني موردنظر است به ويژه ستايش ايزدمهر، در درجهي دوم آنچه كه اهميّت دارد خانواده است و تمشيت امور آن در پرتو كار و كوشش، در درجهي سوم كشاورزي است كه بسيار موردنظر ميباشد و آبادان ساختن زمينهايِ باير و آبياري آن زمينها براي برداشت محصول بيشتر و بهتر، در درجهي چهارم و پنجم گلهداري و پرورش احشام و اغنام است كه مورد توجّه ميباشد و آن نيز در درجهي پنجم به كود بيشتر اشاره ميشود كه برگشت و عطفي است به كشاورزي و حاصلخيزي زمين، و در اينجا است كه به روشني عناصر قديم و جديد را دوش به دوش هم در يك آميختگي مييابيم؛ يعني شكار و دامداري و كشاورزي و اسكان در يك جا و به وجود آمدن نظام مضبوط خانوادگي و آبادكردن زمين و خانه ساختن و استقرار در يك جا.
اين بخش همچنان ادامه و كشش مييابد. پس از درجاتي از خوشبختي زمين، نوبت به بدترين زمينها فرا ميرسد، و پس از آن بهترين مردمان و بدترين آنها. در اين قسمتها و همچنين قسمتهاي بعدي دربارهي مردگان و روش تدفين سخن بسيار گفته شده است. در اينجا ورود عناصري جديد قابل مشاهده ميباشد كه مردم ونديداد «شرايع ضد ديو» را از بوميان كهني كه دربارهشان سخن گفتيم متمايز مينمايد. شايد در همان اعصار كهن پيش از تاريخ نيز رسوم بيرون گذاشتن مردگان رسم بوده است. در اينجا پرسشي نيز مطرح ميشود كه ايرانياني كه به فلات آمدند خود اين رسم را داشتند، يا آنكه از بوميان آموختند؟ فعلاً در اين باره به يقين نميتوان داوري قاطعي نمود، امّا به نظر ميرسد كه اين رسم به يك بدويت كاملاً تاريخي و يك گذشتهي بسيار دور خيلي نزديكتر باشد تا پديدهي متأخّرتري شناخته شود. چه بسا مردمي بدوي در زندگي بسيار دوري در بستر تاريخ كه از مرگ اطلاعي نداشتهاند، جسد مردگاني را كه ميانشان ميمردند، در جايي دور از محل زندگيشان برده و بر زمين ميافكندهاند و يا پس از چند روزي مسكن موقّت خود را ترك كرده و به جايي ديگر نقل مكان مينمودهاند و يا اصولاً چون همواره در نقل و انتقال بودند و جايي معيّن حتي براي خوابيدن دو يا چند شب و روز نداشتهاند، جسد مردگانشان همچنان بيرون و بر زمين ميمانده است. البته اينها حدس و گمان است، امّا حدس و گماني كه نشانيهايي از واقعيت دارند. تنها ممكن است يك زندگي سامانگرايانه كه آدمي را پايبند به مكان و نقطهاي معيّن ميكرده است، به گور كردن مردگان را سبب شده باشد، و در چنين احوالي نيز ممكن است رسم غيررسمي پيشين به شكل سنّتي درآمده و آدمي پس از سروسامان مكان نيز مردگانش را در نقاطي دور از مكان زندگي در هواي آزاد قرار ميداده است.
به هر انجام ريشههاي ماقبل تاريخي و كهن اين چنين رسمي ميان جملهي جوامع و اقوام در زمانهاي بسيار كهن امري طبيعي بايد تلقّي شود و دربارهي چگونگي اين موضوع دگرباره سخن به ميان خواهد آمد.
همان سان كه از نظر نژاد، مردمان فلات از يك بخش نژاد مديترانهاي ميباشند، از لحاظ فرهنگ و شيوهي ديانت، قرابت و نزديكي بسياري با مردم آسياي مركزي ميان شان موجود ميباشد. در اين موضوع چنان كه در متن جلد اوّل ترجمه و شرح ونديداد و مجلّداتِ ديگر با توجّه به فهرست مطالب ملاحظه خواهيم نمود، نويسندگان كهن روزگار يوناني دربارهي مردماني كه در كرانههاي درياي سياه مسكن داشتهاند، مردماني كه سخت بدوي و ناپرورده بودند، غرايبي نقل كردهاند به ويژه دربارهي رفتاري نسبت به مردگان و از كارافتادگان و پيرمردان و پيرزنان و رنجوران.
ميان مردم دربيكي Derbics ، رسمي بود مبتني بر آنكه مردان و زنان را كه به سن هفتاد سالگي ميرسيدند ميكشتند و گوشتشان را ميان خويشاوندان تقسيم كرده و ميخوردند. البته در اغلب اوقات از خوردن زنان اِبا كرده و تنها اكتفا به خفهكردن آنان و دفنشان مينمودند. ميان كاسپيها رسم بود آناني را كه سنشان از هفتاد ميگذشت، به وسيلهي گرسنگي ميكشتند و بعد لاشهي آنان را در بيابان ميافكندند تا طعمهي درندگان و حيوانات گوشتخوار شوند. پس از دور به نظاره ميايستادند و اگر جسد را كركس ميخورد، او را از خوشبختترين مردمان محسوب ميكردند، امّا هرگاه سگها و گرگها و يا جانوران وحشي ديگر جسد را پارهپاره كرده و ميخوردند، او را در درجهاي پست از خوشبختياي ميدانستند كه نصيب آن جسد كركس خورده ميشد، ليكن جسدي كه همچنان باقي ميماند و ميگنديد، از زمرهي بد فرجامترين كسان محسوب ميشد. در جزاير ساندويچ Sandvich و در سوماترا Sumatra چنين رسمي شايع بود. در مكزيك نيز رسومي تا اين اواخر شايع بوده است. هرودوت دربارهي سكاها Scythes و آندروفاگها Androfages سخن گفته و ارسطو نيز از اقوامي ديگر كه چنين رفتاري داشتند ياد كرده است.
در فلات، از بلخ و به ويژه در امتدادي به سوي شرق چنين روشي به سختي شيوع داشت، و براي اين چنين رسم نامطبوع و خشني البته دلايلي وجود داشت و همچنان تا زمان هجوم اسكندر مقدوني شيوع داشته است. بيماران، پيران، سربازان از كار افتاده، نبش قبركنندگان و كساني ديگر را در حالاتي بسيار سخت بعضي اوقات كشته و بعضي اوقات زنده زنده نزد درندگان ميافكندهاند، و برخي اوقات نيز مقداري اندك قوت و غذا و عصايي در بياباني دوردست نزدشان نهاده و رهايشان ميكردهاند تا به بدترين وجهي بميرند.
در واقع اينها رسومي بودند بسيار ابتدايي، البته در هنگام نقد و بررسي وظيفهي هر محقّق بيطرفي است كه آنچه را كه از نكوهيده و نيك و راستگرايانه در كيش و آييني است، به يك ميزان مورد توجّه قرار داده و جانب تحقيق خود را به درستي نگاه دارد. در كيش و آيين مردم قديم فلات با توجّه به عناصر بومي و خارجي نيز همچنان كه عناصري بسيار از نيكويي و زيبايي وارد است، اين چنين قوانين، رسوم و عقايدي نيز وجود داشته است كه متأسّفانه چنان كه بايد و شايسته است در چنين مواردي، پژوهش و مدارك كافي براي مطالعه چندان دسترس نميباشد.
به هر حال آن گونه قوانيني كه در كيش يهودي، سومري، بابلي و اقوامي ديگر وجود دارد و در ما احساسي از سختي و خشونت آن مردمان بيدار ميكند، در آيين بدويان ايراني نيز وجود داشته است كه در اصلاحات زرتشت از بين رفتند، امّا در زمانهاي بعدتري دوباره كمكم تجديد حيات نمودند.
برخي از گناهان مكافاتي داشته كه گمان را به وهم مياندازد، امّا اين حقيقتي است كه در كتاب ونديداد Vandidad آمده است. هرگاه كسي جسد مردهاي را به تنهايي حمل كند، مزداپرستان بايستي حصاري در جايي بنا كنند كه دور از آب و آباداني باشد و مردي كه اين چنين گناهي را مرتكب شده در آنجا محبوس نموده و از بدترين خوراكها و سختترين پوشاكها او را تا زماني كه به پيري ميرسد زنده نگاه دارند، يعني به سن پنجاه، شست و يا هفتاد سالگي برسد، آنگاه دژخيمي را ميفرستند تا سرِ وي را از بدن قطع كرده و جسدش را طعمهي جانوران درنده و گوشتخوار سازد.
براي دريافت بهتر چنين رسومي كه وصف و شرح و طرز عمل شرعيِ آنها در ونديداد ] شرايع ضدّ ديو [ جزء به جزء آمده است، از نوشتههاي دامنهدار سومريان و الواح بازماندهي آنان كه از آسياي مركزي به بينالنّهرين كوچ كرده بودند نيز ميتوان سود برد، و همچنين مورد مطالعهاي ديگر شرح تازهي آيينشمني Chamanisme است كه امروزه در آن سرزمينها ملاحظه ميشود.
دربارهي خدا و يا خدايان در كهنترين شكل آيين مجوسي، خداياني حقيقي و خيرخواه و نيكگراي وجود ندارند. تنها گروهي انبوه از خدايان شرّ و ديوان پليد وجود داشتند كه زندگاني روستانشينان را همواره به تهديد و تباهي ميكشيدند و جلوگيري از اين همه پليدي و زشتكرداريِ اين ديوان تنها با رسوم و آيينها و آدابي ميسّر بود. موطن اين مردمان در شمال بود كه از آن سو نيز مورد تهديد و هراس بودند، و به همين جهت پس از آنكه ايرانيها در سير مهاجرت خود به ايران رسيدند، جاي شگفتي نيست كه اينْدْرَ Indra خداي توفان و تندر آريايي را در ميان اين ديوان ملاحظه نماييم.
اين ديوهاي پليد اغلب همچون ديوان و شياطين بسيار بابلي و سومري بينام و نشان بودند، و گاه به نكوهش صفتي مذموم نمايانده ميشدند. برخي اوقات نيز صورتهاي گوناگون بيماريها و ناخوشيها را مجسّم ميكنند و مورد نفرين واقع ميشوند: تو را اي بيماران نفرين ميكنم، تو را اي تب نفرين ميكنم، تو را اي مرگ نفرين ميكنم... و به همين ترتيب نام بسياري از بيماريها كه نفرين ميشوند، ياد ميشود.
چنان كه گفته شد، برخي از اين ديوان مظهر صفاتي زشت و اعمالي نكوهيده ميباشند كه يكي از بدترين و خطرناكترينشان ديو « خشم » يا « اَئِشْمَه » Aesma ميباشد. همچنين ديوهايي هستند كه سدّ نعمتها و مواهب طبيعي را ميكنند، چون ديو سْپِنْ جَغْرَ Spenjayra .
در جاهايي ديگر به ذكر دستهيي بسيار از اين ديوان به سركردگي اهريمن يا اَنْگْرَه مَئين يو Angra Mainyu برميخوريم كه در همه جا، اين سو و آن سو به بدكاري و زيانكاري مشغولاند، و اين ديوها عبارتاند از: اينْدْرَ Indrd ، ديو سَئورْوَ Saurva ، ديو ناوَنْگْ هَئيثْيَه ya ??Navanghai ، ديو تَئورْوي Taurvi ، ديو زَئيري Zairi ، ديو خشم Aesma ، ديو آكَه تَشَه Akatasa ، ديو زمستان ، ديو ويراني ، ديو پيري ، ديو بوئي تي Buiti ، ديو دْريوي Driwi ، ديو كَسْوي Kasvi ، ديو پَئي تيشَه Paitisa ، ديو ديوها ، در جايي ديگر نيز به همين ترتيب از عدّهي بسياري ديگر از ديوان نام برده ميشود.
برخي ديگر از اين ديوان نشانههايي دارند از آن نوع جادوهايي كه در سدههاي ميانه رواج و شيوعي داشت بسيار. منشأ اين امر مراسمي است دربارهي ناخن گرفتن و آرايش موها و بريدن آنها، هرگاه موي و ناخن سترده و گرفته شده را در سوراخهايي نهند، آن چنان كه در ونديداد نقل شده و هنوز رسمي است شايع، اين موها و ناخنها و احياناً دندانها و ساير چيزهايي كه جدا شده و وابسته به بدن آدمي هستند در سوراخها به وسيلهي ديوان و دون پايهگان اهريمن ربوده شده و بدل به شپش و جانوراني ديگر ميشوند كه موجب تباهي گندم، خوراك و پوشاك ميشوند، باز همچنان كه در ونديداد تأكيدي است براي دفن نِسا «لاشه، ميت» و ساير اعضاء و چيزهايي چون ناخن و مو و دندان كه بايستي در زير خاك و يا شكاف در و ديوار پنهان شوند، همچنان در آيين مغان تأكيدي بسيار است دربارهي مردگان و دفن ناكردن آنان، بر همين منوال قانون و قوانيني دربارهي مردگان شامل اينگونه چيزها نيز ميشود كه بايستي در سرزميني متروك و دور از آب و آباداني ريخته شوند تا طعمهي لاشهخواران گردد.
چنان كه گفته شد، جملهي اين ديوان پليد و زشتكار كه آفت زندگاني درست و پاكيزه هستند، به سركردگي اهريمن يا اَنْگْرَه مَئين يو كه آفرينندهي بيحدّ و مرزبنديها، زشتيها، نابسامانيها است، و همهي گياهان زهرآگين و جانوران موذي و گزند رساننده « خَرَفَسْتَرْ » خَرَفَسْتْرَ Xrafstra كه از آفريدههاي او هستند، به بدي و زشتي به كار سرگرماند، به همين جهت است كه مغان سعي و اهتمام بسيار به فراواني دارند در كشتن جانوران و حيوانات موذي و اهريمن آفريده، چون: مورچه، مار، وزغ و برخي از پرندگان و جانوراني ديگر كه كشتن و نابود كردنشان به ويژه براي كاهنان مباح و مستحسن شمرده شده است و خراب كردن لانه و سوراخ اين جانورهاي اهريمني از وظايف مزداپرستان ميباشد.
فَرْگَرْد بيستم ونديداد طريقهي طبابت و مبارزه با بيماريها و دزدها است، و مغان به وسيلهي اوراد و بوهايي خوش و كارها و اعمالي جادوگونه، دردها و بيماريها را درمان ميكردند، و مردمان را از درد و بيماري نجات ميبخشيدند. امّا پزشكي « بَئِشَنْريَه Baesazya » دور از افسونهاي كهانت نيز وجود داشته است. در ايران نيز نخستين پزشك بسي كار آمد و نامي بوده، همچون ايم هُوتِپ Imhotep در مصر و اسكله پي يوس Asklepios در يونان. اين پزشك ثْريتَه rita ? نام داشته و از توانايان و خردمندان و نيكبختان و دانايان پيشدادي بوده است. وي نخستين كسي است كه از لحاظ پزشكي و دردشناسي و مرضشناسي اقدام به درمان و طبابت نمود و از وي بسيار به نيكي ياد شده است ثْريتَه در موفقيّت براي كارش و دربند نمودن بيماريها و مرضها از خداوند فلزات خْشَئْره وَ ئيرْيَه ra- ??Xsa Vairya كمك و مدد خواست و خداي فلزات نيز يارياش كرد و كارد جراحي و كالبد شكافي را به وي ارزاني داشت تا در كار خود توفيق حاصل نمايد.
امّا سرانجام دورهاي پايان ميپذيرد، و دوراني نوفرا ميرسد. در اينجا نيز نشاني از تلفيق عقايد نو و كهنه وجود دارد. همانگونه كه پيامبران بزرگ و صاحب كتابِ سامي از براي موفقيّت خود صلاح را در آن ديده بودند تا با شريعتهاي گذشته و آداب و رسوم و سنن مردم خالفت ننمايند و ايدهها و آرا و عقايد خودشان را در خلال آنها كمكم جاي دهند، زرتشت نيز چنين كرده بود. به هر حال سرانجام با تولّد پيامبر آريايي، اهريمن و يارانش و تمام ديوهاي پليدي گريخته و به قعر زمين، در دل تاريكي پنهان ميشوند، و اين افسانهيي است حاوي انديشههايي اصلاحطلبانه كه در تمامي اديان بزرگ وجود دارد.
امّا آنچه كه در «ونديداد» در درجهي اهميّت بيشتري است، و دلهره و ترسي بسيار برميانگيزد، قوانيني دربارهي مردگان است، مردگاني كه بيشك به زندگان نيز سرايت مينمايد و قوانيني در اين باره در اين كتاب و آيين آمده كه از حدّ وسواسي فراوان درميگذرد و زندگانيِ زندگان را سخت ترس آلوده و پر بيم و هراس ميكند. هرگاه در ميان جمعيتي كه در هم نشستهاند، يك نفر ناگهان بميرد، عدّهاي بسيار ناپاك و تا همهي ذرّات وجود نجس ميشوند، و اين ناپاكي و آلودگي گاه غيرقابل تطهير و پاكي ميشود. از همان هنگامي كه نَفَس و جنبش تن را ترك ميكرد، جسد و لاشه عنصري ميشد سخت نجس و مورد پرهيز. موجب مرگ ديوي بود كه «نَسو / نَسوش»، دْروخْش نَسوش druxs.Nasus نام داشت. اين ديو هنگامي كه در تن كسي حلول ميكرد، آن فرد ميمرد. دْروخْشْ نَسوشْ ناپاكترين و خطرناكترين ديوها بود. به همين جهت به همان اندازهاي كه اين ديو ناپاك و نجس و خطرناك بود، آن لاشه و مرده نيز نجس و خطرناك محسوب ميشد و هركس از سه قدمي به مردهاي نزديكتر ميشد، ناپاك شده و لازم بود مراسم ديوزدايي و بَرِ شنوم كه غسل مسّ ميّت بود دربارهاش انجام شود تا پاك گردد. حتي در بسياري موارد، هنگامي كه كسي من غير عمد و به ويژه با تعمّد مردهاي را لمس ميكرد، مرگ ارزان بوده و لازم ميشد حدّ شرعي مرگ دربارهاش اجرا شود. آشكار است كه در ميان مردم ونديداد ترس و بيمي بسيار از گزند مردگان وجود داشته است. اين مردم بر آن بودند كه روح مرده در بالاي جسدش همواره در پرواز است تا به هر نحوي كه شده باشد به بازماندگان خود گزندي وارد كند، و شايد اين اعمال انتقامي بوده باشد از جسد متوفّا و مردگان و يا آنكه با اين عمل بر آن بودهاند كه قدرت گزندرساني و عمل مرده منتفي ميشود. در اين باره دستورها و آيينهايي سخت داشتند و گفتههاي هرودوت را كتاب احكام و شرايع ونديداد تأييد ميكند. مرد نبايستي كه آب و يا خاك مقدّس را آلوده نمايد، در حالي كه اين مردمان قضاي حاجت طبيعي خود را بر روي همين خاكي انجام ميدادند كه جسد مرده نبايستي آن را بيالايد. باري جسد مرده را با فراز كوهها، پُشتهها و دخمهها و بلنديهايي قرار ميدادند. دست و پا و موهايش را سخت بر زمين ميبستند تا سگان و گرگان و كركسان و ساير درندگانِ لاشهخوار آن را بخورند و تنها هنگامي كه استخوان از مادههاي گنديدني و فاسد شونده پاك ميشد، خطر تا اندازهاي مرتفع و زدوده ميگشت، سپس استخوانها را در استودانهايي «استخوان دان» ميريختند و اين گورها كه شكل مخصوصي داشت بايستي سوراخي داشته باشند و رو به خورشيد، يعني جانب مشرق باشند، تا مردگان بتوانند خورشيد را نگاه نمايند، كه مراسم خورشيد نگرشْني ناميده ميشود و اين نيز نشاني است از روش مردم ماقبل تاريخي فلات كه به وسيلهي گروه مغان و روحانيون ساساني رواج داشت و در ايران ميان زرتشتيان تا اوايل قرن اخير بدان عمل ميشد و در هند و پاكستان هنوز ميان پارسيان اجرا ميشود.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید